طعم لذت

1402/07/21

سلام، قبل خوندن باید چند نکته رو یادآوری کنم.
این داستان ساخته و پرداخته ذهن منه .
محتویات داستان تابوعه.
این داستان اولین قلمه منه پس قطعا کم و کاست زیادی داره .
داستان کمی طولانیه و صحنه های داستان از میانه داستان شروع میشه و در خطوط پایینه به اوج خودش میرسه.
امیدوارم که خوشتون بیاد🌹.

پدر و مادرم سن زیادی نداشتن که من به دنیا اومدم دو تا بچه 18 ساله که به دنبال نهایت لذت بودن
بعد آشکار شدن ماهیت من پدر و مادرم که از قضا پسر عمو و دختر عمو بودن با اجبار خانوادها ازدواج کردن ولی ازدواجشون زیاد دووم نیاورد و نتونستن مسئولیت من و بپذیرن و سرانجام بعد کشمکش های زیاد ازدواج شون به طلاق ختم شد و هر دو عازم کشور دیگه ای شدن و سرپرستی منم به خانواده پدریم واگذار شد
الان 18 سال از اون اتفاق میگذره و من در کنار پدربزرگ و مادربزرگ جونم زندگی خوبی دارم و هیچ ارتباطی با پدر و مادرم ندارم پدر بزرگم زیاد ارتباط خوبی با پدرم نداره ولی میدونم که مادر بزرگم چقدر پسرشو دوست داره و در غیاب پدر جون خیلی احوالشو میپرسه از حرفای مادر جون متوجه شدم اون ور خوب بهش ساخته و بیزینس خودشو داره و به یک مرد موفق تبدیل شده و عکسامو دیده و خیلی دوست داره من و از نزدیک ببینه ولی من تمایلی نشون ندادم چون حس خاصی بهش نداشتم
همینجوری لحظات میگذشت که مادربزرگم سخت مریض شد و تحت نظر پزشک قرار گرفت و پزشک و پرستار هی به خونه ما رفت و آمد داشتن
کنار تخت مادر جون نشسته بودم و با دل نگران سعی در غذا دادن بهش داشتم که باباجون گفت؛‌پدرم متوجه بیماری مادرجون شده و خیلی نگران شده و قراره بیاد ایران درخشش چشمای مادر جون رو با این خبر دیدم ولی خودم نمیدونستم چی بگم و با دیدن پدرم بعد این همه سال چه واکنشی نشون بدم

خسته و کوفته از دانشگاه برگشته بودم خونه و میخواستم مستقیم راهی آشپز خونه بشم که صدای خنده مادر جون و یک مرد غریبه رو شنیدم وقتی نزدیک در شدم دیدم یک مرد قد بلند و چهارشونه که تنها نیمرخ فک دارش دیده میشد مشغول دیدزنی اتاق و شوخی کردن با مامان جونیه که بعد شنیدن اومدن پسرش جون تازه گرفته بود مرده یک کت و شلوار اسپرت خاکستری پوشیده که کاملا تو تنش نشسته بود و خوب دلبری میکرد کاملا توجهم جلبش بود که مامان جون متوجه ام شد و گفت؛ عه دختر خوشگلم اومدی با این حرف توجه مرد به من جلب شد و اندامم و بررسی کرد خوشحال بودم که امروز بیشتر از قبل به خودم رسیده بودم بعد بررسی نگاهش رو صورتم ایست کرد به طور عجیبی خاص نگاه میکرد با چشم تو چشم شدنمون نگاهمو ازش گرفتم و به مادرجون سوق دادم
_خوب حالت کوکه ها جیران خانم
_بایدم کوک باشه عزیز کردم اومده!
عزیزکردش؟ یعنی این مرد پدرم بود؟
دوباره نگاه مو سوق دادم سمتش و بیشتر روی صورتش دقیق شدم چهرش به پدری که دختر 18 ساله داشته باشه نمیخورد خیلی جوون و سرزنده بنظر میرسید قدم هاشو سمتم برداشت
_خوش حالم میبینمت برای خودت خانمی شدی میتونم بغلت کنم؟
ذهنم یاری نمیکرد نگاهشم سمت مادرجون رفت که با خوشحالی به ما نگاه میکرد تنها تونستم سرمو به علامت تائید تکون بدم
ناگهان رفتم تو یک آغوش گرم و توش گم شدم حس آرامش و امنیت بهم منتقل شد
_ببخشید دختر کوچولوم که دیر اومدم
با اومدن بابا هر روز وضعیت مادر جون بهتر میشد و هممون خیالمون راحت شد منم تا حدودی یخم آب شده بود و تونسته بودم باهاش ارتباط بگیرم
ساعت از ۱۲ گذشته بود و من تو تخت مشغول چک کردن گوشیم بودم که بابا در اتاق و زد یک تاپ و شلوارک صورتی و کوتاه پوشیده بودم نمیدونستم عوض کنم بعد بگم بیاد تو یا توجهی نکنم تا حالا پیش پدر جونم انقدر راحت نرفته بودم ولی با این فکر که پدرم براش عادیه بهش اجازه ورود دادم با دیدنم توجهش بهم جلب شد و نگاهش شو جستجوگرانه رو اندامم چرخوند نگاهش روی رون های سفیدم بیشتر مکث کرد
_میخواستم باهات حرف بزنم
_چیزی شده!
_ن چیز خاصی که نشده ولی من باید کم کم برگردم اوضاع کسب و کارم با نبودم کمی بهم ریخته
از حرفش ناراحت شدم دوست داشتم بیشتر باهاش وقت بگذرونم ولی بهش حق میدادم تمام کار و زندگی که تو این سالها ساخته اونجاست
فقط تونستم به تکون دادن سرم اکتفا کنم
_ولی من دوست ندارم که دوباره بین مون فاصله بیوفته بهمین خاطر تصمیم گرفتم حالا که نزدیک تعطیلات نوروزه و دانشگاه نداری تو رو هم با خودم ببرم تا هم از گردشی برات بشه هم تو زمانای آزادم باهم وقت بگذرونیم خب موافقی؟
_پدر و مادر جون چی؟
_اونا خوش حال میشن ما بیشتر با هم وقت بگذرونیم
پیشنهادش وسوسه انگیز بود و من به تجربهای جدید نیاز داشتن پس قبول کردم
چمدونم و بستم و با پدرم راهی آلمان شدیم
خونه اش تو یک ساختمون چندین طبقه با نمای شیشه ای بود که ما تو طبقه آخرش زندگی میکردیم محیطش سرد و خشک بود ولی تمیز و آراسته مشخص بود بابا به نظم زیادی اهمیت میده خونه سه تا اتاق داشت که یکی از اتاقای مهمون و من برای خودم برداشتم من رفتم استراحت کنم و بابا بعد اینکه من و رسوند رفت تا به کارای عقب موندش برسه و گفت به احتمال زیاد شبم تو شرکت بمونه وقتی حرف ازین شد ذهنم جای خوبی نرفت و فکر کردم بابا میخواد من و دور بزنه تا به عیش و نوشش برسه چون میدونستم بابا یک دختر بازه قهاره و بعد این همه مدتتو ایران و محروم بودن از دختر قطعا زده بالا و دیگه آستانه تحملش یاری نمیکنه
بعد رفتن بابا اول از همچی سریع لباسامو تو کمد چیدم و لباسمو در آوردم و فقط روی شرت و سوتینم یک تیشیرت خاکستری پوشیدم بعد با خیال راحت رفتم رو تخت و خواب نرمم مشغول استراحت شدم
تو خواب بودم که یک دفعگی از خواب پریدم احساس گرمی زیادی میکردم تیشرت رو هم از تنم درآوردم و راهی آشپز خونه شدم مشغول نوشیدنه آب سرد بودم که یکدفعه که به پشت چرخیدم بابام رو در چند سانتیم دیدم و از جام پریدم
_ترسیدی عزیزم؟
با صحبت کردنش بوی تند شراب به سمتم پیچید
_نه فقط کمی شوکه شدم
سری تکون داد
_چرا تا الان نخوابیدی
_تازه بیدار شدم
_خوابه خوبی داشتی؟
با شنیدن بوی شراب مطمئن شدم که جدی تو کار بوده نمیدونم چرا یک دفعه یک حس اومد تو وجودم تا سر به سرش بزارم به طور طبیعی وقتی میخواستم کسی رو اذیت کنم بدنم و قوس دادم و دستمو رو پهلوم گذاشتم و با صدایی که طنازش کرده بودم گفتم
_خوابی خوبی که داشتم ولی اگه بابا جونم من و دور نمیزد و تک خوری نمیکرد من و هم میبرد مجلس فسق و فجور خوب ترم میشد
نگاهش برق خاصی زد و مشغول بررسی سر تا پام شد نگاهش سنگین و با مکث بود نگاهش من و متعجب کرد و وقتی توجهم به خودم جلب شد متوجه شدم با یک شرت و سوتین سفید توری دارم جلو بابام خودنمایی میکنم نور آشپز خونه تو ذوق میزد بابا مثل یک کاوشگر به اندام خصوصیم نگاه میکرد و با چشماش به دنبال دریدن اون دو تیکه پارچه بود هنگ کرده بودم و نمیتونستم هیچ عکس العملی نشون بدن بابا این فاصله چند سانتیمتر رو هم پر کرده و من و با یک دستش به آغوش کشید با انگشتاش چونمو به آرومی گرفت
_پری دریایی مو می بردم بین اون همه گرگ؟؟!
نفسم یک لحظه ایستاد این موقعیت و اصلا نمیتونستم برای خودم تحلیل کنم بزرگ شدن کیر بابا رو به خوبی احساس میکردم تنها تونستم اسمشو صدا بزنم
_بابا!
_جووونم؟
_تو مستی؟ اجازه بده برم اتاقم وضعم خوب نیست
نگاه گنگ مو که دید به خودش اومد من و آروم ول کرد و سرشو پایین انداخت منم سریع رفتم تو اتاقم درو قفل کردم و یک نفس آسوده کشیدم ولی تمام بدنم می سوخت پوست بدنم زیر نگاهش دون دون شده بود نگاهش سنگ و آب میکرد با یادآوری دوباره اون لحظات رگایی از شهوت تو وجودم شعله کشید اون یک مرد کامل بود که بی توجهی بهش به تمام معنا غیر ممکن بود اگه پدرم نبود قطعا ازش نمیگذشتم و امروز با اون نگاه سوزانندش دووم نمیوردم و دو دستی خودمو تقدیمش میکردم ولی باید بپذیرم که اون پدرمه و امروز مست و غیر قابل کنترل شده بود نباید به این موضوع پر و بال بدم
فردای اون روز همچی به روال قبل برگشت و هیچ کدوممون اون لحظات لعنتی رو برای هم یادآوری نکردیم و مثل افرادی رفتار کردیم که انگار اتفاقی نیوفتاده
بابا چند روزی بود که سرش شلوغ بود و ما زیاد هم و نمیدیدیم ولی امروز که یکشنبه بود و وقت استراحت بابا بود تصمیم گرفتم روزشو بسازم و یک ناهار خوشمزه براش بپزم بعد پختن نهار رفتم دوش گرفتم و کراپ و شرتک کرمی که خیلی دوسش داشتم و بهم میومد و پوشیدم و منتظر بیدار شدن بابا موندم ولی بابا انقدر خسته بود که ساعت از یک ظهر گذشته بود ولی هنوز بیدار نشده بود پس تصمیم گرفتم برم تو اتاق و خودم بیدارش کنم
نزدیک تختش شدم فقط یک شورت پوشیده بود و اندام ورزیدش بیشتر از هر موقع دیگه ای پیش ملافه ها خودنمایی کرد
شروع به تکون دادن و صدا زدنش کردنم
_نصف روز گذشت نمیخوای بیدار شی چقدر میخوابی آخی پاشو ببین سلین خانم چی برات پخته
هیچ واکنشی نشون نداد صورتمو نزدیک گوشش بردم و اسمشو صدا زدم
که یک دفعه دستمو گرفت و افتادم تو بغلش با هر دو دستش کاملا من و احاطه کرد و به خودش چسبوند یک جیغ آرومی کشیدم و اسمشو بلند تر صدا زدم ولی جز حرف های نامفهوم چیزی عایدم نشد سفت به بدنش چسبیده بودم که احساس کردم یک چیز سفت به کونم فشار میاره پارچه لباسای هر دومون نازک بود و من به خوبی بزرگی شو رو پوستم احساس میکردم بیشتر از اینکه عصبی بشم تعجب کردم که چرا این هی تکی به توکی میخوره راست میکنه خواب چی میدیده که کیرش اینجوری علم شده همینجوری بدون هیچ واکنشی تو آغوشش بودم که دیدم خودشو بهم فشار داد و قشنگ احساس کردم که سرش داره میره تو چاک کونم حس جالبی رو داشتم تجربه میکردم عقل و منطقم تو اون لحظات نفس گیر خاموش شده بود گذاشتم بیشتر فشار بیاره داشت خوشم میومد و کصم داشت آب پس مینداخت تا حدی که تونست خودش و بهم چسبوند و مالوند
صدای غر و غر شو شنیدم هر کاری که میکرد کیرش نمیتونست پارچها رو بدره و به چشمه برسه بالاخره آروم گرفت و خوابش دو بار سنگین شد منم با اون یک سر کیرش تو کونم داشتم حال میکردم
یک دفعگی دوباره حرف زدناش شروع شد و اسممو صدا میزد و هی میگفت میخوامت
فکر کردم بیدار و اینجوری میخواد اغفالم کنه ولی انگار جدی خواب من و میدید و دوباره شروع کرد به فشار دادن خودش پروانه های شهوت تو دلم شروع به پرواز کردن و من و به سمت کامل کردن این ارتباط کشوند
به سختی خودمو چرخوندم و پامو به زور باز کردم تا خوب کیرش لاپای کصم قرار بگیره پاهامو چفت کردم تا خوب کیرش حال کنه یک آه آرومی کشید که شهوت مو بیشتر کرد خودمو به گوشاش رسوندم و اسم شو زدم
_مهردادم، چرا بی قراری میکنی کی رو میخوای؟
لاله گوششو تو دندونام گرفتم و لیسیدم
داشت چشماش کم کم باز میشد و من خیره بهش نگاه کردم که نگاهش به من افتاد
_خیلی بی قراری میکردی! هعی من و صدا میزدی
دلت برای دخترت رفته! آره باباجون؟؟!
شروع به تحلیل موقعیت کرد وقتی دید کیرش عملا لای پامه و با شهوت دارم بهش نگاه میکنم چشمای اونم خمار شد
_آخخ که من قربونت برم این همه نازو چطوری بخرم
یک دفعه مثل وحشیا که چند وقته آب بهشون نرسیده به جون هم افتادیم لبامای همو قورت میدادیم دستای بابا بیکار نموند و لباسمو به سریعترین شکل ممکن در آورد حتی اون سوتین مزاحم و کند انداخت بیرون از لبام دل کند و مشغول دیدن سینه ام شد چشماش برق میزد
_من باید برای این ممه های رسیده بمیرم
و افتاد به جون سینه هام یکی رو تو دهنش کرد و میک زد و دومی رو با دستاش چنگ میزد با کاراش آه و نالم بالا رفت بعد میک زدن شروع کرد به بوسیدن تمام پوست بدنم داشتم تو بوسه اش می سوختم که دست شو گذاشت رو شرتم و آروم آروم از لای پام درش آورد و میخ کصم شد درخشش چشماشو خوب احساس میکردم میدونم که داشت کس صورتی و پف کردم که آب ازش روونه شده بود و ستایش می کرد پاهامو بالا آوردم تا نزدیک سرش بشه
_خوشت اومده؟!
آب دهن شو قورت داد و با شروع کردن به خوردنش مهر تائید زد به پرسشم
آه و نال مو نمیتونستم کنترل کنم صدام تو کل خونه میپیچید تمام آبمو کشیده بود داشتم میومدم که دست کشید و باعث شد ناله ی ناراضی کنم
شرتشو در حالی که کیرش بزرگ تر از حد معمول شده بود بیرون آورد و تو دستای تنومندش گرفت
_تک خوری نداریم با هم به اوج میرسیم ، خب حالا دختر کوچولوم بگه دوست داره مهرداد کوچولو کجاشو فتح کنه؟
من پایبند به بکارت نبودم و دوست داشتم قبل ازدواجم سکس و تجربه کنم و دنبال یک فرد با تجربه بودم برای از بین بردن بکارتم که از قضا رسید
دستمو روی کصم گذاشتم و گفتم
_به مهراد کوچولو بگو بیاد این کلوچه داغ و بللعه که داره براش تاپ تاپ میکنه
بابا انقدر شهوتی شده بود که اصلا درنگ نکرد و بدون کاندوم سر شو گذاشت رو کصم ترسیدم که عجله کنه و بهم صدمه بزنه ولی آروم و با احتیاط کلاهک کلفتشو فرستاد تو آخ که چه حسی داشت کم کم حفره مو و پر کرد بعد اینکه عادت کردم شروع کرد به کمر زدن جاری شدن خون و احساس کردم ولی هیچ کدوممون بهش محل ندادیم از بابا خواستم روند و تند تر کنه درد خفیفی داشتم ولی لذتش فوق العاده بود با هم به اوج رسیدیم
تمام بدنم کوفته شد بود ولی انگار بابا تازه شارژ شده بود ولی وقتی چشمای خستمو دید شروع کرد به بوسیدنم و آروم کردنم با حرفاش
داشتم استراحت میکردم که بابا من و تو بغلش گرفت برد تو حموم وان پر آب گرم کرده بود و من و نشوند تو وان بدنم در حال باز شدن بود و دوباره داشتم قوامو بدست می آوردم بابا اومد تو وان و منو کشوند تو بغلش سرمو بردم تو گردنش و چند بارم گردنشو بوسیدم لبامو نزدیک گوشش کردم و ازش تشکر کردم بخاطر رقم زدن این لحظات ناب
سفت شدن کیرشو زیر کونم احساس میکردم تک خنده ای زدمو گفتم
_به این چی میدی که زود راست میکنه؟
_در مقابل پری ای مثل تو بی عنصره
لبخندی زدمو خودمو بهش مالوندم
_نکن وروجک اگه ادامه بدی کونتم به فاک میرها
خنده بلندی کردم و خودمو بیشتر بهش فشار دادم
_خودت میخاریا پس برات میخارونم…

نوشته: دنیز


👍 12
👎 16
34301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

952599
2023-10-14 02:06:40 +0330 +0330

کاش حداقل اسمت دنیز نبود تا دیس نزنم آخه راستش خیلی اسم ضایع و چندشیه لامصب…😨

1 ❤️

952643
2023-10-14 11:00:01 +0330 +0330

فقط چیز تو چیزت همین

0 ❤️

952668
2023-10-14 16:06:45 +0330 +0330

خوب بود🙈

0 ❤️

952674
2023-10-14 19:40:52 +0330 +0330

کسکش من مستم.چرااولش اینا رو گفتی.خواستی دلمون بترکه؟؟؟ترکید.همون اول گریم گرفت.حیف زندگی که بدون پدر و مادر بگذره😔😔😔😔

0 ❤️