کی بهتر از تو؟ (۱)

1402/04/27

بازهم با سر و صدای کوچه شلوغمون از خواب بیدار شدم باورم نمیشد بیشتر از یک ماهه تو خونه تنهام و هیچ کسی رو نداشتم تو این شهر بزرگ دل و دماغ هیچ کاری رو نداشتم بیشتر از قبل بخاطر مشکلاتی که داشتیم سیگار میکشیدم تو این 19 سالی که زنده بودم این روزا مزخرف ترین روزا بود تقریبا یک ماه میشد خانواده ام از ایران رفته بودن برای کار هر از گاهی بهشون زنگ میزدم و حالشون رو میپرسیدم چون تک پسر خانواده بودم بهم اهمیت میدادن ولی شرایطی نبود من رو با خودشون ببرن با هیچ دختری نمیتونستم ارتباط موفقی بگیرم و از خونه خالی هیچ لذتی نمیبردم بجز اوردن رفقا و یکم دورهم نشستن توی این مدت بیرون رفتتم بیشتر شده بود و تا اخرای شب بیرون بودم و با ادمای بیشتری آشنا شده بودم دخترای زیادی نخ میدادن ولی به قول معروف پاستوریزه بودم و خایه نزدیک شدن رو نداشتم و نمیدونستم چی بگم چهره بدی نداشتم قدم 180 بود و بدن عادی داشتم نه لاغر نه چاق با موهای مشکی که تقریبا فر بود و میبستمش خانواده ام برام پول میزدن و تا وقتی بیرون بودم خوش میگذشت وقتی میرفتم خونه اون حس تنهایی مزخرف میومد سراغم با همین منوال من یک ماه رو گذرونده بودم که خبر اومد خانواده ام دارن با خاله ام میان هیچی جز این خبر نمیتونست حالمو خوب کنه
خانواده ام از سفرشون که برمیگشتن یه سر به خونه پدربزرگم میزنن و اینطور میشه که خاله تصمیم میگیره باهاشون بیاد و بین 2 تا خاله دیگه بیشتر با خاله مریم صمیمی بودم اون یه زن 32 ساله مطلقه بود با قد 167 و اندام خوشگلی داشت و دلنشین یه کون گرد قشنگ و سینه های بزرگ لبای قلوه ای نازی داشت ولی هیچوقت بهش به چشم بدی نگاه نمیکردم تا دوران بلوغم که سعی میکردم مخفی کنم حسم رو یا حداقل سرکوب اون سختی زیادی کشیده بود شوهر سابقش معتاد بود و از زندگی هیچ لذتی نبرده بود هر از گاهی میومد کرج برای دیدنمون و یکم حال و هوایی عوض کنه اونشب کل خونه رو تمیز کردم برای اومدنشون ذوق داشتم و پروازشون ساعت 12 ظهر و 2 میرسیدن اون شب با کلی ذوق که قراره از این وضع کصشر در بیام و خانواده ام با خاله ام بیان خوابم برد.
روز بعد
حواسم جمع بود که کاملا خونه تمیز باشه و چیزی از قلم ننداخته باشم تا با غرغر های مادرم روبرو نشم مادرم بزرگترین خواهر بود و یکم دیر ازدواج کرده و 40 سالشه پدرم تازه رفته بود توی 52 سالگی مرد مهربون و ارومیه خلاف پدرم، مادرم عصبی و غرغرو همیشه اینطوری نبود گاهی مهربون بود گاهی باتری مهربونیش خالی میشد و حوصله هیچکسو نداشت.
زنگ خونه خورد
آیفون و برداشتم گفتم بله با صدای قشنگ خاله روبرو شدم که گفت خاله منم در و واکن بیا پایین کمک کن وسایل و ببریم بالا قند تو دلم آب شد گفتم چشم الان میام سریع رفتم پایین کمک با پدر و مادرم روبوسی کردم و نزدیک خاله شدم که باهاش روبوسی کنم که غرق عطر تن این زن شدم هیچوقت نمیخواستم برگردم تا ابد میخواستم بو کنم روبوسی کردیم و سریع وسایل رو بردیم بالا پدر مادرم رو مبل لم داده بودن که مادرم گفت خوب خوش گذشته بهت این مدتی که ما نبودیم نرفتی که سمت مواد اینا بعدا رفیقات و بیار ببینمشون آشنا شیم بدونم پسرم با کیا میگرده یه نگاه به خونه کرد زحمت ندی به خودت خونه رو تمیز کنی جلو در هم که کثیف بود.
پدرم مثل همیشه پوزخندی زد گفت بزار دو ساعت بگذره رسیدیم بعد سر پسرم غر بزن
مثل همیشه هیچی نگفتم که بحث سریع خاتمه پیدا کنه حواسم به خاله نبود که رفته بود تو اتاق لباس عوض کنه و داشتم کارایی که کرده بودم مرور میکردم در اتاق رو باز کردم که خاله رو دیدم داره شلوار پاش میکنه پاهای خیلی سفید و خوشگلی داشت که ترکیب اون پا و شورت مشکی زیباترین تصویر رو خلق میکرد خاله صدای در رو شنید برگشت و چشماش گرد شد قبل اینکه چیزی بگه سریع در و بستم و رفتم و به روی خودم نیاوردم همه خسته و گشنه بودن خواستم یه چیزی سفارش بدم که پدر مادرم گفتن تو هواپیما ناهار خوردن و خسته ان رفتن خوابیدن خاله هم رو مبل نشسته بود که رفتم پیشش نشستم گفتم خاله ببخشید یهویی در و باز کردم
خاله: اشکال نداره عزیزم پیش میاد ولی از این به بعد حواست باشه در بزنی
من که کلا فکرم پیش رونای خوشگل سفید خاله و پر و پاچه اش بود گفتم چشم
خاله:آفرین خاله جون حالا میرم دوش بگیرم که کلی خستگی تو تنمه خاله رفت حموم به خودم اومدم که دستم رو کیرم بود از رو شلوار میمالیدم نمیدونستم کی اینقدر حسم به خاله مریم شدید شده بود که کیرم راست بشه با صدای خاله که صدام میکرد به خودم اومدم و سریع رفتم پشت در حموم وایستادم و سرمو انداختم پایین گفتم جانم خاله گفت ماشالله همه شامپوهارو هم خالی کردی ی لبخندی زدم و گفتم خاله مگه یه نفر چقد شامپو نیاز داره دیروز پریروز تموم شد حوصله نداشتم بخرم همون تهشو یکم با آب قاطی میکردم خاله خندید گفت خوب اون همه پول خرج چی میکردی یه شامپو نخریدی سریع برو بخر
منم که بخاطر موهام مصرف شامپوم زیاد بود این چند روز خواستم یکم کمتر پولمو خرج این چیزا کنم، رفتم سریع از هایپر مارکت نزدیک خونه شامپو خریدم و رفتم بالا در حموم و زدم و خاله سرشو اورد بیرون که یدونه از سینه هاش یکم دیده شد حواسم پرت سینه خوشگل خاله شد که کجارو نگاه میکنی شیطون بلا سرمو اوردم بالا موهای خیسش یکم ریخته شده بود رو صورتش و ٱب از لباش میچکید یه پوزخندی زدم و شامپو رو دادم بهش و رفتم نشستم و دوباره غرق افکارم شدم چرا خاله دستش رو در نیاورد که شامپو رو بده یعنی عمدا میخواست اون صحنه رو ببینم ای کاش میشد تن برهنه اش رو ببینم و غرق عطر دلنشین تنش بشم و نرمی بدنش رو با انگشتام لمس کنم و سینه های سفید و خوشگلش که بنظر سایزش 75 میومد رو با ولع بخورم بعد از اون کار خاله فکرم درگیر شد و نمیتونستم به چیزی بجز اون فکر کنم و اون حس قشنگ و باهاش تجربه کنم.
ادامه دارد…

نوشته: گربه سیاه


👍 18
👎 3
32601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

938383
2023-07-19 02:32:22 +0330 +0330

بسیار حذاب، ادامه بده

0 ❤️