وسوسهء سارا (۲)

1402/12/07

...قسمت قبل

خلاصه قسمت اول
وقتی پایین شهر دنبال کاری بودم دختری نو جوون به اسم سارا به پستم خورد که به خاطر پول میخواست با من بخوابه. دختر شیطون و زبلی که نقطه ضعف مردا رو بلد بود. با این که راضی بود، کاری باهاش نکردم. غذا و لباس براش خریدم ولی حاضر نشد برگرده خونه ش. از زندگی با پدرومادر معتادش و این که باید واسه مواد اونا و سیر کردن شکم خودش تن فروشی کنه بیزار بود. فقط یک روز پیش من بود. با رضایت خودش تحویل موسسه ای شد که از بچه های بدسرپرست نگهداری میکنه. اونجا مدرسه رفت و شرایط خوبی پیدا کرد. بعد از اون، تماس ما بیشتر تلفنی بود. لینک قسمت اول، پایین صفحه.

-حمید باید ببینمت.
+من که هفته پیش اومدم اونجا.
-میدونم، دلم برات تنگ شده.
+باشه عزیزم توی هفته سری بهت میزنم.
-باید من رو ببری پیش خودت. وگرنه…
+وگرنه چی؟
-از اینجا فرار میکنم.
+چیزی شده؟
-نه، فقط دلم هوای تو رو کرده.
مشکوک شدم. هرچی سعی کردم از زیر زبونش بکشم نم پس نداد.
+باشه، باید قبلش از مدیر اونجا اجازه بگیرم. فردا دوباره تماس بگیر.
-فکر نکن میتونی سرم رو شیره بمالی. اگه پشت گوش بندازی فرار میکنم. میدونی که کسی حریفم نمیشه.
+باشه، باشه، شلوغش نکن. ترتیبش رو میدم.
زنگ زدم به مدیر موسسه. به دروغ گفتم سالگرد تولد خواهرمه و دلم میخواد سارا توی مهمونی باشه. مدیر اونجا گفت که یه دست لباس مهمونی میده به سارا که خودش رو کمتر از بقیه حس نکنه.
فرداش رفتم دنبالش. به محض اینکه از چشم خانم مدیر دور شدیم پرید به گردنم و یه ماچ آبدار از لبم گرفت.
+چه خبرته، یه وقت یکی میبینه.
-تا چشمشون در بیاد! مگه من چندتا حمید دارم؟
+راستش رو بگو، چه نقشه ای کشیدی؟
-میخوام امشب پیشت بخوابم.
+باشه، به شرطی که دست از پا خطا نکنی.
-مطمئن باش خطا نمیکنم، صاف میزنم توی هدف.
+مسخره بازی در نیار، نمیخوای که برگردی خونه اول؟
-خونه اول نه، خونه دوم، خونه تو، خونه عشقم. اگه نمیخوای، مشکلی نیست. همینجا پیاده م کن، میرم یکی دیگه رو پیدا میکنم. فکر میکنی نمیتونم؟
سه کنج درِ ماشین کز کرد رفت توی خودش.
+فیلم بازی نکن، زورگویی هم ممنوع.
-فکر میکردم آدم فهمیده ای هستی، انگار اشتباه بوده. یعنی وافعا نمی فهمی احتیاج دارم؟ دیگه چطوری بهت حالی کنم؟
+دخترای دیگه اونجا چکار میکنن؟ تو هم همون کار رو بکن.
-یا دوست پسر دارن قاچاقی باهاشون میرن بیرون یا با خودشون ور میرن یا افسرده حسرت میخورن. من نمیتونم مثل اونا باشم، چون تو رو دارم. اگه تو نباشی دیگه فرقی نمیکنه با کی برم.
+عجب گیری کردیم ها!
-تقصیر خودته، یه کاری کردی که نتونم غیر تو فکر هیچکی رو بکنم. اگه همون روز اول مثل بقیه با بیست تومن ترتیبم رو میدادی اینجوری پابندت نمیشدم.
عقل و گهم قاطی شده بود نمیدونستم چه غلطی بکنم. دیگه حرفی نزدیم تا رسیدیم خونه.
