دوران نادانی (۱)

1402/04/14

سلام دوستان!
اسم من ماهان و تک فرزند هستم و اسم مادرم مینا هست، داستان برمی‌گرده به سال ۹۷ زمانی که من ۱۹ سالم بود و کنکور داده بودم و منتظر نتایج و خودتون میدونید چقدر طول میکشه این پروسه.
از خودم بگم که یک پسر با موهای قهوه ای روشن و ریشی که طلایی کردمش با چشم آبی که به مامانم رفته و قد ۱۸۸ ‌و وزن ۷۶ و والیبالیست هستم و اضافه وزن ندارم و مادرم زنی ۳۸ساله‌(اون زمان ۳۸ سالش بود) سفید و میلف با چشم های آبی و والیبالیست( مادرم منو هم والیبالیست کرد) و ژیمناستیک کار و بدنساز و خلاصه عضله ای با قد و وزن ۱۸۱، ۶۳ و کیر شق کن!😁
و بابام هم اسمش هادیه و مردی با قد ۱۸۰ و پوست سفید و چشم های قهوه ای و برعکس من زبون باز! شغلش هم مدیر گمرکه و همش مأموریت هست.😒
بعد از سه سال درس خوندن بکوب دیگه خسته شده بودم ، به دلیل استرس نتایج کنکور هر روز جق میزدم و شهوتم‌ به اوج رسیده بود، ختم کلام دلم کص می‌خواست!
اعتماد به نفس نداشتم و جرات کص تور کردن نداشتم و کم کم به مامان مینا حس پیدا کردم. با عکس هایی که یواشکی ازش گرفته بودم جق میزدم، البته بگم ما خوانواده‌ی مذهبی‌ای نبودیم و مامانم با نیم تنه و لگ قد نود می چرخید تو خونه.
من به داروسازی علاقه دارم و یک مدت حتی تو داروخونه داییم کار کردم( البته بگم داییم دکتر داروساز هست)و با داروها آشنا هستم و به این نتیجه رسیده بودم که قرص خواب آور بدم بهش و یکم کص کونشو دید بزنم!
میدونستم اگه یک دفعه سه،چهار‌تا به طرف بدی خطرناک است و شاید به بدنش نسازه به همین دلیل روز اول یک دونه اگه مشکلی پیش نیومد روز دوم دو تا و روز سوم مشکلی پیش نیومد چهار تا و کار رو شروع کنم.
فردا شنبه بود و مینا صبح ساعت ۹ تا ۱۱ کلاس تیاریکس، فیتنس، … و ساعت ۶ تا ۹ شب سالن بدنسازی می رفت.
با صدای مامان از خواب بیدار میشم و میبینم که از باشگاه اومده و ساعت ۱۱:۲۹ هست.
من: سلام
مینا:سلام کوفت چه وقت خوابه !چقدر خوابت زیاد شده! از بس شبا دیر میکپی‌!
من:صبحونه
مینا: الان وقت ناهاره‌ صبحونه‌ی چی!
من:حالا ول کن من امروز ساعت ۵ با دوستام تو‌ پارک ملت قرار دارم خلاصه گفتما.
مینا: چه عجب آقا بالاخره رفت بیرون !
ساعت چهار بود قرار بود اول بریم سراغ دوستم سام بعد بریم پارک.
سوار ماشین شدیم و مینا با یک نیم تنه سکسی نشست تو ماشین.
من: مامان تو با این میای شق الناس به گردنت هست.🤣
مینا: بی ادب اگه بابات بالا سرت بود انقدر بی شعور نبودی.
بعد من قراره برم باشگاه و لباس ورزشی پوشیدم و هدفم تناسب اندامه!
من: تو باشگاه مختلط😏
مینا: زن و مرد فرقی ندارن.
رسیدیم دم خونه سام و سریع پرید تو ماشین سلام احوالپرسی کرد‌ و فکر کنم وسطای راه بدن مامانم رو دید و دیوث فقط داشت نگاه می کرد و منم برای اینکه اینو مشغول کنم که یک وقت عکس یا فیلم نگیره باهاش درباره کنکور حرف زدم.
رسیدیم پارک و خلاصه کلی اون روز حال کردیم و با یه دختر دافولی میلف و سفید و چشم سبز به اسم آرمیتا در حد شماره آشنا شدم.
ساعت نه و نیم بود که مامانم میاد دنبالم.
من: سلام
مینا:سلام ماهان جون
خوش گذشت؟
من:خوب بود
خسته ای؟
مینا: چطور؟
من: خب خسته به نظر میای
مینا:فقط خوابم میاد
رسیدیم خونه و من قبل از اینکه بریم پارک تخم شربتی درست کردم و تو یکیش یک دونه قرص حل کردم
و می‌دونستم تشنش میشه وقتی از باشگاه بیاد( مخصوصأ نوشیدنی که شیرین باشه تا قند خونش میزون بشه)و خلاصه میرم که تخم شربتی رو ببرم براش که میبینم که پاهای قلمی و ظریف سکسیش رو رو میز گذاشته با اون جوراب های مچی و پاهای سفید و کیوتش‌ که کیرم شق میشه سریع شربت رو میدمو‌ میرم اتاقم.
به بابام فحش دادم گفتم که ببین همچین زن میلف وفاداری رو ول کرده معلوم نیست چه کار میکنه😒
قرار شد وقتی خوابید لیوان رو بشکونم که ببینم قرص تأثیر داره یا نه؟
ساعت ۱۱:۱۵ بود قشنگ معلوم بود خوابه، جلوی اتاقش رو سنگ کف خونه یه لیوان میکوبم زمین که میشکنه و هیچ تأثیری بر خواب مامان جونم نداشت.
رفتم پتو رو کشیدم که دیدم مثل همیشه با شرتک و (تاپ یا نیم تنه بود) خوابیده بود، کلی صداش کردم کلی تکون دادم دیدم کاری نکرد، یه لحظه ترسیدم که نبضشو گرفتم و سرمو گذاشتم رو سینه ها عضله ای و بلوریش که دیدم نه علائم حیاتی داره و خداروشکر چیزیش نیست.
به پهلو خوابوندم مامانی رو که رفتم پشتش خوابیدمو‌ یکم ممه بازی کردم کون مالیدم و رفتم.
فردا یک شنبه روز پر کاری بود و نهار خونه نبود و از ساعت ۸تونیم صبح تا ۶ تو سالن والیبال بود(گفتم که مربی والیباله‌ مامانم)و ۷ می‌رسید خونه.
ساعت ۵:۳۰ همیشه اتوماتیک مامانم بیداره و بخاطر این قرص خواب خودم صبح با بدبختی بیدارش میکنم.
من:سلام
مینا:سلام عشق مامانی آفتاب از غرب به شرق طلوع می‌کنه.
من: من دیگه باید کارمو شروع کنم این همه زحمت کشیدم برنامه نویسی یاد گرفتم که مستقل شم!( باید بگم که من تو کارای کامپیوتری خیلی واردم)
مینا:قربونش برم من.
من :صبحونه
مینا:باشه
خلاصه خیلی میترسیدم که مامانم خوابش نبره تو راه سالن بخاطر همین تو اسپرسویی که داشت میخورد قرص ضد خواب (تو توضیحاتش زده بود آنتی اسلیپ) زدم که اکثر خلبان ها قبل پرواز میخورن!
از خونه میره و بعد از فکر کردن به این موضوع به این نتیجه میرسم که
همین امشب کار رو شروع کنم و دیگه ۴ تا قرص ندم.
از ساعت ۸ تا ۱۲ پای کامپیوتر بودم و ارز دیجیتال کریپتو داشتم یه کمیشو میفروشم و ۷ تومن گیرم اون زمان کریپتو‌ سقوط نکرده بود.
و از اصل مطلب دور نشیم ناهار با آرمیتا قرار میزارم و میریم سوشی کده و غذای شرقی سفارش میدیم.
از آرمیتا خیلی خوشم میومد و تابلو بود عین خودم افتاب مهتاب ندیدس.
وضع خانواده هامون از همه نظر یکی بود و گزینه معقولی برای هم بودیم.
تو پارک بودیم که مامانم زنگ میزنه و میگم که آره با دوستم رفتیم ناهار خوردیم و پیاده روی کردیم.
با آرمیتا حرف میزدم و از خانواده و از خودمون می پرسیدیم و خلاصه من دوست داشتم که یکم بمالمش‌ که ولی محتاط بودم که یک وقت زیادی پیش نرم.
ساعت ۸ خونه رسیدم و زنگ زدم (چون ۷ میومد خونه)و درو مامانم باز کرد و…
مینا:سلام عشق مامان
من:سلام
شام چی داریم؟
مینا: ای شکمو به بابات رفتیا😉
من: به بابایی که سالی یه بار میبینمش😏
مینا:بابات فردا میخواد بیاد خونه
من:معلومه مامان این چند وقته فشار زیاد اومده ها که انقدر خوشحالی😀
مینا:تو آدم نشدی آخه چرا از این حرفا میزنی
من:مثبت ۱۸
مینا:پس من دارم مامان چی رو میگم؟
من:من چند سالمه؟
مینا:حالا ول کن با کی رفته بودی ناهار خوردی؟
من:دوستم
مینا:کدوم دوستت؟
من:آرمیتا
(اولش جا خورد ولی خب مامانم آدم منطقیه و هرکسی دوست دختر نیاز داره)
مینا:جدیده؟
من:آره
عکسشو میخوای نشونت بدم؟
(یکم سرد برخورد کرد که پرو نشم)
مینا:حالا نشون بده.
نشون دادم و معلوم بود خوشش اومده ولی بروز نمی‌داد.

ساعت ۹بود و من هم کاندوم داشتم و تاخیری، روان کننده از کشو بابام برداشتم و بعد رفتم تو غذا‌ مامانم که یک خوراک گیاهی بود دو تا قرص بریزم که سه تا افتاد و با خودم گفتم قسمت این بود و بعد از این که مامانی غذاشو خورد منم خوردمو رفتم کنارش تو کاناپه دراز کشیدم.
چه لباس سکسی ای پوشیده بود نیم تنه صورتی با لگ آبی و ناخنهای قرمز پا و آبی آسمانی دستا که هر کیری رو سیخ خودش میکرد! فتیش نداشتم‌ ولی وقتی این دست و پاهای قلمی و کشیده رو دیدم، گوه بخورم نداشته باشم!
داشتیم فیلم می‌دیدیم که با خودم گفتم این اینجا بخوابه دیگه نمیشه کاری کرد و با بدبختی رفت تو اتاق خوابید.
ساعت ۱۰:۳۰ بود و من تاخیری رو میزنم و فرصت ظرف شکستن جمع کردن آنچنان نداشتم و بلند داد میزنم که مامانم بیدار نمیشه نیشگون گرفتم خوابیدم روش که دیدم بیدار نشد.
گفتم حله و محتاط بودم که کبود نشه یا علامتی نمونه چون فردا قراره بیاد بعد قرنی بکنه.
کیرم تف میزنم و روان کننده میزنم و بعد کاندوم میکشم و دیگه نیم تنه رو در میارم اون لحظه موهای مامانم تو سکسی ترین حالتش بود و موهای طلایی و گونه ‌و مژه های سکسی با لب قلوه ای با دو تا هلو عضله ای که گل سرسبد بودن😍😍
یکم مامانمو لیس زدم مخصوصأ موهاشو لب گرفتم آروم لبشون گاز گرفتم ممه خوردم بازی کردم با ممه ها و…
و ناخنهای دست و پا و دستشو و پاشو غسل دادم حسابی داشتم حال میکردم از رو لگ تابلو بود رو کلوچه ها شورت نیست و شلوار کشیدم پایین و یک کلوچه تمیز و لیزر شده ای که یه سال کیر نخورده و بخاطر بابا هادی جلا داده شده رو گرفتم به دندون و عین وحشیا‌ خوردم.
زیاد نخوردم که تحریک نشه و بیدار شه.
نشستم رو رونای خوش فرم مامانی و کیرم میخورد به کصش یک لحظه به خودم اومدم و فهمیدم چه غلطی دارم انجام میدم و بلند شدم و همچی رو به حالت اولش برگردوندم و جقمو از عکسای کصو و کون مامانی که همون موقع گرفتم زدم.
و الان ۲۴ سالمه و هنوز آرمیتا دوست دخترمه‌ و رابطه داریم و قراره ازدواج کنیم،دانشجوی داروسازی از دانشگاه میلان هستم و آرمیتا هم دانشجوی پوست و مو از دانشگاه تورین و الان برای تعطیلات اومدیم ایران و یاد غلطایی که کردم افتادم و الان یه کص‌چشم سبز میلف سفید ورزشکار و دکتر گیرم اومده.
اگه میخوایید ادامه این داستان رو بنویسم که خیلی جذابه.

نوشته: ماهان


👍 6
👎 18
50401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

936282
2023-07-06 00:03:18 +0330 +0330

سلام، ضعیف بود

0 ❤️

936286
2023-07-06 00:19:13 +0330 +0330

اگر مامی بُکن داره بنویس

0 ❤️

936316
2023-07-06 02:21:24 +0330 +0330

عن تو قیافت
جقی کمتر بزن عقل برات نمونده

0 ❤️

936323
2023-07-06 02:31:29 +0330 +0330

موضوع داستانت ممکنه راست باشه ومامیو دید بزنی ولی طرز نوشتن و تعریف از خودت عق ادمو میاره بریزه تو کون خودت و مامیت

1 ❤️

936329
2023-07-06 02:48:50 +0330 +0330

سلام رهی هستم از بازل سوییس ، کیر تو خودت و آرمیتا و علم پزشکی‌و مامان مینا جونت و پدر کسکشت که تربیتت نکرده
تخیلی کامل ، مجبوری بنویسی اینهمه زحمت کشیدی موقع کردن عذاب وجدان گرفتی ، دقیقا تو به یاد مادرت جق میزنی بعد عذاب وجدان میگیری ، بعد همونو چوس دان کردی برای ما شل ناموس هزار پدر ، تو علم وزشکی یه مبحث دی ان ای هست برو ببین جا پدرت کی تو رو کاشنه پدرت همش ماموریت بوده

2 ❤️

936336
2023-07-06 03:23:58 +0330 +0330

سلام از جزیره جیبوتی کامنت میزارم کص ننت

1 ❤️

936465
2023-07-07 02:26:34 +0330 +0330

استاد شما کود ام مصرف میکنی؟ توی هر بخشی ک موجوده گوه زیاد میخوری مثل اینکه

1 ❤️

936562
2023-07-07 17:57:15 +0330 +0330

این دیگه چی بود 😐

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها