ترس از حضور (۲)

1401/09/19

...قسمت قبل
——————————————————————

این قسمت: اولین ارضای واقعی

متاسفانه پنجشنبه رسید، از صبح با اعصاب خورد و داغون دارم غذا و دسرهای شب رو درست میکنم، اما ذهنم جای دیگه ست، تمرکز درست ندارم، همش ذهنم میره سمت گذشته، چه دورانی بود واقعا…
من تک فرزند بودم و پدر و مادرم جفتشون شاغل، تو یه اپارتمان ۵طبقه زندگی میکردیم و یه همسایه داشتیم به اسم اعظم خانم که با شوهرش زندگی میکرد، دوتا دختر داشت که ازدواج کرده بودن و پیش برادرش توی سوئد زندگی میکردن، یه خواهر دیگه هم به اسم اکرم داشته که تو تصادف به همراه شوهرش فوت میکنه، اکرم دوتا پسر داشت که بعد از فوتش اوناهم رفتن پیش داییشون، ولی وقتی ۱۸سالشون شد برادر بزرگتر برگشت ایران و اینجا درس خوند، هراز گاهی هم میومد خونه ی اعظم خانم، اعظم خانم خیلی خوشحال بود، تکون میخورد از شاهین تعریف میکرد و قربون صدقش میرفت، یه شب که داشتیم از خونه ی عمم برمیگشتیم جلوی در ساختمون موفق به زیارت این اقا شاهین شدم، یه پسر ۱۹ساله ی قد بلند و هیکلی، من اون موقع تازه ۱۲سالم بود، تو اون دوران من تنها پسره جذابی که دیده بودم یکی از پسرای مدرسه روبروییمون بود که نصف دخترای مدرسمون براش غش و ضعف میرفتن، اما اون در مقابل جذابیت شاهین هیچ بود،شاهین قیافه ی معمولی ولی جذابی داشت، موهای لخت، صورت کشیده و چشمای نافذ عسلی رنگ
بعد از سلام و احوال پرسی با مامان و بابام به نگاه کلی و بی تفاوت به من کرد که سریع سلام کردم و اروم جوابمو داد
از نگاهش خوشم نیومد، همه تو فامیل همیشه به من میگفتن دختر خوشگلیم، ولی نگاه شاهین اینجوری بود که انگاری خیلی معمولیم
با وجود اینکه بنظرم خیلی خیلی جذاب بود و از قیافش خوشم اومده بود ولی از اخلاقش خوشم نیومد، بخاطر همین از اون به بعد اون شد جن و من بسم الله! هر موقع که میدیدمش بی تفاوت رد میشدم و محلش نمیدادم
چندین سال همینجوری گذشت، چند باری تو این سالها شایان رو هم دیده بود، ولی چون از شاهین خوشم نیومده بود به اونم توجه نمیکردم. هرچند که این دوتا برادر شباهت زیادی به هم داشتن، فقط فرقشون دماغ شایان بود که خیلی استخونی تر بود و کشیده تر بود.
یروز تو ۱۸ سالگیم داشتم از کلاس کنکورم برمیگشتم که دیدم کسی خونه نیست و متاسفانه منم کلید نداشتم، گوشیمم که توی خونه بود و اجازه نداشتم موسسه ببرم، مجبوری زنگ خونه ی اعظم خانم رو زدم و ازش خواستم تلفن خونشونو بده تا زنگ بزنم مامانم، کلی تعارف کرد که برم تو و من با کلی خجالت قبول کردم. وقتی وارد شدم از شانس بدم شاهین اونجا بود،سلام کردم و زنگ زدم به مامانم، اونم گفت اقاجون حالش بدشده رفتن بیمارستان، خونه ی اعظم خانم بمونم تا بیان.
