مانی و مونا

1401/11/30

ماندانا و سهند زن و شوهر، مانی و مونا فرزندان آنها

1-سر میز شام قاشق از دست مادرم می افتد و تا خم می شود که برش داد مثل عقاب سر می چرخانم و تلوتلو خوردن ممه های معرکه اش را نگاه می کنم. اووف. چون خم شدنش طول کشید خودم هم خم شدم و دیدم قاشق کجا افتاده .عضلات ساق پای مادرم سفید و تپل در آن تاریکی زیر میز چه برقی می زد.
2-من بعد از کلی سر و کله زدن با پروژه دانشگاه و احساس خستگی سویئئچ کردم زدم یه فیلم ناز پخش کردم. چه فیلمی بود.پشت صحنه فیلمای بزرگسالان بود که آماده میشن برای سکس و کسخل بازی های پشت صحنه و اینکه قبل از اینکه بیان روی صحنه به پشت صحنه ای ها یکی یه دور میدن. منم غرق لذت بودم که دیدم صدای پای مادر نزدیک می شود. زدم دسکتاپ باز شود نشد. دوباره زدم نشد. مینی مایز نشد. موس گیر کرد. خدای من. دیگه صدای در زدن اومد و من گفتم بله و همینجوری هول ورم داشته بود که در باز شد و دقیقا جایی که داشتن … بله رسوا شدم.
گفت:
-وقت داری بری خرید کنی
-مامان چرا همین جوری میای تو
-آره… باید درب می زدم
رفت بیرون. منم اعصابم خورد. تو اتاق موندم حتی واسه دستشویی هم بیرون نرفتم و چون ادرار داشتم تو یه بطری آب معدنی خالی کردم و بعد انداختمش دور. باز مادرم صدا کرد:
-مانی؟
-بله
-بیا بیرون کارت دارم برو خرید کن می خام آشپزی کنم
بدون اینکه حرفی بزنم لیست رو گرفتم و خرید کردم و اومدم. رفتم تو اتاق و مشغول کارای خودم شدم. بعد از دقایقی در زدن. مامان بود. گفت بیام . گفتم بفرما
-بیا این آب هویج رو بخور تازه گرفتم
-مرسی
-بزرگ شدی دیگه مانی جان
-(می فهمیدم چی میگه ولی ) منظورت چیه؟
رفت بیرون و منم مشغول کارای خودم شدم. از اون اتفاق صبح و اون رسوایی دیگه هیچ حرفی نزدیم. غروب بابا برگشت. منو که خونه دید گفت:
-مگه دانشگاه نبودی؟
-نه امروز نرفتم
-چرا؟
-به خاطر پروژه …چندتا صورت مسئله بهش اضافه کردم داشتم رو توضیح اونا کار می کردم
رفتم تو اتاقم اما در اتاق رو نبستم تا گوش واستم ببینم مامان به بابا میگه یا نه:
-ولم کن حوصله ندارم
-چرا؟
-چمی دونم
-چی شده خب
-هیچی حوصله ندارم
-با مانی حرفت شده؟
-آره
-سر چی؟
بابا منو صدا کرد گفتم:
-من اشتها ندارم شما بخورید
-مانی جان بیا ببینم پسرم
-بله؟
-بیا میوه بخوریم بعد گپ بزنیم
رفتم بیرون و بابا گفت:
-مامانت حالش بده چی شده؟
-چیزی نشده
-راستشو بگو
-باور کن چیز خاصی نیست
-چی کار کردین؟
مامان پرید وسط حرف و گفت:
-دعوای مادر پسری
-اااا مامان ما کی دعوا کردیم؟
-بابا: خب عیب نداره ولی چرا هنوز مامان ناراحته
-مامان تو چرا این حرفو می زنی؟
-بابا: زود باشین حلش کنید من تا یه بیست دقیقه دیگه باید برم دنبال مونا از ترمینال بیارمش. چیز قشنگی نیست بعد از دو ماه بیاد ببینه با هم قهرید
من گفتم: قهر کدومه؟
-سهند گندش نکن. ما کجا قهریم؟
-از نظر من قهرید . می دونی که حساسم
-وای سهند باز شروع نکن
-والا شما دوتا شروع کردید
-پدر من اسم هر بگومگویی قهر نیست
-مانی جان من با مادرت 26 ساله زندگی می کنم. می فهمم که می گم دیگه
-مامان خودش داره می گه نیست…
-معنی این نه گفتنش هم می دونم چیه
-خیل خب…
مامان به سمت من آمد و بغلم کرد و مرا بوسید
-می بینی. خیلی هم آشتی هستیم
-مامان قهری نبوده ها
-می دونم پسرم ولی می بینی که پدرت گیر داده
-ماندانا ببین دخترمون می خاد بیاد منم الان باید برم دنبالش. اصلا دلم نمی خاد ببینه شما دعواتون شده.
-مامان ببین چه حرفی تو دهن بابا گذاشتی…؟
-سهندجان بوسش کردم دیگه…به قول خودت مونا می خاد بیاد. پس شلوغش نکن
-من میرم …تا میام حلش کنید
-ای وای از دست تو …مراقب باش.
پدر می رود.
-مامان من بزرگ شدم
-خب معلومه که بزرگ شدی
نفهمیدم مامان واقعا فازش چیه؟ هر دو می رویم. من به اتاقم و او به آشپزخانه. هشدار پیام برام میاد که می بینم مادرمه، نوشته بود: «نمی دونستم فیلم های پورن نگاه نمی کنی. ». من حق داشتم تو حریم شخصی خودم فیلم مورد علاقه مو ببینم پس براش نوشتم « الان که می دونی فرقی می کنه؟» و گوشی رو پرت کردم اون ور.
ساع هشت و چهل دقیقه پدرجان و خواهرم مونا برگشتند. مراسم ماچ و بوس و بغل و کمی رقص و خوشگذرانی به مناسبت بازگشت خواهرم مونا. واقعا دلم براش خیلی تنگ شده بود. اون دو سال از من بزرگتره یعنی 25 سالشه.
به وقت صرف شام مونا که اونم کلی دل تنگ ما بود برای ما کادو خریده بود و همه رو سوپرایز کرد. شبا همیشه قبل از خواب مونا در اتاق تاریک و یک شمع مدیتیشن می کنه . من آمار گرفتم وقتی تموم شد به درب اتاقش زدم.
-بله؟
-مونا. مانی ام
-بیا داداش
-با اجازه
-خوش اومدی عزیزم
من با خواهرم از بچگی لبهای هم دیگرو می خوردیم. از وقتی بهمون تذکر دادن همچنان در خفا از این کار لذت می بریم. سه چهار دقیقه طول کشید و من به شدت … بله تابلو بود که…خواهرم دید و مثل همیشه با لبخند گفت:
-بازم خاک بر سرت
-دیگه دست خودم نیست
-عیب نداره نشون میده سالمی. قوه مردونت کار می کنه
-ما مردا هر چی داریم از شما خانم هاست . مثل بابا
-فدات که این قدر مهربونی داداشی
-چه خبر ؟ تعریف کن ببینم چه جوریاست؟
-هییی… تعریفی که زیاده … دلم می خاد تو بگی
-سکوت من
-هنوز سینگلی؟
-لبخند من
-پیدا کردی؟
-لبخند کشیده و ابروهای بالارفته من
-جون من بگو
-نه بابا خبری نیست
-سکوت او
-نگران نباش جور میشه
-ببینیم و تعریف کنیم
-خودت چی؟
-هیچی
-تو خودت به من…
-یعنی هیچی هیچی که نه … یکی هست که
-تازه آشنا شدید
-نه خیلی وقته. فقط رسمیش کردیم
-یعنی…
-اوهوم
-همونجاااا
-همونجا
-سکوت معنی دار من
-حسودیت نشه تو هم پیدا می کنی
-من فعلا با…
-با چی؟
-دیگه همونشم نمیشه چون … مامان…
-مانی مامان چی؟
-دید
-چیو
-پشت صحنه رو
-پشت صحنه چیو
-ادالت فیلمز
-مامااان؟
-با سر جواب می دهم
-آهااا… فهمیدم… چی شد که دید؟
-هنگیه سیستم
-سکوت من
-خیلی بد شد
-بی خیال بابا
-خب بگو وقتی دید چی شد
-هیچی. گفت فکر نمی کرده که پورن می بینم
-همین؟
-نه بعدش گفت برو برام خرید کن
-فکرشو نمی کردم
-چی؟
-همین که این قدر خونسرد باشه
-ولی … یه چیزی… هست نمی دونم … فکر کنم مامان… درک می کنه
-بابا می دونه؟
-هنوز نه
-سکوت او… حالا چرا پشت صحنه؟
-خب دوست داشتم
-جسی راجرز؟
-ناتاشا
-نایس؟
-آره
-دانیل دلونی رو دیدی؟
-اسمش آشناس … تازه کاره؟
-نه بابا … پس باید ببینیش
درسکوت نگاه عمیق در چشم هم کردیم… مونا که فهمید جنس نگاه من عوض شده گفت:
-مانی؟
-بله
-حالت خوبه؟
-برا چی؟…
-تو واقعا تا کی می خای خود ارضایی کنی؟
-خب می گی چی کار کنم؟
-خب نگاه نکن
-تو خودت همین الان دانیل دلونی رو معرفی کردی
-اشتباه کردم
-سکوت من
-همه رو پاک کن
-نمیشه
-چرا؟
-بارها پاک کردم… ولی ولم نمی کنه
-سرتو با یه چیز دیگه گرم کن
-میره تو مغزت
-ببین سعی کن یکیو پیدا کنی
-به او نگاه می کنم
-مانی؟ چرا اینجوری نگام می کنی؟
-مونا؟
-پاشو برو بخواب دیگه
-هنوز نگاهش میکنم
می رود در تختش می درازد و من نگاهم به کف اتاق دوخته شده مونا میگوید:
-پاشو برو دیروقته دیگه
می روم توی اتاقم چراغ شب را روشن می کنم و در تخت خواب به سقف خیره می شوم.
به خواهرم فکر می کنم. اینکه چه قدر زیباست و چه قدر… چه قدر خاطره با هم داریم. به دوران کودکیمان. به اینکه کسی که دل بهش داده چه جوریه و آیا بیشتر از من مونا رو دوست داره یا نه؟ ناگهان صدای در … باز می کنم … مونا جلوی درب است. کنار می روم و او لباس خوابش را کناری می زند و پستانهایش نمایان می شود … ناگهان مادرم ربدوشامبر را از دوشش می اندازد و بدن عریانش در برابر چشمانم و من مات و مبهوت. چرخاندن زبانش دور دهانش به همراه عشوه های آتشینش و دهان کف کرده من. بدنم داغ می شود. اوه چه گرمایی درونم شعله می کشد. سینه ام مالامال از شهوت و خواستن تن او بدون هیچ پوششی به آغوشش التماس می کند. آرام سرم را به سرش نزدیک می کنم .دهانم را به گردنش، می خواهم… مونا و مادر همزمان: چه غلطی می خوای بکنی؟… با جیغ از خواب می پرم…
3-سه شب بعد داخل اتاق مونا و گفتگوی من با او:
-بگو ببینم پسره چه جوریه؟ عکسشو داری؟
-آره دارم. پسره خوبیه.
-همکلاسیه؟
-تقریبا… دو ترم بالاتر از منه
-میشه ببینمش
-آره بذار …بیا
-خووووبه هاا… چه موهایی داره
-چه جوری مختو زد؟
-همونجوری که تو می زنی
-تیکه می ندازی؟
-نه… مانی تو واقعا باید یاد بگیری
-من فقط نامه می دم
-عرض اندام هم مهمه
-یعنی برای تو عرض اندام کرده
-همه کاری کرده
-من اول … من اول می خام که…
-چی؟
-ببین چون تو …
-من چی؟
-خب می دونی من واقعا حس …
-مانی؟
-دوستت دارم
-سکوت
-بابا فهمیده تو فیلمای پورن نگاه می کنی.
-آره. خودم فکرشو می کردم
-بابا برات فکرایی داره
-چی؟
-مثلا یه دختر مناسب
-که چی بشه
-که با اون باشی
-مونا می فهمی داری چی می گی؟
-اره من می فهمم انگار تو نمی فهمی دارم چی می گم
-بابا که هیچ وقت این حرفو نمی زنه
-خب معلومه هنوز بابا رو نشناختی*
-خب تو که شناختی بگو
-سکوت او
-نگاه من به نوک پستان های مونا
مونا متوجه نگاه من می شود و سینه هایش را می پوشاند
-باور کن
-این حرف خودته نه حرف بابا …
-نه باور کن حرف من نیست
-اااا. تو الان به من تیکه انداختی که باید یاد بگیری… عرض اندام کنی و…
-خب بابا هم با من هم نظره
-از کجا می دونه تو چه نظری داری؟
-اون نمی دونه ولی تو این جور مسائل مثل هم فکر می کنیم
-اگه راست میگی بگو مامان چی گفت
-قبول نداره
-چیو؟
-این که تو از طریق فیلم جواب نیازهاتو بدی
-خودش می دونه که من بزرگ شدم
-همه مون می دونیم
-خب پس عادیه
-نه نیست
-عادی نیست که من نیاز دارم؟
-عادی نیست که با فیلم بخای
-عادی نیست که شما بخاین من با چی حال کنم
-عادی نیست که ما بدونیم تو ذهنت چی می گذره و هیچ کاری نکنیم.
-من بزرگ شدم. این به خودم مربوطه
-به ما هم مربوطه
-نه نیست
-چرا هست
-نه نیست
-به ما مربوطه که افکار تو رو چی مشغول کرده
-چرا؟
-به ما مربوطه تو بعد از تماشای اون فیلما در مورد زنای خانوادت چی فکر می کنی. به ما مربوطه که حواسمون باشه عضوی از خانواده مون دچار چه مخمصه ای شده. به ما مربوطه که بدونیم آیا از طرف برادرمون یا بچه مون خطری تهدیدمون می کنه یا نه؟ به ما مربوطه که وقتی هممون می تونیم راهنما…
-خطر؟؟ از طرف من؟ خجالت بکش!
-نه این تویی که باید خجالت بکشی
-تو خودت به من دنیل دلونی رو معرفی کردی بعد من باید خجالت بکشم؟
-آره. خجالت بکش که چرا سراغ واقعیت ها نمی ری. خجالت بکش که بزرگ شدی و هنوزم باید فیلم نگاه کنی. خجالت بکش که نمی تونی اصولی نیازتو برآورده کنی. خجالت بکش که بزرگ شدی ولی نمی دونی راه درست و غلط چیه اونم برای همچین مسئله ساده ای. خجالت بکش که باید حتی وقتی می خای فیلم نگاه کنی با خیال راحت نتونی تماشا کنی و خجالت بکش که باید با ترس و لرز جلق بزنی که یه هو کسی نیاد تو اتاق و مزاحم ارضا شدنت ب…
من که دیگه آمپر چسبونده بودم بلند گفتم:
-واقعیت اینه که دوست دارم.
در این لحظه دیگه دست خودم نبود و به سمت مونا پریدم و کامش را محکم مکیدم. مونا سعی کرد خودش را جدا کند* اما دست من پشت بازو و گردنش بود با این حال تقلا می کرد. این کشاکش بین من و او باعث شد به سمت عقب حرکت کنه و هنگام افتادن روی تخت محکم به صورتم بزند.
-مانی… تو هنوز نمی تونی خودتو کنترل کنی چه بزرگ شدنی
-تو می دونی وقتی عصبانی میشی منو دیوونه می کنی*.
با دستمال کاغذی دهانش را پاک می کند و این کار حریصم می کند و بیشتر تحریک می شوم پس پریدن سمتش همان و مکیدن لبانش دوباره. از او خودداری و از من تلاش. پس هیاهویی شد و مادری که در آن وضعیت وارد اتاق شد و … فریاد مونا
-بسه دیگه. الان مامان…
-ماندانا: این کارا چیه؟
-من واقعا … تو روانی شدی
-ماندانا: مانی چی کار کردی؟
مونا بیرون می رود و من آتش گرفته در حضور مادرم.
-مانی… (مادر کشیده ای به صورتم می زند)
مادر دنبال مونا بیرون می رود. کمی بعد در آغوش مادر صدای هق هق گریه می شنوم. خشکم زده است. دلم آشوب است. بعد از سه دقیقه مونا وارد اتاقش می شود و همه چیز را به سمتم پرت می کند.
-گمشو بیرون. گشمو بیرون. گمشو… گمشو
بیرون می روم.
4- گفتگوی من و پدرم
-همه چیو خراب کردی*
-سکوت من
-همش به خاطر حماقت تو از بین رفت
-مامان هنوز همون مامانه و مونا هنوز خواهر من
-اسما بله ولی روحا و قلبا نه
-زمان که بگذره حل میشه
-این زمانی که می گی چه قدره؟
-نمی دونم
-تو نیت خوبی نداشتی
-پاک پاک بود*
-منظورت چیه. چرا این قدر گستاخ حرف می زنی؟
-من فقط می خواستم نیازمو برآورده کنم
-با کی؟
-با فیلم یا … خب چون کسی رو نداشتم مجبور بودم …
-ولی تو با خواهرت…
-نه بابا. من با مونا فقط یه حرکت ساده کردم. یه بوسه. مکیدن لب خواهرم جرمه؟*
-این وظیفه یکی دیگه است*
-وظیفه منم اینه که احساسات عمیقم رو سرکوب نکنم…
-به چه قیمتی؟
-یه عمر حسرت نخوردن
-سکوت
-خب من عاشق خواهرم هستم. آدم با کسی که عاشقشه دوست داره آمیزش کنه. مگه تو و مامان همین کارو نمی کنید؟
-عشق جرم نیست ولی برای عشق حد و مرزی هست*
-کی درست کرده این حد و مرزها رو
-جامعه. بزرگان… فرهنگمون
-بابا ول کن. ببین به نظرم هیچ کار زشتی نکردم. اون فقط غلیان یه احساس زیبا و عاطفی است که همه ما محصول اون غلیانیم. الانم که داریم صحبت می کنیم از نظر من این قضیه کاملا حل شده است و فقط به خاطر یه مشت مزخرفاتی که همون بزرگان براتون درست کردن دارم به شما جواب پس می دم وگرنه اصلا و ابدا قبول ندارم.
-بازم همه چیو خراب کردی

با ناراحتی شدید به اتاقم می روم… بعد از چند دقیقه پدر در اتاق را باز می کند و می آید داخل
-بهتر بود اول در می زدی پدر من
-آفرین … پس خودتم رعایت کن
-بله من به حریم آدم ها احترام می ذارم
-به حریم خواهرت هم احترام گذاشتی؟
-پدر … شما می دونی من و مونا از…
-بله. ولی اون مال زمان بچگی بود. الان بزرگ شدی… درسته؟
-بابا مونا عادت داشته
-به تجاوز تو
-تجاوز؟
-وقتی حریمو بشکنی میشه تجاوز
-اون می دونست من بهش حساسم*
-حساس یعنی که می تونی حریمشو بشکنی؟
-سکوت من
-خب الان فهمیدم که هنوز بزرگ نشدی چون هنوز بدیهیات زندگی رو نفهمیدی
پدر بیرون می رود و در را محکم پشت سرش می بندد و من فرو رفته در خود.
5-روزگار ما دیگر مثل سابق نشد. از طرف خانواده تحریم ارتباطی شدم به جز مواقعی که مهمون داشتیم. چند بار سعی کردم اوضاع رو مثل سابق کنم اما نشد که نشد. از من انتظار داشتن پشیمون باشم. ولی هرگز نبودم. یه بار به مونا و مامان پیام مشترک دادم. نوشته بودم که
-«خواهش می کنم تمومش کنید و بذارید اوضاعمون مثل قبل بشه و …» اول مامان جواب داد
-تو بزرگ نشدی. این واقعیته مانی. اول باید اینو قبول کنی
-ولی مادرم من 23 سالمه.
-اون فقط یه عدده
بعد مونا جواب داد:
-من می دونم تو هیچ نیت بدی نداشتی و نداری ولی باید به قوانین خانواده ات احترام بذاری. خیلی واضحه
-من اول از هر چیز به عواطف پاکم احترام می ذارم
-این گستاخیه تو رو می رسونه
-مونا چه قدر عوض شدی؟
-ولی تو همونی هستی که بودی
-من واقعا عاشقتم مونا
-من عشق تو رو نسبت به خودم می پذیرم ولی بدون قید و شرط نه
-فقط یه بار
-تو نیاز داری که… یعنی یه چیزایی رو هنوز نفهمیدی… عین آدم های مسخره حرف می زنی.
6-از دنشگاه اومده بودم رفتم لباسام رو عوض کنم بعد از پله ها رفتم پایین یه چیزی بخورم دیدم مادرم با لباس زیر نشسته تو حال و داره به گلدوناش می رسه. یه خورده نگاش کردم. رفتم به مونا بگم. پشت درش زده بود خوابم. آروم از پله ها رفتم پایین که مامان دید دارم می یام اما خیلی عادی بود. چیزی نگفتم. رفتم آشپزخونه یه چایی با چند تا خرما برداشتم و همینجوری داشتم مامان رو نگاه می کردم. به اول پله ها که رسیدم گفتم :
-مامان همه چی خوبه؟
-نه ولی باید بشه
-مامان اگه بابا بیاد با این لباسا
-من زنشم
رفتم بالا. اصلا نفهمیدم چرا و چی دیده بودم. یه بار دیگه خواستم ببینم واقعی بود یا خیالات من پس در اتاق رو باز کردم که مامان جلوم سبز شد. با همان لباس ها. چشام داشت از کاسه در میومد گفتم مامان چیزی شده؟
-گفت نه ولی انگاری تو یه چیزیت شده
-نه … فقط نمی دونم چرا شما…
-من چی؟
-تا حالا شما رو با این سر و وضع…
-چه سر و وضعی؟
-با لباس… زیر
-خب حالا می بینی مگه همینو نمی خواستی
-من ؟… چی دار…ی…
-حالا چه طورم؟… چرا این جوری نگاه می کنی… میگم انگار یه چیزیت شده
-نه من چیزیم نشده
-چرا شده… اصلا عادی نیستی
-نه به غیر عادی بودن شما
-به خاطر لباسام این حرفو می زنی؟
-آره
-تو مگه از این بدترشو ندیدی؟
-بدتر چیو؟
-فیلماشو زیاد داری که
-مامان چت شده.
فریاد می زنم مونا… مونااا
-آروم باش. مگه چیه. میگم تو که از این بدترشو دیدی… پس چرا فریاد می زنی؟
-برای اینکه غیر عادی شدی
ناگهان مرا می گیرد و به سینه هایش فشار می دهد. سعی می کنم خودم را پس بزنم اما مامان مقاومت می کند. این قدر زور زدم تا خودم را جدا کردم و عقب عقب روی تخت افتادم. در حال افتادن مادر شلوارم را کشید. رویم افتاد و جیغ و داد من بلند شد و مونایی که سراسیمه به داخل اتاق دوید و من و مادر را در یکی از جذاب ترین پوزیشن های سکسی دید…
7-روز بعد …
-مامان چرا اون کارو کردی؟
-ترسیده بودیاا
-خیلی وحشتناک بود
-ولی جواب داد
-اگه مانی می خواست کاری کنه
-آماده بودم
-آماده برای چی؟
-که قصد کنه…
-خب چی کار می کردی؟
-بازداشتش می کردم… زندان
-ولی شما با اون سر وضع خب تحریکش می‌کردی
-عمرا تحریک نمی شد. می دونستم کاری نمی کنه… چون قشنگ شوکه بود
-پاک داغون شده… مامان این کار لازم نبود. میشد راحت تر باشه
-ببین مسائل جنسی برای من و پدرت حل شده است. ما قبل از ازدواجمون هم کلی تجربه داشتیم. من حتی قبل از آشنایی با پدرت مشتری داشتم. اما از وقتی با پدرت آشنا شدم تعهد دادم که فقط با اون باشم.
-پس شما هم …
-بله…
-مامان یعنی تو واقعا فاحشه بودی؟
-ببین من اسمشو فاحشه نمی ذارم. حالا تو یا بقیه هر چی میخاید بگید… یه کار بود.
-بعد … پدر مادرت می دونستن…
-نه… نذاشتم بفهمن. من بیشتر مشتریام همکارام یا همون طرف های محل کارم بودن.
-پس بگو من و مانی چرا این قدر نسبت به این مسائل راحتیم
-خونه من تو رگهاتونه
-الان چی؟
-نه
-یعنی زمانایی که تنهایید…
-هرگز. فقط پدرت.
-یعنی هیچ وقت هوس نکردید؟
-سخته… ولی وفای به عهد لذتش بیشتره.
سکوت
-ریسک بزرگی کردم که اینا رو دارم بهت می گم. ازت خواهش می کنم دهنت قرص باشه.
-فقط برای مانی؟
-آره
-بهتر نیست بدونه؟
-…نمی دونم
سکوت
-ببینم پس بابا مشکلی با این کار شما نداشت؟
-نه… دلم می خواست واقعا با یکی زندگی کنم به خاطر همین ترک کردم
-یعنی پدر نمی دونه؟
-چرا می دونه … اگه ندونه که خیانت بزرگی در حقش کردم.
-برام سواله چه جوری راضی شد که با یه …ببخشیدااا …با یه زن خیاباونی ازدواج کنه؟
-خیابونی؟ …برای اینکه عاشقم شد.
-چه جوری؟
-از طریق کار… بابات تو شرکت ما به عنوان کمک حسابدار می یومد و می رفت و چون من کارم مربوط به ذی حسابی می شد و بابات هم همیشه آخر وقت ها می یومد مجبور بودم یکی دو ساعت اضافه کار وایستم. یه بار که بارون شدیدی داشت می یومد و خیلی گرسنه هم بودم… بابات منو با ماشینش سوار کرد که برسونه و وقتی بهش گفتم گشنمه… منو برد یه رستوران و خب منم آدم خیلی راحتی بودم و از معاشرت با آدمای مختلف خوشم می یومد … دیگه همون شد که کم کم بهم علاقه‌مند شدیم.
-ببینم مامان به چه انگیزه ای پا می دادی؟
-غریبه ها… هیجانش …خیلی زیاده… یه کسی که نمیشناسیش یه هویی با هم می خوابید
-چه قدر بده آدم این چیزا رو نمی دونه
-نمی فهمم
-حس بدی دارم
-بعضی موقع ها مجبور میشه آدم…که…
-مامان؟؟… بابا چی؟؟ اون…؟
-دوتا قبل از من داشت… من سومی بودم.
-سکوت
-من انتظار اینکه بچه هامون مثل ما بشن رو داشتم
-پس خون پدر هم تو رگهامونه
-هوووم آره.
-پس مانی خیلی هم مقصر نیست
-بهش حق می دم
-پس چرا این کار وحشتناک رو کردید
-برای اینکه نمی خام خانواده مون از هم بپاشه
-پس شما به خاطر قبل از ازدواجتون پشیمونید؟
-نه نیستم
-پس چه طور انتظار دارید مانی پشیمون بشه
-برای اینکه اون حریم خانواده رو شکست و من نه
-نه نه نه… اون درگیر مسائل جنسی بوده … شما هم همینطور
-اما اون با تو داشت … من با غریبه ها با افراد غیر همخون بودم… من حد و مرز رو نگه داشتم اما مانی نه
-به هر حال مانی از خون شماست و بخشی از ژنتیکش و خصیصه های رفتاری پدر مادرشو به ارث برده.
-اما دلیل نمیشه که آزادش بذاریم … ما تو این خانواده قانون داریم… و من و پدرت به این قوانین احترام می ذاریم… از بچه هامون هم همین انتظار رو داریم
-به هر حال باید به مانی کمک کنیم مامان
-چه جوری؟
-امشب در موردش حرف می زنیم
-بدون مانی؟
-بدون مانی
-سکوت
-راستی مامان تو قانون خانواده رو داشتی … یا اصلا گذاشتی زیر پات
8-شب همگی به غیر مانی با هم حرف می زنند:
سهند: در مورد مانیه؟
ماندانا: آره
مونا: می خایم کمکش کنیم
سهند: چه جوری؟
مونا: پیشنهاد من اینه که یه دوست دختر براش پیدا کنیم
ماندانا: اگه بشه که خیلی خوبه
سهند: نه من خیلی خوشم نیومد
مونا: بابا بالاخره باید مانی یکی رو داشته باشه
سهند: آره. ولی با خودشه نه با ما…
مونا: ما کمکش می کنیم همین
سهند: ولی آخه… خب چه جوری
ماندانا: خیلی راحت دستشو می گیریم می بریم تو پارکا تو خیابون و تشویقش می کنیمش که انجامش بده… (خنده مادر) + (لبخند مسخره پدر)
مونا: نه فقط راه شو بهش میگیم. راهنماییش می کنیم که چه جوری مخ بزنه
سهند: یعنی می خای بگی بلد نیست؟
مونا: آره بلد نیست
سهند: منم می گم دوستی با یه دختر براش خیلی خوبه…
ماندانا: تازه من می گم یکی کمشه… اون اشتهایی که من می بینم…
سهند: نظر تو چیه ماندانا
ماندانا: به نظر من جواب نمی ده
سهند: چرا؟
ماندانا: چون اون به خواهرش نظر داره
مونا: اصلا فکرشم نکن
ماندانا: سهند تو خودت خوب می دونی که اگه کسی بره تو مخت چی میشه…
سهند: آره … من مانی رو کاملا درک می کنم. پسر خودمه هااا
مونا: بابا من اصلا حاضر نیستم باهاش بخوابم
ماندانا: نخواب ولی تحریکش کن
مونا: نمیشه که…
سهند: ممکنه جواب نده
ماندانا: سهند تو روی دخترت که نظری نداری
سهند: منظورت چیه؟
ماندانا: یعنی همون حسی که مانی داره رو تو به مونا نداری؟
سهند: چرا بعضی موقع ها تحریک میشم
مونا: چرا این حرف رو می زنی مامان؟… اصلا شوخی قشنگی نیستاا
ماندانا: مردا وقتی تحریک بشن دیگه کاریش نمیشه کرد
سهند: زنا هم تحریک بشن خطرناک میشن… خودت دیدی که مادرت چی کار کرد
مونا: مامان که تحریک نشده بود
ماندانا: چرا
مونا: نه!!
ماندانا: اوهوم
مونا: چه جوری؟
ماندانا: پشت صحنه ای که دیدم
مونا: با همون یه لحظه
ماندانا: قدرت لحظه رو دست کم نگیر
مونا: دیگه یکی به منم باید کمک کنه بفهمم اوضاع چه خبره
سهند: این که مانی اینطوری شده از نظر ما عجیب نیست
ماندانا: ولی این عجیبه که چرا حواسمون نبود
مونا: به چی حواستون نبود؟
سهند: رابطتون
سکوت
سهند: مونا باید تحریکش کنی
مونا: نه
ماندانا: دوست داری عذابش بدی؟
مونا: بابا من دوست پسر دارم. مامان اون برادرمه. عذاب چیه…
ماندانا: می دونم سخته ولی ما خانواده ایم
مونا: بله و شما هم گفتی خانوادمون قانون داره. احترام می ذاریم. بچه هامون هم باید بذارن یادته؟…خانواده مون از هم نپاشه… چی شد پس؟
ماندانا: و تو هم گفتی که من این قانون رو شکستم
مونا: تو رو خدا بگید چه خبره… برای من نقشه کشیدید؟
سهند: نه… راه حلی
مونا: من؟
سهند: اهوم
ماندانا: تو برادرت رو دوست داری یا نه؟
مونا: معلومه که دارم
ماندانا: پس بهش کمک کن
مونا: چرا نمی فهمید من دوست پسر دارم… مگه تو خودت نگفتی لذت وفاداری بیشتره
ماندانا: بله من گفتم
مونا: خب … منم تعهد دادم
ماندانا: سهند جان تو رو با دخترت تنها می ذارم

-مونا: بابا خواهش می کنم از من نخواین که…
-سهند: سکس با برادر یه طعم دیگه ای داره
-مونا: وای نه…
-سهند: چه قدر بچه بازی در میاری… یه خورده ای منطقی باش. یه کمک به برادرته
-مونا: پس چرا مامان اول گیر داده بود و ناراحت بود؟
-سهند: نه… اصلا ناراحت نبود
-مونا: اون زد تو گوش مانی… به خاطر دفاع از من. بعدشم ما بهش کم محلی کردیم. شماها چه تون شده. من اصلا نمی فهمم. خب چرا همون روزای اول به من این پیشنهاد رو ندادین؟
-سهند: ما فکر می کردیم که مانی با کم محلی ما رفتارشو اصلاح می کنه. ولی اون پسر منه. و پسر مادرت. می دونی منو مادرت داستان های اروتیک قبل از ازدواج زیاد داشتیم…
-مونا: می دونم مامان همرو گفته
-سهند: خب پس می دونی دیگه… حالا کی بهت گفته؟
-مونا: خب الان چی… من گیجم نمی فهمم. چرا یهو تغییر رفتار دادید؟ چرا صد و هشتاد درجه نظرتون تغییر کرد؟
-سهند: از روی تجربیات خودم میگم. مانی. فیلمای پورن زیاد نگاه می کنه. و با اونا مرتب خودارضایی می کنه. تو این هیچ شکی نیست. درسته؟
-آره خودم می دونم
-و چون فیلم موقتا ارضاش می کنه و اونم نمی تونه روزی چند بار این کار رو بکنه پس توی ذهنش می مونه. تازه اون به مادرت هم خیلی نگاه می کنه. با تو هم که داشت علنا … خب اینجوری بود که به این نتیجه رسیدیم که مانی باید از راه درستش ارضا بشه. ارضای واقعی
-خب منم همینو میگم. دوست دختر بهترین گزینه است
-الان تو برای اون حکم یه داف سکسی رو داری؟… به تو فکر می کنه
-من قول دادم به سیامک… بابا ما قراره با هم بمونیم
-خب… تحریکش که می تونی بکنی
-تحریک کنم که چی بشه
-که بلکا بتونه تخلیه بشه
-یعنی…
-براش بمال
-هرگز
-باشه. پس ما باید یه فکر دیگه ای بکنیم.

9-من از گفتگوی اونا هیچ خبری نداشتم. یه چند روزی بود حسابی سر پروژه ام تمرکز کرده بودم. جمعه شب از حموم اومدم رفتم تو تخت خواب. خیلی گرمم شد پتو روز زدم کنار و یه خورده جابه جا شدم که خوردم به یه بدن… هوشیاریمو بیشتر کردم دیدم مامان کنارم خوابیده. دیدم قشنگ خوابش برده. ترسیدم. گفتم حتما دوباره زده به سرش… تا بلند بشم دیدم دستش افتاد دور کمرم. گفتم مامان چت شده.
-هیس
-یعنی چی؟
-هیسسسس
-بلند شو از جای من
-گفت دلم می خاد پیش پسرم بخوابم
-گفتم مامان حوصله دردسر ندارم.
-گفت بیا تا داغیم انجامش بدیم. سرد نشیم
-چرا در قفله؟
-برای اینکه کسی نیاد
-مامان تورو خداااا
-بیااااا
محکم به در زدم. کوبیدم. داد زدم… ولی هیچ کس نیومد.
-می خاین چه بلایی سر من بیارین… مونا کجاست… باباااا… بابااا… اینا چرا جواب نمی دن؟
-بیا بخواب… ساعتو نگاه کن… چرا سر و صدا می کنی… بیا عزیزم پیش مامان
-که بعدا برام دردسر درست کنی؟ که یه هو مشت و لگد حوالم کنی؟
-خب نیا… منم می خوابم… در ضمن کلیدتم هم اینجاست ( اشاره به داخل شلوارش می کند)
دیگه بد جوری قاطی کردم. رفتم مادرم رو طاق باز کردم و شلوارشو درآوردم گفتم کو؟؟
-اینجاست (اشاره به داخل شورتش)
-مامان بدش
-چرا خودت بر نمی داری
شورتش رو زدم کنار لای پاهاش. لای لاله های کصش… زیر کونش… داخل چاک کونش نبود که نبود… گفتم:
-پس کو
-اونجاست ( اشاره به شلوارم می کند)
-یعنی چی؟ میگم کلید کجاست
-گفتم اونجاست
گفتم نکنه گذاشته تو جیبم… جیبای شلوارمو گشتم… نبود… گفتم نکنه … شلوارمو درآوردم پیداش نکردم. کشیدم بالا. گفتم:
-دیگه داری اذیت می کنی
-ببخشید اصلا یادم رفته بود بیا گذاشتمش اینجا (اشاره به داخل سوتین ش)
-نشونم بده
-چرا خودت برش نمی داری؟
رفتم دست کردم لای سینه هاش. دستم از عرق نمناک شد. وااای چی بودن… چهارتا انگشت لای سینه هاش. با یه دست یکی یکی سینه ها شو آروم دادم بالا که گفت آخخخ… یه بار دیگه تکرار کردم. دوباره گفت آخخخخ… گفتم شاید به پارچه سوتینت چسبیده باشه… سینه هاشو یکی یکی در آوردم و دست کشیدم به سوتینش… که باز ناله کرد و دستم خیس عرقش شد. گفتم:
-نیست
-شاید خوب همه جا رو نگشتی
-بذار ببینم
شلوارمو دوباره در آوردم تکونش دادم گفتم ببین نیست. گفت:
-خب اونجا چی؟ اونجارم دوباره بگرد
-باشه. می گردم
شورتمو درآوردم افتادم روش که گفت:
-آخخخخ… یواش… کلیدت گم میشه هااا…
همونجوری که روش بودم شورتمو جلوی صورتش گرفتم و تکونش دادم گفتم:
-ببین نیست
در همین حال با اون یکی دستم کیرمو گذاشتم لای پاهاش و گفتم:
-اااا ایناهاش… اینجا بود… خوابیده بود پیداش نکردم…
-عزیزم من که گفتم درست بگرد
-آره حق با شما بود…
-چه کلید داغی داری!!
-قفل شما هم بد جوری داغه…
-پس بپا کلیدت ذوب نشه عزیزم.
تلمبه های من لای پای مادرم و صدای ناله های آهسته اش. حالیم نشد یهو دیدم دو تا پایش را آورده ام بالا و دارم سیخ می زنم. اشک بود که از شوق و خوشحالی می ریختم و خنده های معنی دار مادرم که با صدای ناله هایش آمیخته بود زیر نور شب خواب اتاقم. این قدر ادامه دادیم تا من سه بار در همان پوزیشن ارضا شدم. نا نداشتم. افتادم روی مادرم. کمی خوابم برد. با نوازش دستی روی شانه‌هایم هوشیار شدم. دستش را گرفتم و بوسیدم. مانده بودم چه بود. واقعا دست مونا بود؟ برگشتم دیدم مونا با رب دوشامبر سکسی اش کنار من نشسته. برای لحظاتی طولانی چشم در چشم هم بودیم. آهسته به سمت لبانش رفتم. لبخند زد. گرفتم سر و گردنش را و عسل بود که از لبانش می مکیدم. کنار مادرم خواباندمش… رام رام بود. دوباره مکیدم و دست لای موهایش بردم. لباسش را کنار زدم. شورتش را باز کردم. احساس می کردم یه کیر کم دارم…

نوشته: Kuctus


👍 10
👎 10
33401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

915950
2023-02-19 11:06:13 +0330 +0330

مزخرف تر از این ندیده بودم .
همون چند سطر اول هم نمیدونم چطوری خوندم .
نمیگم ننویس ولی سبکتو عوض کن

1 ❤️

915971
2023-02-19 15:35:50 +0330 +0330

اول فک کردم داستان اموزندس بعدش ریدی

0 ❤️

915972
2023-02-19 16:12:35 +0330 +0330

داداش کسخلی یا مارو اسکول گیر آوردی ؟؟ سایت هم از جفتمون کسخول تر این اراجیف و پخش می‌کنه ریدید به شهوانی با این داستان های داغونتون .

1 ❤️

915980
2023-02-19 17:25:26 +0330 +0330

عالی 👍

1 ❤️

915995
2023-02-19 22:04:37 +0330 +0330

متفاوت و جذاب، بد نبود.

1 ❤️

915999
2023-02-19 22:56:05 +0330 +0330

کیر فردوسی کبیر و خایه های اسب رستم تو این داستانت کسکش این کسشرارو از کجات درآوردی آخه مغزتو گاییدم

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها