ازدواج با دختر مذهبی

1402/03/17

داستان برگرفته از زندگی خودم هست اما عنصر خیال رو هم قاطیش کردم. خانواده مذهبی داشتن هم دردسر هستش، همیشه مجبوری سر به زیر باشی، پسر خوبه همه جمع ها باشی و خودت رو سرکوب کنی، تو ظاهر پسر خوب و سر به زیری بودم، اما در باطن یک مفسد فی الارض که اگر بابام الان هم که ۴۰ سالم شده به ذاتم پی ببره میکشه من رو. بلافاصله بعد از دبیرستان رفتم دانشگاه، خوبی دانشگاه این بود که از شهر خودمون دور شدم و میتونستم اونجور که میخوام زندگی کنم، بابام که بهم اعتماد کامل داشت واسم خونه مجردی گرفت که مثلا تو خوابگاه دچار انحراف نشم، ولی نمیدونست که پسرش منحرف تر از همه هست، سالهای دانشجویی گذشت و من رفتم سربازی، سربازی که چه عرض کنم، هتل،از سربازی که برگشتم، بابا به خاطر شغل و ارتباطاتش تونست برام یک کار خوب تو یکی از ادارات پیدا کنه، مدتی رفتم، اما من دیگه ادم سابق نبودم که بخوام برم تو فاز کارمندی و تو چهارچوب قوانین زندگی کنم، واسه همین یکسال بیشتر دووم نیاوردم، با توجه به شرایط و دوستانی که داشتم، یک شرکت راه انداختم و شروع به کار کردم و خوب از رانت هم استفاده کردم، پسر حاجی بودم و هر جا میرفتم کافی بود بگم پسر فلانیم، بابا هم که میدید دنبال پول درآوردن هستم و به خیال خودش دارم کاسب میشم حمایتم میکرد و همه جوره هر جا گیر می افتادم دنبال کارها بود، دو سه سالی شب و روز دویدم و با هر ترفندی بود تونستم پول و پله ای جمع کنم و یواش یواش برم سراغ ملک و املاک. تازه داشتم عیاشی رو دوباره شروع میکردم که بابا زمزمه های زن گرفتن رو شروع کرد و مامان رو انداخت به جونم، کافی بود مامان بره روزه یا بره یک مراسم و چند تا دختر ببینه ، پدرم رو در میاورد. اما من سرتق بودم، شرکت هم محل درامدم بود، هم مکان بی دردسر.
یک روز بابا صدام کرد و خیلی جدی بهم گفت که آخر هفته جایی قرار نذار، قراره بریم خونه حاج آقا حسینی برای امر خیر، گفتم پدر من، بی خیال، من نه طرف رو دیدم، نه میشناسم کجا بیام.اما مرغ بابا یک پا داشت. حاج آقا حسینی آخوند بود و دقیقا چیزی که من ازش بیزار بودم، اما خب نمیتونستم به بابا بگم. گفتم میرم خواستگاری و بعدش میگم نپسندیدم.اخر هفته شد و با گل و شیرینی رفتیم، حاج آقا حسینی یک دختر و دو تا پسر داشت. زنش و دخترش که فقط دماغشون معلوم بود و من مونده بودم که از رو دماغ چجوری بپسندم.تو همین فکر ها بودم و سرم پایین بود که دیدم بابا و حاجی دارن میگن مبارکه!!! خودشون انگار از قبل بریده بودن و دوخته بودن، یهو به خودم اومدم و پریدم وسط حرفهاشون و گفتم اگر میشه بنده چند کلامی با عروس خانوم صحبت کنم، چهره ها تو هم رفت، اما مادرم نبض مجلس رو گرفت دستش و گفت ایرادی نداره پسرم، خانواده ها که راضی هستند، تا ما قول و قرار عقد رو بزاریم صحبت کنید، اومدم بگم مادر من. بزار اول ببینم چه عفریته ای رو دارید غالبم میکنید، بعد بگو قول و قرار، که حاج آقا گفت ایراد نداره.همین الان صیغه محرمیت رو جاری می کنیم که مشکل شرعی نباشه. خلاصه که تا جنبیدم صیغه یک ماهه خونده شد و با عروس رفتم تو اتاق تا دو تا همرزم باهم قول و قرار هاشونو بزارن. راستش زینب (همسرم و دختر حاج آقا حسینی) رو فقط تو بچگی دیده بودم، نه سال از من کوچکتر بود.قبل از این که بریم تو اتاق مادرش داشت بهش یه چیزایی میگفت، مادر من هم اومد دم گوشم قربون صدقه رفتن و میگفت پسرم سفید بخت بشی، دختر پنجه آفتاب میمونه. گربه رو دم حجله بکشی ها. رفتیم با زینب تو اتاق، چادر رو سفت گرفته بود، در اتاق رو هم نبست، پوشیه هم داشت، انگار مهمونی بالماسکه هستش.بلند شدم در رو بستم، تو دلم گفتم اگر خوشگل بود، که روی بابا رو زمین نمی‌زنم اما اگر زشت بود میپیچونمش یه جوری که اون بگه من رو نمیخواد، حتی تو ذهنم اومد که کیرم رو هم نشون بدم. گفتم زینب خانوم اینا که برا خودشون بریدن و دوختن، شما هم که من رو دیدی، حداقل رخ بنما که منم زنم رو ببینم، گفت نمیشه نامحرمید، گفتم همین الان محرم شدیم که، کاریت ندارم و میخوام ببینمت، وقتی پوشیه رو زد بالا و صورتش رو دیدم یک دل نه صد دل عاشقش شدم، صورت سفید، چشمای سبز، لبهای باریک، دست و پام لرزید و تازه فهمیدم مامانم چی میگفت، آروم رفتم سمتش، یک هو جا خورد، گفتم نترس،میخوام در گوشت یک چیز بگم، آروم شد، در گوشش گفتم زینب مال خودم باش تا ابد و آروم گونش رو بوسیدم، کیرم بلند شده بود و منی که تا اون لحظه میخواستم بپیچونم همه چیزو، دوست داشتم همون شب اونجا کنار زینب بمونم.زینب گفت آقا محمود، یک چیزی بپرسم؟ گفتم هر چی دوست داری بپرس،گفت واقعا از من خوشتون اومده؟ گفتم چو دانی و پرسی خطاست، گفت میخواستم مطمئن بشم.چند تا سوال دیگه هم پرسیدیم از هم که دیدم مادرم در زد و گفت بچه ها صحبت هاتون تموم نشد؟ گفتم مادر الان میایم.به زینب گفتم یه خواهش دیگه دارم ازت، گفت شما دیگه همسرم هستید، بفرمایید، گفتم بلند شو، چادرت رو بردار، روسریتو هم بردار موهاتو ببینم، بلند شد و با کلی خجالت اینکار رو کرد، وای خدای من، آروم رفتم و بغلش کردم و گفتم اینجا تو بغل من خونته.خودمونو جمع و جور کردیم و اومدیم بیرون.باباها قرار مدارا شونم گذاشته بودند و قرار شد صبح با مامان بیام دنبال زینب و مادرش و بریم دنبال آزمایش و کارای دیگه. تو راه برگشت دل تو دلم نبود.از بابا پرسیدم مهریه چقدر گفتن، گفت پنج سکه، گفتم عقد کی هست؟گفت نیمه شعبان بعد هر وقت جهیزیه آماده شد عروسی، حاجی چند ماهی زمان خواسته، تا رسیدیم خونه، رفتم تو خیالبافی و زینب رو تصور میکردم و خوابم برد، صبح رفتیم محضر و نامه گرفتیم سراغ آزمایشات.همه ی جوری نگاه میکردند که این دختره چرا اینقدر پوشیده هستش، ولی من میدونستم چه لعبتی زیر اون نقاب هست.کارارو کردیم، تو هفته بعدش همه پولا رو جمع و جور کردم و یک خونه خریدم و کلید رو بردم برای زینب، اما رفتار سرد مادر زنم و اخمای حاجی و غرغر های داداشاش ضد حال بود، مریم خانوم مادر زنم من رو کشید کنار و گفت تا عقد نکردین اینجا نیا، حاجی دوست نداره، گفتم مادر الان که محرمیم، عقدمون هم که کمتر از بیست روز مونده،گفت پسرم به خاطر آبرومون میگم، بهم خیلی برخورد، اومدم خونه، مامان دید پکرم، پاپیچ شد تا قضیه رو گفتم،گفت بابات بیاد حرف میزنم.اون شب مامان زود رفت اتاقش و بابا هم به تبعیتش رفت و از صدای پچ و پچ میشد فهمید که مامان اون شب به بابا یک حال اساسی داده. دم دمای ظهر بابا اومد شرکت و کارتش رو داد، گفت مامان دیشب بهم گفت چی شده، خوش ندارم تنها بچه ام پکر باشه با حاجی حرف زدم، این کارت رو بگیر، برو زینب رو ببر همه وسایل رو بخر، فاکتورش رو هم بگیر بده زینب بده حاجی، حاجی پولش رو تیکه تیکه میده به من، عقد و عروسیتون هم با همه تو پوست خودم نمیگنجیدم، دست بابا رو ماچ کردم و تو دلم گفتم مامان دمت گرم،چه کوسی دادی که بابا رو اینجوری رام کردی. اومدم زنگ بزنم زینب که یادم افتاد من هنوز شماره زنم رو ندارم، از مامان شماره خونشون رو گرفتم و زنگ زدم، مریم خانوم گوشی رو برداشت و بهش گفتم با زینب میخوام حرف بزنم، گفت باشه، صداش کرد، اومد، گفتم سلام خانومم، مژده بده، که صدای مریم خانوم اومد که پسرم روی اسپیکر هستش، بازم خورد تو پرم، گفتم زینب خانوم میتونم شمارتون رو داشته باشم.گفت من تلفن همراه ندارم. کاری داشتید به خونه زنگ بزنید.گفتم بابا با حاجی حرف زده، غروب میام دو نفری بریم دنبال خرید.از قصد گفتم دو نفری که مادرش بفهمه، بعد زنگ زدم مامان و بهش گفتم که غروب بریم و زن حاجی رو بندازه رو دربایستی و اونجا بمونه.بعدش هم رفتم یک خط و گوشی برا زینب گرفتم. غروب با مامان رفتیم اما مریم خانوم کوتاه نیومد و اومد، مامان هم یواش چشمک زد بهم، به محض رسیدن به بازار سریع پا درد رو بهونه کرد و مریم خانوم رو پاگیر خودش کرد و ما رفتیم جلوتر، به زینب گفتم خانومم با منی اون ماسماسک رو بردار، دست منم بگیر، ناسلامتی شوهرتما. تردید داشت و فکر میکرد دارم امتحانش میکنم و امتناع میکرد اما وقتی قاطعیت من رو دید، دستامو گرفت. از تو جیبم گوشی رو در آوردم دادم بهش و گفتم اینم کادوت. سرویس چوب چند تا دید و نمیتونست تصمیم بگیره،بهش گفتم بریم خونه رو ببین بعد بگیر، برگشتیم پیش مادرامون و مادرم لبخند پیروزمندانه ای کرد، باهم رفتیم سمت خونه، به مریم خانوم هم گفتم که گوشی گرفتم برا زینب و اصرار داشت فاکتور بدم که حاجی پولش رو بده، اما مامان گفت حاج خانوم برای ما نگرفتن، بزار جوونا خوش باشند، بعد از دیدن خونه رفتیم شام خوردیم و رسوندمشون. ساعت دوازده اس ام اس بازی رو شروع کردم، زینب کلی خوشحال بود، از خونه خوشش اومده بود، ایده هاش رو می‌گفت که چه چیزا بگیره و کجا بزاره اما میگفت باباش گفته از فلان مبلغ بیشتر خرید نکن، گفتم عزیزم تو هر چیزی میخوای بگیر، اونا به حساب بابات تا اون مبلغ، بقیه اش با من. ساعت ۳ بود و خوابمون گرفته بود، موقع خداحافظی نوشتم شبت قشنگ عزیزم،بوس و در جواب فقط گفت خداحافظ. روزای بعد به خرید و چیدن خونه گذشت و مریم خانوم عین اجل معلق بود و مادرم هم وظیفه گیر انداختنش رو داشت.شبها تا دیروقت حرف میزدیم و فهمیدم چقدر تحت کنترل بوده و بهش اطمینان دادم که با من که هست از این خبرا نیست و زندگیمون دست خودمونه و یکم هم تم سکسی گرفت حرفامون.دو سه روز بیشتر نمونده بود به عروسی که لباس عروس رو هم انتخاب کردیم و پرو کرد،زینب رو دیدم دلم قنج رفت.
فرداش خودم رفتم و یک ست شورت و سوتین و جوراب و بند جوراب و دستکش بلند هم گرفتم تا به فانتزیم هم برسم روز عروسی شد و بر عکس عروسی های بقیه، با یک مداح خپل همه شادی کردن😂 و بعدش با زنم تنها شدم رفتیم توی خونه، زینب مثل ماه شده بود، چادرش رو از سرش برداشتم، با لباس عروس ناز تر بود، لبهای هم رو میبوسیدیم،تک تک سلولهای تنم میخواستش، لباس رو در آوردیم با شورت و سوتین سفید معمولی بود و خجالت میکشید، آروم بغلش کردم و بوسیدمش، دوباره به هم پیچیدیم، روی تخت بودیم و بغلش کردم، آروم مثل بچه تو بغلم بود، دیدم داره اشک میریزه، گفتم چی شده عزیزم؟ گفت محمود همه حرفات راست بود؟ الان دیگه زنتم؟ گفتم آره عمرم، گفت یعنی هر وقت بخوام میتونم برم خرید؟ گفتمم نه تنها میتونی بری، بلکه هر چی هم بخوای میتونی بخری. حالا هم یک سورپرایز برات دارم، از کشو دراور زیر لباسای خودم، ست لباس رو که تو نایلون بود بهش دادم و گفتم بپوشه، وقتی در آورد بیرون، چشماش برق میزد و میگفت چقدر خوشگله، ازم خواهش کرد برم بیرون تا بپوشه، بعد از چند دقیقه صدام کرد، زیر پتو بود، پتو رو زدم کنار، وای عالی بود، بلندش کردم و بغلش کردم، غرق در بوسه کردیم هم رو،همدیگه رو فشار میدادیم و نوازش میکردیم، آروم لباسام رو در آوردم به جز شرت، دست زینب رو گذاشتم رو کیرم و بهش گفتم عزیزم این کیر من هستش و از الان واسه تو و هر وقت خواستیش میای میگی کیر میخوام.بعد چرخوندمش و از پشت بغلش کردم، سینه هاشو مالیدم و گفتم این هم ممه های منه، بعد هم دستم رو بردم سمت کسش، ترشح داشت و خیس بود، چرخوندمش، لباشو بوسیدم، بعد دراز کشیدیم و من روش بودم، کم کم رفتم سراغ گردن و بعد سینه هاش، داشت خودش رو کنترل میکرد، گفتم خانومم خودت رو رها کن، من زن سکسی شهوتی میخوام، با شرم و حیای خاص خودش گفت باشه آقایی، آقایی گفتنش به دلم نشست.میدونستم که امشب باید لذت ببره تا یک عمر تشنه کیرم باشه، سینه هاشو که خوردم، رفتم سراغ پاهاش از نوک پا از رو جوراب تا کنار شرتش رو بوسیدم و لیس زدم، بعد اون یکی پا، مثل مار به خودش میپیچید و ناله میکرد و هی میگفت یه جوری میشم.از رو شرت چند تا زبون زدم بعد شرت رو دادم کنار، اومدم بلیسم که گفت نکن، کراهت داره، کثیف.پاهاشو بازتر کردم و گفتم تو زن منی و همه چیزت برای من هست، گفتم که تو این خونه و این تخت قوانین منه و شروع کردم لیس زدن، اینقدر ادامه دادم که ارضا شد، عین بید میلرزید و نفس نفش میزد، اومدم و بغلش کردم، سرش رو گذاشتم رو سینه ام، میگفت اقایی چکارم کردی، تو عمرم اینجوری نشده بودم، دوستام که شوهر کردن همه میگفتن شب اول خیلی درد کشیدن و شوهرشون فقط اونجاشو فرو کرده، گفتم اونجا نداریم تو این خونه، گفت کیرشونو، گفتم افرین. گفت حالا چکار کنم؟ گفتم اول شرتم رو در بیار و ببینش، بعد میگم چه کنی.کیرم رو در اورد یکم بررسی کرد، معلوم بود میترسه.گفتم عزیزم نترس، قراره باهاش کلی حال کنی. حالا بوسش کن،بعد بکن تو دهنت.با کلی مصیبت ساک زدنو یادش دادن، بعد ۶۹ شدیم، وقتی دیدم دوباره داره تحریک میشه، دراز کشیدم روش، کیرم رو تنظیم کردم و آروم آروم فشار دادم تو، نفسش رو حبس کرده بود، سعی کردم لباش رو ببوسم سینه هاشو بمالم، اروم اروم جا کردم تا ته، در اوردم بیرون، سه چهار بار تکرار کردم که دیدم خیلی داره درد میکشه، کیرم رو نگاه کردم دیدم خونیه… آروم کشیدم بیرون و با دستمال تمیزش کردم و دوباره بغلش کردم، دردش که کم شد ازم خواست ادامه بدم، باز هم شروع کردم، کم کم دردش شد لذت. چند تا پوزیشن امتحان کردیم و دو بار دیگه ارضا شد و آخر سر آبم رو ریختم رو شکمش… الان دیگه زینب تو همه چیز راه افتاده و همیشه حشریه و تا میرسم خونه سکسمون به راهه…

نوشته: پدرام


👍 56
👎 15
113601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

932020
2023-06-08 00:39:32 +0330 +0330

هی میخوام فحش ندم ولی نمیشه، آخه دیوث کدوم آدم پولدارو دیدی بیاد اینجا کسشعر تلاوت کنه، کدوم صاحب شرکتی وقت داره بیاد اینجا داستان تایپ کنه بعد ملت همیشه در صحنه بیان برینن بهش
کیرم تو خودتو داستانت


932028
2023-06-08 01:11:47 +0330 +0330

کون گشاد مرفه بی درد

0 ❤️

932031
2023-06-08 01:15:21 +0330 +0330

یکی از معدود داستانهایی بود که خیلی باهاش حال کردم، خوشم اومد از داستانت، دمت گرم

5 ❤️

932039
2023-06-08 01:40:02 +0330 +0330

من ا چشام عذر میخوام ک اینارو خوندم
ولی بیراهم نگفتی همیشه آدمایی ک بهشون افسار میزنن وقتی آزاد میشن خیلی تند میرن
زنتم هر شب هرشب نکن صفحه خایه تموم میکنی تو راه میمونیا

5 ❤️

932068
2023-06-08 04:32:06 +0330 +0330

همه شرکت دارا اینجان ایلان ماسک هم هست جقی ها هم داران دنیا رو اداره میکنن

4 ❤️

932075
2023-06-08 06:57:34 +0330 +0330

داستانت قشنگ بود… میتونستی خیلی طولانی تر کنی…

ولی اون جو کیری رو خیلی قشنگ توصیف کردی…👌👌

2 ❤️

932100
2023-06-08 10:02:45 +0330 +0330

خیلی قشنگ نوشتی ولی کاش میگفتی قد وزنو سینش چطوریه بیشتر حال میداد

0 ❤️

932106
2023-06-08 10:55:00 +0330 +0330

اگه عروی حاجی خیلی خوبه نامردی نکن بده بزنیم🍆🍆🍆

0 ❤️

932116
2023-06-08 14:07:00 +0330 +0330

واقعا تو جامعه مذهبی خیلی ظلم میشه به دخترا اون داستانت که گقت میتونم برم خرید یعنی تو خونه پدرش از خرید کردن هم منعش کرده بودم یه دخترو بزرگ کرد کردن جلو پیشرفتشو گرفتن فقط به سنی رسیده که شوهرش بدن بچه بیاره این مصیبت کشورهای اسلامیه و اسلامه که تمومی نداره ولی خوشم امد باا محبت باش بودی

3 ❤️

932121
2023-06-08 14:51:25 +0330 +0330

متاسفانه اویل داستان عوق زدم نتونستم ادامه بدم کیرم‌تو هرچی مسلمه

0 ❤️

932127
2023-06-08 16:05:44 +0330 +0330

این چ کسشری بود

0 ❤️

932148
2023-06-08 21:44:40 +0330 +0330

دختر آخوندها گاییدن داره بکن داداش بکن سیر شدی بده ما هم بکنیم من به یه دختر آخوند خواستگار رفتم ولی به من ندادن گفتن کیرت کلفته دخترمون رو پاره می کنی.حتی میتونی پدر زن و مادر زنت رو هم بکنی نوش .

0 ❤️

932202
2023-06-09 02:36:41 +0330 +0330

یبار خواستم فحش ندم آخه بیناموس بی غیرت که تو فکر کص ننتی

0 ❤️

932203
2023-06-09 02:38:09 +0330 +0330

ماهم تو اینجور خانواده ای بزرگ شدیم ولی وقتی پا گرفتیم پا کردیم تو کون هرچی اخونده در کل خیلی حال کردم واقعا خوشم اومد ادامه بده راهتو حرف مردمم تخمت بگیر شایدم تخمدانت دیه بستگی ب خدت داره

1 ❤️

932207
2023-06-09 03:21:50 +0330 +0330

فقط تا جایی خوندم که روضه رو روزه نوشته بودی
تویی که این همه ادعات میشه املای زبان خودت رو بلد نباشی باید بجای کاسه توالت ازت استفاده کرد

0 ❤️

932318
2023-06-09 23:28:29 +0330 +0330

گاییدین شما نفهم وبی مغزها که شرکت داری وفلانی اینجاچکارمیکنی.
بابا اینجا یک فضای مجازی وسایت سکسی وهمه ادما باهر شغل وشخصیتی فعالیت مختلفی دارن.چون نیازجنسی ومسائل جنسی ربطی به کارشخص نداره اینوبفهمید.
حالا ایشون که چیزخاصی نگفت امتیاز یک شرکت رو گرفته من خودم شخصا میدونم اینجا پزشک متخصص هم هست.ازهرشغل وطبقه اجتماعی پیدامیشه.
اون کامنت هارو چهارتا بدتر ازخودتونم لایک کردن پس یعنی این استدلال های احماقانه تمامی نداره.

1 ❤️

932401
2023-06-10 10:32:46 +0330 +0330

این بچه های زیر 18 سال که ورودشون به سایت ممنوعه اولا چرا داستانا رو میخونن و دوما چرا نظر میدن. من 35 سالمه و حداقل ده ساله که شهوانی رو دنبال میکنم بعد از 10 سال تو شهوانی ثبت نام کردم و دارم نظر میدم. اولا که طرف شرکت داره به شماها چه؟ دوما پولداره شماها کونتون میسوزه؟ انشالله شما هم بزرگ میشید میرید سر کار پول درمیارید ازدواج میکنید این همه حسادت برای چیه؟ به قول یکی از دوستان شهوانی جاییه که از هر قشر و صنف و دسته ای آدم اینجا هست. یه عمری مسئولین مملکت و آخوندا ما رو از جنبه شهوتناک زندگی محرم کردن حالا نوبت شما جقله های جقی شده؟ بابای من با 60 سال سن گوشیش پر فیلم سوپره و دم به دقیقه تو برازرس و پورن هاب و سایتای سکسی ول میچرخه. اونقدرم پولداره که که اگه اراده کنه نصف مشهدو میخره. اون چه گناهی کرده که الان مثلا من که بچشم برم جلوشو بگیرم. با خودم میگم این حاصل یه عمر سرکوب جنسیه که پدر من با 60 سال سن الان دنبال نگاه کردن فیلم سوپره. اون زمانی که جوون بوده نتونسته از این کارا بکنه براش عقده شده. الانم خبر دارم چند تا صیغه ای داره چون مامانم جوابگوی این حجم از داغی بابام نیست. استاد رشته حقوق سراغ دارم که تو شهوانیه. وکیل و دکتر سراغ دارم که تو شهوانی هستن. خلاصه اینکه این سایت واسه اون چیزی که شما فکر میکنین محدودیتی نداره در اصل محدودیت این سایت که تو صفحه اولشم نوشته برای شما زیر 18 ساله های جقیه؟ این داستانم هیچ مشکلی نداشت من که لذت بردم و برای نویسندشم آرزوی خوشبختی میکنم.

1 ❤️

932437
2023-06-10 18:22:05 +0330 +0330

داستان قشنگی بود ، یه کوچول املا داشت که اونم به تخمت ، تو که ادعا نکردی دکترای ادبیات داری ، اینجا شهوانی . داستانم میخورد بهش واقعی باشه و اونم که یکم پر و بال دادی درست بود بابت جذابیت و …
حالا این مذهبی بود خانوادش و اونم پدرش ملا ، طرف داره میگه مادر آخوند گاییدم ، دختره هم تازه از حبس آزاد شده ، اگه داستان بی‌غیرتی و محارم بود حال میداد بهتون ، من مذهبی نیستم و اسهالی ولی اگه مدرنیته و … این ور دل خودت ، البته خودتونم گفتید آسمون جل بی فرهنگ … هستید . مگه آدم های شرکت دار کیر ندارن و اجازه ورود شهوانی ندارن ؟! امثال شماها هستن که ایران اسهالی مونده و کم فرهنگ ، هرچند آدم های خوب و بزرگ و … زیادن ولی چوب شما رو میخورن .
دادا خیلی خوب بود عالی ،حال کردم ادامه بده

0 ❤️

933073
2023-06-14 20:07:56 +0330 +0330

خوشبحالت ک ناموس اخوند رو کردی

0 ❤️

933076
2023-06-14 21:07:54 +0330 +0330

احسنت . آفرین . مرحبا
به این میگن داستان
به این میگن نویسنده
واقعا عجب ریتم خوبی داشت داستان
چقدر هماهنگ و زیبا

0 ❤️

933078
2023-06-14 21:13:46 +0330 +0330

ایراد خیلی از نویسنده ها در این سایت این هست
که بلافاصله بعد از آشنایی میرن سراغ سکس های
طولانی با همشون هم با کیرهای بالای ۲۰ سانت
بابا داستان نباید که از اول با سکس شروع بشه
داستان باید ریتمی داشته باشه که خواننده لذت ببره
که این نویسنده توانمند بسیار عالی خواننده ش رو به
اوج لذت و خوشی رسوند
بازم عالی و آفرین به نویسنده

0 ❤️

933209
2023-06-15 15:20:45 +0330 +0330

راستیش نمیدونم دقیقا چقدر عنصر تخمی تخیلی اضافه کردی ولی واقعا چیزایی که در رابطه با قوانین خونه های مذهبی و ازدواجشون گفتی خیلی درست بود
از داستان هایی بود که خوشم اومد.زیاد زاده ذهن جقی بودن توش نبود

0 ❤️

944356
2023-08-26 14:34:28 +0330 +0330

خاک عالم تو سرت اومدی داستان سکس بنویس یا گاییدن همسرت آخه بیشعور حداقل میذاشتی یکی از دوستان باغیرتت خانمت رو میکرد

0 ❤️

950301
2023-09-29 21:30:14 +0330 +0330

خوب بود

0 ❤️