شاهین زیر چشمی همش حواسش بهم بود و کلافه شده بودم، به اعظم خانم گفتم مامان چی گفت و باید مزاحمشون بشم، اونم کلی تعارف کرد که غریبی نکنم و رفت تا شام درست کنه
یه نگاه به شاهین کردم و گفتم: ببخشید تروخدا مزاحم استراحت شماهم شدم
+عیب نداره من ادم صبوریم میتونم تحمل کنم
چشام چهارتا شد! چقدر پروعه، عوضی، از دیدن قیافم زد زیر خنده و گفت: موش کوچولو
همیشه از موش چندشم میشه و بدم میاد براهمین بهش گفتم: موش عمته
یه ابروشو داد بالا و نگام کرد، خیلی بهش میومد این حرکت و لعنتی خیلی جذاب میشد. از خودم بدم میومد چون با اینکه از شاهین خوشم نمیومد ولی الان واقعا با این حرکتش یذره تحریک شده بودم، لعنتی. فک کنم دوباره باید با یه پسر دوست شم. یه مدت بخاطر درسام خودارضایی نکرده بودم و بنظرم بدنم حساس شده بود…
شاهین همینجوری به یه ابروی بالا یه پورخند زد بهم و گفت: بهت نمیومد دختر بی ادبی باشی
-چرا؟ اتفاقا وقتی از کسی خوشم نمیاد دلیلی نمیببنم جلوش ادب داشته باشم
دستاشو توهم قفل کرد و گذاشت رو زانوهاشو گفت: پس موش کوچولو از من خوشش نمیاد، چرا؟
-اه انقدر به من نگو موش بدم میاد بخدا
خندید و گفت: خیل خب حالا چرا از من بدت میاد؟
-نمیدونم ولی خوشم نمیاد دیگه
+اهان پس بی دلیل؟
-اوهوم
+باشه اشکال نداره، حالا رشتت چیه؟
-ریاضی
+افرین، درست خوبه؟
-ای بدنیست
گوشیش زنگ خورد و همینجوری که از تو جیبش در میورد گفت: کمکی خواستی من هستم، خبرم کن
بعدم رفت تو اتاق و تا موقع شام نیومد بیرون
اون روز گذشت و یه ماه بعد از اینکه من کنکورم تموم شد یه شماره ناشناس زنگ زد بهم، منم با کنجکاوی جواب دادم و دیدم صدای شاهینه
+سلام،خوبی؟
-سلام.ممنون بفرمایید؟
+شاهینم
-بله شناختم از صداتون، امرتون
+افرین به تو،کنکور خوب بود؟
-بله ممنون
+خداروشکر، راستش زنگ زدم ببینم اگه کار نداری بیام دنبالت بریم بیرون،کارت دارم پشت تلفن نمیشه
-با من کار دارید؟!!!
خندید و گفت: اره دیگه با تو کار دارم
با تعجب گفتم :چیکار اخه؟
+دخترخوب گفتم که پشت تلفن نمیشه، حاضر شو میام دنبالت، به خانوادتم دروغ نگی، پرسیدن بگو با منی، در جریانن
گفتم باشه و تلفن رو فطع کردم و سریع حاضر شدم، وقتی تو ماشین نشستم دستشو اورد جلو و دست دادیم و بی حرف رفتیم کافی شاپ نزدیک خونمون
+چی میخوری؟
-یه هات چاکلت و کیک شکلاتی
لبخند زد و برا خودشم اسپرسو سفارش داد
-خب من دارم میمیرم از فضولی، چیکارم داشتین؟
+ببین شادی بی تعارف و بچه بازی و لوس بازی ایرانی ها میرم سر اصل مطلب، من از تو از همون اول که دیدمت خوشم اومد و زیر نظر گرفتمت، دوسالی که گذشت کامل شناختمت حتی بهتر از خودت، به خاله گفتم ولی مخالف بود، میگفت الان خیلی زوده و تورو نباید درگیر کنم، اصرار کردم بزاره باهات دوست بشم ولی گفت من اونجا بزرگ شدم و با فرهنگ اینور غریبم، نباید با تو در ارتباط باشم، تا حدی قبول دارم حرفشو، من دوست دخترای زیادی داشتم که تو همه چی پایه باشن، سخت میشد با محدودیت های توکنار بیام و گله نکنم، پس موقت تحمل کردم ولی به این امید که تو مال خودم میشی، اما الان دیگه محدودیتی نیست، تو بزرگ شدی و کنکورتم دادی و از نظر خانوادتم میشه الان دیگه ازدواج کنی…
من هاج وواج نگاش میکردم و نمیتونستم هیچی بگم، یذره از اسپرسوش خورد و گفت: خوبی؟
اب دهنمو قورت دادم و گفتم: یعنی چی که منو زیر نظر داشتی و بهتر از خودم میشناسی؟؟؟ از دور اخه مگه میشه؟ ما جز سلام و خدافظ حرفی با هم نمیزدیم!
+اره خب، ولی من از همه ی دوستات، مهمونی هایی که میرفتی، رمان هایی که میخوندی و فیلم هایی که میدیدی و حتی دوست پسرایی که داشتی خبر دارم
با خجالت سرمو انداختم پایین و گفتم: اخه چجوری؟
ریلکش دوباره اسپرسوشو خورد و گفت: به چند روش، یکیش دوست شدن مجازی با دوستات، یکی دیگه دوستی شدید با پدرت و اخریش هک کردن گوشیت
با ناراحتی دستمو گذاشتم رو صورتمو گفتم وای نه!
اخه مگه میشه، دستامو از صورتم اورد پایین و گرفت تو دستش و گفت: ببین شادی من تو رو با اینکه خبر نداشتی کنترل میکردم، تو دوست پسر داشتی منم کاریت نداشتم چون خودت حدتو میدونستی و ته خلافت سکس چت بود، میدیدم که فقط هدفت دوستیه ازادت گذاشتم، اگه حتی یه بار کج میرفتی هم قیدتو میزدم هم پدرتو در میاوردم، اما خب تو دختر خوبی بودی، منم بخاطر همین برات صبر میکردم.ببین رک بهت بگم که من دنبال دختر ناب و بکرم، نه بکر از نظر جسمی، اتفاقا از نظر روحی! دختره کامل و حرفه ای نمیخوام، میخوام یکی باشه که با خودم همه چی رو تجربه کنه…
پریدم وسط حرفشو گفتم: خب تو خیلی پررویی، همه کار کردی حالا اومدی سراغ من!!!
+ببین من دارم باهات صادقانه حرف میزنم و رک، کاری به طرز فکرت ندارم، من همینم، با پدر و مادرتم بعد از کنکورت حرف زدم اما بابات گفت هنوز بچه ای، منم اجازه خواستم ازشون که تو با من بیشتر اشنا شی و نظر اخرتو بگی
-اما من الان اصلا قصد جدی فکر کردن به ایندمو ندارم، تازه درسام تموم شده و میخوام برا خودم استراحت کنم، مهمونی برم، مسافرت برم، تازه میخوام زندگی کنم، الان خیلی زوده برا ازدواج من!
+ببین شادی تو چون کم محبت دیدی از پدرو مادرت هم دنبال محبت جنس مخالفی هم دنبال سکس، نه نگو که تو این مدت به من ثابت شده…
-اره خب، درسته. ولی…
+ببین ولی نداره، تو یعنی میخوای یواشکی و بدون ازدواج رابطه داشته باشی؟ بعدش چی؟ تا کی اینجوری اخه؟ من همون لذتو بهت میدم، همونجوری هم بهت محبت میکنم ولی زیر نظر خانوادت.ببین شادی اوایل فک کن من اصلا دوست پسرت، چه فرقی داره؟ تو خانواده ی سخت گیری نداری، تهش منو نخواستی بهم میزنی دیگه،غیر از اینه؟
-نمیدونم باید فکر کنم
+باشه فکر کن، من منتظر میمونم، حالا هم بخور کیکتو
اون شب شاهین بهم پیام داد که دلش میخواد من الان تو بغلش باشم و باهم باشیم، برام سخت بود قبول پیشنهادش فقط بخاطر اینکه اسم ازدواج اومده بود. شاید اگه پیشنهاد ساده ی دوستی میداد بی برو برگرد قبول میکردم ولی ازدواج نه. خیلی ترسناکه!
یه هفته ای گذشت و بدون اینکه من جوابی بدم شاهین کامل نقش دوست پسر منو بازی میکرد، همه چی خوب بود و عالی، خیلی خیلی از دوست پسرای قبلیم بهتر بود.
یه شب اصرار کرد که برم خونه مجردیش و من در کمال تعجب وقتی عصر گفتم میرم با شاهین بیرون مامانم گفت خوش بگذره!!!
وقتی وارد خونه شدم از همون جلوی در لبام اسیر لبای شاهین شد، تجربه ی لب گرفتن نداشتم، همیشه ته خلافم بوسه رو لپ دوست پسرام بود، ولی این حس فوق العاده ای بود و در جا تحریک شدم و شورتم خیس. بعد از چند دقیقه شاهین ازم جدا شد، به چشمای خمارم نگاه کرد و گفت:
امروز گفتم بیای اینجا برای اینکه باهم باشیم، پس حرف تعطیل بیا بریم اتاق خواب
من عین یه بچه ای که لال باشه دنبال شاهین رفتم تو اتاق، انقدر تحریک شده بودم و تو حس لذت لباش بودم که اصلا به اتاق توجهی نکردم و مثل مرده ها وایستادم وسط اتاق. شاهین برگشت سمتم، همونجا شروع کرد اروم اروم لباسامو در اوردن و نوازش بدنم، من از باز شدن اولین دکمه ی لباسم چشمامو بسته بودم، خجالت نمیداشت بازشون کنم، از لمس دستش با نوک سینم لرزیدم کامل لختم کرده بود، تو یه خلسه ی شیرین بودم، فکر اینکه برای اولین بار میخوام یه پسرو لمس کنم و لمسم کنه شهوتمو زیاد میکرد، شاهین یه دستشو رسوند به کسمو من اه کشیدم
+عاشقتم شادی، عاشقتم، ببین چقدر بکری که با یه لمس من خودتو خیس کردی
زبونشو رسوند به نوک سینمو لیسش زد. دوباره اه کشیدم و گفتم:
تروخدا بزار دراز بکشم شاهین
اروم هلم داد رو تخت، خودشم لخت شد، وقتی داشت شورتشو در میاورد چشمامو بستم، داشتم میمردم، تاحالا کیر از نزدیک ندیده بودم، استرس داشتم
+باز کن چشاتو شادی، خجالت نداره که
لبمو گاز گرفتم از شرم، شاهین شروع کرد بوسیدن گردنم تا کم کم تونستم چشمای خمارمو باز کنم،
کیرش بزرگ و کلفت بود، رگ های روش معلوم بود.+دستتو بلند کن بگیرش
همونجوری که کیرشو نگاه میکردم اب دهنمو از استرس قورت دادم و دستم یخمو گذاشتم روش، اووووف داغه داغه بود، گرفتمش تو مشتم که شاهین گفت: لعنتی، عاشق تضاد گرم و یخ بودنمونم، دستتو عقب جلو کن شادی
لاله ی گوشم اسیر لبای شاهین شد و من اه کشیدم، دستمو عقب جلو کردم رو کیرش، حس قشنگی بود، خیلی لذت بخش.شاهین همینجوری سرشو میچرخوند و هر دقیقه به جا از بدنمو میخورد و دستشو رسونده بود به کسمو میمالوند، نمیدونم چقدر تو این وضعیت بودیم که من با جیغ ارضا شدم و بیحال…
شاهین همینجوری که نوازشم میکرد گفت: شادی عاشقتم، عاشق این موهای بلند و خوشگلت، عاشق این این لبای گوشتی و صورتیت، عاشق این سینه های کوچیک و نازک، عاشق…
پریدم وسط حرفاشو گفتم: تروخدا شاهین ادامه نده
+چرا نفسم، ببین چه خوب بود، مطمئنم هیچ کدوم از خودارضایی هات اینجوری نبوده، این تازه اولش بود، ببین میخوام باهات چیکارا بکنم
سرمو بلند کردم و چشمای خواب الودمو دوختم بهش و گفتم: تروخدا، من خواب خوابم، مگه تموم نشد
قهقهه زد و گفت: تموم! تازه اولشه دورت بگردم
با خودم فکر کردم حتما میخواد ایندفعه من ارضاش کنم، ولی من که بلد نیستم. دوباره استرس گرفتم ولی شاهین در کمال خونسردی پامو از هم باز کرد و شروع کرد از نافم به پایین بوسیدن و لیس زدن تا رسید به کوسم، همینکه زبونشو کشید به کسم از لذت جیغ زدم، شاهین خندیدو پاهامو بازتر کرد و با دستاش نگه داشت تا نتونم ببندمش، تند تند شروع کرد لیس زدن و مکیدن، از زور شهوت مدام کمرمو تکون میدادم و ناله میکردم، شاهین ریتمشو تندتر کرد و تو کمتر از چند دقیقه من دوباره ارضا شدم و احساس کردم از یه بلندی سقوط کردم. شاهین دهنشو با پشت دست پاک کرد و کیرشو گذاشت لای پاهام و شروع کرد لاپایی زدن، من واقعا دیگه نایی نداشتم، چشمامو بسته بودم، تو یه خلسه ی عجیب بودم، دوبار ارضا شده بودم!
نفهمیدم چقدر گذشت فقط داغی اب شاهین رو وسط پام حس کردم.
+اه.افتضاح ترین ارضای عمرم بود
چی؟؟؟؟ الان به من گفت افتضاح بودم!!! زدم زیر گریه، شاهین نوچی کرد و بغلم کرد هرکاری کردم نتونستم پسش بزنم و گفت: اروم شادی، اروم. منظورم تو نبودی لعنتی، منظورم لاپایی زدنم بود، من همیشه سکسام کامله، اینکه تو باکره ای و هنوزم راجع به من جواب درستی ندادی دست و بالم بسته ست، اما همین که اوکی بدی کامل مال خودم میکنمت، من ادم صبر کردن الکی برای عقد و عروسی نیستم، فقط منتظر رضایت توام، الانم این شرایطو تحمل میکنم ولی واقعا بهم نمیچسبه
یدونه محکم زدم تو سینشو گفتم: خیلی بدی، یعنی من کمم برات دیگه
+نه نفسم، تو عالیی، بدنت عالیه، من واقعا دوست دارم، این مدتم تحمل میکنم فقط بخاطر تو
همونجا من فاتحه خودمو خوندم با این رابطه ی جدید

نوشته: Shadi


👍 7
👎 2
8401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید