این قصه سر دراز دارد (۲)

1401/08/06

...قسمت قبل

هر روز و هر ساعت گزارش کارهای امید رو به مهری میدادم و توی درس خوندن کمک هم میدادیم ، همین موضوع ها باعث شده بود رابطه منو مهری بیشتر و گسترده تر بشه ،
اینکه تمایل امید به درس خوندن تا این حد زیاد شده بود جای شک داشت و روزی که باهم بیرون رفته بودیم از لوازم بهداشتی چندتا وسیله گرفت که میگفت اسپری موبرن ولی محتویات نایلون رو ازم پنهان میکرد و چند روز بعد توی کشو شخصی امید بسته کاندوم دیدم و شکم کامل به یقین تبدیل شد و بدون اینکه به مهری بگم حرکاتشون رو زیر نظر داشتم ،
دوستای مشترک منو امید برنامه تفریحی چیدن و قرار شد صبح ساعت نه حرکت کنیم ،
شب رو خونه امید خوابیدیم و ساعت زنگ رو روی هشت و نیم گذاشتیم ،
ساعت هفت و نیم بود که با ویبره گوشی امید بیدار شدم ، پشتم به امید بود وقتی نگاه صفحه گوشیم کردم تعجب کردم ولی چشمام رو بستم تا دلیلش رو بفهمم ،
امید بعد از چندبار رفت و آمد به اتاق خواب خودش از خونه خارج شد ،
میخواستم فکرای بد نکنم ولی از اونجایی که با شلوارک خارج شد بلند شدم و به دنبالش رفتم ،
بابام ساعت هفت از خونه میرفت و معمولاً در رو باز میزاشت ولی اینبار در واحدمون بسته بود ،
برگشتم و کلید واحدمون رو برداشتم و به سمت واحدمون رفتم ، کلید رو به در ورودی انداختم متوجه قفل بودن در شدم و مجبور به زنگ زدن شدم ،
چندی بعد در حالی که مامانم وانمود میکرد خواب بوده در رو باز کرد ،
بدون اینکه چشممو اینور اونور کنم به سمت اتاقم رفتم و با صدای رسا گفتم اگه امید اومد سراغم بهش بگو حالم خوب نیست و نمیتونم برم بیرون ،
حتی توی اتاقم طوری نگاه میکردم که احیانا امید گوشه ای پنهون شده نبینمش،
چند دقیقه بعد وقتی مامان داشت علت بد بودن حالم رو میپرسید صدای خفیف باز شدن در حمام از توی اتاق خواب مامان اومد، خودمو به نشنیدن زدم و تا یک ساعت بعد که مهری به اتاقم اومد به نقشه ای که مامان و مهری برامون کشیده بودن فکر میکردم ،
مهری کنار تختم زانو زد و نوازشم کرد ، با مهربونی دستاش آرومم میکرد و حالم رو میپرسید ،
+ی کم اذیتم نمیدونم چمه ،
_شاید مریض شدی ،
+نه مریض نیستم فقط دلم گرفته ،
_برو بابا ،باز لوس شدی ،امید رفته کوه پاشو بریم سراغ زندگیمون ، تنت به تنم بخوره خوب میشی ،
+خب همینجا انجامش میدیم ،
_وا ، مامانت خونست!!!
+باشه ،اونم بره امید رو ببره توی اتاقش گرمش کنه ،
مهری از حرفم جا خورد و سعی کرد که خودش رو به ندونستن بزنه ولی بعد از شنیدن مستنداتم کاملاً مطمئن شد که نقشه‌شون برام رو شده ،
_سامانم ،مرد من، الان موقع این حرفا نیست بیین چقدر همه راضین ،پس الکی خرابش نکن ، تو رو خدا بخاطر من الکی فاز بد نگیر ،
+خاله بخدا اگه مامانم مجرد بود ناراحت نمیشدم ،ولی اینکه داره به بابام خیانت میکنه نمیتونم بیخیال بشم مگه اینکه رابطشون قطع بشه ،
_سامان تو رو جون مهری سه سال دیگه این روابط باشه بعد تمومش میکنیم ،ببین تازه همه چیز رنگ و بوی خوش گرفته ، پاشو پاشو بریم اتاقمون صحبت کنیم ،
+خاله میدونی که چقدر دوستت دارم ولی حاضر نیستم توی این شرایط ادامه بدم ،
مهری از اینکه داشتم همه نقشه هاش رو نقش بر آب میکردم حرصش گرفته بود و با وجود باز بودن در اتاق شروع کرد به کندن لباساش و در همین حال میگفت که نمیزارم این شادی رو ازمون بگیری ،
من که هرگز مهری رو اینجوری اعصبانی ندیده بودم بلند شدم و به نیت فرار از اتاق خارج شدم ، نزدیک در خروجی بودم که در حالی که مامان به جفتمون دید داشت مهری با شورت و سوتین بندی که به سلیقه من خریده بود تا نصفه پذیرایی اومد و به حالت تهدید گفت اگه رفتی دیگه بر نگرد ،
حالم خرابتر از اونی بود که بمونم ولی چون شلوار درستی نپوشیده بودم به بالای پشت بام رفتم ،
حس اینکه امید و مامانم به بابام خیانت کردن آرومم نمیزاشت و در حال قدم زدن با خودم صحبت میکردم ،
دلم گرفته بود و قلبم شکسته بود و نیازم قوی بود و فکر نیاز امید دلم رو به رحم آورد و تصمیم گرفتم از کارشون چشم پوشی کنم ،
داخل خونه که رسیدم صدای گریه مامانم میومد و صحبت های مهری که داشت دلداریش میداد ،
گوشه آشپزخونه نشسته بودن ،مامان با دیدن من گریه هاش رو کنترل کرد و مهری به قهر و اعصبانیت نگاهم کرد ،
به سمتشون رفتم و بین دوتاشون جا باز کردم و دستم رو به گردن جفتشون انداختم و بوسه ای به گونه خیس مامان زدم و بوسه ای هم به گونه مهری زدم ،
ازم انتظار توضیح داشتن ولی با گفتن مطلبی ذهنشون رو درگیر کردم و موضع خودمو مشخص کردم ،
+میخوام ی چیزی بخرم و کادو بدم به دو نفر ولی پولم نمیرسه گفتم شاید شما بتونید کمکم کنید ، آخه من غیر شما کسی رو ندارم ،
قیافه دوتاشون دیدنی بود ،
+راستش چند وقته متوجه شدم امید موقع خواب خیلی غلت میخوره و ممکنه از تختخوابش بیوفته برای همین میخواستم اگه شما کمک کنید ی سرویس خواب از اینا که عروس و دومادا دارن براش بخرم ، یا اصلأ از طرف مامانم بهش هدیه بدم ، خب بالاخره هم من حس مسوولیت میکنم در قبال پسر خانمم و هم رفاه مامانم برام مهمه،
مهری بدون اینکه نشون بده از دلش درومده گفت نمیشه ،
نزاشتم آیه یس بخونه و گفتم اگه موفقیت و خوشحالی ما رو میخواید باید اونم بدونه که مادرش صاحب داره ،
باز با نه و نمیشه مهری پرید وسط حرفم که گفتم باشه پس خودم بهش میگم ولی بهتر بود سوپرایز بشه ،
مهری میخواست ادامه بده و مامان سعی میکرد از چنگم فرار کنه که مامان رو رها کردم و با وجود جدی بودن قیافه مهری لباش رو بوسیدم و گفتم بهتر نیست بریم خونه خودمون و توی تختخواب صحبت کنیم،
منو مهری رفتیم و تا عصر چند باری برای گفتن نقشه هام پیش مامان اومد و برگشت و همه چیز اونجور که خواستم پیش رفت و اتاق امید با تختخواب و چندین گل پرپر شده و چندتا بادکنک تزیین شده بود ،
بابام خونه خودمون بود و منو مامان و مهری خونه مهری روی مبلمان نشسته بودیم و مامان دم به دم به امید زنگ میزد و آمارش رو میگرفت ، بلاخره امید از در وارد شد و سلامی به همه کرد ، مامان به پیشوازش رفت و وسایل رو ازش گرفت، منو مهری پشتمون به مامان و امید بود و دست من لای پای مهری بود و کُسش رو لمس میکردم ،
مهری استرس داشت ولی با من میخندید و حواسمون پیش واکنش های امید بود ،
قبل از اینکه امید بخواد کاری بکنه صدای بوسه ای اومد که احتمالا مامان از گونه‌ش گرفت و گفت عزیزم عرق کردی برات لباس گذاشتم توی حمام برو دوش بگیر و برگرد ،
نمیدیدم قیافه امید رو ولی بی شک شوکه شده بود از اینکه مامانم درحضور ما اینجور رفتار میکرد ،
دستم رو از لای پای مهری به روی رونش گذاشتم تا مامان نبینه ،
امید که از حمام بیرون اومد میخواست که به سمت اتاقش بره که به مامانم اشاره دادم همراهش بره ،
با باز کردن در اتاقش شوکه شد و برگشت که جواب سوالهای توی ذهنش رو بگیره که دید همه دارن میخندن و همون لحظه مامانم هلش داد داخل تا همه چیز رو براش جا بندازه ،
دوباره دستم لای پای مهری رفت و ازش طلب لبهاش رو کردم ،
بعد از لب گرفتن ازش خواستم با همون وضعیتی که داشتیم بریم بالای پشت بام ،
هوای خوبی بود و حال ما خوبتر ،
به دیوار تکیه داده بودیم و خیابون رو می‌دیدیم و عکس العمل امید رو حدس میزدیم ، دستم رو اززیر شلوارک و از روی شورت بندیش به کُسش رسونده بودم ،
دستم و کُسش عرق کرده بود و تونستم از لابلای شورت انگشتم رو توی کُسش کنم ،
در همون حال بهش گفتم خاله دلم همین جا سکس میخواد ،
نمیتونست جلوی کارم رو بگیره و با بهونه آوردن سعی در پشیمون کردنم داشت ،
دستام رو به شلوارکش گرفتم و تا زانو پایین کشیدم و بند شورتش رو باز کردم و شورتش افتاد روی شلوارش،
جفتمون استرس داشتیم ،
به پشتش نزدیک شدم و کیر آماده‌م رو آزاد کرد و از لابلای لمبرای کونش کیرم رو رد کردم و به دنبال سوراخ کـُسش میگشتم ،اون حجم از باسن نمیزاشت کیرم راهش رو پیدا کنه و دو بار که رفت داخل خیلی سریع دراومد ،
مهری خودشو از روی دیوار پایین آورد و یک دستش رو به دیوار زد و دست دیگش رو به روی زانو گذاشت و کاملاً قمبل کرد و کار رو برام آسون کرد ،
این کارش دلم رو حال آورد و سریع کیرمو به کُسش رسوندم و شروع کردم به داخل کردن کیرم ، اینقدر توی این پوزیشن شهوتی شدم که در عرض ده تلمبه آبم اومد و توی کُسش خالی کردم ،
مهری از کارم عصبانی شده بود و همیشه به شوخی میگفت نمیخوام توی چهل سالگی بچه دار شم،
مهری سریع خودش رو جمع و جور کرد،
مهری احتیاج به دوش گرفتن داشت و من لازم بود از دلش در بیارم و امشب باید ارضا میشد ،
مضطرب از عکس العمل امید به سمت واحدشون رفتیم ،

ادامه...

نوشته: سامان


👍 16
👎 11
112901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

900525
2022-10-28 00:41:44 +0330 +0330

کس و شعر محض و امکان ناپذیر
کس کش ی چیزی بگو بگنجه

0 ❤️

900550
2022-10-28 02:02:00 +0330 +0330

تمام داستانت از یک فیلم استرالیایی برداشت شده ک دو تا مادر عاشق پسرهای هم شده بودن ،از بچگی باهم بزرگ شده بودن ولی خوب تصویر سازی کردی افرین.

2 ❤️

900591
2022-10-28 07:59:31 +0330 +0330

ادامه بده،به دیسلایک ها توجه نکن

1 ❤️

900624
2022-10-28 14:54:14 +0330 +0330

ابله کوس مغزه نخوندم

0 ❤️

900644
2022-10-28 18:08:41 +0330 +0330

ازین داستانا دوس دارم

0 ❤️

900650
2022-10-28 19:08:26 +0330 +0330

کس شعر بود ولی فانتزی قشنگی بود

1 ❤️