خاطرات روستا و مدرسه (۱)

1401/09/19

دوسال از فوت همسرم فریبرز گذشته اون سیمبان بود و تو یکی از ماموریتها دچار حادثه برق گرفتگی شد و اونو از دست دادم من ۲۷ سال دارم و در سن ۲۳ سالگی با فریبرز ازدواج کردم و چون دو سال با هم نامزد بودیم بچه دار نشده بودیم
من دبیر مدرسه ابتدایی هستم و تو یک شهرستان کوچک زندگی می کنم و بخاطر اینکه خاطرات شهرم از یادم بره به یه شهری که دوساعت با شهر من فاصله داره انتقالی گرفتم
در بدو ورود یه خونه کوچیک اجاره کردم و از شانسم به یه روستا که ۱۵ دقیقه با شهر فاصله داشت برای دبیری معرفی شدم
از خودم بگم یه زن چادری رنگ پوستم سبزه متمایل به سفید و موهای قهوه ای و فرفری قدم ۱۷۰ و وزنم ۷۵ کیلو فرم بدنم جوریکه باسنم نسبت به هیکلم بزرگتره واسه همین چادر می پوشم تا از نگاههای بعضی از مردم راحت باشم سینه هام کوچیکه واسه همین کوچکترین سینه بند رو می پوشم
سال ۹۹ من به روستای محل خدمتم رفتم و دو کلاس اول ابتدایی شیفت صبح و سوم ابتدایی شیفت بعد از ظهر دو انتخاب کردم چون شیفت کاری بعدازظهری اضافه کاری خوبی می خورد واسه همین هر روز دوشیف برداشتم
طبق روال معلمها من روز اول رو با آشنایی با شاگردام شروع کردم از ردیف اول تا ردیف آخر یکی یکی همه خودشون رو معرفی و شغل پدرشون و مادرشون رو می گفتن تا اینکه نوبت به یه پسری رسید البته بگم که مثل اکثر روستاها کلاس مختلط بود . یه پسر آخر ردیف نشسته بود و از همه درشتتر و زیباتر بود چشمهای آبی داشت پاشد و گفت اجازه من صدرا … هستم پدر ندارم ولی مادرم هم کشاورز و هم خانه داره
یکی از بچه ها گفت اجازه خانم معلم صدرا عصرها به شهر میره کار هم می کنه
من : بچه ها بعضی وقتها مشکلاتی هستن که دست ما نیستن و باید مثل صدرا با مشکلات جنگید به افتخارش یه دست بزنید و همه تشویق کردن
یک ماه از تدریس من گذشت و من بیشتر بچه ها رو شناختم ولی صدرا از همه تنبل تر بود و اکثر مواقع تو کلاس می خوابید واسه همین تصمیم گرفتم برم پیش مادرش و با مادرش در این مورد صحبت کنم
از روستایی ها پرسیدم و خونشون رو پیدا کردم خونشون آخر ده بود یعنی آخرین خونه بود که درش بسمت فضای سبز باز میشد رسیدم دم در زنگ زدم ولی خبری نشد با یه سنگ در رو زدم یه خانمی از پشت در گفت کیه؟
من: سلام خانم من معلم صدرا هستم میشه تشریف بیارید ؟
مادر صدرا: اومدم اومدم در رو باز کرد
تو همون اول یک خانم باچشمهای آبی توجه منو بخودش جلب کرد با موهای طلایی که از زیر چادر مشخص بود چادر گل گلی رو بدور کمرش پیچونده بود و یه جارو دستش بود معلوم بود حیاط رو جارو میزد
یه خانم تقریبا ۳۰ ساله زیبا و جذباب صورت سفید و گرد که گونه هاش از خورشید سوختگی به سرخی میزد و و وقتی که لبخند میزد دوتا چاله گونه دیده میشد
مادر صدرا : خوش اومدید بله صدرا از شما به من تعریف کرده ببخشید نتونستم به دیدنتون بیام آخه سرم شلوغه پاییزه و…
حرفش رو قطع کردم شما ببخشید که زودتر نیومدم چون میخواستم بچه ها یه کم درس رو شروع کنند بعد بیام
مادر صدرا : بفرمایید تو ترو خدا دم در بده بیایین تو صحبت کنیم
من : مزاحم نیستم
: خیر این چه حرفیه مراحمید بفرمایید
من وارد حیاط شدم که میشه گفت حیاط بزرگی بود مثل سایر خونه های روستایی دوتا ساختمان توش بود سمت راست خونه آجری بند کشی شده سمت راست و یه طویله سمت چپ که درش باز بود دوتا گاو و یه اسب دیده میشد
مادر صدرا دستش رو دراز کرد گفت خانم معلم اسم من سکینه هست منم دستم رو بهش دادم و گفتم المیرا هستم در مورد پسرتون می خواستم با شما حرف بزنم
تا اینو گفتم نگران شد
سکینه: چیزی شده اتفاقی افتاده
من: خیر در مورد درسش می خواستم با شما حرف بزنم
س: آها بله بفرمایید تو اتاق اینجا سرده با هم حرف بزنیم
تو شناخت اول که پیدا کردم وقتی باهاش دست دادم احساس کردم به یه مرد کاری دست دادم دستش خشن و سفت بود و وقتی دستمو فشرد فهمیدم زور بازوی قوی داره خلاصه ما وارد خونه شدیم مثل اکثر خونه های روستا دو تا اتاق سمت چپ و راست داشت و یه راهرو وسط که اتاقها را از هم جدا میکرد
وارد اتاق شدیم و من رو به سمت پشتی و پتو پلنگی وسط اتاق راهنمایی کرد و سریع رفت بیرون بعد از ۲ دقیقه با سینی و دوتا چایی اومد تو
من: چرا زحمت کشیدید برای زحمت نیومدم
سکینه: چه زحمتی صفا آوردید
من: راستش رو بخواید راضی به زحمت نبودم ولی درسهای آقا صدرا روز به روز افت می کنه و تو کلاس اکثرا از خستگی می خوابه و علتش رو هم میدونم که برای کمک به شما میره شهر کار می کنه ولی از درسش عقب می مونه گفتم با شما در این مورد حرف بزنیم
س: بله واقعیتش میره شهر برای مکانیکی ولی خدا شاهد برای پولش نیست خودش دوست داره زود مستقل باشه یعنی به مکانیکی علاقه داره
من خودم راضی نیستم ولی اوستاش می گه استعداد داره زود یاد می گیره
من: بله ولی درسشم باید کنارش بخونه میدونید که آینده بچه ها اول تدریسه
س: بله چکار کنم خودش علاقه داره تا میاد خونه کتاباشو میزاره زمین میره شهر تا غروب یا شب هم نمیاد الانم رفته تعمیرگاه
من: خوب بنظر شما چکار بکنیم سکینه خانم میدونید که آموزش و پرورش شاگرد ردی از ما قبول نمی کنن باید با سواد به کلاس بالاتر بفرستم
سکینه : خانم معلم هرچی شما امر کنید قبولمه هرچی
من: والا باید کلاس جبرانی یا تقویتی براش بزارم اما؟
س: اما چی خانم هر شرطی بگید قبوله
من: واقعیتش باید من بیام شبها که از مدرسه اومد بهش درس بدم اونم نمیشه چون من باید برگردم شهر
س: خانم معلم ما یه اتاق خالی داریم می تونید بمونید پیش ما و به پسرم درس بدید هرچی هم پول بخوایید با جون دل قبول می کنم از آقاتون هم اجازه می گیرم شما اینجا بمونید
من: سکینه خانم من شوهرم دوساله فوت کرده مستقل هستم الانم تو شهر یه خونه اجاره کردم
س: وای خدا رحمتش کنه
من: خدا شوهر شما هم رحمت کنه
س: خوب اگه اینطوره چرا پیش ما نمی مونید اینطوری پول اجاره هم میمونه پیش خودتون هم من از تنهایی در میام هم شما اگه قبول کنید بخدا یه عمر مدیونتون می مونم
اخه میدونید اوستای صدرا عموشه و بعد از ظهرها اونو میکشونه پیش خودش تا مثل خودش اوستا کنه ولی از درس می مونه من میخوام اون درس بخونه
من: سکینه خانم من پول از شما نمی خوام ولی بابت اسکانم باید فکر کنم فردا بهتون میگم
س: چایی تون سرد میشه میل کنید بعد از خوردن چای بلند شدم سکینه خانم اومد جلو و منو بغل کرد و گفت بخدا اگه پیشنهادم رو رد کنید پسرم رو به مدرسه نمی فرستم
از سکینه خداحافظی کردم و رفتم شهر و شب فکر کردم به این نتیجه رسیدم بهترین کار اینه اونجا بمونم
فرداش که جمعه بود رفتم وانت گرفتم و اثاثیه جزیئ که با خودم داشتم فرستادم خونه خواهرم تو شهر خودم چون اون تنها کسی بود که داشتم پدرم ۵ سال قبل فوت کرده بود و خواهر و مادرم و شوهرش تو شهر خودمون زندگی می کردن و پول کارگر هم به وانتی دادم تا اونجا اونارو تخلیه کنه و خونه رو تحویل دادم شنبه رفتم سر کارم تو روستا
عصر رفتم دم در خونه صدرا و زنگ زدم سکینه خانم در رو باز کرد و تا منو دید با لبخند گفت خانم معلم اومدید که پیش ما بمونید ؟
من: بله اگه مزاحم نباشم
س: وای بخدا خیلی خوشحال شدم بیا تو قدمت رو چشمام
رفتم تو و دربستم یهو سکینه خانم منو محکم بغل کرد و از گونه هام ماچ کرد کیف و ساک دستم بود نتونستم منم بغلش کنم ولی منم گونه های تپل و قرمزش رو بوسیدم سکینه وقتی بغلم کرد فکر کردم بدن یه مرد باشه سفت و عضلانی بود خصوصا زور بازوش که منو تو بغلش مچاله می کرد
رفتیم تو و من چادر و مانتو درآوردم و به آویز جلو ورودی انداختم با بلوز و شلوار روسری رفتم تو
سکینه دوباره رفت چایی و شیرینی آورد و من فهمیدم که با یه خانم خوش قلب طرفم و این برام خیلی قوت قلب میداد
من: آقا صدرا کجاست؟
س: خانم معلم بازم رفته سر کار پیش عموش
من: کی میاد
س: ۷ یا ۸ عصر با عموش بر می گرده
من: ببخشید فضولی می کنم بغیر از عموش کی تو ده با شما آشناست
س: والا پدر صدرا ۷ سال پیش فوت کرد فقط یه برادر داشت که الان صدرا پیششه پدر مادرش ده سال قبلش فوت کرده بودن الان عموش در حقش هم پدری می کنه
من: تو این مدت چرا ازدواج نکردید سکینه خانم شما به این زیبایی خوش اندامی
س: والا آقا مجید عموی صدرا با خالش برای خواستگاریم اومد ولی چون من به دید برادری بهش نگاه کرده بودم رد کردم و به خاطر آقا مجید با کس دیگه ازدواج نکردم تا اون پیش خودش فکر بد نکنه
ما تا یک ساعت در مورد همدیگه حرف زدیم به قول ما خانومها حرف که تمومی نداره سکینه به من گفت
خانم معلم می خوای بریم مزرعه من اونجا رو ببینی؟
من: وای خیلی دلم می خواد عاشق مزرعه هستم ولی یه خواهش دارم منو المیرا صدا بزنی نه خانم معلم
با لبخندی گرمی بهم گفت باشه بریم المیرا جون
سکینه رفت تو طویله و منو صدا زد
المیرا بیا اسبمو ببین خوشت میاد؟ من که خیلی از گاو و گوسفند و اسب خوشم میومد سریع رفتم تو
یه اسب سفید و تنومند و خوش استیل و لاغر بود تا منو دید یه شیهه کشید سکینه دستش رو رو صورتش کشید و آرومش کرد
س: بیا جلو نوازشش کن سمن خوشش میاد فهمیدم اسمش سمن با ترس رفتم جلو و دستمو به پیشونیش کشیدم و اونم سرشو کشید عقب مثل اینکه از من استرس داشت
س: المیرا فعلا تو رو نمی شناسه ولی بهت عادت می کنه
من :چند سالشه؟
س: دو سالشه تازه به دوران بلوغ رسیده
سکینه به تمام بدنش دستشو می کشید که من یا صدا عجیبی از زیر اسب شنیدم خم شدم دیدم بله سمن کیرشو سیخ کرده بود و به زیر شکمش میزد
من: وای چکار می کنه
س: اون تازه به دوران بلوغ رسیده واسه همین دنبال جفت می گرده
یه کیر سیاه نیم متری داشت که هر دفعه به زیر شکمش می کوبید و چهار تا پاشو حرکت می داد
سکینه گفت برو از کمد من لباس محلی بپوش با سمن بریم باغ گفتم من نمیدونم بی زحمت شما بیایید
با سکینه وارد اتاق بغلی شدیم و لباس هامونو درآوردیم و لباس محلی پوشیدیم هنگام تعویض لباس به اندام هم خیره شده بودیم سکینه بدن خیلی سکسی و نازی داشت میشه گفت عضله ای بود
س: المیرا جون چه بدن نازی داری بزنم به تخته
من: شما هم خیلی خوش هیکل هستی و البته خیلی ناز و خوشگل
هردو خندیدیم و لباس محلی پوشیدیم رفتیم بیرون
من گوشی رو برداشتم تا اونجا عکس بگیرم
سکینه اسب رو زین گذاشت و اونو از طویله آورد بیرون گفتم مگه گاوها رو نمیاری گفت فصل پاییزه گاوها تو طویله می مونن بیرون سرده سرما می خورن
در رو من باز کردم و اسب رو بیرون آورد و در بیرونی رو بستیم و راه افتادیم
خونه سکینه آخرین خونه روستا بود و ما از یه جاده خاکی بطرف مزرعه راه افتادیم
من: سکینه با اسب همیشه میری مزرعه؟
س: بله چون دوره و هم اینکه ماشین رو نیست و هم برای دسترسی بهتر گاوها با اسب میرم و میام
من: برای خودت یه مردی هستی پس
: خخخخ البته چرا که نه می خوای سوارش بشی؟
من: وای می ترسم بیافتم
س : من پشتت می شینم تا نیافتی
من پای چپم رو گذاشتم به رکاب که سوار بشم سکینه بادخنده گفت انطوری سر ته می شینی پای راستت بزار من پای راستم گذاشتم نتونستم برم بالا که سکینه دستشو گذاشت زیر کونم و منو بلند کرد و نشستم سکینه گفت برو جلوتر تا منم بیام رفتم جلو با دو حرکت خودش رو به پشت من رسوند و دهنه رو گرفت و یواش یواش راه افتادیم
تو مسیر باهم صحبت می کردیم و من بیشتر توجهم به بدن سفت سکینه بود که از پشت منو سفت بغل کرده بود و لمبه های کونم به رانهای سکینه چسبیده بود و کتفم به سینه های سکینه چسبیده بود سکینه با یه دست دهنه رو گرفته بود با یه دست دیگش به شکم من گرفته بود و کف دستش رو نافم بود تا من نیوفتم
و پاهام هم به بدن اسب که گرمی بدنش رو زیر رانهام حس می کردم چسبیده بود واقعا احساس لذت خوبی داشتم تا رسیدیم مزرعه و اول سکینه از اسب پیاده شد و من که نمی تونستم پیاده بشم رو به جلو رو اسب خوابیدم که سکینه از پشت منو محکم بغل کرد و گذاشت رو زمین
من: مرسی سکینه جان خیلی خوش گذشت
س : کجاشو دیدی بیا بگردیم
یه مزرعه تقریبا کوچیک حدود ۱۵۰۰ متری میشد که آفتابگردان و و ذرت کاشته شده بود و چون پاییز بود همشو برداشت کرده بودن و چندتا درخت سیب هم کنار مزرعه بود رفتیم چندتا سیب کندیم و اونجا خوردیم بعد چندتا عکس سلفی و تکی از همدیگه گرفتیم و دوباره همون حال برگشتیم تو راه گفتم اسبت خسته میشه دونفره سوار شدیم ؟گفت اره ولی دیروز اونم منو خسته کرد باید جبران کنه راستش منظورش رو نفهمیدم ولی رسیدیم خونه و بساط شام انداختیم و یه آبگوشت خوشمزه درست کردیم و من به سکینه کمک کردم من هنگام خم شدن سکینه یه اسپنک به کونم زد گفت چطوری دختر منم با لبخند جوابش رو دادم بعد از یک ساعت صدرا در رو زد و من در رو بروش باز کردم تا منو دید با خوشحالی خیلی زیادی داد زد آخ جون خانم معلم اومده پیش ما و من دست دادم و باهم اومدیم تو اتاق
س: برو دست روتو بشور بیا شام حاضره و خاله المیرا هم از این به بعد پیش ما زندگی میکنه
صدرا همش بالا پایین می پرید و خوشحالی می کرد شام خوردیم و من گفتم صدرا برو درسهاتو بیار بخونیم تا به همکلاسیهات برسی
اونم رفت با کیف مدرسش اومد و ما درس ریاضی رو باهم کار کردیم و سکینه هم میوه و چایی می اورد و پذیرایی می کرد و هرسمون از اینکه پیش هم بودیم خوشحال بودیم
شب شد من گفتم میرم اتاقم بخوابم سکینه گفت نه المیرا جون اون اتاق سرده تازه بخاری رو روشن کردم دیوارهاش سرده سرما میخوری دو سه روز پیش ما بخواب تا اونجا گرم بشه
صدرا گفت ماما من برم اتاق بخوابم چون اینجا خیلی گرمه من طوریم نمیشه گفتم نه بابا سرما می خوری که با اصرار صدرا قرار شد اون اونجا بخوابه و ما دو تا اتاق اولی بخوابیم صدرا چون خسته بود سریع رفت و خوابید و سکینه هم بعد از خواباندن صدرا اومد تو اتاق ما و لحاف تشک انداخت و منم مشغول چیدن اونا شدم دوتا تشک رو بغل هم انداختم تا سکینه ناراحت نشه فکر نکنه شهری هستم و ازش دوری می کنم
س: المیرا جان من تو خواب غلط می خورما یهو میبینی بغلت خوابیدم
من با خنده : از خدامه تا تورو بغل کنم خوشگل خانمم
س: تو که هزار ماشالله خوشگلتری عزیزم که یهو بالش ها رو به هم کوبیدیم و شوخی کردیم من نشستم و سکینه هم روبروی من نشست که انگشتاشو آورد زیر بغلم منو قلقلکم داد و منم همین کار کردیم و کلی خندیدیم
س: بهترین روز عمرم بود خوشحالم پیشمی من یکی عاشقت شدم
من: منم همینطور خیلی از تصمیمم راضی هستم که اومدم پیش شما خانم گل و زیبا و با نشاطی هستی
بعد نخواسته در حالت نشسته همدیگه رو بطرف یکدیگه کشیدیم و لب به لب شدیم حساس خیلی خوبی داشتم تاحالا به غیر از شوهرم فقیدم با کسی لب بوسی نکرده بودم ولی سکینه ارزشش رو داشت و عاشقش شده بودم عاشق مهربونیش و شخصیت و زیباییش
چند ثانیه لبهامون به هم گره خورد و همدیگه رو محکم به همدیگه فشردیم اولش من خجالت می کشیدم که به زن مثل خودم فکر می کنم ولی حالا می دونستم که اونم مثل من فکر می کنه
سکینه بلند شد و رفت لباس هاشو در آورد تا پیراهن خواب بپوشه چراغ اتاق هنوز روشن بود اول بلوز پشمی رو درآوردو بعد یه پیراهن نازک دیگه رو که زیرش پوشیده در آورد و بدن سفیدش مثل بلور بود وای چه سینه هایی داشت بزرگ و برجسته سوتین نپوشیده بود علتش رو نپرسیدم شاید بخاطر سفت بودنش بود بعد دامن پر چین رو پایین کشید که یه شورت صورتی از روی اون باسن زیبا و بزرگش کشیده بود چه تناسب اندامی داشت با اونکه زن بودم ولی تو وجودم تحسینش می کردم بعد یه پیراهن خواب سفید توری پوشید با موهای طلایی موجی و پف کرده تا شونه هاش افتاده بودن مثل برگهای زرد رو درخت پاییزی بود چشمهای آبی تو صورتش می درخشیدن و لب و بینی خیلی جذاب و کوچکی داشت که دل هر مردی رو می برد
س: اگه راحت باشی لباس خواب بیارم المیرا
من: اره تو ساک دارم ولی تو اتاق صدرا موند
س: بیرون راهرو سرده اگه خواستی هرطور راحتی بخواب
منم سریع لباسهای محلی رو که برای خواب اصلا مناسب نبودم درآوردم که حین لخت شدن سکینه با دقت برانداز می کرد
اومدم و خزیدم داخل لحاف تشک که سکینه با خنده و عشوه گفت خانم معلم عجب چیزی هستی اگه مرد بودم خودمو برات می کشتم چه بدن قشنگی داری
من: به تو نمی رسم البته ولی کاش یکی از ما مرد بود
خندیدیم و روبروی هم به پهلودراز کشیدیم و داستهامون رو زیر سر و آرنجمون رو رو بالش گذاشتیم و به هم چشم دوختیم
س: می خوای چراغ رو خاموش کنم بخوابی چون فردا شما مدرسه میری
من : نه می خوام به چشمهای قشنگت نگاه کنم
س: خجالتم میدی اینطور نیست با چشمهای قشنگت نگاه می کنی
سکینه منو دوباره بطرف خودش کشید و ما اینبارهم لب به لب شدیم سرمون رو گذاشتیم رو بالش و همدیگه رو به هم فشردیم نفسهای تند تند سکینه به صورتم می خورد که یه لحظه زبونشو تو دهنم حس کردم منم زبونش رو مکیدم چه حال خوبی داشت و حس شهوت تمام وجودم رو گرفت دستمو بردم رو سینه ها گذاشتم و با کف دستم سینه هاشو فشار می دادم سینه های خوش فرم و عضلانی و سفتش رو تو چنگم فشار میدادم اونم با کف دستاش سینه های من فشار میداد پاهامون رو به همدیگه می ساییدم من گرمای بدن سکینه رو احساس می کردم و صدای نفسهای تندش سینه هاشو بالا و پایین می برد
یکدستمو بردم زیر زیرپیراهنش زیر شورتش تا نوک انگشتام به کسش رسید یه آه بلندی زد سینه هامو محکم تر فشرد انگشتم بردم لای چوچولش که حسابی لیز شده بود و داخل کسش کردم پای چپ رو بالاتر کرد تا انگشتم بره تو کسش
انگشتم رو کردم سوراخ کسش که دوباره یه اه کشید
صدای آه کردنش خیلی زنانه و با عشوه بود لبامو بردم زیر گردنش و گلوشو می زدم یه دستم تو سینش بود و یه دستم تو کس داغش و با دوتا انگشتم چوچولش و سوراخ کسش رو می مالیدم چشمهای سکینه به سفیدی زده بود و از لذت مردمکش دیده نمیشد سکینه سینه هامو ول کرد و با دو دستش محکم لمبه های کونم رو چنگ گرفت و پایین تنومو بخودش فشار میداد
آروم تو گوشش گفتم میخوای نانازتو بلیسم گفت آره عشقم ولی کثیفه بدت میاد گفتم برای تو هر کاری می کنم از هم جدا شدیم سکینه شورتش رو در آورد بعد زیر پیراهنش هم در آورد من رفتم پایین پاهاشو انداختم رو شونه هام چه کس تمیزی داشت سفید و بی مو چوچولش صورتی بود و کسش نسبت به اندامش خیلی کوچیکتر بود و از مال مندهم کوچکتر بود اول با لبام چوچولش رو میک زدم و بعد شروع کردم به لیس کشیدن چوچولش که سکینه کمرشو از رو شدت لذت بالا و پایین برد منم شروع کردم به لیس زدن و زبونمو تا تهش می کردم داخل کوسش و حالت دورانی زبونم رو داخل کوسش می چرخوندم سکینه از شدت لذت سرمو به کسش فشار میداد دو سه دقیقه کسش رو لیسیدم که نخواست ارضا بشه سرمو از رو کسش جدا کرد
رفتم بالا و اون زیر موند کمرم رو گرفت بالاتر برد و دهنش رو آورد سینمو گرفت تو دهنش چون سینه های من کوچیکن تمامش تو دهنش جای گرفت و با ولع خاصی سینمو می مکید شدت مکشش طوری بود که سینمو به دهنش فشار می اوردم که پوستم زخم نشه با یه دستش لبمه کونم رو چنگ میزد و دستش رو آورد زیر شورتم و لای کوسم کرد تا انگشتش به چوچوله کسم خورد مثل برق گرفتگی لذت بدنم رو فرا گرفت انگشتهای سکینه خیلی کلفت و خشن بودن وقتی به کس نرمم می خورد احساس مرد بودنش رو تو خودم احساس می کردم بعد اون یکی ممه مو گرفت دهنش و میک زد
س: وای دختر عجب سینه های نرمی داری مثل هلون اممممم
من : مال خودته عشقم بخورشون
س: میخوام منم کستو بخورم ببینم چی طعمی میده
من: باشه برعکس بشیم من مال تورو بخورم تو هم مال منو
س: پس تا ارضا اونجا می مونیم
من : باشه عزیزم
برعکس شدیدم سکینه رو من یه غلت زد و من رفتم زیر او اومد بالا .سر من وسط پاهای سکینه و سر اون وسط پاهای من بود
پاهامون رو باز کردیم و رفتیم سراغ کسهای همدیگه
س: چه کس تپل و نازی داری
من: عاشق کس سفید و کشیده و باریکت شدم
من شروع کردم به لیس زدن و سکینه هم دو تا انگشتش رو کرد تو کسم شروع کرد به لیسیدن چوچولم وای چه خوب لیس میزد لذت تو وجودم هر لحظه بیشتر و بیشتر میشد تو اوج اوج بودم انگشتاشو رو بیرون کشید زبونشو برد داخل کسم این دفعه چوچولم رو با انگشتش می مالیو و با زبون داخل کوسم می کرد و در می آورد منم هر کاری که اون می کرد انجام میدادن از شدت شهوت همدیگه رو محکم بغل کرده بودیم و لیس میزدیم که ناگهان احساس کردم بدن سکینه لرزید و بدنش منقبض شد و یه اه بلندی کشید بعد چند ثانیه بدنش مثل موم شل شد صورتش رو از کوسم بلند کرد و خوابید وسط پاهام منم دستش رو گرفتم دوتا انگشت اشاره و سبابه شو وارد کسم کردم و تند تند تو کسم جلو عقب کردم که لذتم به اوج رسید و منم با یه لرزش محمکم بدنم ارضا شدم و آب داخل کسم ریخت تو کف دستش
هردو یه دقیقه اونطور دراز کشیدیم بعد سکینه که برعکس شده بود اومد و سرش رو گذاشت رو بالش من و لب به لب شدیم لبهامون طعم ترش کسمون رو میداد
من: این بهترین سکسم تو عمرم بود
سکینه : منم همینطور فکرشم نمی کردم یه زن بتونه به من این طور حال بده عالی بودی
سکینه رفت چراغ رو خاموش کرد و من ساعت گوشیم رو برای ساعت ۷ صبح تنظیم کردم و خوابیدم

صدای زنگ گوشی بیدار شدم و سریع لباسهامو پوشیدم ولی دیدم سکینه تو جاش نبود رفتم حیاط که دست و صورتم رو بشورم که دیدم سکینه داره گاوها رو می دوشه دست صورتم رو شصتم رفتم داخل طویله سلام کردم
س: سلام به روی ماهت صبح بخیر
من: سکینه جون خوبی چرا این وقت صبح داری میدوشی؟
س: باید قبل از طلوع گاوها رو بدوشم تا شیرشون خشک نشه
من: واقعا خانم زحمت کشی هستی
س: ممنون المیرا برو داخل صدرا هم بیدار کن من شیر رو گرم میکنم بیارم بخوریم شما برید مدرسه منم به کار خونه برسم
من : چشم خوشگله یه بوس از لپش گرفتم و اونم لبخند زیبا جوابم داد وقتی لبخند میزد چاله گونه هاش و سرخی لباش و دندونهای سفید و چشمهای آبیش زیبایی خاصی داشتن
رفتم صدرا رو بیدار کردم صبخانه خوردیم و رفتیم مدرسه

ادامه...

نوشته: المیرا


👍 52
👎 4
112801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

906111
2022-12-10 01:44:20 +0330 +0330

من خودم نوکرتم
چرا اون

0 ❤️

906117
2022-12-10 02:11:25 +0330 +0330

قشنگ بودعزیزم 🌈🌈🌈

2 ❤️

906118
2022-12-10 02:13:34 +0330 +0330

داستان عجیب و متفاوت
فک کنم اونجا ک گف خسته ش کرده اسبه و تو متوجه نشدی
میخاسته کیر اسبه رو بکنه تو کوصش اسبه همکاری نکرده برا همون خسته ش کرده😁😁
ولی حال و هوای داستانتو دوس داشتم

0 ❤️

906129
2022-12-10 03:23:12 +0330 +0330

عالی هستین منم میخوام

1 ❤️

906161
2022-12-10 10:44:00 +0330 +0330

شوهر فقیدت جالب بود…

1 ❤️

906190
2022-12-10 16:20:04 +0330 +0330

جالب بود متفاوت 👌👌

0 ❤️

906211
2022-12-10 22:37:00 +0330 +0330

من کلا لز نمیخونم برای بار اول برام جالب بود. چندتا مشکل داره ولی کلی خوب بود

0 ❤️

906238
2022-12-11 02:02:00 +0330 +0330

خدایی قویی نوشته بودی تصویر سازی تمیز بود ادامه بده

0 ❤️

906295
2022-12-11 13:02:17 +0330 +0330

تراوشات یه ذهن مریض جقی
کس شعر بود همش
کسخل اولا به معلم ابتدایی نمیگن دبیر، همه معلم ها میدونن که دبیر فقط معلم متوسطه هست این کسشعر از ذهن مجلوق خودت در اومد
دوم کدوم زنی می‌دونه بند کشی چیه که میگی ساختمان سمت راست بند کشی بود و…
چرت و پرتی بود و مزخرف

1 ❤️

906339
2022-12-11 21:59:54 +0330 +0330

خیلی قشنگ بود

0 ❤️

906340
2022-12-11 22:01:47 +0330 +0330

اصلا سکس توی روستا و دهات خیلی لذت داره من تجربه شو دارم با اون لباسهای محلی شون واقعا قشنگه

1 ❤️

906341
2022-12-11 22:02:47 +0330 +0330

اصلا سکس توی روستا و دهات خیلی لذت داره من تجربه شو دارم با اون لباسهای محلی شون واقعا قشنگه

0 ❤️

906344
2022-12-11 22:55:54 +0330 +0330

برام عجیبه مردا چجوری داستان لز مینویسن😂

1 ❤️

906426
2022-12-12 14:06:54 +0330 +0330

عالی عالی و قشنگ نوشتی منتظر بقیه داستان هستم

0 ❤️

906573
2022-12-13 17:22:01 +0330 +0330

فوق العاده بود بی صبرانه منتظر قسمت دوم هستم لطفا زودتر اقدام کنید

0 ❤️

906755
2022-12-15 02:21:40 +0330 +0330

خوب پیش رفت

0 ❤️

906798
2022-12-15 09:13:28 +0330 +0330

جدید و در نوع خودش جذاب بود

0 ❤️

907235
2022-12-18 22:47:00 +0330 +0330

Best dastan ever 😂

0 ❤️

908352
2022-12-27 02:59:40 +0330 +0330

اصلا قابل قبول نیست ی زن روستایی همون شب اول لز کنه
من چشم به راه بودم توی داستان های بعدی سکس داشته باشید ولی خیلی زود رفتی سر سکس با این حال خوب و زیبا بود

0 ❤️