بهمن و خاله با احساس

1393/09/26

میدونم اخر همه داستانا یه سری عقده ای فوش میدن فقط ولی خیالی نیس.داستان من کاملا واقعیه حالا خودتون میفهمید
من بهمن یه پسر ١٩ ساله قدم تقریبا بلنده پوستم سبزه قیافه معمولی…قرار شد خالم اینا بقیه عمرشون رو بیان با مادربزگم اینا زندگی کنن.من از وقتی یادمه تو کل هفته پنج روزشو رو اونجا بودم و این خبر خوشحال کننده ای بود.چون من وابسته خالم بودم.خالم فاصله سنیش بامن تقریبا کم بود.سی سالش بود.یه بدن تو پر و سفید و یه چهره فوق العاده مهربون و دلنشین داره…دیگه کم کم نزدیک میشدیم به روزایی که خالم بیاد اونجا زندگی کنه.من هیچوقت حس جنسی به خالم نداشتم.همیشه باهام عین خواهر بود.اخه من تک فرزندم.دیگه اساس کشی شروع شد و من و شوهرخالم مشغول اساس کشی بودیم بهش کمک میکردم.خالمم این وسط فقط دستور میداد.چند باری که تو خونه تنها میشدیم تا وسایلو بده ببرم پایین یه چیز سبکو الکی هی اینور اونور میکرد تا برم کمکش مثلا خودشو برام لوس کنه.چند باری هم خودشو تو جاهای باریک و تنگ بهم میمالید ولی من خر تر ازین حرفا بودم. اساس کشی تموم شد و یه سالی که اومدن خونه مادربزرگم اینا منم همش پیششون بودم.خیلی باهام راحت بود حتی جلوی شوهرش لباس باز میپوشید یا با شلوارک تا زیر باسن میپوشید ولی بازم من… وقتی غذا میخاست بپزه همش میرفتم کنارش و سر به سرش میزاشتم. اونم خیلی آمار میداد.بلخره وقتش رسیده بود. قرار شد شوهرش واسه کارش یه ماهی بره خارج عسلویه…تو همین گیر و دار هم مادربزگ و پدربزرگم قرار بود برن سفر. منم که اعتماد کل خانواده رو جلب کرده بودم تمام و کمال قرار شد من بمونم پیش خالم.بلخره شوهرخالم رفت و مادربزرگم اینا هم رفتن.

حالا من بودم و خاله جونم که واقعا حاضر بودم دنیارو به پاش بریزم. چند شب اول خیلی معمولی عین همیشه باهم رفتار میکردیم.شبام رو تختش دو نفری پیش هم میخابیدیم چون خونه ویلایی بود و خالم میترسید جدا بخوابه.منم که دانشگاه رو کلا تعطیل کرده بودم این چندروز.خلاصه یروز که با رفیقم رفتم بیرون موقع برگشتن خونه دیدم خالم نیست.رفتم طبقه بالا دیدم خالم رفته حموم.منم رفتم جلو حموم صداش کردم تا یوقت اگه اومد بیرون نترسه چون نمیدونست من برگشتم خونه. صداش کردم خاله جون من برگشتم.گفت باشه خاله منم دیگه آخراشم.داشتم از اتاق میرفتم بیرون صدام کرد بهمن میتونی پشت منو بسابی؟ منم ک تا حالا اینکارو نکرده بودم من و من کردم گفت خجالت نکش بیا کمرمو چند وقته کیسه نکشیدم.منم قبول کردم.با لباس رفتم تو حموم خالم فقط شورت پاش بود.پشتش به من بود و دستاش رو سینه هاش.خیلی بزرگ بودن.من جا خورده بودم.انتظارشو نداشتم واقعا.کمرشو شستمو آب کشیدمو اومدم بیرون ولی بدجوری تو کف بودم.دیدم سوتینش اونجاست برداشتم رفتم تو دستشویی طبقه پایین شروع کردم جق زدن با اون.بوی عجیبی میداد.خودمو خالی کردم ولی هنوز تو کف خالم بودم.وقتی اومدم بیرون دیدم خالم کارش تموم شده و داره دنبال سوتینش میگرده.گفت بهمن تو سوتین منو ندیدی؟گفتم اخه سوتین تو به من چه دخلی داره؟ گفت اره واقعا اصن به تو چه دخلی داره اخه؟ وقتی رفت بالا دوباره رفتم گزاشتمش رو کاناپه.گزاشتم تا خودش ببینه اونو.وقتی پیداش کرد چیزی بمن نگفت ولی من ازش پرسیدم چیشد بلخره پیدا شد؟اونم انگار دوزاریش افتاده بود.با یه حالتی گفت اره.رسما بم فهموند ک خر خودتی. شب شد شامو خوردیم و خاستیم بخوابیم.دیدم ارایش کرده و به خودش رسیده.گفتم خبریه؟گفت مگه تمیزی به خبره؟تعجب کردم.اخه هیچوقت تو خونه اینقد به خودش نمیرسه حتی واسه شوهرش. من زودتر رفتم تو تخت و داشتم فیسبوکمو چک میکردم.دیدم تلوزیون رو خاموش کرد و اومد تو اتاق و نشست رو تخت.دستاشو کرم زدو چرب کرد.واقعا محشر شده بود.خیلی حشری شده بودم نمیدونستم چکار کنم.خالم عادت داشت هروقت میخاست لباساشو عوض کنه فرقی نداشت براش من تو اتاقش باشم یا نه.خیلی راحت بود باهام.دیدم شلوارشو دراورد و بلیزشو دراورد یه لباس شب که عین حوله بود تنش کرد.من جا خورده بودم ازینکاراش. دیدم اومد زیر پتو و خودشو نزدیک کرد بم.گفت میشه گوشیتو بزاری کنار؟ منم گوشی رو خاموش کردم گزاشتم رو کمد بغل تختش.به پهلو خوابیده بود کنارم رخ به رخ بودیم.گفت یه سوال ازت بپرسم مرد و مردونه جوابمو میدی؟گفتم اره گفت عصری تو سوتین منو برداشتی؟گفت فقط راستشو بگو چون من حواسم بهت بود.از عصری خیلی تو فکری گفتم چون گفتی مردونه منم راستشو میگم.اره من برداشتم. گفت خب دلیلشو بگو.گفتم همینجوری خاستم ببینم چه بویی میده.گفت کار بدی که نکردی روش؟ اینو که گفت نفهمیدم چی بگم دیگه.گفتم ببین خاله جون من یه جوونم و سنم تقاضا میکنه خاهشا پا پیچم نشو.تیریپ قهر برداشتمو پشتمو کردم بهش.دستشو انداخت دور کمرم گفت یه دقیقه برگرد.تا برگشتم چسبید به لبام دیگه نزاشت حرف بزنم.فهمیده بودم خودشو اماده کرده واسه من.منم دیگه تحمل ناز کردن و نه گفتنو نداشتم.خیلی با احساس باش عشق بازی کردم.بلندم کرد و لباسامو دراورد شروع کرد به ساک زدن.دیگه داشتم روانی میشدم با حرکاتش.عین وحشیا لباسای خودشو دراورد و پاشو باز کرد گفت نوبت توهه.من زیاد خوشم نمیومد ولی این کس با کسایی ک تا حالا دیده بودم فرق داشت.افتادم به جونش دیگه نفساش تند شده بود و چشاشو بسته بود لباشو گاز میگرفت منم بدتر کسشو لیس میزدم دیدم همون کرم که زده بود به دستشو دراورد زد به کیرم گفت میخام امشب اول منو ارضا کنی نه مثل شوهرم فقط به فکر خودت باشی.اینو ک گفت فهمیدم از سکس با اون رضایت نداره.منم ک دیر انزال.سریع رفتم پشتشو خیلی با احساس شروع کردم تلمبه زدن و باش ور رفتن.قشنگ تابلو بود داره حال میکنه.تا حالا اینجوری ندیده بودمش.یه 45دقیقه ای با کیرم حال میکرد دیگه حس میکردم الانه که آبم بیاد.بش گفتم خاله یوقت کار ندی دستمون.گفت نترس حواسم هست.دیگه کلافم کرده بود با حرکاتش.لامسب التا اوشن به گرد پاشم نمیرسید اینقد حرفه ای بالا پایین میکرد انگار یه عمره اینکارست.یه دو سه باری ارضا شده بود.داشت میلرزید دیگه این اواخر انرژی نداشت.واقعا کلی حال کردم باش.باورم نمیشد.خاله مهربون من از همیشه مهربون تر شده بود.دیگه داشت ابم میومد.سریع کشیدم بیرون نشست پایین با کیرم ور رفت تا آبم پاشید تو سرو صورتش.اومد خوابید رو شکمم با سینه هام بازی میکرد گفت بهمن خاله قول میدی همیشه مال من باشی؟قول میدی این راز بین خودمون باشه؟ گفتم مردو مردونه تا تهش پاتم.اونشب هیچکدوممون خوابمون نمیبرد.رفتیم دوش گرفتیم و تا صبح تو گوشم اروم حرف میزد. بعد ازون قضیه همش یجوری رفتار میکردم تا اون بیاد جلو اول.تشنه سکس بامن شده بود.24روز دیگه مونده بود تا شوهرش بیاد و ما هرشب این شده بود کارمون. ببخشید اگه نتونستم خلاصش کنم براتون.

نوشته: بهمن


👍 1
👎 0
204708 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

447570
2014-12-17 08:07:10 +0330 +0330

آخه کی بهت فحش داده!/
هنوز که این اتفاق نیوفتاده/
ادامه بده پسر جان/ بلکه موفق شدی و یه روز بتونی خدمت همه ی آدمهای کره زمین که تو کف تو هستن برسی و یه ثوابی هم کرده باشی/
کار خیره دیگه/ حاجت هیچ استخاره ای هم نیست/
برو که موفق باشی/
شاید هم رفتی جام جهانی!/
اصلن شاید یه روز مشعل المپیک رو هم بهت دادن که تو روشنش کنی

0 ❤️

447571
2014-12-17 08:37:57 +0330 +0330
NA

mosking

0 ❤️

447572
2014-12-17 09:24:13 +0330 +0330

رفته بود خارج ؟؟؟ اونم عسلویه ؟؟؟ کونیه بی سواد عسلویه خارجه ؟؟؟؟ ای برین به اون مغز فعالت . روی سنگ لهدت ریدممممم

0 ❤️

447573
2014-12-17 10:46:57 +0330 +0330
NA

چه جالبه این داستانهای کسخلی افراد جلقی که همه اعضای خونواده با هم میرن مسافرت یا سر کار و این جلقی را با توهمش تنها میزارن خدا بهت شفا بده ولی کمتر کون بده که اینقدر فکر نکنی

0 ❤️

447574
2014-12-17 10:59:17 +0330 +0330
NA

داخل و خارج عسلویه تو کون آدم دروغگو بعد انتظار داری بهت فحش ندن مفعول خان:
این همه تناقض تو داستان تخمی تخیلیت
1- خالم اینا بقیه عمرشون رو بیان با مادربزگم اینا زندگی کنن:رسما پدر بزرگت تخمتم نیست؟؟
2- عین وحشیا لباسای خودشو دراورد!!!خالت زامبیه
3- نوبت توهه!!!کیرم تو لهجت
4-خونه ویلایی بود و خالم میترسید جدا بخوابه،تو که هی طبقه پایین بالا می کردی پس آپارتمان بوده دیگه مجلوق جان
5-سوتینش رو طبقه بالا برداشتی رفتی تو دستشویی طبقه پایین شروع کردی جق زدن تو هم ک دیر انزال وقتی اومدی بیرون دیدی خالت طبقه بالا کارش تموم شده و داره دنبال سوتینش میگرده.علم غیب داشتی یا چشم بصیرت .گفت بهمن تو سوتین منو ندیدی؟کسخل اومده طبقه پایین دنبال سوتین!!! وقتی رفت بالا دوباره گزاشتیش رو کاناپه!!!
6-“بد جور تو کف بودم”***“من زیاد خوشم نمیومد ولی این کس با کسایی ک تا حالا دیده بودم فرق داشت” این جملات رو فقط از یه مجلوق خالیبندمی شه شنید
7-سریع کشیدم بیرون نشست پایین با کیرم ور رفت تا آبم پاشید تو سرو صورتش!!! خالش تو برازرز کار می کرده

نتیجه اخلاقی اینکه برو کونتو بده و گاه گاهی جق بزن تو نویسنده خوبی نمیشی عزیزم

0 ❤️

447576
2014-12-17 11:00:49 +0330 +0330

فحش نمی دم فقط میگم . برو گم شو دروغ گو .لاشی

0 ❤️

447577
2014-12-17 11:58:54 +0330 +0330

میدونی لایق فحشی دیگه چرا داستان مینویسی؟ عقده داستان نویسی داری؟ یا تو کف خاله بدبخت از خدا بی خبرتی؟

0 ❤️

447578
2014-12-17 13:58:14 +0330 +0330
NA

good like چه قدر بیشعور با پختر اره با زنت اذه باخالتم اره

0 ❤️

447579
2014-12-17 14:08:00 +0330 +0330
NA

کس آبجیت با این خالت کس کش هرکی با خالش سکس میکنه میگن بیا تو حموم کس کش دروغگو

0 ❤️

447580
2014-12-17 16:48:05 +0330 +0330
NA

کونکش دروغگو هر چي توذهنش مزخرفات بوده تراوش کرده اينجا ،جقي.جقي زاده مجلوق

0 ❤️

447582
2014-12-17 16:56:27 +0330 +0330
NA

همش دورغ نگفته خیلی ازحرفاش راسته

0 ❤️

447584
2014-12-17 17:16:28 +0330 +0330
NA

آخه کس کش اگه 24روز اونم هرشب پس این پریود نميشد؟ جقلو خان تو برو همون جقتو بزن تورا چه له این داستان نوشتنت

0 ❤️

447585
2014-12-17 17:21:44 +0330 +0330

جناب باسواد،لحد نه لهد؛و اما آقای نویسنده ی متجالق، ای اجلق الجالقین،و ای مجلق ال مستجلقین،کمتر جق بزن دیگه باباجان،میبینی که همه متوجه جالق بودنت شدن،ای باباآآ

1 ❤️

447587
2014-12-18 03:35:32 +0330 +0330
NA

بیست و پنج روز یه پشت کردی؟؟؟ کمرت خم نشد؟؟؟ کسش جر نخورد؟؟؟ خودت تموم نشدی؟؟؟؟

0 ❤️

447589
2014-12-18 05:28:29 +0330 +0330
NA

باز هم سفر … باز هم حمام و کیسه … دفعه بعدی کولرشون خراب میشه و تعمیرکار میاد خودشو خالشو شوهر خالشو تو حمام میکنه و میره طبقه پایین با سوتین خالش جلق میزنههههههههههههههههههههههههههههههههه
ای سگ برینه به اون تراوشات ذهنیت

0 ❤️

447590
2014-12-18 06:51:40 +0330 +0330
NA

چقدر احساس احساس کردی مجلوق بکن بره دیگه با این داستانت

0 ❤️

447591
2014-12-18 11:51:25 +0330 +0330
NA

آخه جقی چراانقد ت ok fool و داستانا اسم عسلوییه هست یانمی دونم شربت یااحساس گناه
ننویس جقی ننویس lol biggrin

0 ❤️

447592
2014-12-18 18:11:00 +0330 +0330

امشب نمیخوام بد وبیرا بگم هی بد تر میشه
آخه هر خری از داستانت میفهمه که تخمی و تخیلی نوشتی
از این تابلو تر

0 ❤️

447593
2014-12-18 18:44:44 +0330 +0330
NA

میگم این خالتو به بقیه هم قرض بده تا همه حال کنن شاید روکورد تورو بشکنند

0 ❤️

447594
2014-12-19 03:20:13 +0330 +0330

متادون هم زده بودی 45 دقیقه طول نمی کشید

0 ❤️

447595
2014-12-19 05:52:45 +0330 +0330
NA

داستانت قشنگ بود
ولی شتر هم ۴۵ دقیقه نمیتونه بکنه
نتیجه:اخر داستان ریدی
تنکس

0 ❤️

447596
2014-12-19 14:57:31 +0330 +0330
NA

من نمیدونم چرا بعضیا خواهرومادروعمه وخالشون توحمام صداشون میزنن وجالب اینجاست همه هم حرفه ای ساک میزنن وازکون میخان بدن دلیلش چیه

0 ❤️

447597
2014-12-24 06:42:27 +0330 +0330

اونوقت پدر بزرگ مادر بزرگتم یک ماه سفر بودن؟ تو هم هر شب کیکردی خاله رو بچه های سایت هم البته بلا نسبتشون همه گاگول که چرندیات تو رو باور کنن؟برو پسرم به خود ارضائیت برس دیر نشه

0 ❤️

447599
2015-01-04 13:59:44 +0330 +0330
NA

تو حتما وقتی مامانتو میکردن دیدی اون وقت اومدی جای خودت با اون که مامنتو کرده و جای مامانت رو با خالت عوض کردی حتما مللللللللللجوق

0 ❤️

447600
2015-05-12 18:17:39 +0430 +0430

دوستان کاملا از خجالت داستانت دراومدن,دیگه حرفی نیست…فقط زیاده روی نکن که ضررش بیشتر از منفعتشه dirol

0 ❤️




آخرین بازدیدها