دختر یخ زده

1402/06/25


عشق فقط تا زمانی میتونه نفرت رو از بین ببره که وجود داشته باشه؛ نه اینکه دلیلی برای انتقام شده باشه! »


سو سو زدنِ لامپ و صدای عجیب و غریبش باعث شد به خودم بیام؛ دست هامو از سرم جدا کردم؛ چندین تار مو و خون روی دستم بود.
ریتم نفس هام دیوانه‌وار تند بود و صدای نفس کشیدنم توی سکوت و فضای کوچیک دستشویی اکو میشد.
مغزم درست کار نمیکرد؛ آخرین فرصتم بود و باید به خوبی ازش استفاده میکردم؛ ولی باید همه چیز بی نقص و طبیعی اجرا میشد. نباید سوتی میدادم نباید ردی از خودم به جا میزاشتم؛ باید کارم رو درست انجام میدادم.
صدای کشیده شدن دندونام به همدیگه؛ به خوبی خشم من رو نشون میداد و به رخ میکشید؛ خشمی که ناشی از یه نفرت خالص بود.
سعی کردم با چند تا نفس عمیق، خودم رو آروم و فکرم و رو آزاد کنم تا بتونم یه نقشه‌ی بی عیب و نقص بکشم.
چندتا ایده به مغزم خطور کرد ولی کلافگی بیش از حد باعث شد همون چندتا ایده رو هم از دست بدم.
بالاخره از جام بلند شدم و دست هام رو شستم؛ با همون دست خیس موهام رو صاف و صوف کردم و قطره های خونِ روی موهام رو پاک کردم.
درِ دستشویی رو باز کردم و با کشیدن آخرین نفسِ عمیق؛ به امید موفقیت، از دستشویی خارج شدم.


پیشنهاد عجیبی بهم داد؛ رقصیدن ! اونم تو تاریکی و زیر نور مهتاب که از پنجره به وسط اتاق می‌تابید.
موسیقیِ بیکلامی پخش کرد و خودش رو بهم نزدیک کرد؛ یک دستش رو پشت کمرم و دست دیگه‌اش رو توی دستم قفل کرد. با ریتم آهنگ قدم برمیداشتیم و تو بغل همدیگه میرقصیدیم؛ یک قدم به جلو، یک قدم به عقب، هر از گاهی نیم چرخی میزد و من رو تو بغلش محکم تر فشار میداد؛ منم که تجربه‌ای نداشتم، خودم رو بهش سپرده بودم و لذت میبردم. لمس بدنش؛ صدای پیانو، زیر نور مهتاب… فضای بکر و معرکه ای بود.
کم کم حرکاتش دستم اومد و منم همراهیش میکردم؛ یک قدم به جلو، یک قدم به عقب، نیم چرخی به راست… تموم این مدت لبخند قشنگی روی صورتش بود که من رو محو خودش کرده بود. اون بهم چیزی رو میداد که من توی زندگیم نداشتم و تجربه نکرده بودم؛ عشق و محبت!
خودم رو رها کرده بودم و محو صورت و لبخند بی‌نقصی که روی صورتش بود شده بودم.
آهنگ به اوج خودش رسیده بود و رو ابرا بودم؛ صدای نفس هاش که به شمار افتاده بود به خوبی شنیده میشد.
همونطوری که بغلش کرده بودم و اونم من رو سفت چسبیده بود، به سرعت میچرخیدیم. به چشمای سبزش زل زده بودم و از تماشای لبخند خالص و بی ریاش لذت میبردم و میخندیدم.
تو بالاترین نقطه‌ی اوج آهنگ، دست هاش رو دو طرف پهلو هام قرار داد و به سرعت شروع کرد به چرخیدن؛ من رو بلند کرده بود و رو هوا می‌چرخوند و من اون لحظه آنچنان محو صورت و چشم هاش شده بودم که متوجه نشدم کی من رو بغل کرد و لب هاش رو روی لب هام گذاشت!
برای چند ثانیه لباش رو ول کردم و به صورتش خیره شدم؛ نفس نفس میزد اما همچنان لبخندش رو حفظ کرده بود.
با نوک انگشتام با موهای کوتاه و جوگندمیش بازی میکردم و به چشمای براقش که تو تاریکی اتاق خودنمایی میکرد خیره شده بودم؛ آروم انگشت اشاره ام رو روی لبش حرکت دادم و با دنبال کردن خط لبخندش؛ به گونه‌اش رسیدم.
دوباره همون مسیر رو با زبونم و به آرومی طی کردم و بوسه‌ای به گونه‌اش زدم.
سرم رو روی شونه هاش گذاشتم؛ دستش رو پشت سرم گذاشت و با نوک انگشت هاش؛ شروع کرد به تحریک کردن پوست سر و گردنم. چشم هام رو بستم و نفس عمیقی از پوست گردنش کشیدم. بالاخره تموم شده بود و به آرامش رسیده بودم. فقط لازم بود تا برای همیشه فراموش کنم و از باقی عمرم لذت ببرم.
دستم هام رو دور کمرش حلقه، و لب هام رو به لب هاش نزدیک کردم. هنوزم ته دلم احساس بدی داشتم؛ چون قول داده بودیم که چیزی رو از هم پنهان نکنیم ولی من داشتم بزرگترین راز زندگیم رو مخفی میکردم؛ رازی که اگه فاش میکردم، چندین راز دیگه رو هم برملا میکرد.
و برملا شدن این راز ها؛ به قطع باعث میشد تا از دستش بدم!
قرار گرفتن تو دو راهیِ ترک شدن و خوش قول موندن، اونم تازه اول زندگی؛ حسابی سخت و عذاب‌آور بود.
هنوز تصمیم خودم رو نگرفته بودم که احساس کردم لب هام رو بین لب هاش قرار داد و شروع کرد به مکیدن شون.
فکر و خیال و تصمیم گیری رو به بعد موکول کردم و سعی کردم تا همراهیش کنم.
با دست راستش کش موهام رو باز کرد و دستش رو توی موهام کشید.
پای راستم رو کمی بالاتر آوردم و پشت پاهاش قرار دادم و خودم رو چسبوندم بهش. جوری که برجستگی کیرش رو زیر شکمم حس میکردم. درحالی که لباش رو می‌مکیدم و زبونم رو داخل دهنش میچرخوندم، انگشتم رو روی صورتش بازی میدادم و عضله های صورتش رو تحریک میکردم.
تو حال و هوای خودم بودم که دستش رو آروم روی پهلوم گذاشت و شروع کرد به فشار دادن و حرکات دایره‌وار. منم دستم هام رو از روی کمرش، آروم آروم به سمت کتف هاش حرکت میدادم و با نوک انگشتام فشار وارد میکردم.
دست هاش رو آروم از زیر سینه هام حرکت داد و به پشت کمرم برد. ناخودآگاه کمرم رو به عقب خم کردم و خودم رو به دستش تکیه دادم.
طوری که مشخص بود به حرکاتش مسلطه و میدونه چیکار میکنه؛ سرش رو بین سینه هام قرار داد و نفس عمیقی کشید، یه آه کشیده گفتم و با دست به موهاش هجوم بردم.
با زبونش شروع کرد به لیسیدن بدنم. از روی سینه تا خود لب هایی که برای مکیده شدن له له میزدن.
لب پایینم رو با دندون فشار ریزی داد و محکم دست هاش رو دورم حلقه کرد.
تا اون لحظه اونم مثل من متوجه تموم شدن آهنگ و سکوت خونه نشده بود؛ آهنگ ملایم تری پخش کرد و در حالی که مثل پروانه دورم میچرخید، به سمت اتاق هدایتم کرد.
قبل از اینکه بخواد پیراهنش رو در بیاره؛ لبام رو روی لب هاش گذاشتم و خودم مشغول باز کردن دکمه های پیراهنش شدم. اونم تو این فاصله زیپ لباسم رو کشید پایین.
کارم با دکمه های لباسش که تموم شد، فاصله گرفتم و درحالی که خودش پیراهنش رو در می‌آورد؛ منم لباسم رو درآوردم. جااان کشیده‌ای گفت و بهم نزدیک تر شد.
آروم لب‌هاش رو روی لب هام گذاشت و مشغول بازکردن سوتینم شد. منم دست هام رو پایین بردم و کمربندش رو باز کردم. من رو روی تخت خوابوند و بین پاهام نشست و در حالی با دست هاش دست هام رو گرفته بود و مانع حرکتم میشد؛ لب هاش روی لب هام گذاشت.
ریتم نفس کشیدن مون یکی شده بود و نور سوسو زنانِ آباژور ، مثل یه رقص نور؛ فضای رمانتیکی که صدای پیانو به وجود آورده بود رو تکمیل میکرد.
الیار رمانتیک تر از چیزی بود که فکر میکردم. مخصوصا با حرکت غیر منتظره ای که زد.
آروم من رو از روی تخت بلند کرد و از توی کمد یه جعبه‌ی نسبتا بزرگ و پر زرق و برق رو بیرون آورد. در جعبه رو باز کرد و صدها گل برگ قرمز رز رو روی تخت ریخت.
توی چند ثانیه فضای اتاق پر از بوی گل رز شد. طوری که مدهوش بوی خوب گل رز بودم. توی فکر فرو رفتم؛ بوی رز، نور ملایم اتاق و صدای پیانو؛ انگار تو بهشت بودم.
دستم رو گرفت و من رو لبه‌ی تخت نشوند. آروم سرم رو بالا آوردم و به چشمای سبزش خیره شدم. چشمایی که تو همون نور کم هم خودنمایی میکرد.
بوسه‌ای روی شکمش زدم و بعد مشغول در آوردن شلوارش شدم.
شرت سفیدی که پاش بود، از شدت تمیزی برق میزد و من رو برای هر حرکت عجیبی ترغیب میکرد.
آروم دستم رو روی کیرش کشیدم و به چشمای سبز رنگش خیره شدم.
یکم دلبری کردن زنونه و یه چشمک جادویی برای دل بردن کافی بود. یه بوسه به زیر شکمش زدم.
آروم من رو خوابوند و خودش هم اومد روی من؛ دوباره از لبام شروع کرد به خوردن و رفت پایین، همینطور می مکید و می لیسید؛ گردنم، سینه ام؛ خط سینه رو دنبال کرد و تا روی شکمم رو با زبونش قلقلک داد.
شرتم رو با دندون در آورد و بدون مکث، زبونش رو روی کصم کشید. انقدر تحریکم کرده بود که مطمئن بودم با کوچکترین حرکت ارضا میشم. با زبونش با کصم بازی میکرد و من فقط تقلا میکردم و آه های ریز می کشیدم. ولی دست و پاهام رو محکم گرفته بود و اجازه‌ی تکون خوردن نمیداد.
به اوج نقطه‌ی تحریک که رسیدم؛ با پاهام به عقب هولش دادم؛ دمر خوابیدم و وقتی اومد نزدیک تر، یه بوس از روی شرت به کیرش زدم و شروع کردم با زبونم، با کیرش ور رفتن.
سفید بودن شرتش باعث شد خیلی زود با خیس شدن تغییر رنگ بده و کیرش بیشتر دیده بشه.
آروم با دندون بند شرتش رو گرفتم و به سمت پایین کشیدم، کیرش مثل اسبی که افسار پاره کرده از شرت به بیرون پرید و اونجا بود که از شدت هیجان دوباره کصم خیس شد.
سرم رو بین پاهاش بردم و از زیر تخماش شروع کردم به لیسیدن. آروم تخمش رو توی دهنم انداختم و شروع کردم به مکیدن. صدای ناله هاش نشون میداد به خوبی لذت میبره.
با دستم کیرش رو بالا گرفته بودم و وقتی کارم با تخم هاش تموم شد، رفتم سروقت کیرش.
زبونم رو آروم روی کیرش بالا و پایین میکردم و از اخ و جان گفتنش لذت میبردم.
یه چند تا لیس محکم از پایین تا بالای کیرش زدم و آروم سرش رو انداختم توی دهنم. بیضه‌اش رو با دستم گرفتم و تخماش رو بین انگشتام بازی میدادم.
مکش دهنم رو بیشتر کردم و با همون سرعت، بالا و پایین میکردم و با زبونم سر کیرش رو نوازش میکردم.
کم کم سرعتم رو بیشتر کردم و وقتی به نفس نفس افتاد؛ تا ته حلقم فرو میکردم و دوباره می آوردم بیرون.
دیگه رسما آه و اوهش بلند شده بود و منم شهوت جلوی چشمم رو گرفته و کنترلی روی دهنم نداشتم، و جوری ساک میزدم که انگار سالها بود کیر به خودم ندیده بودم.
نزدیک های ارضاش من رو چرخوند . کاندوم صورتی رنگی روی کیرش کشید و پاهام رو انداخت روی شونه‌اش.
آروم به کیرش فشار و آورد و با همون فشار کم کیرش وارد کصم شد. کلمه ای برای توصیف اون لحظه نبود و بی نظیر نزدیک ترین کلمه ای بود که به ذهنم میرسید. چنان از شدت شهوت کصم خیس شده بود که نیازی به روان کننده نداشتیم.
اول خیلی آروم و رمانتیک شروع کرد به عقب و جلو کردن و تلمبه زدن. عقب و جلو میشد و هر بار با پر و خالی شدن زیر شکمم، یه حس ناب و وصف نشدنی از سمت کصم به تموم بدنم جاری میشد.
دستم هام رو گرفت و همونطوری که به تلمبه زدنش ادامه میداد، بالا تنه ام رو بلند کرد و به خودش چسبوند؛ منم پاهام رو دور کمرش حلقه کردم و همونطور آروم پیش میرفتیم. تا اینکه یه آهنگ تند و بیس دار، جاش رو به پیانوی ملایم داد.
ناخودآگاه سرعت تلمبه زدن الیار با ریتم آهنگ سریع شد و صدای آه و ناله جفتمون فضای اتاق رو پر کرد.
من رو بلند کرد و همونجوری که تو بغلش بودم تلمبه میزد. منم شروع کردم به همراهی کردنش و بالا و پایین می‌پریدم. جوری که دیگه بجای صدای آهنگ؛ صدای ما توی خونه میپیچید. کصم داغ کرده بود و با نهایت قوا لب های الیار رو می‌مکیدم. دستم رو روی گردنش می‌کشیدم؛ انگشت های شستم رو روی گونه اش میکشیدم و به چشمای سبزش زل زده بودم.
صورتم رو چرخوند و شروع کرد به مکیدن گردنم؛ از زیر فکم، تا پایین گردنم. لب هاش رو بازی میداد و با مکشی که با دهنش ایجاد میکرد؛ وجب به وجب گردنم رو کبود میکرد. منم رو ابرا بودم و چیزی نمونده بود که بهترین ارضای عمرم رو تجربه کنم.
آروم پریدیم روی تخت و ازم خواست که تو پوزیشن داگی قرار بگیرم. پشت سرم قرار گرفت و چند باری کیرش رو روی کصم مالید. انقدر بالا بودم که فقط دلم میخواست هرچی زودتر خالی بشم. آه و ناله ام در اومده بود.
همونطوری که پایین تنه‌ام رو بالا نگه داشته بودم سرم رو گذاشتم روی تخت و روی گل برگ هایی که ریخته بود روش. نفس هامو عمیق میکشیدم و بوی رز های تازه روحم رو جلا میداد. ولی رنگ قرمز گلا من رو یاد خونریزی های بی وقفه‌ام مینداخت.
آروم کیرش رو واردم میکرد، ولی من دلم میخواست یه دفعه تا آخر فرو کنه و هرچی زودتر ارضا بشیم. اما اون با حوصله پیش میرفت و میخواست بیشتر لذت ببریم. وقتی کیرش رو تا آخر واردم کرد؛ خم شد و با دست هاش سینه هام رو گرفت و همونطور که تلمبه میزد، سینه هام رو هم فشار میداد.
با انگشت، نوک سینه ام رو میگرفت و با دست دیگه‌اش، بالای کصم رو میمالید. دیگه داشتم دیوونه میشدم از حس و فضای بی‌نظیری که به وجود آورده بود. اون موزیک ملایم، گل های رز زیرم، نور ملایم و زرد رنگ آباژور، صدای نفس نفس زدنمون، و اون لذت بی نظیر سکس.
سرعت تلبمه زدنش خیلی زیاد شده بود و داشتم آتیش میگرفتم. تو نقطه اوج و دم ارضا بودم که محکم بغلم کرد. تنم چنان لرزید و چشمم سیاهی رفت که مطمئنم بهترین ارگاسم زندگیم رو تجربه کردم. اونم تو بغل الیار. جفتمون از شدت لذت آه بلندی کشیدیم که صداش تو اتاق پیچید و همزمان ارضا شدیم.
کیرش رو کشید بیرون از کصم و کنارم روی تخت دراز کشید و من رو تو بغلش فشرد. جفتمون عرق کرده بودیم و از شدت خستگی نفس نفس میزدیم. سرم رو توی سینه اش فرو بردم و چشمام رو روی هم فشار دادم؛ بالاخره تموم شده بود همه چی.


اهل کینه و انتقام نبودم ولی اگه ازش میگذشتم، روحم تو عذاب میموند. دیگه راه پیش نداشتم و حالا که این همه راه تا اینجا اومده بودم باید کارم رو عملی میکردم.
هر چیزی که لازم بود رو از قبل آماده کردم؛ در واقع من تصمیمم رو قبلا گرفته بودم و الان بجای فکر و خیال باید عملیش میکردم.
پیرِ خرفت مصرف چایش هم به اندازه مصرف موادش بالا بود؛ قبلا موقع آزمایش خون متوجه شده بودن که سابقه مصرف هروئین داره و تو پرونده اش ثبت کرده بودن و همین برگ برنده من بود.
دیگه خیلی پیر و ناتوان شده بود این آخرا و مثل قبل اذیت نمیکرد. یجورایی فهمیده بود یه پاش لب گوره؛ میخواست مثلا کثافت کاری هاش رو جمع و جور کنه.
تازه شیشه کشیده بود و از قیافش معلوم بود، یه چای براش ریختم و بردم. در اتاق رو که باز کردم، دیدم همونطور که تکیه داده به دیوار خوابیده و تو چرت و نشئگیه. قیافش خسته و خمار بود. لیدوکائین رو از توی جیبم در آوردم و آروم به دستش زدم. اینجوری دستش بی حس میشد و خیلی بهتر می‌تونستم کارم رو انجام بدم.
تو نهایت خونسردی بودم و کوچک ترین ترسی رو نداشتم، چون حتی اگه میخواستمم، نفرت جاش رو به حس ترس نمیداد.
اسپری لیدوکائین بر خلاف پمادش، خیلی زود اثر میکرد، بیدارش کردم و چایش رو دادم بخوره؛ از اتاق خارج شدم تا برای فاز دو نقشه ام آماده بشم. صدای تیک و تیک فندکش نشون میداد داره بازم میکشه.
دستکش های لاتکسی که گرفته بودم رو دستم کردم و وارد اتاق شدم. دوباره تو چرت بود، سرنگ رو گذاشتم توی دستش و اثر انگشتش رو روی سرنگ جا گذاشتم. بعد از اون بسته‌ی هروئین رو دادم به دست دیگه اش و اثر اون یکی انگشت رو هم ثبت کردم. قاشقی که از قبل همراهم بود رو مجدد به دست دیگه اش دادم و خب اثر انگشتش از قبل روی فندک هم بود. عملا انگشت نگاری بی نقصی انجام دادم
هروئین رو توی سرنگ کشیدم و تا آخر تزریق کردم. مطمئن بودم با شیشه‌ای که کشیده و این حجم از هروئین، قطعا اوردوز میکنه.
چشماش رو باز کرد و به من خیره شد؛ سعی کرد چیزی بگه ولی انگار نمی‌تونست، منم با یه لبخند عمیق، بهش زل زده بودم تا ببینم واکنشش چیه. منتظر بودم بهم حمله کنه ولی خیلی پیرتر از این حرفا بود و بخاطر مصرف بیش از حد مواد حسابی داغون و شکسته شده بود. حتی از جاش تکون هم نخورد و خیلی زود علائم اوردوز دیده میشد.
زیر کتری رو خاموش نکردم، چون من فقط اومده بودم به بابام سر بزنم و یه چای بهش بدم، ازش خواسته بودم خودش کتری رو خاموش کنه ولی متاسفانه وقتی از خونه رفته بودم بیرون؛ با هروئین اوردوز کرده !
یه چندتا تار مو هم توی دستشویی جا مونده بود؛ خب وقتی کتری جوش میومد رفتم دستشویی ، ریزش مو هم ارثی داشتم !
دستکش هارو گذاشتم توی جیبم و از خونه خارج شدم، فکر میکردم با کشتن اون، عقده‌ی چند سالم میخوابه ولی انگار نه انگار که کشته بودمش، هیچ فرقی نکرده بودم و هنوزم ته دلم هم از خودم و هم از بابام بدم میومد.
وارد خونه‌ی خودم شدم، دستکش هارو توی باربیکیو سوزوندم و رفتم توی دستشویی و جلوی آینه به خودم نگاه کردم. چیکار کرده بودم؟ درسته مو لای درزش نمی‌رفت ولی من هیچ حس خوبی نداشتم. هنوزم حالم از خودم بهم میخورد. از پدرم و از خاطراتی که برام ساخته بود. اما دیگه راه پیش نداشتم.

شب کنار الیار، دلم طاقت نیاورد و سیر تا پیاز ماجرا رو تعریف کردم. اون باید همه چیز رو میدونست چون اول رابطه مون قول دادیم چیزی از هم پنهون نکنیم. اون خیلی مهربون و رمانتیک بود و اگه بهش دروغ میگفتم در حقش ظلم کرده بودم. پس همه‌ی راز هایی که میترسیدم بگم رو برملا کردم و برخلاف انتظارم، الیار گفت که درکم می کنه و بهم حق داد.
اما عذاب وجدان من رو ول نکرد…


+میتونم بپرسم که اون شب چی گفت دقیقا؟
-داستان طولانی رو از اول زندگیش برام تعریف کرد؛ چیزی که باورش برام خیلی سخت بود. وقتی که 16 سالش بوده، مادرش میمیره، قتل نبوده اما پدرش هم بی تقصیر نبوده. چیزی که خودش گفت و اون لحنی که تعریف کرد خیلی دقیق حسش رو به من منتقل کرد، اما من نمیتونم همونجوری برات تعریف کنم. گفت هنوز نبودن مادرم برام عادی نشده بود و شبا گریه میکردم، پدرم معتاد بود و شیشه و صد جور کوفت و زهر مار میکشید؛ یکی از اون شبا، انقدر کشید و حشرش زد بالا که نتونست جلوی خودش رو بگیره و روش تو روم باز شد. بعد از اون شب، وقت و بی وقت بهم تجاوز میکرد. حتی اگه درحال مرگم بودم اهمیتی نمیداد و به فکر خودش بود. اما کاش همه چیز به همونجا ختم میشد. پدرم بیکار بود و مادرم خرج مونو میداد. و مرگ مادرم، دقیقا یعنی تموم شدن پولای بابام. شاید اونش مهم نبود اما یه شب، بخاطر اینکه بتونه مواد بگیره با ساقیش اومدن بالاسرم؛ میشناختمش چون چند باری خودم براش مواد گرفته بودم. گریه کردنم فایده ای نداشت و بابام برای گرفتن موادش این کار رو باهام میکرد. ولی بازم همینجا تموم نشد. کم کم رفیقاش و آدمای دیگه رو برای پول میاورد و بهم تجاوز میکردن! نه کسی رو داشتم که بگم؛ نه جایی که برم. مجبور بودم تحمل کنم، هیچکس دلش به حال من نمی سوخت و گریه هام مهم نبود. هر شب از دل درد نمی تونستم بخوابم و تا صبح درد میکشیدم و گریه میکردم. گاهی اگه صدای گریه ام میرفت بالا، مورد ضرب و شتم هم قرار میگرفتم. با اینحال همه اینا یه جورایی تا قبل از پیدا شدن فانتزی سکس گروهی اوکی بود! همزمان بهم تجاوز میکردن و بد ترین چیز این بود که بابام خودش هم کنار اونا بود. دلم به حال خودم می سوخت ولی نه کاری از من بر میومد نه از کس دیگه ای.
مات و خیره به الیار نگاه میکردم و حرفی برای گفتن نداشتم، زبونم بند اومده بود.
+جواب تو چی بود ؟
-من همه‌ی اینا رو میدونستم ولی فکر نمیکردم تا این حد وحشتناک بوده باشه… من نمیخواستم باهاش ازدواج کنم فقط میخواستم از اون خراب شده نجاتش بدم. خیلی وقت بود موضوع رو فهمیده بودم اما وقتی دیدمش تازه عاشقش شدم… عشق واقعا زمان و مکان حالیش نیست. وقتی آوردمش پیش خودم کم کم باهاش آشنا شدم و بیشتر عاشقش شدم؛ اون از درون یه فرشته بود. قلب پاکی داشت ولی دنیا عدالت نداشت.
+پس تو خبر داشتی و با این حال باهاش ازدواج کرده بودی … بعدش چی شد؟
-انتظار نداشتم این رو بشنوم ولی اون پدرش رو کشته بود. البته نقشه‌ی تمیزی کشیده بود و چند ساعت بعد با آتیش سوزی جزئی آشپزخونه، همسایه ها زنگ میزنن آتش نشانی و متوجه میشن که اوردوز کرده. بعد از تموم شدن حرفاش و شنیدن حرفای من، باشه ای گفت و خوابید. ولی صبح ، جاش رو به نامه داده بود.
+داخل اون نامه چی نوشته بود؟
-الیار عزیز، من فکر میکردم با کشتن پدرم همه چیز درست میشه ولی اون بدون درد و عذاب مرد. دیر یا زود پلیس دنبال من میاد تا بازجوییم کنه چون خودم یه رد هایی گذاشته بودم که مشخص باشه من دیروز اونجا بودم. اما الان عذاب وجدان من رو ول نمیکنه و ضمن عذر خواهی و تشکر بابت خوبی هات، باید ازت خداحافظی کنم. از صمیم قلب دوست دارم اما وقتی دیشب بعد از شنیدن اون حرف ها ترس توی چشمات رو دیدم، ترجیح دادم تا برم. چون نمیتونم جوری کنارت زندگی کنم که انگار اتفاقی نیوفتاده! من میدونم که تو تا ابد از من میترسی، اما من خودم طاقت تحمل این وضعیت رو ندارم. از صمیم قلب دوست دارم و بدون محبت هات رو فراموش نمیکنم. تو لیاقتت خیلی بیشتر یه قاتل و قربانی تجاوزه!

درحالی که سعی میکردم گریه نکنم و مصاحبه رو ادامه بدم، سوال اخرم رو پرسیدم،
+چه بلایی سر خودش آورد؟
الیار اشک هاش رو پاک کرد و گفت.
-برای چی میخواستی بدونی ؟
+من یه نویسنده ام…


پشتم رو کردم به الیار و سعی کردم بخوابم. واکنشش بر خلاف انتظار من بود. گفت که درکم میکنه و…
ولی من توی چشماش ترسی رو دیدم که نمیذاشت بخوابم. اون تا ابد این ترس رو ازم داره که حالا که پام به قتل باز شده چقدر میتونم براش خطرناک باشم. حتی اگه خودش هم چیزی نگه من خودم درکش میکنم و بهش حق میدم.
دم صبح دیگه نتونستم با عذاب وجدانم کنار بیام و با نوشتن یه نامه‌ی خداحافظی ، از خونه زدم بیرون. این زندگی پوچ و بی معنی، دیگه ارزش موندن نداشت و حالا که دیگه نه دلیلی برا موندن داشتم نه امیدی پس باید میزاشتم و میرفتم. اما حتی خودکشی هم دردم رو تسکین نمیداد.

+سلام، میخوام اعتراف کنم. من دیروز مرتکب یه قتل شدم، یه قتل بی نقص که مو لای درزش نمیرفت، قتلی که ازش پشیمون نیستم ولی، حالا دیگه دلیلی برای ادامه‌‌ی زندگی نمیبینم.


بدون کلمه‌ای حرف زدن، بلند شد و برگه‌ی روزنامه ای رو جلوم گذاشت، نیازی به حرف زدن نبود. متن روزنامه گویای همه چیز بود.
دختر جوانی که اقدام به قتل پدر خودش کرده بود، پس از اعتراف در دادگاه، در تاریخ شنبه 9 اردیبهشت 1402 اعدام شد.
پی نوشت: او هم در میان ما بود؛ اما بی آنکه صدایش شنیده شود؛ از میان ما رفت.
داستان بر اساس واقعیت بود و این شخص قبل از فوتش با شخص بنده در ارتباط بود و این داستان به خواست خودشون نوشته شدن. و اسمی که ایشون برای زندگی شون انتخاب کرده بودن این بود؛ دختر یخ زده.

نوشته: The2Herman


👍 20
👎 5
9701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

947765
2023-09-16 19:41:50 +0330 +0330

فرض کنید سکانس دوم داستان (سکانس اروتیکش) رو از داستان حذف کنیم. آیا چیزی از پیرنگ داستان را از دست خواهیم داد؟ آیا شخصیت ها در ادامه برامون گنگ خواهند شد؟ آیا تاثیر گذاری اتفاقات و یاداوری اون، توی قضاوت بعد از مطالعه ی داستان از دست خواهد رفت؟ … جواب همه ی این ها “خیر” هست.

البته که توی شاید 90 درصد داستان هایی که توی سایت میخونیم، خوب یا بد، این مشکل اروتیک (حل نشده بودن در متن پیرنگ) وجود دارد؛ اما دیده شدن این مشکل بطور نمایی با حجم اون سکانس اروتیک، افزایش پیدا میکند.
درمورد این داستان، ما سکانس اروتیکی رو داریم که بیش از نیمی از حجم داستان رو اشغال کرده است اما هیچ تاثیری بجز تحریک شهوانی خواننده در هنگام مطالعه ش ندارد.
و وقتی که داستان به پایان میرسه، میفهمیم که یک پیرنگ ساده ی “دختری که بخاطر ظلمی که از پدرش دیده، با کشتنش از اون انتقام میگیره اما چون نمیتونه با تغییرات زندگیش پس از اون کنار بیاد، به جرمش اعتراف میکنه و اعدام میشه” را با کلی مخلفات ناکارامدی که با توصیفات بسیار زیبا و روایت درگیر کننده همراه شده اند، دریافت کرده ایم.
و البته در کنار همه ی این ها، روایت رفت و برگشتی زمان داستان و تغییر راوی، گرچه در نظر اول جالب به نظر میاد، اما پخته و جا افتاده حس نمیشه. مخصوصا درمورد سکانس چهارم که دوباره مشکل باز کردن معمای داستان با مونولوگ مصاحبه وار رو داره که درمورد یک داستان دیگر هم گفتم، زیادی ساده است.


پی نوشت: جمله ی ابتدای داستان به نظر من خیلی بی معنی بود. به نظر شما هم همینطوره؟

7 ❤️

947779
2023-09-16 23:06:17 +0330 +0330

چقدر پخش و پلا نوشته بودی و مدام از این طرف به اونطرف میزفتی، مثل ماشینی که ترمز و فرمونش بریده باشه، خودت هم نتونستی خوب جمعش کنی و مجبور شدی آخرش ساده نویسی کنی، به هر حال نوشته‌ت مثل یه لحاف چهل تیکه بود که زیبایی خاصی نداشت فقط گرم میکرد.

3 ❤️

947786
2023-09-16 23:45:48 +0330 +0330

با سلام به نویسنده محترم.
داستان‌تون غلط املائی زیادی نداشت و از بابت علائم نگارشی موردی که به هیچ‌وجه رعايت نکرده بودین نیم فاصله بود. نیم فاصله‌ها اصلا رعایت نشده بود و این خیلی‌جاها مثل سرعت‌گیر عمل می‌کرد و باعث می‌شد مجدد بخونم تا جملات معنی واضح‌تری برام بده.
“یه پدر معتادی که برای خرج خودش دخترش رو می‌فروشه و‌…”
پیرنگش تقریباکلیشه‌ای بود و سوئیچ کردن‌های پی‌در‌پی از شخصیتی به شخصیت دیگه و از زمان حال به گذشته و… باعث نامفهوم شدن داستان و سردرگم شدن مخاطب، شده بود.
آغاز و مقدمه داستان گنگ بود؛ چندین و چندبار خوندم تا متوجه بشم دقیقا چیشده!
برعکس آغاز، پایان‌بندی خوبی داشت داستان‌تون و نمیشه منکر این شد که پایانش مو به تن آدم سیخ‌ کرد.
می‌پردازم به بخش اروتیک. کل داستان ۳۹۰۰ کلمه بود که ۲۳۰۰ کلمه‌ش اروتیک بود؛ یعنی نصف بیشتر داستان سکس بود. وجود این همه اروتیک اونم تو این داستان که می‌خواد یکی از درد‌های اجتماع رو به تصویر بکشه و تگ اجتماعی بگیره، نیاز ملزومی نیست؛ اما با این حال، اروتیک خوب بود، با احساس بود، توصیفات قشنگ و فضاسازی خوبی داشت.
“اسم شخصیت اصلی و دختر یخ‌زده چی‌بود؟ چه‌شکلی بود؟”
اینا سوالاتی بود که بعدِ اتمام داستان تو ذهنم نقش بست. به‌وجود اومدن این سوالات ناشی‌ از ضعف در شخصیت‌پردازی داستان هست؛ که مخاطب بعد از اتمام داستان، به‌جای این که درگیر حادثه‌ی شوکه کننده پایان داستان بشه هنوز نسبت‌ به شخصیت‌ها ابهاماتی براش وجود داره. شاید بتونم کنار بیام با این که نخواستین اطلاعات زیادی از ظاهر و اسم دختره یخ‌زده بدین به مخاطب، اما با این چیزایی که به منطق ایراد وارد کرد، نمیشه کنار اومد.
منطق داستان‌تون ایراداتی داشت؛ مثلا:
-شما در بخش اروتیک چندین بار به سبز بودن چشم‌های الیار جان اشاره کردی. حالا درسته چشم سبز خیلی خوشگله ولی چه نیازی داره من مطمئن بشم که چشمای الیار سبز بود نه قهوه‌ای؟ چه اطلاعاتی به منه خواننده منتقل کرد؟ شما حتی اسم شخصیت اول داستان رو نگفتی، ولی چهار بار به سبز بودن چشم‌های الیار اشاره کردی. من با خودم گفتم شاید این یه رِد فلگ هست و باید تو ذهنم حک بشه بعدا به درد می‌خوره؛ اما خب چیزی در ادامه نبود که بهش مرتبط باشه.
-چرایی و چگونگي آشنایی الیار با دختر یخ‌زده، حس دختره به گذشته‌ و پدرش، حس الیار به دختره و… هنورم مجهول هست برای مخاطب، که خب این به خودی خود به منطق داستان‌ ضربه می‌زنه. می‌خوام بگم پرداختت به سکس، خیلی بیشتر از پرداختت به اصل مطلب بود!
-ما سکس دونفر رو خوندیم که هیچ شناختی ازشون نداریم و حتی بعدا هم به شناخت مطلوب ازشون نرسیدیم. منطقیه؟
پفک نمکی: غلط نوشتن انگشت شصت یکی از تله‌های رایجه بین آدما ولی دیگه در جشنواره بهتره این یه غلط املایی نباشه.
در نهایت؛
تبریک لیمویی میگم بابت جرئت و شرکتتون در جشنواره.

6 ❤️

947790
2023-09-16 23:54:08 +0330 +0330

روند انتشار داستان‌‌های جشنواره خیلی نامنظم هست. امیدوارم ادمین عزیز بیشتر همراه‌ باشند و داستان‌های جشنواره منظم‌تر آپلود شوند.

به نویسنده‌ محترم:
ممنون از زمانی که برای نگارش داستان گذاشتی و شرکت در جشنواره. از واقعی بودن داستان متاثر شدم. متاسفانه هستند عزیزانی که قربانی تجاوز محارم هستند.
با احترام به بررسی متن می‌پردازم:

نکات مثبت:
اروتیک خوب و سرشار از احساس
توصیفات خوب
متن روان

نکات منفی:
دیالوگ‌های پراکنده
پی‌رنگ تکراری
عدم ارتباط سوژه‌ی انتقام با بخش اروتیک داستان.

متن روان از سطر اول مخاطب رو با خودش همراه می‌کنه و یک اروتیک احساسی و نسبتا طولانی نیمی از داستان رو شامل میشه.
با توجه به طولانی بودن اروتیک، برای مخاطب خسته کننده نیست؛ چون اروتیک همراه با توصیفات زیبا هست.
دیالوگ‌های پراکنده در متن حکم سرعت گیر رو برای ذهن مخاطب دارن.
به خصوص در بخش پایانی داستان و انتقام از پدر.
در مورد اروتیک احساسی اول داستان و
در فضای جشنواره، دوست دارم اروتیک و تِم جشنواره که انتقام هست ارتباط بیشتری با هم داشته باشن.
متن نسبتا روانی رو نوشتید.

براتون آرزوی موفقیت دارم.
قلمت خنیاگر اندیشهَ‌ت
🌺🌺

6 ❤️

947800
2023-09-17 00:11:52 +0330 +0330

متن سبک و روون و خوب. فضا ملایم و آهنگ پیانو و بوی گل رز. یه سکس عاشقانه و داستانی که از خوندش لذت بردیم ولی ناراحت هم شدیم.

  1. کمی قسمت عشق‌بازی اروتیک داستان با جمله‌های تکراری پر شده بود.

  2. گذاشتن با «ذ» هست. «و حالا که دیگه نه دلیلی برا موندن داشتم نه امیدی پس باید میزاشتم و میرفتم…»

  3. بعد از هر بار کات کردن کمی درمورد مکان و زمان سر نخ به خواننده بدید. این موضوع از کیفیت داستان کم کرده بود.

5 ❤️

947813
2023-09-17 00:55:31 +0330 +0330

درود دوستان ؛
اول از همه تشکر میکنم از داورای عزیز که وقت گذاشتن و خوندن و نقد کردن؛ منتظر نقدتون بودم که بعد جوابتون رو بدم.
حقیقت اینکه نمی‌خواستم کلا چیزی بگم و توجیح کنم ولی خب نظرم عوض شد.
یه چیز کلی بخوام بگم؛ من اولین بار بود داستانی مینوشتم که گی نبوده.
مورد دوم اینکه من وقتی اعلامیه جشنواره رو دیدم گفتم شرکت کنم و خودم رو محک بزنم؛ سه روز بعد کامنت های زیر اعلامیه رو خوندم؛ دیدم عزیزانی مثل هیدن مون و شیوا و کنستانتین و … شرکت کردن؛ پس قطعا من شانسی نخواهم داشت چون اولین بارمه و این عزیزان همه تگ دارن.
دقیقا روز هشتم بود که گفتم هرچی شد شد و بزار خودم رو محک بزنم؛ یعنی من بجای ده روز، ۲ روز وقت داشتم؛ و اینکه بخاطر یه مشکلی ذهنم جوری درگیر بود که اگه شما میگفتی ۲ در ۲ رو تحلیل کن چجوری میشه ۴ من نظری نداشتم.
پس عذر خواهی میکنم که نتیجه اونقدر خوب نبود چون هم درگیر بودم هم داستان خیلی سریع نوشته شد؛ جوری که همه اش موند روی هم و روز آخر دیگه انگشت هام شکست از بس تند تایپ کردم.

درمورد بخش اروتیک ؛ خب ایده داستان جوری بود که نمیشد یه تجاوز رو لذت بخش جلوه داد؛ پس کارکتر الیار صرفا بخاطر قانون اول داستان که اروتیک بودنش بود خلق شد .

داورای عزیز درمورد شخصیت اول داستان گفتید ؛ من باید بگم که شما اینو ضعف من توی شخصیت پردازی دیدید؛ درحالی که برعکس بود. از همون اول قرار بود شخصیت دختر یخ زده برای خواننده مجهول بمونه و مجهول نگه داشتنش برام واقعا سخت شد در اخرای داستان.

در جواب جناب «lilak lime»، شصت به معنای عدد ۶۰ و شست به معنای همون انگشت هست؛ پس انگشت شست درسته !

در آخر، میدونم فعل گذاشتن درسته اما از طرفی گزاشتن هم درسته؛ چون هر کدوم معنای مختلفی داره؛
اما نوشتن میزاشتم صرفا به این خاطر بود که میذاشتم زیاد ظاهر جالبی نداره .

بازم از همه‌ی داور های عزیز ممنونم؛ من فقط خواستم خودم رو محک بزنم و خب به نظر خودم برای اولین داستان و اونم توی تقریبا ۱ روز بجای ۱۰ روز و با اون همه درگیری ذهنی؛ واقعا خوب بودم.
ضمنا پس از چند روز از ادمین محترم درخواست خواهم کرد که این داستان پاک بشه❤️
بازم بابت ایراد های جزئی و کلی شرمنده


947907
2023-09-17 13:27:43 +0330 +0330

داستان شخصیت پردازی ،اورتیک خوبی داشت، ازاول تانزدیک هایِ انتها خیلی گنگ بود ، ازاخرش هم اصلاخوشم نمیاد باوجوداون همه ظلمی پدرش درحق اون دخترمرتکب شده بودبه هیچ عنوان مستحق مجازات نبود ونبایدخودش روتحویل می دادواعدام می شدعدالت رعایت نشدروح اون دختر اسیب شدیدی دید

1 ❤️

948691
2023-09-21 22:28:42 +0330 +0330

وقتی میخوای نمک(انگشت شست) بریزی اما ضایع میشی
داستان خوبی بود
و بهت برای اولین تجربه تبریک میگم

1 ❤️