درِ خونه رو به آرومی باز کردم و وارد خونه شدم. نوشین هم مثل من با قدمهای آهسته وارد خونه شد. درِ اتاق مادرم رو باز کردم تا وضعیتش رو چک کنم. خواب بود و با بررسی جعبه قرصش، فهمیدم که قرصهاش رو کامل خورده. برگشتم توی هال و رو به نوشین گفتم: قرصهاش رو خورده و خوابیده.
چهره نوشین خسته و خوابآلود بود. روی کاناپه دراز کشید و گفت: باید به فکر یک پرستار دائمی باشی. اینطوری یا باید منت این و اون رو بکشی یا باید همهاش استرس داشته باشی.
مانتو و شالم رو درآوردم. روی زمین و پایین سر نوشین نشستم و گفتم: آره باید همین کار رو بکنم.
نوشین موهای کوتاهم رو نوازش کرد و گفت: هر وقت پسرونه کوتاه میکنی، سکسیتر میشی.
خودم رو کمی براش لوس کردم و گفتم: چند مدتی که نبودی. خیلی دلم برات تنگ شده بود. راستش بیشتر از همه دلم برای بو کردنت تنگ شده بود. یکی از تیشرتهات رو هر شب بغل میکردم.
نوشین با یک لحن مهربون گفت: دل منم برای غُر زدنات تنگ شده بود.
خندهام گرفت و گفتم: در عوض دو برابر به جون پروانه غُر زدم.
نوشین نشست و گفت: بیا بریم تو اتاقت. لُخت بشیم و رو تختت بغل بغل کنیم. یکمی درباره پروانه حرف بزنیم و بعدش فقط درباره خودمون.
اخم کردم و گفتم: یعنی فقط حرف بزنیم؟
نوشین لُپم رو کشید و گفت: نترس آخرش معلومه به کجا ختم میشه. فکر کردی دل کُسم برای لبات تنگ نشده؟
دوباره خندهام گرفت. ایستادم و بدون اینکه چیزی بگم، از نوشین فاصله گرفتم. لباسهام رو به آرومی درآوردم و کامل لُخت شدم. میدونستم که چقدر دوست داره آروم لُخت شدن آدما رو ببینه. چشمهاش به سرعت برق زد و آب دهنش رو قورت داد. لباسهام رو گرفتم توی دستم و گفتم: بریم دیگه.
با قدمهای آهسته به سمت اتاقم رفتم. وارد اتاقم شدم. لباسهام رو کف اتاق انداختم و روی تخت دراز کشیدم. چند لحظه بعد، نوشین وارد اتاق شد. چشمهام بسته بود، اما میتونستم صدای در آوردن لباسهاش رو بشنوم. کنارم و به پهلو دراز کشید. پاش رو روی رون پاهام و دستش رو روی سینههام گذاشت و گفت: هنوز نمیدونم که باید نگران پروانه باشیم یا نه.
لبخند ناخواستهای زدم و گفتم: امیدوار بودم تو برامون مشخص کنی که باید نگران باشیم یا نه.
-براتون؟ یعنی شادمهر هم تردید داره؟
+آره اونم دقیقا مثل من نمیدونه که حکایت پروانه و پارمیس به کجا میرسه.
-جفتشون دارن با همدیگه بازی میکنن.
+آره هر کدومشون برای اون یکی شبیه یک گیلاس شراب میمونه. دوست دارن به آرومی و یواش یواش همدیگه رو بنوشن!
-چه تعبیر جالبی.
+دارم درس پس میدم.
-میتونم ذهن پروانه رو بخونم، اما این دختره پارمیس خیلی خاصه. یک لحظه حس میکنم یک آدم خطی و قابل پیشبینیه و یک لحظه حس میکنم خیلی پیچیده است.
+به نظر من پیچیده نیست. مثل پروانه پُر از تمایلات و فتیشهای خاص و خفن جنسیه. فقط خیلی روی خودش مسلط نیست. حدس میزنم به شدت درگیر پروانه و رازهای پشت پرده زندگیش شده.
-امیدوارم به همین سادگی باشه که تو میگی.
+منم امیدوارم.
نوشین دستش رو به سمت کُسم برد و گفت: دل زبونم هم برای این تنگ شده.
یک موج شهوت توی وجودم شکل گرفت و گفتم: فکر کنم تو ما چهار نفر من از همه خوششانس ترم. وقتی با پروانه هستم، ارباب میشم. وقتی با تو هستم، برده میشم. وقتی با شادمهر هستم، همه چی برابره. شما سه تا هر کدوم، هر چی که دوست دارم رو بهم میدین.
نوشین انگشتهاش رو توی شیار کُسم کشید و گفت: شادمهر هم دقیقا همین نظر رو درباره تو داره.
پارمیس کاپوچینوی محمدی رو گرفت. بعد اومد روبهروی من نشست و بدون مقدمه گفت: کد تو و پروانه چیه؟
از سوال ناگهانیش خندهام گرفت و گفتم: برای همین امروز این همه تو فکری؟
با تکون سرش حرفم رو تایید کرد و گفت: و درگیر چیزایی که تو پارتیتون دیدم.
ابروهام رو بالا انداختم و گفتم: تو که جلوی برادرت و دوستهاش، دوست پسر سابقت رو بردی توی حموم و براش ساک زدی. شب قبلش هم که براشون تیپ سکسی زده بودی و کلی باهاشون رقصیده بودی. اینا رو برامون تعریف کردی که بهمون بگی خیلی خوف و خفنی. حالا میخوای بگی از دیدن چند تا شیطنت کوچولو شوکه شدی؟!
پارمیس اخم کرد و گفت: شیطنت کوچولو؟! نصف بیشتر اون جمع، زن و شوهر بودن. نصف این زن و شوهرا، رفتن طبقه بالا و با یکی دیگه سکس کردن. اون زنه، همون زنه که با شوهرش مسئول تدارکات بودن، با سه تا مرد رفت تو یک اتاق. توی راهروی طبقه دوم که راه میرفتی، صدای سکس همهشون رو میشنیدی. تو به این میگی شیطنت کوچولو؟!
همچنان خودم رو بیتفاوت نشون دادم و گفتم: تو اون جمع، کَسی رو به زور وادار به کاری نکردن.
پارمیس بدون مکث گفت: نگفتم به زور کَسی رو بردن تو اتاق. دارم میگم چطور زن و شوهری راضی میشن که جلوی همسرشون، با یکی دیگه سکس کنن؟!
پوزخند زدم و گفتم: یعنی اگه قایمکی و خیانتطور باشه، عیبی نداره؟ اگه با هماهنگی هم، تنوعطلبی همدیگه رو ارضا کنن، ایراد داره؟
پارمیس کمی فکر کرد و گفت: پروانه داره به شادمهر خیانت میکنه. تو نبودی و ندیدی که با اون دو تا پسره رفت توی کمدِ به اون تنگی و کوچیکی. وقتی هم بیرون اومد، تابلو بود که داشتن باهاش ور میرفتن.
همچنان خودم رو خونسرد نشون دادم و گفتم: اون لحظه تو سالن نبودم، اما در جریانم.
پارمیس پوزخند زد و گفت: تو هم رفتی طبقه دوم.
خندهام گرفت و گفتم: چرا حرف آخرت رو نمیزنی؟
پارمیس دوباره اخم کرد و گفت: کد تو و پروانه چیه؟ طبق قوانین، هر تازه واردی، حق داره کد هر کَسی رو از ادمینها بپرسه.
با یک لحن جدی گفتم: بازم میخوای بیایی؟ یعنی تصمیم گرفتی جزئی از حلقه باشی؟
پارمیس با تردید گفت: آره.
با دقت نگاهش کردم و گفتم: مطمئنی؟
همچنان تردید داشت و گفت: آره مطمئنم.
یک نفس عمیق کشیدم و گفتم: X2.
پارمیس انگار توی دلش خالی شد و گفت: کدومتون؟
بدون مکث گفتم: هم من، هم پروانه، هم نوشین.
پارمیس یک نفس عمیق کشید و نگاهش رو از من گرفت. چند لحظه بعد سرش رو به سمت من چرخوند و گفت: گفتین که کَسی نمیتونه هیچ درخواستی به کد A1 بده، اما کد A1 میتونه به بقیه کدها طبق تعریفشون درخواست بده. درسته؟
اینبار من اخم کردم و گفتم: آره درسته.
پارمیس یک نفس عمیق دیگه کشید و گفت: میخوام به تو درخواست بدم.
همچنان اخم داشتم، اما لبخند محوی زدم و گفتم: چه درخواستی؟
پارمیس کمی مکث کرد و گفت: هم به تو و هم به پروانه.
چشمهام رو تنگ کردم و گفتم: چه درخواستی؟
دوباره نگاهش رو ازم گرفت. چند لحظه بعد دوباره سرش رو به سمت من چرخوند و گفت: میخوام که…
کمی دلشوره گرفتم و گفتم: میخوای که چی؟
چشمهاش رو باز و بسته کرد و گفت: میخوام که واچر سکس گروهی تو و پروانه باشم. مگه نمیگی که جفتتون X2 هستین؟ پس حتما سکس گروهی دارین. درخواستم اینه که ببینمتون. یعنی از نزدیک ببینمتون.
پوزخند ناخواستهای زدم و گفتم: میخوای سکس خواهرت رو ببینی؟! مطمئنی؟!
انگار کمی خجالت کشید و گفت: آره اما بعیده قبول کنه.
به ساعتم نگاه کردم. ایستادم و گفتم: وقت استراحت تموم شده.
از کافه خارج شدم. پارمیس با قدمهای سریع خودش رو به من رسوند و گفت: بهم جواب ندادی.
ایستادم. نگاهش کردم و گفتم: جواب خودم بله است. اگه میخوای سکس منو با چند نفر ببینی، اصلا مشکلی ندارم. راستش دیده شدن بدن لُختم و سکسم رو دوست دارم. اما آره شاید پروانه بهت جواب منفی بده. البته اگه صادقانه به یک سوالم جواب بدی، بهت قول میدم راضیش کنم. بهم بگو هدفت از این درخواست چیه؟ برای لذت جنسی میخوای سکس خواهرت رو ببینی یا میخوای تحقیرش کنی؟
پارمیس با یک لحن جدی و تهاجمی گفت: من هیچ وقت پروانه رو تحقیر نمیکنم. چی درباره من فکر کردی؟
لبخند رضایتی زدم و گفتم: یعنی اون روز که گفتی تو فانتزیهات هست که سکس پروانه رو با یک غریبه ببینی، واقعا راست گفتی؟ فکر کردم فقط برای این گفتی که من و پروانه رو تحت تاثیر بذاری.
پارمیس که انگار دچار هیجانات متناقض شده بود، بعد از یک مکث طولانی گفت: چون حدس میزدم که بین تو و پروانه یک خبرای غیر عادی هست، خواستم نظرتون رو جلب کنم، اما دلیل نمیشه که دروغ گفته باشم.
تو چشمهای مرددش نگاه کردم و گفتم: باشه فرض رو بر این میذارم که داری راستش رو میگی. از حالا به بعد آماده باش که شاید هر لحظه باهات تماس بگیرم. فقط یادت باشه مسیری که انتخاب کردی، بدون بازگشته و امیدوارم جنبهاش رو داشته باشی. در ضمن اگه بفهمم میخوای به پروانه صدمه بزنی، حتی یک لحظه هم برای لِه کردنت، منتظر اجازه پروانه نمیمونم. حتی اگه به قیمت پایان رابطهام با پروانه تموم بشه.
نگاه و چهرهاش به سرعت تغییر کرد. انگار از تهدیدم، هم ناراحت شد و هم ترسید! تُن صداش هم مثل نگاهش کمی لرزید و با یک لحن متعجب گفت: واقعا تا این حد پروانه رو دوست داری؟!
پروانه با بُهت به من نگاه کرد و گفت: بهش قول دادی؟! بدون اینکه با من هماهنگ کنی؟
خودم رو خونسرد نشون دادم و گفتم: آره.
پروانه انگار کمی عصبی شد و گفت: آخه چرا؟ رو چه حساب؟
نوشین رو به پروانه گفت: چون داری بیش از حد کش میدی. به اندازه کافی به همهمون ثابت شده که خواهرت هیچ خطری نداره و اینطور که معلومه دقیقا شبیه خودت یه جنده درون خفن داره. دوست داشتی دنیای واقعی تو رو ببینه، مینا هم دقیقا همین کارو کرد.
پروانه رو به شادمهر گفت: تو نمیخوای یه چیزی بگی؟
شادمهر لبخند مرموزی زد و گفت: از همین حالا دارم تصور میکنم که پارمیس با دیدن اون روی سکه، چه حالی بهش دست میده.
نوشین رو به شادمهر گفت: زدی تو خال.
مینا گفت: اگه ببینه پروانه تو سکس، چه موش کوچولوی مظلومیه، اگه ببینه…
پروانه نشست روی کاناپه و گفت: اگه روم نشد، چی؟
نوشین رو به پروانه گفت: بهت قول میدم روت میشه. بیشتر از همه ما.
شادمهر رو به پروانه گفت: با اکانت ناشناس بهش پیام دادی و خودت رو جنده و هرزهترین زن دنیا معرفی کردی. بعدش هم هر جا که تونستی قسمتی از شیطون درونت رو نشونش دادی. حالا داری جلوی ما فیلم بازی میکنی و ادای تنگا رو در میاری؟
پروانه خواست جواب شادمهر رو بده که من نذاشتم و گفتم: فقط مونده که طرفهای سکسمون، کیا باشن. اول به دکتر رامین و دکتر پرویز فکر کردم، اما هنوز در این حد بهشون اعتماد نداریم. شاید نتونن فقط واچر بودن پارمیس رو تحمل کنن. به هر حال پارمیس بینهایت سکسی و جذابه. باید به گزینههای دیگه فکر کنیم.
نوشین گفت: یاسین و کیارش.
پروانه رو به نوشین گفت: من تا حالا با این دو تا سکس نداشتم. همیشه پیشنهاد میدن اما ریجکت میکنم.
نوشین با یک لحن دستوری رو به پروانه گفت: این دفعه من دارم ازت میخوام که باهاشون سکس کنی.
شادمهر گفت: کیارش و یاسین چند ساله بدجور تو کف پروانه هستن. میشه حدس زد تو اولین سکسشون با پروانه چه کارا که نکنن.
در تکمیل حرف شادمهر گفتم: شبیه دو تا گرسنه وحشی که جلوشون یه تیکه گوشت لذیذ بندازی.
نوشین گفت: راستش منم دوست دارم واچر چنین سکسی باشم.
پروانه حسابی توی فکر فرو رفت. از چهره و نگاهش میشد حدس زد که دچار استرس و هیجان شده. خواست حرف بزنه که شادمهر نذاشت و گفت: تصمیم گرفته شد پروانه. کاری رو میکنی که ما ازت میخوایم. فهمیدی یا نه؟
پروانه به شادمهر نگاه کرد و گفت: اوکی باشه.
پارمیس سوار ماشین شد و گفت: سلام.
نگاهش کردم و گفتم: من و آبجی جونت قراره بدیم، تو تیپ سکسی زدی؟!
انگار کمی از حرفم خجالت کشید و جوابی بهم نداد. شلوار جین سرمهای چسبون نود همراه با یک نیمتنه و یک کت آبی تنش کرده بود. ناف و قسمتی از شکمش مشخص میشد. در کل اندام ترکهای و دخترونهاش تو این تیپ، بیشتر از همیشه سکسی و جذاب شده بود. لبخند زدم و گفتم: مطمئنی؟ واقعا میخوای ببینی؟
انگار از سوالم کلافه شد و گفت: نترس قضاوتش نمیکنم. فقط میخوام منم تو بازی شما باشم. فکر کن این شروعشه.
ماشین رو حرکت دادم و گفتم: نمیخوای بپرسی که قراره کجا بریم؟ یا قراره من و خواهرت به کی بدیم؟
کمی فکر کرد و گفت: یه سوال دیگه تو ذهنمه.
+بپرس.
-موقعی که به پروانه خواسته من رو گفتی، چطوری شد؟ یعنی دقیقا چه واکنشی نشون داد؟
+خجالت کشید و مخالف بود، اما من راضیش کردم.
-اونم فکر میکنه میخوام ازش آتو بگیرم که بعدا اذیتش کنم؟
یک نفس عمیق کشیدم و گفتم: این رو بعدا خودت ازش بپرس. مگه قرار نیست خوش بگذرونی؟ پس فعلا به این چیزا فکر نکن.
توی پارکینگ آپارتمان پروانه پارک کردم. از خط نگاه پارمیس فهمیدم که جای خالی ماشین شادمهر رو نگاه کرد. وقتی وارد آسانسور شدیم، لحنم رو شیطون کردم و گفتم: شادمهر امشب نیست. دو تا مهمونمون هم تا نیم ساعت دیگه میرسن.
پارمیس نگاهم کرد و گفت: همونایی که قراره تو و پروانه رو بکنن؟
پوزخند زدم و گفتم: همونایی که قراره من و پروانه رو جلوی چشمهای تو بکنن.
از آسانسور خارج شدیم. پروانه، درِ خونه رو نیملا گذاشته بود. وقتی وارد خونه شدیم، توی آشپزخونه بود. تیشرت و شلوارک شورتی تنش کرده بود. موهاش رو هم باز و دورش ریخته بود. جوری با من و پارمیس احوالپرسی کرد که انگار نه انگار قراره چه اتفاقی بیفته! به کاناپه سه نفره اشاره کرد و گفت: بشینین براتون آبمیوه بیارم.
مانتوم رو درآوردم و نشستم. استرس و هیجان تو چهره پارمیس موج میزد. کتش رو درآورد و کنارم نشست و نگاهم کرد. انگار میخواست با نگاهش بهم برسونه که چرا پروانه اینقدر خونسرده؟! لبخند زدم و در گوشش گفتم: نترس در جریان همه چیز هست.
پروانه برای جفتمون آبمیوه آورد. بعد نشست جلومون و به ساعت دیواری نگاه کرد و گفت: یاسین و کیارش دیگه کم کم پیداشون میشه.
رو به پروانه گفتم: بهشون گفتی واچر داریم؟
پروانه سرش رو به علامت تایید تکون داد و گفت: آره و میدونن کیه.
بعد رو به پارمیس گفت: دوست داری کجا باشیم؟ همینجا یا تو اتاق خواب؟
پارمیس به وضوح دچار استرس شد. به تته پته افتاد و گفت: نمیدونم.
رو به پروانه گفتم: چهار نفریم. رو تخت محدود میشیم. همینجا بهتره. پارمیس هم میتونه روی کاناپه تک نفرهی سهکنج هال بشینه.
پروانه کمی فکر کرد و گفت: اوکی باشه.
بعد رو به پارمیس گفت: من تا حالا با کیارش و یاسین سکس نداشتم. چند ساله بهم پیشنهاد میدن اما قبول نکردم. اگه دیدی کمی خشن و بیملاحظه باهام رفتار کردن، اصلا نترس. چون بعد از چند سال “نه” شنیدن، یهو خودم ازشون خواستم که اینجا باشن تا باهاشون سکس کنم. به هیچ وجه هم سمت تو نمیان و هیچ کاری نمیکنن که حس نا امنی بهت دست بده.
پارمیس چند لحظه فکر کرد و رو به پروانه گفت: میخوای جلوی من با دو تا مَرد سکس کنی. احیانا نباید یکمی استرس داشته باشی؟
پروانه لبخند کمرنگی زد. موبایلش رو برداشت و واردش شد. موزیک “خرچنگهای مردابی” از “حبیب” رو گذاشت که پخش بشه. بعد رو به پارمیس گفت: خیلی قبل از این تصمیم گرفته بودم که منِ واقعی رو بشناسی.
چشمهای پارمیس از تعجب گرد شد و رو به پروانه گفت: کلاغ قیل و قال پرست تویی؟!
خندهام گرفت و رو به پارمیس گفتم: یعنی حتی یک درصد هم شک نکردی؟
پارمیس همچنان توی بُهت بود و گفت: نه اصلا.
لبخند پروانه غلیظتر شد و گفت: باشه بعدا در این مورد حرف میزنیم. امشب قراره فقط خوش بگذرونیم.
در همین حین، زنگ خونه زده شد. پروانه آیفون رو زد و رفت دم در خونه تا از کیارش و یاسین استقبال کنه. درِ گوش پارمیس گفتم: فکر میکردم به خاطر شیطنتهایی که پیش اون چهار تا دالتون میکنی، خیلی پُر رو تر از این حرفا باشی.
پارمیس به سرعت گفت: فکر کردم قراره امشب فقط خوش بگذرونیم.
حرفش رو قطع کردم و گفتم: اوکی عصبی نشو. باشه قرارمون اینه که امشب فقط عشق و حال کنیم.
پروانه به گرمی با کیارش و یاسین احوالپرسی و به داخل خونه تعارفشون کرد. هر دوتاشون برای پروانه کادو خریده بودن. وارد که شدن، من و پارمیس ایستادیم و باهاشون احوالپرسی کردیم. پروانه به پارمیس اشاره کرد و رو به کیارش و یاسین گفت: پارمیس جان رو که میشناسین؟
یاسین گفت: مگه میشه نشناسیم؟! بعد از پارتی سری آخر، تا همین الان فقط صحبت از ایشونه.
رو به یاسین گفتم: خوشگل تازه وارد که باشی، همینه.
کیارش گفت: و اینکه خواهر کوچیکِ پروانه جون باشی.
پروانه رو به کیارش و یاسین گفت: برنامه دقیقتون چیه؟ مشروب؟ پذیرایی؟ یا چی؟
یاسین گفت: تا کِی وقت داریم؟
پروانه گفت: بیست و چهار ساعت وقت داریم. فردا هم که تعطیله. شوهرم فردا آخر شب میاد.
کیارش رو به یاسین گفت: باید یه جوری برنامهریزی کنیم، انرژی کم نیاریم.
رو به کیارش گفتم: نگران نباش، پروانه جون یه جوری ازتون پذیرایی کنه که انرژی کم نیارین. فقط بگین که این پارتی کوچولو رو چطوری میخواین شروع کنین.
یاسین خواست جواب من رو بده که پروانه نذاشت و گفت: پارمیس بگه چطوری شروع کنیم.
پارمیس جا خورد و گفت: آخه… آخه من چی بگم؟
پروانه رو به پارمیس گفت: میتونیم اول کار کنار هم بشینیم و فقط صحبت کنیم، تا به جَو عادت کنی. میتونیم همین الان با سکس شروع کنیم و بعدش یکمی از خودمون پذیرایی کنیم و بعد دوباره سکس.
پارمیس چند لحظه فکر کرد و گفت: با سکس شروع کنیم.
پروانه رو به کیارش و یاسین گفت: شما مشکلی ندارین؟
یاسین گفت: مگه کُسخلیم که مشکل داشته باشیم؟
پارمیس رو به پروانه گفت: اول فقط با تو. یعنی الان فقط با تو سکس کنن.
رو به پارمیس گفتم: یعنی سه نفری بدون من؟
پارمیس سرش رو به علامت تایید تکون داد و گفت: آره.
تو چشمهای پارمیس زل زدم. حس شهوت زیادی از چشمهاش دریافت کردم. انگار واقعا وسوسه زیادی داشت که سکس پروانه رو ببینه، اونم با دو تا پسر! یک نفس عمیق کشیدم و گفتم: باشه امشب تو رئیسی.
نشستم روی کاناپه دو نفره و گفتم: پس منم دور اول واچر میشم.
پارمیس هم نشست روی کاناپه تک نفرهی کُنج هال و چیزی نگفت. پروانه رو به کیارش گفت: کمک کن میز عسلی رو ببریم کنار دیوار.
با این کار میخواست وسط هال و بین کاناپهها رو خالی کنه. بعد رفت توی اتاق خواب و یک پتوی بنفشِ دو نفره آورد. پتو رو کف هال و وسط کاناپهها پهن کرد و گفت: بدم میاد بدنم با زبری فرش برخورد کنه.
بعد ایستاد وسط پتو و رو به کیارش و یاسین گفت: من حاضرم. از این لحظه به بعد فرمون دست شما.
کیارش به سمت پروانه رفت. جلوش ایستاد. چونه پروانه رو گرفت توی دستش و سرش رو بالا گرفت و وادارش کرد که به صورتش نگاه کنه. هم زمان گفت: شنیدم تو سکس خیلی گوگولی و حرف گوشکُن هستی. درسته؟
پروانه سعی کرد با حرکت سرش تایید کنه، اما کیارش انگار چونه پروانه رو محکمتر فشار داد و گفت: دوست دارم بگی.
پروانه گفت: بله درسته.
کیارش لحنش رو جدی کرد و گفت: میدونی امشب قراره تلافی این همه “نه” گفتنت رو سرت خالی کنم؟
پروانه گفت: بله میدونم.
یاسین هم به سمت پروانه رفت. پشتش ایستاد و موهای پروانه رو از روی یک طرف گردنش کنار زد. گردن پروانه رو به آرومی بوسید و رو به کیارش گفت: بهتره به خاطر روی گل پارمیس جون هم که شده، یکمی مراعاتش رو کنیم.
کیارش، چونه پروانه رو رها کرد و گفت: بستگی به خودش داره.
به شونههای پروانه فشار آورد و وادارش کرد جلوش زانو بزنه. کمربند و دکمههای شلوار جینش رو باز کرد و شلوار و شورتش رو تا زانو پایین کشید. کیر نسبتا دراز و نیمه راست شدهاش رو توی مشتش گرفت و سر کیرش رو به لبهای پروانه مالوند و گفت: کیارش کوچولو دوست داره ازت لب بگیره، زود باش ببینم.
پروانه یک بوسه نسبتا طولانی به سر کیر کیارش زد. تو زوایهای بودن که پارمیس دید کاملی به همه چیز داشت. سرم رو به سمت پارمیس چرخوندم. یک دستش رو بین رونهاش گذاشته بود و رونهاش رو به هم فشار میداد. وقتی دیدم که آب دهنش رو قورت داد و لب پایینش رو گاز گرفت، مطمئن شدم که هر لحظه داره بیشتر شهوتی میشه!
انگار دیدن و حس کردن شهوت پارمیس، حس شهوت من رو هم بالاخره روشن کرد. وقتی دوباره به پروانه نگاه کردم، مشغول ساک زدن کیر کیارش بود. کیری که به سرعت بزرگ شد و اینقدر دراز بود که تمامش تو دهن پروانه جا نمیشد. کیارش اما سعی کرد تمام کیرش رو تو دهن پروانه جا کنه. تو همین حین، یاسین هم شلوار و شورتش رو تا زانو پایین کشید. از موهای پروانه کشید و سرش رو به سمت خودش برد. پروانه این بار مشغول خوردن کیر یاسین شد. کیر یاسین کوتاهتر اما کُلفتتر بود. کیارش از دست پروانه گرفت و بهش فهموند هم زمان که داره برای یاسین ساک میزنه، کیرش رو توی مشتش بگیره. پروانه با یک دستش، بیضههای یاسین رو مالش میداد و براش ساک میزد و با دست دیگهاش، کیر کیارش رو توی مشتش گرفته بود. هر دو تاشون سعی داشتن که کیرشون تا ته توی حلق پروانه کنن. چیزی که پروانه خیلی توش مهارت نداشت و میدونستم که اذیت میشه.
بعد از چند دقیقه که به تناوب، برای جفتشون ساک زد، کیارش و یاسین هر دو کامل لُخت شدن. کیارش از بازوی پروانه گرفت و بهش فهموند که بِایسته. بعد ازش خواست که کامل لُخت بشه. پروانه بدون مکث، خواستههای کیارش و یاسین رو انجام میداد. لحن و رفتار کیارش، خشنتر از یاسین بود. پروانه رو به سمت پارمیس برد. وادارش کرد که جلوی پارمیس دولا بشه. جوری که پروانه مجبور شد کف دستهاش رو روی دستههای کاناپه بذاره. فاصله صورت پارمیس و پروانه تو اون وضعیت، نهایتا بیست سانتیمتر بود! کیارش پشت پروانه ایستاد و رو به من گفت: یه چیزی بیار سوراخ کونش رو چرب کنم. میخوام اول سوراخ کونش رو افتتاح کنم.
بعد یک اسپنک محکم به کون پروانه زد. ایستادم و از داخل اتاق خواب، ژل لوبریکانت رو آوردم. خواستم بدم به دست کیارش که گفت: خودت چربش کن.
سوراخ کون پروانه رو چرب کردم. کیارش، انگشتهاش رو توی شیار کُس پروانه کشید و گفت: چیه خوشت اومده میخوای جلوی خواهرت جر بخوری؟
نشستم سرم جام و دوباره به پارمیس نگاه کردم. صورتش قرمز شده بود. خیلی دوست داشتم بدونم چی داره درونش میگذره. کیارش از موهای پروانه گرفت و سرش رو بالا آورد و گفت: تو چشمهای پارمیس جون نگاه کن وقتی کیرم داره سوراخ کونت رو جر میده.
با دست دیگهاش، کیرش رو روی سوراخ کون پروانه تنظیم کرد و یکهو و تا ته فرو کرد توش. پروانه یک آی بلند گفت و یک دستش رو به سمت کونش برد. کیارش دست پروانه رو پس زد و از همون اول، بدون مکث و ملاحظه، شروع کرد به تلمبه زدن. میدونستم پروانه به آنال عادت داره و به سرعت دردش از بین میره. سر و سینهها و بدنش به خاطر تلمبههای کیارش، تکون میخورد. زاویه دید پارمیس رو بارها تجربه کرده بودم. کم نشده بود که دقیقا تو همین وضعیت، پروانه جلوی من بود و یکی داشت میکردش. پس به خوبی میدونستم که پارمیس چی داره میبینه، اما چشمهای خمار از شهوت پروانه و تکونهای جذاب سینههاش و نهایتا آه و نالههای خفیف اما فوق حشریش، چیزی بود که پارمیس هرگز ندیده بود.
بعد از چند دقیقه، کیارش کیرش رو از توی سوراخ کون پروانه درآورد و رو به یاسین گفت: کُسش برای تو.
یاسین جاش رو با کیارش عوض کرد و کیرش رو توی کُس پروانه فرو کرد. همزمان چند تا اسپنک محکم به کون پروانه زد و گفت: چند ساله کیرم بیتابی میکرد که بره تو این کُس جذابِ لعنتی.
صدای شالاپ شلوپ تلمبههای شدید و محکم یاسین تو کُس پروانه، اینقدر زیاد بود که ترسیدم نکنه یکی از جلوی درِ خونه رد بشه و بشنوه! یاسین حتی اسپنکهای محکمتری به کون پروانه میزد. چیزی که میدونستم پروانه عاشقشه و همین باعث شد که آه و نالههای شهوتیش، بیشتر بشه.
کیارش بعد از چند دقیقه، به پشت و وسط هال خوابید و رو به یاسین گفت: ولش کن بیاد بشینه رو کیرم.
یاسین کیرش رو از توی کُس پروانه درآورد. پروانه کامل ایستاد و پاهاش رو دو طرف بدن کیارش گذاشت. خواست بشینه روی کیرش که کیارش گفت: اونوری شو، میخوام با خواهرت چشم تو چشم باشی وقتی روی کیرم میشینی.
پروانه برگشت و به حالت اسکات نشست و کیر کیارش رو با دست خودش توی سوراخ کونش فرو کرد. کیارش دستهاش رو زیر کون پروانه گرفت و بهش کمک کرد که روی کیرش، بالا و پایین بشه. پروانه برای حفظ تعادلش، کف هر دو دستش رو به سمت عقب و روی سینههای کیارش گذاشت. پروانه تو وضعیتی بود که ورود خروج کیر کیارش توی سوراخ کونش، به وضوح توسط پارمیس دیده میشد. تکون سینههاش تو این پوزیشن هم جذاب و بینظیر بود.
پروانه با چشمهای خمار از شهوتش به پارمیس زل زد و انگار هیچ خجالتی ازش نمیکشید! ناخواسته نگاهم بین چهره پروانه و پارمیس حرکت میکرد و دیگه یقین کردم که پارمیس هم غرق شهوت شده. پارمیس پشت هم آب دهن قورت میداد و لب پایینش رو گاز میگرفت و معلوم بود که رونهاش رو هر لحظه با فشار بیشتری به هم فشار میده.
بعد از چند دقیقه، یاسین تو پوزیشنی قرار گرفت که بتونه کیرش رو توی کُس پروانه فرو کنه. کیارش و پروانه متوقف شدن که یاسین بتونه کیرش رو فرو کنه. یاسین بعد از کمی تلاش، موفق شد. در اون لحظه، کیر هر دوتاشون، به صورت همزمان، تو سوراخ کُس و کون پروانه بود. به پارمیس نگاه کردم و دیدم که یک نفس عمیق پُر از شهوت کشید. پاش رو روی پای دیگهاش انداخت و انگار به خاطر شهوت زیاد، نمیتونست ثابت و بدون حرکت بشینه!
معلوم بود که کیارش و یاسین، قرص تاخیری خوردن و تا حدود چهل و پنج دقیقه و به هر پوزیشنی که میتونستن با پروانه سکس کردن. از پوزیشن داگی و میشنری گرفته تا حتی ایستاده! پروانه تو هر حالتی که میتونست، فقط به پارمیس نگاه میکرد. من هم اینقدر به خاطر تحریک زیاد، ترشح داشتم که نه فقط شورتم که حتی شلوار جینم هم خیس شده بود!
بالاخره کیارش مقاومتش تموم شد و ایستاد و پروانه رو وادار کرد که جلوش زانو بزنه و آبش رو توی صورت پروانه خالی کرد. یاسین هم مثل کیارش جلوی پروانه ایستاد و چند لحظه با کیرش ور رفت و اون هم آبش رو توی صورت پروانه ریخت. آب جفتشون اینقدر زیاد بود که کل صورت پروانه، خیس از آب منیِ غلیظ کیارش و یاسین شد. پروانه آب کیارش و یاسین رو از روی چشمهاش پاک کرد تا بتونه چشمهاش رو باز کنه. چند لحظه با پارمیس چشم تو چشم شد. بعد ایستاد و رو به من گفت: وسائل پذیرایی آماده توی یخچاله، فقط کافیه روی میز بچینی. من میرم دوش بگیرم.
با تکون سرم خواسته پروانه رو اَکسِپت کردم و رو به کیارش و یاسین گفتم: واقعا که! نتونستین ارضاش کنین؟!
پروانه گفت: خودم نخواستم ارضا بشم.
بعد وارد حموم شد. یاسین شونههاش رو بالا انداخت و گفت: خب خودش نخواست.
کیارش به ساعت نگاه کرد و گفت: نزدیک چهل و پنج دقیقه، بکوب کردیمش. دیگه باید چیکار میکردیم؟
اخمکنان گفتم: حالا نمیخواد توجیه کنین. برین حموم بلکه بتونین ارضاش کنین.
یاسین گفت: آخه چطوری؟
ایستادم و گفتم: یکیتون چهارزانو بشینه و پروانه رو شبیه پوزیشن “فولنلسون” تو بغلش بگیره. البته دقیقا شبیه بچهها که مامان یا باباشون، سرپاش میکنن تا جیش کنه. یعنی اونی که نشسته، به جای گرفتن گردنش، دو تا دستش رو بذاره پشت زانوهاش و پاهاش رو از هم باز کنه. اون یکیتون هم، جلوش سجده کنه و اینقدر کُسش رو بخوره تا ارضا بشه. گرفتین چی میگم؟
کیارش اخمکنان گفت: چرا این همه پیچش میدی؟! این همون پوزیشن “بَکرِست” شد که.
لبخند ناخواستهای زدم و گفتم: آره همون، گند زدم با این توضیحم.
کیارش رو به یاسین گفت: بریم ببینیم پروانه چشه. اگه نتونیم ارضاش کنیم، خیلی ضایع است. ملت بفهمن، آبرو برامون نمیذارن.
بعد از رفتن یاسین و کیارش به حموم، وارد آشپزخونه شدم تا میز غذاخوری رو بچینم. پروانه، مشروب و کلی خوردنیِ کنارِ مشروب آماده کرده بود. پارمیس وارد آشپزخونه شد و گفت: این “فولنلسون” و “بَکرِست” که گفتین یعنی چی؟
سرم تو کار خودم بود و گفتم: اینترنت و گوگل رو برای همین روزا ساختن.
زیرچشمی حواسم بهش بود و دیدم که سریع وارد موبایلش شد. انگار پوزیشنهایی که شنیده بود رو سرچ کرد و متوجه شد که چی گفتم. چند لحظه سکوت مطلق بینمون حاکم شد. تا اینکه صدای آه و نالههای پروانه، دوباره بلند شد. پارمیس به سمت سرویس بهداشتی رفت. داخلش شد و فهمیدم که درِ حموم رو کمی باز کرد تا ببینه دقیقا دارن با پروانه چیکار میکنن. کمی نگاهشون کرد و برگشت توی آشپزخونه رو به من گفت: همیشه اینطوری ارضا میشه؟
هنوز مشغول چیدن میز بودم و گفتم: نه، به خاطر حضور تو، اینقدر ذهنش درگیر بود که نتونست با سکس معمولی ارضا بشه. این تنها پوزیشنیه که میتونه قطعی باهاش ارضا بشه. پروانه تو سکس، یک برده خالصه و دوست داره تا حدودی تحقیر بشه. این پوزیشن هم خب کمی تحقیرآمیزه و مورد علاقه خواهرته.
پارمیس با یک لحن متعجب گفت: حتی تو فیلم پورن هم نمیتونستم درک کنم که یک زن، چطوری هم زمان، با دو تا مَرد سکس میکنه. اما با چشم خودم دیدم که دو تا مَرد، هم زمان و هر مدل که دلشون خواست با خواهرم سکس کردن و اتفاقا تو اکثر لحظات، باهاش تحقیرآمیز رفتار کردن. اونوقت تو میگی سکس معمولی؟!
سرم رو بالا آوردم و نگاهش کردم. پوزخند زدم و گفتم: چرا لحنت تهاجمیه؟! از چشمای خمارت نمیخوره که بدت اومده باشه. از بس دستت رو بین رونهات فشار دادی و سعی کردی مثلا یواشکی و از روی شلوار، کُست رو لمس کنی، ترسیدم که هر لحظه دستت له و لورده بشه.
احساس کردم که احساسات متناقض و عمیق به پارمیس حمله کردن. نگاه و چهرهاش، هم پُر از شهوت و هیجان بود؛ هم پُر از ترس و استرس. نزدیکش شدم. دستش رو گرفتم توی دستم و گفتم: قرار شد امشب فقط لذت ببریم. خواهر تو یکی از سکسیترین زنایی هستش که تو عمرم دیدم. در کنارش مثل من و نوشین و خیلیهای دیگه، پُر از تمایلات و فتیشهای خاص جنسیه. این تمایلات و فتیشها اینقدر تو وجودش قویه که اگه انجامشون نده، افسرده و داغون میشه. بنا به دلایلی احساس میکنه که تو هم مثل خودشی. برای همین تصمیم گرفت ریسک کنه و خود واقعیش رو به تو نشون بده. به عنوان یک اکانت ناشناس باهات ارتباط برقرار کرد و بهت اجازه داد که کم کم بهش شک کنی. تو هم هر بار مشتاقتر بودی که پروانه واقعی رو بشناسی. هر چیزی هم که تو یک ساعت گذشته دیدی، نهایتا خواسته خودت بود. اگه حس میکنی که نمیتونی ادامه بدی، همین الان تمومش کن، اما…
پارمیس حرفم رو قطع کرد و اخمکنان گفت: لازم نیست بازم تهدیدم کنی. منظورم این نبود که پروانه…
لحنم رو ملایم کردم و گفتم: پروانه چی؟
پارمیس دستش رو از توی دستم خارج کرد و گفت: تو عمرم اینقدر تحریک نشده بودم. امشب بیشتر از پروانه، از خودم متعجب شدم. آخه کدوم خواهری با دیدن سکس خواهرش با دو تا مَرد غریبه…
لبخند زدم و گفتم: همون خواهری که همیشه از دیدن چهره خوشگل و اندام جذاب و سکسی خواهر بزرگترش، لذت میبره. فکر کردی پروانه هیچ وقت نفهمید که نگاهت دقیقا به کجاهاشه؟ الان هم داری الکی با خودت میجنگی. کاری که پروانه هم اوایل ورودش به این دنیای جذاب، انجام میداد، اما یکی بود که تونست به پروانه یاد بده که چطوری از تمایلات و فتیشهاش لذت ببره.
پارمیس کمی فکر کرد و گفت: اینطور که معلومه من همچنان هیچی از پروانه نمیدونم. نه از گذشتهاش و نه حتی از الانش.
صدای آه و نالههای شهوتی پروانه قطع شد. حدس زدم که به احتمال زیاد موفق شدن که ارضاش کنن. به چشمهای مردد پارمیس نگاه کردم و گفتم: خودم به وقتش همه چی رو برات تعریف میکنم. الان هم بیا کمک کن چیدن میز رو تموم کنیم.
پارمیس کمی مکث کرد و گفت: بعدش نوبت توئه.
حس شهوت درونم دوباره اوج گرفت و با لحن خاصی گفتم: حتی نمیتونی تصورش رو بکنی که چقدر دوست دارم موقع دادن به این دو تا، واچری مثل تو داشته باشم. وای که اگه X2 رو انتخاب میکردی.
پارمیس بدون مکث گفت: اگه کد X2 بودم، چی ازم میخواستی؟
لبهام رو نزدیک گونهاش کردم و گفتم: هر وقت کدت رو به X2 تغییر دادی، بهت میگم.
شادمهر توی فکر فرو رفت و گفت: یعنی اصلا وسوسه نشد که بهتون پیشنهاد سکس بده؟
سرم رو به علامت منفی تکون دادم و گفتم: نه، اما مطمئنم به خاطر شهوت زیاد، داشت دیوونه میشد.
پروانه گفت: آره تابلو بود که چقدر تحت فشاره.
نوشین گفت: نزدیک بیست و چهار ساعت، فقط و فقط سکس شما چهار نفر رو دیده، معلومه دیوونه شده.
رو به نوشین گفتم: سکس آخرمون خیلی دیوونهوار بود. هر چهارتامون حسابی مست شده بودیم. تو هم میلولیدیم و چهارتایی با حرص زیاد و همزمان با هم سکس میکردیم و حرفهای سکسی میزدیم. خودم رو هر لحظه که جای پارمیس میذاشتم، شهوتم دو برابر میشد. نمیدونم چطور تونست تحمل کنه.
نوشین رو به پروانه گفت: الان کجاست؟
پروانه گفت: بعد از رفتن کیارش و یاسین، اسنپ گرفت و رفت خونه.
شادمهر گفت: هیچی نگفت؟
پروانه گفت: نه.
رو به شادمهر گفتم: داره با خودش میجنگه. هنوز باورش نمیشه وارد چنین دنیایی شده و همچین چیزی از خواهرش دیده.
نوشین گفت: والا منم باورم نمیشه.
بعد رو پروانه گفت: تو چرا از حست هیچی نمیگی؟
پروانه کمی فکر کرد و گفت: استرس داشتم، اما به روی خودم نیاوردم. اما خب دوست داشتم که پارمیس داشت نگاهم میکرد. خیلی بیشتر از اونی که فکر میکردم، دوست داشتم.
نوشین رو به پروانه گفت: من و شادمهر هم سه دور کردیم. یعنی شادمهر کرد و من دادم. خیلی وقت بود سکس دو نفره با شادمهر نداشتم.
رو به نوشین گفتم: حتما ما رو تصور میکردین.
نوشین گفت: شک نکن.
پروانه رو به شادمهر گفت: پس شهوت تو هم دست کمی از من نداشته که سه بار نوشین رو کردی.
شادمهر ابروهاش رو بالا انداخت و گفت: این بازی که راه انداختی، همهمون رو درگیر کرده.
رو به شادمهر گفتم: دوست داری پارمیس رو هم بکنی؟
نوشین در تکمیل حرفم گفت: دوست داری پردهاش رو تو بزنی؟
شادمهر خواست جواب بده که پروانه نذاشت و گفت: تو که پرده من رو نزدی، اما میتونی به جاش پرده پارمیس رو بزنی.
شادمهر رو به پروانه گفت: یعنی از من واقعا میخوای که پرده پارمیس رو بزنم؟!
پروانه گفت: اگه خودش بخواد، آره چرا که نه.
رو به شادمهر گفتم: خودت بهتر از همه ما پارمیس رو میشناسی. هم میدونی که باکره بودن به تخمشه و فقط به خاطر ترسش باکره مونده و هم میدونی که تو تنها مردی هستی که به معنای واقعی تو کفشه.
روز اول کاری بعد از سکس گروپِ من و پروانه جلوی پارمیس بود. پارمیس سعی میکرد عادی به نظر بیاد، ولی نمیتونست درگیر بودن ذهنش رو مخفی کنه. بعد از تایم استراحت، رو به پروانه گفتم: هنوز نتونسته چیزایی که دیده رو هضم کنه.
پروانه انگار کمی نگران شده بود و گفت: آره ذهنش خیلی درگیره. اگه شد موقع برگشتن، باهاش حرف بزنیم.
صفحه موبایلم رو نشون پروانه دادم. پیام پارمیس رو خوند که برام نوشته بود: امشب اگه میتونی بیا پیش من.
پروانه تعجب کرد و گفت: یعنی چی؟!
شونههام رو بالا انداختم و گفتم: نمیدونم، اما فکر کنم بهتره دعوتش رو قبول کنم. برای مامانم هم که پرستار دائم گرفتم و اینطور مواقع دستم بازه.
پروانه کمی فکر کرد و گفت: اوکی من رو فقط به ایستگاه مترو برسون.
تو مسیر خونه پارمیس، هر دومون سکوت کردیم. وقتی ماشین رو پارک کردم، پارمیس قبل از پیاده شدن، بهم نگاه کرد و گفت: تو ادمین حلقه هستی. میتونی کدم رو همین الان تغییر بدی یا باید صبر کنم تا دورهمی بعدی؟
با دقت نگاهش کردم و گفتم: الان هم میتونم تغییر بدم اما تا دورهمی بعدی، کَسی متوجه نمیشه. فقط تو دورهمیها، اعلام جمعی میکنیم. تو این موارد، فقط ادمینها در جریان قرار میگیرن.
پارمیس بدون مکث گفت: میخوام کدم رو به X2 تغییر بدم. فعلا فقط تو بدونی، برام کافیه.
کمی مکث کردم و گفتم: اوکی به سه تا ادمین دیگه هم میگم. البته فکر کنم آخر هفته دیگه، یه دورهمی داشته باشیم.
پارمیس دوباره بدون مکث گفت: تو و پروانه و نوشین سه تا ادمین هستین. اون یکی کیه؟ تو دورهمی قبلی نبود؟
سرم رو به علامت منفی تکون دادم و گفتم: نه نبود.
خواستم پیاده بشم که گفت: فکر میکردم بوستانی به روم بیاره که من رو همچین جایی دیده. اما جوری برخورد میکنه که انگار اصلا همدیگه رو تو همچین دورهمی ندیدیم.
لبخند زدم و گفتم: چون میدونه اگه بیجنبهبازی در بیاره، چه اتفاقی براش میفته.
-چه اتفاقی؟
+بعدا بهت میگم، فعلا خودت رو درگیرش نکن. هر چی هست بدون که تحت کنترله.
-بریم که سپردم میعاد برامون شام خوشمزه درست کنه. همچنان آشپزیش بهتر از منه.
+اوکی بریم.
وقتی وارد خونه شدیم، میعاد جلوی تیوی بود و داشت بازی میکرد. متوجه ما که شد، ایستاد و با یک لحن مودبانه سلام کرد. جوابش رو دادم و گفتم: خوشم میاد همیشه در حال تمرین هستی. از مسابقاتتون چه خبر؟
میعاد از سوالم ذوق کرد و گفت: دو تا مسابقه دیگه رو ببریم، رفتیم فینال.
خودم رو خوشحال نشون دادم و گفتم: حتما برای فینال باید باشم. اون سری خیلی بهم خوش گذشت.
پارمیس گفت: آره اون شب خیلی حال داد. چقده جیغ زدیم.
بعد رو به من گفت: بریم بهت لباس راحتی بدم عزیزم.
بعد رو به میعاد گفت: شام حاضره؟
میعاد گفت: آره حاضره.
همراه با پارمیس وارد اتاقش شدم و گفتم: نه خوشم اومد، خونه رو خیلی تمیز و مرتب نگه داشتین.
پارمیس شال و مانتوش رو درآورد و گفت: وسواس مامانم به من و میعاد هم رسیده. لباس راحتی چی میپوشی؟
کمی نگاهش کردم و گفتم: هر چی تو بهم بدی.
از داخل کشوی میز توالت، بهم یک نیمتنه و شلوارک شورتی داد و گفت: این خوبه؟
لبخند محوی زدم و گفتم: آره عزیزم.
خیلی سریع لُخت شد و یک تیشرت و شلوار اسپُرت مشکی پوشید. همینکه من لُخت شدم تا نیمتنه و شلوارک رو بپوشم، نزدیکم شد و گفت: اجازه هست یکمی سینههات رو لمس کنم؟
شورت و سوتین تنم بود. چند لحظه مکث کردم و شورت و سوتینم رو درآوردم و گفتم: هر کاری دوست داری بکن.
به اندام لُختم یک نگاه سرتاسری کرد. نزدیکتر شد. آب دهنش رو قورت داد. مشخص بود که هنوز تردید داره، اما باهاش مقابله کرد. با هر دو دستش، سینههام رو به آرومی گرفت توی مشتش. کمی به صورتم خیره شد و بعد لبهاش رو چند لحظه به لبهام چسبوند. بعد ازم فاصله گرفت و گفت: بهم گفتی اگه X2 باشم…
حرفش رو قطع کردم و با یک لحن سرد گفتم: فعلا گشنمه.
انگار کمی توی ذوقش خورد. یک آه ملایم کشید و از اتاق خارج شد. دست و پا زدنش برای تجربه یک رابطه با همجنس، خیلی برام لذتبخش بود. متوجه شدم که چرا پروانه دوست داشت بیشتر و بیشتر باهاش بازی کنه. بدون اینکه شورت و سوتینم رو تنم کنم، نیمتنه و شلوارک رو پوشیدم و از اتاق زدم بیرون. میعاد میز غذا رو چیده بود. تیپ سکسی من رو که دید، چند لحظه روی اندامم میخ شد، اما سریع خودش رو جمع و جور کرد و گفت: فستفودی ابتکاری درست کردم مینا خانم. امیدوارم خوشتون بیاد.
لبخند مهربونی زدم و گفتم: محاله خوشم نیاد.
هر سه تامون پشت میز غذاخوری نشستیم. میعاد نمیتونست نگاهش رو از بدن من بگیره و تو هر فرصتی که میشد، من رو دید میزد. اصلا نمیتونستم حدس بزنم که چی تو سر پارمیس میگذره. بعد از تموم شد شام، پارمیس ظرفها رو توی سینک گذاشت و رو به میعاد گفت: تا من ظرفها رو میشورم، تو هم یک فیلم خوشگل انتخاب کن تا سه تایی با هم ببینیم.
میعاد وقتی ایستاد، معلوم بود که کیرش بلند شده. لبخند ناخواستهای زدم. بعد از رفتن میعاد، ایستادم و نزدیک پارمیس شدم. لبهام رو نزدیک گوشش بردم و گفتم: داری چیکار میکنی پارمیس؟
پارمیس مشغول شستن ظرفها بود و گفت: بهم گفتی اگه کدم X2 باشه، بهم میگی که که چی ازم میخوای.
تو دلم لرزید و گفتم: شک دارم اون چیز مهمی که ازت میخوام رو بتونی انجامش بدی.
پارمیس سرش رو به سمتم چرخوند و گفت: امتحانم کن.
لبخند کمرنگی زدم و گفتم: قبلش باید بهم بگی چرا خواستی میعاد رو با من تو این وضعیت، رو به رو کنی؟
پارمیس نگاهش رو ازم گرفت و گفت: دوست دارم تو رو بکنه. این چند مدت خیلی باعث شدم که حشری بشه.
پوزخند زدم و گفتم: تو برادرت رو حشری کردی، من باید بهش بدم؟
پارمیس انگار خجالت کشید و گفت: میتونی قبول نکنی.
لحنم رو شهوتی کردم و گفتم: به میعاد نمیدم. حداقل امشب نمیدم. امشب میخوام تو رو بکنم. میخوام موقع کردنت، برات یه داستان تعریف کنم.
پارمیس دوباره نگاهم کرد و گفت: باشه قبول.
چشمهاش اینقدر خمار شهوت بود که یقین داشتم هر خواستهای اگه ازش بخوام، “نه” نمیگه. گونهاش رو بوسیدم و گفتم: پس امشب تو جنده منی. دوست دارم خودت هم بگی.
آب دهنش رو قورت داد و به آرومی گفت: امشب من جنده تواَم.
میعاد فیلم رو گذاشت پخش بشه و گفت: یکمی ترسناکه، اما بیشتر جناییه.
پارمیس جلوی تیوی، سه تا بالشت و دو تا پتو انداخت. دراز کشید و گفت: میعاد چراغها رو خاموش کن. اگه فیلمش خوب نباشه، من همینجا میخوابم. بیدارم نکنین.
جوری خوابید که من وسط بیفتم. میعاد هم سمت دیگهام خوابید. خودم رو به پارمیس چسبوندم. پتوش دو نفره بود و من هم رفتم زیر پتوش و گفتم: چه نرمه.
پارمیس با طعنه گفت: آره پتوی نرم خیلی خوبه، مخصوصا اگه روی زمین باشه و آدم روش بخوابه.
منظورش رو متوجه شدم و لبخند زدم و چیزی نگفتم. چند دقیقه بیشتر از فیلم نگذشته بود که دستم رو از روی شلوارش، گذاشتم روی کُسش. نگاهش به تیوی، اما انگار سلول به سلول بدنش پُر از شهوت و حواسش به من بود. وقتی دیدم به خاطر ترشح زیاد، حتی جلوی شلوارش هم خیس شده، حسابی سوپرایز و حتی شهوتی شدم. دستم رو بدون معطلی بردم توی شورت و شلوارش و کُسش رو بدون واسطه لمس کردم. نتونست جلوی خودش رو بگیره و یک آه بلند کشید. هم زمان سرش رو به سمتم چرخوند و با ولع شروع کرد به خوردن لبهام. باورم نمیشد که این همه تشنه شهوت باشه! سعی کردم متوقفش کنم و به آرومی گفتم: اینطوری میعاد میفهمه.
با صدای نسبتا بلند گفت: خب بفهمه.
دستش رو برد توی شلوارکم و اون هم کُسم رو لمس کرد. سعی کرد انگشتهاش رو وارد کُسم کنه و گفت: میخوای برات بخورمش؟ میخوای بفهمی من بهتر برات میخورم یا پروانه؟
کمی توی دلم خالی شد و گفتم: میعاد میشنوه.
پارمیس با صدای بلند تر گفت: میعاد همه چی رو میدونه. من همه چی رو به میعاد گفتم. الان هم دوست داره تو رو بکنه. تو منو بکن و هم زمان، بذار میعاد تو رو بکنه. خواهش میکنم.
شهوتم پرید. کمی عصبی شدم. رهاش کردم و نشستم و رو به میعاد گفتم: فیلم رو قطع کن.
میعاد هم نشست و فیلم رو استُپ کرد. پارمیس هم نشست. یک نفس عمیق کشیدم و گفتم: منو آوردی اینجا که به میعاد بدم. فکر کردی جندهام؟ یا چی؟
پارمیس با یک لحن ملایم گفت: خب گناه داره، همه یه حالی کردن، به غیر از این. توقع داری من که خواهرشم بهش بدم؟
چشمهام رو تنگ کردم و گفتم: منظورت از “همه” چیه؟
پارمیس کمی هول شد و گفت: پروانه و تو منظورم بود.
با دقت بیشتری پارمیس رو نگاه کردم و گفتم: نه فکر نکنم منظورت من و پروانه بود. تو چیکار کردی پارمیس؟ منظورت از “همه” چیه دقیقا؟ سه تا دوست میعاد رو میگی؟ چون فقط اونا باید یه حالی کرده باشن که تو اینطوری بابت حال نکردن میعاد عذاب وجدان داشته باشی.
پارمیس خواست جواب بده که میعاد نذاشت و گفت: آره پارمیس با هر سهتاشون سکس داره. البته نه همزمان مثل پروانه. نوبتی میرن تو اتاقش.
لبخند ناخواسته و هیستریکی زدم و رو به میعاد گفتم: دوستات نوبتی میرن تو اتاق خواهرت و میکننش و تو فقط نگاه میکنی؟!
میعاد لبخند کمرنگ و تلخی زد و گفت: تو داری من رو نصیحت میکنی؟! یا نکنه از طرف خواهر بزرگترمون داری نصیحتم میکنی؟ خواهری که به شوهرش خیانت میکنه و من و پارمیس میدونیم که…
عصبی شدم و گفتم: تو و پارمیس هیچی نمیدونین.
پارمیس هم انگار عصبی شد و گفت: چرا همه چی رو میدونیم. جدا از کارایی که پروانه الان داره میکنه، خبر داریم که با مسعود سکس داشته.
چنان شوکی بهم وارد شد که نفسم بند اومد. ایستادم و دستهام رو جلوی دهنم گرفتم. باورم نمیشد که چنین چیزی رو از دهن پارمیس بشنوم. سعی کردم به خودم مسلط باشم و گفتم: هوتن باهاتون حرف زده؟
پارمیس پوزخند زد و گفت: مهمه؟
بدون مکث گفتم: آره مهمه. چون مشخصه فقط فریبتون داده. فقط خواسته به پروانه صدمه بزنه.
پارمیس با حرص گفت: یعنی پروانه با مسعود سکس نداشته؟ میخوای زیرش بزنی؟
تُن صدام ناخواسته بالا رفت و گفتم: امشب میخواستم داستان گذشتهی تلخ خواهرت رو برات تعریف کنم. شما دو تا احمق همین الان هم هیچی نمیدونین. هوتن عوضی…
حرفم رو قورت دادم. روی کاناپه نشستم و سعی کردم که بغض و گریه نکنم. پارمیس کنارم نشست و گفت: پروانه به ما نگفته بود که مثل شادمهر، قبلا یه نامزد داشته. حتی مامانمون هم بهمون نگفته بود.
پوزخند زدم و گفتم: نامزد؟! اون عوضی حتی یک بار هم نیومد خواستگاری. آره قرار بود ازدواج کنن. به پروانه قول ازدواج داده بود، اما حتی یک بار هم پاش رو توی این خونه نذاشت. به شما گفته نامزد بودن؟!
پارمیس توی فکر فرو رفت و گفت: پس چی بودن؟
به چهره پارمیس نگاه کردم. انگار شهوت اون هم کامل پریده بود. انگار توقع داشت که جَو به سمتی بره که من نتونم شهوتم رو کنترل کنم و با میعاد سکس کنم! از دستش ناراحت شدم و گفتم: میدونی ادمین چهارم حلقه کیه؟
پارمیس از سوالم تعجب کرد و گفت: چه ربطی به بحث الان داره؟
لبخند زدم و گفتم: ادمین چهارم یا بهتر بگم ادمین اول و اصلی حلقه، شادمهره. پروانه به شوهرش خیانت نمیکنه. شوهرش در جریان ریز به ریز کارای زنش هست. از روز اول با هم توافق کردن که روابط آزاد داشته باشن. تنها شرطشون حفظ امنیت بود.
چشمهای پارمیس از تعجب گرد شد و گفت: داری دروغ میگی؟
خنده هیستریکی کردم و گفتم: به نظرت چنین دروغی میتونم بگم؟ چیزی که میشه مثل آب خوردن ثابتش کرد.
چهره وا رفته پارمیس جالب بود. سعی کردم نخندم و گفتم: دیدی هیچی نمیدونی؟
پارمیس خواست جوابم رو بده که نذاشتم و گفتم: هوتن دوست صمیمی مسعود بود. به واسطه مسعود با پروانه آشنا شد. من اون روزا پروانه رو نمیشناختم اما شنیدم پروانه جونش رو برای هوتن میداده. هوتن پرده بکارت پروانه رو زد. بهش قول ازدواج داد. اما هم زیر قولش زد و هم…
پارمیس با دقت به حرفهام گوش میداد و گفت: هم چی؟
یک نفس عمیق کشیدم و گفتم: کثیفترین بلایی ممکن رو سر پروانه آورد. پروانه رو برد توی یک پارتی بالماسکه. بهش قرص روانگردان قوی داد و پروانه دیگه اختیاری روی خودش نداشت. پروانه رو لُخت مادرزاد کرد. دست و پاهاش رو از هم باز و چهار طرف تخت بست. صورتش رو هم که با ماسک پوشونده بود. بعدش از چند تا دوستش خواست که با پروانه سکس کنن. البته اون شب هوتن به هیچ کَسی نگفته بود که با پروانه وارد اون پارتی میشه. به همهشون گفته بود که چند روزه با یک جنده رابطه موقت داره. دوستای هوتن که انگار حدود هفت نفر بودن، نوبتی با پروانه سکس میکنن، به هوای اینکه دارن با یه جندهی غریبه سکس میکنن. اینطور شنیدم که پروانه شهوتی شده بوده و لذت میبرده، اما حالیش نبوده که آدمای متفاوت دارن باهاش سکس میکنن. هوتن از دوستاش خواسته بود که نباید چهره پروانه رو ببینن. گفته بوده شرط دوستدختر موقتش اینه که کَسی صورتش رو نبینه. اونا فقط میخوابیدن روش و میکردنش و ارضا میشدن. یکی از اونا برادر بزرگتون، مسعود بود. نه اون خبر داشت که داره پروانه رو میکنه و نه پروانه خبر داشت که اون شب توسط برادرش کرده شد. هوتن، وقتی مسعود ارضا شد، ماسک پروانه رو برداشت. سر یک ماجرای مسخره و مالی، از مسعود کینه به دل گرفته بود و میخواست اینطوری تلافی کنه. اکثرا فهمیدن که اون شب مسعود، خواهر خودش رو کرد. فرداش هم خود پروانه حالش جا اومد و فهمید. هوتن هم تُف انداخت تو صورت خواهرتون و گفت حاضر نیست با جندهای که با برادرش سکس کرده، ازدواج کنه. همیشه مسعود رو متهم میکنی که رفت خارج و شما رو تنها گذاشت. مسعود دیگه نمیتونست توی ایران باشه و چشم تو چشم پروانه زندگی کنه. کمتر از دو ماه بعدش برای همیشه از ایران رفت. نمیدونم هوتن چرا و با چه انگیزهای هنوز سعی داره به پروانه صدمه بزنه، اما از اون شب کلی شاهد هست که میتونن حقیقت ماجرا رو شهادت بدن.
چهره میعاد و پارمیس مسخ شده بود. چنان شوکه شده بودن که انگار نمیتونستن حرف بزنن. پارمیس به سختی و با یک لحن مردد گفت: راستش من و میعاد کلی درباره گذشته پروانه تحقیق کردیم و فهمیدیم قرار بوده با هوتن ازدواج کنه. ما هوتن رو پیدا کردیم و ازش درباره پروانه سوال کردیم. بهمون گفت عاشق پروانه بوده و نامزد بودن. اما وقتی فهمیده پروانه با برادرش سکس داره، نامزدی به هم خورده.
لحنم رو ملایم کردم و گفتم: اصلا گیریم که با مسعود سکس داشته. هر دو بالغ بودن و به کَسی ربطی نداره. الان هم من نخواستم شما رو نصیحت کنم. اتفاقا ما حدس میزدیم که یک سری شیطنت بین تو و این چهار تا دالتون برقراره.
میعاد با تعجب گفت: دالتون؟!
پارمیس لبخند ملایمی زد و گفت: شادمهر به شما چهار تا میگه دالتون.
بعد رو به من گفت: پس برای چی ناراحت شدی و خواستی میعاد رو بازخواست کنی؟
بدون مکث گفتم: برای اینکه سری آخر، دوستپسر تو که دوست صمیمی میعاد هست، داشت به تو آسیب میزد. اگه بتونی یک رابطه امن با هر چهارتاشون داشته باشی، به هیچ کَسی ربطی نداره. اتفاقا من یکی خیلی خوشحال میشم که تو این سن کم، تونستی اونور پرده رو ببینی و بفهمی که تابوهای مسخرهای که آدما برای ما تعیین کردن چقدر میتونه گاهی کُسشعر باشه. من فقط سکس زیر سن قانونی و سکس زوری رو منطقی نمیدونم. به نظر من هر آدمی مادامی که به کَسی صدمه نزده، آزاده با هر کَسی که عشقش میکشه رابطه داشته باشه. پروانه نگران شیطنتهای تو نیست. شبانهروز نگران اینه که مبادا کَسی بهت صدمه بزنه. دقیقا همون کاری هوتن باهاش کرد. برای همین از سپهر بدش میاد. برای همین اون روزا که فهمید سپهر باهات چیکار کرده، اون همه عصبی شد و به هم ریخت. همه چی برمیگرده به حفظ امنیت جان و روانت. مخصوصا تو این مملکت و حکومت و فرهنگ تخمی که ما داریم توش زندگی میکنیم. بعضی از این جماعت در برابر حتی یک پوشش نسبتا آزاد یک دختر، جوری واکنش دارن که انگار تابو ترین کار دنیا اتفاق افتاده.
پارمیس کمی فکر کرد و گفت: یعنی تو یا پروانه بدتون نمیاد اگه بفهمین من با خواست و میل خودم با میعاد سکس دارم؟
لحنم رو ملایم کردم و گفتم: من و پروانه و نوشین نقشه کشیدیم که از تو بخوایم تا اولین سکس کامل خودت رو با شادمهر داشته باشی. چون میدونیم چقدر تو کفش هستی. فانتزیمونه که شادمهر جلوی چشم ما پرده تو رو بزنه. پس بدون آدمایی مثل ما که همچین فانتزیهایی دارن، اصلا ناراحت نمیشن اگه شما دو تا با هم سکس کنین. فقط میتونی تضمین کنی که کَسی نفهمه؟ مطمئنی که اون سه تای دیگه برای تو و میعاد، شبیه من و شادمهر و نوشین برای پروانه هستن؟
میعاد هم بالاخره به حرف اومد و گفت: ماجرای آشنا شدن شادمهر با پروانه و ازدواجشون چی بوده؟ با تو و نوشین کِی دوست شده؟ این حلقه اعتماد که پارمیس با چشم خودش دیده، کِی درست شده؟
رو به میعاد گفتم: اولش من و نوشین و شادمهر بودیم. یعنی راستش اول من و نوشین بودیم. شادمهر بعد از اینکه نامزدش بهش خیانت کرد، با من و نوشین آشنا شد و یه تیم سه نفره شدیم. همه مدل سکسی با هم داشتیم و هیچ کَسی از رابطه مخفی ما خبر نداشت. اون شب توی اون مهمونی بالماسکه، شادمهر و نوشین هم بودن. شادمهر جزء دوستای هوتن نبود، اما بعد از اینکه هوتن جنجال کرد و با صدای بلند و رو به مسعود گفت که خواهر خودت رو کردی، شادمهر از ماجرا باخبر شد. چند هفته بعدش به من و نوشین گفت که میخواد به پروانه پیشنهاد ازدواج بده. راستش ما اول به پروانه اعتماد نداشتیم، اما شادمهر عاشقش شده بود. ما فکر میکردیم دلش براش سوخته که البته سوخته بود، اما خب عاشقش هم شده بود. شادمهر خیلی رُک و صریح به پروانه گفت که چه سبک زندگی داره. بهش گفت که با من و نوشین، رابطه جنسی داره. بهش گفت میخواد زنی داشته باشه که بتونن همیشه روابط آزاد و متنوع رو تجربه کنن. پروانه هم یک ماه فکرهاش رو کرد و نهایتا شرط شادمهر رو قبول کرد و باهاش ازدواج کرد. اینطوری شد چهارمین عضو اصلی حلقهمون. بعد به مرور حلقه رو گسترش دادیم و حرفهای و تکمیلش کردیم. موفق شدیم، چون هر چهارتامون به همدیگه وفادار بودیم و هستیم. عاشق همدیگهایم و از دنیایی که ساختیم نهایت لذت رو میبریم. حالا دوباره میپرسم. چه تضمینی هست که اون سه تا، بعدا همه جا پخش نکنن که ما پارمیس رو جلوی چشم برادرش میبردیمش توی اتاقش و میکردیمش؟ اصلا صبر کن ببینم؟ آنال میکردن یا…
پارمیس حرفم رو قطع کرد و گفت: ساک و آنال.
میعاد که بدجور توی فکر فرو رفته بود، رو به پارمیس گفت: جوابش رو بده. به نظرت سپهر و علیرضا و اشکان، میتونن شبیه شادمهر و نوشین و مینا باشن؟
پارمیس پوزخند زد و رو به میعاد گفت: معلومه که نه. سپهر اگه هر جا خلاف میلش پیش بره، مشابه رفتار قبلیش رو میکنه. برای همین بهت گفتم دنیای پروانه خیلی امنتر از دنیای من و توئه. برای همین ازت خواستم که به هیچ وجه نباید ماجرای حلقه و چیزایی که از پروانه میدونیم رو بهشون بگیم.
رو به پارمیس گفتم: پس خودت هم از اولش این رو میدونستی.
پارمیس بدون مکث گفت: خنگ نیستم. فکر کنم فقط خواستم با خودم و پروانه لج کنم. یک لج احمقانه برای اینکه بهش ثابت کنم منم میتونم باند خودم رو داشته باشم. برای همین این بازی رو با دوستای میعاد راه انداختم. البته راستش برام جذاب هم بود. حتی فهمیدم برای میعاد هم جذابه. انگار داشتن این همه تمایلات عجیب جنسی، خانوادگی توی خونمونه. وقتی برای میعاد از جزئیات سکس چهار نفرهی تو پروانه با اون دو تا پسره حرف زدم، کیرش داشت منفجر میشد. صورتش از شهوت زیاد قرمز شده بود. سریع هم رفت حموم و مطمئنم که جق زد. دلم خیلی براش سوخت. امشب نمیخواستم بهت توهین کنم. هیچ وقت فکر نکردم که هرزهای. از روز اولی که دیدمت، بهت حسودیم شد. به این همه اعتماد به نفس و ثباتی که داری حسودیم شد. اون شب که سکس چهارنفرهتون رو دیدم، بیشتر حسودیم شد. باورم نمیشد اینطور با تمام وجودتون از سکس لذت ببرین. معذرت میخوام که به احمقانهترین شکل ممکن میخواستم که به میعاد کمک کنم.
میعاد رو به پارمیس گفت: یعنی دیشب راست گفتی که باید کم کم و برای همیشه با علیرضا و اشکان و سپهر کات کنیم؟
پارمیس گفت: آره به اندازه کافی، هم اونا از من لذت بردن و هم من از اونا لذت بردم. اما اینقدر میشناسمشون که بدونم ظرفیت ادامه این رابطه رو ندارن و مطمئنم یک روز امنیتمون رو به خطر میاندازن. خودم باهاشون صحبت میکنم. اگه سپهر خواست بیجنبه بازی در بیاره، دوباره از شادمهر کمک میگیرم. به هر حال تو آزادی که باهاشون دوست بمونی، اما بعد از اینکه باهاشون حرف زدم و کات کردم، دیگه حق ندارن پاشون رو توی این خونه بذارن. این به نفع جفتمونه.
چهره میعاد درهم شد و گفت: متاسفانه منم این حس رو ازشون گرفتم که شاید یک روزی ازمون سوءاستفاده کنن.
پارمیس اخمکنان رو به میعاد گفت: کمتر بهشون تعصب داشته باش. یعنی چی میگی ازشون این حس رو گرفتی؟! فکر کردی گاهی نمیشنوم که با چه لحنی باهات حرف میزنن و چیا بهت میگن؟ فکر کردی هفته پیش وقتی که بهشون گفتم حس سکس ندارم، بعدش نشنیدم که یه جورایی تو رو تهدید کردن که باید من رو راضی کنی؟
کمی از صحبتهای پارمیس شوکه شدم و گفتم: الان لازمه بگم که نگرانیهای پروانه به حق بوده؟
پارمیس عصبی شد و گفت: نه لازم نیست. هیچ وقت شک نداشتم که پروانه چقدر نگران منه. فقط همیشه از این عصبی میشدم که چرا نمیذاره بهش نزدیک بشم. فکر کردی نفهمیدم که چقدر عاشقمه و در کنارش چقدر تو کفمه؟ چند وقتی هست که میدونم پروانه بهم میل جنسی داره و از این حسش ناراحت نیستم؛ فقط نمیفهمیدم چرا داره دست دست میکنه. از یک جا به بعد هر مدل چراغ سبزی که میشد رو بهش نشون دادم، اما…
حرفش رو قطع کردم و گفتم: چون میترسید شاید ازش متنفر بشی.
میعاد انگار بیش از حد ظرفیتش گیج شده بود. سرش رو خاروند و رو به من گفت: یعنی پروانه واقعا دوست داره که شوهرش یعنی شادمهر جلوی خودش و شما و نوشین، پرده پارمیس رو بزنه و باهاش سکس کنه؟
سرم رو به علامت تایید تکون دادم و گفتم: عجیبتر از اینه که تو دوست داشتی رفیقهات، جلوی چشم خودت، خواهرت رو نوبتی ببرن تو اتاق و باهاش سکس کنن؟ حتی انگار از تحقیر شدن توسط اونا هم لذت میبردی و میبری. در ضمن یعنی تا حالا نفهمیدی که پارمیس چقدر تو کف شادمهر خان هستش؟
میعاد رو به پارمیس و با تعجب گفت: واقعا تو کف شادمهر هستی؟
پارمیس رو به میعاد گفت: همین خنگولی و سادگیته که عاشقم.
بعد رو به من گفت: چرا شادمهر برای دل پروانه هم که شده، همون موقع حال هوتن رو نگرفت؟
رو به پارمیس گفتم: شادمهر و پروانه از اول توافق کردن که کاری به کار هوتن نداشته باشن. نمیخواستن بیشتر حاشیه درست بشه. البته الان اگه اون میومد پیش شما، شادمهر قطعا جواب سختی بهش میداد. که متاسفانه شما دوتا بودین که رفتین سمتش و اونم از خدا خواسته هر چرتی دلش خواسته، بهتون گفته.
میعاد رو به پارمیس گفت: قبول کن کار احمقانهای کردیم. پروانه اگه بفهمه، خیلی از دستمون ناراحت میشه.
پارمیس انگار هم نظر میعاد بود و گفت: آره گند زدیم.
خواستم بهشون دلداری بدم، اما ترجیح دادم کمی به خاطر کار اشتباهشون، خودشون رو سرزنش کنن. برای همین سکوت کردم و چیزی نگفتم. تا حدود نیم ساعت، بین هر سهتامون سکوت برقرار شد. بالاخره سکوت رو شکستم و رو به پارمیس گفتم: اوکی با میعاد سکس میکنم. اما با قوانین خودم. میریم تو اتاقش و تو اینجا میمونی. احتمال زیاد، میعاد فقط صدای سکس تو و دوستهاش رو میشنیده. امشب تو هم میتونی فقط صدای سکس ما رو بشنوی.
انگار توی ذوق پارمیس خورد و گفت: اما تو ازم خواستی که…
حرفش رو قطع کردم و گفتم: ازت ناراحتم و موقعی که از یکی ناراحت باشم، نمیتونم باهاش سکس کنم. در ضمن این یک بار رو ازت میگذرم. بدون هماهنگی از قبل، من رو با هدف اینکه به میعاد بدم، آوردی اینجا. این یعنی دروغ و سوء استفاده. طبق قانون باید از حلقه اخراج بشی. همین یک بار رو ازت میگذرن پارمیس، فقط همین یک بار.
چهره پارمیس به سرعت دچار استرس شد و گفت: آخه من…
حرفش رو قطع کردم و گفتم: فقط بگو معذرت میخوام و دیگه تکرار نمیشه.
پارمیس کمی مکث کرد و گفت: اوکی معذرت میخوام و دیگه تکرار نمیشه.
ایستادم و رو به میعاد گفتم: تا پشیمون نشدم، من رو ببر تو اتاقت.
میعاد با چهره بُهت زده، ایستاد و گفت: چشم هر چی شما بگی.
پارمیس هم ایستاد و رو به من گفت: اگه شادمهر دوست داره پرده من رو جلوی چشم زنش و دوستهاش بزنه، باید ازم درخواست کنه. قبلش باید بدونه که کدم رو به X2 تغییر دادم. یعنی خواستم بهت بگم یادت نره که بهش تغییر کدم رو اطلاع بدی.
لبخند محوی زدم و گفتم: دختر خوشگل و سکسی مثل تو، یهو کدش رو از A1 به X2 تغییر میده. از کجا معلوم که تا الان به بقیه ادمینها نگفته باشم؟ مخصوصا به شادمهر که اصلی ترین ادمین حلقه است.
پایان
نوشته: شیوا
مثل همیشه جذاب و فوق العاده. 😍
من وقتایی که تو داستان میذاری هی چک میکنم سایتو تا حتما بخونمش😁
فقط یه چیزی. لطفا این داستان رو اینجا تمومش نکن. ادامه بده چند قسمت و میعاد رو هم کامل وارد چرخه کن و انتها رو جذاب تر کن
تنها داستانی از تو بود که هی زدم جلو و دوستش نداشتم،با عرض معذرت از توانایی های تو
اول از همه چیز خداقوت
اما با عرض معذرت اصلا خوشم نیومد
همیشه با اشتیاق تمام داستان ها دنبال میکردم اما این بار اصلا خوب نبود حس میکنم تموم مدتی که صرف خوندن داستانت کردم کاملا علکی بود و فقط اعصابم خورد شد
در تمام مدت من خواننده رو ،در اشتیاق لز دوتا خواهر و سکس پارمیس با شادمهر گذاشتی و در آخر بدون اینکه هیچ اتفاقی بیفته تمومش کردی.
دقیقا که تمام امید ما رو نا امید کردی تمام حس اشتیاق ما رو از بین بردی درسته که داستان ،داستان خودته و مختاری هرجوری که بخوای تمومش کنی اما بخاطر اینکه تو شیوایی ، ازت انتظار دیگه ای داشتم پایانش یه جور توهین به من خواننده اس منو در انتظار گذاشتی و در آخرم هیچ . واقعا الان سراسر وجودم پر از حس تحقیر شده.
فقط میتونم بگم متاسفم منو به شدت ناامید کردی
دست مریزاد بانو🤝
واقعا خسته نباشی👏
ای کاش کمی از اراده و توان و ظرفیت و منطق شما در همه امور رو من هم داشتم🤲
باحال بود
این وسط فقط میعاد گناه داشت؟
پس ما جی ک همش دست به خایه ایم😂😂
جالب بود و تو اوج تموم شد و به سوالات پاسخ داد اما من بدون مرز رو بیشتر دوست داشتم.
خسته نباشید به نویسنده
شیوا پیشنهاد میکنم یه داستان تو تم عاشقانه و لایت و وانیلی بنویسی هم تنوع و هم هنر نویسندگی تو یه چیز جالب میشه البته توش تابو و رابطه با محارم نباشه
در هر حال تا داستان بعدیت خماری میکشیم😁❤️
درود بر شیوای نازنین
اول یه خسته نباشید حسابی بهت بگم و یه تشکر بی نهایت ازت بکنم واسه همه زحمتی که میکشی و وقت و انرژی که واسه مون میذاری
اما در مورد داستان دو تا مطلب وجود داره: یکی اینکه به نظر بنده داستان قابلیت بسیاری برای ادامه دادن داره و واقعا حیفه که همینجا تمومش کنی و دوم اینکه به هر حال بزرگترین نویسندگان تاریخ ادبیات هم اثار فاخری تو کارنامه شون دارن که باعث میشه خواننده ای که اونا رو خونده همیشه انتظار همون شاهکار ها رو داشته باشه و بدون اغماض یکی از خلاق ترین ذهن ها و بهترین و شیواترین قلم ها رو خودت داری و این داستانت اونقدری که دوست داشتم سورپرایزم نکرد و یکی از دلایلی که عرض کردم دوست دارم ادامه ش بدی اینه که به نظرم هم پتانسیلشو داره و هم اینکه بیشتر شگفت زده مون کنی، در مورد سیر داستان هم فکر میکنم چون محدودیت داشتی مثل باقی داستان هات در نیومده بود و تو دو مورد کلی غیر منطقی تندش کردی اما همه این حرفا باعث نمیشه از قلمت لذت نبرده باشم، مثل همیشه داستانتو دوست داشتم و امیدوارم سال های سال سلامت و تندرست باشی و واسه مون بمونی و بنویسی بانوی جذاب شهوانی
مثل همیشه عالی و توپ تموم کردی، خسته نباشی
حالا اونایی ک تو چند قسمت قبلی داشتن میگاییدن و ایراد میگرفتن میتونن کسشرات خود را تلاوت کنن
تنها نقطه ضعف داستان اینه که محدود بودن به پنج قسمت باعث شد داستانی که از اول بنا بوده تابوی مثبت در مورد سکس خانوادگی باشه اصلاً صحنهی سکس خانوادگی نداشته باشه. و گرنه از همه نظر دیگه کامله و بهترین کارت بوده تا اینجا.
دوستان گاهی لازم نیست همه چیز روتک تک توضیح داد به اندازه کافی ازهرموضوعی ازابتدا تااخر داستان وجودداشت.سکس خواهرها باهم یا داماد باخواهر زن یک علاقه یافانتزی بود که بااینکه شاید ظاهرا موضوع اصلی بود اما جزئیات این اتصال ورسیدن رو روش کارشده مخاطب مشتاق شده تحریک کافی شده دراخرهم به خوبی موضوع حل شد ابهامی نبود شاید سکسی برقرارنبود امالذتش درواقع جواب مثبت ورسیدن به هم بود که ته داستان همه استرس ها وابهامات هم از ذهن خواننده پاک میشه.البته خواننده نه کسی که صرفا برای تحریک دنبال کننده بوده.داستان های چندقسمتی درکل مناسب تحریک شایدنباشن اما هیجان دارن وادم دوست داره بفهمه تهش چی میشه.
پس دلیل پسندنکردن یک یاچندشخص دلیل قانع کننده برای بدبودن داستان نیست.
کلی تفکر وهنر پشت اون قلم هست که ازاول تا اخراین داستان رو بدون خارج شدن از ریتم وناهماهنگی ادامه بده اونایی که انتقاددارن دوباره بخونن داستانو.البته من طرفداروتعصب روی نویسنده ندارم.فقط چیزی که خوندم ازاول تااخرش هنرمندانه بود وبه چیزی که خوبه باید گفت خوبه.
نویسنده عزیز شما هم کارآگاه خوبی هم کارگردان درکنارنویسنده بودن.
یک.مثل همیشه دستت درد نکنه که وقت میزاری و خسته نباشی شیوا جان.دو اگه یادت بباشه من همیشه خییییییلی طولانی نطر میدم و همیشه پیگیر کاراتم ولی متاسفانه سا خوشبختانه چند وقته سرم شلوغه و وقت و انرژی ای نداشتم که زیاد حرف بزنم واسه همین وایستادم قسمت اخر بشه و واسه همین دیر دارم از داستانت دفاع میکنم در برابر انتقادهایی که این سری خیلی بهت گفتن تم داستانهات تکراری شده.سه خدمت دوستانی که به تم یکنواخت داستان ها گیر میدن عرض کنم که همه ی ما سالهای سال نشستیم چیزهای تکراری رو دیدیم و تکراری بودن تم مهم نیست جزییاته که مهمش میکنه.بعنوان نمونه کلی از ادم ها فیلم اکشن دوست دارن یا فیلم صرفا رزمی و همه ی کارهای بروس لی و و جکی چان و ون دام و امثالهم رو دیدن خدایی اول تا اخرش تم همه یکسان نیست؟ اما ایا این باعث میشه از جذابیتش کم شه؟ هنوز که هنوزه ملت میشینن برای بار چندم همون فیلما ی سی چهل یال پیش رو میبینن که نه تنها تم تکرار شده بلکه همه جزییات هم همونه.چرا راه دور بریم اصلا اهنگ گوش دادن فوتبال دیدن هر سال اقلا دوبار همه فوتبال رئال با بارسا رو میبینن بلکه شاید سالی 5 بار با هم بازی کنن همون دو تیم با همون دو ترکیب ایا جذابیتش رو از دست میده این تکرار؟ سوای اینکه من اصلا معتقد نیستم که این تکرار داره اتفاقق میفته و در مورد بعدی یه نمونه ی مهمش رو هم میگم اگر هم اتفاق بیفته اصلا مهم نیست و این نویسنده بعنوان کسی مطرح میشه که ژانر و سبک نوشتنش اینه.مثل شاعری که کلا غزل سرا بوده یا کلا دو بیتی میگه یا کلا هجو میگه. مورد چهار اینکه تو داستان قبلیت فکر کنم بود شیوا /اونی که مادره اتیش گرفته بود مرده بود/ تو اون داستان دختر خانواده خیلی ابله بود و اجازه میداد ازش سو استفاده بشه( هرچند که این هم نظر شماست کمه همچین شخصیتی تو داستانت باشه هم این که میتونه شاید اموزنده باشه که اقا اینجوری نباشیم چون تهش میشه فلان) ولی تو این داستان پارمیس و و میعاد در انتها خیلی عاقلانه برخورد کردن و من فکر میکنم نوجوون های این نسل اتفاقا بیشتر این مدلی هستن و بوقتش میتونن بخوبی از ظرفیت های ذهنشون استفاده کنن و منطقی باشن و از اشتباهاتشون درس بگیرن و خودشونو عادلانه و عاقلانه قضاوت کنن.دوستشون داشتم این دو کاراکتر رو.لطفا این مدل کاراکتر ها رو همیشه تو داستانهات داشته باش. مورد پنجم این که این سری برای من یکم بخش سکسیه داستان کمرنگ بود و دوست داشتم بیشتر باشه.باز هم ممنون از وقت و انرژی ای که میزاری
چرا ادامه نمی ادامه بده هنوز هم جا های جالب تری داره داستانت که میتونی ادامش رو بنویسی
نه
داستان به قدرت داستان های قبلی نبود
بنظرم خیلی خیلی بیشتر جای پیشروی داشت و خیلی محدود شد
داستان فوق العاده با پتانسیلی بود که بنظرم در حد انتظار نبود
نمیدونم داستان بعدی شیوا کی بیاد ولی بی صبرانه منتظرم
شیوا جان یک چهارم داستان رو خوندم
باقیش فردا
چون الان نمیتونم
خدا قوت دلاور
ممنونم
بعد از پایان نظر خواهم داد
منتظر سکس شادمهر و پارمیس بودیم خو چرا تمومشکردی 🥺🥺
وای خدای من ، واقعا عالی بود این داستان دنبالهدار… پر رمز و راز ، پر کشش، پر ماجرا، دارای ساختار درست و پیچیده، و اروتیک قوی و منسجم… عالی بود خسته نباشید استاد “شیوا” ی گرامی
یه سوال ؟ میشه صادقانه بپرسم این داستان برگرفته از موضوعی که قبلا نوشته شده بوده ، حالا هر جا و در هر مکانی ، هست یا واقعا ساخته خودتونه ؟
اصلا قصد جسارت ندارم اما خیلی سوالها تو ذهنمه که شاید با جواب این سوال یه کم روشن بشه برام جریان
جذاب لعنتی با این مغزت خیلی خفنی خیلیییییییی
نمیدونم کی پشت این آیدی هست اما واقعا هوش و ذکاوت بالایی داری که این باعث میشه سکسی ترین دختر دنیا باشی
ادامه ی داستان بدون مرز و بنویس لطفا منظورم فصل دومشه
عالی بود ولی کاش ادامه داشت… سیزن بعدش رو حتما بنویس
شیوا تروخدا ادامه بده داستانو
این داستان باید ادامه داشته باشه حتی یه قسمت
اول سلام و بعد کلام
داستان خوبی بود ولی نه مثل داستان های قبل و همچین تعریف زیادی نداشت ولی از تمام داستان های سایت خوب بود شاید به نظر شخص من اینجوریه ولی انتظار میرفت در حد داستان قبلی باشه ولی زیاد تعریفی نداره بازم از قلم زیباتون تشکر که همچین داستان های خوبی مینویسید
به نظر من بزرگترین ضربه رو به این داستان محدودیت ۵ قسمتی سایت زد.
داستان پتانسیل این رو داشت که دو تا پارت ۵ قسمتی بشه.
و از حق نگذریم داستانت نکات مثبت زیادی هم داشت که چند تاش رو توی کامنت های قسمت های قبل گفتم.
من کلا آدم های جسور رو دوست دارم از اینکه جسارت کردی سبکی رو نوشتی که تا حالا ننوشته بودی خیلی اهمیت داره.
و انصافا کار هم خیلی خوب در آوردی اگر زنجیر محدودیت ۵ قسمتی دست و بابت رو نمیبست که عالی میشد.
قابل توجه دوستانی که این رو با بدون مرز مقایسه میکنن
آخه لامصب بدون مرز بالای ۴۰ قسمت بود معلومه کاراکترها و فضای داستان به پختگی کامل میرسه بعد ۴۰ قسمت اصلا این و اون قابل مقایسه نیستند 🤗
خسته نباشی دست درد نکنه خوب تونستی خواننده هات رو جذب کنی تا داستانت خونده بشه آخر داستانت ضدحال بود ادامه بده داستان جذاب و قشنگی ساختی و با ادامش جذاب ترش کن نویسنده خوبی هستی قلمت گیراست
خوشم میاد ازت
باکص پهن خودت کون گرد همه ما رو گاییدی😅
داستان عالی بود مثل همیشه
خماری میکشیم تا داستان بعدی
تو اوج تموم شد و بنظر میرسه ادامش با اسم دیگه ای قراره تولید بشه ک البته امیدوارم مثل بهشت شیشه ای ک مدتهاست منتظرم شاید یروز از خر شیطون پیاده بشی و ادامش بنویسی اینم ادامه بدی
درکل تو این سایت انگشت شمار نویسنده بحق داریم و صدالبته ((شیوا همیشه شیواست))
یکی از بزرگترین فانتزیهام اینه ک تو داستانهای شیوا زندگی کنم
امیدوارم یروز وقتی ایران آزاد شد یکی ازین محافل درست کنی و منو دعوت کنی تا وارد دنیای فانتزی ک ساختی بشم
چیه؟ نخند😠
آرزو بر جوانان عیب نیست😂
خوب و متفاوت بوود 👌 👌 👌 👌 👌
خسته نباشی 🙏 🙏 🙏 🙏 🙏 🙏 🙏 🙏 🙏 🙏 🙏 🙏 🙏 🙏 🙏 .
خوب و متفاوت بوود 👌 👌 👌 👌 👌
خسته نباشی 🙏 🙏 🙏 🙏 🙏 🙏 🙏 🙏 🙏 🙏 🙏 🙏 🙏 🙏 🙏 .
عالی بود شیوا جان،اولس تعجب کردم که چرا از زبون پارمیس نیست ولی رفته رفته فهمیدم چقدر عاقلانه بود انتخاب مینا به عنوان راوی🔥
واقعا مثل بقیه داستانهای قبلی عالی و زیبا. ممنون که وقتتو برای نوشتنش گذاشتی.
واقعا باتوجه به قسمت هایِ قبلی انتظارچنین پایانی رونداشتم قبول دارم که توازیکی ازچیره دست ترین نویسنده هایِ سایتی ومغزمتفکروخلاقی داری ولی باید ماجراهابه شکلِ دیگه ای رقم می خوردباتوجه به اشاره های پی درپی حس جنسی شکل گرفته بین شادمهر وپارمیس بایدباهم سکس می کردن وپارمیس واردررابطه یِ جنسی بین اون چهارشخصیت داستان می شد درکل ممنون بابت وقتی که برای این ایده داستانی گذاشتی قلمت مانا.
به خاطر اینکه اولین تجربه ات بود که داستان رو با پایان مثبت تمام بکنی ، تبریک میگم و عرض خسته نباشید دارم.
حتما در آینده منتظر داستان های با همین سبک و سیاق هستم.
دست مریزاد
کلیات داستان را پسندیدم و …
شاید اگر نویسنده کس دیگه بود میتونستم بگم عالی بود … چون سطح انتظاراتمون ازت خیلی بالاس ، میشه گفت خیلی سخت گیرانه و با وسواس بی نهایت زیاد بهت امتیاز میدن … پس اگر انتقادی هست به حساب آفت توانایی های خیالپردازی و نزول در نگارش نزار ، بلکه به این حساب بزار که از شیوا انتظار در حد تاپ میره (البته اگر دیوثان به حساب لیسری ننویسند برامن یکی هستی 😜😄)
اگر بخوام واقع بینانه نقد کنم
اول از همه ی جورایی خوب سناریو را پیش بردی بخصوص ورود معیاد به رابطه با مینا … قشنگ خیال پردازی شده بود و این قسمت را خیلی دوست داشتم
وقتی شخصیت اصلی داستان حول محور پارمیس هست ، انتظار خواننده این هست که اون شخصیت کاریزماتیک پارمیس در جای جای داستان حفظ بشه که در گفتگو بین مینا و پارمیس ، به نظرم شخصیت مینا را غالب بر پارمیس به تصویر کشیدی که شخصا دوست نداشتم و برام لذت بخش تر بود که این غلبه فکری و تسلط شخصیتی بر عکس رخ میداد و پارمیس مسلط مطلق بر مینا در مهمونی سه نفره شون و در خونه خودشون را نشون میدادی … البته این نظر شخصی منه … ممکنه به تصور بعضیا یا حتی خودت غلط باشه ( با احترام میپذیرم) ولی میگم به نظرم اگر اینطور بود جذابتر بود .
دوست داشتم شخصا ی رابطه بین پارمیس و شادمهر را حداقل در این قسمت به قلم می اوردی … چون چندین بار در متن ۵ قسمت اشاره شده بود و خواننده دوست داشت این اتفاق بیوفته و فانتزی ذهنیش محقق میشد که آخر داستان را اصغر شدی و خواننده به لنگ در هوا رها کردی ( بابا چی میشد وسط این همه کردنا شادمهر هم ی بار پارمیس را میکردش🤣🤣🤣🤣 😜کشتیمون) ( پس خسته نباشی فرهادی جان 🤣)
با تمام این تفاسیر، میگم
راضی ام ازت😍😍 …
و پیشنهادم اینه برا تموم کردن داستانها عجله نکن … شده ی قسمت اضافه کن ولی بزار ماندگاری داستان در روح و جان خواننده حفظ بشه
حس میکنم یه داستان دیگه به اسم حلقه اعتماد هست که ادامه همینه خیلی اورتیک تر و سکسی تو با جزئیات سکسی بیشتر مثه بدون مرز
چه حیف که تموم شد، شیوا جونم شاید بعداً با یه اسم دیگه باقیشو برو صدرصد خواندنی میشه، ممنون
بینظیر بود داستانت ، خسته نباشی هم بخاطر ایده داستان هم تایپ این همه کلمات .
👏👏👏
توی قسمت دوم گفتم بازم میگم ، واقعا تو یک مریض به تمام معنایی
شیوا جان خسته نباشی
خیلی جذاب بود ممنون ولی اگه ادامه داستان رو میزاشتی جذاب تر بود و جذاب تر میشد زمانی ک اینجوری تموم میکردی باید پرده پارمیس رو میعاد. زده بود ک تموم بشه زیباتر میشد و به شادمهر نمیرسید
معذرت از اینکه دخالت تو نوشتارت میکنم
درود و صد درود
ممنون از تو
سپاس از احترامی که به مخاطب منتقل می کنی.
داستان چه پایان جانانه ای داشت.
من هم دوست داشتم اروتیک و سکس بین خواهر ها و خواهر و برادر بیشتر بود. اما این پایان جذاب تر از خواسته من بود
من داستان خوندن رو دوست دارم. بخصوص داستان اروتیک. به من کمک میکنه تا بخشی از تنش های زندگی رو کنار بگذارم.
داستان های سکسی این سایت ارزش وقت گذاشتن نداره مگر معدودی از داستان ها و نویسنده ها
رمان نویسان بزرگ گاهی در آثارشان به مخاطب سواد و فرهنگ آموزش هم میدن. تو هم میتونی اینکار رو بیشتر بکنی و اتفاقا این گونه هم رفتار کردی. منظورم این نیست درس اخلاق بدی ها. از لابلای داستان اروتیک خیلی خوب میشه فرهنگ رو ترویج کرد. البته این صرفا نظر منه
شیوای عزیز اگر برات مقدور هست در قالب بدون مرز (از حیث طولانی بودن داستان) بنویس
خیلی جای کار داره هنوز داستان
اول تن خودت و عزیزانت سلامت
دوم رزق زندگی در کمال و کامل
سوم قلمت مانا و پایدار
و
صفرم آرزوی آرامش برای خودت و عزیزانت دارم
ممنونم
سالهاست داستانای تو رو میخونم و لذت میبرم،حتی قبل از اینکه عضو شهوانی باشم.
خوشم میاد انتقادپذیری و مثل یه سری اوسکول تا انتقاد میشه نمیگی همینه که هست از خُداتونم باشه داستان براتون نوشتم.
من لذت بردم امیدوارم به زودی بازم برامون بنویسی
خسته نباشی شیوا جون😘🥰
خسته نباشی . فکر میکنم خیلی جا داره که ادامش بدی . انگار معرفی شخصیتها تازه تموم شده و داستان میخواد شروع بشه
ینی پراااام ؛ اینکه از دید سه نفر داستان رو جلو بردی خیلی جذاب شد ؛ خیلی داستان قشنگی بود ؛ همیشه موفق باشی و انشالله همیشه این قلم طلایی از دستت نیفته!!💋🫶
دوست داشتم کاراکتر میعاد رو انقد تحقیر نکنی ،
اما خوب با اینکه هیچ رقمه پذیرش تابو رو ندارم اما از اولین کلمه داستانت جذب شدم و نتونستم چشم ازش بردارم
زیبا ترین قسمت داستانت تاکید بر آزادی انسان بود«به نظر من هر آدمی مادامی که به کسی ضربه نزنه…» این دقیقن لیبرو تعریف و مبنای آزادیه که هرکس باید آزادانه به بازی دلخواه خودش بپردازه تا جایی که مزاحم بازی دیگری نشه.
با افتخار پنج تا لایک به تگی دادم که اصلن حاضر به پذیرفتنش نیستم
سلام خسته نباشید بهت میگم
خوب بود و وایان خوبی داشت خودمم خوشحالم از اینکه پیش بینیم درست بود و دو تا خواهر سکسهای خفن می کنن
اما واقعا جا داشت ادامه بدی
ولی فکر کنم دوست نداشتی مثل بدون مرز خیلی کشش بدی
در کل با تاپیک های دیکه ادامه بدی خوشحال میشیم
روز و روزگار خوش
شیوا جان
سلام
و صد البته خسته نباشی
دمت گرم
خدا سایتو از سر ما کم نکنه
ولی خدایی زد حال زدی اینقدر زود تمومش کردی
اگه میشه یه داستان مثل !! مامان من میشی!! بنویس
خیلی حال کردم باهاش البته به غیر قسمت آخرش
کلا لزبین بیشتر بزار
زنده باشی
حکومت تخمیه که خوب همه میدونن، ولی چرا راوی یا به عبارتی نویسنده فکر میکنه مملکت و فرهنگ مملکت تخمیه؟ خوب چرا نویسنده فکر نمیکنه این افکار و سبک زندگی مورد نظر خودشه که تخمیه؟؟؟ اینقدر خودشیفته نباش شیوا جان.
👏👏👏
منی که به تمام اطرافیانم دارم میگم خودتونو اسیر این تابوهای بیخود نکنین و کو گوش شنوا…
فوق العاده بود شیوا. واقعا با تمام وجود میشد حس کرد شرایط رو
و چقدر دوست داشتم واقعی بود و میتونستم وارد حلقه بشم.
فوق العاده ای
مثل همیشه داستان رو خوب روایت می کنی
و همچنان نقد قبلی ام روی این داستان هم پابرجاست.
موضوع داستانت با همین شخصیت ها تو داستانهای قبلی هم تکرار شده انگار اونقدر عمیق تو ذهنت هک شده که با چند بار نوشتن شون هنوز نتونستی از وزنش روی ذهنت کم کنی. البته که اینجا یک صفحه داستان نویسی حرفه ای نیست و تو می تونی اونقدر این موضوع رو بنویسی که بلاخره از ذهنت خارجش کنی.
من از خوندنش لذت بردم و اگر ده بار دیگه هم بنویسی می خونمش و احتمالا باز هم لذت می برم.
جالب بود و به نظرم یه سری داستان های اینجور میتونه به بقیه بفهمونه که باید سرشون تو کار خودشون باشه.همیشه میدونستم شیوا میتونه یه چنین اثری رو خلق کنه.خداقوت و خسته نباشی.برقرار و مانا باشی
سلام
خیلی عالی بود خسته نباشی ، اگر حالشو داشتی میتونی این داستان رو ادامه بدی با موضوعه (شیطنتهای خواهرانه و بعد از اون انتقام خواهرانه از (هوتن یا خوانوادش مثل خواهر دختر ، مادر،پسر یا زن هوتن) )در هر صورت جالب بود ممنون
تنها کسی هستی که داستان هاشو کلمه به کلمه می خونم
به نظرم این داستانت مثل قبلیا نبود
نوآوری نداشت
گره نداشت
ازت انتظارا خیلی بالاتره
قطعا زیباترین داستانها رو مینویسی. امیدوارم که این داستان ادامه داشته باشه چون تازه داشت هیجان انگیز میشد
شیوا جان خسته نباشی عزیزم. بعد از مدتی اومدم اینجا وقتی دیدم داستان جدید نوشتی خوشحال شدم و تو دو روز هر 5 پارت رو کامل خوندم. این که داستانت بالاترین لایک رو نداره خودش یه نشانه ایست از ضعف داستانت. البته به نظر خودم خیلی بی انصافیه که بگیم ضعیف، درسته در حد داستانای قبلیت نیست ولی خب قابل تحسینه. اما داستانت شروعش خیلی خوب بود و قشنگ جذبت میکرد اما در ادامه باز رفتی سراغ اون پارتی های خفن و زیرزمینی و شاید موضوعات تکراری. من به شخصه از شروع داستانات خیلی خوشم میاد و دوست دارم همیونجوری ادامه بدی البته نظر شخصی منه و قطعا نویسنده قوی مثل شما نظر دیگری دارد. در کل بازم خسته نباشی و منتظر داستانای زیبای دیگه ات هستیم.
عالی بود پر از فراز و نشیب و کلی ذهنم رو درگیر کرد 😍😍😍😍
داستان قشنگی بود .بنظر من شمااستعدادخاصی داری درنوشتن داستانهای جنائی وپلیسی ،وبالطبع مخاطبین بیشتری هم میتوانندازنوشته هاتون استفاده کنند.
تو این سه چهار روز فقط داستانای تو رو خوندم. چون محرومم کردی از ارتباط با خودت و خبر نشده بودم. سر مامانم میشی انقد تحریک شدم و دوس داشتم نحقیر بشم که رفتم تو تلگرام و گروههای گی و شروع کردم پیام دادن برای اینکه یکی جرم بده که کسی پیدا نشد. اما از ی جایی به بعد اشکالای داستانات انقد تو ذوقم میزد که حتی حشری هم نشدم.
حرفم رو قطع کرد های بی مورد و زیاد.
فحاشیهای بی دلیل و گل درشت.
استفاده بی مورد از واژه سوراخ
و همچنین گاهی کس و کون
یا توضیح واضحات دادن.
در رفتن و خلاصه کردن داستان
اینا عمده اون چیزایی که داستان رو خراب میکنه.
یا مثلا حرف زدن بی بند و بار خانواده جلوی هم که اصلا تو کت آدم نمیره و جذاب هم نیست حتی.
میل داشتن قشنگه و واقعی ه ولی اینجور حرف زدن اصلا.
ی جاهایی هم تریپ ارباب و برده ورمیداری که اصلا جاش نیست
در ضمن خیلی به این فکر کردم که هر داستانت رو حدود 300000 نفر خوندن و حدود 50 داستان نوشتی. دوست دارم همه مون بابت هر داستانت هزار تومن بدیم تا 15 میلیارد گیرت بیاد و ی زندگی راحت و لاکچری داشته باشی. حقته و با کمتل میل پایه این حرکتم.
دستت درد نکنه
دوستت دارم.
موفق. باشی شیوا
تو یه استعداد بینظیری که میشه از نوشته هات دری به دنیای خیال و فانتزیهای مهیجت باز کرد ، بهت زده شد و لذت برد ، میتونی مثل نویسنده های بزرگی چون جی آر آر تالکین یا جورج آر آر مارتین دنیای فانتزی خودت رو خلق کنی و با نمایش دادنش به دیگران فرصت کامجویی و لذت بردن رو بهشون هدیه کنی ، البته تو سبک خودت ینی ادبیات اروتیک ، بهت تبریک میگم ، تو واقعا استعدادش رو داری عزیزم
شیوای عزیز …
من برخلافِ اغلبِ دوستان ، مخاطبین و خوانندهگانت ؛
طرفدارتم بخاطرِ خودت و طرزِ تفکرت و اندیشههای خِردورزانهت و البته تاپیکهای روزمره و طنزهای تلخ و
عبارات و اصطلاحات باحالی که در شرح یا توصیف کسی یا چیزی بکار میبری … چون اهل داستان خوندن بخصوص داستانهای طولانی و دنبالهدار نیستم و از تو فقط همین داستانو خوندم .
اولاش خوب ، پرهیجان و رازآلود بود
وسطاش سرعت اتفاقات و تغییرات یهو زیاد شد یعنی آهنگش تند شد
و آخراش بنظرم یجورایی سرهمبندی شد انگار . یا شایدم
برای من اینجور بود …
در کل با اینکه نمیدونم این داستانت ، کجای سِیرِ داستاننویسیت قرار میگیره ؛ نمرهی بالایی نمیشه بهش داد 🙏🙏🙏
خدا ازت نگذره از کار زندگی افتادم تا تموم شد منتظر فصل دوم هستم زود بنویس
مثل همیشه وقتی داستان طولانی میخونم میذارم تهش نظرم رو میدم اولا که فک میکنم تو از عمد پایان داستان رو باز گذاشتی چون دلت برای بدون مرز تنگ شده و توو قسمت های قبل چند جا سوتی دادی و بجای پارمیس پانیذ تایپ کردی و میخوای این رو به عنوان قسمت دوم بدون مرز نشون بدی .
دوما داستان و اسکلت این داستانت هم مثل بدون مرز هستش و نمی تونی انکارش کنی و این یه نکته منفی برای نویسنده است که همیشه از یک اسکلت استفاده میکنه
سوما توو همه داستان هات شخصیت و بعد درونی خودت رو نمایش میدی و میخوای همه اون ببین و بفهمن اونجوری که نشون میدی نیستی
خب از تحلیل رفتارت و ترکیب داستان بیرون بیام باید بگم که این داستان خیلی جالبه همیشه یه شوک به خواننده وارد میشه زمانی که خواننده انتظارش رو نداره و این خیلی دوس داشتم و درضمن بنظرم داری زیادی شخصیت شادمهر رو مخفی میکنی معلومه اون یکی از مهم ترین شخصیت های داستانته و نمی خوای به این زودی ها لو بره
و در آخر واقعا زیبا نوشتی و دستت درد نکنه
۱.قضاوت نکنید
۲.توهین نکنید
۳.برای شادی خودتون و اطرافیانتون زندگی کنید. ⚡⚡
سلام خدمت دوستان من تازه اومدم شهوانی و از طرفدار های شیوا هستم من قبل اکانت شیوا رو با اسم shivabanooداشتم اما نمیدونم چیشد نمی تونم بر رو اکانتش با یه اکانت دیگم اومد اکانت شیوا رو پیدا نمی کنم میشه لطفا راهنمایی کنید چطوری پیداش کنم
خسته نباشی👍👍 عالی بود.
من از این که این داستان (مثل داستانهای قبلی) شخصیت عوضی و تهدید کننده ای نداشت راضی بودن، اینکه کاراکترهای داستان، جونشون و امنیتشون تهدید نمیشد و در نهایت تصمیم خواستن و نخواستن بود.
کاشکی ادامه داشته باشه👍❤️
خبببب بالاخره تونستم بعد از چند ماه بیام و داستانت رو بخونم میخواستم پی وی پیام بدم ولی دیلت زده بودی … راستشو بگو سرگرمی جدید پیدا کردی:)))
البته زیادم مهم نیست بالاخره که بر میگردی :)
و اما داستان… واقعا حرفی نمیمونه و نمیشه هم زد … رکب بدی خوردم 🥲 … از اول داستان تا اخرش خودمو نگه داشته بودم که ابمو با بزرگترین و خفن ترین فانتزی که دارم ((با سکس پارمیس و پروانه بیارم)) ولی خب در نهایت خودم ادامش رو تو ذهنم ساختم؛)))) واسع رفع تکلیف خوب بود ولی … 😉
حرف اخر : منتظر برگشتت هستم البته میدونم که به صورت نامحسوس هستی …
love you sweety 💋
عالي مثل هميشه كارت درسته واقعا ولي اخرش بنظر من يكم عجله كردي و تموم كردي يجور پايان باز بود كل قسمت ها من و امثال منو تشنه سكس دو خواهر با هم نگه داشتي و در انتها باز خيلي سطحي و با عجله گذشتي
شیوا جان کجایی
نیستی
منتظرم داستان جدید بذاری ها
اول شوم😆
حالا برم بخونمش