سال بیاد ماندنی (۱)

1401/12/17

اسمم شکوفه ست، 45 سالمه. ماجرایی که میخام تعریف کنم واسه حدود 10 سال پیشه یعنی وقتیکه حدودا 35 ساله بودم. من بچه آخر یه خانواده پرجمعیت و معمولی بودم. پدرم کارمند راه آهن بود و مادرم خونه دار. وضع مالی چندان خوبی نداشتیم و از همون بچه گی خیلی از چیزایی که هم سن و سالام داشتن واسم آرزو بود. اون موقع ها با خودم میگفتم که وقتی بزرگ شدم باید پولدار و خوشبخت بشم تا به هر چی دوست دارم برسم. سالها زود گذشتن و من بالغ شدم. دیپلم گرفتم ولی تو کنکور قبول نشدم و خانوادم هم پول دانشگاه آزاد نداشت. خونه نشین شدم و منتظر یه شازده با اسب سفید. اما کم کم فهمیدم زندگی به قشنگی داستانهای توی قصه ها نیست. قیافم نسبتا خوبه ولی نه اونقد که کافی باشه تا مردای با موقعیت و تیپ و قیافه خیلی خوب بیان خاستگاری دختر یه خانواده با وضع مالی نسبتا ضعیف. پوستم سفید سفیده در حدی که مویرگ های روی پوستم مشخصه، قدم 168، کمی تپلم یعنی پهلو و غپ غپ دارم و با افزایش سن وزنم بیشترم شد و تقریبا از 25 سالگی حدود 70 کیلو هستم. چشای خمار، دماغ کشیده و لبای باریکی دارم. سینه هام بزرگه تقریبا سایز 90 باسنم چندان بزرگ نیست اما خوش فرمه. چند تایی خاستگار داشتم ولی هیچکدوم نظرمو جلب نکرد. کم کم با افزایش سنم حس میکردم که پدر و مادرم هم دارن نگران میشن که مبادا شوهر گیرم نیاد. تا اینکه بالاخره یه شانس بهم رو کرد و از طریق یکی از آشنایان، توی یکی از مراکز نظامی که مربوط به راهنمایی و رانندگی میشد، یه کار پیدا کردم. حقوقش چندان زیاد نبود اما همینکه بتونم خرج خودمو بدم و یه باری از روی دوش بابام بردارم، خیلی خوشحالم میکرد. جو محل کارم خیلی خشک و مذهبی بود و باید چادر میپوشیدم و البته خانواده خودمم مذهبی بود و کلا هیچوقت جرات اینو پیدا نکرده بودم که سر و گوشم بجنبه. زمان دبیرستان چند باری پسرا توی خیابون یا اتوبوس دنبالم افتاده بودن ولی هیچوقت بهشون محل نمیدادم. اکثر همکارام مرد بودن و فقط دو سه تا زن اونجا بودیم و بجز من هم بقیه متاهل بودن و شوهر یا پدرشون همونجا کار میکرد. در نتیجه تنها زنی که مردای اونجا بش چشم داشتن من بودم. مستقیم و غیر مستقیم میخاستن بام لاس بزنن یا یجوری مخمو بزنن ولی من به هیچ وجه راه نمیدادم چون اصلا نمیخاستم توی محیط کار واسم داستان درست بشه و از طرفی میدونستم کافیه با یه مرد بگو بخند کنم تا فرداش همه بگن که فلانی خرابه و با همکاراش میپره.
دو سالی از کار کردنم میگذشت و تو اون مدت خاستگارام بیشتر شده بود چون بیشتر توی دید بودم و از طرفی مردها از زن شاغل بیشتر خوششون میاد که کمک خرجشون هم باشه. چون سنم داشت بالا میرفت خودمم ترس برم داشته بود که نتونم ازدواج کنم و واسه همین دیگه مثل قدیما مشکل پسند نبودم. فقط دنبال یه مرد سالم بودم که دستش به دهنش برسه. بالاخره تو سن 28 سالگی ازدواج کردم. شوهرم مهدی هیچ شباهتی به مرد رویاهام که سوار اسب سفید بود نداشت. چاق بود با چهره معمولی و قد متوسط. کارگر بود و توی یکی از شرکتهای نفتی بصورت اقماری کار میکرد. ولی آدم ساده و خوبی بود و با خودم گفتم هر چی باشه از شر انگ ترشیده شدن و نگاه های سنگین خانواده، فامیل و همکارا راحت میشم. بعد از دو سال صاحب یه دختر شدیم و زندگیمون بشکل روتین ادامه داشت.
متاسفانه مهدی مثل اکثر مردهای ایرانی توی اون مقطع، توی سکس خوب نبود و خیلی از چیزا رو نمیدونست یا حتی زشت میدونست. ضمن اینکه مشکل زود انزالی داشت و تقریبا اکثر سکسهای ما تو کمتر از دو دقیقه تموم میشد. منم ذاتا دیر ارضا هستم و خیلی سخت ارضا میشم و بخاطر همین میتونم به جرات بگم هیچوقت توی زندگی زناشویی و با مهدی ارضا نشدم. البته اونم مقصر نبود و اینجور بزرگ شده بود. خانواده سنتی داشت و تا قبل از ازدواج با هیچ زنی در ارتباط نبود. دیدگاهش به سکس فقط در حد ارضا شدن خودش بود و اینکه بچه درست کنه. گاهی تلاش میکرد منو ارضا کنه ولی اصلا بلد نبود. اوایل سعی میکردم راهنماییش کنم، حتی خاستم ببرمش پیش مشاور ولی مقابل این چیزا گارد میگرفت. منم خجالت میکشیدم مستقیما همه خاسته های جنسیم رو به زبون بیارم. سکس دهنی، سکس خشن، صحبتهای شهوتی حین سکس و خیلی چیزای دیگه جز فانتزی های سکسیم بود که هیچوقت نتونستم به مهدی بگم و اونم هیچوقت رغبتی نشون نمیداد. خلاصه اینکه بعد از یه مدت، سکسمون برای من شد فقط رفع تکلیف و برای راضی کردن مهدی. از زمان دختری گهگاهی خود ارضایی میکردم ( کی نمیکنه؟!)، اوایل عذاب وجدان داشتم چون اینجور بهمون یاد داده بودن که گناهه و بده ولی کم کم برام عادی شد. تو دوران متاهلی هم این روند ادمه داشت و فقط گاهی توی خود ارضایی ها میتونستم به ارگاسم برسم اونم نصفه نیمه.
اما عجیب ترین داستان زندگیم مربوط میشه به زنی که سر کار باش آشنا شدم. فاطمه یه زن قد بلند و ترکه ای با اندام ورزشکاری، پوست برنزه، صورت گرد و کوچیک که چشمهای مشکی و درشت و لبای کلفتش توش خودنمایی میکرد، بود. مدتی بود که توی محل کار ما رفت و آمد داشت. ظاهرا برای یکی از آموزشگاههای رانندگی کار میکرد. عادت داشتم که خیلی از آموزشگاهها و شرکتهایی که کارشون گیر اداره ما بود، منشی ها و خانم های خوشگل و آرایش کرده رو بفرستن واسه انجام کارهاشون، چون نقطه ضعف مردهای اداره رو میدونستن که سریع آب از لب و لوچه شون آویزون میشه و کار خانمه رو به ازای دو تا لاس خشکه یا نهایتا یه شماره گرفتن راه میندازن. ولی فاطمه با همه اون زنا فرق داشت. زیاد آرایش نمیکرد، با اینکه خیلی اجتماعی و خوش صحبت بود ولی اصلا به مردها راه نمیداد و لحنش یجوری محکم بود که کسی به خودش اجازه نمیداد بهش پیشنهادی بده. اینم بگم که اکثر کارکنای اونجا اهل رشوه بودن که با توجه به حقوق کمی که داشتن و البته کارای مهمی که دستشون بود و ملت احتیاجشون داشتن، طبیعی بود. منم بمرور زمان تو این جو آلوده شده بودم و هر از چند گاهی از ارباب رجوع چیزایی میگرفتم. البته نه پول یا چیزای گرونقیمت، در حد کارت شارژ و این چیزا. خودمم اینجور گول میزدم که خودشون راضی هستن و اینا هدیه ست.
اوایل به فاطی محل نمی دادم ولی کم کم که دیدم از اون زنای لوند نیست که صرفا دنبال مخ زنی همکارام باشن، ازش خوشم اومد. اونم خیلی تحویلم میگرفت و با محبت بام صحبت میکرد با وجود اینکه کارش چندان پیش من گیر نبود. این بود که آشنا شدیم و منم یکی دو بار پیش همکارا سفارشش رو کردم تا کاراش راه بیفته. اونم چند بار واسم کادو آورد: عطر و ادکلن و لوازم آرایش و لباس خونگی. خیلی خوش سلیقه بود و چیزای که میورد مشخصا گرونقیمت بودن. انگار سریع نقطه ضعف منو گرفته بود که عاشق کادو گرفتن بودم و دقیقا چیزایی میورد که دوست داشتم. وقتی بش میگفتم اینا گرونن من که کاری نکردم، میگفت عزیزم اینا بخاطر دوستیمونه، ارزش تو واسه من خیلی بیش از ایناست.
برای اولین بار توی عمرم حس میکردم یکی رو پیدا کردم که واقعا درکم میکرد و بهم توجه داشت. کمبودهای که از زمان بچگی تا حتی بعد از ازدواجم همیشه حسشون میکردم، با وجود فاطی تا حدی پر میشد. کم کم رابطه مون به بیرون محل کار کشیده شد و فاطی گاهی میومد و بعد از کار سوارم میکرد و میرفتیم کافه یا پارک، گپ میزدیم. یه پژو پارس سفید داشت که همیشه از تمیزی برق میزد. کلا زن تمیز و مرتبی بود و هیچوقت ندیدم که ظاهرش شلخته یا نامرتب باشه. بوی عطرش همیشه هوش رو از سر میبرد. واسه من که از بچگی تو خونه هم خاهر و برادرام چندان بهم توجه نداشتن چون همگی سنشون خیلی بزرگتر از من بود و بعدشم هیچوقت کسی تو زندگیم باهام زیاد صمیمی نبود و جز تو دوران کوتاه نامزدی، هیچوقت طعم کافه و سینما رفتن رو نچشیده بودم و شیطنت نکرده بودم، آشنایی با فاطی یه موهبت بود. برعکس من که همیشه محتاط بودم، اون خیلی جسور و با اعتماد بنفس بود. باهاش که بودی حتی نصفه شب هم نمیترسیدی توی یه پارک خلوت قدم بزنی. من بعد از ازدواج، آزادی بیشتری داشتم و مهدی هم خیلی از هفته ها رو سر کار بود و کلا هم سر تیپ و قیافه و بیرون رفتن چندان حساسیتی نشون نمیداد.
اینجوری شده بود که توی هفته هایی که مهدی جنوب بود برای کارش، من و فاطی خیلی از بعد از ظهرها رو با هم بودیم. گاهی دخترم شبنم رو هم با خودم میبردم، گاهی هم میزاشتمش پیش مادرم یا خونه خاهر بزرگترم. تو این مدت سیر تا پیاز زندگیمو به فاطی گفتم و اونم از خودش برام گفته بود. سه سال از من بزرگتر بود. پدر و مادرش فوت شده بودن و فقط یه خاهر داشت که اونم خارج از کشور بود. توی شهر هم هیچ آشنا و فامیلی نداشت و ظاهرا بخاطر کارش اونجا اومده بود و اصالتا مال یکی از شهرهای جنوبی بودن. بعد از مدتی با هم راحت شده بودیم و راجع به مسائل سکسی هم با هم گپ میزدیم. بش گفته بودم که رابطه سکسیم با مهدی افتضاحه و ارضا نمیشم. اونم بعضا باهام شوخیهای سکسی میکرد و فیلم سوپر واسم میفرستاد. من تو عمرم فیلم پورن ندیده بودم و با دیدنشون بدتر تحریک میشدم.
یبار بش گفتم: مهدی که نیستش، اگرم بودش بخاری ازش بلند نمیشد. تو هم حالا هی از این فیلمای خاک بر سری بفرست. باید برم با یه موزی، خیاری چیزی خودمو آروم کنم.
فاطی: عزیزم، بیا پیش خودم آرومت میکنم. خیار و موزم دارم (چند تا شکلک)
دو سه باری خونه فاطی رفته بودم. یه واحد صد متری داشت توی جای دنج شهر. آپارتمانشون تک واحدی بود و خیلی رفت و آمدی توش نبود. فاطی عاشق قلیون بود و منم از زمانی که باش کافه میرفتم، قلیون کشیدن رو شروع کرده بودم. مهدی از دود و دم بدش میومد و خیلی اهل رفت و آمد با غریبه هم نبود، واسه همین مواقعی که مهدی خونه بود معمولا قرار نمیزاشتیم. اولین بار که خونش رفتم، مشروب هم آورد روی میز. من که توی عمرم این چیزا رو ندیده بودم واسم خیلی تازگی داشت. اولش گفتم نمیخورم ولی با اصرار فاطی یکی دو پیک خوردم و خیلی خوشم اومد.
به شوخی بش گفتم: دختر تو داری منو از راه به در میکنی.
فاطی: عشقم اینهمه سالهای عمرتو بهشتی بودی، یمدت هم با من تو جهنم باش قول میدم بت بد نگذره.
فاطی روحیه شادی داشت و باعث شده بود من که تقریبا دچار افسردگی شده بودم دوباره سرحال بیام. توی خونش همیشه آهنگ میزاشتیم و میرقصیدیم. طبقه پایینشون کسی نبود و میگفت مشکلی بابت صدای بلند و سر و صدا نیست. متوجه شده بودم که فاطی به شوخی و جدی خودشو بهم میماله. گاهی میزد پشتم و میگفت: جووون، عجب مالی هستی شکوفه. نگاهش با نگاه زنونه فرق داشت. اینو بعنوان یه زن خوب میفهمیدم. ولی اینقد بهش وابسته شده بودم که این چیزا اذیتم نمیکرد. چون ازدواج نکرده بود و میدونستم که با مردی هم در ارتباط نیست و اصولا مردها رو زیاد تحویل نمیگرفت شک کرده بودم که لز باشه. شک ام وقتی قویتر شد که شروع کرد فیلمهای لزبین واسم فرستادن. اوایل فیلمهای سوپری که میفرستاد عادی بود بین زن و مرد. ولی بعد بیشتر لز میفرستاد. توی خیلی هاش یکی از زنها دیلدوی کمری پوشیده بود و اون یکی رو میکرد. راستش هیچوقت تمایلی به همجنس بازی نداشتم ولی نمیدونم چرا این فیلمها بشدت تحریکم میکرد. خودمو بجای زنی که داشت میداد تصور میکردم. اینکه تحت سلطه یه موجود قویتر باشم، خیلی تحریکم میکرد. راستش رو بخام بگم گاهی توی ذهنم با فاطی سکس میکردم. فاطی اون موجود مقتدری بود که دوست داشتم بهش تکیه کنم. البته که راجع به این خیالات باش صحبتی نمیکردم ولی همیشه این حس رو داشتم که ذهنمو میخونه و از حس دورنیم آگاهه. البته اینا فکر و خیال زودگذر بود و در واقعیت هیچوقت توی مخیله ام هم نمیگنجید که واقعا با یه زن سکس کنم. کلا با وجود روابط سردم با مهدی، ولی خیانت برام خط قرمز بود و به خودم قبولونده بودم که با این وضعیت باید بسازم.
یبار فاطی یه فیلم سوپر بم نشون داد که توش یه زن واقعا کیر داشت. خیلی تعجب کردم و تا اونموقع همچین چیزی ندیده بودم. فکر کردم یجور کلک توی فیلمه ولی فاطی بهم گفت که واقعا وجود داره و بشون میگن شیمیل. بعدم یکم راجع بهشون برام توضیح داد. اطلاعاتش راجع به اینجور مسائل خیلی کامل بود واسه همین همیشه شک داشتم که همچین دختری تا الان توی عمرش تجربه رابطه نداشته باشه. البته خودش هم همچین ادعایی نکرده بود منم خیلی عادت به کنکاش توی گذشته آدما ندارم و ازش نپرسیده بودم. شیمیل توی فیلم، یه دختر رو برده کرده بود و همینجور که دست و پاشو با طناب بسته بود، داشت باهاش سکس میکرد. همه فیلمهای سوپری که تا اون لحظه دیده بودم یک طرف، اون فیلم یجور دیگه ای تحریکم میکرد. چند ثانیه ای محو تماشای فیلمه بودم که نگاه سنگین و شیطنت آمیز فاطی روی خودم رو حس کردم.
فاطی: خوشت اومده ها کلک!
من: نه آخه واسم عجیبه… ندیده بودم
فاطی: ولی خیلی خوبه آدم یه دوست اینجوری داشته باشه ها. هم زنه و بقیه بش شک نمیکنن، هم کیر داره و قشنگ تامینت میکنه.
نمیدونم چرا یهو از دهنم در اومد که: آره واقعا!
از اون به بعد فاطی دیگه مدام فیلمای شیمیلی واسم میفرستاد. توی همشون یه شیمیل سکسی با اندام درشت، داشت یکی یا چند تا دختر رو میکرد. یه روز بعد از کار فاطی اومد دنبالم و مستقیم رفتیم خونش. من تازه از پریودی در اومده بودم و حسابی تو کف بودم. مهدی هم سر کار بود و تا یه هفته دیگه بر نمیگشت. به پیشنهاد فاطی، شبنم دخترم رو به خاهرم سپرده بودم و گفته بودم که فردا صبح میام دنبالش. فاطی گفته بود که شب رو تو خونش بمونم. فکر کنم بار چهارمی بود که خونش میرفتم و دیگه کاملا بش اعتماد داشتم. ولی اولین بار بود که پیشنهاد داده بود شب با هم باشیم. رفتیم خونه مشروب خوردیم و کمی رقصیدیم، بعدش فاطی از بیرون پیتزا سفارش داد و با هم خوردیم. بعدش قلیون رو آورد و منم که تشنه اش بودم شروع کردم به کشیدن. متوجه شده بودم که قلیون تحریکم میکنه و وقتی میکشیدم بدتر هوس سکس میکردم. نمیدونم این حس رو فقط من دارم یا واسه بقیه هم اینجوره. روی کاناپه تو بغل فاطی لش کرده بودم و صورتمون نزدیک همدیگه بود. یه تاپ تنگ و کوتاه پوشیده بودم که تا بالای نافم بود و سینه هام هم توش خودنمایی میکرد. یه دامن کوتاه هم پوشیده بودم. این لباسا هدیه فاطی بود و خودش میگفت که توشون خوشگل و سکسی میشم. فاطی همیشه تو خونه شلوار گشاد میپوشید و یه پیرهن بدون آستین دکمه دار هم روش مینداخت.
فاطی: ای جان، چشات شهلایی شده خوشمل خانوم
من: حالم خرابه فاطی جون
فاطی: راستی دیروز رفتی آرایشگاه؟
من: آره. اپیلاسیون کردم.
فاطی: جووون، چه کص سفید و بی مویی الان خابیده لای پات
من: چه فایده. کو کیر که بکنه؟
فاطی: تابلو وضعیتت اورژانسیه هااااا
من: وقتی اپیلاسیون میکنم انگار زودتر تحریک میشم. تازه هم از پریودی در اومدم، قلیونم که کشیدم. دیگه حسابی وضعم خرابه. امشب باید یه فکری به حالم بکنی…
هنوز جمله ام تمام نشده بود که یهو لبای فاطی رو روی لبام حس کردم. عادت کرده بودم که گاه و بیگاه صورتمو ببوسه ولی اولین بار بود ازم لب میگرفت. نفسای گرمش پوستمو میسوزوند. یهو انگار همه چیز جدی شده بود. من که تا اون زمان همه حرفای سکسی و دستمالیای فاطی رو به شوخی رد کرده بودم تو وضعیت آچمز قرار گرفته بودم. مغزم میگفت که خودمو کنار بکشم اما دلم میخاست تو همون وضعیت بمونم. لبای صبور فاطی چند ثانیه ای روی لبام منتظر موندن. یه لحظه دهنمو باز کردم نمیدونم میخاستم چیزی بگم یا نفس بکشم ولی همون روزنه برای زبون ماجراجوی فاطی کافی بود که داخل دهنم بچرخه و به این ترتیب هیجان انگیزترین بوسه فرانسوی عمرم رو تجربه کردم. منی که تا اون موقع فقط تجربه بوسیدنهای خشک و یکطرفه مهدی رو داشتم اونم صرفا چند ثانیه قبل از اینکه میخاست ازم سکس طلب کنه، ناگهان با لبای تشنه و بیقرار فاطی آشنا شده بودم. قلبم مثل گنجیشک میزد و بشدت اضطراب داشتم. دست فاطی روی قلبم لغزید. انگار حالمو فهمیده بود. بالاخره لباشو آروم از لبام جدا کرد. از خجالت سرخ شده بودم. ولی فاطی با اعتماد بنفس به ماجراجوییش ادامه داد. چند تا بوس آروم روی گونه ام گذاشت و بعد آروم غپ غپام رو مک زد. ناخودآگاه آه کشیدم. عدم مقاومت من به دستاش جرات داده بود و با دست راستش به آرومی سینه مو میمالید و دست چپش هم در حال نوازش کمرم بود. دست راستش رو از روی سینه ام آروم آروم پایین برد و بعد از نوازش شکمم، دامنو کنار زد و مشغول نوازش کصم شد.
من که انگار تازه کمی به خودم اومده بودم: چکار میکنی فاطی؟! تو هم از حال خراب من سو استفاده میکنی ها شیطون بلا.
فاطی با آرامش توی گوشم زمزمه کرد: هیسسس، آروم باش ملوسکم. نترس. پیش من جات امنه. بهم اعتماد کن.
مثل همیشه صداش بم آرامش میداد. نمیدونم چرا نمیتونستم مقابل این زن مقاومت کنم.
من انگار که دنبال یه بهانه ای برای فرار از وسوسه فاطی بودم، گفتم: خیلی خستمه فاطی. امروز خیلی کار سرم ریخته بود تو اداره. دارم آف میشم.
فاطی آروم موهامو از روی صورتم کنار زد و گفت: خودم میخابونمت خوشگلم. بیا بریم تو اتاق خاب یه ماساژ حسابی بت بدم حالت جا بیاد.
لامصب انگار قشنگ رگ خاب من دستش بود. عاااشق ماساژ بودم و نمیتونستم مقابل پیشنهادش مقاومت کنم. با هم رفتیم اتاق خابش. یه تخت یه نفره عریض داشت، از اینا که بیشتر به دو نفره میخوره. تشک و بالش طبی روش بود و بالای تخت یه تعداد ستونهای چوبی با فاصله از هم قرار داشتن. بوی عطر خوبی توی اتاق به مشام میرسید. همه چراغای خونه رو خاموش کرد و دیگه بسختی میشد چیزی رو تو تاریکی دید.
فاطی: لباساتو در بیار دراز بکش عزیزم
من: همینجوری خوبه، راحتم.
فاطی: وا! مگه ماساژ از روی لباس میشه؟ تاپ و دامنتو در بیار میخام با روغن ماساژت بدم شکوفه جونم.
حرفش منطقی بود و پیشنهادش وسوسه کننده. لباسامو در آوردم و با لباس زیر، به شکم روی تخت دراز کشیدم.
یه گرمکن روغن داشت که گذاشتش کنار تخت. زیرش شمع روشن کرد و روغن توش ریخت. فکر میکنم روغن سیاه دانه بود. بهم گفته بود که دوره ماساژوری رفته و منم بش گفته بودم که عاشق ماساژم. اونم در بهترین فرصت ممکن گیرم انداخته بود. کلا خیلی دوره ها رفته بود و دختر فعالی بود. کار با کامپیوترش خوب بود و زبانش هم ظاهرا در حد محاوره خوب بود. کلاسهای ورزشی هم بطور مداوم میرفت که این البته از اندامش کاملا مشخص بود. اصلا چربی اضافه نداشت و عضلاتش بر خلاف اکثر خانمها شل و وا رفته نبود، بلکه فرم داشت و کمی سفت بودن. زورش هم به نسبت زن بودنش زیاد بود و اینو تو چند باری که به شوخی بغلم کرده بود و چلونده بودم فهمیده بودم. کاملا زورش به من میچربید. همیشه بابت پشتکارش و چیزای زیادی که بلد بود تحسینش میکردم.
دستهای هنرمند فاطی روی کمرم شروع به حرکت کرد. روغن داغ رو آروم آروم روی بدنم میریخت. حس فوق العاده ای بود. گاهی با حرکت دستاش از لذت آه میکشیدم. انگار گاهی صورتش رو به پشتم نزدیک میکرد چون نفسش رو روی کمرم حس میکردم. و گاهی هم آروم کمرم رو میبوسید. ماساژش آرامشبخش بود اما حرکاتش و اون روغن داغ، در عین حال تحریکم هم میکرد. رفت سراغ ماساژ رونها و ساق پام. واقعا ماساژش حرفه ای بود. دوباره اومد بالا و بدن اینکه نظر منو بپرسه دستاشو از زیر شورتم رد کنم و شروع کرد به مالوندن کونم. خودمو یکم جمع کردم.
فاطی که متوجه شده بود آروم گفت: ریلکس باش عشقم. شل کن عضلاتتو تا خوب ماساژت بدم.
و ادامه داد: هیچی مثل ماساژ باسن حال آدمو جا نمیاره.
واقعا هم داشتم زیر دستاش حسابی حال میکردم پس شل کردم و گذاشتم کارشو بکنه. اولش با یه حالت دورانی اطراف لمبرهامو میمالوند. داشتم از شدت حال بیهوش میشدم. مرتب آه میکشیدم و فاطی هم هی میگفت: جوونم، شل این کون خوشگلو که باش خیلی کار دارم. بعدش یهو دستاشو برد لای کونم و جوری میمالوند که قشنگ سوراخ کونم با کناره های دستاش تماس پیدا میکرد. همینجور که میمالوند دستش هی میرفت پایینتر جوری که دیگه عملا داشت یه بخشی از پایین کصم رو هم میمالوند. من که همینجوریش اونشب وضعم خراب بود دیگه با این ماساژها بدتر تحریک شده بودم و کصم داشت مرطوب میشد. حتما فاطی هم با لمسش اینو فهمیده بود که من تحریک شدم.
فاطی برای لحظاتی ماساژو متوقف کرد و از ظرف روغن برداشت. اما روی من چیزی نریخت. بعد دیدم که آروم روی من دراز کشید. نفهمیده بودم که کی لباساشو در آورده. همینطور که نفهمیدم کی با ظرافت سوتین منو باز کرده بود. انگار توی یه حال خلسه بودم. به بدن خودش روغن زده بود و خودشو روی من میکشید. نوک برجسته سینه هاش که روی کمرم حرکت میکرد بدجوری شهوتیم میکرد. پاهاش لخت بود و روی پاهام کشیده میشدن اما حس کردم لباس زیر تنشه. انگار که سریع متوجه میشد من کی نگران میشم و بخاطر همین قبل از هر گونه عکس العملی از من، آروم توی گوشم نجوا میکرد که آروم باشم.
فاطی: هیسسسس، آروم باش سفید برفی من. این ماساژ بدن به بدنه. اگه ریلکس باشه لذتی میبری که تا حالا نبردی.
من دیگه کاملا خودمو به دستای فاطی سپرده بودم و از لحظاتی که تا اون موقع تو زندگیم تجربه نکرده بودم، لذت میبردم. دستای فاطی به آرومی به زیرم لغزید و شروع به مالوندن سینه های بزرگم کرد. همزمان آروم شونه هامو گاز میگرفت و بعدش شروع کرد به مکیدن پایین گوشم. قبلا خیلی راجع به فانتزی های سکسیم باش حرف زده بودم و اونم انگار دقیق نقاط ضعفمو میدونست و یکی یکی دست روشون میزاشت. دیگه رسما کارش از ماساژ رد شده بود و داشت باهام حال میکرد.
سعی کردم به خودم بیام و با لحنی بین شوخی و جدی گفتم: اینم الان جزئی از ماساژه دیگه؟!!
فاطی با شیطنت گفت: دوست داری ماساژ باشه یا چیز دیگه عشقم؟
و بدون اینکه منتظر جواب من بمونه ادامه داد: هر جایی رو دوست نداشتی میتونی بگی که ادامه ندم خانومی.
من که دیگه مغزم رد داده بود و صرفا میخاستم اون حال خوب ادامه پیدا کنه فقط سکوت کردم. فاطی تا همونجا هم چند باری از خطوط قرمز رد شده بود ولی من عملا مقاومتی نکرده بودم. با سکوت من، انگار که تایید گرفته باشه مصمم تر به کارش ادامه داد. همینجور که خودشو بهم میمالوند یه چیز سفت رو لای پاهام حس میکردم.
من: اون چیه داری میکشی لای کونم ناقلا؟
فاطی: دوست داری چی باشه؟
من با شیطنت: یه کییییر کلفت
فکر کردم شاید واسه شوخی یه خیاری چیزی گذاشته توی شورتش. بعد یهو یاد اون فیلما افتادم و گفتم شاید دیلدوی کمری بسته.
یه لحظه ترسیدم و با اضطراب پرسیدم: فاطی نکنه از اون کمربندها داری؟
فاطی با خنده: اگه داشته باشم بدت میاد؟ نترس تو که دختر باکره نیستی
بعد قبل از اینکه بتونم چیزی بگم خودش ادامه داد: نگران نباش عسلم. قراره امشب فقط لذت ببری. کمربند هم ندارم نترس.
بعد از روم بلند شد و بهم گفت بچرخم. سنگین شده بودم و به سختی از جام، جم میخوردم. رو کمر خابیدم و فاطی هم روم دراز کشید. چشای درشتش رو توی چشای خمارم که زورکی باز نگه داشه بودم دوخت. نگاهش روم سنگینی میکرد.
چند تا بوسه آروم روی لب و گونه هام گذاشت و توی گوشم زمزمه کرد: تو جذاب ترین زنی هستی که توی عمرم دیدم. از بار اولی که دیدمت عاشقت شدم شکوفه ی من.
جذاب! هیچ وقت توی زندگیم کسی اینجور ازم تعریف نکرده بود. حتی مهدی هم توی دوره نامزدی به زور چهار تا “دوستت دارم” بهم گفته بود. حتی اگه صحبتاش دروغ یا تملق بود ولی بازم واسم خوش آیند می اومد.
مثل احمقها با صدایی که انگار از ته چاه در میومد فقط جواب دادم: مرسی عشقم!
فاطی بازم لباشو روی لبام گذاشت. اینبار دیگه خبری از مقاومت من و صبر اون نبود. زبونش مثل تشنه ای که تازه از یه بیابون طولانی رد شده و به چشمه رسیده، توی دهنم میچرخید. منکه حتی فرنچ کیس هم خوب بلد نبودم فقط دهنمو باز کرده بودم تا اون زبونشو توش بچرخونه. تقصیری هم نداشتم توی چند سال زندگی مشترک، همه سکسهام همینجوری بود که صرفا دراز بکشم و بزارم مهدی زود کارشو بکنه. بلد نبود با پارتنرم خوب تعامل کنم.
فاطی که انگار صبرش تموم شده بود گفت: بالاخره زبونتو بم میدی یا هنوز ناز داره؟!
بعد دوباره شروع به لب گرفتن ازم کرد و اینبار منم زبونمو توی دهنش چرخوندم. فاطی که دیگه از تسلیم بودنم مطمئن شده بود با اعتماد بنفس به کاراش ادامه میداد. معلوم بود کاملا حرفه ایه و تجربه سکس زیادی داره. همینجور که ازم لب میگرفت با دست چپش سینه راستمو میمالوند و دست راستش رو آروم از پشت کمرم برد توی شورتم. کمی کونمو بلند کردم تا بتونه دستشو ببره روی لمبرهام. همکاری من بیشتر حشریش کرده بود. صدای نفساش بلند تر شده بود و انگار ضربان قلبش رو که تند شده بود میشنیدم. دیگه اون ظرافت و آرامش تو حرکاتش نبود و معلوم بود اونم حسابی تحریک شده. همینجور که روم بود گاهی همون سفتی لای پاش روی کصم کشیده میشد و آه از نهادم بلند میکرد. حسابی خودمو خیس کرده بودم. دیگه حتی مخم جواب نمیداد که بپرسم واقعا چیه لای پاش!
باورم نمیشد ولی داشتم با یه زن دیگه سکس میکردم. منی که تو عمرم هیچوقت حتی در حد لاس زدن هم با مردای نامحرم رابطه نداشتم، اولین رابطه نامشروعم رو با یه زن تجربه میکردم. اونم در حالیکه هیچوقت حسی به زنهای دیگه نداشتم. ولی انگار فاطی با همه برام فرق میکرد. کلی فکر توی ذهنم میچرخید ولی سعی میکردم عذاب وجدانم رو یجوری آروم کنم. با خودم میگفتم جفتمون زنیم و بعدشم کاری نکردیم. یکم از حد ماساژ فراتر رفتیم. فقط همین امشبه و بعدش دیگه تکرار نمیشه. به خودم حق میدادم که برای یبارم تو زندگیم شده از سکسم لذت ببرم. اینهمه سال مهدی ارضا شده بود و من تو کف مونده بودم. یه شب که هزار شب نمیشه. خلاصه با این افکار خودمو گول میزدم که فاطی از روم بلند شد و دست کرد از توی کشوی کنار تختش دو تا دستمال مانند بیرون آورد. دستمو گرفت و با دستماله به ستون تخت گره زد. تا اومدم اعتراض کنم بازم پیش دستی کرد:
فاطی: هیسسسس، گفتم نگران نباش ملوسکم. قرار نیس اذیت بشی. بت قول میدم جوری ارضا بشی که هیچوقت تجربه نکردی.
با حرکتش راحت نبودم و میخاستم بگم اونکارو نکنه ولی اونقد فکر و خیال تو سرم بود و فاطی هم اونقد سریع کارشو انجام داد که تا بخودم اومدم جفت دستامو محکم به ستونای بالای تخت گره زده بود.
پس بجاش گفتم: من امشب مال توام عزیزم!
فاطی مثل شکارچی که دیگه کاملا طعمه شو اسیر کرده، فاتحانه از فرق سرم شروع به لیسیدن و بوسیدن کرد و پایین میرفت. سینه هامو با مهارت یکی یکی مکید و گازهای ریز میگرفت. با هر گازی که میگرفت یه آخخخ از ته دل میگفتم و اونم انگار بیشتر تحریک میشد. به شکمم رسید و نفسهای داغش روی تنم و گازهای ریزی که از اطراف نافم میگرفت داشت روانیم میکرد. واقعا این زن کارشو بلد بود. به شورتم رسید و از روش چند بار کصمو بوسید، بعد دست کرد تا درش بیاره.
بعنوان آخرین تلاش مذبوحانه گفتم: نه … نکن فاطی …
اینبار نه جمله مو قطع کرد نه چیزی گفت. من مدتها قبل قافیه رو باخته بوده و تسلیمش شده بودم. دیگه انگار راضی کردنم واسش مهم نبود یا شایدم حس میکرد که راضیم و این حرفها هم صرفا ناز کردنه. البته اگه این فکرم میکرد حق داشت. خودمم دیگه نمیدونستم که واقعا به این کار تن دادم یا اینکه اون وادارم کرده. واقعا میخام مقاومت کنم یا دوست دارم ادامه بده. توی برزخ گیر افتاده بودم. فاطی با یک حرکت سریع و نسبتا خشن شورتمو از پام کشید پایین. میدونست مقاومتی نمیکنم و اگرم میخاستم دیگه با دستای بسته مقابل یه زن قویتر از خودم شانسی نداشتم. بعدها که خاطره اون شب رو مرور میکردم گاهی با خودم میگفتم کاش جیغ میزدم و کمک میخاستم. ولی واقعیت این بود که چیزی که بر من گذشته بود تجاوز نبود. حداقل نه به اون مفهومی که یکی خفتت کنه و زورکی باهات سکس کنه. در واقع توی اکثر دقایق اون شب، من اگه بیشتر از فاطی لذت نبرده بودم، کمترم حال نکرده بودم.
فاطی اینبار با بوسیدن از نوک انگشتهای پام بسمت بالا اومد. به کصم رسید و با مهارت شروع به خوردن چوچوله ام کرد: جوووون، چه کص تپل و خوردنی ای داری شکوفه جون. باب گاییدنه!
حرفاش بدتر تحریکم میکرد. هیچوقت موقع سکس تجربه صحبتهای تحریک آمیز رو نداشتم و فاطی باز داشت یکی از فانتزی های سکسیم رو برآورده میکرد. فاطی روی شکم دراز شده بود زیرم و پاهام رو روی شونه هاش انداخته بود. همزمان که کصمو میخورد، با دو دستش با نوک ممه هام ور میرفت و فشارشون میداد. از شدت لذت رعشه به بدنم افتاده بود و آه و نالم بلند شده بود. گاهی یکی از دستاشو میورد روی شکمم و نوازشش میکرد. لذتی که داشتم تجربه میکردم فراتر از همه لذتهایی بود که تا اون لحظه تو عمرم داشتم. موجهای ارگاسم همینجور به بدنم ارتعاش میداد و نزدیک به ارضای کامل بودم که فاطی دست کشید. اومد بالا و صورتشو نزدیک به صورتم کرد. داشتم از شدت لذت از هوش میرفتم.
با شیطنت خاصی گفت: خیلیییی کص خوشمزه ای داری! دوست داری طعمشو بچشی؟
بدون اینکه منتظر جوابم باشه لباشو تو لبام گره زد. طعم آب کصم رو از روی زبونش چشیدم. بعد دستاشو زیر بغلم گرفت و بلندم کرد. حالت نشسته مقابلش قرار گرفتم و اونم به زانو روبروم ایستاد. جوریکه شورتش تقریبا روبروی صورتم بود. چشام به تاریکی عادت کرده بود و میتونستم چیزایی رو ببینم. برآمدگی زیر شورتش کاملا مشخص بود.
فاطی: واسه سوپرایز آماده ای عروسک سکسی من؟
شورتشو کشید پایین و یهو برق سه فاز از کله ام پرید. یه کیییر نسبتا بلند و کلفت که از شدت شق بودن داشت میترکید زیر شورتش نهفته بود! یهو ترس شدیدی تو جونم دوید. هنگ کرده بودم و زبونم قفل شده بود.
به زحمت و با ترس گفتم: تو رو خدا فاطی جون. رحم کن.
فاطی با تعجب پرسید: یعنی میخای بگی هنوز نفهمیده بودی شیمیلم؟!
واقعا با اون همه علامت نفهمیده بودم؟! شایدم برام یه چیز محال بود. اگر اون فیلمها رو ندیده بودم اصن چیزی که روبروم بود رو باور نمیکردم. با اینهمه تا قبل از اون صحنه، فکر میکردم شیمیل ها فقط تو خارج هستن و نمیدونستم تو ایرانم داریم. و اینکه یکیش درست بیخ گوشم باشه. به لز بودن فاطی شک داشتم ولی شیمیل بودنش رو اصلا حدس نمیزدم.
فاطی: مگه خودت همین چند دقیقه پیش نمیگفتی دوست داری این برآمدگی یه کیییر کلفت باشه. خب به آرزوت رسیدی دیگه. ترس نداره عزیزم. قراره کلی با هم فان کنین.
همینجور که اینارو میگفت بم نزدیک شد و کیرشو به صورتم مالوند. چشامو بستم و صورتمو کنار کشیدم.
محکم موهامو کشید و گفت: انگار یادت رفته گفتی امشب مال منی! چشاتو وا کن جنده خانوم! امشب تا صبح قراره جنده ی من باشی.
لحنش خشن و جدی شده بود ولی بجای ترس بیشتر تحریکم میکرد. بهش گفته بودم که سکس خشن دوست دارم و اینکه حین سکس فحش بدی. نمیدونستم داره جدا تهدیدم میکنه یا میخاد بیشتر تحریک بشم. چشامو وا کردم. کیرش واقعا خوشگل و خوش تراش بود. از کیر مهدی بزرگتر بود البته کیر مهدی کوچیک بود. اینو وقتی فیلمهای پورن دیدم بیشتر متوجه شدم. و اینکه کاملا شیو شده بود و تمیز و خوشبو بود. سر کیرشو به لبام مالید. داشتم در برابر وسوسه خوردن اون کیر خوردنی مقاومت میکردم.
فاطی: وا بده دیگه سلیطه. نمیخاد واسه من ادا تنگا رو در بیاری. میدونم عاشق ساک زدنی.
انگار یهو فاطی تبدیل به یه شخصیت دیگه شده بود. یه ارباب مقتدر که میخاست خاسته هاشو به برده اش تحمیل کنه. و متاسفانه یا خوشبختانه، نقاط ضعف برده اش رو بخوبی میدونست. واقعا ساک زدن رو دوست داشتم. چند باری واسه مهدی زده بودم ولی اینقد یخ بود که تمایلم از بین رفت. از طرفی اونم علاقه ای به سکس دهنی نداشت و هیچوقت واسم نمیخورد. اخیرا که فاطی مدام برام فیلم سوپر میفرستاد باز هوس ساک زدن به جونم افتاده بود. حتی چند باری توی خونه با خیار و موز تمرین کرده بودم. ولی هنوز نمیتونستم خیلی حرفه ای بخورم.
با کشیده شدن موهام توسط فاطی به خودم اومدم. کیرشو با فشار به لبام میمالید.
فاطی: اگه دختر خوبی باشی و خوب بخوریش دستاتو باز میکنم.
دهنمو باز کردم و با زبونم سر کیرشو لیسیدم و آروم مکش زدم. فاطی آهی از سر لذت کشید. آروم آروم کیرشو تو دهنم جا میکردم و سعی داشتم موقع خوردن دندونام بش نخوره. موهام از پشت تو دستای فاطی بود و گاهی توی مشتش شل و سفتشون میکرد.
فاطی: فاک یسسس، حالا شدی دختر خوب
کیرشو تا ته چپوند تو حلقم. یه لحظه میخاستم بالا بیارم. سریع در آورد. دهنم وا مونده بود و نفس عمیق میکشیدم که دوباره کیرشو کرد تو دهنم. تند تند کیرشو تو دهنم عقب جلو میکرد و گاهی میفرستادش ته گلوم. کمی طول کشید تا خودمو به اون وضعیت عادت دادم. نمیدونم چند دقیقه شد ولی دیگه فکم درد گرفته بود و دعا میکردم تمومش کنه. جرات نداشتم خودم بش بگم که بسه دیگه. از طرفی اونم همین مدت و شایدم بیشتر رو واسم خورده بود. فکر میکردم خودخاهیه اگه حالا که نوبت منه بخام کم بزارم. چند باری درش آرود و گذاشت چند ثانیه ای استراحت کنم. فکر میکردم تموم شده ولی باز با کشیدن موهام بم میفهموند که دهنمو باز کنم تا ادامه بده. بالاخره راضی شد و کیرشو کشید بیرون. گفت که کناره ها و زیرشو واسش مک بزنم. توی فیلما دیده بودم چجوری ساک میزنن و سعی کردم همونجور اجرا کنم.
من: اگه دستامو باز کنی بهتر میتونم بخورم واست.
فاطی: عجله نکن فاحشه کوچوی من. به وقتش.
من: دستام درد گرفته بخدا. اذیت نکن فاطی.
فاطی: فعلا تخمامو بخور تا بعد یه فکری برات بکنم. اینقد هم رو حرف من حرف نزن جنده خانوم. تو امشب در اختیار منی. دوست دارم فقط “چشم” ازت بشنوم.
من: چشم
فاطی: چشم خالی نه “چشم خانوم”
من: چشم خانوم
با دست راستش کیرشو میمالید و منم از زیر تخماشو میلیسیدم و یکی یکی آروم مک میزدم. دست چپش هم برد سمت کصم و شروع به مالوندنش کرد. خیلی خوب بلد بود چجور بماله، حتی وقتی خود ارضایی میکردم نمیتونستم اینقد خودمو تحریک کنم. حسابی آب کصم راه افتاده بود و تشنه یه کیر کلفت بود. فاطی هم که موقعیت شناس بود منو خابوند و کنارم دراز کشید. کمی ازم لب گرفت و با سینه ها و کونم ور رفت. همینجور که کونمو میمالوند با دستش میزد روی لمبرهام، منم آهی از سر لذت میکشیدم. بعد با دستش کمی با کصم ور رفت و انگشتاش دروازه آتشکده کصم رو فتح کردند.
فاطی: خب، پیش غذا تموم شد. بریم سراغ وعده اصلی!
بلند شد و پاهامو باز کرد نشست بینشون.
فاطی با دستش آروم یکی دو بار روی کصم زد و گفت: جوووون، چه کصی بگام من امشب.
من با لحنی مسخره: میخای بکنی توش؟!
فاطی با خنده: نه پس میخام نگاش کنم عزیزم!
نمیدونم چرا همچین سوال مضحکی پرسیدم. طرف چند ماه روی مخ من کار کرده بود و بالاخره لخت توی رختخاب گیرم انداخته بود، حالا از این کص سفید و شیو شده بگذره؟! نمیدونم چرا انتظار نداشتم کار به اونجا بکشه. دوباره عذاب وجدان سراغ اومده بود. انگار نه انگار چند دقیقه پیش خودم داشتم واسش ساک میزدم. شاید واقعا خودمو راضی کرده بودم که کارای تا اون مرحله ام خیانت محسوب نمیشده. ولی اینکه کیر یه نفر دیگه وارد کصم بشه بحثش جدا بود. فاطی از کشوی تخت یه اسپری تاخیری در آورد و به کیر و تخماش مالید.
من: فاطی بیا تمومش کنیم. من متاهلم. درست نیست.
فاطی با پوزخند: مگه من گفتم مجردی؟! بهتره که، آقا مهدی راه رو واسمون باز کرده. اصن متاهلی بدرد همین میخوره که راحت بتونی بری بدی. اگه دختر بودی باهات دردسر داشتم.
بحث باهاش فایده ای نداشت. شایدم اصلا این صحبتا و مقاومتهای ظاهری رو میکردم که از عذاب وجدانم کم بشه. وگرنه کص خیسم زیر کیر فاطی خودش گویای حقیقت بود. فاطی هم از پوزخندش معلوم بود که این صحبتای منو باور نداره. سر کیرشو چند بار زد رو کصم و آروم روی خط کصم کشیدش.
فاطی: اجازه دخول میفرمایید خانوم خانوما؟
و بدون اینکه منتظر اجازه بمونه کیرشو به آرومی فرو کرد توی کصم. معمولا کصم به راحتی راه نمیده و با وجود چند سال زندگی متاهلی، هنوزم ابتدای هر بار سکس با مهدی، زمان فرو کردن اذیت میشدم. مخصوصا که قبلش نمیتونست تحریکم کنه و معمولا خشک بودم. بخاطر همین کِرِم روان کننده خریده بودم و قبل از سکس میزدم که مرطوب باشم. اما اونشب به حدی کصم خیس بود که به گرمی از کیر کلفت فاطی استقبال کرد. اینبار جفتمون همزمان آهی از سر لذت کشیدیم. فاطی خابید روم. ممه هامون روی هم قرار گرفت و حس عجیبی بم داد. سینه های یه زن رو احساس میکردم و همزمان یه کیر کلفت توم بود. لذتی که میبردم وصف ناپذیر بود. دیگه همه خطوط قرمز رو رد کرده بودم و تصمیم گرفتم حالا که تا اینجاشو رفتم پس نهایت لذت رو ببرم و چیزی تو دلم نمونه. بالاخره همون یه شب بود و ممکن بود دیگه نتونم اون لذت رو تجربه کنم. یعنی تو اون زمان با خودم میگفتم که دیگه قطعا تکرار نمیشه و همین یباره. فاطی همینجور به آرامی کیرشو تا ته فرو کرد توی کصم. صورتش مقابل صورتم بود و بعد از چند بوسه ریز شروع کرد به مک زدن غپ غپام. ناخودآگاه آهی از ته دل کشیدم.
فاطی: جااانم، بالاخره لحظه موعود! چند ماه تو کف این کص بودم. از روز اولی که دیدمت میدونستم بالاخره مال خودم میشی.
از اینکه کسی که تا چند وقت قبل، یه ارباب رجوع ساده بود و من از بالا بهش نگاه میکردم الان اینجور بم مسلط شده بود زورم میگرفت. ولی در عین حال داشتم از تسلط یه زن مقتدر و قوی به خودم لذت میبردم. همینجور که داشت تلمبه میزد نگاهشو بم دوخته بود. نمیتونستم مستقیم بش نگاه کنم هنوز خجالت میکشیدم.
فاطی یه چک نسبتا محکم خابوند توی گوشم و با دستش محکم چونه ام رو به سمت خودش گرفت: وقتی دارم میگامت بهم نگاه کن جنده.
به سختی تو چشاش خیره شدم. حالا دیگه سریعتر داشت تلمبه میزد. با دستش دو سمت دهنمو فشار داد تا دهنم وا بشه. تف کرد توی دهنم و دهنمو بست. بطرز عجیبی از این تحقیر شدنها لذت میبردم. انگار داشتم زوایای جدیدی از خودمو میشناختم. اینبار دستشو جلوم گرفت و خاست که روش تف کنم. تف کردم. گفت بیشتر. بازم تف کردم. دستشو که از آب دهنم خیس شده بود محکم توی صورتم کشید. بعد دو تا انگشتاشو هل داد توی دهنم. با لذت انگشتاشو مک میزدم. کمی بعد دوباره لبامون تو هم گره خورد. اینبار منم وحشی و حشری بودم. لباشو محکم گاز گرفتم.
فاطی: جوونم. وحشیتو دوست دارم. بازم زیرم مقاومت کن شکوفه خانوم. هر چی سختتر بدست بیای لذت گاییدنت بیشتره.
ولی دیگه مقاومتی در کار نبود. البته تا همونجاش هم چندان مقاومتی نکرده بودم. بجز چند تا “نکن” و “بسه” که فکر میکنم بیشتر به “بکن” و “ادامه بده” شبیه بودن. فاطی داشت یجوری عمیق تلمبه میزد، انگار تو اعماق کصم دنبال گنج میگشت. منم پاهامو دورش قفل کرده بودم و تو بهشت سیر میکردم. هیچوقت به اون حد از لذت نرسیده بودم.
فاطی: چه کص تنگی داری شکوفه جون، مث کص دختر 14 ساله میمونه. مطمئنی اون شوهر دیوثت اصن میکنه تو رو؟!
میخاستم چیزی بگم ولی صدام در نمیومد. شایدم گفتم ولی خاطرم نیست. صدای ناله هام هی بلند تر میشد و به ارگاسم کامل نزدیک میشدم.
فاطی: جووونم، عشقم، حال میکنی هاااا، حالشو ببر بدبخت. اصل زندگی همینه. حیف این کص ناز نیست زیر دست اون شوهر قدر نشناست حروم بشه. کص باید بره زیر دست اهلش! تو عمرم کص به این تنگی نگاییده بودم. تا خود صبح میتونم بگام این کصو!
من انگار که یهو چیزی به ذهنم اومده باشه پرسیدم: تا حالا با زنای دیگه هم خابیدی؟
فاطی با خنده زیر گوشم زمزمه کرد: نه با زنی به خوشگلی تو!
واقعا چه سوالای احمقانه ای میپرسم! اونقد کاربلد بود که مشخص نبود بار چندمشه داره سکس میکنه. خدا میدونست چند تا زن قبل از من روی اون تخت باهاش همخابه شده بودن. یهو بطرز مسخره ای حس حسادت کردم! عجیب بود که فکر میکردم این اولین و آخرین شبی هست که باهاشم ولی در عین حال از اینکه اونو با زنای دیگه ببینم، لجم میگرفت. افکار عجیب و غریب همراه با موجهای ارگاسم همینطور داشت ذهن و بدنمو تسخیر میکرد. فاطی تلمبه زدنو متوقف کرد. نفس نفس میزد و رو پیشونیش عرق نشسته بود. یهو صورتمو جلو بردم و محکم بوسیدمش. تو اون لحظه واسم ارزشمندترین موجود روی زمین بود. عاشقش بودم. خاستم بازم ببوسمش ولی فاطی گرنمو گرفت و چسبوندم به بالش. بعد شدیدتر تلمبه زدن رو ادامه داد. چهره اش یه چیزی بین جدیت و خشم بود انگار. هر چی که بود منو بدجور شیفته خودش کرده بود.
مدام میگفتم: قربونت برم الهی. چقد خوب میکنی منوووو
فاطی: کیرمو دوست داری؟
من: عاشقشمممم
فاطی: این کص تنگ مال کیه؟
من: مال توئه عشقم. همش مال خودته.
دیگه خجالتو کنار گذاشته بودم و میخاستم حین سکس صحبت کنم. چیزی که همیشه دوست داشتم. فاطی از روم پا شد و دو تا پامو انداخت رو شونه هاش. کیرشو داد تو و شروع کرد به فرغونی کردن من. انقد شدید تلمبه میزد که کل بدنم به لرزش افتاده بود و سینه هام بالا پایین میشد. سینه های سفت و شق و رق خودشم داشت بالا پایین میشد و با چهره جدی و جذابش که خیس عرق شده بود یه صحنه دیدنی رو جلوی چشام درست کرده بود. گاهی با دستاش سینه هاشو میمالید و همزمان چشاشو میبست و لباشو گاز میگرفت. معلوم بود اونم داره به ارضا شدن نزدیک میشه.
فاطی: مممم، دارم میشم! داری آبمو میکشی جنده خانومم
من: جوننننن، بدش به من، همه آبتو میخاممم
چشامو بستم و از ته دل ناله کردم و بهترین و کاملترین ارگاسمی که تا اون روز تجربه کرده بودم رو چشیدم. فاطی هم که انگار خودشو با من هماهنگ کرده بود چند تا تلمبه عمیق زد و سریع کیرشو بیرون کشید و روی شکمم نشست. یکم با دستاش کیرشو مالید و بعد آب غلیظ و گرمشو پاشید روی صورت و سینه هام. گرمی آبش روی بدنم، حس تازه و خوبی داشت. چشامو بستم که آبش نپاشه تو چشمم. چشامو که باز کردم هنوز مقابلم بود. صورتش خیس عرق بود انگار تازه دوی ماراتن تموم کرده بود. موهای لختش به پیشونیش چسبیده بودن. کیرش حالت نیمه شق پیدا کرده بود. آوردش جلوی دهنم. با دستاش موهامو کشید و سرمو به جلو هل داد. ولی دیگه نیازی به اجبار نبود خودم با اشتها رفتم جلو و مکش زدم. طعم آب کصم و منی کیرش همزمان توی دهنم لغزید. خیلی بدطعم بود ولی توی اون لحظه اصلا چیزی حس نمیکردم.
فاطی: قورتش بده جنده ی من!
قورتش دادم. فاطی که دیگه مطمئن شده بود من رام شدم، دستامو باز کرد و کنارم دراز کشید. به اسب سواری میموند که تازه یه اسب وحشی رو رام کرده و حالا با غرور داره ازش سواری میگیره. بغلم کرد و با دستاش آروم رو نوازشم کرد. دوباره شده بود همون فاطی آروم و مهربون. چقد حس خوبی داشت نوازش بعد از ارضا شدن. دوست شدم اون لحظه تا ابد ادامه پیدا کنه. یکم که حالم جا اومد بش گفتم من برم دستشویی خودمو تمیز کنم. توی دستشویی خودمو شستم و بعد یه لحظه تو آینه تصویر خودمو دیدم. انگار مغزم دوباره به کار افتاده باشه به خودم گفتم: داری چکار میکنی با خودت زن؟! یه لحظه فکر خونواده، شوهر و بچه ام اومد توی ذهنم. میتونستم لباسامو بردارم و سریع بزنم بیرون. ولی سریع این فکرو پاک کردم. تصمیمو گرفته بودم که اونشب رو با فاطی بگذرونم. فقط همون یه شب. و بعدش کلا اون شب و فاطی رو از زندگیم پاک میکردم.

ادامه...

نوشته: شرقی غمگین


👍 51
👎 1
53301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

918057
2023-03-08 16:10:42 +0330 +0330

زیبا بود و بی نقص ادامه بده

1 ❤️

918065
2023-03-08 17:38:14 +0330 +0330

فوق‌العاده بود، نوشتنت به طرز عجیبی زیبا و بدون کم و کاست بود، حس خوبی گرفتم ازت ❤️❤️

1 ❤️

918067
2023-03-08 18:06:17 +0330 +0330

اوفففف چه داستان یا واقعیتی بود اولین بار بود که تو شهوانی کیف کردم دستت طلا ممنون بابت وقتی که گذاشتی و زحمتی که به این داستان یا واقعیت کشیدی از دستت می بوسم

3 ❤️

918213
2023-03-10 00:13:31 +0330 +0330

بسیار عالی بود.
چقدر قشنگ و با احساس .
چقدر روان .
لذت بردم عزیزم .

1 ❤️

918220
2023-03-10 01:33:11 +0330 +0330

وجدانا این واقعیت داره یا یه داستان تخیلیه ؟؟؟

0 ❤️

918493
2023-03-12 00:28:03 +0330 +0330

سلام دوستان
ممنون از نظراتتون. این اولین داستان من بود. خوشحال میشم نظرتون رو بشنوم تا بتونم نواقص رو رفع کنم. اگر داستان رو دوست داشتین میتونید با لایک دادن انگیزه منو برای ادامه کار بیشتر کنید.
دوستدار شما
شرقی غمگین

2 ❤️

919528
2023-03-19 17:36:13 +0330 +0330

خیلی عالی می‌نویسی عزیزم

0 ❤️

927346
2023-05-10 09:47:56 +0330 +0330

سلام،فوق العاده بود،من خیلی حال کردم
آفرین

0 ❤️

936517
2023-07-07 10:42:49 +0330 +0330

اصلا نمیاد که آماتور باشی و اولین داستانت باشه من به خوندن داستانهای لزبین علاقه دارم داشتم داشتم داستانهای لزبین سایت را مرور می‌کردم که از تعداد لایک های داستانت تصمیم گرفتم اینا بخونم ولی وقتی از لز در اومدو شیمیل شد خیلی حال نکردم اما تا آخر خوندم و اگه حوصله کنم قسمت‌های بعدی رو هم میخونم چون خوب نوشتی بخصوص وقتی خودتو توصیف می‌کردی اما به نظرم یه قسمتش رو زیادی لفتش دادی اونجا که فهمیدی یه چیز سفت لای پای طرفه تا اونجا که کیرشو برات در آورد

0 ❤️