فاصله (۳)

1401/04/03

...قسمت قبل

کثافت فکر کرده من بازیچه دستشم . اول گفته بود 6 ماه مهلت بهم میده ولی حالا میگه 1 ماه . نگاهی بهم کرد و گفت : حتما تو بهش خوب حال ندادی
رومو کردم اونور .
خندید : ولی کور خونده عوضی این جا رو
یه سی دی گذاشت تو دستگاه . تو تلویزیون صحنه سکس اون با من دیده می شد . با شگفتی از جا پاشدم باورم نمیشد . اونجایی بود که من داشتم میدویدم و اون به دنبالم . وای پس رضا همش رو نقشه کشیده بوده تا ازمون فیلمبرداری کنه
خنده بلندی کرد : حالا یه آتویی ازش گرفتم . اگه نخواد چکموپس بده می فرستم خونه اش زنش ببینه . بعدشم سرکارش .
گفتم : خب من هم که تو فیلمم.
برو بابا کی تو براش مهمی .
سی دی رو در آورد و گذاشت تو کشو و درشو قفل کرد . وای خدا جون حالا باید چی کار کنم؟
نمی دونستم چی میشه ؟ پاشدم رفتم تو سالن پیشش
رضا تو خیلی بدی کردی در حق من ولی این یه کا ررو نکن آبروم رو نبر اگه یکی از فامیلهام ببینن اگه آقا جونم ببینه وای از غصه دق می کنه که منم خودم رو می کشم خونم میافته گردن تو بهت التماس میکنم به پات میافتم .
ودوباره شروع به گریه کردم .
ای بابا چه شلوغش کرده . من که نمیخوام اینو پخشش کنم . اونو فقط به عنوان تهدید بهش می گم . اونم قبول میکنه به خاطر آبروشم که شده نمیاد موضوع رو علنی کنه . چکم رو که بده سی دی رو بهش میدم . اونم سی دی رو از بین می بره و خلاص .
رضا نکن این کا رو نکن . تو رو هرکی دوست داری . جون مامانت نکن .
اه برو بابا بآبغوره رو بس کن .
گوشی تلفن رو برداشت . زنگ زد .
الو آقا محسن خوبی ؟ با زن ما خوب حال کردی ها . می گه اگه میشه بازم میخوام آقا محسن رو بیاد منو ترتیب بده . خنده بلندی کرد و ادامه داد: ببین محسن جان یه چیزیت رو جا گذاشتی خونه ما . من فردا برات میارم تو محل کارت …. نه بابا چه زحمتی …. حالا آوردم میبینی .
گوشی رو قطع کرد . نگاهی بهم کرد و
گفت : حال کردی فقط چه جوری 500 میلیون رو زنده کردم با همکاری تو عوضش نمیرم زندان و میتونم به تو حسابی حال بدم اینم دستمزد تو و باز خنده بلندی کرد .
فردا وقتی رضا از در رفت بیرون منم لباس پوشیدم و رفتم از تلفن عمومی سر کوچه زنگ زدم به عباس . هیچی به عقلم نمی رسید و باید از اون راهنمایی میگرفتم تنها پناه من عباس بود بعد از چند بار زنگ زدن برداشت
الو عباس آقا منم
به به سلامی چو بوی خوش آشنایی چه عجب یادی از فقرا کردین شازده خانوم؟
خواهش میکنم
خب چه خبر؟
ببین . من ……من ……
چی شده ؟ بگو .
من ……من ……
ای بابا تو که منو کشتی . بگو عزیزم بگو
کلمه عزیزم رو که شنیدم بغضم ترکید . عباس جون تو روخدا به فریادم برس . غیر تو فریاد رسی ندارم .
عباس کا ملا اون ور خط هول کرد .
قربونت برم . الان کجایی؟ همین الان میام .
هفت تیرم .
همونجا باش . زیر پل هوایی وایستا تا 30 دقیقه دیگه خودمو بهت می رسونم
و قطع کرد . نگاهی به مردم اطرافم کردم . زود خودمو جمع و جور کرد م. و اشکامو پاک کردم .20 دقیقه بعد عباس رو دیدم . موضوع رو از سیر تا پیاز برا ش گفتم . اشک تو چشاش جمع شد ه بود و سرشو انداخته بود پایین .
میرم اون نامرد و میکشم و تو رو آزاد میکنم از دستش .
نگاهش کردم . چشاش از عصبانیت سرخ شده بود . بعید نبود به کاری که میگه عمل کنه
به آرومی گفتم : عباس جونم . عزیزم بشین یه دقه .
رفتم از بقالی سر نبش یه آب معدنی خنکم براش گرفتم .سرشو باز کردم دادم خورد خنکی آب از عصبانیتش کمی کم کرد .
آروم شدی ؟
سرشو تکون داد
ببین کشتن چاره کار ما نیست اونو می کشی خودتم دار میزنن چه فایده داره ؟ باید یه فکردیگه کنیم .
باشه ازش طلاق بگیر خودم نوکرتم .
الان نمیتونم . مخصوصا با این سی دی که تو دستشه . اونوقت هم اون یارو محسنه رو تهدید میکنه و هم منو . دستمم به هیچ جایی بند نیست .
تنم میلرزید . احساس سرما میکردم . ظاهرا از دست طفلکی عباس هم کاری بر نمیاید . یه آن به فکرم رسید که خودکشی کنم و از این وضعیت خلاص شم . دست عباس رو روی دستم حس کردم .
ببین عزیزم الان وسط خیابون نمیشه درست تصمیم گیری کرد . اگه بتونی بریم دفتر یکی از دوستام . اونجا بشینیم و یه چایی داغ هم برات میریزم که از این لرز در بیایی . شاید یه ناهاری هم خوردیم .
دلم خواست که باهاش برم . هر جا که بگه . حتی تو قعر جهنم هم بود میرفتم . نگاهی به ساعتم کردم . تا اومدن رضا 5 ساعتی فرصت داشتم .
باشه ولی زشت نیست بریم اونجا ؟
خندید : نه بابا اونجا عین مال خودمه
و از جا پاشد . سوار تاکسی شدیم دستشو گذاشت روی شونم و منو به خودش فشرد . احساس امنیت بیشتری کردم زیر چشمی نگاهش کردم لبخندی گوشه لبش بود از پله های شرکت بالا رفتیم و مردی 60 ساله در رو روی ما باز کرد . با عباس دست داد و سری به سمت من تکون داد و با دست به اتاقی که سمت راستمون بود اشاره کرد رفتیم تو و نشستیم .
عباس صدا کرد : مش قاسم دو تا چایی برا ما میاری؟
چایی ها رو از سینی مش قاسم برداشتم و تشکر کردم پیرمرد مهربونی به نظر میرسید .
عباس پرسید : مهندس کجاست ؟
مش قاسم جواب داد که رفتن گمرک تا 2 ساعت دیگه میان .
و از در رفت بیرون چایی رو خوردیم به عباس نگاه میکردم و عباس هم به من نگاه میکرد هر دو با هم لبخندی از لبامون گذشت چایی رو تا آخر خورد و اومد کنارم نشست دستمو گذاشتم رو پاش و تو چشاش نگاه کردم . عباس بهم گفت : عزیز دلم آخرش مال خودم میشی مال خود خودم ولی چه حیف که باید اینجوری بهت برسم نه راحت .
عباس جون منو واقعا دوست داری؟ بعد از همه این چیزهایی که برات تعریف کردم باز هم منو دوست داری ؟ از من بدت نمیاد یعنی ؟
عباس گره ای به ابرو انداخت و گفت : ازت متنفرم میخوام سر به تنت نباشه نگاهی تو چشای نگران من کرد و یهو خندید / تو واقعا دیوونه ای ها . من عاشق … دیوونه … شیدای توام خیالت راحت شد ؟
سرشو آوردم جلو و بوسیدمش .
ازت ممنونم عباس جون . بدون تو نمیدونم که چی کا رباید میکردم ؟
عباس سرشو انداخت پایین .
این حرف رو نزن عزیز دلم من تو رو دوستت دارم. هرکاری برات بکنم کمه باشه ؟
چی باشه؟ میشه دیگه این حرفا رو بهم نگی؟ باشه؟ اگه من دل جرات داشتم می اومد خواستگاریت الان این طوری نمیشد .
چشمم رو بستم . حق داشت . گریه ام گرفت . چرا اخه باید این جوری میشد ؟ چرا ؟
عباس باز اومد جلو و سرمو گرفت تو دستش و گذاشت روی سینه اش . دل سیر گریه کردم . 15 دقیقه بعد صدای مش قاسم رو شنیدم که بلند گفت : با اجازه سرمو از سینه عباس برداشتم .
آقا ناهار چی می خورین براتون بگیرم ؟
نگاهم به پیرهن عباس افتاد خیس شده بود ا زاشکهای من عباس زیر بغلم رو گرفت و روی کاناپه دراز کرد کتشو کند و انداخت روم و از در رفت بیرون حس ضعف عجیبی داشتم چشمام روی هم افتاد و خواب منو ربود .
وقتی چشامو باز کردم حس بهتری داشتم و اولش نفهمیدم که چه مدته که خوابیدم ولی از ساعت معلوم شد که 1 ساعتی خواب بودم از جا پاشدم عباس نشسته بود و به من خیره شده بود روی میز هم دوتا ظرف پلو دیده میشد .
پاشو قربونت برو دست صوروتو بشور هم ناهارتو بخور و هم گوش کن ببین چه فکر معرکه ای کرد م که تو رو از این گرفتاری بیاره بیرون .
ذوقی کردم و پاشدم ناها رخوبی بود و حسابی بهم چسبید عباس اصرار میکرد که حتما باید همشو بخورم .
این دوغ رو اگه نخوری که اصلا ازت ناراحت میشم ها تو که نمیخواهی منو ناراحت کنی که؟
دوغ رو گرفتم و با یه نفس سرکشیدم خنده ای کردم .
خب حالا شیطون بگو که چه فکری کردی ؟
ببین این محسنه چه جور آدمیه ؟ به نظرت گردن کلفته دیگه ؟
به نظر که این جوری میاد .
خب ……پس این آقا رضای شما با دم شیر بازی کرده من به نتیجه رسیدم که این دوتا رو به دست خودشون از بین ببرم .
چشام کمی گشاد شد با تعجب پرسیدم : یعنی چه جوری ؟!
ببین اونشو بذار دیگه به عهده من . تو خیالتو با این چیزا نمیخواد ناراحت کنی باشه ؟
سرمو به علامت موافقت تکون دادم نمی دونستم که چی کار قراره بکنه ولی دلم کمی خوش شده بود.
ببین تو باید با من یه هماهنگی بکنی . می دونی سی دی کجاست ؟
آره تو کشوی میز اتاقه بازم کپی ازش داره؟
گمون نکنم چون تا محسن رفت سی دی در اورد و گذاشت توی کشو وقت نداشته ازش کپی بگیره .
خب نباید دیگه وقت رو تلف کنیم کی بر میگرده خونه؟
نگاهی به ساعتم کردم . 2 ساعت دیگه میاد
خب خوبه ببین قربونت الان منو تو می ریم توی خونه و سی دی رو بر میداریم بعد بقیه اش رو بسپر به من .
عباس جون آخه میترسم .
نه عزیزم نترس من باهات میام تا آخرش باهاتم مکثی کرد و بهم نگاه کرد منو قبول داری که ؟
اره اره صد تا اره
خب پس بیا بریم .
دستمو گرفت و از روی مبل بلندم کرد ا ز مش قاسم خداحافظی کردیم قلبم تپشش سریعتر شده بود و احساس میکردم وارد یه ماجرایی دارم می شم که انتهاش رو نمی تونم ببینم ولی خودمو کاملا سپرده بودم دست عباس تاکسی سر کوچه ما رو پیاده کرد . عباس خم شده بود که پول تاکسی رو حساب کنه که چشمم افتاد به رضا که داشت داخل کوچه میشد نزدیک بود که از ترس سکته کنم ناخود آگاه از عباس فاصله گرفتم که چشم رضا افتاد به من با تعجب نگاهی به من و تاکسی کرد و اومد جلو رنگم پرید و پاهام به لرزه افتادند .
اینجا ؟ کجا بودی؟
من …. من …. من … حوصله ام سرفته بود رفتم یه دوری میدون ولی عصر بزنم بیام .
زیر چشمی به عباس نگاه کردم که از سمت دیگه رفت توی مغازه روبرو و ما رو نگاه هم نکرد .
رضا دستمو گرفت و کشید . بیا بریم خونه نمی خواهی بدونی که چی شده؟
داخل شدیم دهن رضا شدیدا بوی مشروب میداد و روئ پاش بند نبود .
مرتیکه ماشین فروش فکر کرده میتونه حریف من بشه نشسته بودند دوره ام کرده بودند. یارو محسنه باورش نمیشد که این کار رو کرده باشم ولی وقتی بعضی از صحنه ها رو براشون تعریف کردم خورد خورد باورش شد و بقیه رو بیرون کرد از تو یخچالش برام ودکا در آورد ولی کور خونده من خودم سیاه مستشم .
یهو رضا بالا آورد روی فرش و بوی نامطبوعی تموم خونه رو پر کرد داشت عقم میکرفت رضا خودشو کشوند روی مبل و همونجا خوابش برد . رفتم کهنه و سطل آب رو آوردم و استفراغاشو پاک کردم خرناس می کشید و دهنش باز مونده بود رفتم سر کشو درش قفل بود کشیدم ولی باز نشد تلفنو برداشتم اومدم توی اتاق با اولین زنگ عباس گوشی روبرداشت .
با صدای که نگرانی ازش می بارید گفت : خوبی تو؟ چی شد؟
آروم گفتم : آره عباس آقا خطری نیست خوابش برده در کشو رو نتونستم باز کنم حالا چیکا رکنم؟
عباس گفت : ببین ناچاریم که نقشه رو عوض کنیم . امروز نمیشه سی دی رو برداشت . بیدار میشه برو الان بگیر استراحت کن تا فردا ببینیم چی میشه باشه ؟
باشه.
گوشی رو قطع کردم رفتم تو آشپزخونه یه لیوان آب خوردم این همه هیجان داشت منو از پا می انداخت دست و پام بی حس بود تلفن زنگ زد گوشی رو برداشتم .
الو . آقا رضا هستند؟
نه خوابه شما؟
محسن هستم .
وای محسنه. حالا چی کا رکنم؟
الو الو قطع شد ؟
نه قطع نشده بفرمایین.
خانوم آخه این چه کاریه شماها میخواهین بکنین ؟ درست نیست . به شوهرت بگو تا کار به جاهای باریک کشیده نشده خودش بیاد فیلم رو بده و خلاص .
آقا محسن من نمی تونم من خودمم این وسط قربانی ام .
خانوم پس بیا و یه همکاری بام بکن آبرو خودتم در بینه .
میدونم اینو با بغض گفتم آقا محسن میشه تلفنتو بدی تا خودم بعدا بهت زنگ بزنم ؟ الان نمیشه
تلفنو که گرفتم قطعش کردم اومدم بیرون چشای رضا باز بود و داشت به سقف نگاه میکرد ترسیدم که نکنه اینها رو شنیده باشه ولی چشاشو بست و دوباره خوابش برد.
1 ساعت بعد زنگ آیفون به صدا در اومد . بله
منم باز کن
شما ؟
بابا پویام دیگه منو چه زود یادت رفت.
کیه ؟ نگاه کردم . رضا پشت سر من وایستاده بود .
پویاست
خب در رو باز کن دیگه و خودش باز کرد. پویا اومد تو و چشمکی بهم زد .
چطوری خوشگله ؟
رضا زد تو سر پویا خاک بر سرت اول با زن من حال و احوال می کنی بعد با من؟
و رفت توالت پوبا اومد جلو و دست انداخت دور کمرم و منو کشوند سمت خودش به زور خودمو ازش جدا کردم . آقا پویا لطفا حد وحدود خودتو بدون
پویا با تعجب به من نگاه کرد . و به رضا که از توالت اومده بود بیرون گفت : رضا این زنت چی داره میگه ؟
چی میگه ؟
واسه ما تاقچه بالا می ذاره
رضا نگاهی به من انداخت و گفت بیخود کرده برو راحت باش منم الانی میام و رفت تو آشپزخونه و در یخچال رو باز کرد دوباره پویا اومد سمتم و دستمو آروم گرفت تو دستش نوازش کرد و گفت : چیه ا زمن ناراحتی؟
گفتم : نه فقط نمیخوام اون رابطه ادامه دا ربشه .
پویا گفت : ببین من امشب فقط به خاطر تو امدم اینجا منو از خودت نرون .
جذبه جنسی پویا و بویی که از اون به مشامم می رسید ذهنم رو از هرچیزی داشت منحرف میکرد حس سکر آوری تموم وجودمو داشت پر میکرد ….
صداهای اطرافو نمی شنیدم و فقط به صورت پویا نگاه میکردم و به لبهای شهوانیش .
وای ……. من چم شده ؟ چرا رخوت منو گرفته ؟
پویا همینجور آروم آروم باهام حرف میزد و ساعدمو نوازش میکرد .
ببین نمیخواهی که منو امشب ناراحت کنی ؟
منظور؟
میگم اگه بذاری گوشتو برات بخورم چی میشه مگه ؟
چی ؟
گوشتو …….برات …………بخورم …………بلیسمش برات دوست داری؟
جوابشو نمیدادم ولی تموم وجودم فریاد میکرد که آره بیا بیا بیا منو بغل بگیر و بیا که من شیفته سکس با تو هستم نمیدونم چم شده بود ولی اگه اون لحظه اگه بهم میگفتند این سکس رو داشته باش ولی بعدش می میری قبول میکردم . پویا تو چشام نگاه کرد و حال منو دریافت . لبشو چسبوند به لبم و آروم منو بوسید میخواستم غش کنم و میخواستم جیغ بزنم بی خود بی خود بودم دستشو گذاشت روی شونه ام و منو به خودش فشرد . خودمو تو بغلش جا کردم با دو دستش صورت منو تو ی دستاش گرفت و با زهم منو بوسید من هم به بوسه اش پاسخ میدادم خودمو انداختم روی لبهای شهوانیش و لب بالاشو کردم توی دهنم آه آه من در اومده بود . پویا منو به خودش فشرد و با دست آزادش دکمه بالای پیرهنمو باز کرد پستونهام نمایان شدند از زیر سوتین گرفتشون و فشارشون داد جیغی از خوشی کشیدم داشتم دیوونه میشدم یعنی میشه این همه لذت ؟ بند بند بدنم می لرزیدند و حرارت رو حس میکردم که ازشون می زنه بیرون سوتینمو در آورد و دکمه های پیرهنمو تا آخر باز کرد پستونهای من مثل ژله میلرزیدند چون خودم هم میلرزیدم از پشت پویا دست انداختم توی شلوارش و دستمو به کونش رسوندم . . با زور بلند شدم و رفتم عقب پویا لباسشو دادم بالا و لیسیدم تنشو و اومدم پایین و پایینتر از عقب بند کمربندشو باز کردم و دکمه ای شلوارشو رو هم کمی کشیدم پایین . نیمی از کونش بیرون افتاده بود میلیسیدم و ناله میکردم که ناگاه صدای بلند خنده ای منو به خودم آورد .
خب خب پس سر کارخانوم اینجوری با رفیق ما حال میکنن .
سرمو آوردم بالا و دیدم که رضا دست به کمر با پوزخند بزرگی داره به ما نگاه میکنه وا رفتم .
پویا با عصبانیت گفت : گم شو . خر مگس معرکه . کی گفت که الان خودتو بندازی وسط؟
رضا خندید و گفت : ببخشین مثل این که این زن ماست ها تو داری میگاییش ها .
از اوج سقوط آزاد کردم از خودم متنفر شدم وای من دارم چی کا رمیکنم ؟ خاک بر سر من از پویا فاصله گرفتم و دکمه های لباسمو بستم و ایستادم . پویا پاشد دستم رو گرفت چیه چرا پاشدی؟
من …….من ……. نمیتونم . شرمنده
و دویدم تو اتاقمون و در رو پشت سرم بستم صدای پویا و رضا بلند می اومد که با رضا دعوا میکرد سرمو کردم زیر بالش که صداشونو نشنوم . من چمه؟ چه مرگمه ؟ یاد عباس افتادم یاد قد بلند و هیکل ترکه ایش و یاد چشم روشن و موی همیشه صافش یاد خنده هاش .
نه من لیاقت عباس رو ندارم . اصلا من به درد این زندگی نمی خورم . مرگ برا ی من بهتره من حتی به اون هم خیانت کردم .
ا زجا بلند شدم رفتم ا زتو ی پاتختی تیغ ریش تراشی رو برداشتم نشستم روی لبه تخت تیغ رو تو دست راستم گرفتم و نگاهی به مچ دست چپم انداختم دل دل کردم ولی دیگه نباید تصمیمو عوض می کردم خودمو میکشم و از دست این موجود رذل راحت می شم سوزش تیغ رو حس نکردم ولی خونی که ا زرگهام به بیرون فوران می کرد متوجه ام کرد که کارم رو انجام دادم . حس رهایی ………………

ادامه...

نوشته: صدف


👍 25
👎 0
43001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

881191
2022-06-24 01:23:58 +0430 +0430

مرگ شیرین، راحتی ابدی

2 ❤️

881316
2022-06-24 11:40:54 +0430 +0430

عالی. مثل گل قالی.

0 ❤️

881344
2022-06-24 15:57:45 +0430 +0430

عالی. مثل گل قالی.

0 ❤️

881359
2022-06-24 19:13:25 +0430 +0430

فقط حالا اگربمیری که ادامه اشو میخوادبنویسه وتعریف کنه.زودتر خوب شو خودت بیا که هنوزاول راهه کلی کارداریم وحرفای ناتمام.
ولی خودکشی کار ادم ترسو هست بااینکه جرأت میخوادادم اینکاروبکنه اما منظورم ازترسوچیزدیگه هست.ادم بایدقویی باشه وتعادل روحی وروانی خودش رو حفظ کنه درسختترین شرایط نباید پس بکشه و فرارکنه بلکه بافرارازمشکل مشکلات بیشترمیشن بایدبایستی جلوش بدترازخودش جلوش وایستی اینطوری بلاخره راه حلی پیدامیکنی.
درگیری توعمدی نبوده بلکه سواستفاده شوهربوده که بانقشه قبلی اومده دنبالت جوری هم گیرانداخته که راهی جز قبول کردن نداری پس شما خراب نیستی هرزه نیستی.هرادم دیگه هم باشه دراینچنین موقعیت قطعا تحریک میشه.
پس چراباید بلاسرخودت بیاری وامسال کثافتی چون شوهرت ادامه حیات بدن وبایکی دیگه اینکارو بکنن.اونا باید بلاسرشون بیادکه این اخرین بارشون باشه.شاید همون بارکه رفته بودی خونه اتون بایدبه خانواده ات تعریف کلی نه باجزئیات میکردی همون کافی بودخانواده معتقد به دین شما شمارو نجات بده از دستش.لابد دلیلی داشتی پیش خودت که من قضاوت نمیکنم.اما یه دختر چشم وگوش بسته ساده قطعا اینطورمواقع نمیدونه چکارکنه

0 ❤️

881449
2022-06-25 08:58:34 +0430 +0430

ببین اول خودت با خودت چند چندی از یه طرف مثلا عذاب وجدان داری که با پویا اون یارو محسن سکس کردی از یه طرف هم با عباس رل میزنی و وقتی پویا دوباره میبینی اینقدر زود وا میدی که همون دم در ورودی خونتون کون پویا رو هم میخواهی براش لیس بزنی بعدشم میری سراغ خودکشی واقعا اگر اینقدر پاکدامنی پس چرا دیونه پویا یا عباسی وقتی متاهلی ؟یا اینکه نه اگر اینقدر با یه نگاه به لبهای مردی زودی وا میدی و لای پاهات برای پذیرائی هر مردی بازه چرا ادای زنهای غیرتی را درمیاری ؟به قول معروف میگن یا رومی روم یا زنگی زنگ . الان داستان تو مثل قضیه یک بوم و دو هوا شده .

0 ❤️