منتظر یه فرصت

1397/02/24

رها هستم نویسنده این داستان
این داستان کاملا دروغه و مثل خیلی از داستانای سایت که کاملا تخیلین ولی نویسنده میاد میگه واقعی
سعی شده تا حد امکان غلط های املایی گرفته بشه
فحش هم دیگه نیازی نیست بدید دیگه خودم گفتم نه شخصیتا واقعین نه خوده داستان اتفاق افتاده.
و سعی کردم بیشتر مکالمه قرار بدم که خوندنش حال بده
منتظر یه فرصت!

سلام اسم من پرهامه یه برادر دارم دوسال از خودم بزرگتره و 25 سالشه
بیست و سه سال بیشتر نداشت که ازدواج کرد؛
عاشق یه دختر پر پروپاچه و سفید و خوشگل شده بود که روانشناسیم میخوند به اسم شیوا البته چند وقت قبل ازدواجشون باهم دوست بودن بگذریم…
یه روز داداشم واسه کارایی که داشت مجبور شد بره اصفهان و قرار بود دو روزی اونجا بمونه
خب مشخصاً به تنها کسی که بگه بیاد پیش خانومش بمونه من بودم!
منی که منتظر یه فرصت!!!
ساعت حدود 10شب اینا بود رفتم خونشون داداشمم که هنوز اونجا بود
داشت با شیوا حرف میزد
بعد به من چشمک زد و گفت حواست به شیوام باشه
گفتم شیوا باهاس حواسش به من باشه و رفت.
شیوا گفت:پرهام شام خوردی؟
-اوممم نه
+نمیخوری؟
-چی هست حالا؟
+یه مقدار اسنک هست درست کردم واسه داداشت یه چنتایی اضافه اومده
-بدم نمیاد مزه کنم.
سعی میکردم حتی واسه چیزای خیلی نامربوط هم یه جوری سکسی حرف بزنم
رفتم روی اپن نشستم مشغول خوردن بودم
شیوا هم داشت یکی چنتایی ظرف آب میکشید.
پرسیدم:قرار نیست عمو بشم؟
یجوری که انگار فهمیده ولی منظورمو نگرفته
گفت:چی چی بشی؟؟
-عمو بشم عمو
+عمو پرهام بهت نمیادا
-حالا میشم شاید اومدا
با خنده گفت:
+خواهی شد حالا عجله نکن
-خعله خب منتظرم یه هفته بهتون وقت میدم که بشین
دوباره خندید و گفت:+تو خیلی پرروییا میدونستی؟
-من؟من که مظلوم تر از خودم خودمم
+اره بابا میدونم
سریع یه چیزی به ذهنم خطور کرد(از قدیم میگن پسری که چیزی به ذهنش خطور کنه کونیه ولی خب)
-ای بابا زن داداش تو که خودت روانشناسی مرحم راز مردمی
از شما چه پنهون منم گاهی خجالتی میشم بدجور

وقتی گفتم روانشناس جدی شد(بابا من رگ خواب این بشرو فهمیدم دیگه) گفت:+چه وقتایی؟
-بگم یعنی زشت نیست؟
+نه خب داریم حرف میزنیم دیگه مگه غریبه ایم
-این چیزم یه وقتایی که چیز میشه
+چیز چیه؟درست بگو پرهام
-بابا کیرم وقتی سیخ میشه خیلی خجالت میکشم تویه جمع
اگه یخورده دیگه هم ادامه بدیم میشه هاااا!
(چون سفید بود سرخیه لپاش کاملا معلوم بود ولی بازم خودشو جمع و جور کرد تو اون حین هم دیدم یه نیم نگاهی به پایین انداخت)
+آها خب ببین همه مردا این مشکلو دارن خب حالا چه تو یا یکی دیگه ولی فکر نکنم خیلیم مشخص باشه وقتی اینجوری میشی چند دقیقه به چیزای دیگه فکر کن
-نه زنداداش مال من مشخصِ مشخصه اصن نگم برات
+چقدری میشه؟(باز خندید دلش نمیومد ظاهرا بحث و ول کنه نمیدونم شاید اونم میخواست شاید رفته بود تو حس دکتریش)
-نمیدونم حدود 24 سانت اینا
+اوم…خب…چیزه…آره نمیدونم ولی اگه بری پیش دکتر یه قرصی چیزی حتما بهت میده البته بعد از دو سه بار رابطه هم خودش خوب میشه سکس که داشتی نه؟
-من؟نه زیادی هم دوست ندارم(حالا الکیاااا کیه که دوست نداشته باشه؟؟؟؟ فقط خواستم بحثو ادامه بده)
+وااا؟چرا؟مگه میشه؟انقد خوبه ولی خب بعضیا مثل من دوست دارن تا ازدواج باکره باشن شاید توام جزو همونایی
-نه مشکلی با ازدواج و اینا ندارم کلا کیس مناسب من پیدا نمیشه.میدونی؟
+(خنده)آها بابا ایول
حالا کیس مناسبت چجوری هست؟
-اول پاهای خوش فرم دوم سفید سوم سینه خوشگل چهارم…(همینجور تا هفتم رفتم جای عجیبش اینه حرفمو قطع نکرد با یه لبخند خیــــلی مهربون گوش میداد)
+اوه لالا بابا بگو آنجلینا میخوای دیگه
(تو خوده آنجلینایی عزیزم)
کیرم سیخ شده بود بدجور اونم یه نگاه مینداخت پایین ولی ظاهرا دلش نمیومد ول کنه نگاهشو
سریع از فرصت استفاده کردمو اومدم از اپن پایین و گفتم:
-دنبال چیزی میگردی شیوا خانوم؟
+(خنده)نه بابا واسه خودت
-میگما میشه فقط یه لب فقط یه لب؟آخه خیلی وقته کسی رو هم نبوسیدم(آخی خرس گنده دلم سوخت واسه خودم:|)
بدون هیچ صدایی نزدیک شد منم نزدیک تر
لباشو گذاشت لبامو گذاشتم
وسط آشپزخونه سکوتی که فقط صدای ملوچ کردن لبا قعطش میکرد
دستم آروم گذاشتم رویه کونش
اونم دستشو گذاشت رویه کیرم
فشار میدادم؛ماساژ میداد
با زبونش با لبام بازی میکرد
لباسشو تویه همون لحظه از تنش کندم
سوتین آبی سفیدشو دراوردم نوک زبونمو گذاشتم روی نوک ممه هاش
با قدرت میبوسیدمو فشار میدادم خودمو غرق اون دوتا توپ سفید و خوشگل کرده بودم آه و نالش اروم اروم جون میگرفت
شلوارشو دراوردم و از روی شورتش کسش رو میمکیدم
یه شورت تور توری که البته زیر چندان معلوم نبود
همونم دراوردم شیوا رو به نشوندم رویه صندلی
پاهاشو باز کردمو سریع رفتم سراغ کس صورتیه باد کرده
لبامو به کسش میچسبوندم محکم چندباری بوسش کردم با انگشتام باهاش بازی میکردم
به شیوا نگاه کردم چشاش رو بسته بود
زیر لب اوم میگفت
بلند شدم ازش لب گرفتم گفتم حالا نوبت توئه
گفت پرهام بریم رویه کاناپه
رفتیم اونجا خوابیدم خودش شلوارمو دراورد کیرمو که دید
گفت انتظار همینچین چیزیو میکشیدم
خیلی شیک با کیرم لب میگرفت بعد یهو نصفشو گذاشت تویه دهنش
دلش نمیومد ولش کنه منم سرشیوا رو گرفته بودم و به سمت کیرم فشار میدادم با زبونش با کیرم بازی میکرد جوری که انگار داره بستنی قیفی و لیس میزنه
ازم پرسید خب بعد از ساک وقته چیه؟
به شوخی گفتم:اصولا بعد از ساک باید لبخند زد تا صورت توهم رفتت باز شه
گفت:زهرمار پرهام خیلی دوس دارم این پرهام کوچولو بره توم
کیرمو به آب کسش آغشته کردم
لیز و لزج سرشو کردم توش دیگه آه و نالش واقعا زیاد شده بود
حدود دو دقیقه آروم آروم کردمش بعد تند تند تلمبه زدم که گفتم بریزمش روی صورتت؟
توی همون حال و هولی که داشت گفت نمیدونم.امتحان میکنیم
ریختم روی صورتش دهنش باز کرد(چون اهل جق نیستم پیشنهاد میکنم شماهم نباشید آبم زیاد اومد)یه مقداریش رفت تویه دهنش
گفت اییی چقد شور بود
خیلی خوب بود پرهام مرسی
انگار منتظر یه تشکرم از من بود
منم گفتم:خواهش میکنم اسنکای توهم خوشمزه بود فک کنم یکیش هنوز مونده
گفت:آخ آخ آخ چقد بیشوری تو(باخنده)
آخر سرم رفتم با زبون دور کسش رو پاک کردم
و برخلاف هشتاد و پنج درصد داستانای شهوانی من دیگه با شیوا سکس نداشتم تا آخر عمرم توی هشتاد سالگی کنار دوتا نوه هام جان به جان افرین تسلیم گفتم.
و پایان!

بازم میگم قصه ی ما دروغ بود
اولین داستانمه(رها)
نوشته: @raha_sl


👍 0
👎 0
217 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید


نظرات جدید داستان‌ها