نمی دونم چطور یه جنده شدم (۱)

1400/09/27

قسمت اول
وقتی نه سالم بود و یک هفته رفته بودم خونه مامان بزرگم دایی هیجده سالم یه شب اومد سراغم من اصلا نمی دونستم چه اتفاقی داره میفته از ترس خودم و زدم به خواب اون شورتم و کشید پایین و شروع کرد مالیدن کسم کیرش و می مالید به کسم یکی دو دقیقه بعد یه حس خیلی خوبی بهم دست داد. همینجوری چشمام و بسته بودم و وانمود می کردم خوابم. فردا از ترسم نتونستم به کسی چیزی بگم رفتار داییم باهام عوض شده بود همش سعی میکرد من و بغل کنه و لمسم کنه. منم تو ظاهر نشون میدادم که معذبم ولی ته دلم خوشم میومد بارها و بارها این اتفاق تکرار شد و همیشه هم خودمو میزدم به خواب تا اینکه بعد یکی دوهفته برگشتم خونه.
ولی دیگه حالا با چیزی آشنا شده بودم که قبل اون نمی دونستم چیه حسی رو تجربه کرده بودم که قبل اون تجربه نکرده بودم یه بچه نه ساله ارگاسم و تجربه کرده. بعد اون همیشه خودم شبا قایمکی دور از چشم همه کسم و می مالیدم تو حموم با کف و نشستن زیر شیر آبی که از بالا رو کسم آب میریخت ارضا میشدم دیگه دلم همش سکس می خواست ولی اصلا موقعیتی پیش نمیومد که داییم و ببینم یا برم خونشون چون اونا شهرستان بودن و ما تهران
کم کم بزرگ میشدم ولی این عادت خودارضایی هنوز با من بود از همون سن و سال کم تو حموم برای خودم داستانهای سکسی با پسرای همسایمون میساختم و تو افکارم از اینکه اونا دارن من و میکنن لذت میبردم. همیشه تو تصوراتم فکر میکردم مثلا دو سه تا از پسرای محل همزمان دارن من و میکنن و …
دوران قبل کنکور با یه پسر دستفروش تو بازارچه آشنا شدم خیلی خوش قیافه و خوش هیکل بود چندباری به بهونه خرید کردن رفتم و جنساش و زیر و رو کردم و کم کم سر حرف باز شد فهمیده بود عاشق قیافه اش شدم اسمش سعید بود. یه روز سعید گفت من بچه اینجا نیستم و ترک اردبیلم البته از لهجه اش فهمیده بودم گفت اینجا با داداشم خونه گرفتم داداشش هم پیشش بود یه پسر هفده هجده ساله. هر هفته به عشق دیدن سعید راهی بازار هفتگی میشدم اون وقتا نه موبایل داشتیم نه امکان اینکه بخواهیم قرار بذاریم با هم. دلخوشی من فقط به دیدن یکبار در هفته سعید بود. یه روز سعید گفت میایی خونه ام منم گفتم آره خونت کجاست؟گفت نزدیکای منوچهری… من اصلا نمی دونستم منوچهری کجاست خلاصه گفتم باشه با هر بدبختی بود یه داستان واسه مامانم سرهم کردم و رفتم حموم حسابی به خودم رسیدم یه لباس زیر ست که خریده بودم و پوشیدم و پرسون پرسون چهارراه استانبول که سر یه ساعتی قرار بود سعید اونجا باشه سعید و دیدم و رفتم سمتش همونجا سریع بغلم کرد و یه لب کوچولو ازم گرفت اولین بار بود یه پسر ازم لب میگرفت یکمی عصبانی شدم و گفتم این چه کاریه؟سعید من از این کارا خوشم نمیادا!اونم گفت ببخشید و سوار ماشین شدیم یه وانت داشت سوار شدیم و سعید از کوچه های تنگ و تو در تویی جلوی یه خونه که در و دیوارش زار میزد نگه داشت با تعجب نگاهی به سعید کردم و گفتم اینجاست؟گفت آره دیگه ببخشید و کلبه خرابه است. انقدر سعید و دوست داشتم که برام مهم نبود خندیدم و گفتم نه بابا خیلی هم خوبه رفتیم داخل و نشستم سعید گفت مانتوت رو درآر گفتم نه راحتم گفت یعنی چی در آر دیگه تازه ترس تو وجودم رخنه کرد کم کم استرس گرفتم درسته همیشه تو تصوراتم مثل جنده ها رفتار میکردم ولی واقعیت چیز دیگه ای بود من یه دختر خجالتی بودم که جز اون تجربه تو بچگی تجربه دوستی و سکس و …نداشت سعید جلوتر اومد و لباش و گذاشت رو لبام گفتم ااااا سعید مگه نگفتم دوست ندارم …سعید انگار وحشی شده بود انگار نه انگار که اون آدم مهربون یه ساعت قبل بود همینجوری که لبام و داشت با ولع میخورد لباسام و در میاورد منم اصلا در مقابلش نمی تونستم مقاومت کنم هر چقدر سعی کردم لباسام و در نیاره ولی زور اون خیلی بیشتر بود و تمام لباسام و به جز لباسای زیرم در آورد وقتی دید لباس زیر ست پوشیدم یه جووووونی گفت و بعدش گفت کس آبجیت چرا کلاس میذاری اومدی بدی چرا ناز میکنی. منم نمیدونم واقعا از یه طرف انگار اومده بودم که سکس کنم ولی ازیه طرف هم می ترسیدم خوب گفتم چه ربطی داره من همیشه لباس زیرام سته دلیل نمیشه سعید پرید و تو یه حرکت من و انداخت رو رختخوابایی که گوشه اتاق جمع کرده بود خیلی ترسیده بودم خودم و مثل یه بچه خرگوش تو چنگال عقاب میدیدم از یه طرف بدمم نمی اومد ازیه طرف میترسیدم سعید سینه هامو در آورد از سوتین و شروع کرد به خوردنشون وای که چه حالی میداد شلوارش و تو همون حین در آورد و از رو شورت کیرش و میمالید به کسم تا اونروز کیر ندیده بودم داییم وقتی کیرش و میمالید بهم من چشام بسته بود از دیدن زیرچشمی کیر سعید ترس برم داشت یه عضو قرمز رنگ بزرگ وای خیلی ترسیده بودم سعید خودش و می مالید به من و همه جام و لیس میزد با دو دستش همچین من و گرفته بود که یه سانتم نمی تونستم تکون بخورم گفتم سعید تو رو خدا باشه باشه هر کاری میخوای بکنی بکن ولی تو رو خدا من پرده دارم توش نکن…سعید گفت اتفاقا من یه مدت تو کار پرده بودم خودم پرده ات و یه جوری میزنم که نفهمی چی شد دیگه داشتم گریه میکردم خدایا اگه سعید اینکار و میکرد من باید چه خاکی تو سرم می ریختم سعید گفت خالی نبندیا نکنه اپنی نمی خوای به ما بدی گفتم نه به جون مامانم من اصلا تا حالا با هیچکسی نبودم و تو رو خدا رحم کن آبروم میره سعید گفت باشه حالا حال کن…من دستامو بردم تو موهای سعید و یکم خودم و رها کردم سعید داشت کسم و میخورد دهنش خیلی داغ بود و یه حال خوبی میداد به کسم. سینه هام و میمالید همونجور که رو رختخوابها بودم یهو همشون ریخت زمین و تو همون حالت سعید کیرش و می مالید رو کسم و میگفت مریم خیلی کسی خیلی کسی …جوووون تف کرد رو کسم و شروع کرد لاپایی وای وای نگم که چه حالی میکردم همه چیزو فراموش کردم اونروز بعد اینکه سعید آبش و ریخت رو شکمم و بعدشم یه نیمرو خوردیم و سعید من و تا محلمون و چند کوچه پایینتر رسوند تموم شد تمام شب داشتم به سعید و اون روز فکر میکردم دلم می خواست دوباره برم خونه سعید حس و حال عجیبی بود کس نداده بودم ولی در همون حد هم انگار لذتی بالاتر رو هیچوقت تجربه نکرده بودم
ادامه دارد…

نوشته: مریم


👍 14
👎 7
65901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

848459
2021-12-18 01:54:56 +0330 +0330

والا تا اینجا خبری از جندگی نیست مگر قسمت بعد اتفاقی افتاده باشه

2 ❤️

848473
2021-12-18 02:27:19 +0330 +0330

دختر خوب همه با جنسیس و ایفون کوس میدن بعد تو توی خونه خرابه با یه نیمرو کوس دادی.گمونم الانم از این جنده هایی که با ۵۰ تومن کوس میدن

1 ❤️

848509
2021-12-18 05:45:39 +0330 +0330

والا جنده گی تعریف دیگه ای داره …با انتخاب پارتنرت و محل دادن و نیمرویی که بخوردت دادن …اول جنده گی نبود …بلکه ته جنده گی رو که در فرهنگ عامه به جنده التماسی تعبیر شده رو معنی کردی .

1 ❤️

848693
2021-12-19 07:31:38 +0330 +0330

با وانت😂

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها