هوتن رو به متین و فرشاد گفت: همینجا خوابیده بودن. ترنم روی شقایق بود. یکمی باهاش عشقبازی کرد و بعدش هم کُسش رو خورد.
عرشیا حرف هوتن رو تایید کرد و گفت: آره همینجا جلوی چشم ما بودن.
زهرا رو به متین گفت: اگه لز اینقدر امتیاز داره، دیروز با شقایق بودم و امروز هم با ریحانه. پس چرا برای هر کدوم فقط 7 امتیاز گرفتم؟
ساشا گفت: این دو تا جنده یه چیزی رو دارن مخفی میکنن. شک نکنین یه کاری کردن.
از نگاه شکاک همهشون خندهام گرفت و گفتم: آخه ما چه کار خاصی میتونستیم بکنیم؟ حتما اونی که داره امتیاز میده، یک اشتباهی کرده.
ساشا رو به متین گفت: هنوز دو ساعت و نیم از وقتشون مونده. اگه این زنیکه اینجا بمونه، همینطور امتیازش بالا میره. بهتره ببریمش.
دست ترنم و عرشیا رو گرفتم و گفتم: طبق قانون خودمون، همچنان باید در اختیار هوتن و عرشیا و ترنم باشم. الانم انتخابم اینه که فقط با این سه نفر سکس کنم.
ساشا با عصبانیت دست من رو از توی دست ترنم خارج کرد و گفت: تو گُه خوردی که انتخاب کردی…
ساشا یکهو دستم رو رها کرد و دچار شوک الکتریکی شد. سریع و دوباره دست ترنم رو گرفتم و رو به هوتن گفتم: بیا پیش من.
دیگه خبری از اون چهرهی خونسرد متین نبود. ازشون میترسیدم، اما این منطقی ترین کاری بود که تو اون لحظه به ذهنم رسید. ساشا خیلی طولانی تر از روز قبل تنبیه شد. اینقدر که بعد از تموم شدن تنبیهش، حتی توان ایستادن هم نداشت. زهرا رو به متین گفت: همینطوری ولشون کنیم که امتیاز جمع کنن؟
فرشاد لبخند تلخی زد و رو به من گفت: تا دیروز وقتی لُخت میشدی، جلوی سینهها و کُست رو میگرفتی. الان کُس و کون و سینههات رو نمایش میدی و غرور جنده بودن، برت داشته.
توی دلم آشوب بود، اما به خودم نهیب زدم تا قوی به نظر بیام و رو به فرشاد گفتم: کم کم دارم یاد میگیرم. این تازه اولشه.
زهرا که دستهاش رو به خاطر عصبانیت زیاد، مُشت کرده بود، رو به متین گفت: دِ یه چیزی بگو لعنتی. بذاریم شقایق با اینا باشه؟
متین یک نفس عمیق کشید و گفت: اولا که فعلا نمیتونیم شقایق رو از این سه نفر جدا کنیم. دوما اگه هم میتونستیم، یعنی جلسه امروز و این همه صحبت، کشک. دیگه هیچ کَسی حرفمون رو نمیخونه و جنجال میشه. پس فعلا هیچ کاری از دستمون بر نمیاد.
زهرا گفت: یعنی میخوای بذاری 150 یا 300 امتیاز دیگه بگیره؟
متین با یک لحن نا امیدانه و رو به زهرا گفت: اگه میتونی، جلوش رو بگیر.
زهرا رو به عرشیا و هوتن گفت: شما دو تا هم میخواین همینطور نگاه کنین تا این زنیکه برنده بشه؟
هوتن گفت: دست ترنم رو گرفته و انتخابش کرده. البته ما رو هم انتخاب کرده.
عرشیا رو به زهرا گفت: خب برنده بشه، مگه چی میشه؟ چیه توقع دارین فقط خودتون برنده بشین؟
به خاطر حمایت غیرمنتظره عرشیا، دستش رو محکمتر فشار دادم و رو به متین گفتم: میتونین اینجا باشین و ما رو تماشا کنین. شاید به خاطر تماشاگر بیشتر، امتیاز بیشتری گرفتیم.
تو همین حین، جواد هم به جمع ما اضافه شد و رو به متین گفت: یه مشکل عجیب داریم.
متین رو به جواد گفت: دیگه چی شده؟
جواد تعجب کرد و گفت: مگه اتفاق دیگهای هم افتاده؟
متین عصبی شد و گفت: دِ حرف بزن و بگو چی شده.
جواد گفت: دور اول که من و ساشا، کسرا رو کردیم، هر کدوم 7 امتیاز گرفتیم. مدیسا هم چون باهامون همکاری کرد و حتی برامون ساک زد، 3 امتیاز گرفت. بعد که ساشا از ما جدا شد و اومد پیش شما، من و مدیسا دوباره رفتیم تو کار کسرا. مدیسا اینقدر براش ساک زد تا بالاخره وا داد و کیرش بلند شد و بعدش هم کسرا رو وادارش کرد که بکنش. من هم موقعی که کسرا داشت مدیسا رو میکرد، کیرم رو کردم تو کون کسرا. تا آخرش رفتیم و هر سه تامون ارضا شدیم.
زهرا رو به جواد گفت: داری داستان سکسی تعریف میکنی؟
جواد گفت: با جزئیات گفتم که بعدش بگم کسرا 10 امتیاز گرفت و من و مدیسا فقط 1 امتیاز گرفتیم! فکر کنم مدیسا نباید کسرا رو مجبور میکرد تا باهاش سکس کنه.
ساشا بالاخره به سختی ایستاد و رو به متین گفت: انگار بدجور تو محاسباتت ریدی داداش.
جواد گفت: مگه دیگه چی شده؟
فرشاد رو به جواد گفت: اینقدر هول کون کسرا بودی که حواست نبود چه اتفاقی افتاده. بعدش هم با دقت صفحه نمایش امتیازا رو نگاه نکردی.
از چهره جواد میشد حدس زد که حسابی گیج شده. متین رو به فرشاد گفت: برو همین الان ریحانه رو بکن. فقط سریع بکنش و ارضا شو.
متین بعد از تموم شدن حرفش، چند لحظه به چهره من نگاه کرد و برگشت. فرشاد هم به دنبالش رفت. جواد رو به ساشا گفت: اینجا چه خبره؟
زهرا هم چند لحظه و با عصبانیت من رو نگاه کرد و به سمت متین و فرشاد رفت. ساشا هم جواب جواد رو نداد و رفت. جواد انگار امیدی نداشت که ما چهار نفر هم جوابش رو بدیم. اونم برگشت و با قدمهای سریع، سعی کرد خودش رو به بقیه برسونه.
به خاطر استرس زیاد از نگاههای ترسناک زهرا و ساشا، یک نفس عمیق کشیدم. ترنم با هیجان گفت: واو چه بلوایی شد.
هوتن گفت: الان یعنی چی؟ یعنی اون همه کشف الگوی امتیاز، الکی از آب در اومد؟
دست ترنم و عرشیا رو رها کردم و گفتم: نمیدونم، حسابی گیج شدم.
ترنم رو به من گفت: الان باید چیکار کنیم؟
رو به ترنم گفتم: طبق قرار صبح. من در اختیار شمام. هر کاری که بگین، میکنم.
عرشیا با تردید و رو به من گفت: من یه لحظه برم امتیازا رو نگاه کنم و بیام.
فقط شورتش رو پاش کرد و به سمت مرکز سالن رفت. هیجان ترنم بیشتر شد و گفت: وای باورم نمیشه 103 امتیاز دارم.
یاد 145 امتیاز خودم افتادم و با یادآوریش حس خیلی خوبی بهم دست داد! هوتن گفت: منم با 6 امتیاز امروز که بچهها گفتن، 17 امتیاز دارم.
ترنم دوباره و رو به من گفت: بد نشو دیگه. بگو الان چیکار کنیم؟
عدد 145 همینطور تو ذهنم تکرار میشد و گفتم: بهتره ما اونی نباشیم که قرار امروز رو به هم میزنه. بذاریم خودشون به هم بزنن و اینطوری همیشه میتونیم تو سرشون بزنیم که خودتون اینقدر مَرد نبودین که دو ساعت سر قول و قرارتون باشین.
هوتن گفت: شقایق راست میگه.
ترنم گفت: یعنی یه دور دیگه با هم سکس کنیم؟
هوتن گفت: آره چرا که نه؟
ترنم رو به هوتن گفت: چیه باز میخوای تو دهنش ارضا بشی؟
هوتن انگار کمی خجالت کشید و گفت: خیلی حشری شدم. دست خودم نبود.
رو به ترنم گفتم: مشکلی نیست. از اولش قرار بود همین کارو تو این پروژه بکنیم.
هوتن گفت: تا عرشیا بیاد، من میتونم نوبتی شما دو تا رو بکنم.
ترنم زد زیر خنده و گفت: میشه اینقدر بلند بلند فکر نکنی؟
منم خندهام گرفت و گفتم: دیروز هم بعد از اینکه با نورا سکس کرد، عذاب وجدان گرفت و ازش معذرتخواهی کرد!
هوتن حرفم رو تایید کرد و با یک لحن جدی گفت: آره واقعا از دست خودم ناراحت شدم.
ترنم نشست رو زمین و از خنده ریسه رفت و گفت: وای خدا تو محشری هوتن.
سعی کردم جلوی خندهام رو بگیرم. به کیر راست شده هوتن نگاه کردم و گفتم: مگه نمیخواستی بکنی؟
ترنم رو به من گفت: میبینم که 145 امتیاز کار خودشو کرد.
رو به ترنم گفتم: شاید چون با میل خودم با تو ارضا شدم، این همه امتیاز گرفتم. میخوام سعی کنم با هوتن و عرشیا هم ارضا بشم.
ترنم رو به من گفت: تو همون شقایقی هستی که کل دیروز رو گریه کردی و امروز صبح هم، اون همه بدنت میلرزید و اونقدر تابلو استرس داشتی؟!
یکهو یاد یکی از جملههای فرشاد افتادم که گاهی بهم میگفت: بعضی وقتها فکر میکنم دارم با دو تا شقایق زندگی میکنم. گاهی دو تا آدم متفاوت هستی و هر بار یکیش رو بهم نشون میدی. اگه مظلوم بودن به نفع باشه، مظلوم میشی و اگه وحشی بودن به نفع باشه، وحشی میشی. فقط موندم این غیر ارادیه یا بازیگر خیلی خوبی هستی؟
رو به هوتن گفتم: کیرت که آماده به کاره. شروع کن تا زمانمون تموم نشده.
هوتن به سمت استخر رفت و گفت: دنبالم بیایین.
یکی از صندلیهای مخصوص کنار استخر رو به حالت تخت درآورد و رو به من گفت: رو این دمر بخواب.
تعجب کردم و گفتم: میخوای آنال کنی؟
هوتن سرش رو به علامت منفی تکون داد و گفت: نه.
ترنم گفت: میخواد تو همون حالت دمر، بکنه تو کُست.
هوتن گفت: با عرشیا قرار گذاشتیم که دور بعد سکس، جفتتون اینطوری بخوابین و نوبتی جامون رو عوض کنیم.
ترنم گفت: پس ایدهپردازی سکس میکردین.
هوتن با هیجان سرش رو به علامت تایید تکون داد و گفت: آره.
چهره و رفتار و گفتار هوتن، سادگی عجیب و خاصی داشت. به حرفش گوش دادم. روی تخت دمر شدم و کمی کونم رو بالا دادم تا راحت تر بتونه کیرش رو توی کُسم فرو کنه. هوتن رو به ترنم گفت: تو هم یکی از اینا رو به حالت تخت کن و آماده باش تا عرشیا بیاد.
بعد نشست روی رونهام. با تُف زیاد، کُسم رو حسابی خیس کرد. کیرش رو با دست کشید توی شیار کُسم و به آرومی فرو کرد توش. یک اسپنک آروم زد و گفت: کونت خیلی خوشگله. زهرا هم دیگه نیست که بهم گیر بده.
نمیدونستم باید بخندم یا تمرکز کنم برای شهوتی شدن. چشمهام رو بستم و سعی کردم روی ورود و خروج کیرش توی کُسم تمرکز کنم، اما هر کاری کردم، نتونستم تحریک بشم. هنوز امواج منفی درونم به خاطر اتفاقهای روز قبل و ترسها و استرسهام، غلبه میکرد به حس شهوتم. به خودم گفتم: پس چطوری با ترنم تحریک شدی؟!
هوتن هم زمان که میکرد، کونم رو هم مالش میداد و پشت هم قربون صدقهاش میرفت! نتونستم جلوی خودم رو بگیرم. چشمهام رو باز کردم و خندهام گرفت. ترنم که روی یک تخت دیگه و به پشت خوابیده بود، رو به من گفت: تحریک شدی؟
سرش رو به سمت من چرخونده بود و داشت نگاهم میکرد. موهای نسبتا کوتاهش تو این وضعیت جذاب تر به نظر میاومد. برام عجیب و جالب بود که چرا این همه جذب ترنم شدم و گفتم: نمیتونم.
ترنم با لحن شیطونی گفت: فقط کار خودمه.
هوتن یک چنگ محکم از کونم گرفت و گفت: دوست داری یه پوزیشن دیگه رو امتحان کنیم؟
رو به هوتن گفتم: نه اینطوری راحت ترم. حداقل جام راحته.
صدای عرشیا اومد و گفت: کردنش دیگه فایده نداره. یه چیزی تو امتیازدهی تغییر کرده. فرشاد با ریحانه سکس کرد و خودش 1 امتیاز و ریحانه 7 امتیاز گرفت.
ترنم به خاطر تعجب زیاد، نشست و گفت: وای چه عجیب. پس قشنگ گند زده شد تو جلسه و تصمیمگیری امروز.
هوتن اما همچنان داشت توی کُسم تلمبه میزدن و گفت: به شقایق قول دادم تحریکش کنم. زیر قولم نمیزنم.
ترنم دوباره از خنده ریسه رفت و گفت: هوتن تو واقعا همینی یا داری ادا در میاری؟
منم برای چندمین بار از دست هوتن خندهام گرفت و گفتم: تو کمتر از چهل و هشت ساعت، همهمون دیوونه شدیم. باورم نمیشه تو این وضعیت یکی روم نشسته باشه و مشغول کردنم باشه و من فقط بخندم!
هوتن خوابید روم و گفت: سوراخ کونت هم خیلی نازه. اصلا کونت داره دیوونهام میکنه.
ترنم رو به هوتن گفت: زودتر تمومش کن. همه دور میز جمع شدن. ما هم بریم و ببینیم چه خبره.
هوتن بغلم کرد و با سرعت بیشتری تلمبه زد. عرشیا کنار ترنم نشست و هر دو مشغول نگاه کردن من و هوتن شدن. همه سکوت کرده بودن و فقط صدای شالاپ شلوپ تلمبههای هوتن توی کُسم میاومد. بالاخره بعد از چند دقیقه، نشست و کیرش رو از توی کُسم درآورد و خیسی آبش رو روی کمر و کونم حس کردم. به نفس نفس افتاد و گفت: آبم رو روی سوراخ خوشگل کونت ریختم.
ترنم رو به هوتن گفت: خب حالا بسه. گیر دادی به کون این بدبخت.
عرشیا گفت: 145 امتیاز داره. کجاش بدبخته؟
ترنم گفت: آره حواسم نبود، حرفم رو پس میگیرم.
هوتن از روی من بلند شد و برای آخرین بار یک اسپنک به کونم زد. ترنم هم ایستاد و گفت: اوکی بریم پیش بقیه.
بعد رو به من گفت: همینجا دوش میگیری؟
من هم ایستادم و گفتم: آره.
ترنم که انگار حسابی کنجکاو بود که ببینه تو جمع چه خبره، رو به من گفت: پس من لباسم رو میپوشم و با عرشیا میرم. تو و هوتن هم با هم بیایین.
هوتن به تبعیت از من دوش گرفت. با حولهای که ترنم روی یکی از صندلیها انداخته بود، خودمون رو خشک کردیم و لباسهامون رو پوشیدیم.
وقتی به مرکز سالن رفتیم، اکثرا روی تختشون نشسته بودن و چهره بعضیها درهم بود. همراه با هوتن به سمت میز رفتیم و صفحه امتیازها رو دیدیم. هوتن به خاطر سکس چند لحظه قبلش با من، 1 امتیاز گرفته بود و من 7 امتیاز گرفته بودم!
هوتن رو به من گفت: فکر کنم اونی که داره امتیاز میده، سر کارمون گذاشته.
ترنم به سمت من اومد و گفت: 152 شدی. من و تو، با اختلاف از همه جلو تریم شقایق.
نورا هم به سمت من اومد. لبهاش رو به گوشم رسوند و گفت: اگه واقعا کار خاصی کردی، به هیچ کَسی نگو.
انگار همین جمله رو توی گوش ترنم هم گفت. بعد رو به متین گفت: خب چرا ادامه برنامهریزی صبح رو اجرا نمیکنین؟ این همه شقایق و کسرا و ریحانه رو تقسیم کردین. ادامه بدین دیگه. قرار بود نان استاپ باهاشون سکس کنین و امتیاز بالا ببرین.
ساشا رو به نورا گفت: جای توئه ننهجنده بودم، حالا حالاها خفه میشدم.
نورا رو به ساشا گفت: چیه میخوای بکنی؟ اصلا بیا سکس کنیم. کنجکاوم بدونم کدوممون امتیاز بیشتری میگیریم.
نورا بعد رو به متین گفت: اصلا چطوره برنامه دیروز رو پیاده کنیم. مثل دیروز به همه آقایون دستور بده تا به ما خانما تجاوز کنن. اینطوری شاید کردن زنت، امتیاز بیشتری داشت و فردا میتونی زنت رو با همه تقسیم کنی. هم امتیاز بالا میبری و هم لذت میبری که این همه آدم جلوی چشمهات، زنت رو جر میدن.
نورا موفق شد و متین بالاخره از کوره در رفت. با فریاد گفت: زبون تو یکی رو میکنم تو کونت.
یک مُشت تو شکم نورا زد که شوک الکتریکیش فعال شد و به زمین افتاد. مدیسا به سمت متین رفت و رو به نورا گفت: هرزه کثافت. آخرش کار خودتو کردی.
نمیتونستم باور کنم که با این سرعت، ورق برگشت! ساشا عربده زنان و رو به دوربینها گفت: مادر همهتون رو گاییدم با این امتیازدهیتون.
زهرا که روی تختش نشسته بود، به من نگاه کرد و گفت: هر چی هست از گور تو بلند میشه. هر غلطی که شما کردین، الگوی امتیاز رو تغییر داد.
جواد رو به من گفت: باید برای همه با جزئیات تعریف کنین که دقیقا چطوری سکس کردین.
نورا رو به جواد گفت: جایی تو قرارداد اومده که اگه چیزی درباره الگوی امتیازدهی فهمیدیم، باید به همدیگه بگیم؟
جواد گفت: نه نیومده، اما…
نورا حرفش رو قطع کرد و گفت: اگه نیومده، پس خفه شو. من اگه جای ترنم و شقایق بودم، حتی یک کلمه هم حرف نمیزدم. مخصوصا به شما بیشرفا که اینقدر پَست و نامردین.
نگاهم به سمت ریحانه و کسرا رفت. کنار هم نشسته بودن و مشخص بود که حتی با تغییر شرایط، همچنان شرایط روان جفتشون داغونه. تنبیه متین تموم شد و مدیسا کمک کرد تا روی تختش بشینه. جواد رو به متین گفت: الان باید چیکار کنیم؟
نورا رو به جواد گفت: تو چقدر ابلهی؟ هنوز نفهمیدی که اینجا اصلا نیاز به رهبر و رئیس نداریم؟ این یارو ریده با این پیدا کردن الگوی امتیازدهی، باز بهش میگی چیکار کنیم؟
جواد گفت: من ترجیح میدم همگی حرف یک نفر رو گوش بدیم تا هر کَسی، هر کاری که دلش خواست بکنه.
زهرا رو به جواد گفت: ترجیحت رو بکن تو کونت. بعدش هم برو تو کون متین و هم زمان که عنش رو میخوری، به حرفش گوش بده. حق با نوارست و نیازی به رئیس و رهبر نداریم. منم خر شدم که فکر کردم متین خیلی حالیشه و تو بیست و چهار ساعت گذشته، چشمم به دهنش بود.
عرشیا رو به زهرا گفت: یعنی هر کَسی، هر کاری خواست بکنه؟
زهرا گفت: آره. اصلا شاید الگوی امتیازدهی رو تغییر دادن که همین رو بهمون بفهمونن.
سوگند گفت: جوری برنامهریزی کردن که دقیقا شبیه جنگل و حیوونا با هم رفتار کنیم.
انگار هیچ کَسی جوابی نداشت که به سوگند بده. چند دقیقه در سکوت گذشت و هوتن گفت: حداقل بیایین برای ساعت نظافت رایگیری کنیم. من از آقای جیسون وسواسی ترم و اصلا دوست ندارم محیط اینجا کثیف باشه.
من و ترنم جفتمون، به خاطر لحن و جملهبندیهای جالب هوتن، لبخند زدیم. فرشاد گفت: درست میگه. فعلا بیایین تکلیف ساعت نظافت رو مشخص کنیم. طبق دفترچه راهنمای نظافت، هر کَسی هم که مشخصه کدوم قسمت رو باید تمیز کنه.
بدون اینکه رایگیری رسمی بشه، اکثریت شروع به نظافتِ جاهایی کردن که براشون مشخص شده بود. چند نفر دیگه مثل متین و مدیسا و زهرا هم ناچار شدن به تبعیت از جمع، مشغول نظافت بشن. دقیقا یک ساعت بیشتر طول نکشید. ترنم به سمت من اومد. دستهام رو گرفت و گفت: بریم شنا؟ سونا خشک و جکوزی هم بریم.
نگاه اکثرشون به سمت من و ترنم، سنگینی کرد. ساشا رو به فرشاد گفت: مگه قرار نذاشتیم که تو اولین فرصت این دو تا جنده رو از هم جدا کنیم؟
فرشاد پوزخند تلخی زد و گفت: اولا که نمیتونیم همیشه از هم جداشون کنیم. دوما اگه جداشون کنیم، باید باهاشون سکس کنیم که به هر حال امتیازشون بالا میره. سوما هشت ساعت شب رو میخوای چیکار کنی؟
صدای هلن اومد و گفت: ساعت هفت، بسته غذای روز در اختیارتون خواهد بود.
به ساعت رو میز نگاه کردم و رو به ترنم گفتم: هنوز تا ساعت هفت مونده.
ترنم گفت: پس بریم.
همونطور که دستهامون تو دست هم بود، به سمت ضلع غربی رفتیم. کنار استخر که رسیدیم، ترنم گفت: تا بدنمون خشکه، اول بریم سونا. درجهاش رو پایین میارم، زیاد خفه نشیم.
بعد شروع کرد به لُخت شدن. به خاطر دیدن بدن تو پُر و فوق سکسی ترنم، هیجان خفیفی داشتم. متوجه خط نگاهم شد. خودش رو ملوس کرد و گفت: یعنی اینقدر از من خوشت اومده؟
+آره تو خیلی خوشگل و خوش هیکل هستی.
-آنجلا وایت؟
+از اونم بهتری.
-وای اینقده لوسم نکن. تو لُخت نمیشی؟
+چرا که نه. خیلی وقته سونا نرفتم.
من هم مثل ترنم، کامل لُخت شدم. از پلههای دریچه ورودی سونا پایین رفتیم. ترنم راست میگفت و سونای خیلی شیک و زیبایی بود. ترنم به صورت دمر روی یکی از نیمکتهای داخل سونا دراز کشید و گفت: ماساژم میدی؟
رونهای تو پُر و کون نسبتا تپلش، توی حالت دمر، سکسیتر به نظر میاومدن. نشستم روی رونهاش و گفتم: کون خودت هم که خوشگله.
نمیدونستم واقعا جذب بدن سکسی ترنم شدم یا شنیدن عدد 145، یکهو و این همه من رو تغییر داد و امید داشتم که باز هم امتیاز بالایی از طریق ترنم بگیرم. کونش رو کمی تکون داد و گفت: هر چی هست، الان در اختیار خودته.
خودم رو کشیدم روی کونش و شروع کردم به مالش کتف و شونههاش. تماس کُسم با کونش، برام لذتبخش بود و سعی میکردم بیشتر کُسم رو روی کونش بمالونم. هم زمان دستهام رو پایین تر میآوردم و کمرش رو هم ماساژ دادم. تا اینکه رسیدم به گودی کمرش. دوباره رفتم روی رونهاش تا بتونم، کونش رو ماساژ بدم. دلم چنان لرزید که طاقت نیاوردم و گفتم: وای ترنم، چقدر رونات نرم و لطیفن. خیلی نرمن. خیلی…
صدای ترنم هم شهوتی شد و گفت: گفتم که همهاش برای توئه. هر کاری دوست داری باهاشون بکن.
دو طرف کونش رو گرفتم و از هم بازشون کردم. دیدن سوراخ کون و کُسش، در کنار هم، کامل شهوتیم کرد و صورتم رو بردم بین کفلهای کونش و زبونم رو هم زمان روی شیار کُس و سوراخ کونش کشیدم. آه ترنم بلند شد و گفت: وای شقایق. وای شقایق دارم دیوونه میشم.
موفق شدم نوک زبونم رو کمی فرو کنم تو سوراخ کونش. خیلی زود صدای نالههاش بلند شد و گفت: کونم برای تو شقایق. همهاش برای توئه. جرم بده، هر کاری دوست داری باهام بکن. فقط تو رو خدا واینستا. تو رو خدا واینستا و همینطوری کونمو بخور.
چند بار دیگه سوراخ کونش رو لیس زدم و سرم رو بالا آوردم. انگشت اشاره دست راستم رو به آرومی فرو کردم تو سوراخ کونش و گفتم: همینطوری جرت بدم؟
ترنم با صدای فوق شهوتی گفت: آره همینطوری. جرم بده شقایق. خواهش میکنم جرم بده.
انگشتم رو کامل فرو کردم توی سوراخ کونش که نالههای جیغ مانندش، تو تمام سونا پخش شد. همینطور انگشتم رو توی سوراخ کونش جلو و عقب میکردم که با صدای بلند گفت: یکی کمه. یکی کمه شقایق. خواهش میکنم جرم بده. به جون هر کی دوست داری جرواجرم کن.
بدون ملاحظه و اینبار سه تا انگشتم رو فرو کردم تو سوراخش که جیغ و نالههاش، کر کننده شد، اما فهمیدم که داره با تمام وجودش لذت میبره. هم زمان که سه تا انگشتم تو سوراخ کونش بود، سعی کردم با انگشت شست همون دستم، کُسش رو هم لمس کنم. انگار با اینکارم تیر خلاص رو زدم و بالاخره ارضا و نالههای حشریش آروم شد و گفت: وای که خیلی خوب بود. کاش همیشه همینجا باشیم و فقط سکس کنیم. خیلی داره بهم خوش میگذره.
بدن جفتمون خیس از عرق شده بود. از روی ترنم بلند شدم. خواستم برم بیرون که ترنم برگشت و صاف خوابید و گفت: کجا میری؟ تازه جفتمون حسابی عرق کردیم. بیا روم بخواب، ممه بازی کنیم.
لبخند زدم و گفتم: ممه بازی چیه دیگه؟
ترنم گفت: بیا روم بخواب تا بهت بگم.
تو این حالت هم، بدن ترنم، شهوتناک و فوق سکسی بود. به حرفش گوش دادم و روش خوابیدم. سعی کرد سینههای خیس از عرقمون، روی هم مالیده بشه و گفت: به این میگن ممه بازی.
حس خوبی بهم دست داد. سعی کردم کُسم هم به بدنش بمالونم و گفتم: اینم از مانلی یاد گرفتی؟
ترنم با دستهاش، کمر و کونم رو مالش داد و گفت: آره.
با صدای ساشا، سر جفتمون به سمت ورودی سونا چرخید. با یک لحن جدی و عصبانی گفت: خوره بازی بسه، این کارتون نامردیه.
لبخند محوی زدم و رو به ساشا گفتم: تا یک ساعت قبل، چند تا فحش آبدار پیشوند و پسوند اسم همه ما خانما میآوردی.
ساشا نشست روی نیمکت رو به روی ما و گفت: من کلا آدم بد دهنی هستم.
ترنم رو به ساشا گفت: مگه چند امتیاز دیگه گرفتیم که اینطوری دستپاچه شدی؟
اخم ساشا بیشتر شد و گفت: هر کدومتون، 15 امتیاز دیگه گرفتین.
ترنم گفت: اووو همهاش برای 15 امتیاز این همه کوبیدی اومدی اینجا؟
همونطور که داشتم خودم رو به ترنم میمالوندم، رو به ساشا گفتم: حالا چرا لباس پوشیدی؟ خب برین مثل دیروز به همه تجاوز کنین تا به یک الگوی جدید امتیازدهی برسین.
نگاه ساشا به بدن من و ترنم بود و گفت: من از طرف خودم اینجام. اومدم بهتون بگم یکمی صبر کنین تا بقیه هم بفهمن چطوری این همه امتیاز بگیرن.
لبخند ناخواستهای زدم و گفتم: تا چند ساعت قبل، من و ریحانه و کسرا، منبع امتیاز بودیم و اصلا براتون مهم نبود که دارین چه بلایی سرمون میارین، حالا یکهو نگران همه شدی؟
نگاهم رو از ساشا گرفتم و عمدا و با ولع زیاد شروع به خوردن لبهای ترنم کردم. لیزی بدنهامون، هر لحظه بیشتر میشد و لمس بدن نرم و لطیف و خیس ترنم، لذت بیشتری بهم میداد. بعد از چند لحظه، لبهاش رو رها کردم و گفتم: وای ترنم، این اولین بار بود که از یک دختر لب میگرفتم.
ترنم که دوباره صداش شهوتی شده بود، یک آه کشید و گفت: چطور بود؟
دوباره چند لحظه لبهاش رو بوسیدم و گفتم: عالی.
یکهو متوجه شدم که ساشا هم کامل لُخت شده و انتهای کیر بزرگش رو گرفته توی مشتش و کنار ما ایستاده. از کارش تعجب کردم و گفتم: چیه باز دلت میخواد تنبیه بشی؟
ساشا کیر بزرگ شدهاش رو حرکت داد و گفت: اصلا گور بابای امتیاز. اینطوری شما دو تا رو دیدم، خیلی حشرم زد بالا. میخوام بکنمتون.
رو به ترنم گفتم: بهش اجازه بدیم مار و بکنه؟
ترنم گفت: وای شقایق تو خودتی؟ چه اتفاقی برات افتاده؟
یه بوسه دیگه از لبهاش زدم و گفتم: بهش اجازه بدیم یا نه؟ به هر حال پامون رو بذاریم بیرون، میتونه خفتمون کنه.
ترنم گفت: پس بهتره اجازه بدیم همینجا بکنه.
از روی ترنم بلند شدم و به سمت ساشا رفتم. جلوش ایستادم و کیر کلفتش رو گرفتم توی مشتم و گفتم: دیروز خیلی بیملاحظه بودی. اما الان پسر مودب و خوبی شدی.
از نگاهش میتونستم حس کنم که هم از دستم عصبیه و هم حسابی شهوتی شده. کیرش توی دستم دل زد و گفت: دوست دارم شما جندهها رو بیملاحظه بکنم.
ترنم هم ایستاد و رفت پشت سرش. از پشت بغلش کرد و گفت: منم اگه خیلی حشری باشم، دوست دارم یه وحشی مثل تو بیفته به جونم و بیملاحظه، جرم بده.
ساشا یک دستش رو به کُس من و دست دیگهاش رو از پشتش به کُس ترنم رسوند و گفت: پس امروز روز شانسته.
ترنم لحنش رو ملوس و شهوتناک کرد و گفت: دوست داری اول کدوممون رو جر بدی؟
ساشا انگار طاقتش تموم شد. من رو خوابوند وسط سونا و پاهام رو از هم باز کرد و بین پاهام نشست و همونطور نشسته و یکهو، همه کیرش رو توی کُسم فرو کرد. وقتی کیر کلفت ساشا تمام کُسم رو پُر کرد، یک آه بلند شهوتی کشیدم و گفتم: جون که راست میگی. کیر فقط به این میگن!
ترنم اومد بالا سرم و گفت: به به میبینم که کیر یکی از آقایون بالاخره موفق شد شقایق جون رو شهوتی کنه.
ترنم کنترل شده و جوری نشست روی صورتم که بتونم آزادانه کُسش رو بخورم. ساشا به خاطر ترشح زیاد کُسم، به راحتی و با سرعت تلمبه میزد و من هم کُس ترنم رو میخوردم. ورود و خروج کیر به این کُلفتی توی کُسم، اینقدر بهم لذت داد که احساس کردم سرم داره از لذت زیاد، منفجر میشه. ساشا چند دقیقه تو کُسم تلمبه زد و رو به ترنم گفت: تا آبم نیومده، تو رو هم جر بدم.
ساشا کیرش رو از تو کُسم درآورد و کمی عقب تر رفت. ترنم از روی صورتم بلند شد. رفت بین پاهام و جلوم سجده کرد، جوری که بتونه کُسم رو بخوره و هم زمان کُس و کونش در اختیار ساشا باشه. ساشا هم از پشت کیرش رو فرو کرد تو یکی از سوراخهاش. سر ترنم به خاطر تلمبههای محکم ساشا تکون میخورد و نمیتونست به خوبی کُسم رو بخوره. حتی سعی کردم لرزش سینههای سفید و بزرگش رو هم تو این وضعیت ببینم. همین باعث شد که یک جیغ بلند شهوتی بکشم و گفتم: وای سرم داره از این همه شهوت منفجر میشه. ترنم بهم بگو کیر ساشا الان تو کدوم سوراخته؟
ترنم گفت: اوم عزیزم، خودت چی حدس میزنی؟
دوست داشتم کیر ساشا توی کونش باشه و گفتم: اصلا به سوراخ کونت نمیخورد که آکبند باشه. دوست دارم کیرش الان تو سوراخ کونش باشه.
ترنم چوچولم رو با شدت مکید و گفت: امروز روز توئه عزیزم. هر چی دوست داری، داره اتفاق میفته.
کیر ساشا رو توی کون ترنم همراه با لبخندهای زیبا و بدن فوق سکسیش، تصور کردم و شهوتم بدون توقف اوج میگرفت. متوجه نشدم چند دقیقه گذشت، فقط فهمیدم که ساشا نزدیک ارضا شدنش بود و میخواست که تو صورت من ارضا بشه. کیرش رو از تو سوراخ کون ترنم درآورد و اومد به سمت من. دو زانو بالا سرم نشست و گفت: نوشجون کن مادرجنده. بخورش که مادهسگی مثل تو فقط باید آب منی بخوره.
آب منیش پاشید توی صورتم. چشمهام رو بستم تا تو چشمهام نره و بعدش و با ولع، شروع کردم به خوردن کیر خیسش و ته مونده آبش رو تا ته و با میل خودم، خوردم! ترنم هم با شدت بیشتری چوچولم رو میک میزد و همونطور که کیر ساشا توی دهنم بود، یکهو خالی و ارضا شدم. محیط سونا و کیر و چهره ساشا، دور سرم میچرخیدن و حالت تهوع شدیدی بهم دست داد. چشمهام رو بستم و همه چی برام سیاه شد.
با صدای ترنم به خودم اومدم. لحن صداش نگران بود و پشت هم، اسم من رو صدا میکرد. فقط فهمیدم از سونا اومدیم بیرون و کنار استخر خوابیدم. صدای هلن رو هم شنیدم که گفت: دچار افت شدید فشار شده. یک نوشیدنی مخصوص براش فرستادیم و الان براش میارن.
چند ثانیه بعد، هوتن همراه با یک لیوان به سمت ما اومد و گفت: هلن گفت این رو سریع بیارم اینجا.
با کمک ترنم نشستم و یک نوشیدنی نسبتا شور و سبز رنگ رو خوردم. نفهمیدم متین تازه به ما ملحق شد یا از قبل اونجا بود. به همراه ترنم کمک کرد که نیمتنه و شلوارکم رو بپوشم. بعد زیر شونههام رو گرفتن و بلندم کردن. همونطور که داشتن من رو به سمت مرکز سالن میبردن، متین درِ گوشم و به آرومی گفت: امروز مثلا خواستی مُچ من رو بگیری و ازم پرسیدی که کی هستم. حالا نوبت خودته که تو چشم همهشون نگاه کنی و بگی که خودت دقیقا کی هستی؟
متین و ترنم رو پس زدم و گفتم: خودم میتونم بیام، حالم خوبه.
این دفعه که به میز وسط سالن نزدیک شدم، حتی کسرا و ریحانه و سوگند هم کنار میز ایستاده بودن و داشتن با تعجب من رو نگاه میکردن! ساشا هم با اخم داشت به صفحه نمایش امتیازها نگاه میکرد. به صفحه نمایش نگاه کردم و دیدم که امتیاز من به 317 و امتیاز ترنم به 215 رسیده!
چشمهای ترنم از تعجب گرد شد و رو به ساشا گفت: تو چند امتیاز گرفتی؟
ساشا که انگار حسابی از سکس با من و ترنم پشیمون بود، سرش رو پایین انداخت و گفت: 1 امتیاز!
ایندفعه دهن ترنم هم از تعجب باز شد و گفت: وای اینجا چه خبره؟ اصلا نمیشه ملاک امتیازدهیشون رو فهمید.
به جواد نگاه کردم و گفتم: این دفعه ساشا هم مشارکت داشت. میتونین ازش بپرسین که دقیقا چیکار کردیم.
ساشا انگار حتی از بقیه هم خجالت میکشید و با کلافگی گفت: هیچ گُه خاصی نخوردیم. فقط کردمش.
ترنم رو به ساشا گفت: فقط نکردی، ارضاش هم کردیش. اینقدر عمیق ارضا شد که سه دقیقه بیهوش بود.
زهرا رو به ساشا گفت: شاکی بودی که چرا از هم جداشون نکردیم. بعد رفتی که مثلا جداشون کنی، اما ریدی، بدجورم ریدی.
حتی احساس کردم که سوگند و ریحانه و کسرا هم نگاه پُر از تردیدی به من دارن. این همه سنگینی نگاه، عصبیم کرد. وارد قسمت خودم شدم و روی تختم نشستم. نورا اومد کنارم نشست و گفت: آفرین، درستش همین بود. خوشم اومد، خوب گند زدی به این نامردای عوضی.
اینقدر به خاطر این همه اختلاف امتیاز ناگهانی پکر و درهم بودن که هیچ کَسی حتی انگیزه نداشت که جواب نورا رو بده. فرشاد طرف مقابل و روی تخت خودش نشسته بود. با صدای بلند و رو به من گفت: کلمه به کلمه خواهرت درباره تو درست بود. همیشه فکر میکردم که داره غلو میکنه.
عرشیا رو به فرشاد گفت: خواهرش چی دربارهاش میگفت؟
رو به عرشیا گفتم: وقتی زیرش بوده، ازش میخواسته که بیشتر بکنش، اما این فکر میکرده که داره غلو میکنه. باورش نمیشده که خواهرم اون همه پتیاره باشه.
لحن عرشیا متعجب شد و گفت: یعنی شوهرت و خواهرت، سکس داشتن؟!
با حرص و عصبانیت گفتم: آره موقعی که شوهر من بود، خواهرم رو هم میکرد. خواهر کوچیکترم رو. تنها خواهرم رو.
هوتن گفت: این نامردی بوده. خیلی نامردی بوده.
جواد گفت: نوش جونش. تو که اینقده خوشگل و سکسی هستی، حتما خواهرت هم شاه کُس بوده. بده به جفتتون حال میداده؟
پوزخند از سر حرصی زدم و دلیلی نداشتم که جواب جواد رو بدم، اما هوتن بهش گفت: خیانت خیلی نامردیه داداش. حتی از کاری که دیروز با این خواهر و برادر کردیم هم بدتره. هم شوهرش بهش خیانت کرده، هم خواهرش. خیلی زجر کشیده.
متین رو به فرشاد گفت: خواهرش چی دربارهاش میگفت؟
فرشاد گفت: خواهرش میگفت این بیمار روانیه. اختلال شدید روانی داره. ترکیبی از بیماری دو شخصیتی و بیماری دو قطبی یا همچین چیزی. میگفت یک قسمتش یه عوضی خائن و خودخواهه که حاضره برای رسیدن به هر چیزی، هر کاری بکنه. با چشم خودتون ندیدین که تا همین امروز صبح، مثلا چه موجود مظلوم و ستمدیده و نجیبی بود؟ بعد که دید میتونه برنده بشه، حتی حاضر شد که با جون و دل، با ساشا سکس کنه. با آدمی که بیشتر از همهی ما با خانما بد رفتاری میکنه. این همه تغییر به نظرتون تو این فاصله کم، منطقیه؟
متین رو به ترنم گفت: بار اول که با تو بود، همینطوری مثل چند دقیقه قبل، عمیق ارضا شد؟
ترنم تردید داشت که جواب متین رو بده. متین با لحن ملایم تری گفت: فقط همین رو جواب بده. آره یا نه؟
ترنم چند لحظه به من و نورا نگاه کرد و گفت: آره.
متین رو به دوربینها گفت: شما از طریق این دستبندها میتونین حتی احساسات درونی ما رو بفهمین؟
صدای هلن اومد و گفت: واکنشهای روانی تاثیر مستقیم روی هورمونهای بدن دارن. جدا از اینکه کوچکترین تغییر در عملکرد هورمونهای شما از ما پنهون نمیمونه، تسلط کاملی روی فعالیتهای مغزی شما داریم. جمعبندی فعل و انفعالات مغزی شما و واکنش هورمونی و نهایتا رفتار فیزیکی و ظاهری که از شما میبینیم، به ما میگه که دقیقا و در هر لحظه، چه احساسی دارین.
متین کمی فکر کرد و گفت: فکر میکردم فقط عمل فیزیکی سکس، امتیاز داره. اما انگار اون قسمت روانی سکس براشون خیلی مهم تره.
زهرا رو به متین گفت: خب به هر حال هر سکسی، بُعد روانی هم داره. ربات نیستیم که. یکی یا خوشش میاد یا میترسه یا هر چی. به هر حال یه فعل و انفعال کوفتی مغزی و روانی براش ایجاد میشه.
متین گفت: درست میگی، اما برای شقایق اتفاقی افتاده که فقط خودش میتونه توضیح بده. مطمئنم خودش میدونه که چطوری تونسته این همه تحریک و به این خوبی ارضا بشه. شاید اگه من و تو هم اونی بودیم که داره امتیاز میده، حسابی از آدمی که با این سرعت تغییر کرده، سوپرایز میشدیم و به خاطر تحریک و ارضا شدنش، بهش جایزه میدادیم. شقایق تا همین امروز صبح و از ترس نزدیک بود به خودش بشاشه، اما حالا نگاش کن؟ توان جسمی داشته باشه، همین الان هم میخواد تا با یکی سکس کنه.
فرشاد ایستاد و گفت: چرا به حرفم گوش نمیدین. این آدم عادی نیست. یه موجود روانی و غیر قابل اعتماده. یه بازیگر قهار که میتونه همه رو فریب بده.
زهرا رو به فرشاد گفت: اولا که گیریم تو درست میگی، خب ما چیکار میتونیم بکنیم؟ مگه دکتریم که بهش دارو بزنیم و یکهو تبدیل به یک موجود نرمال بشه؟ دوما چرا تا الان خفه خون گرفته بودی و الان داری اینا رو میگی؟
فرشاد گفت: چون فکر نمیکردم به این شدت باشه.
عرشیا گفت: شوهرش بودی و الان فهمیدی؟
فرشاد گفت: اون موقعها شک کرده بودم که نرمال نیست، اما تجربه این رو نداشتم که یک روز ببینم زیر کیر یکی داره گریه میکنه و روز بعد ببینم زیر کیر همون آدم داره از شهوت له له میزنه. حالا میفهمم که چطور به راحتی بهم خیانت کرد.
هوتن رو به من گفت: تو هم بهش خیانت میکردی؟
فرشاد گفت: آره با بهترین دوست و شریک کاریم رو هم ریخته بود.
هوتن آهی از تاسف کشید و گفت: متاسفم، اسم زندگی شما دیگه زندگی نبوده.
فرشاد گفت: کاش فقط همون بود. بعد از طلاق فهمیدم که حتی قبل از ازدواجش با من، دلش با یکی دیگه بوده و بعد ازدواجمون هم با اونم رابطه داشته. اینم خواهرش بهم گفت.
خیلی جوابها داشتم که به فرشاد بدم، اما انگیزهاش رو نداشتم. برام مهم نبود که جلوی همهشون یک آدم خائن و هرزه به نظر بیام. انگار امیدوار شدن برای رسیدن به سه میلیون دلار، تنها حس قوی تو وجودم بود!
جواد رو به فرشاد گفت: تا فردا هم که خرابش کنی، فرقی به حال ما نمیکنه. هر کدوم از اینا که اینجان، جنده و هرزهان. اومدن جندگی کنن و پولش رو بگیرن.
سوگند رو به جواد گفت: یعنی شما آقایون برای کار خیر اومدین؟
جواد گفت: برای ما مَردها فرق داره. ما میکنیم، اما شما میدین.
ناخواسته خندهام گرفت و رو به سوگند گفتم: نگو که میخوای جواب همچین موجود ابلهی رو بدی؟
سوگند هم لبخند زد و گفت: فقط آدم گاهی باورش نمیشه که یک مغز چطوری میتونه این همه پُر از پهن باشه؟
نورا گفت: چطوری نداره. مغزش رو باز کردن و گذاشتن زیر سوراخ کون خر و به خره گفتن برین این تو که جاش همینجاست.
جواد گفت: هر چقدر دوست دارین مسخره کنین، اما حقیقت اینه که همهتون یه مشت جنده و هرزه دوزاری هستین.
بالاخره انگار به زهرا برخورد و رو به جواد گفت: با این فرمون یا شقایق برنده میشه، یا ترنم. اونوقت یکیشون میشه جنده سه میلیون دلاری. تو هم باس این افکار کیریت رو بکنی تو کونت.
عرشیا گفت: دوباره مثل صبح فقط داریم بحث مسخره میکنیم. به نظرتون باید قبول کنیم که شقایق برنده است؟
متین گفت: نه و قطعا هر کدوم از ماها میتونه مثل شقایق امتیاز درشت بگیره. فقط باید یک طرح جدید داشته باشیم.
زهرا رو به متین گفت: کَسی دیگه به حرف تو گوش نمیده. هر طرحی داری، برای خودت اجراش کن. بقیه هم هر کَسی، هر غلطی خواست بکنه. این بازی لعنتی رو نمیشه با زور و رئیسبازی و باندبازی برد. باس بریم تو فاز مخ زنی و عشق و حال راستکی.
ترنم گفت: با زهرا موافقم. توی سونا به من و شقایق و ساشا خیلی خوش گذشت. دیگه خبری از ترس و تجاوز نبود. یه خوشگذرونی سکسیِ واقعی داشتیم.
ترنم بعد رو به ساشا گفت: مگه نه ساشا؟
ساشا همچنان اخم کرده بود و گفت: اینقده شما دو تا جنده، حشریکننده شده بودین که کلا قید مسابقه و امتیاز رو زدم.
ترنم لبخند زد و گفت: حمل بر تایید حرفم میذارم و مرسی.
سوگند گفت: اوکی، پس اگه کَسی قصد تجاوز به من نداره، میخوام یکمی استراحت کنم.
ترنم رو به سوگند گفت: یعنی میخوای کلا بیخیال سکس بشی؟
سوگند گفت: من نمیتونم مثل شقایق یکهو عوض بشم. برای روشن شدن، نیاز به زمان دارم. اگه این عوضیا بذارن، شاید برای منم فازش اومد.
زهرا با یک لحن حسرتگونه و رو به متین گفت: یه حسی بهم میگه خیلی بیشتر از اونی که به نظر میاد، ریدی. شاید اگه دیروز این همه فرمان تجاوز به این و اون رو نمیدادی، وضعیتی پیش نمیاومد که شقایق این همه امتیاز از همهمون جلو بیفته. لعنت به من که برای سومین بار تو زندگیم خرِ مَرد جماعت شدم و باز کیر خوردم.
مدیسا رو به متین گفت: با زهرا موافقم.
نورا با لحن خاصی گفت: شما که صبح میگفتین مریدش هستین و عجب رئیس خوف و خفنی و فلان؟ به آفتابپرست گفتین، زکی.
زهرا رو به نورا گفت: خفه شو دیگه بابا. دیگه حالم داره ازت به هم میخوره.
نورا خواست جوابش رو بده که نذاشتم و گفتم: لطفا جوابش رو نده.
متین گفت: آدمای پشت صحنه اجازه نمیدن قانون این بازی رو ما تعیین کنیم. بابت اشتباه محاسباتم از همه عذر میخوام. یعنی از اونایی که به حرف من گوش دادن عذر میخوام. اوکی از این به بعد هر کَسی آزاد که با فکر و تلاش خودش، امتیاز جمع کنه.
سوگند روی تختش دراز کشید و گفت: پس امیدوارم وسط خوابم یکی راست نکنه و بیاد سر وقتم. دیشب تا صبح نخوابیدم.
به زمین نگاه کردم و گفتم: Cause You Are Young از C.C. Catch.
چند لحظه بعد، موزیکی که خواسته بودم، پخش شد. نورا ایستاد و رو به من و با صدای بلند گفت: اگه دوست داشتی، من حاضرم هر جور که خواستی باهات باشم تا امتیازت بالا بره.
میدونستم که نورا از متین و باندی که تشکیل داده بود کینه به دل گرفته. نگاهش کردم و همراه با یک لبخند زورکی گفتم: مرسی.
انگار امتیازهای زیاد و ناگهانی که من گرفتم، شبیه یک شوک بود و تا انتهای موزیک، همه رو تختهاشون نشستن و غرق در افکارهاشون شدن. اما من دیگه به امتیازها فکر نمیکردم. دوست داشتم فکر کنم، اما درگیر حرفهای فرشاد شدم. نمیخواستم به حرفهاش فکر کنم، اما هر کاری کردم نشد و جملاتش شبیه مته، میچرخید و توی مغزم فرو میرفت. ایستادم و به سمت فرشاد رفتم. از دستش گرفتم و گفتم: لازمه حرف بزنیم. فقط من و خودت.
هوتن رو به من گفت: راست گفت؟ تو هم بهش خیانت میکردی؟
کنجکاوی هوتن و اینکه این موضوع رو این همه جدی گرفته بود، برام قابل درک نبود و گفتم: واقعا برات مهمه؟ آخه چه فرقی برای تو میکنه؟
هوتن گفت: امروز به این نتیجه رسیدم که تو آدم محترم و قابل احترامی هستی. حالا که شنیدم به شوهرت خیانت میکردی، تو ذوقم خورده و دوست دارم حقیقت نداشته باشه.
خنده از سر حرصی کردم و گفتم: دیروز همینجا و جلوی همهی اینا، منو کردی. امروز هم زمان که کیر عرشیا تو کُسم بود، وادارم کردی که برات ساک بزنم و تو دهنم ارضا شدی. بعدش هم دمرم کردی و دوباره باهام سکس کردی. توی این فرایند چطوری به این نتیجه رسیدی که آدم محترمی هستم؟!
هوتن شونههاش رو انداخت بالا و گفت: خب سکس کردیم. مگه چیه؟ همه سکس میکنن. پیامبرا و اماما هم سکس میکردن.
ترنم رو به هوتن گفت: وای هوتن بس کن تو رو خدا. اینقده چرت و پرت نگو. اصلا گیریم خیانت کرده، به ما چه. منم اگه همچین شوهر عوضی و نامردی داشته باشم که به خواهرم هم رحم نکنه، بهش خیانت میکنم.
هوتن رو به ترنم گفت: خیانت توجیه پذیر نیست.
نورا رو به هوتن گفت: یک دختربچه ده ساله رو فرض کن که پدرش به زور وادارش کرده تا با یک پیرمرد چند زنه و معتاد و عوضی و نامرد و زشت و چاق و حالبههم زن، ازدواج کنه. اون دختربچه ده ساله، تا آخر عمرش اسیر اون مَرد میشه. حتی این شرایط رو نداره که طلاق بگیره. نه اجازهاش رو داره و نه جایی داره که بره. توقع داری این دختر تا آخر عمرش و مخصوصا تو سن جوونی، که تو اوج زیبایی و نیازهاشه، به اون مَرد عوضی وفادار بمونه؟ توقع داری همیشه بوی گند و بدن پشمالو و چِرک مَردی که جای پدربزرگشه رو تحمل کنه؟ تازه فکر کن اون دختر تو سن بیست و چهار سالگی بفهمه که پدرش بابت این ازدواج زورکی، پول گرفته بوده! یعنی دختر خودش رو فروخته بوده. جملهی تخمیِ “خیانت توجیه پذیر نیست”، یکی از مسخره ترین شعارهاییه که شما جماعت شعار بده میدین. جماعتی که نفسش از جای گرم بلند میشه.
احساس کردم که نورا داره درباره خودش صحبت میکنه. چون خشم و نفرت و حسرت و غم از لحنش میبارید. هوتن خواست جوابش رو بده که نذاشتم و گفتم: آره منم بهش خیانت میکردم.
دست فرشاد رو کشیدم که از جمع جداش کنم. متین که انگار بیشتر از همه ذهنش درگیر بود، رو به من گفت: میدونم حق داری که با شوهر سابقت یک مکالمه خصوصی داشته باشی، اما میشه خواهش کنم همینجا و در حضور همه باهاش حرف بزنی؟
پوزخند زدم و گفتم: تلاشت برای اینکه علت امتیازهای بالای من رو بفهمی، قابل تحسینه. اما حداقل بذار یک روز از بیشرفبازیهات بگذره. اینقدر تابلو وقیح نباش.
زهرا گفت: چیه میخوای از فرشاد بپرسی که با چه پوزیشنی خواهرت رو میکرد؟
رو به زهرا گفتم: خواهرم مینشست روی کیرش. هر سه بار که دیدمش، روی کیرش نشسته بود.
هوتن گفت: یعنی یواشکی سکسشون رو میدیدی؟
رو به هوتن گفتم: بار سوم این شهامت رو پیدا کردم بهشون بفهمونم که دارم میبینمشون. دوبار اول فرار میکردم و وانمود میکردم که هیچی ندیدم!
زهرا رو به من گفت: خواهرت هم مثل خودت خوشکونه؟
رو به زهرا گفتم: از آزار و ترسوندن من لذت میبری؟
زهرا گفت: آره من سادیسم دارم، دوست دارم بهت صدمه بزنم. چون ازت خوشم میاد.
لبخند کمرنگی زدم و گفتم: پس امشب پای حرفت وایستا و تنبیهم کن.
زهرا گفت: تو واقعا یه عجوزه دو شخصیته هستی. امروز حتی جرات نداشتی تو چشمهام نگاه کنی.
فرشاد دستش رو از توی دستم خارج کرد و گفت: من با تو حرف خصوصی ندارم. هر چی هست، همینجا بگو.
متوجه شدم که به خاطر متین این کارو کرد. به چشمهاش نگاه کردم و گفتم: از اولش اینقدر اعتماد به نفس نداشتی که به خودت متکی باشی. همچنان فکر میکنی که متین خیلی آدم باهوش و خفنیه و از حرفهام، چیز خاصی میفهمه؟
فرشاد سعی کرد نسبت به حرفهای من، بیتفاوت به نظر بیاد و گفت: به هر حال، من حرف خصوصی با تو ندارم.
عصبی شدم و با حرص به سمت ترنم رفتم. دستش رو گرفتم و گفتم: مگه نگفتی بریم شنا و جکوزی؟ اما فقط منو بردی تو سونا.
ترنم از لحن تهاجمی من جا خورد و گفت: حتی عصبانی شدنت هم شبیه مانلیه.
سعی کردم عصبانیتم رو مخفی کنم و گفتم: شورت و سوتین بپوشیم. دخترا با شورت و سوتین و بدن خیس، خیلی سکسیتر میشن. حتی برای هم.
ترنم حرفم رو تایید کرد و گفت: آره موافقم.
میخواستم با بردن ترنم، حرکت متین و فرشاد رو جواب بدم و بیشتر مایوسشون کنم. وارد قسمت خودم شدم. یک شورت و سوتین نخی و سکسیِ صورتیِ کمرنگ برداشتم. جلوی همهشون کامل لُخت شدم و شورت و سوتین رو پوشیدم. ترنم هم یک شورت و سوتین مشکی تنش کرد که به بدن سفید و تو پُرش، خیلی میاومد. به نورا نگاه کردم و گفتم: تو نمیایی؟
چشمهای نورا برق زد و گفت: حتما.
ریحانه گفت: منم بیام؟
از درخواست ریحانه تعجب کردم و گفتم: خیلی هم خوشحال میشم.
سوگند نشست و گفت: اگه گذاشتین آدم دو دقیقه بخوابه. خیلی اصرار میکنین. مجبورم قبول کنم. منم میام.
احساس کردم که من هم مثل متین، تیم خودم رو دارم. حس خوبی بهم دست داد و گفتم: فقط به شرطی که همهتون مثل من و ترنم، شورت و سوتین سکسی بپوشین!
ترنم گفت: آررررره، قراره آب بر و بچ پشت صحنه، بپاچه روی صفحه نمایشی که دارن ما رو باهاش نگاه میکنن.
لذت نگاه پُر از حسرت و عصبی متین و فرشاد، کمتر از تصور امتیازم نبود. حتی سعی کردم سکسی راه برم و امیدوار بودم که تا آخرین لحظه که تو دیدشون هستم، بهم نگاه کنن!
من و ترنم وارد استخر شدیم. ترنم با هیجان خاصی گفت: تو هنوز جون داری که سکس کنیم؟
سرم رو به علامت منفی تکون دادم و گفتم: نه اصلا.
ترنم خندید و گفت: حدس زدم که میخوای کون اونا رو بسوزونی.
+آره، نیتم همین بود.
-اینطوری ازت کینه به دل میگیرن.
+همینطوری هم تشنه خونم هستن. تنها ابزارشون برای اذیت کردنم، سکسه که فعلا به ضرر خودشون تموم میشه.
-آره راست میگی. الان دیگه هیچ کدومشون دوست نداره باهات سکس کنه. عجب مسابقه جالبی شده.
صدای نورا اومد و گفت: یه روانی خالص این مسابقه رو طراحی کرده.
سوگند و ریحانه هم همراهش بودن. هر سه تاشون به حرفم گوش دادن و شورت و سوتینهای سکسی، تنشون بود. نورا و سوگند به آرومی وارد استخر شدن، اما ریحانه شیرجه زد. از استایل و مهارت شیرجهاش میشد حدس زد که شناگر ماهریه. همینطور هم بود. با سرعت طول استخر رو دو دور شنا کرد و بعد به سمت ما اومد. همگیمون قسمت کم عمقتر استخر و لبه استخر نشستیم. سوگند گفت: دیروز اونا جلسه گرفته بودن و امروز ما.
ترنم گفت: من تو جلسه دیروز هم بودم. من و هوتن تنها کَسایی بودیم که با تصمیمشون درباره ریحانه و کسرا، مخالفت کردیم، اما خب فایده نداشت.
چهره ریحانه غمگین شد و گفت: من برای خودم ناراحت نیستم. اما غرور کسرا بدجور شکسته.
سوگند رو به من گفت: ازمون برای چی خواستی اینطور سکسی بیاییم تو استخر.
ترنم گفت: میخواست حرص اونا رو در بیاره، وگرنه دیگه جونی برای سکس و ارضا نداره.
سوگند گفت: فعلا که همه چی عوض شد. الان جرات ندارن مثل دیروز دور بردارن. مگه کلا بیخیال جایزه بشن.
نورا گفت: آره دیروز خوشحال بودن که راه بردن رو به سرعت فهمیدن. اگه انگیزه جایزه نباشه، خیلی بعیده مثل دیروز هر چی که متین بگه رو گوش بدن. راستش فکر نمیکردم ورق به این زودی برگرده.
ریحانه گفت: الان قراره کمک کنیم که شقایق برنده بشه؟
رو به ریحانه گفتم: اولا که من متین نیستم که از بقیه توقع داشته باشم تا هر کاری بکنن که من برنده بشم. دوما امروز دیگه جون سکس و ارضا ندارم.
ترنم گفت: یا شاید به خاطر حرفهایی که شوهر سابقت تو جمع زد، آف شدی.
جواب ترنم رو ندادم و دوباره حرفهای فرشاد تو ذهنم تکرار شد. نورا با صدای بلند گفت: اگه یکی رو به بهونه سکس انتخاب کنیم و باهاش سکس نکنیم، چی میشه؟ بازم اون شوک برقی لعنتی؟
صدای هلن اومد و گفت: از امتیازتون کم میشه.
نورا گفت: الان که شقایق از ترنم خواست بیان شنا، درخواست سکس محسوب میشه؟
هلن گفت: خیر، درخواست سکس یا باید مستقیم گفته بشه یا عملی انجام بشه که ما بفهمیم قصد سکس دارید.
نورا گفت: اوکی پس مجبور نیستیم سکسگروپ دخترونه بزنیم.
ترنم گفت: لز گروپ.
نورا گفت: حالا هر چی.
سوگند رو به من گفت: میخواستی چی به شوهر سابقت بگی؟
کمی فکر کردم و گفتم: میخواستم ازش بپرسم خواهرم واقعا اون حرفا رو پشت سرم گفته یا به خاطر لج با من دروغ گفت.
نورا گفت: توقع داری خواهری که با شوهرت رو هم ریخته، چیزی پشت سرت نگه؟ باید یه چیزی بگن که توجیه خیانتشون بشه. برای خر کردن خودشون.
سوگند گفت: ناراحت نشو شقایق، اما شاید خواهرت درست گفته. تغییر یکهویی امروز تو خیلی عجیبه. یعنی خودت این…
حرف سوگند رو قطع کردم و گفتم: همیشه مطمئنم که یه چیزی درباره من عادی نیست، اما دوست ندارم باهاش مواجه بشم. یا شاید میترسم. بیشتر از ده بار خواستم برم پیش روانپزشک یا روانشناس اما هر بار پشیمون شدم و نرفتم.
نورا گفت: هر چیزی که هست اینجا به کارت اومد. به کار همهمون اومد.
ریحانه گفت: دارین اشتباه دیروز متین رو میکنین. اونم مطمئن بود که متوجه الگوی امتیازدهی شده، اما امروز همه چی برعکس شد. شاید امتیازهای بالای شقایق و ترنم و تغییر رویه امتیازدهی بقیهمون، ربطی به وضعیت روانی شقایق نداشته باشه.
سوگند رو به ریحانه گفت: حالا هر چی. الان تصمیمتون چیه؟ اینا تا یکی به امتیاز 9999 نرسه، ولمون نمیکنن.
نورا گفت: من مشکلی ندارم که به شقایق کمک کنم تا زودتر به 9999 برسه.
ریحانه گفت: ترنم هم این شانس رو داره که برنده بشه. یا شاید اصلا یکی دیگه و یکهو یک امتیاز درشت تر از شقایق گرفت. شاید فردا دوباره همه چی تغییر کرد.
سوگند گفت: به نظرم هر کاری میکنیم، باید زودتر از اینجا خلاص بشیم.
نورا رو به سوگند گفت: هر کاری یعنی دوباره بذاریم بهمون تجاوز کنن؟
سوگند گفت: اگه مثل آدم رفتار کنن، من یکی مشکلی ندارم. من میخوام برم پیش بچهام.
ترنم رو به من گفت: نظر تو چیه شقایق؟
یک نفس عمیق کشیدم و گفتم: حرفهای ریحانه منطقیه. اگه اشتباه متین رو بکنیم و برنامه بریزیم که من یا تو زودتر برنده بشیم، شک نکن که نمیذارن و الگوی امتیازدهی رو سریع تغییر میدن.
نورا گفت: شماها چتون شده؟ انگار واقعا یادتون رفته که باهامون چیکار کردن.
رو به نورا گفتم: ما فقط یک راه برای خلاصی از اینجا داریم. اینکه سکس کنیم.
نورا گفت: با همون حیوونایی که حتی به ریحانه و کسرا هم رحم نکردن و امروز خوشحال بودن که ساشا اون بلا رو سر من آورد؟
ترنم رو به نورا گفت: قبول دارم که اونا تند و وحشیانه شروع کردن. هول برشون داشت که زودتر امتیاز جمع کنن. اما تهش تنها مسیری رو انتخاب کردن که میشه ازش رد شد. ماها تا سکس نکنیم، بهمون امتیاز نمیدن و هیچ وقت کَسی به امتیاز 9999 نمیرسه و اینجا زندانی میمونیم.
سوگند رو به نورا گفت: آره زور داره که مفت و مجانی سکس کنیم و حتی ازمون فیلم بگیرن. اما چه راه دیگهای برای خلاصی از اینجا هست؟ اگه راه دیگهای تو ذهنته، بگو.
نورا جوابی نداشت که به سوگند بده، اما مشخص بود که به خاطر نظرهای ما حسابی عصبی شده. ریحانه گفت: اگه جلوی چشم کسرا نباشه، منم مشکلی ندارم.
ترنم دستش رو گذاشت روی دست نورا و گفت: لطفا منطقی فکر کن عزیزم. اصلا بیا فرض کنیم که از حالا به بعد، هر سکسی که بشه، امتیازش تو جیب ما خانما میره. آقایون بالاخره به مرحلهای میرسن که بیخیال امتیاز میشن و برای خلاصی از اینجا، همون بساط دیروز رو پیاده میکنن. تازه این رو در نظر بگیر که عصبی و ناامید هم هستن و وحشیانه تر و بیرحمانه تر باهامون رفتار میکنن.
ریحانه گفت: ترنم درست میگه. حتی اگه لب مرز بردن هم باشیم، باز دلیل نمیشه که باهامون وحشیانه رفتار نکنن.
سوگند گفت: میدونم که این جمله رو از دیروز صد بار شنیدیم و گفتنش رو مخمونه. اما به هر حال ما قبول کردیم که جلوی دوربین این عوضیا، سکس کنیم. میدونستیم برای سکس اینجاییم. فقط با این تفاوت که ته این ماجرا، به دوازده نفرمون، دست خر هم نمیدن و فقط دو نفر سود میکنن. اما اگه انجامش ندیم، همیشه زندانی هستیم.
ترنم گفت: یعنی واقعا دارن تحقیق علمی میکنن یا دارن تصاویرمون رو به پولدارا میفروشن؟ مثل دارکوب یا دیپوب یا همچین چیزایی.
ریحانه گفت: اینایی که گفتی چیه؟
نورا گفت: اوکی بسه، به اندازه کافی مغزم هنگ هست که نخوام به آدمای پشت صحنه این بازی لعنتی فکر کنم. پس اگه تصمیم اینه، بریم با اون عوضیا هم مطرح کنیم.
رو به نورا گفتم: یعنی مشکلی نداری که بهشون بدی؟ با رضایت خودت؟
نورا گفت: سعی میکنم شبیه تو بشم.
احساس کردم که داره بهم طعنه میزنه، اما به روی خودم نیاوردم و گفتم: اوکی پس بریم یه دور دیگه جلسه بذاریم.
ترنم گفت: بازم شنا نکردیم. جکوزی هم نرفتیم.
ایستادم و گفتم: وقت زیاده.
ترنم گفت: چه هیجان انگیز. ما پنج تا سکسی با شورت و سوتین سکسی، قراره بریم با نُه نفر دیگه مذاکرات سکسی داشته باشیم. همچین شرایطی برای فانتزیبازترینها هم قفله.
وقتی به مرکز سالن نزدیک شدیم، توجه همهشون به ما جلب شد. حتی کسرا هم ایستاد و به ریحانه نگاه کرد. به سمت متین رفتم و گفتم: هنوز برای بعضیهاشون رئیسی. بهشون بگو جمع بشن. لازمه حرف بزنیم.
از نگاه متین مشخص بود که اصلا به من اعتماد نداره، اما با این حال ایستاد و با صدای بلند گفت: این پنج تا دختر خانم سکسی درخواست جلسه دارن.
همه دور میز جمع شدن. یک نگاه به همگی کردم و گفتم: دیروز امتیازا تو جیب آقایون میرفت. امروز ورق برگشت. شاید فردا دوباره تغییر کنه. یه حسی بهم میگه که اجازه نمیدن که به الگوی امتیازدهی برسیم و هر بار تغییرش میدن. امروز دو بار ارضای عمیق داشتم و امتیاز درشت گرفتم. شاید فردا ارضای عمیق داشته باشم و 1 امتیاز بیشتر نگیرم. شاید یکی دیگه، یه کار دیگه کنه و امتیاز درشت چهار برابر من رو بگیره و هزار حالت دیگه. خلاصه که من تصمیم ندارم مثل متین و بعضی از شماها جوگیر بشم و خودخواهانه رفتار کنم.
زهرا رو به من گفت: جلسه گذاشتی که فقط برینی تو هیکل متین؟ اینو که خودمونم میدونستیم.
رو به زهرا گفتم: اگه قراره از اینجا خلاص بشیم، فقط یک راه هست.
مدیسا گفت: اینکه تو برنده بشی؟
رو به مدیسا گفتم: اینکه یکی بالاخره برنده بشه و تنها راهش اینه که سکس کنیم.
فرشاد گفت: ماشالله به این هوش سرشار. تازه اینو فهمیدی؟
رو به فرشاد گفتم: اگه دیروز مجال میدادین و وحشی و خودخواه نمیشدین، به خوبی و مثل آدم این رو میفهمیدیم.
متین گفت: نتیجهگیری حرفهات رو بگو.
رو به متین گفتم: ما پنج نفر مشکلی با سکس نداریم، اما مثل آدم و نه مثل حیوون. در ضمن شرایط ریحانه هم باید رعایت بشه. جلوی برادرش، باید حرمتش رو حفظ کنیم.
ساشا گفت: فرض کن که کردن تو، 150 امتیاز برای من و 1 امتیاز برای تو داشته باشه. حاضری بدون دردسر و با لذت کامل بهم بدی؟
بدون مکث گفتم: آره حاضرم.
ساشا گفت: به نظرم تو خیلی موجود خطرناکی هستی. اما خب اگه واقعا سر حرفت باشی، حرفت حسابه. ما که بدمون نمیاد شما جندهها رو بدون دردسر بکنیم.
نورا رو به ساشا گفت: برام سواله جندهها کجا درت مالیدن که اینقدر ازشون حرصی هستی.
ساشا رو به نورا گفت: تو تنت میخاره، بدجورم میخاره.
نورا خواست جوابش رو بده که نذاشتم و گفتم: سکس آزاد، اما مثل آدم. این تنها خواستهی ماست.
زهرا رو به من گفت: اما دلم میخواد یکمی سر به سرت بذارم. دیلدو سفارش دادم به عشق کون تو. البته توئه الان نه. توئه دیروز و امروز صبح.
رو به زهرا گفتم: مشکل رفع نیاز سادیسم تو به من ربطی نداره، اما سر حرفم برای امشب هستم.
زهرا رو به فرشاد گفت: نمیترسیدی این عجوزه، یکهو اینطوری عوض میشد؟!
فرشاد گفت: گفتم که، هیچ وقت ندیدم به این شدت عوض بشه، اما آره گاهی تغییر رفتار و حالت و مواضعش، یه ریزه ترسناک بود. شبیه آدمایی که میخوان هر طور شده سرت کلاه بذارن و خرت کنن.
رو به فرشاد گفتم: خفه شو فرشاد.
متین گفت: کیا با نظر شقایق موافقن؟
زهرا رو به متین گفت: نیاز به رای گیری مسخره تو نیست. چه بخوایم و چه نخوایم، تهش همونی میشه که شقایق گفت. یک ساعت قبل هم به همین نتیجه رسیدیم. هر کی هر گُهی دلش خواست بخوره.
رو به زهرا گفتم: هر گُهی به غیر از تجاوز.
زهرا گفت: اگه تو همون شقایق گوگولی دیروز بشی، قول نمیدم بهت تجاوز نکنم.
از دست زهرا عصبی شدم و گفتم: باشه تو فقط درباره من آزادی هر کاری بکنی. حله؟
زهرا گفت: حالا شد یه چیزی.
عرشیا گفت: به نظرم این قرار گذاشتنها خیلی مسخره است. تهش همه زیرش میزنن.
رو به عرشیا گفتم: فقط دارم سعی میکنم که مثل دیروز با ما زنا وحشیانه رفتار نکنین. میگم مثل آدم، همین. چیز زیادیه؟
ترنم گفت: اوکی پس قرار شد آقایون دیگه از قدرت و زور بازو استفاده نکنن. تصویب شد و تمام. الان هم که بسته غذای روزمون رو میفرستن. غذاش حجم که نداره. میشه بعدش رفت آبتنی و شنا.
رو به ترنم گفتم: من خستهام، میخوام دراز بکشم.
ریحانه رو به ترنم گفت: صبر کن با هم بریم.
سوگند گفت: منم میام.
نورا بدون اینکه چیزی بگه، وارد قسمت خودش شد و روی تختش نشست. من هم وارد قسمت خودم شدم و روی تختم نشستم. بسته غذا سر ساعت مقرر اومد. مثل شب قبل، چهار تا مکعب مربع کوچیک، اما خوشمزه تر بود. ترنم راست میگفت، غذایی که به ما میدادن، اصلا حجم خاصی نداشت و به هیچ وجه باعث چاق شدنمون نمیشد. حتی میشد بعد از غذا، دراز کشید یا شنا کرد.
بعد از خوردن غذام، جعبه مخصوص غذا رو سر جاش گذاشتم و روی تختم دراز کشیدم. دستهام رو روی شکمم گذاشتم و به سقف شیشهای سالن نگاه کردم. جیسون راست میگفت. اینکه در یک فضای امن، میتونستیم هیاهو و طوفان بیرون رو ببینیم، حس متفاوت و جالبی داشت.
چند دقیقه گذشت و فرشاد اومد پیشم. کنارم نشست و گفت: هنوز حالت خوب نیست؟
+مگه برات مهمه؟
-بیشتر برام جالبه.
+کجاش؟
-فکر میکردم تو این سه سال هزار تا سکس و ارضا داشتی. اما انگار خیلی وقت بوده که ارضا نشده بودی. برای همین اینطور گوزپیچ شدی. همون موقعها هم که گاهی بین سکسمون فاصله میافتاد، یه ذره اینطوری میشدی.
+اگه فکر میکنی تو این سه سال با هیچ کَسی نبودم، در جریان باش که چهار تا پارتنر داشتم.
-چهار تا؟!
+آره.
-من میشناسمشون؟
+یکیشون رو میشناسی.
-کیه؟
+گفته بهت نگم.
-از دوستام؟
+بگذریم.
-پس تو خیلی خیلی جنده تر از اونی هستی که فکر میکردم.
+واقعا میخوای این بحث رو همچنان کش بدی؟
-در مورد چی میخواستی باهام خصوصی حرف بزنی؟
+پشیمون شدم.
فرشاد دستش رو گذاشت روی رون پاهام و گفت: تو سونا با ساشا چیکار کردی که اون همه حشری شد و قید امتیاز رو هم زد؟
+داشتم با ترنم سکس میکردم. ما دو تا رو تو اون وضعیت دید و حشرش زد بالا.
فرشاد از روی شورتم، کُسم رو لمس کرد و گفت: منم دوست دارم ببینمت. وقتی با یکی از دخترا هستی.
یک آه کشیدم و گفتم: اما بعد از تو، با هیچ کَسی ارضای درست و حسابی نداشتم.
فرشاد سعی کرد از روی شورتم، شیار کُسم رو لمس کنه و گفت: پس حسابی ضرر کردی که بکن به این خوبی رو از دست دادی.
پوزخند زدم و گفتم: چقدر تو احمقی. یعنی اکثر شما مَردها احمقین. فکر میکنین تنها بکن خوب عالم خودتون هستین. یا قوی بودن رو تو کردن و سکس میبینین. با تو اونقدر خوب و عمیق ارضا میشدم، چون این توهم رو داشتم که دارم با مَردی سکس میکنم که عاشقشم. وقتی هم فهمیدم عشقم یک توهم مسخره بوده، خیلی چیزا توی من خاموش شد. یکیش همین ارضای عمیق بود.
-پس چرا امروز اینطور عمیق ارضا شدی؟
+نمیدونم. بار اول داستان عاشقانه ترنم و دوستش، خیلی روم اثر گذاشت. اما بار دوم مطمئنم توی درونم خبری از احساسات و عاطفه نبود. شهوت خالص خالص.
فرشاد دستش رو کرد توی شورتم. مستقیم کُسم رو لمس کرد و گفت: یعنی ما هم باید همینطوری امتیاز جمع کنیم.
+برو به رئیس مثلا متفکرت بگو. اون بهت میگه چطوری برنده بشی.
-خیلی دوست دارم تو این وضعیت که بیحالی، بکنمت.
+اما میترسی امتیازم بیشتر بشه.
انگشتش رو فرو کرد توی سوراخ کُسم و گفت: شک نکن.
هیچ حسی به تماس جنسی فرشاد نداشتم. چشمهام رو بستم و گفتم: خب اطلاعاتی که میخواستی رو گرفتی. حالا میتونی بری و بذاری تا استراحت کنم.
فرشاد دستش رو از توی شورتم و درآورد. ایستاد و چیز دیگهای نگفت و رفت. مطمئن بودم که حرفهای من رو با متین در میون میذاره. در اون لحظه، چهره خواهرم اینقدر میاومد جلوی چشمهام که دوباره نسبت به امتیازها بیتفاوت شدم. ترجیح دادم کمی بخوابم، بلکه از این افکار خلاص بشم.
با صدای نورا از خواب پریدم. استرس بهم وارد شد و فکر کردم اتفاق بد دیگهای افتاده. نشستم و گفتم: چی شده؟
نورا گفت: ببخشید نمیخواستم اینطوری بیدارت کنم. فقط دیدم سه ساعته که خوابیدی. پیش خودم گفتم شب خوابت نمیبره و اذیت میشی.
ساعت روی آینه رو نگاه کردم و گفتم: وای سه ساعته خوابیدم.
نورا گفت: حالت بهتره؟
+مرسی بهترم.
-دوست داری بشنونی تو این سه ساعت چه اتفاقی افتاد؟
+نگو که باز وحشی شدن؟
-نه، اما خب…
+اما خب چی؟
-جواد و فرشاد و ساشا رفتن سر وقت سوگند و ترنم و ریحانه.
+خب بعدش؟
-ریحانه و سوگند ازشون تا فردا وقت خواستن که بتونن اوکی بشن.
+اونا هم قبول کردن؟
-آره، فقط با ترنم سکس کردن.
+پس پیشرفت کردن. سه نفری هم زمان با ترنم بودن؟
-آره. شک نکن کلی هم برنامه برای ریحانه و سوگند دارن. چه با زور، چه با اختیار. فقط برام سواله شما چطوری تونستین اینا رو به این سرعت ببخشین؟
+بحث بخشش نیست. ما نمیخوایم وضعیت دیروز تکرار بشه. راستی چطوری امتیاز گرفتن؟
-فرشاد و ریحانه، هر کدوم 15 امتیاز گرفتن. جواد و ساشا، هر کدوم 1 امتیاز.
کمی فکر کردم و گفتم: عمرا بشه فهمید این روانیا رو چه حساب دارن امتیاز میدن.
-آره نمیشه فهمید.
به چهره درهم نورا نگاه کردم و حدس زدم که از دست ترنم ناراحته. لبخند زدم و گفتم: اینقدر خودخوری نکن دختر. ترنم داره کاری رو میکنه که تهش همهمون به زبون خوش باید انجامش بدیم. در ضمن این دختر سگ حشر خالصه. عاشق سکسه.
-منم سگ حشر و عاشق سکسم.
+پس ازش استفاده کن.
-پس غرورم چی؟
+به نظرت وقتی قبول کردیم که در عوض پول، تنمون رو بفروشیم، دیگه غروری داشتیم؟
منتظر جواب نورا نموندم. ایستادم و به سمت میز رفتم تا به صفحه نمایش امتیازها نگاه کنم. به عکس خودم خیره شدم و موقعی که چشمم به کد سه رقمی 922 زیر عکسم افتاد، یکهو و یک چیز مبهم توی ذهنم زنده شد. شوک و موج منفی بدی بهم دست داد و سعی کردم تمرکز کنم و با وضوح بیشتری روی تصویر مبهم توی ذهنم تمرکز کنم. عرشیا سمت دیگه میز بود و گفت: چت شد؟ باز داره حالت بد میشه؟
تمرکزم رو بهم زد و تصویر مبهم توی ذهنم، کلا پرید. با عصبانیت مشتم رو روی میز کوبیدم و گفتم: لعنتی.
عرشیا تعجب کرد و گفت: خب حرف بزن.
به عکس و کد سه رقمی زیر عکسم نگاه کردم و گفتم: این عدد لعنتی رو یک جایی دیدم. مطمئنم یک جایی دیدم. الان یک تصویر مبهم ازش تو ذهنم اومد، اما اینقدر واضح نبود که بفهمم کجا بوده.
مدیسا هم به سمت میز اومد و گفت: یعنی این کد سه رقمی رو همهمون یک جایی دیدیم؟
رو به مدیسا گفتم: نمیدونم.
هوتن که روی تختش نشسته بود، رو به من گفت: خوب خوابیدی. حسابی استراحت کردی برای دور بعدی ارضا شدن.
لبخند زدم و گفتم: خودت هم مشخصه که لش کرده بودی.
خندهاش گرفت و گفت: کمرم حسابی خالی کرده بود. شیرهام رو کشیدی.
ته دلم حس خوبی نداشتم که یک مَرد تو جمع بهم همچین حرفی بزنه، اما انگار هوتن توی کنترل هوش هیجانی خودش، مهارت نداشت و هر چی تو دلش بود رو به زبون میآورد. متین پشت سرم ظاهر شد. دستش رو گذاشت روی کونم و گفت: اجازه هست؟
لبخند ناخواستهای زدم و گفتم: باز چی رو میخوای تست کنی؟
یکی از پاهام رو گذاشت روی میز و گفت: نتیجه کردن تو رو.
مخالفتی باهاش نکردم و گفتم: اوکی هر کاری دوست داری بکن.
انگار از قبل و کامل لُخت شده بود. کیرش رو از کنار شورتم، وارد کُسم کرد. کُسم خیس بود اما هیچ حس شهوتی درونم زنده نشد. متین تو کُسم تملبه میزد و من هم با مدیسا چشم تو چشم شدم. تو نگاهش هیچ حس بدی ندیدم که شوهرش داره جلوی چشمهاش، یک زن دیگه رو میکنه! همینطور که بدنم به خاطر تلمبههای متین، تکون میخورد، رو به مدیسا گفتم: واقعا دوست داری ببینی که شوهرت با یکی دیگه داره سکس میکنه؟
مدیسا پوزخند معناداری زد و گفت: فکر میکنی اگه دوست نداشتم، میتونست به همچین کاری مجبورم کنه؟
هوتن ایستاد و به سمت میز اومد و رو به مدیسا گفت: آدم اگه عاشق باشه، نمیتونه ببینه که عشقش یکی دیگه رو بکنه.
مدیسا رو به هوتن گفت: در مورد چیزایی که نمیتونی درک کنی، نظر نده. قرار نیست همه چیزای تو دنیا رو درک کنی. این یه تمایل جنسیه و یکی داره و یکی نداره.
هوتن گفت: الان که شوهرت داره شقایق رو میکنه، خوشت میاد؟
مدیسا خندهاش گرفت و گفت: آره خوشم میاد. سوال دیگهای نبود؟
رو به متین گفتم: پام خسته شد.
متین گذاشت که پام رو روی زمین بذارم. شورتم رو کامل درآورد و بهم فهموند که روی میز دولا بشم و دوباره کیرش رو از پشت توی کُسم فرو کرد. ترشح کُسم زیاد تر و صدای شالاپ شلوپ حرکت کیرش تو کُسم، بیشتر شد. همه در سکوت ما رو نگاه میکردن و انگار منتظر بودن تا متین ارضا بشه و نتیجه امتیازها رو ببینن. متین ریتم تلمبههاش رو تند تر کرد و گفت: تو میتونی ارضا بشی؟
سرم رو به علامت منفی تکون دادم و گفتم: نه اصلا.
متین چند تا تلمبه دیگه زد و تو کُسم ارضا شد. کیرش رو درآورد و به طرف دیگه میز رفت تا تغییر امتیازها رو ببینه. من هم ایستادم و به سمت دیگه میز رفتم. چند لحظه بعد، 7 امتیاز به من و 3 امتیاز به متین اضافه شد. مدیسا رو به متین گفت: اُسکلمون کردن.
از چهره متین مشخص بود که حسابی کلافه و گیج شده. به سمت قسمت خودش رفت و گفت: من میرم دوش بگیرم.
هوتن رو به مدیسا گفت: حالا که شوهرت نیست، میتونم تو رو بکنم؟ روم نمیشه جلوی شوهرت بکنمت.
لبخند زدم و گفتم: لعنت بهت هوتن.
مدیسا گفت: ایستاده دوست ندارم.
هوتن گفت: بریم رو تخت.
مدیسا گفت: بریم، بهتر از اینه که گوزپیچ امتیاز این عوضیا بشیم.
عرشیا رو به من گفت: حال داری بریم فیلم ببینیم؟
از پیشنهاد عرشیا جا خوردم و گفتم: اوکی بریم.
شورتم رو پام کردم و به همراه با عرشیا به ضلع شرقی رفتم. نورا هم دنبالمون اومد و گفت: منم فیلم میخوام.
کسرا هم روی یکی از کاناپهها نشسته بود و همچنان افسرده به نظر میرسید. با کمک عرشیا یکی از کاناپهها رو جا به جا کردیم و رو به روی الایدی بزرگ بردیم. نورا هم کنترل الایدی رو برداشت و روشنش کرد. الایدی، یک منوی جذاب و آسون برای انتخاب فیلم داشت. نورا گفت: چی ببینیم؟
عرشیا گفت: سکوت برهها.
انتخابش برام جالب بود و گفتم: همین خوبه.
نورا فیلم رو گذاشت که پخش بشه. هر سه تامون کنار هم و من و نورا دو طرف عرشیا بودیم. حدود نیم ساعت از فیلم گذشت که متوجه شدم عرشیا دست نورا رو گذاشته روی کیرش و ازش میخواد که کیرش رو براش بمالونه! زیرچشمی دیدم که نورا چند بار دستش رو برداشت اما عرشیا دوباره دستش رو میگرفت و روی کیرش میذاشت. تا اینکه بالاخره نورا تسلیم شد و شروع به مالش کیر عرشیا از روی شورت کرد! فکر میکردم نورا عصبی بشه و واکنش تندی داشته باشه، اما تسلیم شدنش، برام جالب بود.
چند دقیقه گذشت و عرشیا شورتش رو درآورد و کامل لُخت شد و دوباره نورا رو وادار کرد که کیرش رو بگیره توی دستش. نورا نگاهش به فیلم بود، اما هم زمان کیر عرشیا رو تو مشتش گرفت و براش مالش میداد.
تن دادن نورا به درخواست عرشیا، برام تحریک کننده بود! هیچ درک و فهمی هم نداشتم که ریشه و علت تحریکم رو بفهمم! وقتی هم که عرشیا از سر نورا گرفت و به سمت کیر خودش برد تا براش ساک بزنه و نورا هم باز تسلیم شد و سر کیر عرشیا رو بوسید، تو دلم چنان موجی از لذت شکل گرفت که یک آه خفیف و ناخواسته کشیدم. عرشیا انگار متوجه وضعیت شهوتی من شد و سر من رو هم به سمت کیرش خم کرد. من و نورا هر دوتامون به سمت کیر عرشیا خم شده بودیم. نورا با من چشم تو چشم شد. کمی مکث کرد و بعد زبونش رو روی سر کیر عرشیا کشید. من هم بیضههای عرشیا رو تو دستم گرفتم. وقتی هم که نورا کیر عرشیا رو تو دهنش برد، من هم سرم رو به سمت بیضههاش بردم و شروع کردم به خوردنشون. نورا سر کیرش رو میخورد و من بیضههاش رو میخوردم.
شهوتم هر لحظه بیشتر میشد و از کاری که داشتم همراه با نورا میکردم، لذت میبردم! چند دقیقه بعد، هر دو تامون با ولع و شهوت زیاد، کیر عرشیا رو بین لبهامون گرفتیم. جوری که نصف کیر عرشیا بین لبهای من و نصف دیگه کیرش، بین لبهای نورا بود. تو این وضعیت، لبهامون هم با هم تماس داشت. صدای نالههای عرشیا هم مزید بر علت شد که با ولع بیشتری کیرش رو بخوریم. بعد هم نوبتی و کامل کیرش رو تو دهنمون فرو میکردیم.
ته دلم دوست داشتم که عرشیا اول نورا رو بکنه و همینطور هم شد. نورا با خواست خودش، شلوار و شورتش رو درآورد و روی کیر عرشیا نشست. عرشیا هم تیشرت نورا رو درآورد. اول کمی از هم لب گرفتن و بعدش عرشیا شروع کرد به خوردن سینههای نورا. من هم دوباره دستم رو بردم به سمت بیضههای عرشیا و هم زمان که نورا داشت روی کیرش بالا و پایین میشد، بیضههاش و انتهای کیرش رو مالش میدادم. عرشیا با صدای قطع و وصل شده گفت: دارم دو تا شاه کُس میکنم. دارم دو تا فرشته خوشگلو جر میدم.
عرشیا بعد از چند دقیقه، نورا رو از روی خودش پس زد و رو به من گفت: حالا نوبت توئه بشینی رو کیرم.
عرشیا بهم فهموند جوری روی کیرش بشینم که پشتم بهش باشه. روی کاناپه و بین پاهای عرشیا ایستادم و به حالت اسکات و یا شبیه آدمی که رو سنگ توالت نشسته، روی کیرش نشستم و برای حفظ تعادلم، یک دستم رو روی پشتی کاناپه گذاشتم. عرشیا هم آه شهوتی خاص خودش رو کشید و دو تا دستش رو گذاشت زیر کونم و گفت: خودم روی کیرم بالا و پایینت میکنم عزیزم.
نورا هم نشست جلوی هر دوی ما و هم زمان که کیر عرشیا تو کُسم بود، شروع کرد به خوردن چوچولم. این وضعیت رو هرگز تجربه نکرده بودم و یک جیغ شهوتی کشیدم و گفتم: من به شب نمیرسم.
بعد از چند دقیقه، عرشیا انگار خسته شد و گفت: نوبت نورائه.
از نورا خواست که روی کاناپه به پهلو بخوابه. خودش هم رفت پشتش و یک پای نورا رو بالا گرفت و کیرش رو با دستش تنظیم و فرو کرد توی کُسش. به چشمهای خمار و شهوتی نورا نگاه کردم و گفتم: چطوری این همه شهوت داشتی و مخفیش کرده بودی؟
نورا اخم کرد و گفت: تو برای منو نمیخوری؟
این بار من نشستم روی زمین و نورا هم در وضعیتی بود که میتونستم چوچولش رو بخورم. حتی میتونستم هم زمان که کیر عرشیا تو کُسش جلو و عقب میشه، کیرش رو لیس هم بزنم. این کار باعث شد که نالههای شهوتی جفتشون بلند بشه. نورا با حرص و یک لحن خیلی حشری گفت: محکم تر بکن لعنتی، محکم تر.
عرشیا سرعت تلمبههاش رو سریع تر کرد و من هم با ولع بیشتری، چوچول نورا رو خوردم. عرشیا چند تا تلمبه میزد و بعد کیرش رو از توی کُس نورا در میآورد تا براش ساک بزنم. چند لحظه براش ساک میزدم و دوباره با دستهای خودم، کیرش رو وارد کُس نورا میکردم. این چرخه اینقدر تکرار شد تا نورا بالاخره ارضا شد. چند ثانیه بعدش هم عرشیا تو کُس نورا ارضا شد. وقتی عرشیا کیرش رو از توی کُس نورا درآورد، آب منیش از سوراخ کُس نورا جاری شد. زبونم رو جوری توی شیار کُس نورا کشیدم که آب منی عرشیا رو هم جمع کنم. نمیدونستم خودم رو درک کنم که همچین کاری، چرا این همه داره بهم لذت میده!
بعد از چند دقیقه لیس زدن کُس نورا و خوردن آب کُسش و آب منی عرشیا، ایستادم. با پشت دستم، صورت و لبهام رو تمیز کردم و روی کاناپه ولو شدم. نورا و عرشیا هم مثل من نشستن و ولو شدن. فیلم هم که کلا از دستمون در رفته بود. چند دقیقه گذشت که سوگند به سمت ما اومد و گفت: هر جا شقایق هست، یه سوپرایزی داریم. تا دیروز باید میگفتیم یکی آقایون رو بگیره، امروز یکی باید شقایق رو بگیره.
هنوز شورت و سوتین شنا تنش بود. عرشیا رو به سوگند گفت: مگه چند امتیاز گرفته؟
سوگند یک نگاه به بدن لُخت ما سه نفر کرد و گفت: میبینم که حسابی خوش گذشته.
نورا گفت: خب بگو چند امتیاز گرفته؟
سوگند رو به نورا گفت: این دفعه تو امتیاز درشت گرفتی. 150 امتیاز گرفتی. شقایق و عرشیا هم، هر کدوم 15 امتیاز.
نورا تعجب کرد و رو به من گفت: وا یعنی چی؟
کمی مکث کردم و گفتم: این یعنی حسابی حال کردی و خیلی خوب ارضا شدی.
نورا گفت: آره، اما تو چی؟ ارضا شدی؟
سرم رو به علامت منفی تکون دادم و گفتم: نه، یعنی شما دیگه خیلی رفتین تو فاز و فقط خودتون ارضا شدین.
سوگند گفت: تازه شقایق ارضا نشده، اینطور امتیاز گرفتین. اگه میشد، چی؟
رو به سوگند گفتم: اینا رو به آقای مغز متفکر بگو، ببینیم نظرش چیه.
صدای کسرا اومد و گفت: انگار از طریق این دستبند لعنتی اندازه ارضا شدن هر کَسی رو میفهمن. چه جسمی و چه روانی. شاید ملاک امتیاز، همین باشه.
نظر کسرا منطقی بود و گفتم: فکر کردم وقتی شروع کردیم، از اینجا رفتی.
کسرا گفت: نه همینجا بودم.
سوگند رو به کسرا گفت: پس به تو هم حسابی خوش گذشته.
بعد رو به همهمون گفت: اوکی من به بقیه هم میگم که اینجا چه خبر بوده.
عرشیا هم ایستاد و شورتش رو پاش کرد و گفت: منم میام.
بعد از رفتنشون، نورا خودش رو به من نزدیک کرد. سرش رو گذاشت روی شونهام و گفت: فقط میخوام از اینجا خلاص شم. انگیزهام برای رها کردن شهوتم همین بود.
موهاش رو نوازش کردم و گفتم: همه همینو میخوایم.
نوشته: شیوا
عالی مثل همیشه . بی صبرانه منتظر ادامش هستم . لطف کن زودتر آپلود کن
شیوا جون داستانت حرف نداره عالیه
من یکی دوس دارم تو قسمت بعد ی سکس بین شقایق و کسرا اتقاق بیوفته که امتیاز هردو 150 زیاد بشه اگه امکانش هست تو داستانت بگنجون
ممنون از قلمت l love u
شیوا بانو
دوست خوب
نویسنده خلاق و توانا
هر روز پیگیر تک تک تاپیکهایی ک میگذاشتی بودم و درست میگی و حق داری ولی ی لحظه های قشنگی رو توی بدترین اتفاقات تصور کن مثل بدنیا اومدن ی کودک بعد از ی زلزله خیلی سنگین یا ازدواج دوتا عاشق وسط جنگ بهر حال آدما وسط خیلی از شرایط بد و بحرانی نیاز دارن ب ی زنگ استراحت همین ک قسمت سوم رو منتشر کردی دمت گرم
میخوام ازت تشکر کنم که با وجود این وضعیت وقت گذاشتیو داستان رو ارسال کردی و تحصینت میکنم که با این همه درگیری فکری کیفیت نوشتارت مثل همیشه عالی بود.
به امید ازادی.
از بدون مرز تا الان هرچی بیشتر داستان هاتو میخونم بیشتر درگیر خودت و ذهنت میشم
اونقدری که میدونم روزهارو کنارت میگذرونم بدونه این که حس کنم
یه مغز تا این حددددددد آخه؟
تو کی هستی شیوا؟؟؟؟
لعنتی چه خوب مینویسی اما چرا اینقدر بین هر قسمت تا قسمت بعدی فاصله زمانی زیاده
البته بایدم فاصله زیاد باشه همچین داستانی و نگارشش خب طبیعیه طول بکشه
بیصبرانه منتظر قسمت بعدی هستم
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
سلام شیوا جان
اول مرسی که قسمت سوم منتشر کردید.
خیلی دوست داشتم زودتر منتشر بشه و ادامش را بخوانم ولی وقتی تاپیک خواندم که برای حمایت و همدردی با مردم و مهسا امینی فعلا قصد نداری قسمت جدید منتشر کنی بهت حق دادم و حتی بخودم اجازه ندادم ازت درخواست کنم قسمت جدید منتشر کنید.
خودم هم قسمت سوم و چهارم از فصل سوم داستانم سرگذشت علی و مامانش نوشتم ولی به حمایت از کار پسندیده تو منتشر نکردم با اینکه چندی از دوستان عزیزم مدام ازم ادامه داستان را میخواستن.
خوشحالم که هستی و دقایقی با داستان های زیبایت تمام فکر و گرفتاری هامون را از یادمون نمیبری و حس لذت ببردن تو اون دقایق بهمون هدیه میدی
اینقدر فاصله افتاد بین قسمت دو و سه که تمام شخصیت ها و ارتباطشون رو فراموش کردم!
کلا ترجیح میدم از این به بعد تا تمام قسمت های داستان های شیوا اپلود نشده شروع به خوندن نکنم!😄
سلام شیوا جون درست میگی و این روزها همه دچار غم و ناراحتی و شک کشتار جوان هامونیم و خیلی درگیر. اتفاقا هیچی الان نداریم برای تجدید قوا و روحیه گرفتن چند دقیقه ایی از فکر خیابون بیرون اومدن جزء همین داستانهای خوب از نویسنده های خوب
یک ماه وقفه انداختی و دلیلشم گفتی وقبول کردیم ولی حالا که این قسمت رو منتشر کردی بقیه رو پشت هم بزار که حداقل بعد درگیریها و تعققیب و گریز و خستگی اگه تونسیم سالم برگردیم خونه چند دقیقه با خوندن داستانت فکرمون ازاد بشه و روحیه بگیریم برای فردا. …
گریه و قصه خوردنت نه ولی داستان نوشتنت میتونه کمک بهمون کنه هر کس باید هرکاری که میتونه بکنه شاید خیلی ها مثل من با خوندن داستانت چند دقیقه از دنیای واقعی سیاه و زور و تباهی که توش گیر افتادیم بیان بیرون و فکرشون رو ازاد کنند
ادامه بده لطفا. ممنون
ممنون
سلام شیوا جان،واقعا قلمت ادمو میخ کوب میکنه،امروز سرکار وسط داستان خوندن نزدیک بود رئیس رو بزنم از بس مزاحم داستان خوندنم میشد😘😘😘
امیدوارم بقیه داستان زودتر بیاد،ممنون
بازم مثل همیشه عالی بود ممنون
ولی لطفا بین هر قسمت زیاد فاصله نندازین
رشته داستان از دستمون در میره
عالی بود خانم شیوا
سادیسم داستان بیشتر میشد شاید هیجان انگیزتر بشه
خیلی خیلی داستان جذابیه و امیدوارم زودتر قسمت های جدیدش بیاد. خودم یه حدس هایی در مورد ادامه اش زدم که امیدوارم درست درنیاد
مثل همیشه عالی وبی نقص دمت گرم که تواین شرایط باعث میشی آدم احساس پوچی نکنه مرسی عزیزم🌹🌹🌹
به نام شیوا
من از این پس
یک خدا
یک الگو
شیوا،شیوا!🥀
بالاخره یه داستان که جذب کنه رو خوندیم اینجا.
دمت گرم ادامه بده.
دهنتو منتظر بودم زهرا با دیلدو کمری کون کسرا یا شقایق بزاره
من هر سه قسمت رو الان خوندم و تنها چیزی که فهمیدم اینه که این داستان ریشه و معنی خیلی عمیق تری از صرفا یه داستان هیجان انگیز یا سکسی داره. اولین باره ازت میخونم و تازه فهمیدم چرا اسمت انقدر همه جا هست. بشدت منتظر قسمت بعدیم
لعنت بهت شیوا
از مستی هم حس بهتری داره غرق شدن تو لطافت قامت
محشری تو عوضی
لعنت بهت شیوا
از مستی هم حس بهتری داره غرق شدن تو لطافت قلمت
محشری تو عوضی
درود بر مهربانوی شجاع شیوای عزیز عالی مثل همیشه
سلام شیوا جان هزاران بار تبریک بنده رو پذیرا باشین احسنت کلا نوشوهای سکسیتون با همه به فاصله زمین تا اسمونه بسیار جذاب ویرایش شده که میتونه در قالب خوندن تو ذهن ادم تصویرسازی کنه و این یعنی شما کارتونو به بهترین شکل دارین انجام میدین
مطمئنم همونقدری که ما بهت افتخار میکنیم بابای مرحومت هم از حرفایی که بهت زده پشیمونی.من نمیدونم کجاها فعالیت داری ولی شهوانی برای یه ذهن خلاقی که تو داری زیادی کوچیکه بیشتر انرژیتو جایی بزار که بیشتر پیشرفت کنی این چیزایی که نوشتی شاهکارن حیف میشن اینجا.
من کلی برات تایپ کردم بودم که متاسفانه با یه اشتباه همش پرید برای اولین بار یکی دوتا غلط املایی داشتی یعنی حرف آخر فعل را درست استفاده نکردی دو جا اسم آقایون را قاطی کردی و از همه بدتر متاسفانه شعار زاده شدی که من کلی با مثال برات نوشته بودم حالم گرفت که پاک شد متاسفانه شعارهای فمنیست های کاسب مهریه پرستوی نظام را وارد نوشته هات کرده بودی، الان دخترهای زیادی هستن که بلافاصله بعد از عقد مهریه را که قرار نبوده بگیرن را با دوست پسرشون اجرا می زارن که امارش بیش از یک ملیون در حالی که اون دخترهای پانزده ساله ای که فروخته میشن به قول تو شاید به ثد نفر هم نرسه و دختری که از این طبقه محرومه و اختیار ازدواجش را هم نداره معمولا جرات خیانت را هم نداره ، الان خیانت زن متاهل در طبقه متوسط و برخودار چندبن برابر خیانت مردهاست و ایران تنها کشور دنیاست که زن هم خیانت می کنه و هم جایزه می گیره و تمام اموال اقا را تحت مهریه و نفقه و نحله غارت می کنه، من و مادرم الان از خونه پدری اواره شدیم چون زن برادرم من بلافاصله بعد از عقد مهریه اش را به اجرا گذاشته و حتی سهم الارث برادر من را هم توقیف کرده، متاسفانه بدترین چیز همینه که دردمردها و ظلم به مردان را که هم از حکومته و هم از سمت زنان انکار می کنید اونم مردانی که نود پنج درصد کشته های انقلاب اخیرن ولی هیچ نامی هیچ جای ازشون نیست
شما چهارده نفر، فقط قراره توی بهشت شیشهای، سکس کنید و لذت جنسی ببرید. سکس و لذت با شما، دادن امتیاز با ما.
تا اینجا به این حرفشون عمل کردن
سلام
شما میتونی داستانتون را در روز مشخصی منتشر کنید و برای افرادی که هزینه پرداخت میکنن یک روز زودتر ایمیل کنید اینطوری از داستان نویسی درآمد دارید و همه هم میتونین داستانتون را بخونن
مثل همیشه یه داستان عالی و درجه یک همراه شگفتانه های عجیب و بسیار زیاد تبریک میگم بهتون شیوا بانو 🙏 👌 👍
و یه خسته نباشید و تشکر هم بابت اینکه تو همچین روزهایی با این همه مشکل آپ کردین داستانتون رو 🌹
بینظیر قلمت✌️مثل همیشه گل کاشتی شیوا خانم❤️❤️
شیوا هیچ چیز تو این دنیا به اندازه قلمت اروتیک نیست…🔥🔥🔥
واقعا نیاز داشتم وسط همه جریانات این روزامون، یکم دور شه ذهنم از دنیای واقعی، مرسی که آپلودش کردی❤️
در ضمن، تجربه ام از دنبال کردنت، بهم میگه شبِ زهرا و شقایق قراره خیییییییییییلی سکسی و خفن باشه💦💦💦💦
٤ سال پيش اكانت داشتم كامنت ميذاشتم اما بعدش گاها ماهى يكبار سر ميزدم به سايت بعد خوندن اين داستانت البته از قلمت فهميدم كار خودته باز اكانت ساختم فقط بگم لعنت به ذهن مريض فوق العاده خلاقت لامصب چقدر خوبى
هیچ چی بعد یه خراب کاری بزرگ تو تهران و شبش داستان شما حال ادمو جا نمیاره
دمت گرم
مسکن لذتبخشی بود بخصوص من که با فروپاشی روانی فاصلهی کمی داشتم. دستت طلا، خیلی خوب مینویسی. هیچ کشش جنسی بهت ندارم اما خیلی برام جذابه قدر ظرفیت کم خودم زنی مثل تو رو درک کنم شیوا بانوی عزیز و محترم
دمت گرم شیوا،میتوتم بگم واقعا نویسنده تموم عیاری دختر، ولی تو واقعیت هم این طور میشد خوب میشدا، چه حالی میداد
و دراخر کیر خر فرنگی به کون رهبر خلق
شيوا بانو با داستان هات رسما داري بهمون تجاوز ميكني
ادامه ش رو لطفا زودتر بزارررررر 😘 😘 😘
کاش همه یاد میگرفتن سبک نوشتن رو از شما… مهمترین قسمت داستان آماده کردن و فضاسازی قبل از سکسه
شیوا واقعا من دیونه ی این قلمت هستم و این ذهنت واقعا تو داری تو ایران حیف میشی واقعا دارم اینو از ته دل میشم
شیوا جان قشنگی داستانهات به این خاطره که تو متن داستانت همه جور طیف و همه جور تمایل و فانتزی به وضوح مشهوده و همه رو جذب میکنه و این نشون دهنده نبوغ سرشار و آگاهی کامل تو توی این زمینه است
ممنونم ازت ❤️
وای وای داستانت به طرز وحشتناکی قشنگه نه بخاطر سکسی بودنش بخاطر قلمت خیلی خوب مینویسی عالی عالی عالی دمت گرم فقط توروخدا زود تر قسمت بعدیو بده مرسی مرسی مرسی ❤❤❤❤
بازم مثل همیشه عالی و جذاب محشره محشر فصا جمله بندی هیجان سازی اوج و فرود و فراز و نشیب همش لذت بخشه لعنتی …مرسی که وقت گذاشتی لطفا ادامه بده لطفا بدون وقفه آپلود کن سایر قسمت هارو …در آخر باید اعتراف کنم که مثل همیشه بدون هیچ حرف اضافه ای میگم عالییییه و دمت گرم
واقعا دلم میخاد تو همچین بهشت شیشه ای زندگی کنم.بدبرداشت نکنین جو افراد برام باحاله و ازهمچین جو هایی لذت میبرم
اگه بجای ادمین بودم داستان دنباله داری که ارسال هر قسمتش بیش از یک ماه طول میکشه رو آپ نمیکردم. به خواننده احترام بذارید. تگ دارن که در صف نیستند!
طرف میاد بعد یکسال ادامه داستان میذاره وقتی آب خشک شد.
حالا بریم بخونیم…