قسمت اول این داستان فاقد صحنه های سکسی است.
روی صندلی کنار راننده نشسته بود و بی حواس به بیرون نگاه میکرد. فقط یک سوال در ذهن آشفته اش مدام تکرار میشد " من میتونم اینکارو بکنم یا نه؟" . با احساس نشستن دستی بر روی بازویش به سمت راننده چرخید. گیج و گنگ به صورت سبزه و موهای کم پشت مرد نگاه کرد. عباس که در هپروت بودن او را دید با پوزخندی گفت:
سارا در ایستگاه اتوبوس نشسته بود و با خود حساب و کتاب میکرد که آیا میتواند با این پول دو کیلو برنج پاکستانی و یه روغن مایع کوچک بخرد یا نه. در دلش خوشحال بود که میتواند چند شبی گرسنه سر بر بالین نگذارد. آه غمگینی از سینه اش خارج شد و ذهنش به یکسال و نیم پیش کشیده شد. زمانیکه پدرش برای درآوردن خرج موادش او را بزور به صیغه ی مرد 56 ساله ای در آورده بود. اویی که در آن زمان 16 سال بیشتر نداشت. و روزگار سیاهش از همان زمان سیاه تر شده بود.
نوشته: …N
jaghnavard عزیز خط اول اشاره شده فاقد بخش سکسی پس واسه کاری که شما مد نظرتونه این داستان مناسب نیست. ببخشید که این داستان باعث ناراحتیتون شد
sexiro عزیز این اولین داستانیه که من مینویسم. ببخشید اگر کمو کاستی داره و از دید شما آبکیه
sexiro عزیز من توهینی از سمت شما ندیدم پس نیاز به عذرخواهی نیست. سعی میکنم در داستان های بعدی کارم رو بهتر کنم. ممنون از حمایتت
این داستان نقد نداره لایک داره!قلم روون و محتوای جذاب!
دوستان دیگه هم خواهشا یخورده کمتر سخت بگیرید!سه خط اول و خوندین دیدین به کارتون نمیاد لازم نیست تا آخر برین.
وقتی داستان هایی با این کیفیت میبینم خجالت میکشم داستان جدید بفرستم! عالی بود♥♥♥♥♥♥ خیلی عالی بوووووود ♥♥♥♥♥♥
خیلی باحال بودباوجود اولین بار نوشتنت تبریک میگم بهت ادامه بده دوست عزیز ?
پرابلم عزیز و باران گل ممنون از حمایت هردوتون
سک.سیرو عزیز من به هیچ عنوان از شما آرزده نیستم. وقتی کامنت های شما رو پای باقی داستانا میخوندم انتظار یک کامنت اینجا داشتم که کلی ازم ایراد بگیرین. اما وقتی فقط از فضای غمگین داستان ایراد گرفتین خوشحالم شدم. و از اینکه تشویق به ادامه ی کارم میکنی ممنونم دوست خوبم :)
ایول نازنین وقتی استادی مثل شما بگه داستان قشنگ بود باید روی ابرها راه رفت. ممنونم از شما ?
نجوا جان من با وجود داستان های فوق العاده شما و بعضی از دوستان خجالت میکشیدم داستانم رو در سایت بزارم. خیلی خوشحالم که از داستانم راضی هستید :)
پروانه ی عزیز من سعی کردم داستان رو طوری روایت کنم که حال و احوال تمام شخصیت ها برای خواننده قابل لمس باشه. بازم اگر کم و کاستی میبینید شرمنده. بزارید به پای بی تجربگی
آراد جان ممنون برای تشویق و حمایتت دوست خوبم :)
ترجیح میدم این قسمت نظرمو نگم فقط ای کاش میشد لحن راوی رو با لحن شخصیت ها هماهنگ کنی چون فکر میکنم جذاب تر بشه.
charlatan1375 عزیز ممنون از نظرت. سعی میکنم در داستان های دیگه انتقادات شما دوستان رو در نظر بگیرم
نازی جان خیلی عالی مینویسی. قلم بسیار روونی داری. منتظر داستانهای بیشتر ازت هستم :)
khanderoo1 ممنونم از شما برای حمایتتون دوست عزیز
خوب بود ولی یه مساله ای…دوست عزیز اکثر کسایی که به این سایت میان برای فان و تفریح و ازاد شدن از مشکلات و قید و بند های روزمره ست…خیلی خوب میشه اگه سمت و سو داستاناتون فاز غمگین نداشته باشه…البته دست شما درد نکنه…قلم خوبی هم داری…ضمنا با عرض پوزش من نظرمو گفتم…موفق باشید…
سلام نازی خانوم…داستانت مضمونش عالیه ولی به نظرم لحن رسمیت یکم آدمو زده میکنه…البته این فقط نظر منه و خواستم کمکی کرده باشم…منم مثل تو یه داستانی رو شروع کردم و اتفاقا دفه اولمه که داستان مینویسم…اسمشم “پشت کنکوره”…ازش بد استقبال نشده…ازت میخوام داستان منم بخونی تا اگه ایرادی توش دیدی(که فکر میکنم خیلی زیاده)بهم بگی…همچنین از بقیه دوستان…دمتون سوزان ?
Alikosbaz1353عزیز در اینکه این داستان غمگینه حق با شماست. این داستان فانتزی یا عاشقانه نیست که بخوام چیزه فانی درون بگنجونم. یه بخشی از واقعیت جامعه ی ماست که بد نیست هرازگاهی یادمون بیاد چه آدمای بد و چه آدمای بیچاره ای وجود دارن. اما سعی میکنم داستانهایی با فضای بهتر هم قرار بدم. ممنون از نظرتون
CZW عزیز و Mylove509 نازنین ممنونم از هردوتون که نظر مثبتی نسبت به داستانم داشتید :)
سوییت عزیز داستان زیبای شمارو خونده بودم اما متاسفانه کامنتم در پایین داستانتون نمیدونم بر چه اساسی منتشر نمیشد. همینجا میگم که نثر داستانتون ساده و روونه و مخاطب راحت باهاش ارتباط برقرار میکنه. منتظر ادامش هستم. اما در مورد داستان خودم دلیل انتخاب لحن خشک و رسمی اینکه داستان تلخی رو دارم روایت میکنم برای همین مسلما اگر با زبون عامرانه میگفتم از درجه تلخیش کاسته میشد. امیدوارم موفق باشید
سلام نازی جان…یکی از دردای اجتماعمونو اینطور با یه دنیا احساس زیبا بیان کردن کار هر کسی نیست
فقط،ای کاش
با اینهمه ناسزا و فحش و دری وری و القاب زشت یکی از شخصیتهای داستانت[هر چند بگیم ضرورت داستانی ایجاب میکرده ] آلوده نمیشد!
راوی عزیز اینجور آدما تو اجتماع زیادن و بخصوص مردها بیشتر از ما این افراد رو دیدن. درسته از کلمات زشت استفاده شده اما اگر نمیشد من فکر میکنم شخصیت بد عباس بخوبی نشون داده نمیشد. ممنون از نظر خوبتون :)
خیلی خوب نوشته بودی گرچه من ترجیحم این بود که برای اینجور داستانهای ادامه دار راوی اول شخص باشه ! اما بازم خوب نگارش شده بود .
راستش من خودم تو واقعیت اگه جای عباس بودم مخصوصا وقتی که آمپرم بالا بود ، موقعی که علی داشت دختررو پر میداد وانمیستادم نیگا نیگا ? معمولا مردا موقعی که حسابی شهوتشون میزنه بالا دیگه همه چی غیر از کس و کون یادشون میره ! مطمئنا کیون علی میزاشتم lol
ما در ولایتمون به اینجور مردا مث علی میگیم کس لیسه خایه مال ? آخرش معلومه خودش دختررو میخواد !
در کل هم ببخشید اگه تندی کردم ! فقط احساسات مردونمو با تصور اون فضا و زمان گفتم
مشکل اینه که مردا تو اینجور مواقع از درک احساس درونی دخترا عاجزن و یکی از خوبیهای داستانت این بود که اون جنبه ی ماجرارو هم روشن کردی
ممنون
Master_Fucker عزیز ممنون از دقت نظرتون. این روهم بگم همونجور که از اسم داستان معلومه آینده قابل پیش بینی نیست ;)
ای بابا اینجوری داستان ننویسین
ما دست به کیر میایم که یه جق دلاور بزنیم،بعد وسطای داستان جقو بیخیال میشیم و کیر به دست زار زار گریه میکنیم!
حالا از یه سمت باید از کیرمون دلجویی کنیم از یه سمت غصه ی دخترکو بخوریم!
هیچوقت منو سر دو راهی کیرو و غصه نذارین (dash)