لیلی، دختری از جنس آتش (۱)

1401/12/23

سلام به همگیتون. خیلی وقت بود دلم میخواست داستان زندگیمو بنویسم و کسی منو نشناسه اما هر بار تنبلی و خستگی از کار زیاد نمیذاشت فکرم رو متمرکز کنم که بتونم همه چیز رو اونطور که بود بنویسم.
من لیلی ام (اسم مستعارم اینه) و الان ۳۱ سالمه و ساکن آلمانم. از بچگی هوش و استعداد فراوونی داشتم و همیشه درسخون و شیطون بودم. اما پدر و مادرم با وجودی که هر دو تحصیل کرده بودن حواسشون زیادی به من نبود. شش سالم بود که عموم که ۴ سال ازم بزرگتره من و خواهر ۸ ساله ام روول میزد و میترسوند و دستمالی میکرد که آخرین بار مادرم مچش رو گرفت ولی از ترس آبرو هیچ گوهی نخورد و تازه این آخری ها واسش خواستگاری هم رفت. پدر و مادرم آدمای کسخلی بودن. دایم با هم دعوا داشتن و مارو هم این وسط حسابی کتک میزدن و تحقیر میکردن که باعث شد از بچگی دنبال جلب توجه و ترحم آدم های غریبه باشم. اینارو میگم که اگه در ادامه چیزهایی که خوندین رو خواستین قضاوت کنین بدونین تمام اشتباهات زندگی ما ریشه در کودکی و رفتار غلط والدینمون با ما داره.
حدود ۱۶ یا ۱۷ ساله بودم که با یه پسر خوشگل و بانمک به اسم رضا دوست شدم. منو میبرد خونشون و مادرش هم همیشه خونه بود و ظهر ها میخوابید. رضا توی اطاق انقدر با سینه هام بازی میکرد و کسمو دست مالی میکرد که راضی میشدم از کون بهش بدم. بعد از چند ماه رضا بهم خیانت کرد و من با یه پسر ۳۰ ساله دوست شدم. از همون سن رابطه با مردهای سن و سال بالا رو خیلی دوست داشتم و کلا مغزم به دو قسمت تقسیم میشد. یه طرف درس و زندگی روزمره و باقی چیزا و یک طرف سکس.
همیشه و در همه حال احساس حشری بودن داشتم و نمیدونستم واقعا این یه حسنه یا ضعف…
خلاصه که عاشق طرف شدم و کسم رو بهش تقدیم کردم. اونم کیر کلفتی نداشت ولی من تو سکس باهاش هیچ وقت ارضا نمیشدم و فقط چون عاشقش بودم با رضایت کامل خودمو در اختیارش میذاشتم. فقط یه چیز میخواستم. که دوستم داشته باشه. عاشقم بشه. اما نشد.
بعد از ۵ سال دوستی و پا گذاشتن به سنی که دیگه تقریبا عالم دیگه ایی با گذشته داشت با اون بهم زدم چون فهمیدم هدفی جز سکس نداره و به قول خودش آدم به خاطر یه لیوان شیر گاو نمیخره !!!
وقتی باهاش تموم کردم یه حرص و خشم عجیبی داشتم، میونم با خانوادم خراب بود و خیلی در حقم نامردی کردن که خودشون بعدها اعتراف کردن و بخشش خواستن.
داستان از جایی شروع شد که من به توصیه ی دوستم قرص لاغری خوردم و به شدت هورمون هام بهم ریخت و مثل یه سگ هار حشری شده بودم. با هر کس دوست میشدم و فقط میخواستم با یکی سکس کنم. باورم نمیشه هنوز که چقدر حماقت میکردم و خودمو انقدر ارزون در اختیار مردهای غریبه میذاشتم. مردهایی که فقط برای ساعتی باهام مهربون بودن و همین برام بس بود. تا اینکه یه روز که منتظر تاکسی بودم یه سمند سفید جلو پام وایساد و من سوارش شدم و از اون به بعد زندگیم به کل عوض شد …

بعد از سوار شدن به اون سمند لعنتی راننده که مردی حدود ۴۰ ساله بود شروع کرد به چرت و پرت گفتن و من که یک گلوله آتیش بودم دکمه های مانتوم رو باز کردم و سینه هام که لخت و سفید و درشت بودن افتادن بیرون. راننده که اسمش مهدی بود چشماش چهارتا شد و گفت عزیزم گرمته؟ بذار کولر روشن کنم واست. من که تمام وجودم فقط شهوت بود و تمنای کیر داشتم که توی کسم بره و سیرابم کنه گفتم مرسی عزیزم. و شال سفید نخیم رو روی پستونام کشیدم و از روی شال با نوکشون بازی میکردم. مهدی بیچاره یه چشمش به جاده بود و یه چشمش به پستونای یه دختر بیست و چند ساله ی حشری که نه قصدش پوله و نه دردسر… آروم زیر لب گفت خنک شدی عزیزم؟ گفتم من آتیشم خیلی تنده و به همین زودی خنک نمیشم. بعد دستشو یواش آورد کنار دستم که روی سینه ام بود گفت بده ببینم دستت یخ کرده که. همینطور که دستمو گرفته بود با ساعدش پستونمو میمالید و من از کسم فقط آب بود که میریخت. هوا کامل تاریک بود و شالمو کناز زدم و دستشو گذاشتم رو نوک سینم و گفتم بیا ببین اینم سردشه؟ اونم یه دستش به فرمون و کیرش شقه شق و منم مثل یه زن جنده مشغول هوس بازی باهاش بودم…
پیچید یه فرعی و تو یه جای خلوت کیرشو دراورد و گفت میخوری ؟ گفتم نه. تو خیابون؟
مگه جا نداری؟ گفت چرا اما زن دارم . گفتم خب دوستی رفیقی ؟ گفت اتفاقا یکی از رفیقام اینجا زندگی میکنه اما شاید نباشه. گفتم بزنگ ببین اگه هست بریم اونجا. تا اون لحظه تو خیالم فقط کس دادن به مهدی میگذشت و ایده ی دیگه ایی نداشتم. خلاصه رفیقش خونه بود و رفتیم اونجا. اونم یه مرد ۳۶ ساله حدودا هیکلی و قد بلند ولی قیافه ساده و معمولی داشت. انگار میدونست من اومدم به رفیقش بدم. خب دلیل دیگه ایی برای اونجا بودن من وجود نداشت. خلاصه رفتیم داخل و اونم رفت چایی گذاشت و نشستیم و مهدی گفت داداش ما بریم تو اطاقت یه کم خلوت کنیم؟ اونم گفت باشه و به من گفت اهل قلیون هستی؟ گفتم شدییییید مخصوصا بعد از خلوت کردن و بلند خندیدم. پسره داشت از حسودی میمرد ولی خندید و گفت باشه پس من آماده میکنم تا خستگیت در بره. از اینکه اون میدونست میخوام برم کس بدم به دوستش و من مرکز توجه جفتشون بودم در حد مرگ لذت میبردم. رفتیم تو اطاق و تخت دونفره ی قدیمی داشت و در کل خونه خیلی کوچیک بود . به محض ورود مهدی منو چسبوند بیخ دیوار و ازم لب گرفت و سینه هامو انداخت بیرون و شروع کرد به لیسیدنشون. بهش گفتم مهدی میخوام یه رازی بهت بگم. ترسید فکر کرد شاید کیر دارم من خخخ . یه کم عقب کشید و گفت چی ؟ گفتم اگه پستونامو بیخیال نشی و لیس بزنی و موقع گاییدنم همش بمالیشون و همش دستت روشون باشه آتیش من تا صبح نمیخوابه و به خودت که هیچی به دوستتم سرویس میدم. از این حرفم انگار شهوتش دوبرابر شد و گفت نوکرررررتم عسسسسلم. سینه های گنده و سفیدمو میخورد لیس میزد و منم ناله های شهوتناک میکردم که مطمئن بودم اون پسره بیچاره پشت داره بدجور جررر میخوره. بعد بلند گفتم بیا کسمو برام لیس بزن. کسم تشنه اس. اونم بی چون و چرا گوش میکرد به حرفامو هر کاری میخواستم عین نوکرم برام میکرد. راستش از اینکه گوش به فرمانمه و من هر چی میخوام داره میشه خیلییییی خوشم اومد. یه کم که کس باد کرده و حشریم رو لیسید گفتم کیرتو بکن تو کسم. بازم بدون کلمه ایی گفت چشم خانومم و کیرشو تا دسته کرد تو کس جوون و داغم. منم با تموم وجود ناله میکردم و چوچولمو همزمان میمالیدم و اونم پستونامو. آه و ناله هام در حد مرگ بالا رفته بود و صدای جیر جیر تخت رو آسمون بود که گفتم بخواب میخوام بشینم رو کیرت. پشتم بهش بود و روی کیرش بالا پایین میکرد و روم به سمت در اطاق بود که یهو دیدم دوتا چشم داره نگام میکنه. رفیقش بود. منم زل زده بودم تو چشاش و با تمام وجود کس میدادم و حرفای حشری کننده میزدم تا اینکه آبش اومد و من ارضا نشدم و خودم نخواستم که بشم. چون همونجا جرقه ی سکس با رفیقش تو سرم خورد و گفتم آب از سرم گذشته .چرا لذت نبرم؟ پاشدم و با تاپ صورتی توریم بدون سوتین با شرت رفتم بیرون. پسره (امیر) تو آشپزخونه داشت قلیون رو میچاقید که منو دید و گفت خسته نباشی خانوم. گفتم شما هم همینطور آقا. ببخش اگه اذیت شدی. اصلا به روم نیاوردم که جلوش داشتم کس میدادم و اون مشغول تماشای دیدن صحنه ی رفت و آمد کیر مهدی تو کسم بوده و الانم با یه شرت و تاپ توری که پستونام کامل معلومه جلوش وایسادم. مهدی از توالت اومد و گفت میخوای همینطوری بچرخی اینجا؟ گفتم اره خب مگه چیه؟ گفت خب امیر بیچاره گناه داره. گفتم خودش زبون داره. پرسیدم امیر جان شما اذیت داری میشی؟ اونم با لحنی مضطرب که میترسید دیدن یه کس جوون و حشری از دستش در بره فوری گفت آقاااا ول کنین دیگه. ندید بدید که نیستم. بعد رفتیم روی کاناپه سه نفره تو پذیرایی نشستیم و من وسط امیر و مهدی قلیون میکشیدم. مهدی هم هر از گاهی ازم لب میگرفت و با دستش رونای پامو میمالید و پستونم که سمت خودش بود رو هم یکسره نوازش میکرد که این کارش باعث میشد واسه کس دادنم به دوتاشون مصمم تر بشم. واسه ریختن یخ امیر گفتم بازی با دود قلیون رو بلدین؟ گفتن نه چطوریه؟ گفتم امیر میکشه میده دهن من و من میدم دهن مهدی و بر عکس. دیدم چشای جفتشون برق زد و گفتن باشه. اول امیر یه پک محکم زد و اومد سمت صورتم. منم با دستم صورتشو گرفتم و حس لب گرفتن بهش دادم و اونم لباشو گذاشت رو لبام و مهدی هم پستونامو یکسره میمالید و میگفت چه دوست دختر خوشگل و شیطونی دارم. امیر دلش نمیومد لباشو ازم جدا کنه اما خب میترسید لب بازی رو شروع کنه. منم با حالت شهوتی دود رو توی دهنم حبس کردم و رو کردم به مهدی که قمبل کونمو دادم سمت امیر. مهدی دود رو گرفت و دوباره بهم پسش داد. تو این حین یه آن حس کردم دستای گرم امیر روی لپای کونمه ‌ برگشتم دستشو کشید و گفت بده دود رو . رو کردم بهش و دود رو که چیزی ازش نمونده بود دادم و بعد لباشو میک زدم. مهدی هم تو عالم خودش اصلا نفهمید. اونم دستش رو برد سمت سینه ام و شروع کرد مالش دادن. که یهو مهدی پاشد و گفت ای وای کلید مغازمو جا گذاشتم و شاگردم داره میاره سر میدون. من یه ۲۰ دقیقه دیگه میام. پاشد سریع جمع کرد و رفت. امیر رومد رو مبل و بی حرف اضافه پستونامو در اورد و میگفت تو قلیونت رو بکش من نوکریت رو میکنم. فقط بگو چیکار کنم که بذاری ارضا بشم آخرش باهات؟ باز اون حس ریاست بهم دست داد و لذت چند برابری. گفتم پستونامو بخور و با دستت کسمو بمال. گفت چششششم. هر چی تو بخوای خانم. وایییی چه حالی بود. ۵ دقیقه پیش داشتم به رفیقش کس میدادم و الان باز تو بغل یه مرد دیگه ام. بعد با حالت تحکم گفتم برو کسمو لیس بزن. رفت پایین مبل رو زمین و پاهامو باز کرد و شرتمو کشید پایین و بو کرد‌ گفت بوی گاییده شدن میده. کس خانومم گاییده شده. وای کس خانومم گاییده شده و آب انداخته باز. حرفاش روانیم میکرد. هیچ وقت با خوردن آب نیومده بود تا حالا. قلیونو انداختم اونور و متمرکز شدم روی لبا و زبون امیر روی چوچولم. خیلی حرفه ایی میخورد. یهو یه حس عیبی اومد سراغم و آبم فوران کرد بیرون و همون لحظه مهدی که رفتنی کلید برده بود اومد تو و دید کس من تو دهن رفیقشه. همینطور یه مکث کرد. به لحاظ روحی وابستگی یا تعلقی بهم نداشت که بخواد غیرتی بشه. گفت دیدی گفتم حال امیرو خراب میکنی. امیر برگشت با دستپاچگی گفت داداش شرمنده نمیخواستم … مهدی حرفشو قطع کرد گفت لذتشو ببرین بابا. من که چیزی نگفتم . بعد به امیر گفتم پاشو برو اونور میخوام قلیون بکشم. اونم بدون هیچ حرفی گفت چشم خانومم. اومد نشست کنارم رو مبل و لم دادم بهش و پک میزدم به قلیون و مهدی هم ساق پامو میمالید.امیر هم پستونامو. احساس یه ملکه ‌رو داشتم و دلم میخواست هر روز بیام اینجا بین این دوتا …
ادامه داره …

نوشته: لیلی


👍 14
👎 1
19101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

918771
2023-03-14 07:01:25 +0330 +0330

حال کردی ها 😎

3 ❤️

918839
2023-03-15 00:06:25 +0330 +0330

تو آلمان سمند هست

نوشته یه مجلوق کوس ندیده بدبخت

1 ❤️

920560
2023-03-28 00:42:13 +0330 +0330

از اینکه پسری اونم از نوع مفعولش هیچ شکی نیست فقط موندم چرا داستان کون دادنت رو از زبون یه زن نوشتی

0 ❤️