دوست پسر پولدار من (۲)

1402/07/01

...قسمت قبل

سلام دوستان ، این پارت دو دوست پسر پولدار من هستش و بابت پارت یک عذرخواهی میکنم چون اولین بارمه و عجله ای نوشته بودم و باگ و غلط املایی زیاد داشت و به بزرگی خودتون ببخشید…بازم میگم این یک داستان مصوره -پس لش کنید و ازش لذت ببرید و حتما تا آخر بخونیدش چون این پارت رو وقت بیشتری گذاشتمو خیلی بهترو با کیفیت بیشتری نوشتمش…

شروع پارت 2:
چشمامو باز ميكنم…ميبينم که توي بغل کوروش زير لحاف دوتامون باهم خوابيديم و سر من روي بازوي دستشه و دست ديگش روي سينمه…
به صورتش نگاه میکنم و چهرش که حتي توي خوابم جذبه داشت رو ميبينم و بوي بدنش که داشت ديوونم ميكرد باهم بدنمو به لرزه اي خوشايند انداختن که واقعا داشت بهم خوش ميگذشت
همچنان ميخواستم بوي بد نشو استشمام کنم پس سرمو بيشتر نزديک بدنش کردم و بو قوي تر شد و دوباره لرزه اي به بدنم افتاد و داشتم ارضاي روحي ميشدم
اصلا دلم نميخواست سرمو به عقب برگردونم و يه لحظه کنترلمو از دست دادمو از زير بغلش گرفتم و خودمو بيشتر توي بغلش جا کردم و قشنگ داشتم کیرشو که به کير خودم ماليده ميشد رو حس میکردم
همينطور داشتم ادامه ميدادم که… کوروش(با چشماي بسته):مثل اينکه يکي خوشش اومده…
سريع خودمو جمع کردم و روي تخت به حالت نشسته در اومدم
کوروش:چي شد؟…داشت حال ميداد…ميخواستم بيشتر سرتو بو کنم…
به ديشب فکر کردم و فهميدم اگه نخوابيده بودم به مراحل ديگه مي رسيديم ولي اون منو بيدار نکرد تا ادامه بديم و خواب کافي براي امروز داشته باشم…توي دلم گفتم:کاش خوابم نمیبرد…خاک تو سرت الياس
يه لحظه ياد يه چيزي افتادم و سريع گوشيمو از بالاي سرم از شارژ کندم و روشنش کردم و ديدم کلي ميس کال از طرف مامان بابام دارم…
من:يا خدا…برسم خونه کونم پارس…
کوروش هم به حالت نشسته در مياد و ميگه:چي شده مگه؟
گوشيمو سمتش ميگيرم و با حالت مضطرب ميگم:کلي ميس کال دارم از طرف مامان بابام
روشو ميکنه اونور و سرشو میخارونه و ميگه:مثل اينکه قراره شاهد کون پاره شما باشيم امشب
اخمام ميره توهم و پشت بازو شو نيشگون مي گيرم
کوروش(باخنده):آي آي اوکي شوخي کردم يه فکري براش ميکنيم حالا ، شما که الان…راستي…نميخواي بري سرکار؟
چشام گرد ميشه و به ساعت نگاه میکنم—من: اوه شت ساعت هفت و نيمه من بايد هشت اونجا باشممم!!!
کوروش:بلندشو بلندشو ميرسونمت…
دوتامون سريع مثل برق بلند شديم که حاضر شيم بريم و من بايد ميرفتم دستشويي–همين که سمت دستشوي دويدم ، ديدم کوروشم داره ميره سمت دستشويي…
به هم نگاه کرديم و گفتم بفرماييد اونم گفت نه شما بفرماييد که فهميديم وقت اينکارا نيست و من اول رفتم بعد اون…
.
.
خب رسيديم فروشگاه و ساعت چند دقيقه به هشته و من کل مسافت طي شده زير چشمي بهش خيره بودمو همش داشتم تو دلم قربون صدقه ش میرفتم…
قبل از اينكه پياده شم برم گفتم: حالا مامان و بابامو چيکار کنم؟
-بزار بعد اینکه اومدم دنبالت يه فكري دربارش می کنیم
-اوکي…در ماشينو تا نيمه باز کردم ولي يه لحظه مکث کردم ، اصلا دلم نمیخواست همينطور خشک و خالي برم سر کار_
داشت آماده ميشد که بره و حواسش به من نبود که از چونش گرفتمو و لپشو يه بوسه ي نرم زدمو بدون اينكه حرفي بزنم پياده شدم و رفتم_
همینطور که داشتم به سمت فروشگاه قدم برمیداشتم انگشت اشارمو گاز گرفته بودمو نيشم تا گوشم باز بود…
اونم بعد چند ثانيه که مکث کرده بود بالاخره راه افتاد و رفت.
.
وارد فروشگاه شدم و سارا صندوق دارمون که پشت ميز بود رو ديدم…
من با سارا خيلي رفيقم و خيلي با هم حرف میزنیم و ميخنديم … ولي هيچ وقت بهش حس آنچناني نداشتم و فقط در حد رفيق بوده_
اين دفعه يه جوري با خنده بهم سلام کرد و ابروهاشو بالا انداخت که انگار فهميده بود چند ثانيه پيش چه اتفاقي افتاده بود_
خب آره بعيدم نبود ميز صندوق داري کنار شيشه فروشگاه بود و از اون فاصله خيلي خوب ميتونست ببينه توي ماشين چه اتفاقي ميافته…
خنده اي از روي انزجار بهش زدمو رفتم لباساي کارمو پوشيدمو اومدم توي فروشگاه ، نزديک ميز سارا شدم…
سارا:مبارک باشه…ميبينم چرا اينقدر وقتي ميخواست بره برمیگشت نگاه میکرد و بعد ميرفت
من:آره خلاصه يه چيزي تو گلوش گير کرده بود
-توي گلوي تو چي؟
-پايين نمي رفت اصلا خدا شاهده
-لعنتي چه خوشگلم هس
انگشت وسط و اشاره دستمو کشيدم روي لبم و آب دهنمو هورت کشيدم و گفتم:اصلا نميدوني چه نعمتيه…
دوتامون خنديديم و به کارمون ادامه داديم تا وقتي که بعد از ظهر شد و وقت رفتن بود.
.
.
.
از فروشگاه اومدم بيرون و به کوروش زنگ زدم بياد…وقتي گوشي رو قطع کردم ، متوجه يه چيزي شدم_
هنوز آقاي رادمنش سيوش کرده بودم…بعد دو دقيقه فکر سريع اسمشو تغيير دادم به(Mi Amor) مي آمور در اسپانيايي به معناي عشقم_
با خودم گفتم عجب اسمي سيوش کردی دمت گرم…
.
بعد ده دقيقه اومد و منم سوار شدم ، سلام کردم و جواب سلاممو داد_
کوروش:نميخواي مثل خداحافظي کردن موقع سلام کردن هم يه بوسه بزني؟
من:خب ديگه شورشو در نيار
کوروش(باخنده):اوکي اوکي
توي اضطراب اين بودم که برم خونه چیکار کنم ، اصلا بهشون زنگ نزدم چون ميترسيدم…
کوروش:خب…کجا ميخواي بريم؟گشنت نیست؟بريم پيتزا بخوريم؟
من:انقدر فست فود و آشغال پاشغال نخور چاق ميشي ، خيلي ممنون برم خونه ببينم مامانم چي درست کرده همونو بخورم
کوروش:چي؟مگه خبر نداري که ديگه هم اتاقيه مني؟
-واقعا؟ميخواي به اين زودي بيام پيشت؟
-آره چرا که نه؟
-همممم پس هرچي تو بخواي
-آفرين پسر خوب ، حالا شدي بيبي بوي من
وقتي بهم مي گفت بيبي بوي من باعث ميشد حشري بشم و دستشو بغل کردم و خودمو بهش نزديک کردم