-از الان تا فردا که برمیگردم موسسه من دستور میدم.
با اشاره به پایین تنه م ادامه داد: وگرنه میدونی که چکار میکنم.
میدونستم اسلحه ش چیه. چلوندن تخم!
وقتی رسیدیم تشکر کرد که آوردمش خونه.
+اگه نمیومدم دنبالت واقعا از اونجا فرار میکردی؟
-نه بابا، بلوف زدم. میدونستم دل نازکی.
از ساکش لباسی رو که واسه مهمونی بهش داده بودن بیرون کشید. طرح لباس عروس بود، از توری سفید.
-میخوام امتحانش کنم.
لخت شد. فقط سوتین و شورت و جوراب تنش بود. توی این مدت عجب تن و بدنی بهم زده بود. دختر وحشی توی لباس سفیدی که پوشید یه عروس خواستنی شده بود. بی اختیار بغلش کردم: چقدر بهت میاد، سارا.
-عروسِ شاه داماد حمید!
حوصله کل کل نداشتم. پرسیدم چیزی میخوری؟ البته فقط کاباس دارم…
-سوسیس هم داری… فعلا زیپ لباسمو بکش. خفه شدم توش.
بوی شامپوی موهاش نشون میداد که تازه حموم رفته. یاد دفعه قبل افتادم که من رو به زور کشوند توی حموم و خواست محبتم رو با سکس جبران کنه که نذاشتم و به گریه افتاد.
لباساش رو در آورد و با شورت و سوتین رفت توی رختخواب.
-تو اگه میخوای یه دوش بگیر وگرنه وقت تلف نکن.
+سارا، هنوز غروب هم نشده.
-واسه من وقتشه. میدونی واسه همچین برنامه ای چقدر لحظه شماری کردم؟ یا تو هم مثل اون احمقای موسسه نمیدونی وقتی از مرد دور نگهت دارن بیشتر تشنه میشی؟
من آدم خودداری هستم. با اینکه مجردم مغلوب شهوت نمیشم. هیچوقت نشدم. اون لحظه هم تسلیم نشده بودم. ولی بهش حق دادم. خودم به یه تصمیمی رسیده بودم و دنبال همون بودم.
دوش گرفتم، تروتمیز کردم و با لباس خواب کنارش دراز کشیدم. بوسیدمش.
+سارا، این کاری که مخواهیم بکنیم واسه من یه عشقبازی ساده نیست که یه بار اتفاق بیفته یا بعدا هم همینطوری تکرار بشه. تو بری سی خودت و منم سی خودم. من همچین آدمی نیستم. اگه این کار رو بکنیم زندگیمون بهم گره میخوره.
-چه گرهی؟ این منم که بهت آویزون شدم. شاید بازم بشم. تو چرا به آتیش من بسوزی؟ مثل من فقط حالشو ببر. فکر کن یکی رو تو خیابون تور کردی. نگو که تا حالا نکردی؟
+حالشو ببر یعنی چی، من تو رو دوست دارم. دوست داشتن یه چیز دیگه ست…
-خب، منم تو رو دوست دارم. اه، چقدر حرف میزنی، بجنب دیگه!
معطل نکرد. افتاد روم. با لباش دهنم رو بست. همونطور که گفتم تسلیم نشده بودم، در کمال هشیاری دنبال تصمیمی بودم که گرفته بودم. عشقبازی کامل و مفصلی کردیم. وقتی از حالت چشمام فهمید ارضا شدنم نزدیکه خواست خودش رو عقب بکشه. محکم نگهش داشتم.
-خر نشو حمید، شکمم بالا میاد، آبرو ریزی میشه.
+آبروریزی نمیشه چون میخوام بگیرمت.
-خالی نبند، تو من رو نمیگیری، چون لیاقت بهتر از من رو داری. فرض محال هم که بگیری، کی گفته من باید به این زودی بچه دار بشم؟
