تقصیر من نبود (۲)

1402/02/22

...قسمت قبل

همینجور ک احمد داشت تو کونم تلمبه میزد منم خاطراتو مرور میکردم یاد سال اول دانشگاه افتادم که هیچ دوستی نداشت و البته تو درس خوندن هم همچین تعریفی نداشتم ک یه روز احمد اومد باهام آشنا شد و بعد مرور زمان با هم صمیمی شدیم احمد پسری متوسط با ۱۷۵ سانت قد و نه لاغر و نه چاق جذابیت خاصی نداشت یه پسر کاملا معمولی بود ولی میتونم بگم تو ثروت غرق شده بود خانواده ای بسیار پولدار،تو دانشگاه بهش میگن خرخون چهار چشم آخه همیشه بالاترین نمره هارو داشت بخاطر همین منو به خونشون دعوت کرد ک مثلا بهم درس بده وقتی خونشون رو ک دیدم البته خونه ک چ عرض کنم ویلا فکم به زمین چسبید ولی یه دفعه نگاه سنگینی روم احساس کردم برگشتم ک خط نگاه احمد رو کونم رو متوجه شدم ولی روشو برگردوند و بخاطر اینکه لو نره سریع بحثو عوض کرد
احمد: یاشار جان اون اتاق منه برو آماده شو برای درس خوندن فقط اتاق خواهرم کنارشه اونجا نرو
منم با یه اهوم راه خودمو کشیدم ک برم ک در کونی محکمی از احمد خوردم ک خواستم با یه آخ بلند فوشی آبدار نثارش کنم ولی احمد گفت نمیخاد ناراحت بشی شوخی بود
منم هیچی نگفتم و به سمت اتاق حرکت کردم یکم ناراحت شدم ازش
چند دقه بعد با نوشیدنی به اتاق برگشت و شروع به معذرت خواهی کرد و گفت شوخی بود و برای معذرت خواهی این نوشیدنی رو درست کردم
خب منم ازش قبول کردم و شروع به درس خوندن کردیم ک دیدم کنترل چشمام دست خودم نیست و کم کم بسته شد
یکم پشتم درد داشت میخواستم دستامو تکون بدم ک متوجه شدم تکون نمیخوره چشمانم به بدبختی باز کردم و متوجه شدم احمد داره تو کونم تلمبه میزنه
صبح بخیر جنده خانم
چ گوهی داری میخوری احمد
با نیش خند نگام کرد و گفت
با بکنت درست حرف بزن
واقعا عصبی شدم و با تمام توانم داد زدم چی بلغور می‌کنی واس خودت
خواستم مشتی حواله ی کله کیریش کنم ک متوجه شدم دست پامو محکم بسته
یه دفعه جدی شد و با همون تن صدا گفت
ببین جنده خانم از کل کون دادنم فیلم گرفتم از این به بعد کونی منی اگه بخوای مخالفت کنی فیلمو پخش میکنم ولی اگه باهام راه بیایی هواتو دارم از این به بعد پس شل کن و لذت ببر
البته لذتی نداشت ولی فهمیدم فایده ای نداشت مجبور بودم حتی میخاسم اعتراض کنم تواناییشو نداشتم پس بیخیال زجه زدن شدم و با عاقبتم کنار اومدم

