خاطره اولین شیطونی میلاد (۱)

1402/12/19

سلام خدمت همه دول قشنگ های شهوانی
داستان بر اساس واقعیت می‌باشد و توصیه میکنم اگر به همجنسگرایی علاقه ندارید نخونید و فحاشی نکنید دمتون گرم.

من میلادم (مستعار) قد ۱۷۵ وزن ۶۰ و ۲۴ سالمه. چند سالیه خیلی درگیر پورن شدم و شب و روز توی xvideos و pornhub ویدئو میبینم و فکر کنم فیلمی نمونده که ندیده باشم، ولی بیشترین فیلمی که دیدم فیلمای گی بوده.
همین موضوع آدم رو تنوع طلب میکنه و دلت میخواد فتیش ها و چیزای جدید رو امتحان کنی از جمله این که هر وقت میرفتم حموم کونمو برانداز میکردم و این اواخر مصرف پودر مو بر هم زیاد شده بود و سر تا پامو شیو میکردم. بگذریم…
خیلی وقت بود تو فکر بودم با یکی آشنا شم که مطمئن باشه و آبروم نره. ولی خب نبود یا بهتره بگم تخمشو نداشتم، تا این که توی تلگرام و توی یه گروه مشهدی عضو شدم (خودم شهرستانم) و فقط چتای بقیه رو میخوندم و منتظر بودم شکار خودمو پیدا کنم… :))) تا این که متوجه شدم یه پسری خیلی کصلیسی میکنه و میخواد مخ همه دخترای گروهو بزنه و خلاصه از اون خارک*ده های روزگار بود. زیر نظر داشتمش و گاهی باهاش همراه میشدم و چت میکردیم تا این که تصمیم گرفتم برم پی وی و بهش سیگنال بدم که خارش دارم.
محل نمیداد و فکر میکرد وقت تلف کردنه و مزاحمم و ازین چیزا ولی خب عکسایی که از خودش گذاشته بود پروف رو دوست داشتم. اسمش محسن بود و ۲۶ سالش بود و شکم داشت که خوشم میومد و شلوار لی یخی جذب هم پوشیده بود که من همیشه فقط زوم می کردم روی یه قسمتی از عکساش که بماند…
تلاش خودمو کردم و از حرف زدنای دست و پا شکسته رسیدیم به این که میخوام بیام مشهد و تفریح کنم اما تنهام و دنبال یه همراهم که یه روز کامل با هم باشیم و وقت بگذرونیم اما به روی خودم نیاوردم که واقعا چی میخوام چون هنوز ترس داشتم.
چند روزی گذشت برنامه چیدم برم مشهد و بریم پارک ساحلی آفتاب و محسن هم اوکی رو داد و گفت چون مشغله زیاد داره یه بهانه ای میشه که استراحتی به خودش بده
رسیدم مشهد قرار گذاشتیم جلو پارک ساحلی آفتاب و همو پیدا کردیم… یه سلام سرد گفت و دست دادیم و بدون حرف اضافه ای رفتیم داخل. وقتی داشت لباساشو در میاورد که مایو بپوشه نرفت پشت درب چوبی (یه قسمتی داره که در داره بسته میشه وسط بدن دیده نمیشه میتونی شورت عوض کنی) و من پشمام ریخته بود چون همونجا شورتشو در اورد و مایو پوشید چون کسی هم نبود اون سمت و اونجا فهمیدم چقدر آدم پررو ایه اما اما اما…
اینا به کنار و این که کیرشو دیدم و یهو دلم خالی شد انگار آب سرد روی سرم ریختن همانا و حشری شدن من همانا و دیگه نتونستم گاردمو با محسن نگه دارم…
رفتم پشت درب و مایومو پوشیدم و اومدم بیرون و با این که بدنم سفید بود و بی مو ولی محسن هیچ واکنشی نشون نداد و رفتیم توی استخر.
شما بلد بود و یه سر رفت تا آخر استخر و برگشت ولی من فقط نگاه میکردم و نمیدونستم از کجا سر صحبت رو باز کنم… که اینطور شد :
-شنا بلدیا ایول
+آره مگه تو بلد نیستی؟
-نه بلد نیستم. ولی مهم نیست
+میخوای بریم سونا؟ یا سرسره؟
-آره یه کم سردمه بریم سونا.
دوتایی رفتیم سونا بخار، نشستم کنارش ولی نزدیک تر از حد معمول، هنوز یخش با من باز نشده بود ولی من لحظه شماری میکردم دستمو بذارم روی کیرش، عجیب حشری شده بودم. یهو دلو زدم به دریا و بهش گفتم : محسن توی گروه خوب مخ دخترا رو میزنی… حرفه ای هستیا!
اونم یه لبخندی زد و با اعتماد به نفس ابروشو بالا انداخت و گفت آره دادا ما اینکاره ایم…
خندیدیم و کم کم داشت فضا گرم میشد و همینطور که داشتیم خوش و بش میکردیم هر از گاهی دستمو میذاشتم روی رون پاش و اون یه جورایی انگار چندشش میشد و خودشو جمع میکرد. ولی من سر نخ دستم اومده بود و احساسم میگفت دارم راهو درست میرم.
حدود دو ساعت می شد اونجا بودیم و سرسره رفتیم و جکوزی و …
موقع ناهار که شد رفتیم همونجا دو تا هات داگ سفارش دادیم و خوردیم و محسن گفت خسته شده و میخواد بره اما من نمیتونستم بدون این که هیچ کاری کرده باشیم از اونجا برم و حشری بودم واقعا. در حالی که داشتم به ترسم غلبه میکردم که شروع کنم از یه جایی اما نمیتونستم.
گفتم ایراد نداره بریم و بعد ناهار اومدیم بیرون که دوش بگیریم…
محسن جلوتر از من رفت بالا که بره حموم و من با نا امیدی داشتم از اونجا بیرون میرفتم.
محسن رفت حوله رو برداشت و رفت داخل حموم و من یهویی به سرم زد بزنم به در پررویی مثل خودش… تا در حموم رو میخواست ببنده گفتم : با هم دوش بگیریم؟
محسن پشماش یه لحظه ریخت بهم نگاه کرد…
گفتم چیه؟ دو ساعت پیش شورتتو در آوردی دیدم دیگه چیزی هست ندیده باشم؟ … جفتمون خنده شیطانی کردیم و گفت باشه بیا ولی زشته میبینه کسی.
گفتم نه ایراد نداره اینجا طبیعیه… و رفتم داخل.
میشه گفت بهترین حسی بود که توی عمرم تجربه کردم وقتی دوش رو باز کرد ولی من پشتم به محسن بود و داشتم مثل احمقا با مایو دوش میگرفتم و سرم رو شامپو زدم کف کرده بود.
محسن گفت نمیخوای مایوتو در بیاری احیانا؟
چیزی نگفتم و در اوردم و وقتی خم شدم پشتم به محسن بود.
یهو محسن گفت : وای پسر کصخلی ؟ چرا پشم نداری تو؟ و با خنده گفت چرا انقدر سفیدی…؟
قند تو دلم آب شد و با خودم گفتم تمومه مخشو زدم…
با لبخند گفتم، نگاه نکن بچه پررو، من مادرزادی بی مو ام

خندید و شروع کرد به شامپو زدن به بدنش و کیرش نیمه راست شده بود فکر کنم به خاطر من بود. شروع کرد به شستن و مالیدن کیرش…

ادامه قسمت اول

نوشته: میلاد


👍 8
👎 3
7901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

974560
2024-03-10 19:29:04 +0330 +0330

پوووووووووووووو
تفکراتت رو هم یادته
🙄😳

0 ❤️