روایت نابرابر (۴)

1402/05/05

...قسمت قبل

یه نگاهی به حلقه ی نشون کردم، و بعد اون رو توی جا لیوانی جلوی ماشین انداختم و با بغض آخری که داشتم گفتم: فارغ از اینکه ببینمت یا نبینمت عاشقت هستم. تو راه درست رو به من نشون دادی. شاید رسالت تو توی زندگی من همین بوده اصلا. امیدوارم خوشبخت بشی.
جمله ی آخر رو هنوز تموم نکرده بودم که بغضم ترکید و در حالی که داشتم گریه میکردم، از ماشین پیاده شدم و با افکار مبهم برای یک تصمیم گیری بزرگ به سمت خونه رفتم.
بله، یک تصمیم گیری بزرگ! از دیشب که ازش جدا شدم نزدیک به ۱۸ ساعت بود که حرف نزده بودیم. حس کردم که دیگه تمام آمال و آرزوهام برباد رفته. سراغ کیف زیر تختم رفتم و از توی جیب مخفی یه کوله پشتی قدیمی، یه جعبه مستطیل شکل بیرون آوردم. یادگار پدرم که یک آیینه آرایشی مستطیلی که دورش پارچه سورمه ای گلدار بود شاید آخرین پناه من برای فرار از این شرایط دشوار بود. آخرین باری که بازش کرده بودم یک روز بعد از فوت بابام بود و مدت ها بود که سراغش نرفته بودم. وقتی درش رو باز کردم، داشتم به چهره ی رنگ پریده ی دختر توی تصویر نگاه می کردم. چهره ی سمت راست واضح بود و داشت باهام حرف می زد، اما چهره ی سمت چپ گنگ و مبهم بود. آینه مقعر طوری هست که اگه فاصله کانونی اش رو رعایت نکنی، تصویر درستی بهت نمی ده! دوباره به آینه صاف سمت دیگه نگاه کردم. با اینکه تصویر واضح بود، اما از چهره ای واضح و البته رنگ پریده خودم بیشتر می ترسیدم. بدون اینکه به تصویر داخل آینه توجه کنم، ضامن های کنار آینه صاف رو باز کردم و اونو در آوردم. پشت آینه، یک فضای جاساز کوچیک بود که توش یک دستمال کاغذی مچاله شده بود که نزدیک به ۱۰ سال می شد که باز نشده بود و لای دستمال، دوتا قرص طوسی رنگ قرار داشت که فردای مراسم خاک سپاری بابام خریده بودم. همینطوری که داشتم به قرص های برنج نگاه می کردم، داشتم به این فکر می کردم که اینا هم آیا تاریخ انقضا دارن؟ اصلا داشته باشن، من که قراره بمیرم، حالا تاریخش گذشته باشه یا نه چه فرقی داره؟ راستی، با گذشت زمان وقتی که سم تاریخش بگذره، کشنده تر میشه یا غیر کشنده تر؟ از سوال مسخره خودم، در حالی که اشک هام روی گونه هام بود پوزخندی زدم. دوباره یاد اتفاقات دیشب افتادم و برای بار آخر تکستی که از قبل نوشته بودم رو دوباره مرور کردم: سلام عزیزم. امیدوارم که حال تو حداقل بهتر باشه. چیز زیادی نمی تونم بگم. فقط برای اینکه بتونی درک کنی که چقدر دوستت داشتم، یک راه برام بیشتر باقی نمونده بود. زمانی که پدرم‌که اولین و بزرگترین عشق حقیقی یک دختر هست فوت کرد، اولین بار بود که دیگه دنیا برام بی ارزش شد. فکر می کردم که بدون اون دیگه نمی تونم زندگی کنم، اما بالاخره موفق شدم با از دست دادنش کنار بیام. اما امروز مطمئن هستم که نمیتونم با از دست دادن تو کنار بیام و این قرص ها رو بعد از ۱۰ سال امروز مصرف می کنم. بیشتر از اینکه امیدوارم باشم که منو ببخشی، امیدوارم که بتونی اشتباهم رو فراموش کنی. تو پسر خوش قلبی هستی و لیاقت زندگی بهتری رو داری. همیشه در قلبم خواهی ماند، الناز…
می خواستم همزمان که پیام رو می فرستم قرص ها رو بخورم. نمی خواستم که گذشت زمان باعث تردیدم بشه. برای همین لیوان آب رو جلوم آماده گذاشتم، قرص رو با دست چپم که می لرزید برداشتم و با دست راست رفتم توی منوی گوشیم. از قسمت نوت گوشیم، متن رو کپی کردم و توی قسمت مسیج هام رفتم. چون میدونستم وایبر رو بیشتر چک می کنه، می خواستم مسیج بدم که درجا نبینه و سریع تماس نگیره. پیام رو که کپی کرده بودم پیست کردم و آماده ارسال شد. چشمامو بستم و با انگشت لرزون دکمه ارسال رو زدم و منتظر شدم که پیام ارسال بشه. قرص رو تا نزدیک دهنم بالا آوردم و به گوشیم نگاه کردم. منتظر بودم که پیام دلیوری بیاد و بعد کار رو تموم کنم. چند ثانیه بعد، گوشیم لرزید. نفس عمیقی کشیدم و قرص هارو تا نزدیکی لب های خشک شدم بردم و به صفحه گوشیم نگاه کردم تا پیام دلیوری رو ببینم و از ارسالش مطمئن بشم. ناخودآگاه قطره اشکی از گونه هام سر خورد و پایین اومد. وقتی پیام رو باز کردم، در کمال تعجب دیدم که پیام روی گوشیم برای خطایی بود که نوشته بود حجم پیام شما زیاد هست و پیام ارسال نشد. به شانس بدم لعنت فرستادم. میدونستم حجم پیام اگه زیاد باشه توی تکست جا نمیشه و باید به صورت (ام ام اس) ارسال بشه که اون هم برای من قطع بود و کار نمی کرد. پس چاره ای نبود و باید توی همون وایبر پیام رو ارسال می کردم. این‌بار رفتم توی وایبر و پیام رو پیست کردم و دوباره نفس عمیقی کشیدم و باز هم قرص رو تا نزدیک لبم بالا آوردم. می دونستم که وایبر درجا پیام رو ارسال می کنه و بعدش دیگه فرصت زیادی نخواهم داشت. دوست نداشتم با جوابش توی کاری که می خوام بکنم تردید برام پیش بیاد. چشم هامو بسته بودم و با یک دستم گوشی و با دست دیگم قرص هارو نگه داشته بودم. برای آخرین بار به صورت پاک و معصومش فکر کردم و دوباره اشک توی چشم هام حلقه زد و بغض گلوم رو گرفت. بالاخره تصمیمم رو گرفتم و سعی کردم که روی کارم مصمم باشم. برای همين قرص هارو به لبهای خشکیدم چسبوندم و انگشتم رو به سمت دکمه ارسال بردم. شاید انگشتم فقط چند میلیمتر تا تاچ گوشی فاصله داشت. زمان به کندی برام می گذشت و احساس می کردم کوچکترین اتفاقات رو می تونم با جزئیات حس کنم. مغزم به پلک هام فرمان باز شدن داد که صدای دینگ و ویبره موبایلم، منو به خودم آورد و پیامی که برام اومده بود روی همون صفحه و تنها با یک کلمه، ظاهر شد: الناز؟
قرص ها که حالا چسبیده به لبهام بود، از دستم افتاد و بغض فروخورده ام ترکید و اشک هام یکهو مثل سیل از روی صورتم شروع به پایین ریختن کرد. سریع سلکت آل کردم و پیامی که نوشته بودم رو پاک کردم و به جاش نوشتم: جانم؟
نمی دونم اون لحظه خدا دوستم داشت یا نه، ولی شاید کمتر از یک ثانیه فاصله بود با اینکه من دیگه توی این دنیا نباشم و این خاطرات همه مثل رازی سر به مهر باقی بمونه. اما مثل همه داستان‌هایی که بالاخره راوی اش زنده مونده تا اسرار اون رو برای خوانندگانش فاش کنه، من هم به طرز معجزه آسایی موندم تا اتفاقات تلخ و شیرین بعد رو رقم بزنم.
پیامی که برام فرستاد دلگرمی خوبی بهم داد. هرچند که وقتی از تصمیمش برای عقب انداختن مراسم و رفتن پیش مشاوره گفت، با اینکه کمی حالم گرفته شد، اما احساس کردم که باز تازه متولد شدم و خدا یه شانس مجدد بهم داده. با اینکه عقب افتادن مراسم باعث شد کمی تو ذوقم بخوره و احساس کردم این برزخ لعنتی بازم ادامه دار خواهد بود، اما باز هم امید ته دلم، حس خوبی بهم میداد و فکر کردم که این داستان میتونست عواقب خیلی بدتری برام داشته باشه. خیلی زود جلسات مشاوره رو آغاز کردیم. وقتی توی جلسات، مشاور بهمون می گفت که شما نمی تونید با هم کنار بیایید، هر دو می گفتیم که واقعا عاشق هستیم و هر طور شده از پس اختلافاتی که داریم بر میایم. نزدیک به یک ماه بود که از جلسات می گذشت و شهوتم به شدت بالا رفته بود، دکتر اما متاسفانه سکس رو برامون منع کرده بود. من هم واقعا نه جرات داشتم و نه دلم می خواست که دیگه دست از پا خطا کنم و بیشتر به خودارضایی روی آورده بودم. اما مهدیه عین شیطان رجیم همش می اومد و تو گوشم حرفای سکسی می زد و از خاطراتش با دوست پسر هاش و سکس هایی که دارن تعریف می کرد. یک شب که با مهدیه بیرون رفته بودیم، جلوی پاساژ تندیس تجریش دوتا پسر اومدن تا بهمون شماره بدن و مهدیه هم شماره رو گرفت. یکیشون که یه مقدار پررو تر بود رو به من گفت که منتظر تماس هست. فرداش مهدیه اصرار که بیا تو بهش زنگ بزن و این پسره چشمش تورو گرفته و تاکی می خوای اینطور به خودت فشار بیاری؟ هنوز که عقد نکردین و …
برای اینکه مهدیه بی خیال من بشه بهش گفتم که خطم و گوشیم و همه چیم، رمزش رو داره و اگه دوباره بفهمه کار خطایی کردم برام خیلی بد میشه. مهدیه گفت که خب بیا یه خط ایرانسل با گوشی سامسونگ مینی ارزون بخر و زنگ بزن بهش. من که دیدم مهدیه دست بردار نیست بالاخره گفتم که اصلا حتی اگه نفهمه هم من واقعا دیگه دوست ندارم توی زندگیم خیانت کنم. مهدیه هم با پوزخندی گفت: وای الناز خانم متعهد چه سکسی تر شدن! اولا که شما عقد نکردین هنوز که خیانت باشه. دوما که حالا قرار نیست که کاری بکنی،‌ تکست بازی و اینا هست. قرار نیست که بری بدی که!
وقتی مهدیه دید آبی از گور من بلند نمیشه، نهایتا خودش باهاش تماس گرفت و تکست بازی هاش باهاش شروع شد و برای فردا شب باهاشون قرار گذاشت. هر چقدر اصرار کرد که دو نفری بریم، من باهاش نرفتم و گفتم که دیگه دلم نمی خواد که هیچ جوری خیانت کنم. عصر وقتی خونه برگشتم، مامان زیبا هنوز سر کار بود. وقتی به نامزدم زنگ زدم، اون هم جواب نداد. تنها توی خونه حوصلم سر رفته بود و داشتم به مهدیه فکر می کردم که الان احتمالا داره با پسرها خوش می گذرونه‌. اما وقتی به این فکر کردم که من هم می تونستم برم و نرفتم، احساس وجد و شعف و غروری خاص بهم دست می داد که برام فوق العاده لذت بخش بود. تلویزیون رو روشن کردم و مشغول تماشای فیلم سینمایی شدم تا اینکه روی مبل خوابم برد. وقتی فردای اون روز مهدیه رو دیدم بهم گفت: ببین یعنی خاک تو سرت. اینا فازشون ته لاکچریه. پسره لندکروز داشت.
-خب باشه از نامزد من لاکچری تر؟
-ببین فقط‌پول نیست که. وای الناز تو چرا اینقدر عوض شدی. توروخدا یه بار بیا بیرون فقط اینارو ببین. اصلا یه فکری، تو بیا و بهشون هم بگو شوهرداری و حلقه ات رو هم دستت کن. اینطوری دیگه قرار هم نیست کاری کنی و خیانت هم نکردی.
با گفتن این حرف کمی به فکر فرو رفتم. قرار نیست که با کسی دوست بشم یا به کسی شماره بدم یا با کسی تنها بشم یا سکس کنم، پس اینطوری شاید اشکالی نداشته باشه. با فکر به این موضوعات و بررسی همه جوانب بالاخره راضی شدم برای فردا شب همراهیشون کنم. وقتی می خواستیم بریم، حلقه ام رو دستم کردم. وجود حلقه ام احساس امنیت بیشتری بهم می داد. وقتی برای شام بیرون رفتیم، مهران که پسر ساده تری بود، واقعا جذاب بود، اما من دوست نداشتم دیگه کار خطایی بکنم. وقتی باهاش دست دادم، برای اینکه مدت زیادی بود که با پسری رابطه نداشتم، احساس کردم کسم یکم خیس شد. شام رو توی یکی از آلاچیق های مسیر جاده لواسون خوردیم و بعد با پیشنهاد علی و البته اصرار مهدیه، سر از باغ لواسون علی اینا در آوردیم. بعد از کمی رقص، مشروب آوردن و من خیلی کم خوردم و دوست نداشتم که مست بشم و کاری کنم که دوباره بعدا پشیمون بشم. یک ساعت که گذشت، مهدیه و علی تو بغل هم ولو بودن و بعد هم رفتن تو یکی از اتاق ها، اما مهران همچنان با فاصله از من نشسته بود و به نظر کم صحبت می اومد. با اینکه شهوت فضای اتاق رو پر کرده بود، من همچنان به خودم مسلط بودم و سعی می کردم نگاهم رو از نگاه مهران بدزدم. توی دلم به مهدیه فحش می دادم که چرا باز پای منو به یه همچین جایی باز کرده و واقعا اگه یک درصد احتمال می دادم که قرار هست بیایم ویلا، عمرا که نمی اومدم. توی همین افکار بودم که مهران با همون متانتی که داشت برای اینکه سر صحبت رو باز بکنه گفت: خوش به حال دوست پسرت واقعا. خیانت این روزا دیگه عادی شده.
در حالیکه داشتم دست چپم رو بالا می آوردم گفتم: دوست پسر؟ ما نامزدیم خب. ایناهاش اینم حلقه ام.
-نامزدم همونه دیگه بالاخره که عقد نکردین. الان زنای شوهردار خیانت می کنن.
مهران سرش رو پایین انداخت و سکوت کرد. در حالی که سعی داشت بغضش رو قورت بده گفت: من خودم قربانی خیانتم!
موبایلش رو درآورد و صفحه ی بک گراند گوشیش رو که عکس یک دختر ساده بود که داشت به دوربین می خندید نشونم داد. سادگی عکس طوری بود که اصلا فکر نمی کردی این دختر تاحالا سکس کرده باشه، چه برسه به خیانت! مهران گفت: بعد از ۴ سال دوستی، با یکی از دوستای خودم خوابید! واسه همین اینقدر از خیانت متنفرم. به نظر من دختر و پسر هم نداره، خیانت خط قرمز منه!
دلم برای مهران سوخت. حالا داشتم سعی می کردم که مهران رو دلداری بدم. صحبت های ما به درازای سکس مهدیه و علی توی اتاق کناری طول کشید و از خاطرات مختلف برای هم گفتیم.
فردا وقتی پیام مهران رو روی صفحه موبایلم دیدم، حسابی شوکه شدم. نمی خواستم که دیگه شمارم رو کسی داشته باشه. می دونستم از مهدیه گرفته و حسابی شاکی بودم. پیام رو باز کردم که حسابی به مهران بتوپم که این متن رو نوشته بود: سلام الناز خانم. می خواستم فقط تشکر کنم بابت حضورتون. واقعا حضور شما باعث شد که بعد از یک ماه که کات کردم یه مقدار حالم بهتر بشه. قدر خودتون و نامزدتون رو بدونید. شما مثل خواهر نداشته ام بودی دیشب و از این بابت احساس کردم که باید حتما تشکر کنم. مهدیه بهم گفته رو گوشیتون حساس هستید، واسه همین به مهدیه قول دادم یه پیام بیشتر ندم و فقط می خواستم ازتون تشکر کنم و دیگه هم مزاحم نمیشم. ایشالا که خوشبخت باشید.
وقتی پیام رو خوندم دلم براش سوخت. احساس کردم که زود قضاوت کردم و برای همین از خودم لجم گرفت. بهش جواب دادم و گفتم: من باید تشکر کنم بابت پذیرایی خوبتون. من هم برادر ندارم و شما هم مثل برادر نداشته من هستید. اگه بازم کمک خواستید خوشحال میشم که کمکتون کنم. شمام خوشبخت باشید‌.
خودم نفهمیدم که چرا آخر پیام این جمله رو گفتم و آیا این یک تعارف نرمال محسوب میشه یا يک سیگنال برای رد و بدل کردن پیام؟ خیلی زود، یعنی سه روز بعد، پیامی از طرفش اومد که: می تونیم حرف بزنیم؟
از لحن صریحش یکم شوکه شدم، اما خب دلم باز هم براش سوخت و البته به خودم برای اون تعارف الکی فحش دادم. وقتی باهاش تماس گرفتم، پشت گوشی صداش بغض داشت. بهم گفت که یک ساعت قبل دوست دختر سابقش رو با کسی دیده و هضمش براش سخت بوده و جدایی اش هنوزم براش خیلی دردناکه و نیاز داشته که با یکی درد و دل کنه. سعی کردم آرومش کنم‌ فردا هم دوباره تکست داد و کم کم تکست بازی های ما شروع شد. از ترس اینکه یه وقت مورد مشکوکی توی گوشیم نباشه و احتیاط کنم، یاد حرف مهدیه افتادم. برای همین مجبور شدم که یه سیمکارت ایرانسل و یه گوشی سامسونگ مینی تهیه کنم و ادامه چت هارو توی اون انجام دادیم. نزدیک به یک ماه بود که به درد و دل های مهران گوش می دادم و یه طورایی چت کردن باهاش برام عادت شده بود. بالاخره بعد از یک ماه مهران پیشنهاد داد حضوری همو ببینیم. وقتی که بهم گفت که دلش میخواد یکم مشروب بخوره و اگه اوکی باشم بریم همون لواسون، با توجه به اینکه مدت زیادی بود که با مهران چت می کردم و می شناختمش و البته قبلا هم باهاش تنها بودم و می دونستم پسر بدی نیست، قبول کردم. با اینکه ته ذهنم می دونستم تنها موندن با یه پسر اون هم مست می تونه خطرناک باشه، اما حس اینکه دوست دارم خودم رو امتحان کنم و از این امتحان هم سربلند بیرون بیام، باعث شد که دلم بخواد این کار سخت یا شاید ناممکن رو انجام بدم تا مثلا به پاک شدن و خوب شدن خودم مجددا افتخار کنم.
این‌بار وقتی پیش مهران بودم، حس شهوت خیلی زود توم به اوج رسیده بود. مهران چند پیکی خورد و منم یکم همراهیش کردم. بعد از دوساعت بهش گفتم که کم کم بریم. مهران درحالی که داشت یه موزیک ملایم رو پلی می کرد گفت: یه نیم ساعت دیگه بریم؟ منم حالم یکم بهتر بشه.
با تایید من، اومد جلو و گفت: پس پاشو یکم برقصیم تا حال و هوامون از مود دپ در بیاد.
وقتی که داشتم کنار مهران می رقصیدم، احساس کردم که گرمای وجودش داره حسابی حالم رو خراب می کنه. کسم حسابی خیس شده بود و برجستگی شلوار مهران هم نشون می داد که اون هم حسابی حشری شده. در حالی که حسابی به هم نزدیک شده بودیم، نفس های مهران رو توی صورتم حس می کردم. سعی کردم چشم هامو ببندم و از لحظات پایانی کنار مهران بودن لذت ببرم. نفس های مهران هرلحظه نزدیکتر میشد و من هم چشم هامو آروم بستم و خودم رو به نوعی به دست تقدیر و سرنوشت سپردم که اگه اتفاقی افتاد، خودم رو قانع کنم که حد اقل من توش نقش فعالی نداشتم. بالاخره، نمی دونم بعد از چند دقیقه، یا شايد هم چند ساعت، خیلی آروم، تماس پوست لبش رو با لبم رو حس کردم. شاید این داغ ترین و آهسته ترین بوسه ای بود که در تمام عمرم داشتم تجربه اش می کردم، گویی که توش زمان برام متوقف شده باشه و یا به آهستگی تمام بگذره. مهران انگار هیچ عجله ای نداشت و و هر لحظه حجم تماس لبش با لبم بیشتر می شد. بالاخره بعد از زمان زیادی که نمی دونم چقدر بود، احساس کردم خیسی زبونش آهسته وارد دهانم شد و با همراهی من، شروع به گرفتن یه لب آروم و رومانتیک از من کرد. مهران که انگار به خاطر این همراهی یه تاییدیه از من گرفته بود، اینبار آروم یکی از دست هاش رو به سمت شکمم برد و از زیر تی شرتم، انگشت هاش رو داخل کرد و به سمت بالا و سینه هام برد و بعد تمام دستش با بدنم تماس پیدا کرد و بعد خیلی آهسته انگشتش رو از زیر سوتینم به نوک ممه های سفتم رسوند. من که حالا شهوتم چند برابر شده بود، ناخودآگاه از روی شلوار، کیر مهران رو گرفتم. با این کار من، انگار شهوت مهران وارد فاز جدیدی شده باشه، و به نوعی جواز ادامه کار بود، دست کرد و قلاب سوتینم رو از پشت با یک دست باز کرد و اونو پایین کشید و با یک حرکت، تیشرتم رو از تنم در آورد و بعد سرش رو پایین برد و شروع به خوردن سینه هام کرد. مهران که حالا از اون قالب بچه ی خجالتی کاملا در اومده بود، این بار خواست که دستش رو داخل شلوارم بکنه. یهو تصویر اون شب عجیب که متهم به بدترین خیانت ها شدم، توی ذهنم نقش بست. از اینکه دوباره داشتم خیانت میکردم، بدجوری حالم گرفته شد. برای همین سعی کردم مانعش بشم، اما شاید تایید دادن های اولیه، مهران رو به این باور رسونده بود که مقاومت های من فقط شرم های عادی دخترونه هست و با کمی اصرار و زور راحت می تونه کارش رو پیش ببره. هرچند که شاید این افکار هم درست بود و مقاومت های من بیشتر از این جهت بود که در پیش وجدانم، خودم رو پاک و بی گناه جلوه بدم. بالاخره مهران با زور زیادی که داشت، دست من رو کنار زد و بعد دستش رو داخل شلوار و مستقیم داخل شورتم کرد. به محض تماس دستش با کسم، دوباره احساس کردم که مثل شیر آب، داره از کسم ترشحات فوران می کنه. حالا دلم می خواست که کیر مهران رو که داشت توی شلوارش بی تابی می کرد، توی دستم بگیرم. وقتی دست چپم رو توی شلوارش کردم و کیرش رو بیرون کشیدم، حسابی شق و رق بود. وقتی کیرش زیر دستم بود و داشتم براش آروم می مالیدم، برق حلقه ام بدجوری توی چشم می زد. از اینکه با این حلقه دارم باز خیانت می کنم از خودم بدم اومد. دوباره شهوت توی وجودم جای خودش رو به عذاب وجدان داد و من رو داشت از حس سکس خارج می کرد. اما اینبار مهران جلوم زانو زد و شلوار و شورتم رو همزمان تا زانو پایین کشید و بعد زبونش رو به کس نیمه خیسم رسوند. ناخودآگاه آهی کشیدم و با دستم سرش رو به کسم فشار دادم و به دیوار پشت سرم تکیه دادم. بعد از چند دقیقه، حالا نوبت من بود که کیر مهران رو براش بخورم‌‌. شلوارم من رو از پام کند و بعد هم بلند شد و شلوارش رو کامل در آورد و روی مبل نشست. جلوش زانو زدم و کیرش رو توی دستم گرفتم. سعی کردم به انگشت های دست چپم نگاه نکنم. چشم هامو بستم و کیرش رو به آرومی توی دهنم جا کردم. بعد از مدت ها، حالا دوباره داشتم طعم یه کیر جدید رو می چشیدم. زبونم رو از کلاهک کیرش به سمت تخم هاش می بردم و بعد تخم هاش رو لیس می زدم. شهوت کاملا مستم کرده بود و داشتم لذت وصف ناشدنی ای رو می بردم. چند دقیقه ای بود که همینطور داشتم ساک می زدم. مهران روی مبل دراز کشید و من با کسم روی صورتش نشستم تا به حالت ۶۹ در بیایم. وقتی زبونش رو وارد کسم کرد، دوباره لذت عمیقی رو داشتم تجربه می کردم. کم کم کسم داشت تشنه کیر مهران می شد. حالا مهران زبونش رو عمیق داخل کسم کرده بود و من سرم رو کمی بلند کردم که بتونم روی اين لحظه تمرکز بیشتری بکنم که چشمم به تلفن همراهم که روی میز عسلی کنار مبل بود افتاد. می خواستم سعی کنم که ذهنم رو از افکار منفی دور کنم که یک هو ال سی دی موبایلم روشن شد و قبل از اینکه صدای زنگش در بیاد، اسم نامزدم روی صفحه موبایلم نقش بست. برای بار سوم، اما اینبار با شدت بیشتری، احساس کردم که شهوتم با شدت زیادی داره از اون قله ی اوج سقوط می کنه . از خودم بدم اومد و احساس کردم خجالت می کشم که حتی به گوشی نگاه کنم، چه برسه به اینکه بخوام تماس رو پاسخ بدم. حالا با تمام وجود می خواستم که از این شهوت عجیب فاصله بگیرم و برای اینکه دوباره شهوت بهم غلبه نکنه، تصمیم گرفتم که گوشی رو جواب بدم. توی همون حالت که زبون مهران توی کسم بود و البته به خاطر زنگ تلفن دیگه تکونش نمی داد و کیر نیم خیزش رو با دست چپ گرفته بودم، دست راستم رو جلو بردم تا گوشی موبایلم رو بردارم. تماس کیرش با نوک ممه ام هرچند حس خوبی داشت، اما نمی تونست منو به اون نقطه تحریک آمیز قبل برگردونه. تماس رو جواب دادم و گفتم: سلام عزیزم.
-سلام خانوم خوشگل خودم. خوبی؟
-مرسی عزیزم قربونت. تو خوبی؟
-‌ معلومه که نه وقتی تو نیستی! کجایی؟
-با دوستام بیرونم. تو کجایی عزیزم؟
-منم خونه. دلم برات تنگ شده بود گفتم ببینمت.
مهران دوباره به آرومی زبونش رو توی کسم چرخوند. من هم کیر مهران رو ول کردم و از روی صورتش بلند شدم و به طرف دیگه سالن رفتم و گفتم: عزیزم منم دلم تنگ شده ولی الان یکم دیر نیست؟
-بابا تازه ساعت ۹ شده سر شبه دیر کدومه؟ تو تا کی بیرونی؟
-من فکر کنم زودتر از ۱۰ نرسم.
-باشه. ساعت ۱۰ جلوی خونتون. قربونت مراقب باش.
و بدون اینکه منتظر جواب من بشه، تلفن رو قطع کرد. یه نگاه به مهران کردم. یه لیوان آب کنارش بود و شورتش رو پاش کرده بود و در حالی که آرنجاش روی زانوهاش بود، سرش رو بین دستاش گرفته بود. به نظر می اومد حال خوبی نداره. وقتی رفتم کنارش، احساس کردم داره آروم اشک می ریزه. معلوم بود که اون هم از کاری که کردیم شوکه شده. مهران گفت: ببخشید الناز. فکر کنم زیادی مست شدیم. خدارو شکر که بیشتر پیش نرفتیم. بپوش بریم.
یه نگاه به خودم کردم. کلا فراموش کرده بودم که کاملا لخت هستم.
ساعت ۱۰ و پنج دقیقه بود که از لندکروز مهران پیاده شدم. وقتی توی بن بست رفتم، یک ایکس تری مشکی رنگ جلوی خونمون منتظر بود. وقتی که سوار شدم، لبهاشو جلو آورد و لب هامو بوسید. از اینکه با این لب ها که یک ساعت پیش داشتم برای مهران ساک می زدم بوسش‌ کردم، از خودم خجالت کشیدم. عهد کردم که دیگه اشتباهی نکنم و سعی کردم توی لب دادن همراهیش کنم.
ارتباطم رو با مهران کاملا قطع کردم و همه چت هاشو از هردو گوشيم پاک کردم و بعد از ارسال پیام خداحافظی، کلا بلاکش کردم تا دیگه توی این موقعیت قرار نگیرم. شهوت اما هرروز بهم بیشتر فشار می آورد. این‌بار برای اینکه از سکس های احتمالی جلوگیری کنم، به فیلم پورن و عکس و داستان روی آوردم، هرچند گه اینا هم برام کافی نبود. برای همین، تصمیم گرفتم که توی فضای نت، با اسم های مستعار کمی سکس چت کنم. طبیعتا برای یه دختر پیدا کردن مورد برای سکس چت خیلی راحت تر از یه پسر هست. خیلی زود گوشیم پر شده بود از چت های سکسی با پسرهای غریبه. به همشون می گفتم که مجردم و بابام و داداشم روم غیرتی هستن و اجازه نمیدن بیرون برم و فقط می تونم چت بکنم. حد اقل اینطوری دیگه خیانت نمی کردم. بالاخره با هر فشاری که بود، این مدت رو رد کردم و داشتم آماده عقد می شدم. شب مراسم عقدم، رفتم و از توی کوله پشتیم دوباره آینه ی یادگار بابام رو برداشتم. قرص های برنج رو توی توالت انداختم و سیفون رو کشیدم. جاساز آینه، کاملا مناسب سایز گوشیم بود. گوشیم رو خاموش کردم و آینه رو سرجاش گذاشتم. بعد از عقد کنجکاو یا وسوسه شدم که برم و فقط یه سر به گوشی بزنم و ببینم چیزی توش هست یا نه. خیلی دنبال اتفاق خاصی نبودم و بیشتر حس کنجکاوی بود. وقتی گوشی رو روشن کردم، چند تا پیام داشتم. اما یکی از پیام ها که تازه هم اومده بود، بیشتر از همه توجهم رو جلب کرد: به به الناز خانم خط جدید مبارک.
شماره خط‌ برام ناشناس بود. نوشتم: ببخشید شما؟
خیلی سریع جواب داد: بابا آدم دیگه شوهر خواهرشو نمیشناسه بی معرفت؟ این همه ما با هم خاطره داریما.
فرزاد؟ فرزاد از کجا شماره منو داره؟ سریع نوشتم: اشتباه گرفتید
-اا خب خدارو شکر پس این شماره بیفته دست مهندس مشکلی نداره؟
-کدوم مهندس؟ میگم اشتباه گرفتید آقا مزاحم نشید و الا به شوهرم میگم با پلیس تماس بگیره.
-اا چه کار خوبی می کنی. البته فکر نکنم مهندس بدونه همچین خطی داری. حالا هم من بچه دهن لقی نیستم. مگه تاحالاش بودم؟ اگه می خواستم دهن لقی کنم که عکس کس و کونت رو از مجید می گرفتم برای آقا مهندس می فرستادم. نظرت چیه برای شروع اینو بفرستم؟
یه عکس برام فرستاد. وقتی عکس کسم رو دیدم، حالم بد شد و فهمیدم که این قصه سر درازی داره! می خواستم بلاکش کنم که نوشت: حالا بذار شب یه چشمه بیام حال کنی.
شب وقتی فرزاد توی خونه جلوی همه از اتفاقات ویلای مجید داشت می گفت، اعصابم بهم ریخته بود. رسما کم مونده بود بگه که مجید داشته منو دستمالی می کرده و یا بیاد و بگه که کی و چطوری با مجید سکس داشتم! کاملا مشخص بود که دنبال هدف خاصی هست و نمی دونستم از شر این بلا دیگه چطوری باید راحت بشم. هرچی من سعی داشتم از دستش فرار کنم، یه طوری تیکه مینداخت و من هم مجبور بودم چیزی نگم. احساس کردم الهام داره با شک به ما نگاه می کنه. یه جا منو کنار کشید و گفت: تو چرا چیزی نمی گی بهش؟
اخم هامو تو هم کردم و گفتم: شوهر تو هست من چی بگم؟
-به تو داره تیکه میندازه، تو باید جوابشو بدی.
-من خودم می دونم چیکار کنم، تو اگه ناراحتی برو شوهرتو جمعش کن.
-چرا؟ ازش می ترسی؟ چیه؟ انگار یه چیزی رو میخوای نگی به من!
من که از این برخورد الهام کفری شدم با عصبانیت گفتم: نگران نباش اون کوتوله خپل ارزونی خودت. تو هم اگه عرضه نداری شوهرتو جمع کنی به من مربوط نیست.
یه لحظه احساس کردم یکم تند رفتم. الهام مات و مبهوت منو نگاه کرد و بعد بدون اینکه چیز دیگه از بگه از اتاق بیرون رفت. احساس کردم زیادی دلش رو شکوندم و این برای من با این الهامی که کینه ای هست چیز خوبی نبود و ممکن هست که بالاخره یه روزی جواب این کار منو بهم بده!
توی جمع اینبار با چشم غره های الهام فرزاد یکم عقب نشست. نصف شب رفتم سراغ گوشیم و دیدم که شب همون موقع که داره خاطرات استخر رو تعریف می کنه تکست داده بود که: خاطره استخر مجید رو حال کردی گفتم؟ آق مهندس با همینم کف‌ کرد! چه برسه به خاطرات دوتاییتون رو بگم براش. مجید البته خیلی ازت تعریف می کرد. می تونم اصلا بگم خودش بیاد برامون بگه. نظرت چیه؟ یادت باشه که صبح که پیامم رو خوندی بخوای باز انکار کنی یا کولی بازی در بیاری و منو سر بدوونی، با همین شماره میرم یه راست دفتر شوهر الدنگت ببینم این شماره مال کیه! خود دانی.
حالا دیگه کاملا متوجه شدم که فرزاد قصد بیخیال شدن رو نداره. وقتی بدون هیچ حیایی در کنار گرفتن سفته و اخاذی کردن بهم پیشنهاد سکس داد، اعصابم بدجور بهم ریخت. سوای از اینکه دوست نداشتم با کسی رابطه داشته باشم، فرزاد هم کسی نبود که منو بخواد از نظر جنسی ذره ای به خودش جلب کنه. کاملا مستاصل و داغون شده بودم. فرزاد اینقدر پاپیچم شد که نهایتا موفق شد که بتونه از من در کنار سفته معادل مبلغ مهریه ام برای حق السکوت، مبلغ یک میلیون تومن هم ماهیانه جهت دیرکردش بگیره. با توجه به اینکه دوست نداشتم آبروم جلوی شوهرم بره، مجبور شدم که به این خواسته هاش تن بدم. قشنگ معلوم بود که یه کیسه بزرگ برام دوخته بود و داشت از شرایط استفاده می کرد. هرچند که چند باری تلاش کرد که به جای اون یک میلیون تومن دیرکرد منو مجاب به سکس کنه، اما با واکنش تند من مواجه شده بود و با توجه به اینکه نمی تونست از اون همه پول بگذره، فعلا بی خیال سکس با من شده بود. بد ماجرا اما جایی بود که الهام کاملا به رفتار های من و فرزاد شک کرده بود. منی که کلا همش تو فاز شهوت و سکس بودم، احساس می کردم که کلا از سکس خالی شدم. حالا که عقد کرده بودم دیگه میلی به سکس نداشتم. شاید اتفاقات اخیر باعث این موضوع شده بود، برای همین به شوهرم پیشنهاد دادم اولین سکسمون توی دبی باشه که از این فضای مسموم دور بشیم. بعد از عقد، مامان زیبا یه مهمونی دورهمی تدارک دیده بود و ما هم چمدون هامون رو بسته بودیم که بعد از مهمونی از همون جا یک راست بریم فرودگاه امام تا مسافرتمون رو شروع کنیم. تصمیم گرفتم توی این مهمونی لباس نسبتا پوشیده تری بپوشم تا اتفاق بدی نیفته. توی مراسم، فرزاد که حسابی هم مست شده بود همش سعی میکرد خودشو بهم بچسبونه. یه جا منو بیرون باغ کشوند و گفت: کام ما چی شد جنده خانم؟
من که از لحن تند و صریحش اعصابم بهم ریخته بود با عصبانیت بهش گفتم: کثافت پول گرفتی دیگه چرا زیرش می زنی؟
-آها راست میگیا. ولی واقعا حیفم میاد تورو نکنم.
فرزاد کاملا وقیح شده بود. دستاشو بالا آورد و روی صورتم گذاشت و بعد روی لبام کشید. بوی الکلی که از دهنش می اومد و رفتار های بی پرده اش نشون می داد که کنترل کاملی روی رفتار و گفتارش نداره. دستهاش رو از روی گردنم پایین برد و به برجستگی سینه هام رسوند و کمی فشارشون داد و گفت: حاضرم ۵۰ میلیون از سفته هارو بهت بدم، فقط یه دور زن آق مهندس رو بکنم.
همینطور که دستش رو از روی لباس به سمت قوس کمر و گردی کونم می برد، صورتش رو جلو آورد و زبونش رو بیرون آورد و یه لیس به لبهام زد. این‌بار دستش رو روی لباس به کسم رسوند و گفت: پنجاه میلیون دیگه هم حاضرم بدم که خواهر الهام رو بکنم. این کس کم کم صد میلیون می ارزه.
هنوز جمله آخرش رو تموم نکرده بود که صدای پای یه نفر رو شنیدم. خیلی سریع دست های فرزاد رو از روی کسم کنار زدم که فکر کنم تا حدودی به موقع عمل کردم. وقتی الهام از پشت دیوار ظاهر شد، بعید می دونم که تماس فیزیکی بین مارو دیده باشه، اما جو و خلوت دونفره من و فرزاد توی تاریکی بیرون ساختمون، اون هم با این فاصله کم، قدری عجیب به نظر می رسید. الهام که داشت چپ چپ مارو نگاه می کرد گفت: شما دوتا اینجا چی کار می کنید؟
من که کمی هول شده بودم گفتم: هیچی من می خواستم سیگار بکشم دیدم فرزاد هم اینجاست.
الهام که هنوز داشت چپ چپ مارو نگاه می کرد و دنبال سیگار توی دستای من می گشت گفت: پس سیگارت کو؟
فرزاد توی همون حالت مستی، خیلی خونسرد از توی جیب کتش یه پاکت در آورد و به الهام نشون داد و بعد به من تعارف کرد. احساس کردم برای کار نکرده دارم توی ذهن الهام قضاوت میشم و و این بدجوری آزارم می داد. دو یا سه تا پک بیشتر به سیگار نزده، سیگار رو روی زمين انداختم و دوباره به سالن برگشتم. وقتی توی سالن داشتیم میرقصیدیم، فرزاد دوباره سمت من اومد، الهام اما اینبار رفت و از قصد با داماد رقصید و کاملا بی پروا جلوی من عمل می کرد. حالا دیگه به نظر می اومد که الهام به رابطه من و فرزاد شک کرده. خدارو شکر که می دونستم شوهر من مثل اون فرزاد هول نیست. کمی که الهام خودش رو جلوی من بهش مالوند، اون هم خودش رو از دست الهام جدا کرد و رفت. با چشم هام دنبالش کردم و دیدم که از پله های ویلا بالا رفت. با اینکه در حال رقص بودم و فضا نیمه تاریک بود، حواسم رو به الهام جمع کردم. چند لحظه بعد دیدم که الهام هم بی سر و صدا به سمت پله ها رفت. با اینکه از شوهر خودم مطمئن بودم، اما با اتفاقات اخیر، به الهام بدجوری شک داشتم. برای همین، وقتی مازیار رو دیدم بهش گفتم: داماد رو صداش می کنی؟ فکر کنم رفته دستشویی طبقه بالا.
بعد به دی جی گفتم: آهنگ بعدی وقتی اشاره کردم، رقص تانگو.
مازیار خیلی سریع از پله ها پایین اومد و کمی بعد پشت سرش هم داماد با قیافه ای آشفته پایین اومد. خودم رو توی بغلش ولو کردم و با سر به دی جی علامت دادم و بعد دی جی گفت: آهنگ بعدی درخواستی از طرف عروس خانم هست، میریم برای رقص تانگوی عروس و داماد.
همه هورا و سوت کشیدن. با اینکه قبل از مراسم به درخواست من یکم رقص تانگو کارکرده بودیم، ولی احساس می کردم که داماد حواسش نیست و همه چیز یادش رفته‌. لبخندم رو عمیق تر کردم و سعی کردم که با نگاه به چشم هاش فکرش رو بخونم، اما سریع نگاهش رو از نگاهم دزدید و به لب های صورتی رنگم نگاه کرد. بعد از چند ثانیه، قطره اشکی از صورتش سر خورد و تا پایین گونه هاش رفت. با دستم قطره ی‌ اشک رو از صورتش پاک کردم. لباش رو جلو آورد و توی اون فضای نیمه تاریک، فارغ از غوغای جهان، یک لحظه لبهامو بوسید. احساس می کردم که تو مرکز دنیام و همه آدم ها دارن دور ما می چرخن. سرش رو کنار کشید و همینطور که موزیک ملایم داشت پخش می شد، آروم توی گوشم زمزمه کرد: عاشقتم، تا ابد!
نمی دونم چه اتفاقی افتاده بود که اینطور آشفته اش کرده بودش. اما با توجه به‌ حال و هواش و اینکه مازیار سریع برگشته بود، احساس کردم باید چیزی شده باشه، اما مازیار هیچ وقت در آینده هم در موردش باهام حرف نزد.
بالاخره مهمونی ما تموم شد و ما آماده سفر به دبی شدیم. حسادت رو می شد از فرسنگ ها توی چشم های الهام تشخیص داد. وقتی بهمون گفتم مارو هم تو چمدون جا می کردین البته دلم کمی براش سوخت. اما باید این افکار رو کنار می ذاشتم و خودم رو برای یک سفر هیجان انگیز آماده می کردم. وقتی به فرودگاه دبی رسیدیم، خیلی زود رفتم دستشویی فرودگاه تا مانتوم رو در بیارم. زیر مانتوم، یه لگ چسبون پوشیده بودم که کس و کونم توش حک شده بود‌ و یه تاپ که شکم سکسیم رو تا حدود زیادی نشون می داد. بعد از اینکه آرایشم رو چک کردم، از سرویس فرودگاه با اون تیپ سکسی خارج شدم. وقتی شوهرم منو دید معلوم بود حسابی ذوق کرده. از اینکه تونستم شوهرم رو به وجد بیارم حسابی حال کرده بودم. نگاه سنگین برخی از آدم های توی فرودگاه روی اندامم رو کاملا حس می کردم و این نگاه ها هم باعث شده که حسابی حشری بشم و داشتم خودم رو برای یه سکس رویایی با همسرم آماده می کردم. شب توی اتاق هتل حسابی به خودم رسیدم. وقتی که تقریبا آرایشم تموم شد، به بهونه ی اینکه شارژر گوشیم رو توی لابی جا گذاشتم، شوهرم رو فرستادم که بره بیرون از اتاق. می خواستم اولین سکسمون رویایی تر از چیزی که فکر می کنه باشه تا بتونم کمی از اشتباهاتم رو براش جبران کنم. چند تا شمع با یه عود روشن کردم و یه موزیک خارجی ملایم گذاشتم و یه لباس خواب توری پوشیدم و بعد بهش تکست دادم که شارژرم پیدا شده و روی تخت روی دو زانو منتظرش شدم. وقتی که به اتاق برگشت، با فضای رومانتیک اتاق مواجه شد. از دور هم حتی کیرش به نظر شق می اومد. اومد سمتم و محکم لب هامو بوسید. همینطور که با چشم هاش داشت منو می خورد گفت: الناز واقعا عاشقتم. خوشحالم که بالاخره به هم رسیدیم.
-منم عاشقتم عزیزم‌.
دستهام رو آروم به سمت دکمه های پیراهنش بردم و گفتم: فکر کنم دیگه وقت اونی که منتظرش بودیم رسیده باشه.
-به نظرم دیگه داره میگذره…
هردو خندیدیم. لباسش رو کامل در آوردم و کیرش رو توی دستم گرفتم. کمی پیش آبش اومده بود. ناخوداگاه کیرش رو با کیر هایی که دیده بودم مقایسه کردم. قطعا سایزش به کیر ارشیا نمی رسید، اما خب سایز بدی هم نداشت. سعی کردم تمرکزم رو روی رابطه خودمون بذارم. لباس خواب توری خودم رو هم در آوردم و با شورت توریم جلوش قرار گرفتم. هلش دادم روی تخت و رفتم روش که ازش لب بگیرم‌. موقع حرکت طوری رفتم که نوک سینه هام به کیرش بخوره‌. کسم حسابی خیس شده بود. بعد از لبی که ازش گرفتم دوباره اومدم سمت کیرش‌. دلم می خواست زودتر کیرش رو توی کسم بکنم. خیلی آروم و با احتیاط کیرش رو میک زدم که کمی خیس بشه. هنوز بیست ثانیه نبود که داشتم آروم میک می زدم که احساس کردم دهنم از آب کیرش پر شد و آبش با فشار ته حلقم ریخت. باورم نمی شد که به‌ این‌ زودی ارضا شده باشه. هنوز شروع هم نکرده بودیم. سعی کردم آبش رو کامل قورت بدم‌. توی عمرم آب کیر زیاد خورده بودم و به خوردن آب عادت داشتم و مشکلی با طعمش نداشتم. همزمان با ناخون هام زیر تخم هاشو قلقلک دادم، اما کمتر از یک دقیقه کیرش کاملا شل شد‌. کمی آب از کنار تخت خوردم و توی دهنم قرقره کردم. کنارش دراز کشیدم و با دست کیرش رو گرفتم و دست اون رو هم روی کس خیسم گذاشتم. از کناره های شورتم انگشتش رو توی کسم کرد. کاملا معلوم بود که اولین بارش هست و هیچ چیزی از نقطه جی نمیدونه وکلا بلد کار نیست. یکم کلافه شده بودم‌، بلند شدم و کیرش رو کامل توی دهنم کردم و براش ساک زدم. گاهی ممه هام رو جلوش می گرفتم و گاهی لب هاشو میک می زدم و دوباره کیرش رو و یا تخم هاشو توی دهنم می کردم. کیرش که کمی جون گرفت، سریع بلند شدم و شورتم رو در آوردم و روی کیرش نشستم و تا می خواستم کیرش رو توی کسم بکنم، دوباره شل شد. هرکار کردم موفق نشدم که کیرش رو توی کسم بکنم. با اینکه اعصابم خورد بود، سعی کردم آرامشم رو حفظ کنم. کنارش دراز کشیدم و گفتم: می دونم عزیزم اولین بارته هیجانی شدی. فدای سرت. یک هفته هستیم حالا امشب نشد فردا شب.
بعد هم لب هامو به لبهاش چسبوندم و خیلی زود خوابش رفت.
فرداش بعد از رفتن به سفارت آمریکا برای کارهای ویزا، رفتیم خرید. سعی کردم که با خرید کردن حال خراب دیشبم رو بهتر کنم. برای اینکه بلکه یکم تحریکش کنم، سعی می کردم که با فروشنده ها تا می تونم لاس بزنم. البته که خودم هم از این لاس زدن ها تا حدود زیادی لذت می بردم. بعد از خرید، شب قرار بود بریم استخر هتل. توی استخر غیر از ما دو تا جوون حدود ۳۰ سال و یه زوج چهل و خورده ای ساله هم بودن که به نظر عرب می اومدن. پسرا هر دو مایوی بلند طرح دار مدل هاوایی طور پوشیده بودن که با بدن برنزه شون حسابی سکسی به نظر می رسیدن‌. اون آقاهه اما مایوی پاچه دار ولی کوتاه تر داشت و وقتی که بیرون استخر بود، برجستگی جلوی پاش رو تا حدودی نشون می داد‌. ما هردو تم سفید زده بودیم. شوهرم مایوی پاچه دار سفید و من یه بیکینی سفید که توی آب تا حدودی حالت شیشه ای به خودش می گرفت پوشیده بودیم و حسابی بدن برنزه ام توش جلب توجه می کرد. وقتی به سمت استخر رفتیم، احساس کردم که نگاه هارو به سمت خودم جلب کردم و احساس خوشایندی بهم دست داد. حس اینکه اون دوتا جوون با دیدن بدن من شق کرده باشن حسابی دیوونم کرده بود. کمی که شنا کردیم، شهوت توی هردومون به اوج رسیده بود. من که شبش هم ارضا نشده بودم و حسابی داغ کرده بودم، به سمت پرعمق شنا کردم و طوری‌که مطمئن بشم توی دید پسر ها هستم، از کنارشون رد شدم و از پله ها با تکون دادن کونم بالا رفتم و به سمت دوش ها حرکت کردم.
توی قسمت دوش ها یه دختر و پسر بلوند و چشم آبی توجهم رو به خودشون جلب کرد. قیافه هاشون فوق العاده شبیه به هم بود و بیشتر می خورد خواهر برادر باشن تا زوج. هرچند که دختره واقعا زیبا بود و من از بس حشری بودم که دلم می خواست می شد با اون بدن سفیدش به یاد دوران دبیرستان و دانشگاهم یه لز حسابی باهاش داشته باشم. بدنش ظریف بود و ممه هاش با اینکه کوچیک بود، توی اون ظرافت بدنش و بیکینی مشکی اش بی نهایت به چشم می اومد. یک گردنبند s انگلیسی با فونت خاصی روی سینه هاش خودنمایی می کرد. نه آیدا و نه مهدیه هیچ کدوم به زیبایی و سفیدی این دختر نبودند. وقتی به سمت استخر رفتن، با کمی مکث دنبالشون راه افتادم. می دونستم که ورود دختره به استخر، می تونه حسابی هیجان انگیز و پر چالش باشه. وقتی نزدیک استخر شدم، خبری از اون دوتا پسر جوون نبود. در عوض دیدم که شوهرم توی آب نزدیک اون دختر بلوند زل زده به ممه هاش. از پشت سر بهش نزدیک شدم و گفتم: خوش میگذره عزیزم!
وقتی صدای منو شنید کمی هول شد. معلوم بود که از اینکه تو اون حالت مچشو گرفتم خجالت کشید و گفت: بدون شما که اصلا!
با خنده ای که به خاطر این چشم چرونیش بتونم بهش احساس آرامش بدم گفتم: بعله مشخصه کاملا!
وقتی توی آب حسابی چشم چرونی کرد، بهش گفتم: پررو نشو دیگه!
رفتم سمتش و یه لب کوچیک ازش گرفتم و بعد هم بهش گفتم که بریم سمت جکوزی. اونجا هم اون دوتا پسر جوون حسابی هیز بازی در آوردن. برای اینکه شهوتش رو بالا ببرم و آماده سکسش کنم گفتم: بیا بریم بابا اینام حسابی هیز و هولن. چشمشون همش به ممه های منه.
وقتی توی اتاق رسیدیم، حسابی داغ کرده بودیم‌. خیلی زود لخت تو بغل هم بودیم و بالاخره برای اولین بار کیرش رو توی کسم کرد. امیدوار بودم که با توجه به ارضای شب قبل، توانش تو کنترل خودش بیشتر شده باشه‌. زمانی که داشت توی کسم تلمبه میزد، سرعتش کم بود و معلوم بود که اولین بارش هست. برای همین بهش گفتم که محکمتر بزنه تا من هم بالاخره ارضا بشم. احساس میکردم که تلمبه هاش بیشتر عشق بازیه تا یه سکس خوب و محکم، طوری که من دوست دارم. اما وقتی تلمبه هاش رو شدید کرد، درست موقعی که تازه داشت کم کم بهم حال میداد، یهو کیرش رو بیرون کشید و آبش رو روی شکمم خالی کرد. من که اعصابم از این شرایط کاملا بهم ریخته بود با کمی پرخاش گفتم: چرا در آوردی؟ داشتم ارضا می شدم. یکم دیگه صبر میکردی منم حداقل یه بار ارضا می شدم.
در حالی که از خستگی کنارم ولو شد، با حالت خجالت گفت: ببخشید عزیزم دست خودم نبود بخدا.
با اینکه هنوز حالم گرفته بود، کمی دلم براش سوخت. یه مقدار آروم تر گفتم: فدای سرت دیگه. تازه کاری و باید تمرین کنی‌.
بعد برگشتم سمتش و با همون شکم خیس تو بغلش فرو رفتم. فرداش رفتیم پارک آبی. با توجه به‌ اینکه توی سکس خیلی موفق نبودیم، سعی کردم بیشتر روی تفریحات غیر سکسی تمرکز کنم تا از سفرم بتونم کمی لذت ببرم. توی پارک جاهایی که تنها میشدم، هر پسری می خواست یه طوری ارتباط برقرار کنه، اما من سعی کردم به کسی محل نذارم و به عشوه و قر و قمیش اومدن کفایت کردم. بعد از پارک مرتب داشتم به سکس شب فکر می کردم و فکری به ذهنم رسید. جلوی داروخانه توقف کردیم و از اونجا اسپری لیدوکایین خریدم. شب وقتی توی هتل به کیرش اسپری زدم، تازه فهمیدم چه گندی زدم‌. با توجه به اینکه دو شب پشت هم ارضا شده بود، اسپری تاخیری باعث شد که کیرش کلا بلند نشه و این بار کلا از داشتن سکس ناکام شدیم. من واقعا کلافه شده بودم‌ و اعصابم بهم ریخته بود. برای همین پیشنهاد دادم بریم استخر، بلکه فضای سکسی اونجا کمکش کنه تا کیرش کمی بلند بشه‌. اما جوابش منفی بود و بهم گفت که خودم تنها برم و واقعا خسته هست. برای همين مایوم رو برداشتم و تنها با کلی فکر سکسی و بدنی پر از نیاز از در بیرون رفتم. وقتی از رختکن به سمت محوطه استخر رفتم، ساعت کمی از ۸ گذشته بود. توی استخر اکثرا زوج بودن و کسی مثل من تنها نبود. اما چیزی که توجهم رو جلب کرد این بود که دوباره همون دوتا جوون رو دیدم که توی آب بودن و داشتن خیره منو نگاه می کردن. حس شهوت توم دوباره به اوج رسید. تصور اینکه کیر این دوتا پسر توی کسم بره، حسابی حشریم کرده بود، اما به هیچ وجه دوست نداشتم که توی زندگی متاهلیم خیانت کنم. این تضاد یا بهتر بگم تقابل غرایز و عقل باعث شد که تصمیم گرفتم فقط کمی به خودم لذت بدم. برای همین دوباره بهشون نگاه کردم و ناخودآگاه لبخند ریزی بهشون زدم. همین کافی بود تا وقتی از استخر خارج شدم و به سمت جکوزی رفتم، پسرها هم با فاصله کمی پشت سرم اومدن. وقتی داخل جکوزی شدن، مستقیم به صورتم نگاه کردن و بعد یکیشون با انگلیسی که لهجه عربی داشت ازم پرسید: تنها اومدی؟
منم سعی کردم هرچی از مازیار تو کلاس های زبان یاد گرفتم رو به کار ببندم و گفتم: نه با شوهرم اومدیم ماه عسل.
-واقعا؟ چند سالتونه؟ بهتون می خورد دوست دختر پسر باشید.
-حدود ۲۲. نه تازه ازدواج کردیم. حدود دو هفته هست.
-من محمدم ۳۵ سالمه. این هم سالم هست. هم سنیم.
-چه جالب‌. اولین دوست پسرم اسمش محمد بود!
-ا چه جالب‌. اهل کجایید؟
-ایران.
-واقعا؟ طهران؟ توی ایران مگه دوستی خارج از ازدواج آزاده؟
-آره. تهران. قانونی نه. ولی خب همه دوست میشن.
-سکس هم میشه کرد؟
با اینکه خودم هم کمی تنم می خارید، اما از اینکه زود بحث به سکس رسید یه جورایی خوشم نیومد، هرچند که شهوتم هم داشت کم کم بیدار می شد. گفتم: آره. من اولین سکسم با محمد دوست پسرم فقط ۱۴ سالم بود.
محمد که معلوم بود حسابی تعجب کرده گفت: موقع ازدواج باکره نبودی یعنی؟
-نه.
-شوهرت هم می دونست؟
-آره. این چیزا دیگه طبیعیه توی ایران. شما اهل کجایین؟
-ما اهل سعودی هستم. ریاض.
-شما چی تنها اومدین؟
-آره ما تنها اومدیم.
-مجردی خوش میگذره؟
-اتفاقا مجردی بیشتر خوش میگذره!
-چیش بیشتر خوش میگذره؟
-تنوعش. آزادیش. سکسش.
-حالا کاری هم کردین تاحالا؟
-فعلا که شب دومه رسیدیم. ولی بالاخره جور میشه.
-چه مدل دختری دوست داری حالا؟
این سوال رو از قصد پرسیدم که ببینم محمد چه جوابی میده‌. اون هم که معلوم بود تو کارش وارده خیلی صریح گفت: یکی مثل تو.
و بعد همه خندیدیم. با عشوه خاصی گفتم: حالا من چیم خوبه مگه؟
-همه چیزت.
-خب چی مثلا؟
-بلند شو بیرون وایسا خوب نگاه کنم ببینم چی رو باید اول بگم!
من از جکوزی بلند شدم و روی نیمکتش توی آب ایستادم. یه قری به خودم دادم و لب جکوزی نشستم و گفتم: خب؟
-واو. تو همه چیزت عالیه. صورت زیبا. ممه های خوش فرم. بدن فیت. پاهای کشیده‌. کون برجسته عالی‌. بی نظیری.
من که حسابی از تعریف های محمد به وجد اومده بودم گفتم: مرسی
محمد جلو اومد و دستی به رون و کنار کونم کشید و گفت: پوستت هم عالیه. آدم دوست داره لیسش بزنه.
من که کم کم شهوت توم داشت بهم غالب می شد نیم نگاهی به جلوی مایوی محمد کردم‌. محمد که از رد نگاهم متوجه شد، با دستش چونه ام رو بالا گرفت و تو چشم هام نگاه کرد. یاد آخرین جمله اش افتادم و گفتم: خوب لیسش بزن.
بعد دوباره همه خندیدیم. محمد که واقعا توی کارش استاد بود‌، زبونش رو بیرون آورد و یه لیس به ساق پام زد. من ناخودآگاه آهی کشیدم‌. محمد از جکوزی بیرون اومد و کنارم نشست و این بار سرش رو جلو آورد و لبهاشو روی لبهام گذاشت. توی همین حالت بودم که یه جفت دست از پشت، احساس کردم سینه هام رو گرفت. سالم بود ‌که اومده بود پشت سرم. سرم رو چرخوندم و با چشم های خمار به سالم نگاه کردم. با اینکه جکوزی دید به استخر نداشت، اما محیط عمومی بود و خیلی مناسب برای ادامه دادن نبود و هر لحظه ممکن بود کسی بیاد سمت جکوزی. برای همین رو به محمد گفتم: اینجا که نمیشه، مکان عمومیه.
محمد هم حرفم رو تایید کرد و دستم رو گرفت و به سمت رختکن برد. من هم مثل ربات دنبالش راه افتادم و درکمال تعجب، بعد از تعویض لباس، حدود ده دقیقه بعد توی طبقه ۱۵، وارد رویال سوئیت محمد و سالم شدم. توی مسیر مدام به خودم می گفتم من که قرار نبود خیانت کنم، پس چرا دارم باهاشون میرم؟ اما از طرفی حس شهوت درونم به اوج خودش رسیده بود. لذت یه تریسام توی یه سوئیت توی طبقه ۱۵ با ویوی زیبای شهر دبی اون هم با دوتا پسر عرب چیزی نبود که بشه به راحتی ازش گذشت، اون هم برای منی که شوهرم توانایی ارضا کردن منو نداره. با این بخش آخر، کمی به خودم دلداری دادم و سعی کردم از عذاب وجدانم کم کنم. وقتی درب اتاق بسته شد، با اینکه می خواستم کمی به ظاهر مقاومت کنم، توانم خیلی کمتر از چیزی بود که فکر می کردم. خیلی سریع لباس هامو کندن و با شورت و سوتین بین محمد و سالم بودم. هردو لخت بودن و فقط شورت پاشون بود. سالم از جلو لب هامو می خورد و محمد از پشت گردنم رو لیس می زد. وقتی قفل سوتینم رو باز کردن، دست های محمد نوک ممه هام رو لمس کرد. بعدش سالم پایین رفت و نوک ممه هام رو به دندون گرفت. برجستگی جلوی شورت هاشون نشون میداد کیر بزرگی باید داشته باشن. وقتی شورت هاشون رو در آوردم، واقعا از تعجب چشمام گرد شد. سعی کردم به یاد بیارم که کیر این ها بزرگ تر هست یا برای ارشیا. حالا با دستهام داشتم بعد از مدت ها دوتا کیر رو همزمان می مالیدم. محمد منو روی تخت انداخت و روی دهنم نشست، طوری که تخم هاش و سوراخ کونش رو براش لیس بزنم. زبونم رو توی سوراخ کونش که کردم، آه بلندی کشید. سالم هم شورتم رو از پام در آورد و زبونش رو به کسم رسوند. این پوزیشن منو یاد ۶۹ انداخت، اما چیزی فراتر از اون، که همزمان که داری می خوری، یک نفر دیگه با تمرکز بالا برات لیس می زنه. وقتی محمد و سالم جاشون رو برای چندمین بار عوض کردن، در حالی که سالم روی صورتم بود، احساس کردم که محمد کیرش رو آروم وارد کسم کرد. توی اون حالت دیدی نداشتم و متوجه نشدم که کاندوم گذاشت یا نه، اما گرمای کیرش طوری بود که احساس کردم پوستش در تماس مستقیم با دیواره های کسم هست. بعد از چند تا تلمبه ی عمیق، بالاخره از روم بلند شدن. حس تابوی خیانت توی همون هتلی که چند اتاق پایین تر شوهرت باشه باعث شده بود که بیشتر از سکس، از این حس لذت ببرم. محمد روی تخت دراز کشید و من روی کیرش نشستم و خم شدم و شروع به لب گرفتن کردم. سالم از پشت سوراخ کونم رو لیس می زد و بعد چرب کرد و نهایتأ کیرش رو به سوراخ کون چربم رسوند. وقتی که کیرش بالاخره سوراخ کونم رو فتح کرد، لذت حس دو تا کیر همزمان برام چیزی فراتر از حد تصور بود‌. کمتر از یک دقیقه بعد، با تلمبه های هر دو نفر توی کس و کونم، ارضای عمیقی رو تجربه کردم. سالم و محمد چندین بار جاشون رو عوض کردن و نهایتا منو روی تخت انداختن و کیرشون رو به سمت صورت و دهن باز من گرفتن و همزمان روی صورت و توی دهن نیمه بازم ارضا شدن. بخش عمده آبشون توی دهنم ریخت و دهنم رو پر کرد. همه آبشون رو قورت دادم و مابقی اش رو محمد با انگشت از روی صورتم به سمت دهنم هدایت کرد. بعد از سکس توی اتاقشون دوش گرفتم. احساس عذاب وجدان دوباره به سراغم اومد. تصمیم گرفتم که قبل از رفتن به اتاق، برم توی قسمت بار هتل و اونجا برای خودم یه کوکتل سفارش دادم. سعی کردم که با مستی، بتونم کمی حس عذاب وجدان رو از خودم دور کنم. وقتی وارد اتاق خودمون شدم، مثل جنازه روی تخت افتادم‌. شوهرم از پشت بغلم کرد و انگشتش رو به کسم رسوند. حس اینکه کمتر از نیم ساعت پیش دوتا کیر کلفت داشتن این کس رو می گاییدن، باعث شد که کمی معذب بشم، برای همین بهش گفتم: عزیزم من خیلی خستم بذاریم برای فردا!
فردا دوباره حس شهوت توی من بالاتر رفته بود. سعی کردم لباس بازتری بپوشم و با مرد ها و فروشنده ها طوری رفتار کنم که شوهرم رو بیشتر تحریک کنم و البته که خودم هم واقعا از این جلب توجه لذت می بردم. سعی کردم گرمیجات بخریم که توی سکس کم نیاره‌. شب وقتی توی تخت بودیم، احساس کردم که کیرش چقدر در مقابل دوتا کیر عربی ناچیز هست. سعی کردم موقع سکس چشم هام رو ببندم و به محمد و سالم فکر کنم یا حتی توی فانتزیام، یه سکس با سه تا پسر رو تجسم کنم. تلمبه هاش اینبار جسته و گریخته بود، اما سه دقیقه ای بود که داشت تلمبه می زد و پیشرفت قابل توجهی داشت و نمی دونم چه کلکی سوار کرده بود که تونسته بود اینهمه مقاومت کنه. حالا دیگه داشتم واقعا ارضا می شدم. کمی که تلمبه هاش رو زیاد کرد احساس کردم میخواد متوقف کنه که بهش گفتم محکم تر و تند تر، واقعا داشتم ارضا می شدم. توی صورتم نگاه کرد و با تمام وجود تلمبه زد و بعد از چند لحظه گرمای آبش رو توی کسم حس کردم‌، بدنم رعشه ای گرفت و یه ارضای معمولی رو این بار تجربه کردم که هرچند مثل شب قبل نبود، اما برای رابطمون پیشرفت خوبی بود. احساس کردم آبش از کسم به بیرون و سمت سوراخ کونم سرازیر شد. تازه فهمیدم که چیکار کرده، برای همین با ناراحتی گفتم: چرا ریختی توش؟
-عزیزم دیگه نشد مجبور شدم.
-فردا تو می خوای بچه داری کنی یا من؟
-مگه قرص اورژانسی نمیشه خورد؟ مال همین وقتاست دیگه.
با ناراحتی و غرولند گفتم: قرص اورژانسی؟ آره دیگه عشق و حالش رو مردا بکنن بدبختیش مال زنا باشه. من بدنم به قرص اورژانسی حساسه دو بار خوردم همینطور جوش می زنم. بعد هم هورمونام رو بهم میریزه سیکل قاعدگی رو خراب میکنه. دوست ندارم بخورم.
-کی خوردی قبلا؟
-حالا وقت این حرفاست؟ قبلا خوردم دیگه می دونم چطوریه. حالا هم صبح بگیر از داروخانه، باز از حاملگی قبل از عروسی که بهتره‌.
فردا دوباره براش گرمیجات گرفتم. می خواستم که بدنش قوی بشه که بتونیم مثل شب قبل یه سکس خوب دیگه داشته باشیم. حالا که آبش رو ریخت توی کسم، باید حداقل یکی دو روز از این شرایط استفاده می کردیم و قرص رو دیرتر می خوردم‌. شب وقتی توی اتاق رسیدیم، احساس کردم که حال نداره‌. شهوت من دوباره به اوج رسیده بود. بالاخره بعد از کلنجار ذهنی بسیار زیاد تصمیمم رو گرفتم و رو بهش گفتم: میای بریم استخر؟
در حالی که مثل جنازه روی تخت افتاده بود گفت: وای بابا تو بمب انرژی هستیا. اصلا حسش نیست.
من هم که منتظر همین جواب بودم با شیطنت گفتم: باشه پیرمرد‌. من یه سر میرم میام.
کولم رو سریع برداشتم و از اتاق بیرون زدم. این‌بار توی آسانسور، به جای طبقه استخر، طبقه ۱۵ رو زدم و چند دقیقه بعد پشت در اتاق ۱۵۰۴ داشتم زنگ می زدم. بالاخره در باز شد و محمد با یه شورت جلوم ظاهر شد. بدون اینکه حرفی بزنم خودم رو توی بغلش انداختم و شروع به خوردن لبهاش کردم. وقتی وارد اتاق شدم، حسابی سورپرایز شدم. سالم روی تخت داشت توی کس
یک دختر بلوند که بدن ظریف و سفیدی داشت تلمبه می زد و مشخص بود که به اول سکسشون رسیدم! گردنبند طلایی رنگ و S روی سینه های اون دختر بلوند منو از اینکه چند روز پیش دیدمش مطمئن کرد. من که حسابی شهوتی بودم، احساس کردم نیازی به پیشنوازی هم ندارم. برای همین خیلی سریع لخت شدم و شورت محمد رو هم در آوردم و شروع به خوردن کیرش کردم. حالا دیگه رسما یه فورسام خوب رو می شد تجربه کرد. کنار تخت یه بطری باز بود، بدون اینکه بپرسم چی هست برداشتم و باقی ماندش رو سر کشیدم‌. می خواستم این بار زودتر مستی رو تجربه کنم. سونیا که بعدا فهمیدم اهل بلاروس هست، با هیکل مانکنی و ممه های ظریف اما تو پر که با برادرش به دبی اومده بود، حالا داشت ازم لب می گرفت. وقتی لبهای نازش رو داشتم می خوردم، محمد و سالم از پشت کیرشون رو توی کس ما کرده بودن. وقتی محمد کیرش رو در آورد، اونو جلوی صورت ما گرفت و کیرش رو بین لب هامون گذاشتیم و براش ساک زدیم. مدت ها بود که لز رو تجربه نکرده بودم و خوردن لب های یه دختر اون هم به این حد از زیبایی و لطافت، واقعا لذت بخش بود. چند لحظه بعد سونیا رفت زیرم و شروع به لیسیدن کس و کونم کرد. محمد اومد و کونم رو چرب کرد و با انگشت شروع به باز کردن سوراخ کونم کرد. مستی همینطور داشت بیشتر می شد. بالاخره محمد کیرش رو روی سوراخم تنظیم کرد و کیر بزرگش دوباره وارد سوراخ کونم شد. سالم هم از جلو کیرش رو توی کسم کرد. سکس امشب به مراتب بهتر بود، مخصوصا وقتی که سونیا جلوم روی تخت ایستاد و کسش رو به سمت دهنم گرفت و نهایتا با تلمبه های محکم محمد توی کونم و سالم توی کسم ارضا شدم. روی تخت که ولو شدم، سونیا با کسش روم نشست و من رو وادار به خوردن کسش کرد و خودش هم خم شد و شروع به خوردن کس من کرد. وقتی به حالت ۶۹ با سونیا بودیم، محمد اینبار کیرش رو به کسم رسوند و شروع به تلمبه زدن کرد و سالم هم کیرش رو توی کس سونیا کرد. توی هر رفت و برگشت، تخم های سالم به صورت من کشیده می شد و من از زیر کس سونیا رو لیس می زدم. اون سمت هم سونیا همزمان داشت کس منو لیس می زد. بعد از چند دقیقه تلمبه ها سریع تر شد. به محمد گفتم که من قرص دارم و ازش خواستم که آبش رو توم بریزه. سونیا هم جیغ زد و گفت منم قرص میخورم، بریز توش. معلوم بود لذت لیسیده شدن کسش از زیر و رفتن کیر سالم توش حسابی حشریش کرده‌ بود. بالاخره لحظه موعود رسید و آب محمد با فشار توی کسم خالی شد و همزمان باهاش برای بار دوم ارضا شدم و چند لحظه بعد هم از کنار کیر سالم و از توی کس سونیا، آب کیر سالم بیرون اومد و به سمت دهن من هدایت شد. وقتی مخلوط آب کس سونیا و آب کیر سالم رو داشتم لیس می زدم، سونیا هم داشت او طرف کس من رو که با آب محمد خیس شده بود میک می زد. لب گرفتن از سونیا آخرین کاری بود که از اون سکس خاطره انگیز یادم میاد. طعم لبهاش مخلوطی از آب کیر و کس و الکل بود. بعد از این سکس طولانی، فقط به جهت رد گم کنی توی حموم موهام رو خیس کردم و بدون اینکه دوش بگیرم لباس پوشیدم و به سمت اتاق خودمون رفتم‌. با اینکه دوبار ارضا شده بودم، هنوزم حس شهوت توم بالا بود‌. وقتی به اتاق رسیدم صدای آشنایی گفت: کجا بودی؟
من که داشتم موهای خیسم رو باز می کردم گفتم: استخر
-منم اومدم استخر ولی نبودی!
سعی کردم خونسردیم رو حفظ کنم و گفتم: آره اولش رفتم استخر، بعد رفتم بار یکم مشروب خوردم‌.
بعد به سمتش رفتم و لبامو رو لباش گذاشتم، خم شدم و رفتم سراغ کیرش. حس اینکه با همون لب ها از عشقم لب گرفتم، یه حس دوگانه شهوت و عذاب وجدان توم ایجاد می کرد. کیرش بالاخره سفت شد و گفتم: امشب محکم بکن، ابتم بریز توش.
وقتی که پرسید چرا گفتم که چون هنوز قرص رو نخوردم‌ و حالا که قراره بگاییش رو بکشم بذار بیشتر از یه بار حال کنیم. وقتی انگشتش رو به کسم رسوند ترسیدم نکنه از خیسی زیادش شک کنه؟ هنوز هم آب محمد توی کسم بود. بعد از کمی انگشت کردن، کیرش که سفت شده بود رو محکم توی کسم کرد و نزدیک به ۵ دقیقه توی کسم تلمبه زد. احساس اینکه کیرش داره با خیسی آب کیر محمد کسم رو می گاد، باعث شد برای بار سوم ارضای عمیقی‌ رو تجربه کنم. باورم نمی شد که تونسته باشه ۵ دقیقه پشت هم منو بکنه. با خنده گفتم سوپرمن شدیا.
-حالا کجاشو دیدی. برگرد می خوام از کون بکنمت.
-واای من له شدم. نا ندارم دیگه.
با غرور گفت: پس تلاشتو بکن آبم رو بیاری.
کرم رو آورد و به سوراخ کونم زد و می خواست انگشت بکنه. من که سوراخ کونم تازه گاییده شده بود و هنوز باز بود گفتم: نه انگشت دوست ندارم، دوست دارم سوراخم رو با کیرت باز کنی.
کیرش رو روی سوراخ کونم گذاشت و با چند تا فشار کیرش راحت وارد سوراخ کونم شد. احساس کردم گشادی کونم براش تعجب آور بود. بعد از چند تا تلمبه زدن کیرش رو در آورد و جلوی صورتم گرفت. کیر چربش رو با لبام گرفتم و شروع به لیس زدن کردم. بعد از کمی لیس زدن، اینبار دوباره پشتم اومد و کیرش رو از پشت به حالت داگی توی کسم کرد و وحشیانه توی کسم تلمبه می زد. قطرات سفیدی از کنار کیرش بیرون می ریخت‌ که احتمالا بقایای آب محمد بود. با اینکه سه بار ارضا شده بودم، دوباره احساس کردم شهوتم به نقطه اوج رسیده. بالاخره آبش اومد و همشو توی کسم خالی کرد و همزمان باهاش برای بار چهارم ارضا شدم.
اون شب یکی از بهترین شب های سکسی ام رو بعد از مدت ها تجربه کردم. اما بعد از خوردن قرص ها، تغییرات هورمونی و عذاب وجدان همه و همه باعث شد که کمی بد خلق بشم. وقتی که برگشتیم هم شب اول تولد پدر شوهرم بود‌. با اینکه اصلا دلم نمی خواست بریم اونجا، به ناچار رفتیم‌. نگاه های چپ چپ مادر شوهرم و از همه بدتر تیکه های زهرا و زهره همه و همه باعث می شد که روز به روز نسبت بهشون بدبین تر بشم‌. بالاخره از اون جهنم هم خلاص شدیم و به سمت خونه خودمون رفتیم. با اینکه اونجا هم دل خوشی از الهام و مخصوصا فرزاد نداشتم، ولی باز هم جوش قابل تحمل تر از اون سمت بود. بعد از سفر دبی به مرور رابطم با شوهرم کمی یکنواخت شده بود. هرچند توی سکس بهتر شده بود، اما همچنان نمی تونست منو خوب ارضا کنه. به هرحال دیگه بعد از دبی تصمیم گرفتم سمت خیانت نرم و با اینکه توی سکس ارضا نمی شدم، اما واقعا تصمیم قاطع گرفتم که دیگه سمتش نرم‌. چند باری هم موقعیت های خیانت جور شد که انجام ندادم تا اینکه اتفاق خاصی دوباره توی زندگیم افتاد!
اوایل پاییز بود، میگن پاییز بهار عشاق هست. رنگ های زیبای جاده هراز به سمت تهران واقعا دلربا شده بود. آهنگ All of me از John Legend فضای ماشین رو بسیار رمانتیک کرده بود. وقتی که داشتم براش پرتقال پوست می کندم، شال سفیدم روی شونه هام افتاده بود. یه نگاهی بهش کردم. با اینکه توی سکس شاید اون مرد عالی نبود، اما قلب مهربونی داشت. می دونستم که حاضره دنیا رو به پام بریزه و باید بیشتر از اینا قدرشو میدونستم. بادی که از لای شیشه وارد ماشین می شد، نمی تونست موهای مجعدش رو خیلی تکون بده. انعکاس نور خورشید توی چشمهای قهوه ایش، باعث می شد که تهش روشن تر به نظر برسه. این پسر پولدار، با ماشین ایکس تری شاسی بلندش، با اقامت امریکاش، و با اون قلب مهربونش، شوهر من بود. همینطور که به جاده زل زده بودم، داشتم به این فکر می کردم که خوشبخت ترین آدم دنیا هستم. شاید باهاش همه چیز عالی نبود، اما شاید این بهترین ازدواجی بود که من می تونستم داشته باشم. احساس می کردم که تونستم خودم رو با شرایط وفق بدم و بتونم جلوی خیانت هام رو بگیرم و شرایط رو مدیریت کنم.
توی افکار خودم بودم که یک پرادو از سمت من با سرعت کمی از کنارمون رد شد. احساس کردم راننده که یه جوون حدود سی ساله تنها بود به من خیره شده. چاک سینه های درشتم قطعا از اون فاصله به وضوح پیدا بود. احساس کردم که کسم دوباره خیس شد. یک لحظه فکری مثل خوره توی مغزم وول خورد‌. اینکه من واقعا تونسته بودم شرایط رو مدیریت کنم؟ یا فکر می کردم که تونسته ام؟ یک پر پرتقال توی دهنش گذاشتم، بعد دستم رو به سمت شلوارش بردم و از روی شلوار کیرش رو کمی نوازش کردم. می خواستم ذهنم رو از سکس با غریبه به سمت سکس با شوهرم ببرم. نگاهی از سر تا پام کرد و با لبخندی دلربا پاسخ نگاهش رو دادم. کیرش زیر دستم دوباره شروع به بزرگ شدن کرد. باز هم موفق شدم که صدای درونم رو سرکوب کنم. دست های مردونه اش رو روی دست هام گذاشت و زیر لب بهم گفت: عاشقتم، تا ابد!

نوشته: جهانبخش

ادامه...


👍 30
👎 2
27901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

939661
2023-07-28 02:18:31 +0330 +0330

الناز دیوث هی میگه با خودم گفتم دیگه خیانت نمیکنم
عنتر خانم تو به تنها کسی که ندادی چه قبل از عقد چه بعد از عقد لرد واریسه که اونم کیر نداشت
هی دیگه خیانت نمیکنم فرداش میده باز دیگه خیانت نمیکنم فرداش میده

3 ❤️

939676
2023-07-28 05:51:32 +0330 +0330

این قسمت بهتر از سه قسمت قبلی بود چون تکرار مکررات کمتر داشت .
زندگی با زنایی مثل الناز و اعتماد بهش خیلی سخته ، مگر شوهره کاکولد باشه و الناز خانوم بتونه راحت جلو شوهرش کص و کون بده و شوهره هم جلق بزنه و یا اصلا شوهر نکنه و چندتا پارتنر همزمان داشته باشه چون عمو جانی هم به تنهایی از پس زنی که بیماری دادن داره و عاشق تنوع هست و پارتنرش زود دلش میزنه تکراری میشه بر نمیاد.
همچین افرادی همیشه دنبال بهانه تراشی واسه انجام اشتباهات هستن تا خودشون بیگناه جلوه بدن و از زمین و زمان هم شاکی و آخرم خدا مقصر مشکلات زندگی اونا هست و خودشون هم بی‌تقصیر.
توبه گرگ هم مرگ ، همچین افرادی خطرناک هستن .

3 ❤️

939714
2023-07-28 16:09:51 +0330 +0330

اینکه یه داستان رو از دو زاویه دید میخونیم خیلی باحاله:))

1 ❤️

939729
2023-07-28 19:58:36 +0330 +0330

فقط مونده به من و گربه های کنار خیابون بده

1 ❤️

939818
2023-07-29 09:27:50 +0330 +0330

انسجام داستان رو دوست داشتم خیلی خوب نوشته بودی دمت گرم.
شخصیت پردازی نقش ها هم خوب بود من خوشم اومد ❤️❤️

1 ❤️

939843
2023-07-29 14:00:27 +0330 +0330

یعنی جندگی رو اگه بخوای تو یه زندگی معمولی توضیح بدی میشه تو خداوکیلی هربارم که عذاب وجدان داری یدونه به ترامپ ندادی فک کنم

1 ❤️

940483
2023-08-02 10:54:30 +0330 +0330

بسیار عالی
ارتباط موضوعات بسیار عالی است
دیالوگ ها و مکالمات عالی
توضیحات عالی
حجم مطلب عالی
اما یه کمی منطق روایی کم داره.
روحیات شخصیت الناز قابل توجیه است اما با منطق بالاتر.
موفق باشی

0 ❤️

962632
2023-12-17 03:34:09 +0330 +0330

چقدر خوبی تو لعنتی. بنظرم چند فصل دیگه اضافه کن

0 ❤️