با دست چپش سرمو ناز کرد و بعدش چونمو گرفت و داد بالا و بوسه ي گنده اي به لبام زد…
لباش اونقدر خوشمزه و خوردني بود که حشرم زد بالا و کيرم نزديک بود سيخ بشه و دلم ميخواست همونجا تو ماشين باهاش سکس کنم_
ولي خب احساس اضطرابم حشريتمو سرکوب می کرد و بعد چند ثانيه لبامون جدا شد و من خودمو دور کردم و به صندلي تکيه دادم_
من(که دلم از گشنگي درد ميكرد):خب هرجور تو بگی بريم يه چيزي بخوريم
کوروش:حله بستني شکلاتي خودم…
باز يه چيزي صدام کرد که واقعا خوشم اومد و از خجالت سرمو سمت پنجره کردم و از پنجره به بيرون نگاه کردم ، دستام به سينه بود و خنده اي روي لبام.
.
راه افتاد و 5 دقيقه بعد رسيديم به يک رستوران و از ماشين پياده شديم و سر يک ميز نشستيم…
منوي رستوران و نگاه کرديم و من گفتم:اين دفعه تو بايد انتخاب کني چي بخوريم
کوروش:نميخوام خودت انتخاب کن
-نوموخوام
-غلط کردي نوموخواي
-همين که هس
کوروش بعد يک نفس عميق:اوکي این دفعه من انتخاب میکنم…
گارسون اومد تا سفارش رو بگيره…
کوروش همينطور که به منو نگاه ميکرد به من گفت:چند وقته مرغ نخوردم …تو مرغ دوس داري؟
من:کي دوست نداره…سري تکون داد و رو به گارسون گفت:دو پرس چلو مرغ لطفا
گارسون توي دفرچه يادداشتش نوشت و گفت:نوشيدني؟
کوروش به معناي اينكه چي ميخواي روشو طرف من کرد…
من:نوشابه زرد
رو به گارسون کرد و گفت:يه نوشابه زرد و يه مشکي
گارسون رفت و تا سفارشارو بياره طول میکشید…
کوروش گوشيشو روي ميز گذاشته بود و منم به سرم زد که منو چي سيو کرده تو گوشيش_
يواشکي گوشيمو در آوردم و بهش زنگ زدم…
گوشيش زنگ خورد و اسممو (Ice Cream) به معناي بستني سيو کرده بود…
گوشیشو برداشت و وقتي روشو طرف من کرد ديد که دارم با لبخند شيطاني بهش نگاه ميکنم_
کوروش(با لبخند):خب ميتوني بپرسي نياز به اينجور کارا نيست
من(با نيش باز):هي هي
کوروش:خب…تو منو چي سيو کردي؟؟
گوشيمو مي گيرم سمتش تا ببينم ميتونه بفهمه چي سيوش کردم…
کوروش:اي جان…?te gusta el espanol (اسپانيايي دوست داري؟)
من(که نفهميدم چي گفت):si si (بله بله)
-اسم خوبيه…خوشم اومد
-چاکريم
فهميدم که نبايد توي زبان باهاش شوخي کنم…
.
.
نزديک يک ساعت گذشت ، ما غذامونو تموم کرديم و بعد حساب کردن کوروش رفتيم توي ماشين نشستيم…
من آدرسو به کوروش گفتم و راه افتاديم سمت خونه ما و منم داشتم فکر ميکردم که رفتم خونه چي بگم_
من يه شب خونه نرفته بودم و کلي ميس کال داشتم و وقتي رفتم خونه ميخواستم بگم که ميخوام يه جاي ديگه زندگي کنم_
خب معلومه کونمو پاره ميکردن و يه بهانه خوب لازم داشتم ، بعد چند دقيقه فکر کردن يه ايده خوب به ذهنم رسيد…
کوروش ماشينو توي پمپ بنزين نگه داشت تا بنزين بزنه و دوباره بعد چند دقيقه راه افتاديم…
.
.
رسيديم دم خونمون و به کوروش گفتم همينجا بمون و من برم وسايلمو جمع کنم بيام…
کليد انداختمو رفتم تو و از راه پله رفتم بالا و کليد انداختم رفتم توي خونه که وقتي ميري داخل وارد حال ميشي و سمت راست آشپزخونه و بعدش دوتا اتاقه…
تا آشپزخونه رفتم…من:سلام
ديدم مامانم از تو اتاق در اومد و بدون اینکه بهم توجه کنه رفت توي آشپزخونه و يک کفگير برداشت و افتاد دنبالم_
منم از از دستش توي خونه فرار ميکردم و ميگفتم مامان غلط کردم و مامانم ميگفت کجا بودي؟چرا گوشيت خاموش بود؟با خودت نمیگی نگران ميشيم؟
همينطور که سوال ميپرسيد و دنبالم ميکرد ، خواهر کوچيکترم از اتاق اومده بود بيرون و داشت از خنده پاره ميشد…
بالاخره مامانم وايستاد و منم وايستادم و براش توضيح دادم که: -گوشيم شارژ نداشت خاموش شد و رفته بودم خونه دوستم و اونجا زدمش شارژ ولي يادم رفت روشنش کنم دوباره_
رفته بودم خونش تا بهم يه چيزاي در مورد برنامه نويسي ياد بده و بعد از اونا هم خسته بودم نفهميدم اونجا خوابم برد و …
مامانم:کدوم دوستت ما ميشناسيمش؟بايد يه خبر ميدادي که شب نمياي
من:من که گفتم شارژ گوشيم تموم شد و يادم رفت روشنش کنم برا همون نتونستم خبر بدم…تازشم براي اينکه خونه ي دوستم به سرکارم نزديک تره و_
ميخوام ازش برنامه نويسي ياد بگيرم ، ميخوام برم يه چند وقتي اونجا پيش اون زندگي کنم…
مامانم(به صورت غليظ):تو گوه خوردي…دوباره افتاد دنبالم تا منو بزنه و ميگفت : تو يه شب خونه نيومدي ما رو نگران خودت کردي و الان ميگي ميخواي بري يه جاي ديگه زندگي کني؟_
تو مگه چند سالته؟ تو هنو 18 سالت نشده ميخواي بري يه جاي ديگه زندگي کني؟!!بزار من تکليف تورو روشن کنم…
بابام سر کار بود و مامانم رفت سمت تلفن و زنگ زد بابام و ماجرا رو گفت و گوشيو داد به من که با بابام صحبت کنم…
بابام:اگه رفتي ديگه حق نداري خونه بياي…
من:پدر من ، تو که ميدوني من ميخوام برنامه نويس بشم و اين دوستم يه برنامه نويس کله گنده س و گفته که ميتونه بهم ياد بده و آدم حسابيه
بابام:دليل نميشه بري پيششش زندگي کني بازم…ما حتي اونو نمي شناسيم…
من:خونش نزديک محل کارمه و من اونجا بهتر ميتونم به درسام برسم و ازش چيزهاي زيادي ياد ميگيرم و روي آيندم تاثير خوبي داره…تازشم من کرايه اين خونه رو نميدم؟پس ديگه اونقدر بچه نیستم که نتونم اين کارو بکنم.
بابام(با چند ثانيه مکث بعد حرفام):اوکي برو فقط بدون رفتي ديگه از من کمک نخواي
من(که تو کونم عروسي بود):حله ، مرسي ،باباجون خودمي
بابام:برو ديگه خودتو لوس نکن
گوشي رو دادم مامانم و به مامانم گفت که بزاره برم و منم کتابامو و لباسام و هر چيزي که لازم داشتم و شخصي بود رو برداشتم و رمز کامپيوترم رو برداشتم و به خواهر کوچولوم گفتم ازش استفاده کن لذت ببر
خواهرمم تشکر کرد و گفت:ديگه نمياي خونه؟
من:حالا هر چند وقت يه سري بهتون ميزنم…

خواهرم:خداروشکر ديگه قيافه نحستو نميبينم…همون چند وقتم سر نزني خيلي ممنون ميشم

جدي و به صورت بي حال بهش نگاه کردم و گفتم : ولي من غمگینم که قيافه قشنگتو نميبينم
فکر کنم بابت حرفش عذاب وجدان گرفت و با همه خداحافظي کردم و مامانمم اصلا چهره عصباني و ناراحتش رو تغيير نداد و من رفتم پايين و وسايلمو عقب ماشين گذاشتم و نشستم توي ماشين.
کوروش:چرا اينقدر طولش دادي؟کتک خوردي يا نه؟
من:نخير خداروشکر ، بخاطر اينکه قانعشون کنم که بزارن بيام طول کشيد…بهشون گفتم ميخواي بهم برنامه نويسي ياد بدي و پيش تو درس بخونم و به خاطر اینکه من کرايه خونه رو ميدم باعث شد شل کنن.
کوروش(به همراه دست کشيدن به سرم):آفرين بر تو کاپ کيک خودم…البته دروغم نگفتي ، واقعا ميخواستم بهت ياد بدم اگه پايه باشي ،به هر حال ميخواي برنامه نويس بشي و از شانس خوبت هم اتاقي مني…
خودمو لوس کردمو به دستش چسبيدم و گفتم:آره واقعا اصلا فکرشو نمیکردم خدا منو دوپايي بندازه وسط بهشت…و آره مثل سگ پايم…
-حله ، قراره يه جوري برنامه نويسي ياد بگيري که حتي توي كلاس هايي که ميرن کلي پول ميدن ثبت نام میکنن بهت ياد نميدن…
-به به من چقدر خوش شانسم که اومدي تو زندگيم
-خب ديگه خودتو لوس نکن دوباره و اگه اجازه بدي میخوام حرکت کنم.
خودمو ازش جدا کردم و حرکت کرد سمت خونه…
.
.
الان توي خونه ايم و داريم جاي وسايلامو درست میکنیم و من کتابامو روي ميز کامپيوتر خودم ميذارم و کوروشم لباسامو توي کشوي کنار تخت جا ميداد تا وقتی که کارامون تموم شد…
بوي عرق مي دادم و موهام چرب شده بود پس به کوروش گفتم من ميرم حموم و اونم گفت برو
آدرس حموم رو بهم داد و رفتم تو رختکن حموم ، لباسامو در آوردمو رفتم داخل و قبل از اينكه برم زير دوش ، گرمي آب رو تنظيم کردم و رفتم زير آب_
آب روي کول و شونه هام ميريخت و داغي آب باعث ميشد احساس کنم پوستم داره تازه ميشه و يجورايي باعث ميشد ارضا بشم…
همينجور که دوش مي گرفتم به بدنم يه نگاهي انداختم و با خودم گفتم:درسته چند روز پيش شيو کردم ولي شايد الان بخوام يه حرکتي بعد حموم بزنم پس بزار صاف کنم خودمو…
خوشبختانه اونجا ژيلت پيدا کردمو هر جایی که تونستمو صاف کردمو و بعدش صابون و شامپو و موقع ليف زدن که رسيد با خودم گفتم چرا به بهانه ليف زدن پشتم نکشونمش توي حموم؟
در حمومو باز کردم و داد زدم:-کورووشش!!
کوروش(با فرياد):بلهههه؟!!
-اشکالي نداره بياي پشتمو ليف بزني؟
-نخير عزيزم صبر کن الان ميام…
چهارپايه رو گذاشتم دم حموم و رختکن و روش نشستم و به خاطر اینکه بدنم کمي زنونه بود و کمرم نسبت به باسنم باريک تر بود و باعث ميشد باسنم قشنگ توي ديد باشه
کوروش در زد و اومد تو و سعي کردم خيلي سکسي به نظر بيام…وقتي بهم نزديک شد سوتي زد و بهم نزديک شد_
پشتم طرفش بود و وقتي بهم نزديک شد و حالت نشسته گرفت و گفت:-ماکه ليف دسته دار داريم چرا از اون استفاده نميکني؟
-به خوبي اينکه يکي برات پشتتو بکشه تميز نميكنه و عادت ندارم بهش.
(باخنده)-اوکي اوکي ليفو بده
ليف صابوني رو بهش دادم و شروع کرد کشيدن پشتم ، خيلي با لطافت برخورد ميکرد باهام و منم بهش گفتم:
-يکم محکم تر ، اينقدر لطافت به خرج نده
-داري ميگي پوست به اين لطيفي رو باهاش خشن برخورد کنم؟
-نگران نباش کيفيتشو از دست نميده.
شروع کرد محکم تر کشيدن ليف روي پشتم و بعد دو دقيقه گفتم: خيلي ممنون ،ديگه کافيه
-خواهش ميکنم تا وقتي خودتو ميشوري برات يه حوله ميارم.
خودمو شستم ، حوله آورد ، سرمو با سشوار خشک کردم و با حوله لباسيي که بهم داده بود رفتم توي اتاق تا لباس از توي کشو بردارم…
.
.
تقريبا ساعت هاي 9 و نيم بود و وقت خواب بود…آهنگ Ilomilo از Billie Eilish پخش بود و کوروش که فقط شرت پاش بود داشت روي تخت دراز كشيده بود و با گوشيش ور ميرفت…
بهش نگاه کردم ، اون بدن رو فرم و سکسيش و اون صورت با اون ته ريش که صورتشو واقعا جذاب کرده بود و دستايي که رگاش بيرون زده بود و مني که فتيش رگ داشتم رو واقعا غرق خودش کرده بود و با خودم گفتم:
-بخدا اگه امشب حرکتي روم نزنه ناراحت ميشم و بايد به خاطر دیشب که خوابم برد براش جبران کنم امشب…
حوله رو در آوردم و همونطور لخت روي تخت کنارش دراز کشيدم…بهم نگاه کرد و گفت:
-نميخواي لباس بپوشي؟
-توي اينترنت ديدم که مي گفت لخت خوابيدن کلي براي بدن مفيده…
-درسته…هرجور راحتي…
ديدم که کيرش بيشتر از زير شورتش نمايان شده و به روي خودش نمياره…خودمو بهش نزديک کردم و خودمو بهش چسبوندم و گوشيو از دستش گرفتم و خاموشش کردم و گذاشتمش کنار_
خودمو روش قرار دادمو قبل از اينكه حرفي بزنه لبامو روي لباش قرار دادمو بدنمو به بدن عضله ايش فشار ميدادم و در همين حين پاي راستمو جمع کردم ، انگشتاي پامو به شورتش گير انداختمو_
تا جايي که پام باز ميشد کشيدم پايين و تقريبا رسيد به مچ پاش و بقيشم خودش درآورد و همون لحظه آهنگ عوض شد و Big Boys از Holmes پخش شد…
ديگه هيچي نبود که بينمون فاصله بندازه و کيرش لاي پام سيخ شده بود و گرمي و نرمي شو به راحتي ميتونستم لاي پام حس کنم و باعث ميشد بيشتر حشري بشم_
از شونه هاش گرفته بودمو اونم دستاشو روي کمرم گذاشت و منو بيشتر به خودش ميفشرد_
همينطور حين خوردن لبام چرخيد و خودشو روم قرار داد و تا سه چهار دقيقه همينطور لبامو ميخورد…
آهنگ عوض شد و آهنگ Dynasty از Miia پلي شد و لبامو ول کرد و براي چند ثانيه صورتامون توي فاصله چند سانتي به هم خيره شده بودن…
رفت پايين و شروع کرد مکيدن نيپلام ، تا حالا متوجه نشده بودم ولي اينقدر کيف ميداد که باعث شد ناله ضعيفي بکنم و پشتمو قوس کنم و لرزه به بدنم مي افتاد_
در همين حين که سينه هامو ميخورد دست چپشو برد زير پاي راستمو گذاشت روي شونش و با دست راستش شروع کرد به نوازش کردن سوراخ کونم_
سوراخ کونمو يه جوري مي گرفتم و ول میکردم که انگار منتظر بود که يه چيزي بره توش…
کوروش بهم نگاه کرد و گفت آماده اي؟…سرمو به نشانه تاييد تکون دادم و اوهومي گفتم…
وقتي اولين انگشت رو وارد کرد ناله اي کردم و آروم نوازش ميداد…بعد چند ثانيه انگشت دوم رو وارد کرد و سپس سوم…
مثل اينكه ميدونست اولين بارمه و مراعاتمو میکرد و آروم دستشو عقب جلو مي برد…
کوروش:خب فکر کنم کافي باشه…منم پاهامو مثل يک خوش آمد گويي صميمانه از هم باز کردم…
با سر کيرش آروم سوراخمو نوازش ميکرد و بخاطر اينکه آب شهوتش راه افتاده بود باعث شد منطقه سوراخم ليز تر بشه و شروع کرد آروم واردم بشه…
وقتي قسمتي از کيرش واردم شد ، با اينکه با انگشتاش سوراخمو باز کرده بود ولي بازم دردي گرفت و ناله ي تقريبا بلندي کردم و اونم سعي کرد آرومتر وارد بشه و منم سعي کردم کمتر ناله کنم و با دستم جلوي دهنو گرفتم_
دستمو از جلوي دهنم برداشت و گفت: -خيال نکن ميذارم ناله هاي قشنگ و تحريک کنند تو ازم قايم کني ، اينم به خاطر اينكه سعي کردي ناله هاتو ازم قايم کني…
يهو باقي مونده کيرشو سريع داخلم کرد و منم آه بلندي سر دادم و چشمامو اشک گرفت و کناره چشمم خيس شد و به نفس نفس افتاده بودم…
خودشو خم کرد و با شست دست راستش اشک کنار چشم چپمو پاک کرد و بعد همون دستشو لاي موهام کرد و شروع کرد به بوسيدنم_
با اون صداي سکسيش که داشت منو با خودش توي سفري که برگشت نداشت همراه ميکرد و بدنمو به سلطه خودش در آورده بود گفت:
-نگران نباش ، ددي پيشته و هيچ وقت تنهات نمیذاره…داره بهت خوش میگذره مگه نه؟
درسته درد میکرد اما کيفي که از اون درد ميکردم واقعا ارزششو داشت و دلم بیشتر میخواست…با صداي نازک و ناله ايم و چشم هاي بسته که انگار بهشت رو بهم داده بودن ، با اوهوم بهش جواب مثبت دادم.
آروم شروع کرد عقب جلو کردن کيرش…يه جوري حال مي داد که با ناله گفتم : سريع تر
اونم سريع تر کيرشو عقب جلو میداد و منم ناله هام بلند تر شد و دستام کنار سرم افتاده بودن و اونم دستاش نزديک به زير بغلم تکيه گاهش شده بودن و بعد دو دقيقه تلمبه زدن_
همينطور که تلمبه ميزد خم شد و شروع کرد خودن لبامو با دست راستش با کيرم ور میرفت و منم با خودم گفتم اينکه به من اين همه حال داده بزار منم براش يکم جبران کنم…
همون لحظه دوباره آهنگ عوض شد و آهنگ Feet Don’t Fail Me Now از Joy Crookes پلي شد_
همينطور که با لبام ور ميرفت ، چرخيدمو روش قرار گرفتم ، همينطور که دراز کشيده بود روش نشستم و پشتمو طرفش کردم_
با دستم کيرشو تنظيم کردم و نشستم روي کيرش و بعدش دستامو از جلوم کنار پاهاش تکيه گاه خودم کردم و شروع کردم بالا و پايين کردن کونم_
سعي کردم يه جوري اين کارو بکنم که قشنگ کونم موج برداره و قشنگ توي ديد باشه…
دستاشو از کمرم گرفت و منم همينطور بالا پايين ميدادمو و اونم ناله ميكرد
بعد چند دقيقه يهو هولم داد و پوزيشنمون داگي شد و از کمرم گرفت و شروع کرد تلمبه زدن_
همينطور که تلمبه ميزد و ناله خفيف میکرد ، منم ناله ميکردم و کيرم روي توي دست راستم عقب جلو ميکردم و ديگه به آخراي حدم رسيده بودم و ديدم که ناله هاي کوروشم بلند تر شد و انگار اونم داشت مي اومد
سرعت تلمبه زدنش بیشتر شد و منم با سرعت بيشتر با کيرم ور ميرفتم که يهو کوروش کيرشو تا آخر توم فرو کرد و من با ناله بلندي آبم پاشيد بيرون و اونم مثل اينکه داخلم خالي کرده بود و باهم ارضا شده بوديم…
وزنشو روم انداخت و روم دراز کشيد ، دوتامون به نفس نفس افتاده بوديم و اونم پشت گردنمو بوسيد…بعد نيم دقيقه از روم قل خورد و منم همينطور که آبش از کونم سرازير شده بود…
روم و سمتش کردم رفتم توي بغلش و سرمو گذاشتم روي دست چپش و اونم زير سرش يه بالش بود…
من(با صداي نازک):خيلي دوستت دارم ددي ، هيچ وقت منو تنها نزار…
دست راستشو لاي موهام کرد و سرمو بوسيد و گفت:نگران نباش کاپ کيک خودم ، هيچ وقت تنهات نميزارم…
بغل هم لش کرده بوديم و همان طور که بوي عرقشو حس ميکردم ، چشامونو بسته بوديم…
.
.
.
چشمامو که باز کردم ديدم صبحه ، من به پشت درازم و روي کوروش رو به منه و دست راستش روي سينمه و دست ديگش زير سر خودشه و زير سر منم يه بالشه و رومون لحاف پهنه…

نوشته: Kaneki.kun

گی


👍 11
👎 1
19201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

949187
2023-09-24 01:44:23 +0330 +0330

عااااااالی

0 ❤️

949208
2023-09-24 03:05:09 +0330 +0330

لحظه های سکسی رو خیلی قشنگ در آوردی و لذت بردم که بین این حجم از داستان های همجنس بازی یه داستان همجنس‌گرایی خوندم

0 ❤️

949252
2023-09-24 10:05:29 +0330 +0330

قشنگ نوشتی ایول ولی نگفتی کیرش چقدری کاش عکس کونتو کیرشو میزاشتی

0 ❤️

949264
2023-09-24 12:19:25 +0330 +0330

خوب توصیف میکنی و آدم میتونه تجسم کنه ولی میگی داستان مصوره اما خبری از عکس و تصویر نیس

0 ❤️

950627
2023-10-01 21:39:13 +0330 +0330

و من هنوز منتظر قسمت بعدی🙃

0 ❤️

960982
2023-12-06 15:28:47 +0330 +0330

عالی بوداحسنت.فقط ینکته عزیزم.اینکه منوعشقم وقتی بغل همیم اصلاحواسمون به عوض شدن اهنگ نیت چون آهنگ زندگی وعشق بینمون جاری هست.چطورحواست جمع اهنگابود؟؟؟قسمت بعدیشم بذاربخدا

0 ❤️