شرایط سخت

1402/01/07

از باشگاه خسته برمیگشتم خونه تقریبا ساعت ۱۱ شده بود و همه جا خلوت بود چون هوا خیلی سرد بود ، رسیدم خونه مثل همیشه هیچکس خونه نبود و خودم چاییمو خوردم و یکم استراحت کردم ، تو فکر این بودم چیزی بخورم که مامانم زنگ زد :
+سلام عزیزم خوبی
-سلام مامان ، مهم نیست ، جانم
+چی شده باز پسرم ناراحته
-چیزی نیست ، کجایی؟
+عه بهت گفتم که امشب نیستم
-مامان بگو حوصله ندارم !!!
+هیچی با خالتینا و دوستام اومدیم ویلای شمال
-مثل همیشه تمام وقتت رو پیش اونا صرف می‌کنی
+خب چیکار کنم تو که همیشه آخر شب خونه ای خواهرت هم که تا چند ماه دیگه نیست باباتم که بی خبر اینور اونور می‌ره
-باشه مامان خدافظ
+خداحافظ عزیزم
غذامو خوردم و خوابیدم ولی واقعا اون شب همچی بهم کوفت شد چون واقعا سردرد عجیبی داشتم و حالم بد بود صبح حتی جون نداشتم چشمم رو باز کنم و اون موقع خستگی نذاشت کاری کنم ، با بی حوصلگی بلند شدم و بدون صبحونه رفتم مغازه ، مثل همیشه سارا و مارال اونجا بودن سلام کردن و خیلی سرد جوابشون رو دادم
سارا : معلوم هست چته امیر چند وقته خیلی بی حالی افسرده شدی؟
مارال : راست میگه امیر ، به هیچی اهمیت نمیدی خیلی بی حوصله ای من : ولش کن عرفان کجاس سارا : مثل همیشه رفته ولگردی
من : اوکی حال ندارم وایسم یه امروز رو خداحافظ …
برگشتم خونه ولی با یچیز عجیب مواجه شدم !!!
آتوسا ( دوست مامانم ) اینجا چیکار می‌کنه ، کلید خونه رو از کجا اورده ، چرا اینجاس ، چیکار داره اینجا؟؟؟؟
همه ی این فکرا تو سرم بود که یهو گفت سلام !
+اینجا چیکار میکنی؟ نه یعنی سلام
-ببخشید فکر نمی‌کردم الان بیاین خونه ، مامانت گفت چند وقتی که نیست ازونجایی که تا شب بیرونی بیام و به ماهی ها غذا بدم و به گل ها برسم چون گفت فکر نکنم تو کاری کنم
+این مامان ماهم آبرومون رو جلوی همه باید ببره ، باشه ممنون
به این فکر میکردم چرا با مامانم نرفته و پرسیدم و جواب داد که حوصله نداشته
همچنان تو چشمام نگاه میکردم ، احساس میکردم خجالت می‌کشه از وجود من ولی یچیزی نمیزاشت برم توی اتاق یه حس عجیب اولین بار بود همچین چیزی رو تجربه میکردم یچیزی مثل عشق یچیزی مثل حس لذت و شهوت سریع خودمو جمع و جور کردم و رفتم داخل اتاق ( یه پروفایل از آتوسا برای تصویر سازی قد ۱۶۵ وزن ۶۰ صورت معمولی رو به خوب و هیکلی ریز اما تو پر و فرم دار سینه های تقریبا ۸۵ و باسن خوش فرم ) داشتم همش اون لحظه رو توی ذهنم مرور میکردم کم کم حس کردم کیرم داره شق میشه من زیاد شهوتی نبودم البته توی دوران ۱۴ تا ۱۸ سالگیم واقعا حشری بودم ولی چند سالی میشد که دیگه مثل قبل نبودم و بعضی وقتا سکس داشتم اونم با دوست دخترم که خیلی وقته دیگه نیستش ، اما امروز شده بودم مثل چند سال پیشم فوق العاده حشری جوری که میخواستم فقط خودمو ارضا کنم اما یه سری چیزا همه ی حسم رو پروند اینکه اون دوست مامانمه دو تا بچه داره و از همه مهمتر من با پسرش رفیقم ، رفتم داخل آشپزخونه و دیدم رفته اما یه انگشتر جا گزاشته بود رفتم که بهش انگشتر رو بدم در زدم و در رو باز کرد حال احوال کردم و بهش خیره شدم و ازم پرسید چیزی میخواستی امیرجان گفتم این رو جا گزاشتین تشکر کرد و همچنان بهش خیره بودم که برای اینکه گندش در نیاد پرسیدم اشکان هست گفت نه با دوستاش رفتن کربلا من که از تعجب شاخ در آوردم پرسیدم اشکان؟؟؟ کربلا اونم با دوستاش خندید و گفت پسر من مگه چشه گفتم میگفتین فضا بیشتر باور میکردم خندید گفت که اره دیگه نیستش پرسیدم که رایان کجاس گفت اونم با دوستاش شماله گفتم خاله ماشالا پسرات همه سفر دوست شدنا گفت جوونن دیگه ، عجیبه به تو چیزی نگفتن گفتم رایان که باهام زیاد رفاقت نداره و اشکان هم احتمالا نخواسته بیام چون آدم خیلی ضدحالیم گفت نه بابا این چه حرفیه و اینا گفت حالا بیا تو صحبت میکنیم واقعا دیگه این غول مرحله آخر بود چرا اینقدر همه چیز عجیب شده بود آتوسایی که فقط به من می‌گفت سلام خداحافظ الان داره بهم تعارف میزنه برم تو خونشون منم خیالم راحت بود چون شوهرش راننده ترانزیت هست و چند ماه چند ماه میره خارج از کشور بعد از کلی اصرار بالاخره رفتم بشینم یه چایی بخورم وقتی نشستم چشمام شد ۶ تا واقعا باورم نمیشد چی می‌دیدم یه میلف سکسی با لباس راحتی جلوم داشت راه می‌رفت از پشت در زیاد بهش دقت نکردم ولی الان که میبینم چقدر سکسیه کیرم شده بود دسته بیل با بدبختی جمعش کرده بودم ولی باز یکم معلوم بود آتوسا یه چایی اورد و نشست روبه روم یکم صحبت کردیم و اینا گفت چایی بخور منم میدونستم دستم رو از رو شلوارم بردارم همچی بد میشه ولی اگرم تکون نمی‌خوردم بدتر میشد سعی کردم خیلی آروم بر دارم چاییرو که یهو خندید دیدم که بلهههههه بند رو آب دادم با کلی خجالت عذرخواهی کردم و گفتم واقعا نمی‌دونم چمه گفت اشکال ندارع ولی امیر تو جای پسر منی درکت میکنم تو سنی هستی که رابطه جنسی اولویت زندگیته ( دروغ چرا واقعا من نسبت به این چیزا احساس خاصی نداشتم یعنی بود و نبودش زیاد برام اهمیتی نداشت مثل اکثر پسرا اما این زن منو طلسم کرده بود ) با سرم حرفاشو تایید میکردم تا رسید به اصل مطلب گفت ببین پسرم من می‌دونم واقعا دست خودت نیست اما من جای مادر تو هستم درست نیست که به من به چشم یه دختر همسن خودت نگاه می‌کنی ظهر کاملا تو چشمات معلوم بود چجوری داشتی نگام میکردی و تو چشمات شهوت موج میزد منم که از خجالت آب شدن جوابشو دادم و گفتم ببخشید گفت میتونم کاری کنم که این حست ازارت نده ؟ تو دلم میگفتم بده بکنمت ولی میگفتم که… یکم شهوت روم رو باز کرد و گفت خاله شما با همین بدنت و قیافت داری مارو خوب می‌کنی ولی بعدش پشیمون شدم سریع و تا اومدم جمعش کنم زد زیر خنده و گفت الان منظورت اینه من از لحاظ جنسی شارژت میکنم؟ منم که گند زده بودم گفتم نه منظورم این نبود ، اومد و نشست بغلم حالا کاملا کنارم بود یکم خودشو کج کرد طوری که پاهاش روی رونم قرار گرفت و یکم با کیرم فاصله داشت اینکارش واقعا حشریم کرده بود و احساس میکردم داره چراغ سبز نشون میده و آروم پاش رو گزاشت رو کیرم و گفت خاک تو سر من که تورو از پسرم بیشتر دوست داشتم ( با لحن خنده ) تو سرم داشتم به این فکر میکردم که مامان من با آتوسا تقریبا ۲ ساله که دوسته چیشدع که بعد ۲ سال من حس بهش پیدا کردم که به این رسیدم که شاید تو این مدت باهاش مثل امروز گرم صحبت نکرده بودم و به هیکلش دقتی نکرده بودم تو همین فکرا بودم که گفت ببین امیر چون هم میدونم پسری نیستی که سو استفاده گر باشی اما می‌خوام بهت کمک کنم چون جای پسرم دوست دارم ( تو دلم میگفتم چرا همش میگه جای پسرم این میخواد بده بکنم بعد هی میگه پسرم ) گفت من واقعا از بین دوستای اشکان به تو از همه بیشتر اعتماد دارم و مامانت هم بهترین دوستمه و فقط می‌خوام کمکت کنم اگه خودت بخوای منکه تو سرم هزاران حرف ناگفته بود پرسیدم چجوری گفت ببین اگه قول بدی همچی اینجا تموم بشه و هرچی گفتم گوش کنی بهت میگم گفتم اوکی گفت شلوارت رو در بیار منم که بین خجالت و حشری بودن گیر کردم اینکارو کردم گفت شرتت هم در بیار تا بیان اینکارو که کردم دیدم کیرم شده بود ۲ برابر سایز عادیش تا حالا اینقدر بزرگ ندیده بودمش رو به آتوسا کردم و گفتم میتونم قبل هرچیزی یه سوال ازت بکنم گفت باشه گفتم چرا بدون هیچ مقدمه ای من فکر میکردم باید ماه ها تو فکر تو بمونم تا … حرفم رو قطع کرد و گفت دایی وجود نداره این کار فقط باعث میشه حس حشرت دیگه تموم بشه ، با خودم میگفتم این زن خودش می‌خواسته با من سکس کنه بعد میگه کمک بعدشم اینکارش باعث میشه تا احساس من بهش بیشتر بشه اونوقت میگه تموم بشه یهو دیدم کیرمو گرفته دستش و پاهاشو گزاشت کنار کیرم و جوراب سفید بی ساق پاهاش بود اصلا نفهمیدم کی جوراب پوشید ، احتمالا اون موقع که گفت صبر کن تا بیام به کیرم تف زد و شروع کرد پاهاشو بالا پایین کردن من فوت فتیش نبودم اما از فوتجاب خوشم میومد و اولین بار بود یکی برام فوتجاب می‌رفت بعد چند دقیقه بلند شد و نشست جلوم کیرم و گرفت می‌مالید به صورتش و زبونش رو میکشید روش من بین زمین و آسمون بودم واقعا حس خوبی بود ناخواسته گفتم عجب میلفی واقعا تو کارت حرفه ای خندید و گفت میدونستی یه میلف چقدر بهتره تو کارش تا یه جوون یکم خندید و به کیرم بوسه های ریز میزد من که داشتم لذت می‌بردم یهو لذتم چندان شد دیدم کیرم رو کرده تو دهن داغ و پر تفش و تند تند میخورد کیرمو و تو چشمام زول میزد از موهاش گرفتم و سرشو تند تر بالا پایین میکردم تا اینکه گفتم داره میاد سریع کیرمو از دهنش در اورد و سریع خواست پاهاشو بیاره بالا ولی تا اینکارو بکنه دیر شده بود و آبم با فشار پاشید رو صورت و کمی هم توش دهنش اما همچنان تمام روی اون جوراب های سکسی پر آب شده بود کمی حالش بد شد و رفت که دهن و پاهاش رو بشوره منم ولو شدم روی زمین ، اینجا بود که حس عذاب وجدان اومد سراغم و گفتم من چیکار کردم اون مامان رفیقم بود چجوری حالا تو صورت اشکان نگاه کنم ، اصن چجوری دیگه روم میشه تو صورت آتوسا نگاه کنم تا برگرده خودمو جمع و جور کردم و داشتم میرفتم و اومد و گفت بین خودمون میمونه دیگه با ترس تو چشماش نگاه کردم و گفتم بله و گفت آفرین پسر گل و سریع رفتم ، وایییی من چیکار کردم نباید میزاشتم این حس شهوت لعنتی کنترلم کنه من همون امیرسامم؟ همون امیرسام که خجالتی و آروم بود؟؟؟؟ چه بلایی سرم اومده چیکار کنم حالا عذاب وجدان تموم بدنم رو فرا گرفته بود و سردرگم بودم …

خب دوستان امیدوارم خوشتون اومده باشه داستان کاملا ساخته ذهن بوده و تمام ماجرا خیالی بوده ، خیلی ممنون میشم که نظرتون رو محترمانه بهم بگید چون اولین داستانم هست دوست دارم بدونم چقدر اشکال داره و اگه خوشتون اومد ادامه بزارم

نوشته: امیرسام


👍 4
👎 15
29101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

920392
2023-03-27 00:34:17 +0330 +0330

کار به فانتزیت و روند داستانت ندارم
ولی قلمتو دوست داشتم
ادامه بده نوشتنو

0 ❤️

920423
2023-03-27 02:07:51 +0330 +0330

ادامه نده
خیلی مسخره و چرند بود

0 ❤️

920424
2023-03-27 02:20:01 +0330 +0330

خدا قوت

0 ❤️

920451
2023-03-27 04:08:16 +0330 +0330

گندت بزنن با این نوشتنت نصفه ول کردم الدنگ لااقل غلطا رو درست می کردی

0 ❤️

920530
2023-03-27 16:16:51 +0330 +0330

کسخول تو که از خودت نوشتی جای آتوسا میگفتی نیوشا ضیغمی 😐
انقدر بدبختیم که حتی تو تخیل هم به 4 تا خوب فکر نمیکنیم!

0 ❤️

920652
2023-03-28 09:46:27 +0330 +0330

بازم دمت گرم با دو دقیقه خوردن آلت اومد به همون ببار ارضا شدن هم رضایت دادی👏👏👏
بعضیا که داستان مینویسند توش 124ساعت تلمبه میزنن تازه بعد دو دقیقه گذشتن از ارضاشون میرن راند بعدی کردن یکی نیست بگه آخه ابله مگه میشه دو دقیقه بعد ارضا دوباره شروع به کردن کرد اونم بعد کلی کردن🤣🤣🤣

0 ❤️

920748
2023-03-29 01:15:50 +0330 +0330

خدا قوت
مرزهای کسخلی و جقیت رو جابجا کردی
کیرم سر درد شهوانی با این داستان هاش

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها