لیندا (۱)

1402/10/18

اولین بار که لیندا رو دیدم بیرون ساختمون جلوی در ورودی بود. با وجودی که سوئدی بود اما خیلی خوش برخورد و گرم باهام برخورد کرد. فکر نمیکردم حتی این خانم خوشگل که حدودا ۴۰ تا ۴۵ ساله به نظر میرسید، قراره چند ماه بعدش اتاقشو عوض کنه و بیاد همسایه اتاق من بشه. تابستون ۲۰۲۲ بود و تازه کارم رو شروع کرده بودم. هر روز هوا گرم‌تر میشد و آدم‌ها لباس‌هاشون بازتر می‌شد. چون کارم توی کلینیک هست همیشه پرستارها و دکترها رو با روپوش سفید شن میدیدم و طبق قوانین بیمارستان اجازه آرایش کردن هم نداشتند. اما لیندا با وجودی که مشخصا ازم بزرگتر بود، همیشه منتظر بودم که ببینم وقتی از بیرون میاد چه لباسی تنشه و چه شکلی میاد سر کار. اما جور نشده بود که ببینمش با لباس باز. خلاصه بدجوری همه فکر و ذکرم شده بود لیندا. اگر یک روز سرکار میومدم و نمی دیدمت انگار یک چیزی کم داشتم. برخورد هامون فقط در حد احوالپرسی و اینکه هوا چطور بوده این هفته و آخر هفته چیکار کردیم بود. اما هر وقت حرکت میکرد و من پشت سرش بودم، از بس هیکل و کون خوشکلی داشت، بعدش باید میرفتم دستشویی و به یادش یک جق میزدم.

به مرور با جستجوی اسمش تو بانک اطلاعات اشخاص و از توی صحبت‌هامون متوجه شدم توی یک شهر ساحلی نزدیک من زندگی میکنه و مثل اکثر سوئدی ها قبلا ازدواج کرده و دو تا پسر ۱۰ و ۱۴ ساله هم داره. اما یک هفته با خودش و یک هفته با باباشون زندگی میکردن. دیگه تقریبا آخرای جولای شده بود و هوا حسابی گرم بود. اکثر همکارها مرخصی بودند. یک روز که رسیدم سر کار دیدم لیندا حسابی در رفت آمد هست به یکی از اتاق‌های کناری من. رفتم پیشش و دیدم که چند تا کارگر دارن اتاق رو مرتب میکنن و یک سری وسایل جابجا میشه. از قرار معلوم لیندا خانم ارتقاء پستی گرفته بود و میخواست از طبقه ۴ کلینیک نقل مکان کنه به طبقه ما که بتونه بیشتر با کارمندا در ارتباط باشه و به اصطلاح مدیریتشون کنه. اولین چیزی که توجهم رو بیشتر از همه جلب کرد، این بود که بجای روپوش سفید، به خاطر گرمی هوا فقط یک تیشرت نازک سفید با سوتین کرم رنگ و دامن آبی پوشیده بود و فقط واسه مرتب کردن اتاقش اومده بود. با دیدن این صحنه و یک گپ عادی باهاش توی کونم عروسی بود که عشقم بالاخره اومد طبقه خودمون و قراره بیشتر چشم چرونی کنم. چند روز که گذشت و اتاقش آماده شده، عشقولی بابک کارش رو شروع کرد.

به بهانه‌های متفاوت میرفتم باهاش گپ میزدم و انصافا خوش زبون و با مرام بود. اما واقعا جرات نمیکردم حتی حرف‌های غیر متعارف بزنم. چون اولا تازه چند ماه بود کارم رو شروع کرده بودم و دوما توی کلینیک تنها خارجی محسوب میشدم و سوئدی هم حرف نمیزدم. لامصب زبون سختی هم هست و واقعا به یک انگیزه نیاز داشتم تا یادش بگیرم. روز بعدش به ذهنم رسید که ازش بخوام کمکم کنه که سوئدی تمرین کنم و با یک تیر چند تا نشون بزنم. هم بیشتر ببینمش و ذوقشو کنم و هم اینکه انگیزه سوئدی یاد گرفتن رو پیدا کنم. هر چند یک خورده گستاخانه بود که ازش بخوام برام همچین زمانی بزاره اما بالاخره شهوت به خجالت غلبه کرد و بهش گفتم. انگار اونم دوست داشت یک جوری کمک کنه. گفت میتونیم آخرای وقت کاریمون که با هم هر دو اینجاییم، با هم سوئدی صحبت کنیم. باورم نمیشد اینقدر راحت داشتم به یک خلوت با لیندا میرسیدم. گفتم از کی شروع کنیم،‌ گفت همین امروز چطوره؟‌ با ذوق زدگی گفتم چقدر عالی و قرارمون شد ساعت ۴.۵ عصر توی اتاق خودش. بعد ناهار به یادش حسابی جق زدم و برای که آبرو ریزی نشه کلا کارهای خودم رو گذاشتم کنار و رفتم یک موضوع پیدا کردم در مورد آمار طلاق و ازدواج توی سوئد. متنا رو با هر بدبختی بود خوندم توی زمان باقیمانده و برای ۴.۵ آماده شدم. وقتی رفتم اتاقش دیدم رفته رختکن روپوشش رو عوض کرده و با لباسی که قرار برگرده خونه نشسته. یک لباس راحتی سفید رنگ از این درازا تنش بود که خیلی به تنش نشسته بود. شروع کردیم حرف زدن و اونم خوشش اومد که بر پایه یک متن با هم گپ بزنیم. متن رو بهش دادم و دو سه دقیقه ای خوندش و شروع کردیم. نسبتا افتضاح پیش میرفت. بعد چند دقیقه دید من هیچی حالیم نمیشه گفت بیخیالش بزار با جملات ساده تر شروع کنیم. خلاصه اون روز باعث شد که برای حفظ آبروم هم که شده بیشتر سوئدی بخونم تا اونم تشویقم کنه تا شاید بتونم بهش دست پیدا کنم. به همین منوال گذشت و رابطه من و لیندا روز به روز بهتر میشد اما هیچ وقت جرات نکردم خارج از عرف ببرمش. چون هم محیط کاریمون بود و هم اینکه حس میکردم اون علاقه‌ای به نزدیکی بیشتر نداره.

زمان خیلی زود گذشت و من تا تونستم جلب اعتماد کردم توی کلینیک و رابطم با لیندا هم به حدی رسیده بود که اون هم هر وقت میخواست زودتر از من بره خونه، میومد خداحافظی میکرد ازم. اما هنوز بعد از گذشت شش ماه از حضورم توی کلینیک، حتی شماره‌های همدیگه رو نداشتیم. عصر جمعه اوایل زمستون ۲۰۲۲ بود و هوا تقریبا از ساعت ۳ عصر به بعد تاریک میشد. من مشغول کارم بودم که لیندا اومد با زبان سوئدی گفت بابک من دارم میرم خونه. تعطیلات آخر هفته خوبی داشته باشی. منم جوابش دادم و با زبون دست پا شکسته گفتم با این بارون معلوم نیست چطوری باید برم خونه. یهو دیدم لیندا برگشت گفت من ماشین دارم بیا برسونمت. این سرآغاز بیشتر نزدیک شدن من به لیندا و وارد زندگی شخصیش شدن بود. منم از خدا خواسته سریع جمع کردم و رفتیم پایین رختکن که روپوش ها رو در بیاریم و بریم پارکینگ. وقتی داشتم روپوش و شلوارم رو در می آوردم از عمد هر دوشو باهم در آوردم و با شورت وسط رختکن روبروی کمدم ایستادم که لباسام رو مرتب کنم و مثلا بپوشم. همزمان هم داشتم با لیندا که راهروی پشتی بود حرف میزدم. یک لحظه برگشت به سمت راهروی که من توش بودم که بپرسه چی گفتم چون درست متوجه نشده بود. با اون ریخت و قیافه منو دید و برای چند لحظه هر دومون قفل شدیم روی هم. اونم روپوشش رو در آورده بود و یک ژاکت سرمه‌ای پوشیده بود. با یک لبخند موزیانه برگشت به سمت کمد خودش و بقیه صحبتمون رو ادامه دادیم. لباس پوشیدیم و زدیم بیرون. چون یک چتر داشتیم تا رسیدیم پارکینگ هر دو خیس آب شده بودیم. وقتی سوار شدیم دستاشو گرفتم به نشانه تشکر و گفتم اگر نبودی نمیدونستم چجوری برم خونه. همینجور دستاشو نگه داشتم و گفتم میخوام زودتر گرم شه. بخاری رو روی زیاد روشن کرد و گذاشت رو شیشه تا بخارا بره. اما توی این مدتی که صبر دادیم حال و هوای هردومون داشت عوض میشد و انگار میدونستیم چی میخوایم. جرات مو بیشتر کردم و دستاشو از روی کنسول وسط ماشین آوردم بالا و بوس کردم و گفتم Tack Så Mycket Love. انگار چشماش دو برابر شده بود، یک دست دیگه منو گرفت و کشیدش به سمت خودش. با وجودی اختلاف سنی تقریبا ۹ سالمون اما انگار هردومون میدونستیم چی میخوایم. لبامون روی هم قفل شد و برای بیست سی ثانیه همدیگه رو حسابی بوسیدیم. انگار این بشر وجودش آتش بود و منم با خودش آتیش زد. دستامو روی گردنش شروع کردم به چرخوندن و آروم رفتم پایین تر تا به گوشش رسیدم و خوردمش یک کم. لیندا دیگه صداش قشنگ در اومده بود. منم که خودتون میدونید توی چه حالی بودم. هر دومون برگشتیم چشمای همو توی اون تاریکی ماشین نگاه کردیم و شیشه ها تقریبا بی بخار شده بود. لیندا با همون زبون سوئدی برگشت همون جمله اشتباهی که من گفته بودم رو تکرار کرد Tack Så Mycket Love و هر دومون محکم همو بغل کردیم. راه افتاد و توی مسیر تقریبا هر دومون ساکت و توی شک بودیم فکر کنم. وقتی منو رسوند خونه، این بار لپای همو موقع خداحافظی بوس کردیم. این شب باعث تغییر مسیر زندگی کاری من و لیندا با هم شد و تا صبحش داشتم خوابای چرت و پرت سکس با لیندا رو میدیدم. اما صبح که بیدار شدم میدونستم دیگه نباید سخت باشه دستیابی به لیندا و باید جور بشه جدی‌تر باهاش صحبت کرد که با هم باشیم. اما از اون طرف مسائل کاری و اختلاف سنیمون هنوز موانعی بود که باید بهش فکر می کردم.

نوشته: بابک bnanan2021

ادامه دارد…


👍 32
👎 5
20501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

965797
2024-01-08 23:57:01 +0330 +0330

ادامه بده ببینم چه می‌کنی . ای کاش ی کم بیشتر از خودت هم توضیح میدادی

2 ❤️

965811
2024-01-09 00:35:02 +0330 +0330

کس گفتی

1 ❤️

965837
2024-01-09 03:04:23 +0330 +0330

حوصله سر بر بود

0 ❤️

965856
2024-01-09 04:45:03 +0330 +0330

میتونی قشنگ کون بدهی که بهت بگم بیا بخورش؟ ننویسید داستان کیری ننویسید

1 ❤️

965861
2024-01-09 06:13:28 +0330 +0330

نمیشه گفت خوب بود ولی تواین بازار بد شهوانی که هر کدوم بهتر میدونید من چی میگم بدک نبود ادامه بده ببینیم آخر لیندا جون رو ضربش می‌کنی یانه؟؟…

0 ❤️

965869
2024-01-09 07:39:23 +0330 +0330

ادامه بده

0 ❤️

965880
2024-01-09 09:40:40 +0330 +0330

بابک بیا بخورش.

0 ❤️

965931
2024-01-09 22:13:04 +0330 +0330

🤙

0 ❤️