پایان دوشیزگی آرمیتا (۱)

1402/10/27

غذا تو دستم بود و از رستوران بیرون اومدم،
طبق معمول پاساژ کورش خیلی شلوغ بود.
صدای اس ام اس اومد دستمو تو جیبم بردم و گوشیمو در آوردم، پیام تبلیغاتی ایرانسل بود، سرمو بالا آوردم به راهم ادامه بدم، یهو روبروم ی دختر سبز شد
نزدیک بود بخوریم بهم که وایسادم.
_با نگاه پوکر فیس:آقا هواستون کجاست.
نگاهش کردم:چشمای عسلی، پوست گندمی با بینی کوچولو،شلوار اسکینی کوتاه با هودی صورتی، کتونی آل استار صورتی، همینا باعث جلب توجهم شدن.
لبخند زدم و گفتم چقدر بی اعصابی و رد شدم.
چند قدمی رفتم جلو:وای کسخول شدما آسانسور از این طرفه، دوباره برگشتم.
چشمم به همون دختر افتاد، دیدم یه آقایی حدودا ۲۸ساله دنبالشه انگار میخواست ازش شماره بگیره اما جواب منفی ازش شنید و رفت.
بلافاصله پشت سرش وارد آسانسور شدم،
نگاهش به من افتاد و با تعجب نگام کرد، منم یه لبخندی بهش زدم و نگاهش کردم، میخواستم ی جوری سر صحبت رو باهاش باز کنم.
دو نفر طبقه پایین پیاده شدن و ما تنها شدیم فرصت رو غنیمت شمردم.
*سلام خوبی؟
_با صدای آروم:سلام ممنون شما خوبی.
*اسمت چیه؟
_آرمیتا، شما چی؟
*منم کاوه ام، چند روزه از خونه فرار کردی؟
-با لحن تند: من از خونه فرار نکردم اشتباه گرفتی.
*موهای ژولیده و چربت نشون میده حداقل ۴ روز حموم نرفتی، ازصورت پر از استرست و کوله پشتیت که دیگه جا برا هیچی نداره مشخصه از خونتون فرار کردی.
_اصلا به شما چه؟ فضول مردمی؟ پلیسی چیزی هستی؟
*میخواستم کمکت کنم البته به من چه.
_لحنش آروم شد: خب چجوری میخوای کمکم کنی؟
*چند سالته؟چند روزه فرار کردی؟کجا میمونی؟
_۱۸سالمه،بیست روزی هست از خونه زدم بیرون ولی ۳روزه جاییو ندارم.
*دروغ نگو زیر ۱۸ سالی، مدرسه رو ول کردی؟
_گفتم ۱۸سالمه، دروغی ندارم بگم، میخوای منو ببری خونت یا میخوای فقط سوال کنی؟
*باشه بریم خونم، ماشینم تو پارکینگ پاساژه، البته باید کارت ملی و شناسنامت دست من باشه چون نمیتونم بهت اعتماد کنم.
_مشکل روانی داری؟آقا نخواستم بیام پیشت، معلوم نیست آدم دزدی چیزی هستی.
*لبخندی زدم و گفتم هر طور راحتی عزیزم، تا کی قراره با چرخیدن تو پاساژ ها سر کنی؟ سرمای بیرون بهت خوش بگذره، از آسانسور بیرون اومدم و رفتم سوار ماشینم شدم.
تو همین حین گوشیم زنگ خورد و چند دقیقه ای مشغول حرف زدن بودم،
تو پارکینگ همون دخترو دیدم که انگار دنبال کسی میگرده، تماسم تموم شد و از ماشین پیاده شدم:هی بهت گفتم که خیابون چقدر سرده.
اومد سمتم و با لحنی ناراحت گفت: باشه شناسنامم رو میدم، کارت ملی ندارم چون درخواست ندادم، ولی قسم بخور بعدش بهم پس بدی.
*ببین من نمیخوام اذیتت کنم، ولی باید بدونم کی هستی و از همه مهمتر حداقل بخاطر مدارکت هم شده فکر زرنگ بازی به سرت نزنه.
_گفتم که باشه،ولی تو هم قسم بخور که پس میدی.
*قسم میخورم پس میدم، شام خوردی؟
_نه نخوردم، میگم زن من که نداری؟شر نشه بریم خونت؟
*نه زن ندارم، اگه تو دختر خوبی باشی داستانی درست نمیشه، شام زیاد گرفتم بریم خونه باهم بخوریم.
سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم.
_میگم خونت تنهایی دیگه؟رفیق اینات رو نیاری، من فقط با خودت اکیم ها.
خندم گرفت و گفتم خیالت راحت من اونجوری نیستم کسی هم قرار باشه بترسه منم، دارم یه دختر غریبه رو میبرم خونم هزار جور مشکل ممکنه برام پیش بیاد.
_با لحن ناراحتی: خیالت راحت من نه دزدم ن نقشه ای دارم برات، فقط امشب مهمونتم.
رسیدیم تو خونه بهش گفتم برو داخل.
وارد خونه شد و یکم اینور اونورش نگاه کرد.
_خونت زیادم بزرگ نیستا! من فکر میکردم بالاشهر زندگی میکنی.
*دیگه به بزرگی خودت ببخش که نذاشتم تو سرما یخ بزنی و آوردمت تو خونه ۶۵ متری،آخه مشخصه تو پنت هاوسای فرشته بزرگ شدی اینجور خونه ها به چشمت نمیاد.
_خیلی بی جنبه ای ها، باشه حالا هی منت نذار منو آوردی خونت.
*بشین شروع کنیم، پیتزا سرد میشه.
_این یکی چیه؟
*سیب زمینیه.
_میشه از اینم بخورم؟
*آره چرا نشه.
غذا که تموم شد، پاشدم tv روشن کردم.
اومد کنارم نشست
_هی، ممنون بابت شام، میشه برم حموم؟
*نوش جونت، آره حموم تو اتاقه، حوله داری؟
_آره تو کوله ام چند دست لباس و حوله دارم.
شناسنامش رو نگاه کردم چند روزی مونده بود ۱۸ سالش بشه، دلم براش میسوخت ولی باید منطقی رفتار میکردم.
از حموم در اومد صدام زد: سشوار داری؟
*آره تو کشو اول کمد دیواریه.
_پیداش نمیکنم، میشه خودت بیای بدیش.
*گفتم کشو اوله، بیا ایناهاش.
_وا خب گذاشتیش پشت بقیه وسایلت منم ترسیدم خیلی بگردم بعدا بهم تهمت بزنی.
موقع خواب شد، استرس تو صورتش موج میزد سرشو انداخت پایین و با خجالت گفت: میگم من باکره ام، یعنی از جلو نداشتم تا حالا، از عقبم نداشتم و کلا خوشم نمیاد، اگه راضیت میکنه با همون دهن کارتو راه بندازم.
*اصلا قرار نیست کاری کنیم، من فردا صبح میرم سرکار تا ظهر برمیگردم ولی درو قفل میکنم خودتم میدونی نمیشه به این راحتی اعتماد کرد بعدش هم شناسنامت رو هم میدم هر جا دلت خواست برو.
_یعنی چی؟میخوای منو زندانی کنی؟چرا اینقدر عجیبی تو.
*کلا چند ساعت در بیرون قفله،ظهر میام بعدشم آزادی خخ.
_باشه اینم میگم چشم، اگه هم میخوای باهام کاری کنی وسط خواب نیای سمتم چند روزه درست نخوابیدم، گفتم با دهن و مالیدن میتونم راضیت کنم پس اگه میخوای الان بیا کارتو بکن باهام.
*راحت بخواب، من کاری ندارم باهات.
_با حالت تمسخر: چ قهرمانانه، تحت تاثیر قرار گرفتم.
*مادر پدرت دنبالت نیستن؟براشون مهم نیست دخترشون کجاست؟
_وقتی اول ابتدایی بودم پدرم فوت شد، چند سال بعد مادرم ازدواج مجدد کرد.
*متاسفم، خدا رحمتش کنه، با مادرت مشکل پیدا کردی؟
_من به خدا اعتقادی ندارم، البته بود نبود پدرم فرقی نمیکرد، آره کلا مشکل داریم، از ازدواج دومش یه بچه داره، شوهرش هم کلا از من خوشش نمیاد، منم تصمیم گرفتم از اون خونه بیام بیرون.
*مشکلتون چیه خب؟ یعنی حاضری تو خیابون بمونی ولی برنگردی خونه مادرت؟ نکنه ناپدریت اذیتت میکنه؟
_اذیت اونجوری نمیکنه، توضیحش طولانیه و از حوصله من خارجه ولی کلا دوست نداره خونش زندگی کنم، مامانم هم ازش حساب میبره، ی جورایی دلشون میخواست از خونشون بیام بیرون.
*یعنی مادرت پیگیر حالت نیست؟تا کی قرار از خونه فرار کنی؟
_بیخیال، یه شب خونت جا دادی، چقدر سوال میکنی، خسته ام میخوام بخوابم.
*باشه، من پتو و بالشتو از اتاق بیارم تو حال میخوابم.
_با طعنه:چه مرد چشم دل سیری، خب مثل اینکه امشب قراره راحت بخوابم.
*آره برو بخواب،شبت خوش.
_لبخندی زد: شبخوش.
از محل کارم برمیگشتم فکرم درگیر دختره بود،خودمم نمیدونستم چرا آوردمش تو خونم حتی نمیدونستم حرفایی که درباره خانوادش گفته راسته یا نه، نمیدونستم میخوام چیکار کنم هر لحظه یه تصمیمی تو ذهنم گرفته می‌شد.
رسیدم خونه دور باز کردم رو مبل دراز کشیده بود و داشت با گوشیش ور میرفت.
از جاش بلند شد و اومد سمتم.
_سلام خسته نباشی.
*سلام ممنون، ناهار گرفتم، برم دست و صورتم بشورم بعدش ناهار بخوریم.
داشتیم غذا میخوردیم نگاهش کردم و گفتم چرا با غذات بازی میکنی؟میل نداری؟
_میخواستم باهات راجب یه موضوعی حرف بزنم.
*نترس الان شناسنامت رو میدم، من سر حرفام هستم.
_نه راجب این نبود.
*راجب چیه پس؟
_میگم اگه میشه اگه از نظرت مشکلی نداره من یه روز دیگه پیشت بمونم؟قول میدم فردا میرم.
انتظار شنیدن این حرفو نداشتم خودمم دلم میخواست پیشم بمونه لبامو رو هم فشار دادمو: باشه میتونی بمونی اما سعی کن دختر خوبی باشی.
_قول میدم رو مخت نباشم، عصرم با دوستام میرم بیرون تا غروب برمیگردم.
*دوستات کین؟دوست پسر داری؟
_دوستامن دیگه خب تو که قرار نیست همه رو بشناسی، نه من دوس پسر ندارم کلا رو فازش نیستم.
*راستی اونشب قبل من یکی اومد شمارتو بگیره چرا باهاش نرفتی؟
_چون حس خوبی بهش نداشتم سنشم کم بود و معلوم نبود چ بلایی سرم بیاره.
*حداقل ۱۰ سال ازت بزرگتر بود چجوری میگی کم‌سن بود؟
_خب من کلا زیر چهل سال حسی ندارم انگار به دختر فکر می‌کنم کلا خنثی ام روشون.
*لازم نیست بخاطر اینکه منو راضی نگه داری الکی بگی سن بالا دوست داری.
_چرا فکر میکنی همه چیو میدونی؟ بنظرت چرا باهات اومدم؟ چون ازت خوشم اومد.
*البته اینکه جا نداشتی میتونست دلیل بهتری باشه مگه ن؟
_خب خودت که دیدی پسره میخواست باهاش برم چرا نرفتم؟من که جا نداشتم، پس دیدی دروغ نمیگم.
_راستی تو چند سالته؟چرا ازدواج نکردی؟
*۴۴سالمه،یه بار ازدواج کردم جدا شدم.
_عه چرا؟تو که بنظر مهربون میای.
*دیگه نساختیم باهم کلا ۲ سال زندگی کردیم.
_چرا نساختید؟بچه هم داری؟
*نه بچه ندارم، چقدر سوال میکنی خب نساختیم دیگه.
_بی اعصابیا، فقط دوس داری خودت سوال کنی بقیه چیزی نپرسن.
*من میرم یکم تو گوشیم بچرخم بعدشم بخوابم، عصر خواستی بری بیرون حتما بیدارم کن.
با تکون های دستش بیدار شدم.
_خودت گفتی بیدارت کنم، من دارم میرم.
از جام بلند شدم و نگاهش کردم: چقدر خوشگل شده بود یه لحظه دلم میخواست بغلش کنم.
در خروجی رو که باز کرد، صداش زدم: یه لحظه‌ صبر کن.
_عجله دارما همینجوریش دیر کردم.
رفتم سمتش: این پولو بگیر میدونم کمه ولی خب لازمت میشه، بالاخره با دوستات میری بیرون یه چیزی میخوری دیگه.
_نه ممنون پول همرام هست جای خاصی هم نمیریم.
*بگیرش نترس نمک گیر نمیشی.
سرشو انداخت پایین و آروم گفت:باشه، خیلی ممنون لطف کردی واقعا.
*مراقب باش بیرون گوشی دستت نگیری خیلی گوشی دزدی زیاد شده.
_هواسم هست گوشیم میزارم تو جیبم،بازم ممنون بابت پول.
*خواهش میکنم دیر نیای خونه منو دلواپس نکنی.
_با لبخند و تعجب: یه جوری گفتی فکر کردم شوهرمی خخ، راستی شماره تلفنتو ندارم که بهت زنگ بزنم.
*هواس نمونده برام که،شمارم زدم تو گوشیش و خدافظی کردیم.
با خودم حرف میزدم: با دختره چیکار کنم؟اگه از پیشم بره معلوم نیست گیر کی بیفته ولی آخه به من چه من که نمیتونم غصه
آیندش رو بخورم تا کی قرار نگهش دارم.
عصری رفتم وسایل شام رو گرفتم خیلی ترافیک بود و دیر برگشتم خونه، رفتم دوش گرفتم تا یکم سرحال شم.
از حموم اومدم بیرون دیدم آرمیتا سه بار زنگ زده.
فوری بهش زنگ زدم.
*سلام خوبی زنگ زدی حموم بودم تو کجایی؟
_سلام داشتم به این نتیجه می‌رسیدم که منو از سرت باز کردی، خیلی استرسی شدم.
*دیونه تو خونمو بلدی خب میومدی آیفونو میزدی.
_خونتو بلد نیستم من یکم گیجم تو آدرس پیدا کردن، میشه آدرس دقیق رو اس کنی آخه میخوام با تاکسی بیام.
*باشه الان برات میفرستم، کی میرسی؟
_طرشتم فکر کنم نیم ساعته برسم.
*باشه منتظرتم فعلا.
یه ساعتی گذشت دیدم ایفون رو زد درو براش باز کردم اومد داخل.
_سلام خوبی.
*سلام بیرون چطور بود خوش گذشت؟
_با صدای ناراحت و آروم: بد نبود.
*چیزی شده؟رفتی بیرون چیزی ناراحتت کرد؟
_نه چیزی نشده یکم خسته ام میرم تو اتاق دراز بکشم.
*باشه اگه دوست نداری نگو، شام میخوام پاستا درست کنم میخوری؟
_آره ممنون، من یکم دراز میکشم بعدش میام پیشت.
*باشه راحت باش.
داشتم شام رو آماده میکردم که متوجه شدم داره گریه میکنه اولش نمیخواستم مزاحمش بشم ولی چون گریش طول کشید دلم سوخت.
درو زدم:هی حالت خوبه؟
_با گریه: آره خوبم چیزی نیست.
*میتونم بیام تو؟
_باشه بیا ولی چیزیم نیست.
کنارش رو تخت نشستم: هی مشکل چیه؟کسی اذیتت کرده؟ بگو چی شده.
_گفتنش چیزیو عوض نمیکنه.
*خب بگو شاید تونستم کمکت کنم.
_اشکاش رو پاک میکرد: خب قرار بود خانواده دوستم سه روز برن شهرستان عروسی بعد دوستم میخواست خونشون بمونه و اون سه روز حداقل میرفتم خونش جا داشتم اما از شانس بد من خانوادش گفتن نمیزارن تنها بمونه، اینجوری دیگه منم جاییو ندارم که برم.
*هی نگاه کن میتونی چند روز دیگه اینجا بمونی ولی اگه همینجوری نرمال رفتار کنی،
من از نوجونایی که مواد میکشن یا سگ مست میشن متنفرم چون واقعا دردسرن.
_من اهل مشروب و مواد و هیچی نیستم حتی سیگارم نمیکشم قول میدم کاری نکنم عصبی بشی.
*باشه پس موندنت چند روز دیگه هم تمدید میشه، شناسنامت رو هم الان میدم بهت ولی همچنان تایمی که سرکارم درو قفل میکنم، مشکلی که نداری؟
_ن همشکلی ندارم بازم ممنون که اجازه دادی چند روز دیگ خونت بمونم تو واقعا مهربونی.
*میرم شامو آماده کنم بعدش باهات حرف دارم راجب همه چی.
مشغول خوردن شام بودیم ازم پرسید:
_کلا اینقدر مهربونی یا دلت برا من سوخت؟
*یکم خجالت زده شدم: نمیدونم، خودمم نمیدونم چرا دوس دارم پیشم بمونی.
_کاش یه جور دیگه باهات آشنا میشدم نه اینجوری تا بفهمی من دختر بدی نیستم.
*من نگفتم تو بدی، فقط دلم میخواد راجبت بیشتر بدونم شاید تونستم بیشتر کمکت کنم.
_خب گفتم که با مادرم و شوهرش مشکل دارم.
*چرا؟چیکارت میکنن؟به این فکر کردی آیندت چی میشه؟
_ناپدریم وضع مالیش خوب نیست بعد هر چی میشد همش به مامانم میگفت نون خور اضافه آوردی یا هر بحثی میشد مادرمو بخاطر وجود من سرزنش میکرد، حتی چند باری اعصابش خورد بود کتکش زد، ی بارم از اقوامشون یه خواستگار برام پیدا کرد من قبول نکردم، اونم گفت من خرج مادرتو بزور میدم، کلا مادرم هم وجود منو مقصر بدبختیش میدونست.
با شنیدن حرفاش خشم و عصبانیت وجودم رو گرفته بود.
*این بیست روز پیش کی بودی؟
_یه مرد بود تقریبا همسن سال خودت، سه بار با دهن راضی نگهش داشتم ولی میگفت از عقب، منم قبول نکردم، اونم انداختم بیرون.
*خاله ای دایی ای چیزی نداری بری پیششون؟عمو یا عمه چی؟
_بنظرت چند روز میشه خونه خاله و دایی موند؟بعد چند روز ترش رویی هاشون شروع میشه که البته حقم دارن، خانواده پدریم هم کلا از ما متنفرن چند سالی میشه ندیدمشون.
*ممنون که توضیح دادی، زیاد ناراحت نباش یه فکری میکنیم برات.
موقع خواب بود رفتم جامو بیارم تو حال بندازم،
صدام کرد: بیین لازم نیست بری تو حال بخوابی من مشکلی ندارم پیش من بخوابی.
*نمیخوام اذیت بشی راحت بخواب.
_مگه نمیگی نمیخوای کاری کنی خب پس مشکلی نداره که بیا پیشم بخواب.
کنارش با یکم فاصله خوابیدم.
*من رومو میکنم اونور تو هم راحت بخواب شبت خوش.
ده دقیقه ای گذشته بود و از فکر و خیال خوابم نمی‌برد.
یهو آرمیتا از پشت بغلم کرد، متعجب شدم، برگشتم نگاهش کنم خودشو انداخت تو بغلم.
دست رو موهاش کشیدمو از پیشونیش بوسیدم.
دست به صورتم کشید و گفت خیلی بی احساس و خشکی.
*چرا این حرفو میزنی عزیزم؟
_بهت گفتم بیا پیشم بخواب اومدی روتو کردی اونور، اصلا نمیدونی محبت کردن چطوریه.
*من فکر کردم اگ نزدیکت بشم ناراحت میشی وگرنه من بی احساس نیستم.
سفت تر بغلش کردم و با موهاش بازی میکردم، چشم تو چشم شدیم.
کنترلمو از دست دادم و شروع کردم تند تند بوسیدن صورتش، صورتشو عقب کشید.
*اذیت شدی؟از بوسیدن بدت میاد؟
_نه اتفاقا خوشم میاد فقط ریشات رو زدی تیزن یکم صورتم اذیت میشه.
*ببخشید عزیزم، دوباره خودشو تو بغلم جا کرد و من سرشو میبوسیدم.
*قربونت بشم من چقدر خوشگلی تو آخه.
_مثل اینکه محبت کردنم بلدی.
*با خنده: من تو اقوام و دوستام به مهربونی معروفم ولی حیف چرب زبونی بلد نیستم و نمیتونم آدما رو گول بزنم.
با جفت دستاش صورتمو گرفت و تو چشمام نگاه کرد، لبخندی زد و صورتمو بوسید.
احساس آرامش وجودم رو فرا گرفته بود و گفتم: نگی پرو شد میگم میشه یکم تو بغلم بخوابی؟ خدا شاهده کاری نمیکنم فقط دوس دارم تو بغلم باشی.
_آره میشه، فقط من خیلی تکون میخورما گفته باشم خخخ.
رو بازوم خوابش گرفته بود، محو صورت زیباش شده بودمو سرمو نزدیک صورتش کردمو دستمو آروم انداختم دور کمرش و کنارش خوابم برد‌.
تو اداره بودم صدای اس ام اس اومد:
آرمیتا بود: سلام میگم من خیلی گشنمه تو ساعت چند میای؟
*سلام چ زود بیدار شدی، من تا برسم خونه ساعت ۴ شده خب تو یخچال نون هست، ژامبون و اینا هم هست میخوای برا خودت ساندویچ درست کن.
_باشه ممنون، میگم میشه سر راه میای یه مسواک بگیری پولشو تو خونه میدم بهت.
*باشه چیز دیگه ای نمیخوای؟
_ن ممنون فعلا.
جلوی آینه دستشوئی شرکت خودمو نگاه میکردم؛ خیلی وقت بود ورزش نکرده بودم داشتم شکم میاوردم، ریشای سفیدم که مجبور بودم زود به زود شیش تیغ کنمشون جوانه زده بودن،سفیدی بغل موهام خودنمایی میکرد، حس بدی نسبت به خودم داشتم، چجوری آرمیتا از من خوشش اومده؟ی مرد میانسال که پولدارم نیست چ جذابیتی میتونه داشته باشه؟ با همین افکار سوار ماشین شدم و سمت خونه حرکت کردم
بغل دیشب خیلی بهم مزه داده بود ولی نمیخواستم کاری کنم ازم بترسه.
رسیدم خونه درو باز کردم.
_سلام خسته نباشی.
*سلام ممنون، ببین مسواکه خوبه؟
_آره مرسی، چقدر شد؟
*پوف: انتظار داری پول ازت بگیرم؟
_خب آره چون بابتش پول دادی.
*با حالت شوخی:جای این حرفا ی چایی دم میکردی.
_خب نمیدونستم چای خوری، پولو بگیر دیگ.
*بزارش پیش خودت باشه چیزی هم لازم داشتی بی تعارف بهم بگو.
_پول برات مهم نیست؟ اوضاع مالیت خوبه ها.
*نه زندگی کارمندی و حقوق کارمندیه دیگه ولی اگه کمکی بخوای در حد توانم میتونم انجام بدم.
_نترس به پولات چشم ندارم، با حقوق کارمندی تو صادقیه خونه گرفتی؟
*این خونه رو ی مقدارش از ارث پدری بهم رسید یه مقدارشم بالاخره بعد این همه سال کار کردن پول جمع کردم دیگه.
رفتم لباسامو عوض کردم: من یه ساعت بخوابم بعدش برم وسایل شامو بگیرم امشب پنج شنبه شبه دو تا از دوستام قرار بیان.
با شنیدن این حرفم شوکه شد.
_هی تو که گفتی تنهایی الان میخوای رفیقاتو بیاری؟
*خب تنها زندگی می‌کنم الانم آخر هفتس دو تا از دوستام میان چند ساعت دور هم باشیم.
_بیخیال، من چقدر ساده ام که گول تو رو خوردم‌، وسایلمو جمع میکنم میخوام برم.
*چی داری میگی؟حالت خوب نیستا! کجا میخوای بری؟
_اتفاقا تازه حالم خوب شده و فهمیدم داستان از چه قراره، من دارم میرم.
*چه داستانی آخه چت شد یهو؟
_هیچی فقط میخوام برم.
کوله پشتیش برداشت و لباساشو پوشید.
دستشو یکم محکم گرفتم: کجا میخوای بری؟ مگه چی شد آخه.
_وا ولم کن میخوام برم.
*آخه جاییو داری بری مگه؟ بیرون خطرناکه کلی آدم بی شرف منتظرن ازت سو استفاده کنن.
_الان نگرانمی؟ تو که میخوای رفیقاتو بیاری باهام کارشون بکنن پس فرقش چیه چه تو خیابون باشم چ تو خونه تو.
*خجالت بکش این چ هحرفیه رفیقای من اونطور آدمی نیستن، بعدش من آدمی نیستم این لاشی بازی هارو در بیارم خودت دیدی من حتی مجبورت نکردم باهام کاری کنی.
_باشه بیخیال، میخوام برم.
*آخه چته تو چرا اينجوری رفتار میکنی.
_از کجا معلوم اینم قسمتی از نقشت بوده میخواستی اعتمادمو جلب کنی.
دوباره دستشو گرفتم: لطفا منطقی فکر کن میخوای آواره خیابون ها بشی؟
_با عصبیانیت: بهم دست نزن گفتم میخوام برم، زوری که نمیشه نگهم داری.
دستمو بردم صورتشو نوازش کنم، خودشو چسبوند به دیوار، ترس رو تو چهرش میدیدم.
_لطفا بزار برم، میخوام برگردم خونمون.
دستمو کشیدم عقب: باشه عزیزم هر جور راحتی ولی لطفا برو خونتون، خیابون جای امنی برات نیست.
از پنجره رفتنش رو نگاه میکردم یه حس بدی وجودمو گرفته بود ی حسی مثل دلتنگی و نگرانی نسبت بهش.
دوستام اومدن و چند ساعتی نشستن رفتن، تو جمع همش فکرم پیش آرمیتا بود: یعنی کجا رفته، نکنه گیر چند نفر بیفته اذیتش کنن.
ساعت ۱۲شب بود دیدم گوشیم زنگ میخوره، آرمیتا بود.
جواب دادم: سلام خوبی عزیزم.
_سلام خوبی ی چیزی میخوام بگم روم نمیشه.
*بگو راحت باش.
میگم اگ میشه من بیام خونت.
*پاشو بيا عزیزم.
_آدرس دقیق رو اس میکنی میخوام تبسی بگیرم.
*با تعجب😳:مگه خونرو بلد نیستی؟
_گفتم که گیجم، خیلی هوا سرده آدرس رو بفرست بیام.
*با خنده: باشه الان اس میکنم زودی بیا چیزی که نخوردی؟ شام برات کنار گذاشتم.
_ن چیزی نخوردم، ممنون، نزدیکتم میام زود.
وارد خونه شد سلام کرد و سرشو پایین انداخت.
_میرم اتاق لباسامو عوض کنم.
*غذاتو بزارم تو ماکروفر گرم بشه؟
_اگ زحمتی نیست بزار، ممنون.
داشت غذا میخورد ازش پرسیدم چی شد برگشتی؟
_خب برگشتم دیگه نکنه ناراحتی از اینکه برگشتم؟
*ن فقط میخوام بدونم چرا؟
_ببخشید راجبت اون فکرو کردم ولی خب ترسیده بودم فکر کردم قرار دوستات اذیتم کنن.
*با لحن جدی تر:هنوز نگفتی چی شد که نظرت عوض شد و برگشتی؟
یکم مکث کرد و با خجالت گفت: از خونت که زدم بیرون یکم تو پاساژ و مرکز خریدا چرخیدم بعدش به همون آقایی که بهت گفتم چند روز پیشش بودم زنگ زدم گفتم جایی رو ندارم گفت باشه بیا خونم ولی وقتی نزدیک خونش شدم ی چیزی گفت کلا منصرف شدم و برگشتم.
*چی گفت که منصرف شدی؟
_ولش کن دیگه، بزار دارم غذا میخورم خب.
*باشه غذاتو خوردی کامل بگو چی شده.
_ول کن نیستی نه؟حتما نمیتونم بگم دیگه.
*چرا نمیتونی بگی؟
_چون بهم گفت رفیقشو هم میاره جفتشون بهم پول میدن ولی باید از عقب بزارم رابطه داشته باشن.
نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم خودمو کنترل کنم حرفاش ناراحتم کرده بود تازه فهمیدم چقدر برام مهمه.
دستمو گذاشتم رو دستشو گفتم: راستشو بگو گذاشتی اونکارو کنن؟
حرفم ناراحتش کرد: دارم میگم نرفتم خونش چرا الکی شکاک میشی اگه کاری کرده بودم نمیومدم این موضوع رو پیشت بگم که.
*باشه ببخشيد ولی اگه کاری هم کردی بگو نترس رفتارم باهات عوض نمیشه.
_گفتم ک نه، چرا الکی برام حرف میسازی.
*معذرت میخوام، یکم ناراحت شدم سر همون این سوالا رو کردم.
_میرم تو اتاق رو تخت دراز بکشم میخوام با هندزفری آهنگ گوش کنم.
*باشه برو از حرفام ناراحت نشو من یکم حساس شدم روت، ببخشيد.
_نمیخوای که الان بخوابی؟
*ن فردا جمعس معمولا تا ۲ بیدارم.
نیم ساعتی تو اتاق بود و منم داشتم تو ماهواره فیلم میدیدم.
در اتاق باز شد؛ اومد کنارم رو مبل نشست.
_ببخشيد که راجبت اون فکرارو کردم.
*بیخیال مهم نیست.
_ناراحتی ازم؟ خب ترسیدم تو ام خیلی محکم دستمو گرفتی کلا ی جوری رفتار کردی.
*تو الکی قفلی زده بودی که میخوام برم حالا ولش کن من ناراحت نیستم.
_ی سوال کنم؟
*دو تا کن😁.
_بعد از اینکه جدا شدی دوس دختر داشتی؟
*آره دو سه باری ولی خب کوتاه مدت بوده.
سرشو پایین انداخت:میگم دختر بودن یا زن؟
*زن بودن همشون.
_ی سوال دیگه کنم؟
*آره هر چند سوال میخوای بکن.
_بعد اون زنها وقتی باهاشون رابطه داشتی لذت میبردن؟ منظورم از جلوئه.
*آره خب من همیشه سعی می‌کردم کاری کنم طرف مقابلم لذت ببره.
انگشت های دستشو با خجالت فشار میداد و سرش پایین بود: منظورم اینه کلا رابطه جنسی لذت بخشه؟
*داری ایسگام میکنی؟خب معلومه که آره مگه خودت با اون مرد تجربه نکردی؟
_فقط دهنی بود بعدش اون کلا بلد نبود فقط میخواست خودش ارضا بشه منم بیشتر بخاطر اینکه تو خونش نگهم داره اینکارو کردم یکمم حس کنجکاوی خودم بود خب.
*یعنی کلا تو رابطه جنسی لذت نبردی؟
_نه اصلا چون هیچ کاری نکرد تحریک شم یکم با بالا تنم (منظورش همون سینه بود ولی با خجالت حرف میزد) ور رفت بعد دیگه گفت بیا با دهن اونکارو کن.
*پس کلا مشکل از اون بوده ن تو، ی سوال کنم بدون خجالت بگو خب؟
_باشه بپرس.
*سایزش چقدر بود؟وقتی براش میخوردی تحریک میشدی؟
_بنظرم کوچیک بود، من اولین باری بود که اونجای مرد رو از نزدیک میدیدم ولی کوچیک و نازک بود چون تو فیلما مال مردا رو دیده بودم خیلی فرق داشت.
*البته فیلم پورن خیلی واقعی نیست اما خب مثل اینکه اونم هسته خرما داشته خخخ.
_آره شکمش هم گنده بود وقتی رو مبل میشست اونجاش خیلی کوچیک تر میشد😂.
جفتمون خندیدیم و یکم یخش آب شد.
همزمان به هم نگاه کردیم بی مقدمه بغلم کرد سرشو میبوسیدم و با موهاش ور میرفتم.
سرشو بالا آورد و تو چشمام نگاه کرد، لبای خوشگلش خیلی حشریم کرد و شروع کردم به خوردنشون، لب پایینش رو محکم میک میزدمو اونم همکاری میکرد و لبامو گاز میگرفت، متوجه شدم خیلی حشریه.
صورتشو گرفتم و تو چشماش نگاه کردم: دلت میخواد لذت ارضا شدن تو سکس رو بچشی؟
_خیلی دلم میخواد ولی قسم بخور داخل نمیکنی خب؟
*قسم میخورم کاری نمیکنم که باعث ناراحتیت بشه.
شروع کردم به خوردن گردنش، کامل شل شده بود و گفتم بیا بشین رو پاهام.
لباش تو دهنم بود و دستشو کرد زیر تیشرتم و با موهای بدنم بازی میکرد.
تیشرتم در آوردم، نگاهم کرد و گفت وای الان دقت کردم بازو داری ها، فکر میکردم بازوهات سفت نباشن.
دستمو بردم پشتش و دور کمرش حلقه کردم.
نگاهش کردم و گفتم تیشرتت رو در بیارم؟
دست رو صورتم کشید و لبخند رضایت داد.
از زیر گردنش شروع کردم به لیسیدن تا رسیدم به سینش، با دهنم سوتینشو گاز میگرفتم و میخواستم درش بیارم.
دستشو برد رو کیرم و گفت تو ام شلوارت رو در بیار دیگه.
شلوارم در آوردم و دوباره نشست رو پام کرد، کیرم داشت میترکید و آرمیتا باهاش از رو شورت ور میرفت منم گردنش رو میخوردم و با سینش ور میرفتم، با دستم فکشو گرفتم: سوتینو در بیارم؟
با چشمای خمارش تایید رو داد.
سایز سینش به زور ۶۵ میشد ولی خیلی سفت و خوش فرم بود،
وای آرمیتا چقدر می می هات
خوشگلن، میزاری مال من باشن؟
با خنده گفت؛ وای اولین باره اسمم صدا زدی، آره مال توئن.
بدون معطلی شروع کردم به خوردن سینه هاش با زبونم نوک سینه هاش خیس میکردم و آروم گاز میگرفتم وقتی سرمو میاوردم عقب، آرمیتا با دستش فشار میداد که محکم تر سینه هاشو بخورم و همزمان کیرمو میمالید.
صدای ناله هاش آروم بود ولی مشخص بود تو اوج لذته.
*آرمیتا بریم تو اتاق؟
_لطفا اگه خیلی ام حشری شدی داخل نکنی باشه؟
*گفتم که چشم.
دستمو کردم تو شلوارش و بردم زیر شورتش: وای چقدر خیسه، چیکار کردی با خودت دختر.
با خنده و خجالت گفت چیکار کنم تو باعث شدی دیگ.
تو همون حالت تو بغلم گرفتمش بردمش تو اتاق.
شورتم در آوردم و کنارش دراز کشیدم، دوباره لباشو خوردم و اینبار اونم محکم تر لبامو میخورد،
افتادم به جون سینش و گازشون میگرفتم،
یخش کامل آب شده بود و با کیرم ور میرفت.
حالت69 شدیم و گفتم میخوام نانازیتو بخورم تو هم مال منو بخور.
بدون وقفه کیرمو کرد تو دهنش و با ولع ساک میزد،
با زبونم رو چوچولشو لیس میزدم و با دستم سرشو یکم فشار میدادم کیرمو بیشتر تو دهنش بکنه.
دو تا انگشتم خیس کردم و با لبه های کوسش بازی می‌کردم خیلی لذت میبرد و با اشتیاق بیشتر کیرمو تو دهنش میکرد.
پوزیشن رو عوض کردیم و گفتم پاهاتو باز کن میخوام کوستو بخورم، زبونمو یکم فشار میدادمو صدای آرمیتا میومد که زیر لب میگفت وای بازم بکن و سرمو فشار میداد تا بیشتر لیسش بزنم.
لبه های کوسشو آروم گاز میگرفتم و لیس میزدم.
ده دقه ای کوسشو خوردم که متوجه لرزش پاهاش و ناله هاش که بلند تر از قبل بودن شدم.
نفس نفس میزد: وای تموم شد، وای چقدر خوب بود،چقدر لذت داشت.
آروم رو تخت دراز کشید و چشماشو بست.
خیلی حشری بودم و گفتم میخوام جق بزنم آبمم بریزم رو سینت باشه؟
تو چشمام نگاه کرد و با لبخند گفت آره دوس دارم هر جا دلت میخواد بریزی.
با ی دستم صورتش گرفته بودم و با اون یکی دستم جق میزدم، نگاهش میکردم و تصور می‌کردم دارم میکنمش، دلم میخواست کوسشو با کیرم لمس کنم و تو همین فکر آبم اومد و پاچید رو شکم و سینش.
نفس راحتی کشیدم و کنارش خوابیدم.
تو چشمای همدیگه نگاه کردیم و جفتمون حس رضایت داشتیم‌.
_خیلی خوب بود واقعا فکر نمیکردم اینقدر لذت ببرم.
*اون بدن خوشگلت و اون نانازیت آدمو دیونه میکنه.
_سینه هام کوچولوئه، دوسشون ندارم.
*اینجوری نگو، خیلی خوشگل و خوش فرمن از سینه بزرگ و آویزون خوشم نمیاد،کیر من چطور بود؟ راحت بگو ناراحت نمیشم.
_خیلی خیلی کلفت تر از مال اون بود ولی درازیش یکم مال تو دراز تر از مال اون بود.
*مثل تو فیلما نبود نه؟میدونم مرد کاملی نیستم.
_خودت گفتی اون فیلما واقعی نیستن، بعدش من خیلی لذت بردم و بنظرم کیرت عالیه اندازش.
موقع خواب اومد تو بغلم، بوسیدمش و سرشو ناز میکردم.
_خیلی مهربونیا.
*دورت بگردم من، خیلی دوست دارم.
_منم دوست دارم کاوه.
*با خنده: بالاخره اسمم صدا کردیا، صورتشو چند باری بوسیدم و تو بغلم خوابش گرفت.

اگه مورد پسندتون بود و بازخورد خوبی داشت ادامش رو هم میفرستم

ادامه دارد

نوشته: کاوه


👍 102
👎 3
41401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

967137
2024-01-18 00:33:13 +0330 +0330

بد نبود ادامه بده ببینم چی میشه

1 ❤️

967146
2024-01-18 00:54:09 +0330 +0330

همون موقع که به جای حواس نوشتی هواس یگه نخوندم.

2 ❤️

967201
2024-01-18 09:42:16 +0330 +0330

عالی بود آقا کاوه…🙃🥀

لطفا ادامه بده باقدرت

3 ❤️

967202
2024-01-18 09:45:03 +0330 +0330

Pink Cigarette

بچ«𝒷𝒾𝓉𝒸𝒽» کصشاخ ندیده بودم که دیدم کصشاخ نگاییدم 😉

0 ❤️

967214
2024-01-18 12:46:06 +0330 +0330

حس خوبی داشت

1 ❤️

967217
2024-01-18 14:15:34 +0330 +0330

خوب بود بنویس

1 ❤️

967220
2024-01-18 14:49:06 +0330 +0330
YM6

خوب بود

ادامه بده ببینیم چی میشه تهش…

1 ❤️

967221
2024-01-18 15:12:20 +0330 +0330

خوب بود. جالب

امیدوارم آخرش پرتش نکنی بیرون

0 ❤️

967227
2024-01-18 15:48:26 +0330 +0330

ادامه بده ، مرسی

0 ❤️

967229
2024-01-18 16:03:48 +0330 +0330

خیلی قشنگ بود عالی بود دمت گرم لذت بردم دوباره ادامه بده یکم زودتر

0 ❤️

967233
2024-01-18 16:38:53 +0330 +0330

ظاهرا قراره تخیلات بخونیم .
داستان یا قصه یا فیلم رو معمولا طوری میسازن که ادم بتونه خودش رو جای یکی از آدمای قصه بزاره و باهاش همذات پنداری کنه . من این حس رو نداشتم .

0 ❤️

967259
2024-01-18 21:17:30 +0330 +0330

خیلی قشنگ بود

0 ❤️

967264
2024-01-18 23:07:18 +0330 +0330

هالی بزار دمت گرم

0 ❤️

967387
2024-01-19 12:08:40 +0330 +0330

خیلی رفتار کصلیسانه‌ای داشتی. یه کم مرد قصه باید مردتر باشه

0 ❤️

968606
2024-01-28 10:02:19 +0330 +0330

ادامه

1 ❤️

969165
2024-02-01 20:25:56 +0330 +0330

لطفاً ادامه شه بنویس

0 ❤️

972552
2024-02-25 12:56:01 +0330 +0330

از جایی که اتفاقات جنسیش شروع شد میتونست روند بهتری داشته باشه ولی خوب بود لطفا ادامه شو خراب نکن

0 ❤️