با داد بلند و احمد و احساس داغی تو کونم از خیالات در اومدم
مث اینکه ارضا شد ولی من هیچ لذتی نبرده بودم،همیشه همینجوری بود
صدای رها منو به خودم آورد
هی جنده خانم پاشو خودتو تمیز کن آماده شو میخایم بریم بیرون
ولی رها خانم با این تیپ و قیافه؟
نگاه معنا داری کرد
لباساتو برات گذاشتم عوض کن ولی آرایش و موهات عالیه زود آماده شو و منتظرم نزار ک بد میبینی
نمی‌دونم چرا هیچ وقت نمیتونم افکارشو بخونم لعنتی
وقتی داشتم لباسارو میپوشیدم یه چیزی خیلی نظرمو جلب کرد همش اندازه بود ینی از کجا سایز منو میدونست
من پسری یکم تپل و البته کونی سفید و بزرگ واقعا کون خوبی داشتم و با ۱۶۶ سانت قد و صورتی بیبی فیس بودم ک خیلی از همکلاسی هام دنبال کونم بودن ولی احمد تصاحبش کرد
لباس های ورزشی بود انگار پوشیدم و دیدم رها هم با همین تیپ منتظرمه ک رفتیم سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم و من هنوز نمی‌دونستم داریم کجا میریم
تو ماشین همونجور ک نگاهش رو به جاده بود گفت از این به بعد اسمت سانازه و داریم میریم باشگاه و هر دستوری ک دادم انجام میدی
منم کلمه ای به جز چشم به ذهنم نرسید با اینکه برام سخت بود
رسیدیم اونجا منو به همه معرفی کرد همه به صورت تحقیر آمیز نگام میکردن
وقتی تمرین شروع شد هرکس از هر فرصتی ک پیدا میکرد خودشو به من میمالید ولی بیشتر از همه رها بود ک دیگه ضایع منو انگشت میکرد همینجور ک داشتم تمرین می‌کردم البته بیشتر انگشت میشدم یه چیزی دیدم ک انگار سطل یخ ریختن رو سرم
این اینجا چیکار میکرد
خانم شفیعی هم داشت تمرین می‌کرد
اقدر ترسیده بودم ک نزدیک بود خودمو خیس کنم سعی کردم یواشکی فرار کنم ک به رها برخورد کردم ک داشت آب می‌خورد و آب ریخت رو سینه هاش
عملا بدبخت شدم
نگاه غضبناکی بهم انداخت ک گرم شدن سمت راست صورتمو حس کردم وقتی برای درکش نداشتم که همین حس رو سمت چپ هم احساس کردم چند تا سیلی محکم دیگه صورتم نوش جان کرد ک دستمو گرفت و برد سمت دستشویی زنانه و درو محکم بست
من مات بودم اصن نمی‌دونستم باید چی بگم یا چیکار کنم ک شلوارمو کشید پایین و گفت منو خیس می‌کنی جنده
دو تا انگشت رو خشک خشک تو کونم جا داد و با یه دستش دهنمو گرفت ک صدام بیرون نره
انگشتاشو توم میچرخوند اصلا حس خوبی نداشت مخصا ناخونای بلندش ک سوراخمو اذیت میکرد یه دفعه انگشتاشو کشید بیرون
آماده شو جنده میریم خونه
درو باز کرد و رفت
منم شلوارمو کشیدم بالا و بخواطر کون دادنام خیلی درد نداشت ولی یکم لنگ میزدم خداروشکر کسی نفهمید
سایه ای رو خودم حس کردم و برگشتم دیدم خانم رفیعی هست دست پاچه شدم
س سسلام خانم
بدون جواب بغلم کرد و پشتمو مالید
حس خوبی بهم میداد
در گوشم آروم گفت دخترم نزار رها اذیتت کنه
عجیب بود درد یادم رفته بود و داشتم حشری میشدم ک رها رسید و منو از بغل گرم خانم رفیعی کشید بیرون
سارا نیاز نیست به این جنده چیزی یاد بدی
بدون خدافظی از خانم رفیعی دور شدیم
تازه فهمیده بودم ک اسم خانم رفیعی سارا هست
سارا رفیعی…

به محض رسیدن به خونه همینطور داشت کتکم میزد
احمد خواست کمکم کنه ک تو گوشی نسیب خودش شد
احمد دخالت نکن وقتی به تو ربطی ندارع
منو به سمت اتاقش کشید و درو بست
خواستم حرفی بزنم ک تو گوشی دیگه ای خوردم متاسفانه توان مقابله باهاشو نداشتم به سمت کشو رفت و یه دیلدو ۱۸ سانتی در اورد
یه لحظه ترسیدم خیلی کلفت بود
وقتی ترس تو نگامو خندید با یه لبخند پیروزمندانه به سمتم اومد
امروز اینو تو جوت جا میکنم جنده خانم
میخواستم فرار کنم اینو دیگه واقعا نمیتونستم تحمل کنم ک ضربه ی محکمی به سرم زد ک گیج رفتم و از فرصت استفاده کرد منو به تخت بست دیگه هیچ کاری نمیتونستم بکنم
دیلدوشو بست و با وازلین کنار تخت چربش کرد و سمت سوراخ کونم آورد
سوراخ کونمو هم یکم چرب کرد و بدون مقدمه سر دیلدو رو توم جا کرد خیلی ناگهانی بود خواستم داد بزنم ک جورابشو کرد تو دهنم
صدات در نیاد حوصله ندارم
میخواستم زجه بزنم اعتراض کنم ک هرچی توان داشت رو جمع کرد و دیلدو رو فشار داد ک تا ته رفت کونم
تا مغز و استخونم احساس درد میکردم
از اول شروع کرد تند تند تلمبه زدن
عجیب بود از احمد بهتر بلد بود بکنه اقدر ماهر منو کرد ک اون درد وحشتناک تبدیل به لذت شد بار اولم بود ک از کون دادن لذت می‌بردم برعکس احمد
رها فهمید که دارم لذت میبرم دست و پامو باز کرد و منو داگی کرد و به کردنش ادامه داد یه لحظه حس کردم یه جریان قوی تو بدنم شروع به حرکت کرد و جریان قوی سمت کیرم اومد و لرزیدم و ارضا شدم
باورم نمیشد بدون اینکه دست کیرم بزنم ابم اومد
کیرم تو چسیستی بود حتی شق هم نشده بود این چه معنی میداد
صدای رها رو در گوشم شنیدم ک می‌گفت
دختر کوچولو امشب عروس شد حالا مث یه خانم ارگاسم شدی…تو دیگه دختر جنده ی منی و امشب باهات کار دارم


ریدم تو درس و کنکور من به عنوان یه دختر حشری این روزا باید همش پارتی باشم و یه بکن خوب داشته باشم ک ازم لذت ببره نه اینکه بشینم برا کنکور تخمی بخونم و از اون بدتر هنوز باکره باشم تقصیر من نبود که
حرصی و عصبی شده بودم ک پیام از واتساپ اومد سریع چکش کردم تو دلم دعا کردم یه مزاحم جذاب باشه ولی زهی خیال باطل زهرای لاشی بود ک عکس خودشو و دوست پسر عنترشو ک داشتن از هم لب می‌گرفتن رو برام فرستاد میدونست من تا حالا با پسر بیرون نرفتم و حرص میخورم، اقدر کفری بودم ک داشتم ناخونامو می‌خوردم ولی تعادلمو حفظ کردم و با چند تا ایموجی و اینکه به هم میایین جوابشو دادم
خواستم گوشیمو خاموش کنم ک عمه سارا پیام داده بود معلمت چند دقع دیگه میرسه وقتی اومد ازش پذیرایی کن منم تا یه نیم ساعت دیگه میرسم بهتون سر میزنم
هووووف معلم قبلیم یه کچل از خود راضی نفهم بود ک رفیق عمم بود احتمالا اینم مث همونه اه
زنگ خونمون به صدا در اومد چ به موقع آقا معلم نو رسیدن
هوفی کشیدم ک برم درو باز کنم ک پسره ی جوونی رو دیدم ک شک کردم این معلم باشه ازدوبارع زنگو زدم ک جوابش دادم
بفرمایید
علی رحمانی هستم معلمتون
از تعجب پشمام داشت فر میخورد درو براش باز کردم
طبقه ی دوم واحد ۵
هنوز تو شک بودم ک وقتی درو زد شکم دو برابر شد این دقیقا همون مزاحم جذابی بود ک مد نظرم بود
مزاحم جذاب حالا دیگه شده بود معلمم اقدر ماتش شده بودم و داشتم بدنش رو آنالیز میکردم ک سرفه ای کرد
اجازست بیام تو؟
اصلا حواسم نبود ک دارم با عشوه گری لبمو میخورم ک ناگهان به خودم اومدم گفتم ببخشید حواسم پرت شد ،بفرمایید داخل
لعنتی این پسره دقیقا تایپ من بود به سمت اتاق مطالعه راهنماییش کردم
و با سرعت به سمت اتاقم رفتم و یه تاپ سفید تنگ ک برجستگی سینه هام یکمی توش معلوم میشد و یه شلوارک راحتی پوشیدم و به کتاب دفترمو برداشتم و به سمت اتاق مطالعه رفتم
یه ساعت گذشته بود این پسره ی بیشرف حتی یه جامو نگاه نکرده بود توقع داشتم مخ اینو بزنم ک تو اینم شانس نداشتم
یادم اومد عمم قرار بود بهم سر بزنه یه لحظه معذرت خواهی کردم ک یه زنگ به عمم بزنم
بعد چند تا بوق برداشت و گفت کار داره آخر جلسه میرسه
هوووف از این بهتر نمیشد آخه چقدر من بد شانسم
رفتم تو آشپزخونه یه شربت خنک آماده کردم و رفتم تو اتاق بهش تعارف کردم و لیوان خودمو گذاشتم رو میز شیشه ای بغلم
بعد از تشکر لیوانشو گذاشت جلو پاش و ازم پرسید پدر مادرتون نمیان؟
یه لحظه به ذهنم رسید ایسگاش کنم و واکنششو ببینم که به دروغ گفتم پدر مادرم فوت کردن و زدم زیر گریه
چند لحظه بعد دیدم هیچ واکنشی نداره و در اوج بی احساساتی دهن باز کرد و گفت
پدرتون دیروز زنگ زدن و خنده ی ریزی کرد
چ خنده ی جذابی داشت ولی اینکه ضایع شده بودم رو مخم بود او خواستم به سمتش خیز بردارم و موهاشو بکشم ک به لیوان جلو پاش خوردم و کل شربت ریخت رو شلوارش هول شدم اومدم شلوارشو پاک کنم ک دستم به یه چیز صفت و گنده خورد
این کیرش بود؟
از خجالت مثل لبو قرمز شدم دستمو برداشتم
ولی اون عین خیالش نبود انگار اصن مهم نبود کفری شده بودم ک بهم اهمیت نمی‌ده واسه همین وقتی گفت یه شلوار دیگه ندارین من بپوشم منم به سرعت گفتم نه
اونم دید چاره ای نیست گفت خب به اجبار همینجوری ادامه میدیم
یه ساعت کوفتی دیگه کنار این بوزینه ک اصن اهمیتی بهم نمی‌داد که یه دفعه فکری به ذهنم رسید
با لبخند حق به جانبی گفتم خب حالا وقت بازیه جرعت حقیقت بازی می‌کنیم هر چی طرف مقابل گفت باید انجام بدیم ؟ قبول؟ وگرنه به عمم میگم بهم درس نداد و اذیتم کرد
با اینکه مجبور بودم قبول کردم و شروع کردیم به سوال های کسشر پرسیدن ک حوصلم سر و رفت و بهش جرعت دادم لباسشو در بیاره
اول مشکوک نگاهم کرد بعد آروم دکمه هاشو باز کرد بدنشو به نمایش گذاشت وای چی می‌دیدم یه بدن عضله ای و ورزشکار
اگه دست خودم بود همینجا کل بدنشو لیس میزدم
یادم به رفیقم افتاد ک حرصمو در آورده بود نقشه ای کشیدم
جرعت بعدی ک بهش دادم گفتم باید منو ببوسه و با گوشی خودم ازم عکس بگیره
باورش نمیشد چی میگم بهش. همه چیو توضیح دادم و خب اونم خندید و گفت از دست حسودی های دخترانه
پس اومد لپمو ببوسه ک لبمو رو لبش گذاشتم ک چشمام تا آخرین حد ممکن باز شد فاصله گرفت ک بهش گوشیمو دادم اونم بدون حرف انگار خجالت می‌کشید حرفی بزنه گوشیو ازم گرفت
ازدوبارع تو بغلش نشستم لباشو با حس بوسیدم ک دیدم اونم داره همراهی می‌کنه گرمای لباش احساس خوبی بهم میداد در همین لحظه عکسی گرفت
وای عکس محشر شده بود و من داشتم از خوشحالی بال بال میزدم چون اولین لب زندگیم بود
تو دنیای خودم بودم ک دیدم داره نگام می‌کنه
گفتم ها چیه
مث اینکه روم بهش باز شده بود خودمم از این تعجب کردم
ببین دختر کوچولو نبینم این عکسیو برای کسی فرستادی یا پخشش کردی میدونی ک مجبور بودم وگرنه هیچ حسی نبوده و لطفا برام دردسر درست نکن
کسشر داشت می‌گفت آخه رو پاش نشسته بودم و کیرشو از زیر شلوار حس میکردم ولی دیگه نمی‌خواستم اذیتش بدم بوس کوچیکی از لپش کردم و گفتم چشم عشقم بعد صدای در اومد ک فهمیدم عممه
سریع از بغلش بیرون اومدم
ک عمه وارد شد ولی من قبلش عکسو تو گروه دوستام فرستاده بودم
ک با صدای عمم حواسم بهش جمع شد
سلام عسلم
سلام عمه جون خوبین
روشو کرد سمت علی و با سردی باهاش احوال پرسی کرد منم داشتم پیامای بچه های گروه ک داشتن از حسودی وا میرفتن رو میخوندم و لذت می‌بردم مخصا زهرا ک گفته بود اینو از کجا تور کردی لاشی
وقتی عمم رفت سمت اتاق من ک لباساشو عوض کنه نگاهی به علی کردم دیدم وااای رژ قرمزم رو لبش مونده سریع پاکش کردم و داشتم از استرس میمردم ولی یه دفعه چیزی به ذهنم رسید ک این اتفاق رو از ذهنم پاک کنم
ازش پرسیدم به عنوان سوال آخر تو با عمه سارا رابطه داره
یه لحظه با تعجب نگام کرد انگار سوالم خیلی براش عجیب بود
فقط تونست دهن باز کنه و بگه خانم شفیعی…؟

نوشته: Dark


👍 8
👎 0
17901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

927572
2023-05-12 01:45:12 +0330 +0330

با اینکه چاخان بود ولی راست کردم

0 ❤️

927576
2023-05-12 02:14:56 +0330 +0330

قبل از خواندن داستان، دنبال کلمه “شربت” میگردم. اگه داشت نمیخونم!

0 ❤️

927590
2023-05-12 06:25:07 +0330 +0330

داستان قشنگی بود. ممنون

0 ❤️

927648
2023-05-12 13:22:00 +0330 +0330

فکر میکنم یجا سوتی دادیو شفیعیو رفیعی نوشتی

0 ❤️

927745
2023-05-13 06:13:13 +0330 +0330

دوستان به چاخان یا خیالی ودروغ بودنش سریع گیرمیدین.نویسنده هم هیچ کجای داستان حرفی از واقعی یاغیرواقعی بودن نکرده.شمابخوایین مثلا ضایعش کنید.
اصلافکرکنید یه داستان هست وابتدابخونید ببینید بامتن همراه میشید شمارو دنبال خودش میکشه اخرمتن کنجکاومیکنه ادامه اش روبدونید یانه.اگرنکرد خب میگیم حق باشما.امااگر همراه شدین باداستان وخوشتون اومده دیگه به اینکه یک داستان هست یاخاطره کارنداشته باشید.
نمیدونم چرازیرهرداستان کامنت ها سریع میرن اینکه کسشعر بود تخیلی بود امکان نداره و…درحالی که محتوای داستان باید خوب باشه فرقی نداره خیالی وواقعی بودنش.
همه مااینهمه فیلموسریال قطعادیدیم تاالان شاید۹۹درصدددرواقعیت اتفاق نیافتادن فقط زاده ذهن نویسنده هست وبه تصویر کشیده شدن.وماخیلی هاشون روشایدچندین باردیدیم خوشمون اومد.چرانمیگیم کسشعره چون فیلمنامه خوب نوشته شده ارتباط برقرارکردیم.اینجاهم همونه فرقی نداره.نویسنده داستان بایدکاربلدباشه.این متن هم معما گونه هیجان انگیز ویجوری اعتیاداوره ادم منتظرادامه اش باشه تابه جواب سوالاش برسه.خیلی خوشم اومد.
امیدوارم منظورمو رسونده باشم.

0 ❤️