حرف حساب جواب نداره. واقعا چرا ما مردا فکر میکنیم هر تصمیمی میتونیم بگیریم و تازه خیال میکنیم به نفع طرف هم هست؟ جوابش معلومه، چون قدر خر هم نمی فهمیم!
با عقل و حواس جمع سارا جلوی گند بزرگی که داشت زده میشد گرفته شد. با این حال پکر بودم از این که سارا هنوز خودش رو شریک جنسی موقت من میدید و نه شریک یه زندگی دایمی.
+سارا حیف که تخم نداری وگرنه همچین میچلوندمشون که دیگه فکر نکنی واسه من معشوقه یکبار مصرفی.
-تخم ندارم، سینه که دارم. حسابشون رو برس!
دیگه از اوج شهوت پایین اومده بودیم. از رختخواب بیرون اومدیم دهنی تازه کنیم. فعالیت گرسنه مون کرده بود. شورتامون رو پوشیدیم. سارا پیرهن من رو پوشید.
+میخوای پیتزایی چیزی سفارش بدم؟
-نه، میخوام خودم یه چیزی بپزم.
بعد از وارسی یخچال گفت: با این چیزایی که داری فقط املت میشه پخت. تا درستش میکنم برو نون تازه بخر. پیاز هم اگه نداریم بگیر. خیار، کاهو/، پنیر لیقوان، حلوا ارده واسه صبحونه. ژل بهداشتی و کاندوم هم یادت نره.
این که گفت “پیاز هم اگه نداریم” علامت خوبی بود. یعنی خونه من رو خونه خودش هم میدونست. وقتی برگشتم بوی مطبوع املت توی خونه پیچیده بود.
بوسیدمش: دستت درد نکنه خانمی، املتای من عمرا همچین عطری داشته باشه.
زد توی ذوقم: من خانم تو نیستم. یه هوسی کرده بودم که وقتی گذشت میرم پی کارم.
معلوم شد مطابق معمول اشتباه فکر کردم.
+فعلا تو رئیسی، هرچی دلت میخواد بگو و بکن. بالاخره نوبت منم میشه.
-مشروبی چیزی داری که آدم رو سرحال بیاره؟
ته شیشه ویسکی که رفقا سالگرد تولدم آورده بودن و بیشترش رو خودشون خورده بودن هنوز به اندازه دو پیک کوچیک بود که برای شنگول شدن ما غیرحرفه ایها کافی بود.
نمیتونم در مورد عشقبازی که بعدش کردیم وارد جزئیات بشم. مفصل بود و عالی و در چند سانس که بینشون آنتراکت بود. آخرین قسمتش توی حموم بود که خیلی هم حال داد.
دنبال تصمیمی که از قبل گرفته بودم چند روز بعد از این که سارا رو به موسسه برگردوندم با خانم مدیر اونجا ملاقات کردم و به طور رسمی درخواست کردم با سارا ازدواج کنم. دلیلش روشن بود. سارا به من وابسته بود و نمیتونستم این رو ندیده بگیرم. درضمن نمیخواستم اون رو معشوقه یکبارمصرف یا نم کرده خودم فرض کنم. علاوه بر وفاداری به من، هم باشعور بود، هم زیبا هم اهل خونه داری. با تجربه های تلخی که از سر گذرونده بود قدر زندگی سالم رو خوب میدونست.
ببخشید جزئیات عشقبازیمون رو نگفتم. توی بعضی داستانها نویسنده ها صحنه های سکس با همسرشون رو با جزئیات کامل به عنوان خاطره تعریف میکنن. من نمیتونم.
گوش شیطون کر، زندگی خوبی داریم. دستمون به دهنمون میرسه چون هردو آدمای قانعی هستیم. مشکلی هم نداریم. سارا هنوز درس میخونه. شبا به جای وقت تلف کردن پای تلویزیون با هم درس میخونیم. طفلی از این لحاظ خیلی عقبه. از این کار لذت میبرم. مخصوصا از زنگ تفریح بین درسا.

نوشته: مدوزا


👍 36
👎 2
17501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

972648
2024-02-26 03:16:01 +0330 +0330

چه عجب یه سر به سایت زدم و چشمم به قسمت جدید یه داستان خورد که ارزش خوندن داشت
مثل همیشه عالی بودی❤️❤️❤️

3 ❤️

972649
2024-02-26 03:22:24 +0330 +0330

دوست عزیز اینجا اصولا همه میان اون جزئیات رو بخونن.کسی به اجبار نمیخواد وارد رابطه شما بشه.واگر دوست نداشتی پس همین قدرهم هرچند خلاصه اما نباید مینوشتی.
این کارفقط فخرفروشی هست بیشتر که تعریفی ازمرام خودت بکنی.نه داستان نوشتن توی سایت داستان سکسی.
اینجا بوی املت وپیاز و صحبت شما بامدیر رو لازم نداره کسی.شاید اگر درجای خودش نوشته میشد واشتراک گذاری میشد خوب میبود.
من نقدنکردم وباقلم شما کارندارم فقط کلیت داستان وتوضیحات اخرش مناسب این فضا نبود

1 ❤️

972670
2024-02-26 07:45:49 +0330 +0330

نمیدونم داستان واقعی بوده یا تخیلی ، اما چیزی که من خواندم دقیقا همانند سناریوی فیلمهای زمان شاه بود که قهرمان فیلم عاشق رقاص کاباره میشه و بعد از ی ماجرای نسبتا اکشن آب توبه را می‌ریزه سر دختره و باهاش ازدواج می‌کنه و خوشبخت هم میشه.
دوست عزیز این اخلاق و رفتارها مربوط به حداقل ۵۰ سال پیشه ، امروزه چنین جوانمردانگیهایی جایی گیر نمیاد

0 ❤️

972686
2024-02-26 10:24:02 +0330 +0330

واقعا نویسنده خوبی هستی

1 ❤️

972717
2024-02-26 16:25:46 +0330 +0330

فوق‌العاده بود
داستان رو نمیگم، کاری که انجام دادی رو میگم…فوق‌العاده ای👏

1 ❤️

972728
2024-02-26 18:21:10 +0330 +0330

عالی بود مرسی

0 ❤️

972743
2024-02-26 21:37:27 +0330 +0330

خیلی خوب بود

0 ❤️

972790
2024-02-27 04:32:32 +0330 +0330

سلام
یاد بابا لنگ دراز افتادم بعدترش یاد خوبیهای آدمی افتادم که فقط دستش نمک نداشت ازبین کسی به هرحری خوبی کرد بدی جواب گرفت وعاقبت درهای دنیارو بر روی خودش بست و…یادش بخیر الان دیگه سالهاست درهارورویهمه بسته‌ یباربهش گفتم چرا سراغ پسرت نمیری گفت ببین قربونت منکه‌به کسی التماس نمیکنم من به کسی بدی نکردم بدکسیونخواستم اما هربارکه به هرکسی روکردم باهرکسی راه رفتم دقیقا انگار وقتی بمن رسیدن که انگاریچیزی کم‌داشتند وآمدن ازاینجا برداشتند ورفتند ودیگه برای تشکرهم برنگشتندحالا اگرمن برم سمتشون فکر میکنند دنبال چیزایی که بردند رفتم من هرچی دادم به کسی ازاون چیزدل‌کندم وبادلم‌دادم اما اونها دلمو انداختندزمینو وفقط سهم نیازشونوبرداشتنداماسهم‌دل منوندادند آدم بایددستش نمک داشته باشه… بیخیال…
مدوزای عزیز امیدوارم درکنارسارا شادباشی وخوشبخت و امیدوارم سارا سهم دلتو دورنندازه قربونت

0 ❤️

972792
2024-02-27 06:00:39 +0330 +0330

دخترا حرف هاشون برعکس میگن اگه گفته بوده فقط برای رفع نیاز میخواد ات و عاشقت نیستن بدون عاشقته میخوادت

0 ❤️

972840
2024-02-27 16:11:49 +0330 +0330

کاش از سکستونم مینوشتی اینجا همه دنبال خوندن لحاظات سکسی داستان هستن داستانت قشنگ بود ولی سکس ۰ بود

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها