ارباب جوان (۱)

1403/01/16

سلام م.د هستم🤍🌻
بعد از مدتها ها برگشتم
داستان(لذت رفاقت با یک بی غیرت)کنسل شد

این داستان به شدت خشن و دارک هست،پس خواهشا اگه روحیه لطیفی داری و یا از bdsm خوشت نمیاد نخون🤍

رضا و مریم همیشه این موقع سال میرفتن شمال.
رضا معتقد بود ماه مهر بهترین ماه از سال برای سفر رفتنه،شمال زیاد شلوغ نیست و راحت میتونن جا گیر بیارن.
سال ۷۰ بود!
مثل همیشه ۳۱ شهریور ساعت ۵ عصر،رضا نشست پشت فرمون جیپ گوجه ای.

رضا رستوران داشت هر سال این موقع رستوران رو میداد دست علی خواهرزادش
و با مریم راهی جاده میشدن.
رضا و مریم جفتشون ۳۲ سالشون بود،۱۰ سالی میشد ازدواج کرده بودن.ولی از بخت بدشون خدا بهشون بچه‌ نداده بود.

رضا هیچوقت تقویم رو چک نمیکرد،چون ۷ سال آزگار کارش همین بود ۳۱ شهریور بره و ۷ مهرم برگرده خونه.
مرده با خدایی بود،ولی اهل نماز و روضه نه!

شلوغی جاده‌ براش عجیب‌ بود،ولی‌ به راهش ادامه داد.
مریم میوه میداد به رضا،چایی براش میریخت
ولی ترافیک عجیب و غریب بود و حوصلشون داشت سر میرفت!

مریم خیلی جدی گفت:«عجیبه ها،این‌ موقع سال نباید جاده اینقدر شلوغ باشه.
با اینکه اون سالا کسی ماشین نداشت،ولی خب بازم نباید اینطوری شلوغ‌ پلوغ میشد!

رضا آروم گفت:«تقویم همراته؟»

مریم آروم تقویم رو از جیب کیفش در اوورد و رضا یه نگاه بهش انداخت
بله ۳۰شهریور تا ۳ مهر تعطیلی بود

هرطور بود رسیدن به رشت،ساعت ۱/۲ شب بود،هیچکس خونه و ویلا اجاره‌ نمیداد
همشون پر شده بودن.

ماشین رو زدن کنار جاده،سوز‌ آرومی از سرما به بدنشون می خورد.مجبور شدن داخل ماشین بشینن.
بعد از چند دقیقه صدای تق تق شیشه ماشین به گوششون رسید.
رضا شیشه رو داد پایین
پسری ریز جثه سلام کرد.
پسرک گفت:«سلام،اگه‌ تا صبح بخواید اینجا بمونید از سرما تلف میشید،من‌ خونه دارم»
رضا انگار که برق امید تو چشماش دیده میشد گفت:«مرسی ازت گل پسر»
پسرک گفت:«ولی یه شرط دارم»
رضا خیره شد و منتظر موند
پسرک ادامه داد:«شب خانومت باید تو‌ اتاق من بخوابه!!!»
رضا که انگار بهش برق وصل کرده باشن‌‌ چش غره ای به پسر رفت و گفت:«گمشو عوضی»

پسرک آروم از کنار شیشه کنار رفت و کنار تیر چراغ برق نشست.
سرما شدید تر شد.
ساعت حدود ۲ونیم نصفه شب بود
مریم از سرما میلرزید
رضا کاپشنش رو به مریم داد ولی افاقه نکرد.!

پسرک کنار تیر چراغ برق آتیش روشن کرده بود و با خیال راحت نشسته بود.
رضا رو کرد به مریم و آهسته گفت:«مریم جان…»
مریم گفت:«قبول کن،تورو خدا قبول کن»
رضا ناامیدانه،انگار که‌ هیچ راهی جلوش نباشه
سرشو انداخت پایین و از ماشین پیاده شد

رفت کنار پسر،شرطتت قبوله
پسرک رو کرد به رضا و گفت:«اون شرط تموم شد،حالا اگه میخوای بیای خونه من…»
رضا عصبی ولی آروم‌ نگاهش کرد.
پسرک گفت:«باید زنت زیر یه پتو با من‌ بخوابه»
رضا که‌ گوشاش از سرما سوت میزد گفت:«بزار بهش بگم»
رفت کنار مریم و ماجرا رو براش توضیح‌ داد
مریم گفت:«هرچی گفت قبول کن،رضا التماست میکنم»
رضا برگشت:« قبوله پسر جون سوار‌شو»
پسرک:«اون شرط مال قبل بود…الان باید زیر پتو لخت بشه.»
رضا از ترس اینکه دوباره پسر‌ تصمیم بدتری رو‌ بگیره فوری گفت:«قبوله،سوار شو»

پسرک سوار شدن و راه افتاده
دم یه خونه ویلایی پیدا شدن و وارد خونه شدن.همین که‌ پسر کلید انداخت گرمای دل نشین بخاری‌ به‌ صورت مریم‌ خورد.

پسرک رضا رو راهنمایی کرد به سمت اتاقی توی راهرو
و دست مریم رو محکم گرفت
گفت:«خب من و ایشونم میریم‌ تو این اتاق.»
مریم خیلی ترسیده بوده و نمیدونست لرزش بدنش از سرماست یا ترس!!!

رضا وارد اتاقی شد که پسر بهش گفته بود؛
و آروم وارد شدن مریم‌ رو به حریم یه مرد دیگه تماشا کرد!
ولی هیچ کاری نمیتونست انجام بده
انگار تمام قدرت های عالم اون رو گرفتار کرده بودن
بدون اینکه لباس عوض کنه آروم روی تخت دراز کشید.

پسرک مریم رو وارد اتاق کرد
بوی دلنشین عطری به مشام می رسید.
مریم نگاهی به پسرک کرد که حالا چهره اش مشخص تر بود.
پسر رو تخت نشست و گفت:«طبق شرط لطفا»
مریم روش رو برگردوند و به آرامی لباسش را از تنش درآورد.
با شورت و سوتین برگشت.
پسرک لامپ رو خاموش کرد و در اتاق روهم قفل.
با صدای قفل شدن در اتاق دل مریم از هم فروپاشید!
پسرک پتو رو بالا زد و گفت:«خانوما اول»
مریم آروم رفت زیر پتو و پسرک بعد از اون.
گرمای تن لخت پسرک به تن لخت مریم میخورد.
پسرک خیلی خیلی آروم مریم رو نوازش میکرد
دستش رو از پشت روی بند سوتین مریم کشید و خواست بازش کنه.
مریم خیلی ترسیده و آروم گفت:«چیکار میکنی؟»
پسرک لبهاش رو کنار گوش مریم برد و بعد از بوسیدن گوشش گفت:«قرارمون این بود که لخت باشی»
بعد آروم سوتین رو از تن مریم بیرون آورد.
آروم دستش رو روی سینه های مریم‌ میکشید
از زیر و رو
بالا و پایین سعی میکرد مریم رو تحریک کنه.
نوک سینه های مریم رو با دستاش بازی میداد.
ترس مریم آروم آروم داشت جاش رو به شهوت میداد
پسرک مریم رو چرخوند
چشم در مقابل چشم
هر دو چشم شهوت صاحب خودشون رو جار میزدن
پسرک آروم سر خورد و رفت پایین
نوک سینه های مریم رو توی دهنش کرد
با زبون لیس محکمی به سینه های سرخ مریم زد
بعد میک محکمی …

به نوک سینه اش زد
مریم آه خیلی آرومی کشید،دستش رو توی موهای پسر فرو‌ کرد،کسی از ذهن مریم در‌ اون لحظه خبر نداره،ولی شاید اگر قلبش نمی خواست قبول کنه
ولی تنش این عشق بازی رو التماس میکرد…

پسرک سرش رو بالا اورد و بدون مقدمه شروع کرد به بوسیدن لبهای مریم…
اینبار تصمیم با مریم که بود که این رابطه رو قبول کنه و از لذت ببره
یا صورت پسر رو پس بزنه و خیال کنه بجای اجاره این خونه،موظفه که تن فروشی کنه…

مریم آروم دهنش رو باز کرد و اجازه داد زبون پسرک وارد دهنش بهش،شروع کرد به همراهمی کردن پسرک.
همونطور که مشخص بود،تن مریم این رابطه رو التماس میکرد!

پسرک با دست چپش آروم شروع کرد به مالیدن کس مریم از روی شورت
و همزمان لب گرفتن با مریم.

مریم تسلیم شده بود…تمام تنش رو برای لذت بردن آماده کرده بود
هیچی نمیگفت
فقط آروم آروم آه میکشید
هر آه نشان از این بود که به پسرک التماس میکرد این کارو متوقف نکنه.

در ذهن مریم چی میگذشت؟…

پسرک شروع کرد به بوسیدن گردن مریم
انگار که صد سال کارش سکس بوده و هیچی بجز سکس بلد نیست!

پایین تر روی جناق سینه مریم

پایین تر تا میتونست ناف مریم رو لیس زد

پایین تر رسید به شرت سبز رنگ مریم،
آروم با دندوناش شورت مریم رو تا زانو پایین آورد.
پتو رو کنار زد
مریم رو روی کمر خوابوند
و مثل وحشی ها شروع کرد به لیس زدن کس مریم.
مریم ناخودآگاه شروع کرد به جیغ کشیدن.

پسرک سیلی به شدت محکم به صورت مریم نواخت.
دستش رو جلوی دهن مریم گرفت!
شلوارش رو کشید پایین
و بدون مقدمه ۲۲ سانت کیر،به کلفتی یه لیوان کمر باریک رو فرو کرد توی کس مریم!!!
چشمای مریم سیاهی رفت
ولی‌ پسرک توجهی نگرد
دیوانه وار تلمبه میزد و مریم که انگار شوک شده بود
زیر هر تلمبه فقط هق صدا میداد و هیچی‌ نمیگفت
پسرک بی امان به سینه های مریم سیلی وحشتناک میزد
انقدر زد که از سرخی کبود شد،تازه جیغ های مریم شروع شده بود
که التماس میکرد کیرش رو بیرون بکشه
پسرک مریم رو روی شکم خوابوند و تاکید کرد که تکون نخوره

بعد از چند ثانیه مریم با سیلی وحشتناکی که به کونش خورد از جا پرید!
صدای باز شدن قوطی به گوش مریم رسید
بعدش چرب شدن سوراخ کونش!

همین که خواست جیغ بزنه،پسرک صورت مریم رو به تخت فشار داد و بی مقدمه کیرش رو تا نصفه توی کون مریم فرو کرد
و بعد از چند ثانیه تا اخر
صدای جیغ های خفه شده مریم توی تشک به گوش میرسید
شروع کرد به تلمبه زدن
موهای مریم رو میکشید،صورت مریم از تخت جدا میشد
به محض اینکه نفس میخورد دوباره صورتش رو به تخت میچسبوند.
انقدر توی کونش تلمبه زد تا آبش نزدیک به اومدن شد
کیرش رو بیرون کشید،صدای گوز مریم همه‌ خونه رو برداشت
کیر پر از وازلین و گوه و خون رو وارد دهن مریم کرد و شروع کرد تلمبه زدن
همه آبش رو توی گلوی مریم ریخت.
مریم رو روی بغل خوابوند
کیرش رو تا ته توی‌ کونش گشاد مریم فرو کرد
و بعد بی صدا و آروم خوابید.

مریم تا صبح بی صدا گریه میکرد
واقعا این پسر چی‌ داشت که‌ هیچ مقاومتی نتونست در برابرش بکنه؟
کونش به شدت درد داشت و نمیدونست چیکار باید بکنه
یه کیر ۲۲ سانتی توی کونش بود.
رحمش هم حتی درد میکرد
دهنش به شدت مزه بدی میداد
نمیدونست مزه گوهه یا مزه وازلین.
انقدر آروم آروم گریه کرد تا خوابش برد

ساعت ۸ صبح بود که مریم احساس کرد چیزی داخل کونش عقب جلو میشه…

پایان قسمت اول

امیدوارم دوستش داشته باشید.
خواهش میکنم حمایت کنید برای قسمت های جدیدش🤍🌻

م.د🤍🌻

نوشته: م.د

ادامه...


👍 16
👎 12
22401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

978307
2024-04-04 23:54:49 +0330 +0330

عالی بود ادامه لطفااا

0 ❤️

978321
2024-04-05 00:57:31 +0330 +0330

عالی بود ادامشو بنویس

0 ❤️

978324
2024-04-05 01:04:09 +0330 +0330

چرت ترین داستانی که تا حالا خوندم

3 ❤️

978373
2024-04-05 03:45:39 +0330 +0330

بنویس سریع

0 ❤️

978379
2024-04-05 05:04:23 +0330 +0330

ادامه بده

0 ❤️

978398
2024-04-05 10:57:15 +0330 +0330

دلیل قانع کننده ای نبود ک بخاطر سرما زنتو بدی زیر یک نفر دیگه
تازه میتونست وقتی وارد خونه شدن رضا ب نه زیر قول و قرار و پسرک ریز جسه رو از کون دار بزنه

1 ❤️

978405
2024-04-05 12:50:08 +0330 +0330

یکم منطقی تر بنویس

0 ❤️

978418
2024-04-05 16:17:32 +0330 +0330

از اونجایی که داستان قبلی وسط کار و بدون در نظر گرفتن وقتی که مخاطب هات به پای داستانت گذاشتن کنسل شد ترجیح دادم این رو نخونم

0 ❤️

978591
2024-04-06 17:51:38 +0330 +0330

داستان اینجوری نخونده بودم والا،به همین راحتی تجاوز کرد و هیچی به هیچی،شوهره شرطو قبول میکرد و تا صبح تو کون پسرک بینوا تلمبه میزد. 😂

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها