«یدل »، سلمونی هیز محله ما

1401/12/14

دوازده سالم بود. باید می رفتم سلمونی. تابستون بود و هوا هم گرم. بابام گفت:
« ناهارت رو خوردی،، برو که سلمونی شلوغ نباشه. زود موهات رو کوتاه کن و برگرد».
پول داد و رفتم. سلمونی خلوت بود. سگ پرنمی زد . پیرمرد سلمونی «یدل» (یدالله) با موهای وزوزی و سفیدش جلوی پنکه بی حوصله نشسته بود و داشت سیگار می کشید.سلام که کردم، سرش رو برگردوند. جواب سلام رو به گرمی داد و همه صورتش به خنده نشست. نذاشت بگم : « مامانم گفته موهام رو…» پارچه پیش بند رو توی هوا تکوند و با خوشحالی گفت: « بیا، بیا بشین».تا نشستم، شیرین زبونی و شوخی های بی مزه اش شروع شد.یه کم دست به سر و رو گردنم کشید که مثلاً برای شروع اصلاح مرتب کنه . خوب ورندازم کرد. لبخندی از سر رضایت زد که کمی طول کشید تا معنیش رو فهمیدم. کارش رو شروع کرد. هربار که دوتا قیچی می زد، خم می شد سمت دیگه صندلی مثلاً شونه رو که یادش رفته! برداره. کمرش رو می چسبوند به دست من که روی دسته صندلی بود. می رفت سمت دیگه، باز خم می شد اینور میز برس رو ورداره. یکبار برداشتن برس خیلی طول کشید. دیدم کیرش سفت جسپید به دستم. چندبار چپ و راست کرد کیرش رو حسابی مالید به دستم. کمی دستم رو عقب کشید و گذاشتم روی پام. با همون دستی که قیچی لای انگشتاش بود، دستم رو دوباره برگردوند روی دسته صندلی گذاشت. با خنده گفت: «پسرخوبی باش، بذار من کارم رو بکنم».
توی تمام این مدت یه چشمش هم به بیرون مغازه بود و خداخدا می کرد کسی سر نرسه. تسلیم شدم. کیر یدل توی پک و پهلوی من مالیده می شد. چپ و راست.
ازم پرسید: «پول آوردی، با خودت؟»
گفتم : «آره»…
گفت :«ببینم».
اسکناس رو از جیبم آوردم بیرون. پیش بند رو کنار زدم که نشونش بدم. زیب فلزی شلوار لی رنگ و رو رفته اش رو به سرعت برق پایین کشید. امون نداد. دستم رو گرفت از چاک زیپ رد کرد و به کیرش رو چسپوند . یه شرت پارچه ای نازک تنش بود. اینقدر نازک که من سفتی و داغی کیرش رو به وضوح می تونستم حس کن. خشکم زده بود و مطیع و رام شده بودم. صدام در نمی اومد. سرش رو تکون می داد و زیر لب می گفت : «جووون. جون».
چندلحظه دست از کارش کشید و رفت از پشت شیشه مغازه دوطرف خیابون رو ورانداز کرد. خیالش راحت شد. ضمن برگشتن گفت: «می خوای نصف پول مال خودت باشه و بری بستنی بخری واسه خودت؟».
چشمام از خوشحالی برق زد. بی اینکه بفهمم یدل چه خوابی برام دیده. با شوق سری به تأیید تکون دادم. اومد پشت به خیابون وایستاد که اگه کسی بی هوا از راه رسید ، نبینه داره چیکار می کنه.
با همون مهارتی که زیپش رو کشیده بود پایین، کش شورتش رو از زیر ناف سُرداد زیر خایه هاش و دستم رو گرفت از چاک زیپ انداخت داخل.
«ببینم چیکار می کنی، دیگه خوب آب امبوش کن، برام، کار رت خوب باشه، پول بستنی رو بردی»
دیگه داغ و سفت توی دستم بود. زیر لب ناله می کرد و «جوون … جون» گفتنش، تمومی نداشت.»
من هم شروع کردم به مالیدن و چلوندن. کم کاری می کردم، پول بستنی پریده بود. نمیذاشت کیرش بیاد بیرون و ترجیح می داد همون داخل کار بمال بمال رو پیش ببرم. قوطی کرم نیوآ رو باز کرد و یه کم مالید به انگشتام، دستم رو دوباره کردم توی غار مهیب و تاریک شلوارش. باز دوباره ادامه کار. یدل دیگه داشت می رفت روی ابرها . این رو از ناله هاش، پیچ و تابی که به کمرش می داد و نوک کیرش که یه کم خیس شده بود فهمیدم.
شرط بستنی رو برده بودم. با اعتماد به نفس بیشتری کارم رو ادامه دادم.
محکم خودش رو چسپوند به من. یه ناله ی خفه ای کرد و یه آب داغ راه افتاد لای انگشتام. گفتم یدل شاشید توی دستام. ولی شاشش بو نداشت. چند لحظه سکوت کردم و اجازه دادم تا نفسش بالا بیاد.می دونستم گفتن هر حرفی، «زر اضافه» محسوب می شد.
دستم رو آوردم بیرون . شاش یدل سفید بود و چسپناک. برام عجیب بود بعد از اون کلفتی و داغی کیرش ، این دومین چیز عجیبی بود که می دیدم. دستمال جعبه ای مارک «لارژ» رو از روی میز برداشت.دستهای من و کیر خودش رو پاک کرد. بی اینکه بیاردش بیرون و کنجکاوی یه پسربچه رو رفع کنه. توی شلوار جمع و جورش کرد… زیپش رو بست و حسرت دیدن غول مهیب و سفتش رو به دلم گذاشت.بلند شدم از روی صندلی و رفتیم توی روشویی گوشه مغازه، دوتایی دستامون رو شستیم.
ماچم کرد و گفت :«عالی بود. جیگرم حال اومد».
موهام رو کوتاه کرد و ازم پول نگرفت. گفت : «کسی نفهمه. بین خودمون بمونه.حال بدی، باز پول سلمونی رو باز مهمون منی.».
تا چند روز من بستنی رو مهمون پولی بودم که یدل به من بخشیده بود.
تا چندسالی که توی اون محل بودیم. من سر صلات ظهر می رفتم سلمونی، تا چند روز هم چندتا بستنی مهمان پولی بودم که نون هنر خودم بود و یدل ازم نگرفته بود به قیمت بمال بمال جانانه با این تفاوت که دبگه خودم هم کم کم یادگرفتم برای خودم هم بزنم. اونقدر که داغ و چسپناک بریزم کف دستم و بفهمم یدل روی ابرها چه حالی می کنه

نوشته: سینا جدید


👍 8
👎 5
16401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

917689
2023-03-05 11:53:33 +0330 +0330

حخخخخخح نمیری شبر برفی

0 ❤️

917726
2023-03-06 00:09:39 +0330 +0330

😂

0 ❤️

917763
2023-03-06 03:47:06 +0330 +0330

اخ شیر روزگاررر

0 ❤️

932261
2023-06-09 10:12:27 +0330 +0330

کاش برگردم به ۱۲ سالگیم …

0 ❤️