زندگی مستقل با نجمه (۳)

1402/07/20

...قسمت قبل

چند دقیقه بعد رفتن نجمه دراز شدم نگاهم به سقف اتاق بود باورم نمیشد من و نجمه اینکار کردیم
چشمام داشت گرم خواب می شد که بلند شدم رفتم یه دوش گرفتم تا خواب از سرم بپره
تا موقع شام همه اش به این فکر می کردم
الان نجمه به چی فکر می کنه از کاری که کردیم پشیمونه یا اینکه نه…
نزدیک ساعت هشت طبق عادت گوشیم زنگ خورد
نجمه : بیا پایین شام‌ آماده است
اولش یه جوری بودم حس روز اولی داشتم که قرار بود واسه شام برم خونه اش
موهام هنوز یه نم کمی داشت
رفتم پایین دیدم سفره پهن کرده داره ظرف ظروف میاره
قشنگ یادمه اون شب لوبیا پلو درست کرده بود
یه لحظه نگاه اش کردم که چشم تو چشم شدیم خنده اش گرفت
نجمه دوباره همون سارافون شلوار پاش بود
موقع ای که داشت واسم شام می کشید
گفتم : زیاد نکش بسه
نگاهم کرد با خنده شیطانت آمیزی گفت : طبقه بالا تو خوردن فکر کنم زیاده روی کردی ها !
خندم گرفت اما حرفی نزدم ، موقع شام خوردن حرفی زیادی نزدیم
نجمه جوری رفتار می کرد انگار اتفاقی نیوفتاده درست مثل هرشب رفتار می کرد
بعد شام ظرف ها کمک اش داشتم میبردم آشپز
نجمه هم جلو سینک داشت ظرف هارو می شست
حواس اش به من نبود
از پشت بغل اش کردم صورت اش بوسیدم
خندید با آرنج دست اش منم هول داد عقب
بدون اینکه نگاه کنه گفت: دیگه پررو نشو
منم برگشتم سفره جمع کردم بعدش نشستم روی مبل با گوشیم ور می رفتم
یه ۱۰ دقیقه ای تو آشپزخونه موند
ظرف هارو که شست آشپز خونه جمع جور کرد
چایی ریخت آمد نشست روی مبل
مشغول تلویزیون نگاه کردن بود
منم سرم تو گوشی
چند دقیقه ای هر دوتامون ساکت بودیم
نجمه : مهدی
من بدون اینکه نگاهش کنم گفتم : بله
نجمه : هوی با توام ، نگاه من کن
نگاهش کردم گفتم ؛ میشنوم
نجمه : کم با نگین جونت چت کن
خندیدم گفتم : باشه چت نمیکنم ، چیه
نجمه چهره جدی به خودش گرفت گفت : بیخیال حالا ، اینو میخواستم بگم در مورد اتفاق بالا ، از این به بعد فکر نکنی خبریه ها !!
نگاهش کردم چند ثانیه چیزی نگفتم
نجمه : فهمیدی چی گفتم ؟؟
من : اره فهمیدم
نجمه آخرش خندش گرفت گفت : آفرین
شروع کرد تلوزیون نگاه کرد
ولی من همین طوری به نگاه کردم بهش ادامه دادم
که یدفعه شاکی شد برگشت گفت : چیه زل زدی بهم آدم ندیدی!!
نگاه چشمام کردم گفتم چرا آدم زیاد دیدم ولی تا حالا فرشته ندیدم
معلوم بود با این جمله ام قند تو دلش آب شد ، ابرو هاش انداخت بالا چشماش درشت کرد با خنده گفت : آیی آیی می بینم که از این حرفام بلدی
خندیدم سرم انداختم پایین
نجمه میخندید نگاه تلوزیون می کرد
بعدش بحث کشید سمت فیلمی که تلویزیون داشت نشون میداد
وقتی حواس اش نبود نگاهش میکردم میدیدم لبخند روی لباش داره میخنده
چاییم که خوردم بعدش آمدم بالا
، واسم جای تعجب داشت که چرا یهویی اون حرف زد
مطمئنن خودشم میدونست رابطمون فقط به یکبار ختم نمیشه
اون شب گوشیم گذاشتم سر ساعت چون فرداش کلاس هشت صبح داشتم
رفتم تو رختخواب سرم نیاورده بودم به بالشت که خوابم برد
فردای اون روز اتفاقی خاصی نیوفتاد درست مثل روز های عادی
دو سه روز دیگه همین جور گذشت
خانم خانما که داخل حیاط یا داخل خونه اش می دیدم سعی میکردم خودم عادی نشون بدم
ولی تو دلم آشوب بود انگاری یکی داشت داخل دلم چنگ میزد
اون چند روز به انواع پوزیشن سکسی واسه دفعه بعد فکر می کردم
روز سوم حتی برای اینکه خودم بتونم کنترل کنم جق زدم که خودم خالی کنم
همون شب موقع شام دیدم یه تیشرت گشاد پوشیده با دامن
اولین باری بود می دیدم اینجوری‌لباس میپوشه
نجمه بار اولی که خم شد ،خود به خود چشمم رفت سمت سینه هاش
تیشرت اش انقدر گشاد بود که کلن می شد از داخل یقه اش سینه هاش دید
سوتین نپوشیده بود سینه هاش آزدانه تکون میخورد
واسه اینکه ضایع بازی نشه سریع چشمم دزدیدم ، خودم عادی جلوه دادم
اما یه حسی از درون بهم می گفت یه نگاه دیگه کن
کل موقع شام خوردن حواسم پیش سینه های ناز اش بود
دلم می خواست بشقاب غذا بزارم کنار فقط برم سراغ سینه هاش اونا بخورم
شام که خوردیم کمک اش ظرف هارو بردم آشپز خونه
وایساد ظرف شستن
منم روی مبل روبروی آشپزخانه لم دادم از پشت نظاره گر نجمه بودم
کارش تموم شد بلافاصله چایی ریخت آمد گذاشت رو میز دوباره برگشت آشپزخونه جارو دستی برداشت آمد نشست جایی که سفره پهن بود شروع کرد جارو زدن چشمم به یقه تیشرت اش بود که سینه ها داشت جلوم بازی می کرد انگاری از قصد اونجور لباس پوشیده بود با این که قبل شام خودم خالی کرده بودم ولی سینه هاش دوباره هواییم کرد
دنبال فرصت بودم یبار شانسم امتحان کنم
اینبار حس ترسی تو وجودم نبود بلکه یه حس نمیشه بگی خجالت یا چیز دیگه ای ممانعت میکرد نمیذاشت اقدامی کنم
موبایل اش شروع کرد زنگ خوردن ، با یه دست داشت جارو میزد با دست دیگه اش گوشی اش جواب داد
از حرف زدن اش معلوم بود دختر اش نیست چون موقعی که با اون حرف میزد خیلی قربون صدقه میرفت خودش برای نوه اش قربونی می کرد
دیدم بهترین فرصت
دل زدم دریا بلند شدم به بهونه برداشتن دستمال کاغذی از روی اُپن رفتم پشت سر اش حواس اش اصلا بهم نبود
نشسته بود روی زمین با گوشی اش گرم حرف زدن بود
اروم پشت سر اش رو زانو شدم از پشت بغل اش کردم دستم از روی تیشرت گذاشتم روی سینه هاش اول اش جا خورد یه چپ چپ نگاهم کرد خنده اش گرفت همچنان داشت با تلفن حرف میزد
سعی می کرد سریع تلفن قطع کنه
حدود یک دقیقه ای طول کشید
نجمه : نه عزیزم کاری ندارم مراقب خودت باش، می بینمت … خوشحال شدم صدات شنیدم … خدانگهدارت
تلفن قطع کرد فرصت ندادم حرف بزنه ،
بوسیدم ام اش محکم بغل اش کردم
نجمه : مهدی چرا قلبت انقدر تند میزنه !!!
خندم گرفت : منتظر هر جمله ای بودم جز این
در گوش اش گفتم : هیجان دارم
دستم بردن که تیشرت اش در بیارم که دیدم خودش هم یاری ام داد
نجمه :هیجان واسه چی
دستم انداختم زیر جفت سینه هاش دادم بالا گفتم واسه اینا خوشگلا
خنده اش گرفت
پشت سر اش نشسته بود خودش ول کرده بود تو بغلم ، دستم گذاشتم روی سینه اش محکم میمالیدم اشون
نجمه نفس نفس میزد
گفت : نمی خوای مزه اشون کنی
کف زمین خوابوندم اش خودم کشوندو کناراش
نوک سینه اش شروع کردم مک زدن
نجمه با لحن شهوتی گفت : نوش جونت
احساس کردم یه دست از روی شلوار داره کیرم میماله
نجمه : آی آی از الان بلند شده
دست اش کرد داخل شلوارم انگشتاش که دور کیرم حلقه کرد انگار بهم برق وصل کردن یه شوک عجیبی از نوک انگشتای پام شروع شد تا فرق سرم رفت
بعد چند دقیقه از خوردن سینه هاش دست کشیدم فکم پر شده بود درد با دستم نوک سینه هاش گرفته بودم که حسابی سفت سفت شده بود
نجمه نگام کرد گفت پسر خوب شلوارت در بیار چرا خودت اذیت می کنی
خودشم دامن اش در آورد که دیدم هیچی زیرش نپوشیده حتی شورت
گفتم شورت نپوشیدی ؟؟
نجمه : نه گذاشتم هوا بخوره
معلوم بود تازه شیو کرده اصلا مو نداشت
نگاهم به کُس اش بود
کُس اش داشت میمالوند با خنده بهم گفت بدون مو ناز تره یا با مو
دستم گذاشتم روی کُس اش
وای چقدر حس خوبی داشت
گفتم هر دو تاش قشنگی خودش داره
خندید پاهاش داد بالا حالت فرغونی گرفت
منم با دستم همینطور داشتم میمالوندم اش
انگشتام بین شیار کُس اش می کشیدم
نگاه اش کردم چشماش از شهوت خمار شده بود
آروم سر خوردم پایین بدن اش سرم بردم بین پاهاش
سراش آورد بود بالا ببینه من می خوام چکار کنم
چوچولش بوسیدم
آروم گفت : آیی
نگاه اش کردم
دیدم با خنده گفت : بخور همه اش واسه خودت
فرصت بهش ندادم لبام گذاشتم رو کُس اش شروع کردم مک زدن لیسیدن
ناله نجمه بلند شده بود
دست اش گذاشت بود رو سرم فشار میداد رو کُس اش
حسابی خودش خیس کرده بود
انگشتم روی سوراخ کُس اش گذاشتم با یه فشار فرستادم داخل
نوک انگشتام داخل کُس اش بازی می دادم
اینبار می خواستم تا موقع ارضا شدن اش به لیسیدن ادامه بدم
از ری اکشن بدن اش معلوم بود نزدیک ارضا بشه
تا جایی که میتونستم با زبونم کُس اش لیسیدم
دست اش از روی سرم برداشت شروع کرد کُس اش مالیدن ، بدن اش از زمین فاصله دادن با لرزیدن اش فهمیدم ارضا شد
سرم از بین پاهاش در آوردم نگاه اش کردم
چشمام بسته بود نفس نفس میزد اما همچنان داشت خودش میمالوند
انگشتام از کُس اش کشیدم بیرون حسابی لزج شده بود دستم گذاشتم رو کُس اش که شدن بود کوره آتیش
احساس کردم جا داره بیشتر حال کنه درست دوباره دوتا از انگشتام فرستادم داخل کُس اش تا جایی که میشد فشار دادم
جورری که کف دستم چسبیده بود به چوچول اش
نوک انگشتام به سقف واژن اش فشار میدادم
صدای نجمه در آمد :ای بسه دیگه مهدی
دست اش آورد جلو که جلوم بگیره
منم اون یکی دستم گذاشتم روی شکم اش گفتم بزار کارم بکنم
کی بود به حرفاش گوش بده مثل بچه ای شده بودم که انگار به اسباب بازی که دوست داشته رسیده
سریع شروع کردم دستم لرزوندن انگشتم عقب جلو کردن
نجمه از مچ پام گرفت
فقط می گفت : بسه ادامه نده
آه ناله می کرد
هر بار که می گفت بسه
من بیشتر ترغیب میشدم
صدای کُس خیس اش کل خونه گرفته بود
کف دستمم کلاً خیس شده بود
شکم اش که سفت می کرد زیر دستم میتونستم احساس کنم
نجمه که دیگه تحمل نداشت گفت: مهدی داره دستشوییم می ریزه نکن
خودمم دیگه می خواستم بس کنم ولی یه کرمی گرفته بودم
نگاهم کلن روی چهره نجمه بود که داشت از حال میرفت
تصمیم گرفتم بس کنم دیگه
که احساس کردم ساعد دستم خیس شد چشمام رفت سمت کُس اش دید مثل آبشار داره ازش آب میاد
با دیدن اون صحنه کنترل ام انگاری از دست دادم
شروع کردم انگشتام تند تر بازی دادن
انگار واقعا داشت می شاشید
نجمه پاهاش جمع کرد که جلوم بگیره
منم نوک‌انگشتم فشار دادم بالای واژن اش
که دیدم بلند گفت آی چرخید انگشتام از داخل اش در آمد
شروع کرد لرزیدن ، رعشه خوردن
چند ثانیه تو همون حالت بود
ترس برم داشت فهمیدم زیاده روی کردمم
به زور خودش جمع کرد نشست
سرش گذاشته بود رو زانو ها اش
تکون اش دادم گفتم : نجمه جون حالت خوبه
دیدم خودش تکون داد که دستم بکشم
منم دستم کشیدم مثل گربه تقصیر کار نگاه می کردم اش
گفتم ببخشید
که یک دفعه پاشد رفت دستشویی
چند دقیقه بعد از توالت در آمد
صورت اش با آب شسته بود
نگاه اش کردم گفتم : الان خوبی؟
نگاهم کرد خنده اش گرفت گفت : زهر مار پسره پرو
مگه نمیگم دستشویی داره میریزه نکن
خنده اش دلگرمی شد واسم : گفتم یهو چی شد بهت
آمد نشست رو مبل
با انگشت اش داشت چشم اش پاک می کردم
گفت نمی دونم حس عجیبی بود احساس میکردم دستشویم داره میریزه ، ولی چه خوب بود
خندیدم زدم روی فرش اون قسمتی که خیس شده بود قشنگ انگار یه لیوان اب ریخت صدا میداد
نجمه گفت : وای چه کثیف کاری شد
پاشدم کنارش روی مبل نشستم ببوسیدم‌
نگاهم کرد کیرم تو دست اش گرفت گفت هنوز که مثل گرز راست مال تو پاشد سرپا
گفت بیا بریم تو اتاق انقدر رو فرش پیچ تاپ خوردم پوست بدنم رفت
منم دست به کیر پاشدم سرپا تو این مدت همه اش دستم به کیرم بود که نخوابه
دیدم نجمه رو زانو نشست دست کشید رو فرش بیینه کجاهاش خیسه
بالاخره پاشد باهم رفتیم تو اتاق نشست رو تخت
منم درست جلویش سر پا وایسادم
دست اش دور کیرم حلقه کرد شروع کرد جق زدن واسم
نگاهم می کرد
بهش گفتم : نوبت تو
ابرو هاش رفت تو هم هم گفت : چی کنم
با خنده گفتم : مزه اش کنی
یه دفعه چشماش گرد شد
دست اش از رو کیرم کشید گفت : گمشو بابا ، پروو
رفت روی تخت دراز کشید
گفتم : واسه چی الان که نوبت منه شدم پرو
نجمه : خودت دوست داشتی مال منو مزه کنی من که ازت نخواستم
رفتم رو تخت دو تا دستم گذاشتم دو سمت بدن اش
سرم بردم نزدیک بوسیدم اش گفتم کی‌بود چند دقیقه قبل کی بود گفت بخور همه اش مال خودت
خنده اش گرفت بوسیدم گفت من بودم
نجمه: مهدی بدم میاد بخوام انجام اش بدم حالم بهم میخوره دست خودم نیست
اصرار دیگه نکردم
رو زانو شدم کیر‌م درست جلو کُس اش بود
توف کردم نوک انگشتام مالیدم به سر کیرم
سر کیرم مالیدم بین چاک کُس اش نگاهم به صورت‌نجمه بود که کیرم فرستادم داخل کُس اش
همینجور که داشت نگام میکرد گفت : آخ
نجمه : رفت جایی که باید میرفت
خندیدم دراز شدم داخل بغل اش
آروم تلمبه میزدم
سرم کنار سر نجمه بود
شروع کردم بوسیدن لاله گوش اش
نجمه : مهدی از بوسیدن چرا تو سیر نمی شی
سرم آوردم بالا گفتم چون از بس که جیگری
خندید محکم بغلم کرد
منم تلمبه هام تند تر کردم
نفسهام به شماره افتاده بود عرق از سر گردنم داشت می ریخت
که کیرم سر خورد از تو کُس اش در آمد
خودم از تو بغل اش کشیدن بیرون
رو زانو شدم کیرم دوباره فرستادم داخل
آروم تلمبه میزدم نگاه اش کردم
گفتم : بریزم داخل ؟
نجمه چپ چپ نگاهم کرد گفت دوست داری بابا بشی بریز
دست کشیدم رو شکم اش گفتم اگه تو میشی مامان اش از خدامه
تلمبه هام محکم کردم
نجمه ترسید که نکنه واقعا می خوام بریزم داخل
نجمه : خر نشی نریزی داخل مهدی هی با تو ام …
آبم داشت می آمد لحظه آخری کشیدم بیرون روی كُس اش مثانه اش ارضا شدم
نجمه خنده اش گرفت
یه لحظه ترس برش داشت که میخوام داخل اش تموم کنم واقعا
کنار نجمه روی تخت دراز شدم
نفسم به زور بالا میومد
که دیدم نجمه دنبال چیزی می گشت خودش پاک کنه
هیچی پیدا نکرد از کشو کنار میزم فاصله داشت
گفت مهدی پاشو یه دستمال بده بهم
الان تخت به کثافت کشیده میشه
خندیدم گفتم چیزی نمیشه نترس
زد بهم گفت پاشو آبت سر بخوره بریزه رو تخت می کشمت
پاشدم
از داخل پذیرایی دستمال کاغذی آوردم دادم بهش خودمم نشستم کنارش
نجمه خودش پاک کرد نگاه رو تختی کرد که چیزی نریخته باشه روش
دست اش دراز کرد با دستمال نوک کیرم پاک کرد با خنده گفت : پاک اش کن خوب اینم من باید انجام بود
پاشد سر پا گفت : حالا دراز شو بخواب
نگاه اش کردم گفتم : اینجا ؟؟
نجمه : آره ، راحت نیست!!!
گفتم چرا راحته اما هنوز مسواک نزدم
خندید گفت یشب مسواک نزنی چیزیت نمیشه
دراز شدم
نجمه خندید گفت الان شدی بچه خوب رفت تو پذیرایی
چند دقیقه بعد دوباره لخت آمد داخل اتاق تمام‌لباس خودش من داخل دست اش بود رفت سمت کشو
پاشدم نشستم
نجمه از داخل کشو‌ یه شورت در آورد بین اش یه پد بهداشتی گذاشت داشت می پوشید
دید من پاشدم نشستم گفت مهدی بخواب الان منم میام بخوابم
گفتم : میام می خوابم ولی قبل اش باید برم دستشویی
خندید گفت برو
رفتم دستشویی
وقتی برگشتم دیدم فقط یه شورت پاش داره روی میز آرایش اش جمع می کنه
منم شرتم از داخل لباسها پیدا کردم پوشیدم
رفتم دراز شدم
نجمه رفت یکی از چراغ پذیرایی روشن گذاشت بعد برگشت چراغ اتاق خاموش کرد
کنارم روی تخت دراز شد خوابید
چراغ داخل پذیرایی فضای اتاق تا حدی روشن کرده بود
زل زده بودم نجمه
باورم نمی شد از اتفاقاتی که داشت می افتاد
با خنده گفت چه حسی داری بغل یه زن لخت داری می خوابی
خندیدم گفتم : نمی تونم توصیف اش کنم
-هر شب اینجوری می خوابی
خندید گفت : چجوری
گفتم :‌لخت دیگه
گفت : بعضی موقع ها حالا واسه چی
گفتم : اگه می دونستم اینجوری می خوابی از روز اول سقف سوراخ می کرد می پریدم کنارت می خوابیدم
از خنده داشت از حال می رفت
دست گذاشته بود رو پیشونی اش با خنده گفت : امشب چقدر دریده شدم
گفتم : چی شدی
نجمه : دریده
گفتم : اینجوری نگو
یدفعه گفت : آها تازه یادم افتاد بعد شام با گوشی حرف میزدم دختر داییم بود قراره خودش بچه هاش بیان اینجا
-مهدی جلوشون کار خطایی نکنی
گفتم منظورت از کار خطا چیه
نجمه : همین که یدفعه منو ببوسی بخوای بغلم کنی
گفتم :به نظرت اینا خطاست
گفت : مهدی مسخره بازی در نیار جدی میگم
دختر داییم اخلاق خیلی گوهی داره ، فضول یه چیزی ببینه میره خودشم دوتا میزاره روش کل فامیل پخش می کنه
گفتم : دارم شوخی میکنم تا موقعی که دختر داییت اینجاست اصلا پایین نمیام خوبه
نجمه : آخه میاد چند روزی بمونه
گفتم : بمونه هر چقدر دلش میخواد بمونه
نجمه : خیالم راحت باشه ، آمدی شام ات که خوردی سریع می دویی میری بالا ، باشه
گفتم : نه اصلا واسه شامم پایین نمیام ، مگه نمیگی دختر داییت میره پشت سرت حرف در میاره ،
نجمه چرخید سمت ام گفت : اینجوری که نمیشه ، پس بالا بمون سینی غذا میارم بالا
گفتم : سینی غذا هم نمیخواد بیاری نترس از گشنگی نمی میرم اون چند شب یه جوری خودم سیر می کنم
نجمه : آخه… یهو وقت آمدنت شد مریم
دستم دراز کردم دست زدم به سینه های نجمه‌ گفتم شام ول کن این چند شب چجوری بدون ممه سر کنم
نجمه خنده اش گرفت : من فکر گشنه موندن جناب عالی ام
بعد تو تو فکر ممه ای ، بگیر بخواب ببینم
گفتم برق داخل پذیرایی خاموش نمی کنی
نجمه : نه از قصد گذاشتم روشن بدم میاد همه جا تاریک باشه
خندیدم گفتم : اه
نجمه : پتو بکش روت من عادت دارم بدون پتو بخوابم
پتو باز کردم گفتم : این که دو نفره است
نجمه : اره دو نفره اس
پهن اش کردم کل تخت گرفت
گفتم همه اش واسه من زیاده
نجمه خندید
دراز شدم دوباره به صورت نجمه
نگاه می کردم باورم نمی شد دارم کنارش می خوابم
نجمه چشماش سنگین شد‌ خوابش برد
ولی من عادت نداشتم به تخت اش اصلا نفهمیدم کی خوابم برد اما صبح دم دمای شیش نیم بود بیدار شدم
نجمه هنوز خواب بود پتو زده بود کنار نگاهم به سینه هاش بود که افتاده بودن روی هم
دلم می خواست بهشون دست بزنم ولی نمی خواستم بیدارش کنم
چند دقیقه همون جور کنارش دراز کشیدم
آخرش پاشدم اول لباسام پوشیدم بعدش رفتم دست صورتم شستم
از روی بیکاری وایسادم چایی دم کردن
لیوان چایی دست نخورده ای که دیشب نجمه ریخته بود همین جوری روی میز مونده بود
اونا رو بردم شستم
آخرش رفتم نشستم روی مبل
گوشی ام از دیشب قبل شام زده بودم شارژ همین جور طبقه بالا به شارژ مونده بود
خواستم برم بیارم اش ولی گشادیم گرفت
بالاخره نجمه بیدار شد ، انگاری متوجه نبود من پایینم
بلند شد با چشمای پف کرده خواب آلود از اتاق در آمد هنوز منو ندیده بود داشت میرفت سمت توالت
بلند گفتم : صبح بخیر
نیم متر پرید هوا
دست گذاشت رو قلبش گفت : وای مهدی نزدیک بود سکته کنم
خندیدم گفتم : ببخشید نمیخواستم بترسونمت
رفت دستشویی اومد بیرون دست صورتشان شست بود خواب اش پریده بود
حسابی شنگول بود
رفت تو اتاق که صورتشان خشک کنه انتظار داشتم بالاخره لباس بپوشه اما دیدم نه همون جوری دوباره بدون لباس فقط با شورتی که پاش بود از اتاق در آمد
کلن نگاهم به بدن اش بود
فهمید دارم نگاش می کنم اول وایساد جلو در اتاق یه خورده رقصید عشوه آمد نگاهم کرد خندیدم بعدش رفت آشپزخونه کیرم دوباره با کاراش حسابی بلند کرده بود
اون موقع داشتم فکر میکردم منو باش که می ترسیدم بعد رابطه دفعه اول نجمه پشیمونی ، عذاب وجدان بیاد سراغ اش همه چیز بهم بخوره ولی الان …
صدای نجمه در آمد گفت : به به می بینم که چایی دم کردی
با خنده گفتم : حسابی سرحالی ها
نجمه : مهدی هیچ وقت انقدر خواب بهم نچسبیده بود حسابی سبک سبک شدم
گفتم : خوابت خوب بوده یا دختر داییت میخوای ببینی هیجان داری
نجمه بلند گفت : ای چرا یادم انداختی اسم اونو جلوم نیار
نجمه وسایل صبحونه روی اُپن چید گفت بیا صبحونه بخور
دو تایی چایی ریخت
پاشدم سر پا رفتم کنار اُپن
گفت دیگه ببخش حال ندارن سفره پهن کنم
با شوخی گفتم حال لباس پوشیدنم نداشتی ؟؟
نجمه خندید گفت : تو که بدت نیومده ، می خواستم بپوشم گفتم چکاریه من که میخوام بعدش دوباره درشون بیارم لباس بیرون بپوشم منصرف شدم
بزار حداقل تو فیض ببری
کیرم داشت شلوار پاره می کرد چسبیده بودن به دیوار اُپن نجمه صبحونه اش خورد
گفت من برم مو هام یه شونه بزنم لباس بپوشم داره دیرم میشه
خوردی وسایل بزار یخچال
گفتم نرو یه دقیقه وایسا
نجمه :چیه
خم شدم نوک سینه اش کردم دهنم
نجمه دست گذشت رو سرم شروع کرد خندیدن
گفت : بزار بزار کار دارم
سرم برداشتم نجمه قاشق مربا برداشت مالید به نوک سینه اش
گفت : حالا بخور
مربا نوک سینه اش لیس زدم شروع کردم مک زدن
نجمه می خندید شوخی می کرد دید که من سیر نمی شم گفت: مهدی بسه دیگه داره دیرم میشه
سرم آوردم بالا بوسیدم اش ،خندید رفت تو اتاق
چند دقیقه بعد کاملا محجبه در آمد.
منم داشتم کره مربا میزاشتم یخچال
موقع رفتن گفت کلاس داری امروز
گفتم : آره ۱۲ به بعد
نجمه : اها فقط رفتی دانشگاه یدونه کلید داخل زیر گلدونی هست در پایین قفل کن بی زحمت
گفتم : باشه خیالت راحت
نجمه : دستت درد نکنه ، فعلا خدا حافظ
نجمه رفت من ظرف کثیف ها شستم در قفل کردم رفتم بالا
اتفاقات دیشب و صبح مثل رویا بود واسم .
هیچ وقت خوابشم نمی دیدم نجمه انقدر زن حشری باشه
رفتم بالا گوشیم بالاخره از شارژ کشیدم
یخورده باهاش ور رفتم ، نزدیک ۱۲ شد کیفم برداشتم رفتم دانشگاه
تا چهار نیم کلاس داشتم
از دانشگاه که برگشتم ، سر راه از مغازه چند تا کنسرو گرفتم رسیدم خونه از کفش جلو در معلوم بود دختر دایی نجمه آمده
بی سر صدا رفتم بالا
اون چند روزی که اونجا بودم اصلا خودم آفتابی نکردم
فقط کنجکاو بودم ببینم دختر دایی اش چه شکلیه
دختر ، دختر دایی اش موفق شدم از پنجره ببینم بزرگ‌بود
واقعا چیز حقی بود ولی مامان اش موفق نشدم ببینم تا
یکی دو از از آمدن اشون گذشته بود
قبل ظهر بود
هفته بعد امتحان میان ترم داشتم ، جزوه به دست دراز کشیده بودم احساس کردم یکی از پله ها داره میاد بالا
پاشدم از جا کلیدی نگاه کردم فقط معلوم بود یکی پشت در ، سریع در باز کردم
مریم دختر دایی نجمه بود ، دید در باز کرد هول شد
اول می خواست بره پایین
گفتم : کاری داشتید
وایساد مِنُمِن کردنگفت :یه صدایی میومد فکر کردم کسی بالا پشت بوم
بر خلاف دختر اش خودش خیلی خیکی بود از اینایی بود که بخوای بکنی اش قبل اینکه کیرت بره تو سوراخ اش بین راه آبت میومد از بس که چاق بود
گفتم : من که صدایی نشنیدم
خندید گفت : شاید من اشتباهی شنیدم
داشت سینجینم می کرد
که به زور از سرم بازش کردم
خداحافظی کرد رفت پایین
اون مدتی که اونجا بود نجمه جوری پوشیده لباس می پوشید که‍ حتی یه‌تار موشم بیرون نبود
شبا هم موقع شام پیام می داد شام خوردی چی خوردی نخوری برات بیارم بالا و…
بالاخره بعد پنج روز دختر داییش لنگر اش جمع کرد رفت
روزی که دختر دایی اش رفت من صبح اش امتحان داده بودم دراز شده بودم دم دمای غروب بود
دیدم از پایین صدا میاد در باز کردم از بالای پله نگاه کردم نجمه داشت بدرقه اشون می کرد رفتم پشت پنجره وقتی از در خونه رفتن بیرون
نجمه برگشت نرفت خونه اش بلند صدا زد مهدی مهدی
بیداری
گفتم: اره از پله ها اومد بالا
معلوم بود کفری شده بود صدای غرغر کردن می شد شنید در باز کردم دیدم اش خندم گرفته بود
روسری هد بند پوشیده بود گفتم شبیه زنای پیامبر لباس پوشیدی
گفت خودت مسخره کن اومد داخل
گفت : ماشالا چقدر مرتب اینجا
گفتم امتحان داشتم امروز , وقت نکردم جمع کنم
نجمه نشست تکیه داد به دیوار گفت این چند روز چی خوردی
گفتم : قوطی اش کنار بخاری هست
نجمه : کنسرو همه اش
گفتم : زندگی‌دانشجویی سخته
خندید پاهاش دراز کرد
گفت مردم این چند روز روسری هد بند اش در اورد ،

  • نمی دونی چه عذابی می کشیدم
    خندیدم گفتم چه عذابی ؟
    گفت :این چند روز انقدر در مورد تو پرسید که نگو «پسره چرا کم پیداست - نمی ترسی به پسر مجرد خونه دادی - واست حرف در نمیارن همسایه ها و…»
    باورم نمی شد اینارو بهش گفته
    گفتم واقعا اینارو ازت پرسید
    قسم جون دختر اش خورد
    گفتم : چه آدم فضولی
    نجمه : گفته بودم گوه خوره همه چیز هست
    گفتم : راستی سرکار بودی یبار آمد بالا
    نجمه : واسه چی
    داستان اش تعریف کردم
    نجمه برگشت گفت : مهدی میدونستی باید چکار می کردی !!!
    گفتم : چکار !!
    نجمه : همینجور که در باز کردی از دست اش می گرفتی به زور می آوردی اش داخل دهن اش میگرفتی شلوار اش می کشید پایین میزاشتی درش اونم از پشت از جلو نه ها که خوشش بیاد
    چشام گرد شده بود نجمه با حرص داشت حرف میزد
    حرف اش تموم شد
    گفتم : چه خشن معلوم بدجور اعصابت خورد کرده
    نجمه خود اش خنده اش گرفت گفت : اخه به همه چی کار داشت
    گفت سرم درد میکنه قرص بده بخورم
    گفتم اونجا داخل سبد قرص هست بردار بخور
    حواسم نبود یه بسته قرص اورژانسی داخل قرص های بود
    وای چشم اش افتاد به قرص انقدر سین جینم کرد این چی می کنه بین قرص ها فلان بمان
    من : خوب بعد اش چی شد
    نجمه : از دروغ گفتم داروخانه اشتباهی گذاشته داخل قرصام
    حالا خدارو شکر ازش استفاده نکرده بودم
    من نفهمیدم قرص اورژانسی قرص پیشگیری از حاملگی منظورش اش
    اسم اوژانسی آمد ، ذهنیت ام رفت سمت ناراحتی قلبی و بیماری
    گفتم : قرص اورژانسی واسه چیه ؟؟
    نجمه چپ چپ نگاهم کرد گفت : لیلی زن بود یا مرد !!
    خندم گرفت : خوب نمی دونم !
    نجمه : واسه اینه که حامله نشی ، اتفاق دیگه یه زن تنها خونه اش اجاره داده باشه به یه پسر دانشجو اون پسرم سر گوش اش بجنبه باید تو خونت داشته باشی
    گفتم آها فهمیدم
    داشتم یواش یواش خودم می کشوندم سمت اش که برم تو کارش
    یه دفعه نجمه گفت : هرچی تو فکرت بریز دور ها ، وضعیت قرمز
    با خنده گفتم : یعنی چی وضعیت قرمز
    نجمه : مهدی این چند روز یه چیزیت شده ها چرا گیج میزنی
    من : آخه رمز گونه حرف میزنی
    نجمه از دماغم گرفت گفت : گیژ گول خان پریودم
    سرم انداختم پایین گفتم : آها ببخش
    نجمه خندید پاشد بره پایین
    گفت : پاشو پاشو اینجا جمع کن آدم حالش بهم میخوره

    ادامه دارد

نوشته: مهدی


👍 172
👎 3
123701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

952412
2023-10-13 00:16:39 +0330 +0330

خوشمان آمد

1 ❤️

952417
2023-10-13 00:26:45 +0330 +0330

خوبه . منتظر ادامش میمونم 🤤

2 ❤️

952425
2023-10-13 01:12:41 +0330 +0330

خوبه دمت گرم.ولی مثل قسمت های قبل جذاب نبود زیاد در کل ادامه بده

0 ❤️

952440
2023-10-13 02:15:45 +0330 +0330

15👍

0 ❤️

952457
2023-10-13 08:19:23 +0330 +0330

سلام زودتر ادامه بزار

1 ❤️

952467
2023-10-13 09:01:30 +0330 +0330

عالیه لذت بخشه داستانت

0 ❤️

952471
2023-10-13 09:19:35 +0330 +0330

مثل قسمتاس قبل عالی بود
فقط مث قسمت قبل بعد ۲۰ روز نزاری جدیدشو

1 ❤️

952481
2023-10-13 10:38:56 +0330 +0330

هر روز میام ببینم داستان جدید نوشتی یا ن . بی صبرانه منتظریم

2 ❤️

952485
2023-10-13 10:55:18 +0330 +0330

عالی بود ایول خوشم اومد ننوشتی دخترداییشو یا دخترشو کردم چون اگر مینوشتی معلوم بود دیگه دروغه
مثل یسری داستانا که از مادرو دختر و پسرو پدر و دختر دایی دختر خاله و همرو میگان

1 ❤️

952490
2023-10-13 11:42:48 +0330 +0330

زود به زود بزار دیگ اه

1 ❤️

952491
2023-10-13 11:49:07 +0330 +0330

این همه 18 چرخ تو دنیا! چرا نمیری زیر یکیشون تا بمیری! ماهم از غصه تو دق کنیم و بمیریم!
روزی ده بار فقط برای خوندن داستان تو میام شهوانی رو چک میکنم! خب لامصب یبارکی بنویسش! تموم شه! بره!
عه

1 ❤️

952530
2023-10-13 15:10:52 +0330 +0330

همین الان قسمت بعدیو آپلود کن که زود تر بیاد

0 ❤️

952531
2023-10-13 15:12:22 +0330 +0330

عالی بود.

قلم زیبایی داری.

آفرین👏👏👏👏

0 ❤️

952535
2023-10-13 15:44:49 +0330 +0330

بچه باید حرف گوش میکردی از کون میکردیش😂😂

0 ❤️

952567
2023-10-13 23:01:49 +0330 +0330

دستخوش، واقعا داستانت عالیه دمتگرم

0 ❤️

952574
2023-10-13 23:35:18 +0330 +0330

خیلی خوب نوشتی عالی بود

0 ❤️

952575
2023-10-13 23:42:12 +0330 +0330

ایول

0 ❤️

952636
2023-10-14 09:48:05 +0330 +0330

باحال بود

0 ❤️

952647
2023-10-14 12:33:56 +0330 +0330

عالیه ودوست داشتنی وبسیار زیبا قابل تصویر سازی

0 ❤️

952655
2023-10-14 13:32:50 +0330 +0330

احمد چرا نگفتی چرندیات یه جقی کوس ندیده هاهاهاهاها

0 ❤️

952680
2023-10-14 20:30:59 +0330 +0330

داستان خوبی بود ممنونم ولی قسمت بعدی رو زود بزار مرسی

0 ❤️

952738
2023-10-15 03:01:39 +0330 +0330

ممنون خیلی قشنگ و با احساس بود

0 ❤️

952747
2023-10-15 05:24:57 +0330 +0330

تا اینجاش خوشم اومد.لطفا ادامه

0 ❤️

952802
2023-10-15 13:18:46 +0330 +0330

خدايي خوب مينويسي ادامه بده

0 ❤️

952809
2023-10-15 15:07:45 +0330 +0330

باحال بود ادامه بده

0 ❤️

952820
2023-10-15 17:01:58 +0330 +0330

عالی

0 ❤️

953026
2023-10-16 20:08:55 +0330 +0330

بسیارخوب نوشته شده، پاراگراف بندی عالیه. نویسنده خوبی هستید، فقط به خاطرطولانی بودن وتمرکزحواس روی جریان وقایع، غلط املایی زیادداره که مهم نیست ورساست👏👏👏

0 ❤️

953457
2023-10-19 18:18:20 +0330 +0330

آبکی بود بازم بنویس

0 ❤️

954241
2023-10-24 15:04:25 +0330 +0330

عالی بود.دست به شرت شدیم.😅

0 ❤️

954706
2023-10-27 04:29:37 +0330 +0330

عالی بود روون و خوب می‌نویسی ادامه بده

0 ❤️

956201
2023-11-04 01:37:58 +0330 +0330

سلام، واقعا بهترین داستانی بود که تا حالا خوندم. به لحاظ خط داستانی و فراز و فرودهاش خیلی هیجان انگیزه و اصلا خسته کننده نیست.
فضای داستان خیلی واقعی بنظر میرسه و خواننده مشتاق ادامشه.
ایرادات تایپی هم که بعضی از عشقا گفتن بخاطر طولانی بودن متن قابل چشم پوشیه.
از نویسنده محترم و نازنین داستان خیلی تشکر میکنم و دوست دارم داستانهای دیگری هم ازشون بخونم.
ولی لطفا اگه موضوع داستان بعدیتون عوض شد یجوری کلمه نجمه را در عنوان بزارید تا متوجه بشیم نویسنده اون هم خودتونید.
♥️♥️♥️

1 ❤️