مال منی حتی به گناه ! (۲)

1402/08/26

...قسمت قبل

لبام چفت لباش بود و با کل وجودم بوسیدمش ؛ چند لحظه از بوسه رد نشده بود که دستای دیاکو دور کمرم حلقه شد و اونم منو بوسید و زبونشو فرستاد توی دهنم ، ناله آرومی کردم که انگار فهمید دیگه هیچی مثل قبل نیست و ازم جدا شد و آروم زمزمه کرد : نمیشه لعنتی نمیشه . بغض کردم و خیره شدم تو چشمایی که هم کلافگی و سردرگمی و هم عشق رو میشد توشون دید و گفتم : من بدون تو نیستم دیاکو ، دوسِت دارم ! نمیتونم جلوی قلبمو بگیرم نمیتونم بهش بفهمونم تو پدرمی ، لعنت بهت من عاشقتم و نمیتونی جلومو بگیری ! و دوباره روی پنجه پا بلند شدم و بوسیدمش اینبار همون اول اونم شروع کرد به بوسیدنم ، اینقدر همو بوسیدیم که میدونستم قطعا بعدش باید دنبال یه چیزی باشم که ورم و کبودی لبامو باهاش کاور کنم ؛ با صدای در به خودمون اومدیم و پشت بندش صدای مادرم اومد که گفت : ندا ! دیاکو ! نمیاید بیرون ؟ ازم فاصله گرفت یه دستشو تو موهاش فرو کرد و یکم خودشو درست کرد و بعد بدون نگاه کردن به من از اتاق رفت بیرون ، رفتم سمت آیینه و خودمو چک کرد و دیدم بله لبام ورم کرده و دورش قرمز شده سریع یکم کرم پودر زدم و یه رژ لب و رفتم بیرون . دیاکو یکم دیگه موند و بعد رفت ؛ تمام مدت سعی میکرد نگام نکنه میدونستم عذاب میکشه ولی خب منم عذاب میکشیدم و نمیتونستم بدون اون .

روز بعد صبح از خواب بیدار شدم رفتم حموم و بعدش یکم به خودم رسیدم و یه ست لباس ریز مشکی پوشیدم میدونستم مشکی با پوست سفیدم تضادی داره که دیاکو عاشقشه و بعد پوشیدن لباس از خونه زدم بیرون و رفتم خونه دیاکو از اونجایی که کلید و همه چیزو داشتم رفتم توی خونه و میدونستم تا ظهر سر پروژه‌س و بعد میاد خونه سریع دست به کار شدم و براش لوبیاپلو درست کردم ، میدونستم عاشقشه . ظهر که شد رفتم توی اتاقش و یکی از پیرهناشو پوشیدم و همونجوری یکم آرایشمو تمدید کردم که صدای باز شدن در اومد و سریع رفتم بیرون از اتاق و همونجوری دویدم سمتش و پریدم بغلش و پاهامو دور کمرش حلقه کردم و دستامو دور گردنش انداختم ، برای جلو گیری از افتادنم کیفشو ول کرد و کمر منو گرفت منم لبامو گذاشتم رو لباش و بوسیدمش ؛ فکر میکردم پسم بزنه ولی اونم همراهیم کرد و همونجوری رفت سمت کاناپه و منو انداخت روش و کتشو در آورد و همونجوری که دکمه های پیرهنشو باز میکرد خیره منی بود که تقریبا برهنه جلوش بودم و تنها پوششم پیرهن خودش بود و شورت و سوتینم ؛ پیرهنشو در آورد و خیمه زد روم ، لباشو چسبوند به لبام همزمان مشغول در آوردن پیرهنم شد و با کنار رفتن پیرهن ازم فاصله گرفت و با دیدن ست مشکی که تنم بود فکش سفت شد و حس میکردم دندوناشو رو هم فشار میده ؛ سرشو خم کرد و تا به خودم بیام از روی سوتین سینه چپمو مکید و نرم گاز گرفت که ناله‌م بلند شد و اونم همچنان داشت سینه هامو میمالید و میخورد بعد چند دقیقه ، سوتینمو باز کرد و لباش نشست رو گردنم و همزمان جفت سینه هامو تو دستاش گرفت و نوکشونو فشار داد که از لذت جیغ کشیدم و حس میکردم چقدر خیس شدم . تنمو ول کرد و رفت پایین کاناپه و شلوارشو در آورد حس میکردم چقدر بیقرار شده ؛ با دیدن برجستگی جلوی باکسرش اب دهنمو با صدا قورت دادم که نگاش نشست روم و لب زد : جونم ؟! انگار دلیل کارمو میدونست ! با نشستن دستاش زیر زانو و پشت کمرم به خودم اومدم که بلندم کرد و رفت سمت اتاقش و منو روی تخت گذاشت و پایین تخت زانو زد و شورتمو در آورد ؛ دستاش که نشست رو دستام متعجب نگاش کردم که یه چشمک به من زد و بعد بووووم ! داغی دهن و زبونشو که روی بهشتم حس کردم تمام تنم لرزید انگار بمب توی بدنم ترکید و ناله ی بلندی که حتی خودمم برام عجیب بود از بین لبام خارج شد و تازه فهمیدم چرا دستامو گرفت ، برای اینکه مانعش نشم ! حرکت زبونش روی کلیتوریسم و بعد فرو کردن زبونش توی سوراخ واژنم داشت منو به جنون می کشید انقدر جیغ زده بودم و ناله کرده بودم که توان از بدنم رفته بود و نمیدونستم چند بار ارگاسم شدم ؛ اومد بالا و خیمه زد روی تنم و خودشو بهم فشار داد و توی گوشم گفت : میبینی باهام چیکار میکنی کوچولوی من ؛ برجستگی مردونگیش داشت دیوونم میکرد ولی اینقدر ارگاسم شده بودم که حتی نای حرف زدنم نداشتم فقط صدایی مثل ناله از بین لبام خارج شد ؛ حس کردم شورتشو درآورد ، با حس مردونگیش روی بهشتم چشمای خمارمو باز کردم و بهش نگاه کردم و دیدم خیره شده بهم ؛ همونجوری که نگاهمون توهم بود خودشو فرو کرد توم و همزمان ناله ی جفتمون بلند شد و تنم شروع به لرزیدن کرد و لعنتی ارگاسم بعدی و انقباض واژنم دور آلت اون ؛ بعد چند لحظه که بدنم از انقباض در اومد خودشو توم تکون داد و خم شد روم و در حالی که توم عقب و جلو میکرد دم گوشم گفت : فاک ندا فاک هر دفعه تنگ تری لعنتی ! ناله ای کردم و پشتشو چنگ زدم که گفت : جونم عزیزم ؟! داری با داغی تنت دیوونم میکنی آه لعنت بهت دختر !
نمیدونم چقدر ادامه پیدا کرد فقط میدونم جفتمون دیگه حتی توانایی تکون خوردن هم نداشتیم و بوی سوختگی میومد و لوبیا پلویی که گذاشته بودم فکر نکنم دیگه میشد خوردش . ادامه دارد …

نوشته: شبح

ادامه...


👍 17
👎 5
43001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

958547
2023-11-17 23:53:00 +0330 +0330

کامنت اول😂

1 ❤️

958567
2023-11-18 01:11:30 +0330 +0330

کاش ادامه نداشت 😂

0 ❤️

958581
2023-11-18 02:22:05 +0330 +0330

بابات کسکشه توام حروم زاده یک عدد کسکشی مادرتم ک صد درصد سرویس میده ب کل محلتون

0 ❤️

958585
2023-11-18 03:44:46 +0330 +0330

فوق العاده بود

0 ❤️

958644
2023-11-18 19:01:19 +0330 +0330

داستانت بدجور ادمو میریزه بهم !باور کن هنگ کردم اثلن نمیدونم چه نظری بدم .فقط ازخدا میخام تخیل باشه نه واقعی ؟باخاندنش ادم هم سیخ میکنه!!! هم معضب میشه !!!هم اب میشه !!! 🧠🧠

1 ❤️

960268
2023-12-01 13:27:06 +0330 +0330

چیزی واسه گفتن نیست
نه احساس تنفر نه هال عادی نه تشویق نه فحش نه میخام دروغ باشه نه میخام راست باشه هیچی به هیچی

0 ❤️