دوزیست (۱)

1402/09/20

نکته:اتفاقات این داستان واقعی می باشد و با الهام از زندگی یک دوست نوشته شده است.

اینقدر هیجان و استرس داشتم که درست نتونستم بخوابم همش خواب جورواجور می‌ دیدم.
و چند بار به بهانه آب خوردن و دستشویی از اتاق خواب می‌آمدم بیرون و تاریخ ۱۴۰۲/۲/۱۴ و ساعت ۱۲ پروازم را چک میکردم.
از صبح که بیدار شدم بیشتر از ده بار در چمدانم باز کرده بودم و لباس هام،برس و مسواک حتی شورت و سوتین هام را چک کردم که چیزی فراموش نکرده باشم.
آخه اولین بار بود قرار بود تنهایی برم مسافرت اونم مسافرتی که نمیدونستم دقیقا قرار هست چطور پیش بره و چه اتفاقاتی برام پیش میاد.
تو سالن فرودگاه که منتظر بودم موقع پروازم برسه
مدام با صحبت و پیام های که با دکتر نیما داشتم فکر می کردم که ملاقاتم باهاش چطور پیش خواهد رفت.یک حس هیجان و استرس درونم داشت شکل میگرفت و هر لحظه بیشتر شعله ور می شود.

بالاخره از تو بلندگو شماره پرواز را اعلام کردن و بعد خداحافظ با خانوادم و گرفتن کارت پرواز سوار هواپیما شدم.

بعد که سوار هواپیما شدم و مهماندار صندلیم را بهم نشان داد.قبل از اینکه اعلام کنن موبایل را تو حالت پرواز بزارید، یک مسیج دادم به دکتر نیما.
نیما جان من سوار هواپیما شدم و تا چند دقیقه دیگه هواپیما پرواز میکنم و بالاخره قسمت میشه از نزدیک ببینمت.
که بلافاصله صدای اعلان گوشیم بلند شد قفل موبایلم که باز کردم دیدم نیما تو واتساپ یک عکس سلفی در حالی که در ورودی فرودگاه شیراز ایستاده بود برام فرستاد و زیرش نوشته بود.
آرزو جون اینقدر مشتاق دیدارت بودم که زودتر آمدم فرودگاه برای استقبالت.
میخواستم جوابش بدم که مجبور شدم با تذکر مهمان دار موبایلم بزارم رو حالت پرواز و نتونستم پیامم براش بفرستم.
بالاخره هواپیما شروع به حرکت کرد و از زمین بلند شد.
تو هواپیما یکبار از اول آشنایم با دکتر نیما داشتم مرور میکردم.
بار اول تو اینستا پیچش را دیده بودم.
اینقدر مطالب جالب و آموزنده ای می‌گذاشت که فالوش کردم.
که بعد از سه روز دکتر نیما هم من را فالو کرد.
خیلی حس خوبی بهم داد وقتی دیدم دکتری با شخصیت و شناخته شده و البته خوشتیپی مثل دکتر نیما منو فالو کرده.
تو دایرکتش بهش پیام دادم.
سلام خوبین شما
خیلی ممنونم که فالو کردید
من آرزو هستم ۳۵ سالمه و ساکن قشم هستم .
تو گمرک کار میکنم.
مطالبتان خیلی جذاب و آموزنده هست.
فرداش که سرکار بودم و داشتم تو حسابداری مبالغ گمرکی ها را حساب میکردم و تو سیستم ثبت میکردم.
موبایلم برداشتم ببینم ساعت چند هست که دیدم تو اینستا پیام دارم.
بازش که کردم دیدم دکتر نیما جوابم داده.
سلام بر آرزو خانم
از آشنایی با شما خرسندم و خوشحالم که پست هام براتون مفید و آموزنده بوده.
میدونی که اسمم دکتر نیما فانی هست و دندان پزشک هستم.
راستش پیام دادم بدانم شما که تو گمرک هستید تعرفه واردات تجهیزات دندانپزشکی چطور هست و چقدر وقت زمان میبره برای ترخیص.

منم با حوصله و کامل براش توضیح دادم و شماره تماسم براش گذاشتم و گفتم اگر سوالی یا کمکی خواستید خوشحال میشم کمکی کنم.

یک مدت داشت می‌گذشت و خبری از دکتر نبود فقط من پست هاش رو لایک میکردم و دکتر هم پست های منو که اکثرا عکس های خودم تو مکان های مختلف بود لایک می‌کرد.
یک روز سرکار بودم که موبایلم زنگ خورد یک شماره ناشناس بود.
+سلام خوبین

سلام ممنونم،شما؟

+دکتر نیما هستم مزاحم کارتون نیستم چند دقیقه وقتتون بگیرم؟
(نمیدونم چرا اینقدر هیجان زده شده بودم،با هیجان و اشتیاق جواب دادم)

نه…نه…شما مراحمین دکتر،خوشحالم صداتون را دارم میشنوم، امری دارید من در خدمتم

+ممنونم شما بزرگوارید راستش تجهیزات دندان پزشکی از آلمان سفارش دادم میخواستم بدونم از کدام گمرک زودتر میتوانم ترخیص کنم.
#شما از گمرک بوشهر بخواین بیارید من خودم اونجا آشنا دارم چون مدام اونجا رفت و آمد دارم زودتر پیگیر کاراش میشم که خیلی زود ترخیص بشه.
حتی تا اونجایی که اختیاراتم بهم اجازه میده تو مبلغ گمرک هم یک تخفیف اساسی براتون سفارش میکنم لحاظ کنن.

اینجور شد که با دکتر نیما بیشتر در ارتباط شدم و بعد از حدود یک ماه که درباره کار و ترخیص تجهیزات باهاش تلفنی صحبت می‌کردم.
نوع حرف زدن هامون راحت تر شده بود و دیگه فقط تماس هامون در مورد کار نبود و با هم در مورد خیلی از موضوع ها صحبت میکردیم و حتی نیما در مورد عکس هام که تو اینستا می ذاشتم نظر میداد که چرا لباس تیره میپوشی.
تو چهره جذاب با چشمای به این درشتی و قشنگی و رنگ پوستت به این سفیدی هست انگار برف لباس های رنگ شاد بپوشی خیلی جذاب تر میشی.
حتی بهم میگفت براش چه مدل عکس بگیرم.
با اینکه آدمی نبودم که زیاد به کسی رو بدم که بهم بگه چیکار کنم و چیکار نکنم.
ولی نمیدونم چطور می‌فهمید و چطور اینقدر درکش از من بالا رفته بود که میدونست چه چیزهایی حالم رو خوب میکنه و چه حرف و رفتاری حس بدی بهم میده و همه جوره رعایت می‌کرد.
حدودا ۳ ماهی میشد با نیما در ارتباط بودم و هر روز بیشتر ازش حس خوبی میگرفتم .
نمیدونم نیما چجور اینقدر روم تاثیر گذار شده بود که دلم دیگه نمیومد با حرفاش مخالفتی کنم.
تو همین فکرا بودم که کاپیتان اعلام کرد تا لحظات دیگه تو فرودگاه شهید دستغیب شیراز فرود میایم.
وقتی پیاده شدم و چمدان را تحویل گرفتم تو سالن انتظار داشتم با چشمام دنبال نیما می گشتم.
هرچی چشم چشم کردم نیما را ندیدم موبایلم از جیبم در آوردم که زنگش بزنم که یک دفعه یکی از پشت سر یک دسته گل آورد و گفت خیلی خوش آمدی آرزو جان.
وقتی برگشتم و با نیما چشم تو چشم شدم سرخ شدم و یک حس خجالت و هیجان برام به وجود آمد.

سلام دکتر نیما خوبی فکر کردم خسته شدی رفتی منو تنها گذاشتی.

+سلام آرزو خانم خوش امدی
این چه فکری هست آخه میکنی من نیم ساعتم زودتر آمدم فرودگاه برای استقبالت حالا چطور فکر کردی خسته شدم ولت کردم رفتم.

آره حق داری،آخه این چه فکری بود که کردم خودمم نمیدونم.

حالا چرا افتادی تو زحمت دسته گل به این بزرگی آوردی و دوباره شرمندم کردی،هنوز شرمندت هستم بابت بلیط که برام گرفتی و منو دعوت کردی بیام شیراز که آب و هوام عوض بشه و روحیم بهتر بشه و ۳ روز حداقل از این همه درگیری ذهنی که تو کار و زندگی برام پیش آمده رها بشم.
+دیگه خوشکل خانم نشنوم این حرف ها را بزنی چه شرمندگی،تو خودت اینقدر گلی که باغ گلم برات بیارم بازم کمه.
بلیط هواپیما هم اصلا حرفش دیگه نزن که ناراحت میشم این یک هدیه کوچیک برای کمکی که برای ترخیص تجهیزات بهم کردی بود.

از فرودگاه آمدیم بیرون نیما رفت از پارکینگ ماشینش آورد و در جلو برام باز کرد و گفت بفرمایید آرزو خانم.
تو مسیر به نیما گفتم نمیخوام مزاحمت باشم منو یک هتل خوب برسونی ممنونت میشم.
نیما بلافاصله راهنما زد و ماشین را نگه داشت و برای اولین بار با دستش صورتم رو لمس کرد و صورتم را برگردوند سمت خودش چند ثانیه ای به چشمام خیره شد.
بعد با یک لهنه مهربانه بهم گفت :آرزو بزار ۲تا نکته را همین الان باهم به توافق برسیم.
اول دوست ندارم باهام احساس غریبی و رودرواسی کنی و دوست دارم ۳ روزی که اینجا هستی حسابی بهت خوش بگذره .
دوم نمیدونم بهت گفته بودم یا نه من طرف معالی آباد یک ساختمان چند واحدی دارم که تو یک واحد خودم زندگی میکنم چند تا واحدش هم دادم اجاره و یک واحد هم مبله کردم با تمام وسایل برای مهمان هایی که برام میاد که راحت باشن.
الانم اگر دوست داشتی میای واحد خودم ۳ روز را با هم خوش میگذرونیم.
اگرم دوست داشتی کلید اون واحد مهمان رو بهت میدم اونجا باش هروقت دوست داشتی بیا پیشم.
من نظرم اینه که بیای پیش خودم چون دلم میخواد مدام ببینمت و عطر تنت را بشنوم.
یا نهایتا تو واحد مهمان باشی تا بتونم چیزی نیاز داشتی سریع برات فراهم کنم.
ولی با تمام این موارد که گفتم نمیخوام تحت فشارت بزارم اگر واقعا دوست داری بری هتل میرسونمت هتل.
(با اینکه چند وقتی بود با دکتر نیما تلفنی صحبت و چت کرده بودم و این اواخر تو حدودی راحت تر شده بودم باهاش که براش عکس های نیمه باز هم فرستاده بودم ولی هنوز باهاش یکم رودرواسی داشتم و اصلا دلم نمی خواست جلوش کم بیارم و حقیقتش حس کردم اگر بگم میخوام برم هتل یک جورایی بی ادبی و بی احترامی به دعوت نیما میشه)
به چشمای قشنگ نیما نگاه کردم و یک لبخند زدم و بهش گفتم باشه حالا که دوست داری پیشت باشم بریم آپارتمان خودت هتل را بیخیال.
نیما هم یک لبخند قشنگ رو لباش نقش بست و گفت بهترین تصمیمی بود که میتونستی بگیری.
وقتی رسیدم در آپارتمان نیما شگفت زده شدم نمای بیرونش که خیلی قشنگ و سر سبز بود.
داشتم آپارتمان را نگاه میکردم که نیما صدام زد آرزو جان من دارم میرم بالا تو نمیخوای بیای؟
با نیما سوار آسانسور شدیم طبقه ۶ ایستاد .
در آسانسور طبقه ۶ که باز شد.
تو طبقه ۶ فقط یک واحد بود نیما در را باز کرد و گفت بفرما خانم خانم ها به خونه درویشی دکتر نیما خیلی خوش آمدید.
با قدم هاتون کلبه من را نورانی کنید، بانو آرزو بفرماید.
از حرف هاش ناخودآگاه خندم گرفت و گفتم تو چقدر باحالی به این پنت هاوس میگی کلبه درویشی!
و از کی من شدم بانو آرزو که خودمم خبر ندارم.
من همون آرزو هستم دکتر نیما بعد هردو خندیدم و وارد خانه شدیم.
واقعا پنت هاوس بود و اینقدر شیک و زیبا با بهترین برندها و خوش سلیقه ترین حالت ممکنه چیدمان شده بود که یکدفعه با منزل خودمون تو ذهنم مقایسش کردم و با اینکه وضع مالی خودمون هم خوب بود ولی نسبت به‌منزل دکتر نیما به خونه ما که خیلی شیک و بزرگ و باکلاس بود تو شهرمان باید بگن کلبه درویش.
رفتم نشستم رو مبل و از پنجره منظره بیرون را تماشا می‌کردم که دکتر نیما با یک لیوان شربت اومد پیش من گفت بیا نوش جان کن بعدش اگر می‌خوای برو تو اتاق لباساتو عوض کن و یه دوش بگیر استراحت کن تا سرحال بشی که کلی برنامه های شاد برات میخوام ترتیب بدم.
بعد از خوردن شربت تشکر کردم و رفتم تو اتاقی که نیما بهم نشان داده بود.
رفتم تو اتاق مانتوم که در آوردم شالم هم که رو دوشم بود افتاد.
یک دفعه خودمو تو آینه دیدم یاد عکس آخری که برای نیما با همین تاپ قرمز که سینه های سایز ۸۵ ام از یقه بازش کاملا مشخص بود افتادم و یک حس عذاب وجدان آمد سراغم که الان خانوادم فکر میکنن تو هتل هستم و آمدم برای ماموریت ولی الان تنها تو اتاق یک مرد غریبه، یک دکتر دندان پزشک جنتلمن هستم.
حقیقتش داشتم پشیمان میشدم که با صدای نیما از فکر در آمدم که داشت از تو سالن میگفت آرزو دوش گرفتی حوله بالای کمد هست.
بعدش تا استراحت میکنی من میرم یکم وسایل بخرم و کارام ردیف میکنم .
میخوام برات یک برنامه خاطره انگیز درست کنم.
باشه …باشه برو
بعد از شنیدن صدای در و مطمئن شدم که نیما رفته کامل لخت شدم که برم دوش بگیرم.
اتاق مستر بود وارد حمام که شدم بازم متعجب شدم یک وان بزرگ که از قبل آب شده بود و انواع شامپو و لوسین و هرچیزی که فکرش هم نمیکردم داخل حمام بود.
رفتم داخل وان چه آب ولرم خوبی بود انگار واقعا نیما از تک تک چیزهایی که بهم حال خوب میده باخبر بود.
همیشه دوست داشتم تو وان آب ولرم بخوام و بهترین جا که تحریک میشدم و ارضایی می‌شود با خود ارضایی تو وان آب ولرم بود.
تو وان خوابیده بودم و چشمام بسته بودم و به یاد خود ارضایی که تو ماموریت قبلیم تو هتل پرسپولیس افتادم و تحریک شدم .
و با دستم کسم و سینه هام را می‌مالیدم و از اونجا که نیما خونه نبود با صدای بلند آه و ناله میکردم و حتی چند بار تو تصورم آمد که نیما الان لبه وان نشسته و با دستاش داره کسم رو میماله و من براش دارم آه و ناله میکنم.
اینقدر این تصور تحریکم کرده بود که خیلی زودتر از همیشه رسونده بودم به نقطه اوج ارضا شدن.
ارضا که شدم اینقدر بی حال و بی‌رمق و خسته سفر و بی خوابی دیشب را داشتم که تو وان خوابم برد.
تو خواب داشتم سکسم با نیما را می‌دیدم که نیما تو وان خوابیده بود و داشتم کیرش و تخم هاش میخوردم و لیس میزدم ،مک زدن هام و صدای شالاپ شالاپ آب موقع ساک زدنم چه صدای تحریک کننده ای شده بود.
داشتم خودمو آماده میکردم که کیر بلند و کلفت نیما را تو خودم حس کنم که یکدفعه با صدای در از خواب پریدم.
نیما بود آرزو من آمدم کجایی؟
سلام تو وان هستم الان دوش میگیرم میام.
دوباره حس عذاب وجدان آمد سراغم که این چه خوابی هست که میبینی،دوستیم با نیما یک دوستی معمولی هست تو این چند ماه حتی نیما درباره سکس هم باهات حرف نزده چه برسه بخواد باهم سکس کنید.
تو این چند ماه دوستیت با نیما فقط همون عکس نیمه بازی که سینه هام تو تاپم معلوم بود دیده.
و اینقدر جنتلمن و با شعور هست که چیزی نخواسته.
اگر آدم با جنبه ای نبود گفتم تو وان هستم الان میومد داخل اتاق ولی این کارو نکرد.چون شخصیتش بهش همچین اجازه ای نمیده.
آرزو خیالت راحت باشه هیچ اتفاق خاصی بین تو و نیما پیش نمیاد که باعث پشیمانی و عذاب وجدانت بشه.
دوستی تو با نیما فقط یک دوستی معمولی و کاری بوده و هست.
بعد که دوش گرفتم با حوله خودمو خشک کردم و موهام سشوار کشیدم چمدونم باز کردم تاپ مشکی براقم که بزرگی سینه هام توش خودنمایی میکرد با ساپورت مشکی پوشیدم.

تو آینه بزرگ کمد دیواری خودمو نگاه کردم بزرگی و سفیدی سینه هام تو تاپم کاملا مشخص بود و خط کسم هم به راحتی تو ساپورتم قابل دیدن بود و کون نسبتا بزرگی هم که داشتم که باعث شده بود از وقتی این مدلی تیپ میزدم مدام باعث متلک گفتن مردهای هیز بشه تو ساپورتم داشت خودنمایی می‌کرد.
چند وقتی بود که از اینکه لباس های بدن نما بپوشم و چشم هم رو به خودم خیره کنم لذت می‌بردم.
اما نمیدونم چرا به یکباره باز دچار تردید شدم اینجوری بخوام برم پیش دکتر نیما
یکی تو وجودم بهم میگفت نکنه اینجوری بری آرزو پیش دکتر براش سو تفاهم پیش بیاد که تو دنبال خودنمایی یا سکس هستی.
داشتم پشیمان میشدم و میخواستم لباسم را عوض کنم که در اتاق رو نیما زد و گفت اجازه هست؟
یک دفعه ناخودآگاه گفتم بفرمایید.
دکتر نیما که در رو باز کرد چشمش به من خورد چند ثانیه ای مبهوت ایستاد و فقط نگام کرد.
(برآمدگی شلوارش توجه ام را به خودش جلب کرد که انگار دکتر نیما سر به زیرم با دیدن این تیپ سکسی من کیرش داشت سیخ می شد)
با یک لبخند دلنشین گفت :آرزو جان چه خوشگل شدی چقدر این تیپ بهت میاد.
اصلا تو عکس مشخص نبود پوستت تا این حد سفید مثل برف هست.
(اما در کامل تعجبم یک کلمه هم درباره سینه و خط کسم و کون بزرگم حرفی نزد)
آرزو جان زودتر بیا بریم نهار گرفتم بخوریم و گرنه اینقدر گرسنه هستم که مجبور میشم جای نهار خودتو بخورم خانم خوشمزه.
خندیدم و رفتیم نهار خوردیم و میز را جمع جور کردم.
بعد نهارم نشستیم و باهم حرف زدیم و چند دست هم تخته بازی کردیم.
ساعت ۵ بود که نیما گفت برو آماده بشو بریم جاهای دیدنی شیراز با هم ببینیم و یکم خوش بگذرونیم.
(آمدم تو اتاق لباس و مانتو های داخل چمدانم ریختم بیرون،نمی دونستم چه‌جور لباس و تیپی بزنم.
یکم که فکر کردم به این نتیجه رسیدم یک تیپ خفن و آزاد بزنم اینجا که کسی منو نمیشناسه.
اینجوری هم به خودم سختی ندادم .
و از اینکه مردها با چشماشون هیز نگام میکنن ولی نمیتونن کاری کنن لذت میبرم هم بیشتر تو چشمم دکتر نیما میام و تو کف خودمم می زارمش.)
ساپورت مشکی که پام کرده بودم دیدم حسابی تنگ و چسبون هست ولی تاپم رو در آوردم و یک نیم تنه تنگ زرد کردم تنم که سینه هام به زور توش جا می شود و ناف ام هم کاملا مشخص بود.
یک مانتو حریر جلو بازم پوشیدم، موهام هم باز گذاشتم و شالم انداخت رو دوشم.
بعدش آرایش صورتم را غلیظ تر کردم و یک ادکلن پلیس به خودم زدم که نسبتا بوی تند و تحریک کننده ای داره.
از اتاق که آمدم بیرون تا نیما چشمش به من افتاد سه تا سوت زد و گفت اوف اوف چه کردی آرزو جان نمیگی عاشقت میشم.
بعد دیدم یکم داره ورزش میکنه گفتم چیکار میکنی دکتر؟
خندید و گفت دارم خودمو گرم میکنم رفتیم بیرون بتونم عزیز خوشگلم رو از دست مردهای دیگه نجاتش بدم.
مطمئنم با این چهره و تیپ جذابت و استایلی که تو داری همه خاطرخواه ات میشن .
ولی نمیدونن که یک مرد عاشق پیشه چون من داری و همه شان تو کف یک نگاه تو می مونن.
از تعریف های دکتر خندم گرفت و گفتم اینقدر تعریفم میکنی یک وقت باورم میشه .
نیما لبخندی زد و گفت حالا بیا بریم بیرون تا خودت با چشمات ببینی الکی تعریفت نکردم.
اول رفتیم حافظیه چقدر قشنگ بود و چه فضای آرامش بخشی داشت.
کنار نیما که داشتم راه میرفتم حتی نیما دستم را نگرفته بود و این برام جای تعجب و سوال بود که چرا نخواسته دستم بگیره و یک حس خوبی بهم میداد که دکتر نیما آدم دنیا دیده ای هست و دنبال سو استفاده نیست و جنبه بالایی داره و این نوع رفتارش منو بیشتر ترغیب می‌کرد که باهاش در ارتباط بمونم.
حسادت را تو چشمای افرادی که اونجا بودن میتونستم ببینم که چطور من و دکتر نیما را نگاه میکردن.
وقتی رو صندلی نشسته بودم و نیما رفت قهوه بگیره چندتا پسر جینگول آمدن پیشم و حسابی لاس داشتن میزدن و شماره هاشون مینوشتن و بهم میدادن.
نیما که آمد پیشم جلو نیما همه شماره ها را پاره کردم و ریختم دور که نیما باز خندید و گفت دیدی گفتم.
بعد از حافظیه رفتیم سعدی و باغ دلگشا و باغ ارم
کلی با نیما گفتیم خندیدیم و خوش گذشته بود.
شام هم رفتیم رستوران هتل بزرگ شیراز که از اونجا انگار کل شهر شیراز زیر پاهام بود یک ویو فوق العاده زیبایی داشت.
بعد از شام رفتیم آپارتمان نیما لباس که عوض کردیم نیما گفت اگر خسته نیستی بیا یک فیلم بزارم باهم ببینیم .
دلم نیومد ضد حال به نیما بزنم گفتم باشه.
بازم با انتخاب فیلم ۱۰۰ متعجبم کرده بود آخه من هیچ وقت بهش نگفته بودم چه ژانر فیلمی دوست دارم.
تقریبا نیم ساعت از فیلم گذشته بود که نیما رفت از تو یخچال یک شیشه مشروب با دو تا پیک و چیپس و ماست و مخلفات دیگه آورد گذاشت رو میز.
هیچ وقت حرف مشروب نزده بودیم و به نیما هم نگفته بودم اهل مشروب نیستم و نمی‌خورم.
(حتی با دوستام که بیرون می رفتیم اونا میخوردن من نمیخوردم و مسخره ام میکردن میگن چقدر املی ، تو ذهنیتم از مشروب بدم میومد.)
نیما پیک مشروب ریخت و داد دستم دچار تردید زیادی شدم دلم نمی خواست بخورم ولی اصلا هم دوست نداشتم جلو نیما کم بیارم و اونم فکر کنه امل و ناشی هستم.
چشمم بستم و سریع خوردم،مزه جالبی برام نداشت و بیشتر حس کردم زهرمار دارم میخورم.
سعی کردم به روی خودم نیارم که بار اولم هست دارم مشروب میخورم.
ولی فکر کنم نیما فهمیده بود که بار اولم هست و ۳تا پیک دیگه که بهم داد گفت کافی هست.
درون بدنم هرلحظه داشت داغ تر میشد و سرم سنگین میشد نمیدونم کی سرم گذاشتم رو شانه های نیما.
نیما همین جور که مشغول فیلم دیدن بود خیلی ملایم داشت موهام را نوازش می‌کرد و گوش و گردنم میمالید.
(واقعا انگار نیما همه چیز راجب من را از قبل
می دونست.به مالیدن گوش و گردنم و بازی کردن با موهام خیلی حساس بودم و خیلی زود تحریک میشدم)
نمیدونم اثر مشروب بود یا نوازش های نیما که جوری تحریک شده بودم که شرم و حیا برام دیگه معنی نداشت و لبم گذاشتم رو لب های نیما و بوسیدمش.
نیما هم انگار شهوتی شده بود باهام همراهی کرد و شروع کرد به خوردن لبهام.
خیلی ماهرانه لب و زبونم را می‌خورد که داشتم لذت می‌بردم دیگه هیچی برام مهم نبود جز لذت بردن و ارضا شدنم.
شروع کردم به همراهی کردنش و منم لب و زبانش را میخوردم فکر کنم بخاطر مشروب بود که یکم مزه تلخی داشت ولی تلخیش هم برام خوشمزه بوده.
نیما وقتی متوجه چراغ سبز من شد دست انداخت تاپمو سوتینم در اورد شروع به مالیدن سینه هام میکرد و مدام از نرمی و بزرگی و سفیدی سینه هام میگفت و قربون صدقه سینه هام میرفت.
آرزو تو با سینه هات داشتی دیوانه ام میکردی دیگه نمیتونم طاقت بیارم و یکدفعه منو بغل کرد و برد تو اتاق خواب و انداخت رو تختش.
(شانس آورد وزنم ۵۷ کیلو بود و سنگین نبودم)
و مثل یک شیر که به شکارش رسیده افتاد روم و شروع کرد با ولع تمام به خوردن سینه هام.
جوری سر سینه هام مک میزد که انگار میخواست از سینه هام شیر بیاد.
بدنم خیلی نرم و لطیف هست و خیلی زود جاش میمونه.
ولی اصلا برام مهم نبود و داشتم به بدنم کش و تاپ میدادم مثل مار که نیما را حریص تر کنم برای خوردن سینه هام.
بدنم همچین داغ و شهوتی شده بود که دیگه طاقت نیاوردم خودم دست نیما گرفتم و کردم تو شورتم و گذاشتم رو کسم.
نیما همزمان با خوردن سینه هام با دستش چوچولم را خیلی با ملایمت میمالید.
در گوشم میگفت چرا اینقدر کست داغ هست قربون این کس نرم و آبدارت بشم.
منم فقط در جوابش میگفتم جون مال خودته عشقم.
در یک چشم به هم زدن ساپورت و شورتم را با هر زحمتی بود بخاطر تنگ بودنش از پام در اورد.
الان دیگه کامل لخت لخت جلو یک مرد غریبه بودم که داشت با کاراش هر لحظه بیشتر منو دیوانه سکس با خودش می‌کرد.
منی که تا به امروز هیچ وقت اینجوری گرم و مشتاق به سکس نبودم نمیدونم تاثیر مشروب بود یا اینکه سکس با یک مرد غریبه هم تو تصورات گنجانده نمیشد باعث شده بود به شدت شهوتی بشم.
نیما خوب وارد بود چطور بیشتر من را دیوانه سکس کردن با خودش کنه.
وقتی که منو کشاند و کسم را لبه تخت قرار داد و خودش رفت پایین تخت وسط پاهام نشست و خیلی با احساس از کسم لب گرفتن و با زبانش لیس زد کسم و زبانش را می‌کرد تو کسم و می چرخوند حس میکردم به بالاترین نقطه شهوتم رسیدم که تا بحال تجربش نکرده بودم.
نیما بعد از اینکه حسابی برام کسم را خورده بود بلند شد و شروع کرد ازم لب گرفتن.
اینقدر شهوتی شده بودم که این بار اول بود که خودم اینقدر مشتاق به سکس بودم.
همزمان که داشتم به نیما لب میدادم و نیما داشت سینه هام میمالید دستم کردم تو شلوارک نیما و کیرش را شروع کردم به مالیدن.
کیر نیما به سختی تو دستم جا میشد کیر کلفتی و گرمی داشت.

وای نیما چقدر کیرت کلفت و گرمه ،عاشقش شدم.
نیما شلوارکش کامل در اورد و گفت این کیر من در خدمت تو هست عزیزم.
بعد آمد رو شکمم نشست و سینه هام با دستش گرفت و کیر کلفتش وسط سینه هام می‌کرد و شروع کرد تلمبه زدن .
گفتم نیما داری دیوانه ام میکنی کسم کیرت رو میخواد.
نیما گفت ای جانم ولی کیرم که به این راحتی نمیره تو کست باید حسابی بخوریش و خیسش کنی تا بره تو کست.
با اینکه از خوردن و ساک زدن زیاد خوشم نمیومد ولی نمیدونم چرا اون لحظه دلم میخواست برای نیما کیرش را ساک بزنم و هرچی میگه گوش بدم تا زودتر کیر کلفتش تو کسم حس کنم.
گفتم ای به چشم و بلند شدم و کیر نیما گرفتم تو دستم و اول سر کیرش بوسیدم و شروع کردم از
تخم هاش تا کلاهک کیر را چند بار لیس زدن بعد شروع کردم به ساک زدن کیرش ولی هرچی تلاش کردم نتونستم کل کیرش تو دهنم جا بدم از پس که بزرگ بود.
نیما سرم را گرفت تو دستاش و ریتم ساک زدنم را به دلخواه خودش آروم و تند می‌کرد و هردفعه کیرش را تا ته حلقم فرو می‌کرد.
نمیدونم چند دقیقه میشد که داشتم ساک میزدم که یکدفعه نیما هولم داد رو تخت و پاهام را داد بالا و تمام کیر کلفتش را یکدفعه تا ته فرو کرد تو کسم.
اینقدر کیرش کلفت و بزرگ بود که انگار تو کسم آتیش انداختن و شروع به سوزش کرد خواستم بگم نیما درش بیار داره کسم میسوزه که یکدفعه لبش گذاشت رو لبم و شروع کرد به خوردن لبام.
یکم که گذشت و کسم داشت به کیرش عادت می کرد آروم شروع کرد به تلمبه زدن، یکم درد داشتم ولی یواش یواش داشت دردش کمتر میشد و لذت می بردم.
بعد منو دمبر خوابوند و یک بالش گذاشت زیر شکمم و از پشت کیرش را کرد تو کسم و شروع کرد تلمبه زدن.
این مدلی حس کردم کسم تنگ تر شده بود و صدای
آه و ناله ام بلند شده بود و مدام میگفتم بکن منو عزیزم محکم تر بکن کسم را جر بده .
نیما هم نامردی نمی‌کرد و دیگه با تمام قدرتش و تمام کیرش را تا دسته فرو می‌کرد تو کسم.
فکر کنم اولین بار بود که تا به حال اینقدر تو سکس فعال و تحریک شده بودم که دو سه بار ارضا شده بودم.
نیما هم بلخره بعد از اون همه تلمبه های سنگینی که تو کسم زد یکباره کیرش از تو کسم کشید بیرون و آبش رو کون سفید و بزرگم خالی کرد.
و شروع کرد به مالیدن آب کیرش به همه جای کونم و میگفت آب کیر برای سفیدتر و بزرگتر شدن کونت خیلی خوبه آرزو جونم.
بعدش رفتیم با هم دوش گرفتیم و زیر آب گرم هم یکم باهم عشق بازی کردیم و از حمام که در آمدیم تو بغل همدیگه خوابیدیم.
صبح که از خواب بیدار شدم نیما تو تخت خواب نبود.
یکدفعه یاد اتفاقات دیشب افتادم و دچار یک عذاب وجدان شدید شدم.
انگار یکی مدام تو وجودم میگفت آرزو چرا همچین کاری کردی تو زنی نبودی که با یک مرد غریبه بخوای سکس کنی و اینجور از خود بی خود بشی که التماس کنی کست رو جر بده.
حسابی از خودم حالم داشت بهم می‌خورد و داشتم از دست خودم دیوانه میشدم .
نمیدونستم با این عذاب وجدان چطور کنار بیام و مدام به خودم فحش و ناسزا میگفتم.
جوری که تصمیم گرفتم همین الان بلند بشم وسایلم جمع کنم و برگردم قشم، داشتم وسایلم جمع میکردم که بزارم تو چمدانم که نیما در اتاق را زد و گفت با اجازه.
با دیدن چهره بشاش نیما دچار یک حس دوگانه تو وجودم شدم.
یک حس عذاب وجدان و پشیمانی به خاطر اتفاقات دیشب و یک حس شهوت و لذت بخاطر یک سکس فوق العاده و کامل ارضا شدنم.
نیما که حس کرد انگار دچار شک و تردید شدم آمد پیشانیم رو بوسید و دستم گرفت و شروع کرد باهام صحبت کردن که درک میکنه زنی مثل تو که تجربه سکس با یک مرد غریبه نداشتی برات الان یک حس پشیمانی ممکنه پیش امده باشه ولی این را بدون همه چیز به خواست و اراده خودت بوده و اون لحظه خودت دوست داشتی از جایی که هستی لذت ببری پس به خواسته خودت احترام بزار و اجازه نده این تابو هایی که تو مخمان کردن باعث بشه از زندگیت لذت نبری.
به ندای درونت گوش کن و هر چیزی و هر کاری که فکر میکنی باعث دل خوشی و لذت بردنت از زندگی میشه انجام بده و اجازه نده افکار منفی ذهن و روحت را درگیر کنه و فقط سعی کن شاد باشی و شاد زندگی کنی.
انگار گرمی دست و حرف های نیما حسابی روم تاثیر گذاشته بود چون لحظه به لحظه اون حس عذاب وجدان درونم کمتر و کمتر داشت می شود.
بعد از صبحانه نیما بهم گفت امروز میخوام ببرمت مراکز خرید،میدونم که تو هم مثل تمام خانم ها عاشق خرید هستی و حالت را خوب میکنه.
واقعا دکتر نیما فوق العاده بود و مثل یک روان شناس دقیقا می دونست کی چه حرف و چه کاری باید بکنه که حال من را خوب و مشتاق خودش کنه.
تو مجتمع ستاره و خلیج فارس و زیتون کلی وسیله خریدم و اونجا بود که دیدم چقدر تو شیراز زن ها آزاد می‌گردن و با چه تیپ های سکسی باز و بی حجابی هستن حتی تو ماموریت هام که تهران رفته بودم هم تا این حد زن ها را آزاد و بی حجاب ندیده بودم.
اون شب اینقدر خسته شده بودیم که تا رسیدیم رفتیم خوابیدیم.
صبح که بیدار شدم نیما میز صبحانه رنگارنگی را چیده بود.
نیما گفت آرزو جان میدونم امروز روز آخر هست که پیشم هستی گفتم با مهرداد و نرگس که از دوستان صمیمی و همکارام هستن بیان باهم بریم تفریح
چله گاه.
چله گاه یکی از تفرجگاه های قشنگ و خوش آب و هوایی تو اردیبهشت ماه استان فارس هست که نزدیک سپیدان .
تو که موافقی مشکلی نداری؟
گفتم نه چرا موافق نباشم اتفاقا من عاشق تفریح و طبیعت هستم.
نیما گفت مهرداد و نرگس چند وقتی میشه باهم دوست هستن و قراره نامزد کنن و خیلی باحال هستن مطمئنم با اونا خیلی خوش میگذره.
داشتیم میز صبحانه را جمع می کردیم که زنگ آیفون زده شد.
نیما در را باز کرد و وقتی مهرداد و نرگس آمدن داخل
نیما من را به مهرداد و نرگس دوست دخترش معرفی کرد.
سریع آماده شدیم و وسایل گذاشتیم تو ماشین و راه افتادیم.
انصافا مهرداد و نرگس خیلی شوخ طبع و باحال بودن و تو مسیر کلی با نرگس حرف زدم و باهاش دوست شدم.
فکر کنم حدود یک ساعت و نیم تو راه بودیم که رسیدیم.
یک جای بی نظیر با طبیعت فوق العاده دلنشین بود.
تو اون جو چهار نفره جوری با نیما راحت و خوش بودم که هرکه ما را میدید فکر میکرد زن و شوهر هستیم.
تو چله گاه هم کلی پیاده رویی و آب بازی و حکم ۴نفره بازی کردیم حسابی خوش گذروندیم.
ساعت حدود ۶ بود که برگشتیم شیراز و با دعوت نیما قرار شد نرگس و مهرداد هم امشب بیان پیشمان .
مهرداد خیلی شوخی های منفی ۱۸ می‌کرد و سر به سر من و نرگس می ذاشت.
شام که که خوردیم مهرداد گفت این بار بطری بازی میکنیم
می چرخونیم رو هرکه افتاد انتخاب میکنه جرات یا حقیقت و اینکه ۲ بار پشت سر هم نمیشه یکیش انتخاب کنید.
نیما و نرگس موافقت کردن و نیما هم رفت شیشه مشروب و ۴ تا پیک و مخلفات آورد.
من هم تو رودرواسی قرار گرفتم و روم نشد بگم موافق نیستم و تابه حال اینجور بازی ها نکردم.
قبل شروع بازی مهرداد یکبار دیگه قوانین بازی را توضیح داد و گفت به هیچ عنوان کسی نمیتونه از جواب یا کاری که باید بکنه طفره بره.
این بار مزه مشروب کمتر معده ام را سوزاند و تلخیش برام قابل تحمل تر بود و مثل شب اول خیلی تابلو نکردم که تازه کار هستم.
بطری چرخوندن و هر دفعه رو یک نفرمان افتاد.
نوبت من که شد مهرداد ازم پرسید جرات یا حقیقت که من حقیقت انتخاب کردم.
مهرداد پرسید دکتر نیما چندمین دوست پسرت هست تو ۵ سال اخیر
خندم گرفت و گفتم شاید باورتان نشه ولی واقعا اهل دوست پسر و این چیزها نبودم و دکتر نیما تنها دوستی هست که دارم و باهاش به قول شماها رل زدم.
نرگس با تعجب نگام کرد و گفت واقعا داری راست میگی مگر میشه دختری به زیبایی و خوش استایلی تو فقط یک دوست پسر داشته باشه اونم جدیدا دوست باهاش شده باشی!
مهرداد گفت ببین آرزو اگر معلوم بشه دروغ گفته باشی بدجور حالت را میگیریم.
نیما خندید و گفت مهرداد آرزو جان را اذیت نکن،آرزو دختر صادق و راستگویی هست من تضمینش میکنم.
از حمایت نیما از خودم یک حس غرور بهم دست داد.
اینبار بطری افتاد رو نرگس و نیما بهش گفت اینبار جرات باید انتخاب کنی چون دفعه قبل حقیقت انتخاب کرده بودی.
الان آهنگ میزارم و باید برامون عربی برقصی.
مهرداد برای چندمین بار پیک هامون را ریخت و این پیک که خوردم دیدم سرم سنگین شده و به نیما اشاره کردم که دیگه من نمیتونم بخورم.
نیما آهنگ گذاشت و نرگس هم بلند شد دامن کوتاهش را درآورد و یک دستمال رقص عربی بست دور کمرش و شروع کرد به رقصیدن.
انصافا هم خیلی قشنگ میرقصید و خیلی فوق العاده به کمر و کونش قر میداد.
نیما گفت مهرداد بیخیال بازی پاشو با نرگس همراهی کنیم و ماهم برقصید.
مهرداد هم که مستی حسابی تو حرف زدنش تاثیر گذاشته بود گفت ای به چشم دکی جون و رفت کمر نرگس گرفت و چند تا زد در کون نرگس و گفت عشقم یک لب بده تا انرژی بگیرم بتونم باهات برقصم.
نرگس هم لباش غنچه کرد و لب های مهرداد را بوس کرد و جلو ما شروع کردن به لب گرفتن.
اصلا انتظار دیدن همچین صحنه ای نداشتم.
آخه چطور جلو ما به این راحتی دارن لاس میزنن.
داشتم با تعجب نگاه میکردم که نیما دستم را گرفت و گفت آرزو جان پاشو ما هم برقصیم.
سرم داشت گیج میرفت و درونم داغ شده بود بخاطر مشروب رو پاهام به سختی می‌تونستم به ایستم.
نیما دستاش گذاشت رو پهلوها و خیلی نرم شروع کرد به رقصیدن و من را هم داشت ترغیب می‌کرد که برقصم.
یکم که رقصیدم با نیما دیگه شرایط برام عادی تر شده بود و نیما دید دارم همراهیش میکنم جلو نرگس و مهرداد لب هاش گذاشت رو لب هام و شروع کرد به لب گرفتن.
تو حالت عادی مطمئن بودم معذب میشدم که جلو دو نفر غریبه که تازه روز اول بود باهاشون آشنا شده بودم با مردی که من را به اونها دوست دخترش معرفی کرده لب بدم و لاس بزنم.
نمیدونم ولی چرا اون لحظه توجه ای به حضور نرگس و مهرداد نداشتم و با دیدن عشق بازی نرگس و مهرداد هیجان زده شده بودم و خودم هم داشتم با نیما لاس میزدم .
وقتی نیما موهام کنار زد و لاله های گوشم را شروع کرد به مکیدن و با دستش کونم را چنگ میزد شعله شهوت درونم را دوباره روشن کرد.
(تمام عذاب وجدان و قول هایی که به خودم داده بودم بعد از سکس شب اولم با نیما داشتم که تحت هیچ شرایطی دیگه سکس و عشق بازی نکنم با نیما فقط یک دوستی معمولی داشته باشم فراموشم شده بود و اون لحظه به هیچ چیز جز یک سکس داغ و ارضا شدن فکر نمیکردم.)
واقعا نمیدونم اون لحظه بخاطر مشروب بود یا شهوتم اینقدر زده بود بالا که دستم کردم تو شلوارک نیما و کیر سیخ شده نیما رو گرفتم تو دستم و از تو شلوارکش اوردم بیرون و گفتم عزیزم من کیرت رو میخوام.
نیما لبم رو بوسید و دستش گذاشت رو کسم و با یک لهنه حشری گفت جونم منم این کس آبدارت را میخوام.
داشتیم لب میگرفتیم که نیما بغلم کرد و رفتیم تو اتاق خواب.
موقع رفتن چشمم به نرگس و مهرداد افتاد همون جا مشغول شده بودم و مهرداد تاپ نرگس رو در آورده بود و داشت سینه های نرگس که فکر کنم ۷۵ بود براش می‌خورد.
انگار نیما هم مثل من بدجور حشری شده بود و نیم تنه و شلوارکم که پوشیده بودم را سریع از تنم در اورد.
وقتی دید شورت و سوتین تنم نکردم ذوق کرد و با خنده گفت عشقم بدجور انگار مشتاق سکس بودی خودت را حسابی آماده کردی که کست را برات جر بدم.
نیما اجازه نداد من جوابش بدم و مدل 69 امد رو من خوابید و با ولع شروع کرد به خوردن کسم.
من هم کیرش را کردم تو دهنم و داشتم براش ساک میزدم ولی چون من زیر بودم کیرش چون فکر کنم ۲۰ سانتی میشد تا ته حلقم میرفت که حس خفگی بهم دست می‌داد.
ولی انگار شهوت حسابی رمانتیک بودن نیما را ازش گرفته بود و اهمیتی نمی‌داد زیر کیرش داشتم خفه
می شدم و داشت کیرش را تا ته تو حلقم فرو می‌کرد و با دندان هاش چوچولم را می‌کشید که برام یک حس درد و همراه با شهوت فوق العاده ایجاد کرده بود.
دیگه اختیاری از خودم نداشتم و شهوت کلا روم مسلط شده بود.
دیگه برام مهم نبود صدام را مهرداد و نرگس بشنون. داد میزدم نیما داری دیوانه ام میکنی کسم کیرت
می خواد.
کسم را با کیر کلفتت پر کن.
کسم پاره کن، کسم جر بده .
نیما که با حرفای من بیشتر از قبل شهوتش زده بود بالا پاهام را داد بالا و کیرش را یکدفعه فرو کرد تو کسم و مدل فرغونی شروع کرد تو کسم تلمبه زدن.
منم که داشتم حسابی لذت می‌بردم مدام با صدای بلند قربون صدقه نیما و کیر کلفتش می رفتم و داد میزدم تندتر بکن منو بیشتر جرم بده.
نیما کیرش از کسم در اورد و منو مدل داگی نگه داشت کیرش که با آب کس من دیگه خیس خیس شده بود گذاشت رو کونم و سعی می‌کرد بکنه تو کونم که بخاطر ترسی که داشتم خودم را میکشیدم جلو و بهش گفتم عزیزم کیرت خیلی کلفت و بزرگ هست کون خیلی تنگ هست نمیتونم تحملش کنم.
نیما وقتی چندبار تلاش کرد بکنه تو کونم اما نرفت و دید واقعا چقدر دردم داره میاد.
چند تا سیلی زد در کونم و گفت واقعا حیف هست این کون را نکرد ولی اشکال نداره این دفعه رو بیخیالش میشم ولی باید قول بدی دفعه بعد اگر خواستیم سکس کنیم خودت قبلش سوراخ کونت آماده و گشاد کرده باشی که بتونم کونت هم بکنم.
همینجور که داشتم ناله میکردم گفتم باشه عزیزم برات خودم سوراخ کونم گشاد و آماده اش میکنم.

تو همان حالت داگی کیرش کرد تو کسم و با دستاش دو طرف کونم را چنگ و سیلی میزد جوری که جای انگشتاش رو کونم مونده بود و با تمام توانش تو کسم تلمبه میزد.
اون لحظه اینقدر حشری بودم که انگار نه انگار مهرداد و نرگس هم اونجا بودن و مشغول سکس کردن و با صدای بلند ناله میکردم.
برام دیگه اون موقع اصلا اهمیتی نداشت صدای آه و ناله من اینقدر بلند شده نرگس و مهرداد و حتی همسایه ها ممکنه بشنون.
آب کسم مدام از کسم می ریخت بیرون و کار را برای سریع تلمبه زدن نیما را راحت کرده بود.
تو کل فضای اتاق صدای شالاب شلوب تلمبه های نیما که تو کسم میزد و آه و ناله من پر شده بود.
جوری که مهرداد طاقت نیاورد و آمد در اتاق زد و گفت دمتون گرم عجب سکسی دارید میکنید ولی یکم
یواش تر وگرنه کل ساختمان میان اینجا کیر و کس میخوان.
اما گوش نیما بدهکار نبود و انگار هیچ چیزی
نمی شنید و همچنان داشت کسم را می‌کرد و داد میزد آرزو قربون این کس پر آبت بشم.
آرزو کیری که لذت کردن کس پر آب تو را حس کرده باشه دیگه به هر کس دیگه ای راضی نمیشه عزیزم از پس که تو کست داغ و پر آب هست.
دختر تو چطور اینقدر میتونی حشری بشی که اینجور کست دریای آب بشه.
حرف و تلمبه های نیما به حدی تحریکم کرده بود که چندین بار باعث ارضا شدنم شده بود و دیگه پاهام توان نداشتن و داشتن می لرزیدن.
نیما یکدفعه کیرش از کسم کشید بیرون و گفت آرزو بگرد سمت من تا برگشتم سمت نیما بهم گفت برام کیرم مک بزن که آبم بیاد.
میخوام بهترین و مقوی ترین پروتئین که گیرت میاد بدم بخوری.
حتی فکر کردن به خوردن آب کیر حالم را بهم میزد ولی اون لحظه نمیدونم چطور هوش از سرم پریده بود و مسخ سکس با نیما شده بودم که از انجام کارهایی که متنفر بودم ابایی نداشتم حتی با لودگی و ناز و عشوه دهنم را باز کردم و سر کیر نیما را بوسیدم و شروع کردم به ساک و مک زدن کیر نیما.
یکدفعه فواره ای از آب کیر تو دهنم خالی شد و نیما اینقدر کیرش تو دهنم نگه داشت که کیرش تو دهنم خوابید و مطمئن شد تمام آب کیرش را خورده کیرش را از دهنم در آورد.
بعدش نیما سرم رو بوسید و بابت این سکس لذت بخش تشکر کرد.
جوری ارضا شده بودم که دیگه حتی توان جواب دادن نداشتم و تو بغل نیما لخت خوابم برد.
وقتی فردا بیدار شدم ساعت ۱۱صبح بود هنوز سرم منگ بود بلند شدم رفتم دوش گرفتم.
بازم هوش و حواسم اومد سر جاش و یاد اتفاقات دیشب افتادم از بی حیا که کرده بودم مخصوصا با وجود مهرداد و نرگس آزرده خاطر شده بودم.
و کلی داشتم وجدان خودم مواخذه میکردم که چرا در برابر نیما اینجور حشری میشی و خودتو به این راحتی وا میدی.
آخه آرزو تو همچین زنی نبودی که اینقدر
بی جنبه باشی اجازه بدی در حضور دو تا غریبه یک مرد غریبه اینجور باهات لاس بزنه و لب ازت بگیره.
چی به سرت آمده آرزو که اینجور و تا این حد بی حیا شدی تو جمع دست میکنی تو شورت دکتر نیما و کیرش در میاری .
دارم دیوانه میشم آخه چطور تونستم با اینکه فهمیدم صدای سکسم را مهرداد و نرگس دارن میشنون باز روم شد و خجالت نکشیدم بلندتر آه و ناله میکردم و بلند داد میزدم نیما کسم را با کیرت پر کن جرم بده و حتی با تذکر مهرداد بیشتر حشری شدم که دو نفر دیگه دارن صدای سکسم را میشنون.
چی داره به سرم میاد من واقعا همچین آدمی نبودم.

داشتم با خودم کلنجار می رفتم که یکدفعه چشمم به ساعت افتاد که یازده و ربع بود یادم افتاد برای امروز ساعت ۱۲ بلیط برگشت دارم، چرا اینقدر خوابیده بودم چطور بیدار نشدم.
ای داد و بیداد که به پرواز نمیرسم حداقل باید ۲ ساعت قبل فرودگاه باشم
از اتاق که آمدم بیرون خبری از نیما و مهرداد و نرگس نبود.
زنگ زدم به نیما که ساعت۱۲ پرواز داشتم خواب موندم ا کاش بودی حداقل باهات خداحافظی میکردم،
الان میشه برام زنگ بزنی تاکسی بیاد برم فرودگاه شاید پرواز دیگه ای باشه بتونم برگردم.

نیما گفت ببخشید مریض داشتم باید حتما میرفتم مطب.
الان تا تاکسی بیاد و مسافتی که تا فرودگاه هست بخوای بری مطمئن باشه به پرواز نمیرسی.
اگر بهت خوش گذشته و اکی هستی زنگ بزن مرخصی بگیر و به خانوادت خبر بده پروازت را عقب بنداز و بیشتر پیش من بمان.
تا جمعه حداقل اینجا بمان واز شنبه برو سرکار.
اینقدر این ۳ روز بهم خوش گذشته بود و لذت برده بودم که خودمم دوست داشتم بیشتر بمانم.
فکر که کردم دیدم پنجشنبه و جمعه که تعطیل هستم،فقط امروز را باید زنگ بزنم مرخصی میگیرم.
به نیما گفتم باشه زنگ میزنم مرخصی میگیرم و تا جمعه پیش هم خوش میگذرونیم.
فقط برای جمعه برام بلیط رزرو کن.
نیما که این را شنید خوشحال شد و گفت کارت نباشه اونش با من.
زنگ زدم مرخصی گرفتم و به خانواده گفتم ماموریتم بیشتر طول میکشه و تا جمعه باید بمانم.
این ۳ روز هم با نیما کلی جاهای مختلف رفتیم و با هم حسابی خوش گذروندیم.
پنجشنبه شب هم یک سکس رومانتیک و آرامش بخش را با دکتر نیما تجربه کردم.
جمعه با یک دنیا خاطره لذت بخش با دکتر نیما یک خداحافظی احساسی داشتم .
سوار هواپیما شدم و تو طول مسیر به تمام اتفاقات ریز و درشتی که با دکتر نیما تجربه کرده بودم فکر میکردم و احساس کردم دارم وارد یک دنیای جدیدی از زندگیم میشم که قراره خیلی چیزهای جدیدی که تا قبل این سفر برام تابو بود تجربه کنم و باهاشون شاید لذت ببرم.

دست نوشته ای از :Moban

نوشته: موبان دختر آریایی


👍 18
👎 5
21401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

961761
2023-12-12 00:30:03 +0330 +0330

اولین سکست با ی مرد بود ولی اونقد باز بودی ک تونست همون اول راحت بکنه توش؟؟؟؟

3 ❤️

961780
2023-12-12 01:53:08 +0330 +0330

رویایی بود به نام بی وجدان ها خوب کس میدن
دفعه اول پرده نداشتی یا کلا دهات شما پرده مد نیست ، کرکره ایه موقع شوهر میدین پایین بقیه مواقع برای استفاده بالاست
دوما یک دکتر دندان پزشک با این همه مال و مکنت دختر تو شیراز کمه منت تو رو بکشه از قشم بیاره بکنه ، کلی پول بلیط بده و …
سوما دوزیست چه ربطی به داستانت داشت ، چه تابو شکنی کردی که هشتک تابو زدی ، در نهایت بگم داستان طولانی ، کیری ، مزخرف و نچسب بود

1 ❤️

961790
2023-12-12 03:06:52 +0330 +0330

نقش این خانم رو کامل بیان نکردی.مبهم بود،آیا مجردبود؟متاهل بود؟جداشده بود؟البته باگفتن کلمه تابو شاید منظورت همین بوده که شوهر داره اما خب اونم میشه خیانت.شایدهم گذاشتی قسمت های بعدی رونمایی کنی ووصلش کنی به خانواده واین سفر شروعی برای بی بندوباری هاش بوده وچشم وگوشش بازشده.به هرحال باید درابتدا هویت خانم رو شرح میدادی تاخواننده بدونه باکی سروکارداره.بااین روند نوشتن خیلیا این مورد رو درکامنت ها بیان میکنن واین بده،ازتوانایی شمانیست این حرکت چون اگر توانمندبودی همین حالت معمایی رو جوری پیش میبردی خواننده همراه میشدواونقدرمحو داستان میشدکه به این چیزاتوجه نکنه.اما خب همراه نشدن چون گنگ رهاکردی.

1 ❤️

961831
2023-12-12 09:32:12 +0330 +0330

سابقه داستان نویسی موبان دختر اریایی مشخصه
حرفه ای و درجه یک
امیدوارم قسمت های بعدی زودتر منتشر کنی
در کل به نظرم جو داستان نویسی خیلی کسشر شده همه به هم میپرن فاز ورداشتن تو کامنتها ، این نویسنده های خوب سرد میکنه و فراری میده امیدوارم تو بمونی کارت ادامه بدی
کارت درسته دمت گرم

3 ❤️

961844
2023-12-12 10:34:43 +0330 +0330

خدایی ما خیلی کیری شانسیم.مردم چ راحت میدن،میکنن.
کصخول گیر آوردن مارو.
اسم آریایی رو هم از خودت بردار.

2 ❤️

961857
2023-12-12 12:24:33 +0330 +0330

اینکه تابو نبود

2 ❤️

961858
2023-12-12 12:25:17 +0330 +0330

داستان قشنگی بود ولی خب تگ داستان رو اشتباه زدی

1 ❤️

961892
2023-12-12 14:34:21 +0330 +0330

سلام دوستان خوبم
بازم ممنونم که وقت میزارید و دست نوشته های من که حتی شاید نشه اسم داستان روش گذاشت میخوانید و واقعا از کسانی که لایک میکنند و نظر میدن متشکرم .
چند نکته بگم جهت توضیح داستان
۱.دوستام عجله نکنید تو قسمت های بعد یواش یواش به تک تک سوالات و گنگ بودن های داستان براتون برطرف میشه.
۲. نکته مهمتر اینکه همین جور که اول داستان نوشته شده اتفاقات واقعی هست که الهام گرفته شده از زندگی یک دوست هست که برای من تعریف کرده و من به شکل داستان در اوردم.
۳.نوع شروع داستان و به قول چندتا دوست عزیز که پیام داده بودید که چرا شخصیت آرزو کامل توصیف نشده بوده و هنگ بوده متاهل یا مجرد بودنش یا یک دکتر دندان پزشک خر پول چرا باید دنبال یک دختر از قشم باشه و پول بلیط هواپیما به این گرانی بده و براتون سوال پیش امده به خواست همان دوست عزیز بوده که ذهن خواننده را درگیر کنه و حتی براش سوال پیش بیاد وقتی تو قسمت های بعد به جواب سوالاتش میرسه براش هیجان انگیزتر بشه و تا اخر داستان به راحتی نتونه حدس بزنه چه اتفاقاتی قراره بیفته.
اگر بخوایم از اول همه چیز را بگیم و به قول خیلی هاتون اخر داستان قابل حدس زدن باشه و هیجانی دیگه نداشته باشه پیام میزارید که اینم مثل همه داستان های سایت هست.
پس لطفا لایک کنید و حمایت کنید که قسمت های بعدم بتونم زودتر آماده کنم و منتشر بشه.
امیدوارم قسمت های بعد بهتر و بیشتر مورد پسندتان واقع بشه.

6 ❤️

961912
2023-12-12 17:24:58 +0330 +0330

آی،من چقدراراین جرات حقیقت بدم میاد لعنتی
درخدی که ازکلمه جرات حقیقت دیگه به خوندن ادامه ندادم

1 ❤️

961928
2023-12-12 20:51:53 +0330 +0330

دختر آریایی ، عرض درود دارم خدمتتون و به سهم خودم تشکر و قدردانی میکنم بابت زحمتی که جهت انتشار این داستان متحمل میشوید ، امیدوارم زودتر قسمت های بعدی منتشر بشه، من شخصاً دوست داشتم و منتظر باقی داستان هستم، همیشه شاد و تندرست باشید

1 ❤️

962001
2023-12-13 04:59:47 +0330 +0330

قشنگ بود، معلومه خیلی برای این داستان زحمت کشیدی
منتظر ادامه اش هستم

1 ❤️

964920
2024-01-02 17:45:12 +0330 +0330

منتظر قسمت دوم این هستم اونوقت ادمین کونی لاشی میاد چرت و پرت مال بچهای 18ساله کوس ندیده که فعالیتشونم اینجا ممنوعه اپلود مبکنه

0 ❤️