زندگی مستقل با نجمه (۲)

1402/07/02

...قسمت قبل

وقتی‌دم از زندگی مستقل میزنم یعنی بالا بلندی هایی که واقعا طی شد ترم دوم من شروع ماجرا آشنایی با نجمه بود ، زنی که با من رفته رفته احساس راحتی بیشتری می کرد ولی خط قرمز های خودش داشت
حتی داخل اون چند ماه یادمه یک بار بهم دست نزدیم(No touch) نه اون با من نه من باون
اگر هم می خواست لمس ام کنه با وسیله ای مثل کنترل که دست اش بود یا گوشی یا هرچیز دیگه ای… این کار می کرد
منم هرچند فرصت گیر می آوردم دید اش می زدم و کله خر بازی رفتن داخل خونه اش تو کارنامه ام داشتم ولی تخم حرکتی نداشتم که احتمال می دادم بدش بیاد.
چون شماره پدرمو داشت یه زنگ مساوی بود با تبدیل شدن شورتم به کروات
خود پدرم ام هر چند وقت یک بار به نجمه زنگ میزد که ببینه همه چی مرتب یا نه
از اون روزی هم که رفتم داخل خونه اش به بعد همه اش تو ذهنم تصور می کردم الان کدوم شورت پوشیده قراره واسه فردا چه شورتی داخل سبد ببینم‌
یکی تفریح هاتم شده بود نجمه میره سر کار کلید از زیر گلدونی بردارم برم خونه اش سر وقت شورت کثیف هاش
اوایل خیلی واسم هیجان انگیز بود این کار
از روی همین هیجان خود به خود صبح زود دیفالت بیدار می شدم.
تا اون موقع نمی دونستم فتیش شورت کثیف زنونه دارم
اون کلید ، داخل زیر گلدونی زاپاس بود که اگر احیاناً دسته کلید اش جا موند بتونه در خونه اش باز کنه
حتی یه یدکی هم از کلید زدم که اگر اتفاقی افتاد کلید دیگه نذاشت تو زیر گلدونی دستم تو پوست گردو نمونه
کلید سازی که رفتم یه پیرمرد فس فس کار بود
گفت : برو فردا غروب بیا کلید تحویل بگیر
دو برابر پول دادم که سریع کلید بساز چون تا قبل از آمدن نجمه باید میزاشتم اش سرجاش
نجمه معمولا لباس هاش جمع می کرد
وقتی زیاد شد یباره بشوره چون تنها بود
یکی دو بارم رفتم دیدم لباس هاش شسته خورد تو ذوقم
سراغ لپ تاپ سایر چیزهایی که ذهن مریضمم می‌گفت رفتم ولی چیز زیادی عایدم نشد بهترین اش همون لباس زیرای ناز اش بود
گذشت تا که فرجه امتحانات پایان ترم شروع شد
چند روزی تعطیل بودم تا امتحانات
یکی دو روزی بود نرفته بودم داخل خونه اش ساعت هفت و نیم اینا بود گوشی ام زنگ خورد
گذاشته بودم اش سر زنگ یادم رفته بود از رو ساعت بردارم اش داخل رختخواب غلت میزدم نمیخواستم از خواب پاشم
اما کیرم قصد خوابیدن مجدد نداشت که دیدم صدای بسته شدن در حیاط آمد
فهمیدم نجمه رفت سر کار
نگاه ساعت انداختن پاشدم
رفتم پایین واسه اطمینان دستگیره اولش چرخوندم ،‌ ببینم در قفل یدفعه خونه نباشه به گا برم .
دیدم اره قفل ، کلید از جیبم در آوردم قفل باز کردم رفتم داخل خونه اش در بستم
انقدر تو این مدت اینکار کرده بودم استرسی دیگه نداشتم، واسم عادی شده بود یه راست رفتم بالا سر سبد لباس ها
سبد پر بود لباس چند تا لباس رویی که برداشتم دیدم به به
اصل کاری ها زیراً
دو تا شرت پیدا کردم چند تا سوتین برداشتم اشون
رفتم سمت مبل داخل پذیرایی
با خیال راحت ولو شدم روی مبل
چشمام بستم شورت هارو بو می کردم
کُس صاحبشون تجسم می کرم
کیرم داشت شلوار پاره میکرد شلوار کشیدم پایین یکی از شورت پیچیدم دور کیرم شروع کردم جلق زدن
تو حال هوای خودم بودم
نیم ساعتی از رفته نجمه می گذشت
که صدای باز بسته شدن در حیاط منو تا مرز سکته برد .
صدا که شنیدم نفهمیدم چیکار دارم میکنم شر شده بودم
شورت و سوتین داخل دستم بود نمیدونستم برم تو اتاق یا که لباس بندازم داخل سبد داخل آشپزخانه یک لحظه پاهام جون اش از دست داد یه حس تسلیم شدن که کار از کار گذشته بهم دست داد
صدای کلید انداختن اش به در خونه شنیدم انگار یکی من هُل داد حموم داخل اتاق
بدنم عرق سرد کرده بود تپش قلبم به قدری بود که احساس کردم الان قلبم منفجر میشه
از ترس حتی جرات نمی کردم نفس بکشم
دعا دعا می کردم سمت حموم نیاد
نمیدونم چی جا گذاشته بود
آمده بود تو اتاق خودم چیزی نمی دیدم ولی صدای باز بسته شدن کشو میومد انگاری دنبال مدارک می گشت
با خودش حرف میزد : اینو میخواد این
بعدم چند دقیقه پاشد رفت صدای قفل شدن در خونه که آمد انگار دنیا بهم دادن
منتظر وایسادم صدای در حیاطم بشنوم بعد برم بیرون
آخرش از حموم زدم بیرون
لباس زیراش که با خودم برده بودم حموم انداختم تو سبد قفل در باز کردم آمدم بیرون
در قفل کردم رفتم بالا
دیگه نمیتونستم سر پام وایسم در خونه که باز کردم جلو در نشستم
بدنم هنوز داشت می لرزید
از اون مخمصه فرار کرده بودم فکر خیالای بعدش ولم نمی کرد!
تو دلم می گفتم : شک نکرد قفل در باز بود !
اگه خودم کلید نداشتم چه گوهی می خوردم
چجوری میومدم بیرون یا می موند خونه نمی رفت بیرون چی …
از زور استرس سرم پر شده بود درد
رفتم دم پنجره یه بادی خورد سرم حالم یه خورده جا آمد
یک ساعتی گذشته بود
که گوشی ام زنگ خورد
شماره سیاوش بود
من : الو چیه سیاوش
سیاوش : سلام ندی میمیری
من : مسخره بازی در نیار ، حالم خوش نیست
سیاوش: بمیری کی تو حالت خوشه ، خوابگاه هیچ کی نیست پاشو بیا اینجا تنهام
من : الان حال حوصله ندارم
سیاوش : منم حوصله ندارم زنگ زدم تو کونی خان پاشو بیا لپ تاپ ام بیار جزوه برنامه سازی تخمی میخوام
فقط آمدنی یادت نره کارت دانشجویی هم با خودت بیار قاسمی کسکش جلوت نگیره
من : باشه ، الان میوفتم راه
رفتم پیش رفیقم خوابگاه تا غروب پیش هم بودیم ، حالم بهتر شد یخورده
ساعت هفت اینا بود
واسه اینکه ببینم نجمه به چیزی شک کرده یا نه
زنگ زدم بهش گفتم : نجمه خانوم من الان داخل شهرم چیزی نمیخواد ؟؟
از پشت تلفن خندید گفت : نه عزیزم فقط مراقب خودت باش
حرف زدنم که تموم شد قطع کردم .
با خودم گفتم خودت نزدیک بود سکتم بدی
رفتم واسه خودم یه خورده خرت پرت خریدم ، برگشتم
شبم موقع شام هیچ اتفاقی نیوفتاد
بعد از اون تخم نکردم دیگه برم سمت خونه اش
گذشت تا امتحاناتو دادم تموم شد
لپ تاپ وسایلم جمع کردم داخل کوله بلیط گرفتم برگردم شهر خودمون
واسه ساعت چهار بلیط داشتم
صدا در آمد
گفتم در باز
نجمه خانم بود آمد داخل
گفت : می خوای بری
گفتم : اره دیگه بلیط گرفتم
از چهره اش معلوم بود ناراحت
گفتم : فقط مودمو با خودتون ببرید پایین وصل اش کنید ، بهتر انتن بده
نجمه : مگه نمی بریش با خودت
گفتم : نه بمونه اینجا
نجمه : پس خودت چی می کنی
گفتم از اول می خواستم عوض اش کنم آنتن اش شکسته ، یکی واسه خونه می گیرم
ساعت نزدیک چهار شدم آژانس گرفتم برم ترمینال
خداحافظی کردم سوار ماشین شدم تا دم در بدرقه ام کرد
گذشت تا یک ماه از تابستون گذشته بود
در مغازه بابام بودم
دیدم نجمه زنگ زد ، جواب دادم
نجمه : سلام مهدی آقا ، نکنه یه زنگی بزنی ازم یه خبری بگیری
هُل شده بودم
من : سلام ببخشید سرم شلوغ بود این مدت
نجمه : اره دیگه چند دقیقه هم واسه من وقت نداشتی زنگ بزنی
من : نه بخدا اینطوری نیست واقعا سرم شلوغ بود میرم سر کار
نجمه : چکاری ؟؟
جوری حرف میزد آمار میگرفت انگار دوست دختر دوست پسریم حرف که چه عرض کنم بیشتر داشتیم باهم لاس میزدیم
آخرای حرفمون گفت مهدی جان مودم از دیروز قطع شده
گفتم حتما طرح اش تموم شده ،صبر کنید واسه اش الان طرح میخرم روشن خاموش کن درست میشه
موقع طرح خریدن طرح سه ماه خریدم
زنگ زدم بهش گفتم : نجمه خانم الان مودم روشن خاموش کنید درست میشه
نجمه : دست گلت درد نکنه
من : خواهش می کنم اگه باز قطع شد یا کاری داشتید زنگ بزنید
خندید گفت : نیازی به گفتن نبود
حرف زدنمون تموم شد دوباره خداحافظی کردم
یه مدت گذشت
هر وقت میرفتم تلگرام میدیدم این خانوم انلاین
کرم ریختن ام دوباره گرفت
اول میخواستم با شماره که ازم نداشت برم پیوی اش اذیت اش کنم دیدم کار لوسیه بیخیال شدم ترس اینم داشتم شک اش بره سمت من
آخر عضو سه چهارتا گروه مشتی کردم اش
مشتی ها
اون موقع تلگرام مثل الان نبود که سفت و سخت بگیره
سریع کانال یا گروه هارو فیلتر کنه
یه گروه داشتم به اسم خاله الکسیس بیست چهاری پست های آموزشی میزاشت اونم نه داخل بات آپلود کنه لینک بده از این کارا تو خود گروه پست میزاشت آرشیوم می کرد حذفم نمی کرد
نجمه با اون یکی آیدی که روی تلگرام پلاس داشتم داخل گروه ها اد کردم این کارم آخر شب کردم
داخل طول روز در مغازه تخم نمی کردم تلگرام پلاس باز کنم اما شب اش طبق عادت رفتم ببینم این گروها چه محتوای آموزنده ای گذاشتن
دیدم نجمه بلا استثنا داخل هر گروهی ادش کردم نوشته بود (چه کسی من را داخل این گروه عضو کرده است ) یه ایموجی عصبانی هم گذاشته بود ته جمله اش
در خورده ادمین یکی از گروه ها ریپلای زده بود نوشته بود ( یه بنده خدایی خواسته دلتو شاد کنه عضوت کرده )
هر چی گشتم چتی دیگه ازش ندیدم از گروه ها هم لفتم نداده بود شاید بلد نبود لفت بده
فردای اون خواستم عادی جلو بدم که نکنه شک اش بره سمت من
با این یکی ایدیم واسه اش حکایت ، عکس خنده دار‌، یا جوک مودبانه می فرستادم
اولین جوکی که فرستادم
دیدم استیکر خنده گذاشت
نوشت آفتاب از کدوم طرف در آمده
یواش یواش داخل تلگرام گرم گرفتیم
اونم در مقابل اش هر چیزی به نظر جالب میومد می فرستاد
نمی دونم یادتون میاد یا نه یکسری پیام بود میگفت اگه برای ۱۰ نفر نفرستی به زمین گرم بخوری یا نفرین می کرد
اکثر اوقات پیام هاش اون بود
فکر کنم الان تمام بدبختی و گرفتاری هام به خاطر اون پیام هاست که از کنارش گذشتم
یه مدتی گذشت
یک بار خواستم ببینم واکنش اش چجوریه
جوکی که فرستادم یه خورده مثبت ