اسارت من و و شوهر زنپوشم (۲)

1400/11/18

...قسمت قبل

قبل از شروع این قسمت خیلی متشکرم از تمام دوستانی که کامنت و انتقاد داشتن در مورد داستانم که این همکاری شهوانیا باعث میشه بنده با شوق و ذوق زیادی به نوشتن زندگی نامه ام ادامه بدم

اولا در مورد پروستات بگم که حمله خوبی بهم شد باید بگم بنده از دوران نوجوانی در قسمت تناسلی و مقعد یک غده کیست مانندی به
وجود. آمد که موقع دستشویی خیلی سوزش داشت که با مراجعه به دکتر و ام آر آی و سونوگرافی متوجه این غده که در اصطلاح پزشکی بهش میگن پولیپ روده بزرگ یا همان پروستات زنانه . در اینجا هم باید می‌نوشتم پولیپ که چون فکر کردم متوجه نمیشن نوشتم پروستات پس زن ها هم یه چیزی مثه پروستات دارن که گاها به سرطان هم تبدیل میشه

بگذریم از این بحث

دوما یه سری از دوستان به خونریزی بنده عین شیر آب سوال کرده بودن به این دوستان هم پیشنهاد میکنم حتما در مورد بحث اغراق یا آگراندیسمان مطالعه کنند بعدا اگر به جواب سوالشوون نرسیدند در خدمتم

در کل ممنون از کامنتیا و منتقدان که مطمین شدم کلمه به کلمه داستانم رو خوندن عاشقتونم…

قسمت دوم:

…بعد از جریان تجاوز به من و داداشم بابام شکایت کرد از عباس و رفقاش و انداختتشون زندان بعد از این جریان اختلاف پدر و مادرم بیشتر و بیشتر شد به قدری که مادرم خونه خودشم ترک کرد موبایلاش خاموش و رفت دیگه خبری از مامانم نشد که بابام اومد پرونده آدم ربایی و اینا تشکیل داد…که بعد چهار روز مامانم با یه سیم‌کارت جدید به من پیام داد که عزیزم نگران نباش من سالم سالم یه جایی مهمونم به من منم حق بده بابت بلایی که به سر تو و داداشت اومد چاره ای نداشتم فعلا نیاز به استراحت دارم یا بعد یه مدت میام پیشتون یا با خودم میبرمتون مواظب داداشتم باش فعلا

این پیام مامان امیدم رو خاک کرد. حالا دیگر من اون دختر سابق که پاک و معصوم با روحیه عالی نبودم غرورم شکست سر افکنده همسایه ها و فاملا شدم خیلی طعنه می‌خوردم شده بودم یه زن بی حیا و بی آبرو که کسی قدر یه مورچه احترام نمیذاشت بهم داداشمم بد تر از من دیگه مدرسه هم نمیرفت چون تو مدرسه بچه ها اذیتش میکردن بابام داداشم گذاشته بود پیش یکی از فامیلای که مغازه مکانیکی داشت و منم تنها تو خونه … خیلی دلم می‌گرفت پدرمم دیگه اهمیت آنچنانی بهم نمی‌داد از نظر روحی صفر بودم دیگه از دست پدر و مادرم هم خسته شده بودم تنها امیدم داداشم بود که شبا منتظرش میموندم بیاد با شوق و ذوق یه قسمت از خودروهارو برام توضیح بده بهم می‌گفت آبجی تو هم یه کار پیدا کن سرگرم باش سر برج هم یه پولی به جیب بزن اما من بهش بی اعتنا بودم تا اینکه رفته رفته از رفتار داداشم فهمیدم واقعا احتیاج به کار دارم هر روز مجله استخدام و کاریابی می‌خوندم و زنگ میزدم تا اینکه با یک شرکت مهندسی معماری تماس گرفتم که کارشون ساخت و ساز برج بود که وقتی تماس گرفتم با آقای حیدری که مسئول کارگزینی بود حرف میزدم کلی در مورد مدارک و ساعات کار و شرایط و بیمه حرف زدیم که در آخر گفت لطفا فردا حضوری تشریف بیارید با معاون شرکت هم ملاقات فرمایید از نظر من تایید شدین اما تصمیم نهایی با معاون هست

که ایشون خیلی آدم منظم و حساس به ظاهر و رفتار هستن لطفا فردا نهایت دقت رو داشته باشین و آدرس شرکت رو داد و قطع کرد… خیلی خوشحال شدم و نظم و رفتار رو فهمیدم اما کلمه حساس به ظاهر سر در گمم میکرد که آرایش کرده و مانتو تنگ بپوشم یا بی آرایش و مانتو اداری برم؟ واقعا تو دو راهی مونده بودم که تصمیم گرفتم برم شرکت از نزدیک ببینم کارمندانش رو. حاظر شدم و رفتم شرکت که خیلی بزرگ بود و کلی کارمند همه حواسش به کار خودشون بود و مردان با کت و شلوارهایی شیک و خانمهایی بی نهایت زیبا آرایش کرده و همه دماغ عملی و مانتوهاشون تنگ و شلوارهایی لی کوتاه و اسپورت یه جمع خیلی خودمانی بود تا کسی ازم سوالی نکرده از شرکت زدم بیرون تو راه داشتم به طرز برخورد و من چی بپوشم فکر میکردم که وسط راه تو خیابون یه دست فروشه یه شال واقعا زیبا و خوش رنگ رو جلوم گرفت گفت آبجی اینو بخر خیلی بهت میاد که وقتی سرم کردم یه آینه داد دستم که واقعا خوشگل و محشر میشدم ازش خریدم و یه جفت کفش کالج خریدم و اومدم خونه تا صبح فکرم این بود چی بگم چیکار کنم چی بپوشم و چون کارنندارو دیده بودم واقعا یه جو صمیمانه داشت دلم نمی‌خواست معاون رد کنه منو باید سنگ تمام میذاشتم خلاصه صبح شد و من با کلی آرایش و تمرین حرف زدن و یه مانتو پلنگی تنگ پوشیدن که خیلی کوتاه و تنگ بود به قدری که کم بود دکمه هاش کنده بشن با شال جدید و یه گل سر کوچیک که موهام هم از جلو و پشت بیرون زده بودن یه ادکلن عالی که خوشبوم کرده بود و یه شلوار جین زخمی کوتاه که مچ پا کلا باز بود با کالج های جدیدم به راه افتادم تو راه همه بهم تیکه مینداختن بعد از مدتها خیلی خوشگل کرده بودم خودمو خلاصه رسیدیم شرکت برخلاف انتظارم خیلی شلوغ بود انگار کارگزینی همه رو تایید کرده بود اومدیم تو صف همه با کلی مدارک و سابقه کار و مدرک تحصیلی بالا اومده بودن ولی من نه سابقه کار داشتم به خاطر ترک تحصیل و پاس نشدن ده واحد درسی مدرک تحصیلی درست و حسابی هم نداشتم میخواستم برگردم خونه که گفتم تا اینجا اومدم بذار شانسمون رو امتحان کنیم خانما سه نفر سه نفر میرفتن تو بعد ده دقیقه سه نفر بعدی کسی هم خبر نداشت که قبولش کرده بودن یا نه فقط میگفتن اگه تا سه روز تماس گرفتیم بیایید مشغول به کار شوید نوبت من که شد سه نفر رفتیم داخل که یه آقای خوشتیپ قد بلند با یه کت و شلوار شیک که حدودا ۳۵_۴۰ ساله به نظر می رسید که گفت بنده محسن حسینی هستم که حسینی صدام میکنن

بعد حرفی از سابقه کار و مدرک و رشته تحصیلی چیزی نپرسید به ما گفت از خودتون تعریف کنید و تخصصتون چی هست و …‌. منم بعد اون دو نفر یه خورده حرف زدم و اومدیم بیرون و سه روز گذشت و زنگی حاصل نشد با اینکه زنگ نزده بودن اما باز ناراحت نبودم تصمیم گرفتم برم پیش معاون تا رسیدم شرکت و در مورد استخدام حرف زدم گفتن ظرفیت پر شده که اجازه خواستم برای دیدن معاون که یه منشی بد اخلاق هی زر میزد که خانم گفتم ظرفیت پرشده و جر و بحث که معاون اومد بیرون که ببینه چه خبره که گفتم اجازه هست باهاتون حرف بزنم که گفت البته البته …رفتم تو و بدون سلام و احوال پرسی درست و حسابی طلبکارانه سوال کردم که میشه بگین چرا منو ردکردین؟ خندید و گفت عجله نکن دخترم. آروم بگیر توضیح بدم بعد نشستم رو صندلی از کشو یه قوطی طرح دار زیبا که توش باقلوا بود برام باقلوا تعارف کرد که منم برنمیداشتم به زور یه دونه برداشتم خیلی مهربونه برخورد میکرد که بهش گفتم شرمندم کردین عذر میخواهم بابت بی ادبی از حساس بودن و با سلیقه بودنتون خبر داشتم ولی نمی‌دونستم انقدر خوش برخورد و مهربون هم هستین خیلی خجالت میکشم که گفت من دفعه اول که دیدمت چون میدونستم مدرک تحصیلی و سابقه کار نداری بحثی نکردم با شما و اون دو تا دختر دیگه روال اینجا هم به گفته مدیریت مدرک و سابقه هس دست من نیس که خانم گفتم آقای حسینی من واقعا به کار کردن در اینجا علاقه دارم بیشتر هم از نظر روحی می‌خوام اینجا باشم که بعد چندتا سوال کردندکل سرگذشتم رو براش تعریف کردم و یه خورده حالش گرفته شد گفت منشی من قراره تا یکی دو ماه با شوهرش برن ساکن مشهد شن تورو به عنوان منشی خودم برت میدار فقط اگه ازت در مورد مدرک پرسیدن بگو لیسانس دارم سابقه کاری هم رو حل میکنم امیدوارم با این کارم خوشحالت کرده باشم از اتفاق های که برات افتاده ان نا راحت شدم امیدوارم از وقتی اومدی پیشم بهت خوش بگذره شماره موبایلم یادداشت کن از تلگرام بهم پیام بده بندازمت گروه شرکت که سی چهل نفری میشن شبها گپ و چت داریم خیلی میچسبه بهت. خلاصه شمارشو رو گرفتم شب بعد از شام با بابا و داداش در جریان گذاشتم که داداشم گفت دختر دیدی گفتم کار کردن خوبه ببین امشب چقد حالت خوبه انگار ملکه یه شاهی شدی خوشم اومد از حرف داداشم و بعد شام رفتم تلگرام و بهش پیام دادم خوب ه‍ستین آقای حسینی؟ من همون که قراره منشی جدیدتون بشم گفته بودین پیام بدین تا گروه بندازین منو … منتظر جواب بودم که رفتم به گالری عکساش عکساشو نگاه کردم انگار اونی که معاون باشه رو ندیدم من چه عکسهایی از چند تا کشور خارجی لب ساحل با دختران لخت و استخر و هتل های مجلل انگار خوب داشت از جوونیش لذت میبرد از ۱۸ تا عکسی که داشت

همش تنها بود و چون تو شرکت حلقه دستش بود متوجه نشدم مجرده یا متاهل بعد یکی دو ساعت منو انداخت تو گروه فقط داشتم نگاه میکردم ببینم چی مینویسن تو گروه و جو گروه چطوره که قسمت کامنت یه پست دارن عین یه چت روم چت میکنن که دیدم همه با هم راحتن چند دفعه اردوی پانزده نفره داشتن پارتی داشتن و مهمونی و اینا چون از خاطرات بازی جرات یا حقیقت حرف میزدن فهمیدم که هر پنجشنبه شب مهمونیه تو خونه یکیشون دونه دونه رفتم پروفایلاشون رو چک کردم بعد که از گروه اومدم دیدم پیام دارم از حسینی باز که کردم دیدم نوشته منو اینا محسن صدام کن البته همه با اسم کوچیک تو پی وی یا گروه همدیگه رو صدا میزنیم و چون حسینی از سرگذشتم خبر داشت بهم گفت نگران مردای گروه نباش اینجا اکثر آقایونی که هستن خانوماشونم هستن تو گروه جو خوبیه همه چی با قاعده و نظم جلو می‌ره توهین نداریم اعضای گروه همه با هم صمیمی هستند چارچوب داریم بیا گروه سلام کن با همه آشنا شو گفتم آخه زوده من که همکارشون نشدم هنوز گفت بیخی بابا بیا کانال تا وارد کانال شدم دیدم حسینی منو معرفی کرده بهشون و زیر چند نفر نوشتن محسن کیه کو منشی جدیدت؟ گفته بودن دوست دخترته؟چند سالشه؟سلام کردم گفتم من رعنام ایشالله آینده ای نه چندان دور همکار میشیم یه دفعه همه ریختن پی وی من سلام کردن و خودشون رو معرفی کردن که من ریس حسابدارای و یکی گفت تدارکاتم یکی گفتی منم منشی رئیس هستم یه خانمی اومد گفت من آبدارچی و … تک تک اعضای رو دیدم و تشکر کردم ازشون خیلی خوشحال بودم یه چند دفعه هم اومدم تو گروه و گفتیم و خندیدیم با کلی پستای خنده دار تا اینکه وقتش رسید که منم پام به اداره باز شد واقعا در حیرت مونده بود و مات تو شرکت همه محترمانه و رفتار اداری اما تو گروه عین سکس چتا حرف میزدن منم چند وقتی بود اینجا داستان سکسی می‌خوندم و با یه پروفایل پسرانه چت سکسی داشتم با دخترا و تقریبا خوشم میومد از اینجور مسایل که بعد از گذشت دو سه هفته که یخم آب شده بود حسینی تمام کاراشو انداخته بود سر من امضاهاش جواب دادن تلفناش بررسی کلی مدرک و اسناد واقعا خسته میشدم اما در عوضش خیلی هوامو داشت آکوردام رو دو برابر آکورد عمومی میداد و با اضافه کار و اینا خوب در آمدی داشتم که همین باعث شده بود مانتو های زیادی بخرم و هر روز با یه مدل بیام شرکت که چند دفعه ای هم حسینی بهم تذکر داده بود بابت پوششم که مراعات کن یکم تو شرکت خواستی پنجشنبه شبا وقت بذار بیا تو مهمونیامون اونجا هر جور دوست داشتی باش در ضمن دانشگاهتم

ادامه بده تا مدرک بگیری یه موقع دیدی رئیس عوض شد از بابت نداشتن مدرک به دردسر نیوفتی خلاصه دانشگاه رو هم ادامه دادم و دیگه سرم خیلی شلوغ بود هر شب هم با حسینی حرف می‌زدیم با حسینی آدم خیلی خوبی بود چند باری هم خیلی راحت حرف میزدم که ببینم عکس العملش چیه که نه می‌گفت اینا چر حرفیه و نه از حرفام سو استفاده میکرد که باهام راحت تر باشه واقعا احتیاج داشتم پیشش باشم این دفعه کرم از خودم بود دوست نداشتم از دستم بپره کم بود بهش پیشنهاد بدم همش خودمو تو آغوشش احساس میکردم از یه طرف هر شب قبل خواب باید یه داستان سکسی می‌خوندم و می‌خوابیدم و وقتی این کارامو برای یکی از هم دانشگاهیام به نام مهسا تعریف میکردم بیشتر ترغیبم میکرد مهسا خودش به شدت داغ بود یه چند بار هم به شوخی گفته بود بیا از داشته باشیم که تقریبا حرف دلشم محسوب میشد با مخالفت من روبرو شده بود همش می‌گفت یه روزی باهات از میکنم دانشگاه و کار واقعا خیلی وقتم رو میگرفتن کل شب و روز بیدار بودم مهسا همیشه بهم میگف منشی خوب کسیه با ناز عشوه بگه صبح به خیر رئیس منشی خیلی خوب هم میگه صبح شده رئیس جون همیشه می‌گفت و میخندیدیم مهسا همیشه از اندام و لباس و قیافه ام تعریف میکرد و همیشه می‌گفت خاک تو سرت که عشوه و ناز کردن بلد نیستی هر روز عین یه الاغ کار می‌کنی خسته کوفته ریدی به زندگیت من اگه جای تو بودم دست به کاری نمیزدم و نیم ساعت قبل تمام شدن وقت اداری کس قشنگم رو میذاشتم جلو محسن عین سگا برام لیس بزنه اوخ اوخ چه حرفایی … حرفای مهسا هم کم رو من اثر نمیذاشت به قدری که لحن حرفام و کلماتم حین حرف زدن با محسن عوض شده بود … خیلی صمیمی می‌شدیم بعضی وقتا … به قدری که بهم دست میزد موهامو میکشید رو مچم ساعت میکشید با خودکار و … بعد یه مدت خواستم یه ۲۰۶ بخرم روز صبح مرخصی ساعتی می‌گرفتم بابت برداشتن وام که بتونم ماشین بخرم یه روز در مورد ضامن با محسن حرف زدم که فقط داشت می‌خندید آخرش گفتم اگه ضامن نمیشید نشید خنده نداره که وقتی خنده هاش تموم شد گفت خندم از اینه این همه مرخصی بابت وام بود به من میگفتی یه ۲۰۶ میخریدم وام رو میخوای چیکار منم گفتم لازم نکرده شما بخرین خودم پول جور میکنم گفت عزیزم مفتی نمیخرم که … پول اقساطش رو به من بپرداز حله؟ اولش خواستم بگم نه که بعدا دستم رو گرفت سست شدم گفتم باشه آقای حسینی گفت حسینی نه محسن گفتم مگه قرار نبود فقط تو نت محسن صدات کنم و اداره حسینی و نظم و اینا …؟ گفت عزیزم تو فرق داری با بقیه تو اینجا هم میتونی محسن صدام کنی من بهت دست زدم چیزی نگفتی چند بار از پشت صندل بهت تکیه دادم بازم چیزی نگفتی عین یه زن و شوهر معمولی شدیم حتی بهتر از محسن میتونی به آرامی منو عشقم صدا کنی اینارو که میگفت کم کم نزدیکم میشد چشاش پر شهوت بود گفتم آقای حسینی آروم تر صدامونو می‌شنون ها گفت مگه بهت نگفتم محسن صدام کن مگه نگفتم تو عین زنمی دستام رو گرفت دستش گفت چه ناخن هایی داری چه لاکهای خوش‌رنگی زدی راست می‌گفت همه دخترای شرکت در مورد ناخن هام سوال پیچم میکردن بعد گفت چه مانتوی زیبایی یکی از دستاشو گذاشت باسنم و یه دستش رو انداخت پشت گردنم سرم رو آرام میکشید طرف صورتش اول مقاومت میکردم بعد گفت نترس من قصد اذیت ندارم فقط می‌خوام عشقم رو ثابت کنم و گفت و لباش رو چسبوند رو لبام چند ثانیه نگه داشت

و بعد با زبونش لبامو لیس میزد با اون یکی دستش هم باسنمو فشار میداد کس من خیس خیس شده بود کم کم داشتم لذت میبردم و هر لحظه لذتم بیشتر میشد به قدری که کم کم آه و ناله ام بلند میشد بهش گفتم ش عین یه الاغ کار می‌کنی خسته کوفته ریدی به زندگیت من اگه جای تو بودم دست به کاری نمیزدم و نیم ساعت قبل تمام شدن وقت اداری کس قشنگم رو میذاشتم جلو محسن عین سگا برام لیس بزنه اوخ اوخ چه حرفایی … حرفای مهسا هم کم رو من اثر نمیذاشت به قدری که لحن حرفام و کلماتم حین حرف زدن با محسن عوض شده بود … خیلی صمیمی می‌شدیم بعضی وقتا … به قدری که بهم دست میزد موهامو میکشید رو مچم ساعت میکشید با خودکار و … بعد یه مدت خواستم یه ۲۰۶ بخرم روز صبح مرخصی ساعتی می‌گرفتم بابت برداشتن وام که بتونم ماشین بخرم یه روز در مورد ضامن با محسن حرف زدم که فقط داشت می‌خندید آخرش گفتم اگه ضامن نمیشید نشید خنده نداره که وقتی خنده هاش تموم شد گفت خندم از اینه این همه مرخصی بابت وام بود به من میگفتی یه ۲۰۶ میخریدم وام رو میخوای چیکار منم گفتم لازم نکرده شما بخرین خودم پول جور میکنم گفت عزیزم مفتی نمیخرم که … پول اقساطش رو به من بپرداز حله؟ اولش خواستم بگم نه که بعدا دستم رو گرفت سست شدم گفتم باشه آقای حسینی گفت حسینی نه محسن گفتم مگه قرار نبود فقط تو نت محسن صدات کنم و اداره حسینی و نظم و اینا …؟ گفت عزیزم تو فرق داری با بقیه تو اینجا هم میتونی محسن صدام کنی من بهت دست زدم چیزی نگفتی چند بار از پشت صندل بهت تکیه دادم بازم چیزی نگفتی عین یه زن و شوهر معمولی شدیم حتی بهتر از محسن میتونی به آرامی منو عشقم صدا کنی اینارو که میگفت کم کم نزدیکم میشد چشاش پر شهوت بود گفتم آقای حسینی آروم تر صدامونو می‌شنون ها گفت مگه بهت نگفتم محسن صدام کن مگه نگفتم تو عین زنمی دستام رو گرفت دستش گفت چه ناخن هایی داری چه لاکهای خوش‌رنگی زدی راست می‌گفت همه دخترای شرکت در مورد ناخن هام سوال پیچم میکردن بعد گفت چه مانتوی زیبایی یکی از دستاشو گذاشت باسنم و یه دستش رو انداخت پشت گردنم سرم رو آرام میکشید طرف صورتش اول مقاومت میکردم بعد گفت نترس من قصد اذیت ندارم فقط می‌خوام عشقم رو ثابت کنم و گفت و لباش رو چسبوند رو لبام چند ثانیه نگه داشت و بعد با زبونش لبامو لیس میزد با اون یکی دستش هم باسنمو فشار میداد کس من خیس خیس شده بود کم کم داشتم لذت میبردم و هر لحظه لذتم بیشتر میشد به قدری که کم کم آه و ناله ام بلند میشد بهش گفتم شوهر جان تا کجا میخوای ادامه بدی گفت خانم جان تو این اتاق فقط تا لبت اومدم و یه معاشقه ایشالله بریم ویلام اونجا خوش میگذره قشنگ سینه هاشو چسبونده بود به سینه هام کیرش هم از زیر شلوارش به کسم مالیده میشد

ای وای چه لذتی گفت یه روز مفصل میخورمت کوس کس بودی تو منم فقط آه و ناله میکردم ترسم از این بود یکی میاد تو بهش گفتم محسن الان میان میبینن ها گفت نگران نباش آنقدر کار سپردم دستشون تا دو ساعت هم نمیان قربونت برم رفت سمت گردنم عالی داشت لیسم میزد بعد دستش رو از گردنم کشید و این دفعه من بودم که قشنگ لباس محسن رو می‌خوردم دستش رو از پشت گردنم آورد رو کوس من گفت ای جان چه باد کرده کست وای وای خیس خیس شد چرا گریه کرده مگه؟ گفتم آره بچم کیر میخواد گفت کیر یا شیر؟ گفتم اول کیر رو میخوره بعد شیرش رو میدوشه تا اینو گفتم لرزیو ارضا شد بعد نشست زمین شلوارمو میداد پایین نذاشتم گفت فقط برات مخورمش تا اینو گفت دستام رو چنگ موهاش کردم محسن خیلی وارد بود تو کس لیسی انگار صدبار لیسیده خلاصه زبونش رو هل میداد داخل کسم تنم می‌لرزید بوی ادکلن محسن مستم کرده بود از یه طرفم ترس داشتم کسی بیاد که یهو دیدم قلبم تند تند میزنه بدنم میلرزه محسن گفت همسرم آروم باش موهامو از جاش کندی گفت چته آبت میاد در حالی که صدام می‌لرزید گفتم آره کوس لیس آره بخور برام بخور که همش مال خودته و ارضا شدم داشتم میکردم همون‌جوری که شلوارم پایین بود افتادم رو صندلی گردون حرکتی نداشتم فقط تند تند قلبم میزد نفسم بالا نمیومد که دیدم محسن بلندم کرد

و شلوارم رو داد بالا داره رژ لبام رو از لباش و دماغش پاک می‌کنه و من هنوز سست بودم شلوارم خیس بود محسن گفت من میرم بیرون تا شک نکن خیلی وقته اینجاییم به همه میسپارم که تو قراره یه ساعت اضافه بمونی که همه برندبعد تو از شرکت خارج بشی نبینم شلوار خیس و حال ژولیدتو فعلا خداحافظ و رفت منم از لذت میکردم داشتم به این فکر میکردم که اگه یه روزی کیرشو بکنه تو این هلوی نازنینم میمیرم از لذت بعد که همه رفتن اومدم که از پارکینگ برم یکی از همکاران رو دیدم که تو پارکینگه اسمش سعید بود گفتم سعید آقا نرفتین شما؟؟؟ گفت نه بابا دو ساعته با ماشین الافم میخواییم صب کنین برسونمتون گفتم نه مرسی فعلا… و زود شرکت رو ترک کردم…

ادامه...
نوشته: رعنا


👍 10
👎 7
67101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

857869
2022-02-07 01:49:24 +0330 +0330

عجبا

0 ❤️

857876
2022-02-07 02:05:36 +0330 +0330

زودتر برو سر اصل مطلب

0 ❤️

857924
2022-02-07 07:59:10 +0330 +0330

اراجیف

0 ❤️

857925
2022-02-07 08:31:54 +0330 +0330

من فکر میکنم موقع نوشتن داستان، نویسنده رو دراگی چیزیه

0 ❤️

857943
2022-02-07 11:40:04 +0330 +0330

ببین رعنا خانوم
اینجا کلاس انشا نیست.
اینجا یک سری تحصیل کرده جقی هم داره که بعضی‌ها خوره داستان هستن و میدونن معیار و ملاک داستان خوب چيه.
من کلا به تم و موضوع داستان کار ندارم مگر اینکه خیلی شل و آبکی باشه اما به تم داستانت کار ندارم.
نگارش داستان بر اساس قواعد خودشه، مخصوصا رعایت علائم نگارشی پس دفعه بعد و برای بقیه داستان نوشته خودت رو بازخوانی و ویرایش کن چون هم اشتباه لغتی داشتی و هم از علائم نگارشی استفاده نکردی.
خدایی من چیزی از این داستان نفهمیدم
امیدوارم دستت به قلم و نوشتن عادت کنه

1 ❤️

857945
2022-02-07 12:14:52 +0330 +0330

عالی بود

0 ❤️

857987
2022-02-07 18:56:00 +0330 +0330

ریدیی با این کوص شعرت
ننویس پسر جان

0 ❤️

857995
2022-02-07 21:43:42 +0330 +0330

قشنگ و عالی بود حتما ادامه بده

0 ❤️

858017
2022-02-08 00:41:37 +0330 +0330

آخه مرتیکه جقی سری پیش اومدی گفتی دختری پروستات داری ریدن بهت رفتی سرچ کردی چارتا کسشر از تو نت دراوردی اومدی گفتی…این به کنار تو رکورد غلط املایی و نگارشی رو تو این داستان زدی احتمالا موقع نوشتن هم مثل داستانت هی می لرزیدی ارضا می شدی که اونقد نفهمیدی یه تیکه از داستان دو دفعه تکرار شده

0 ❤️




آخرین بازدیدها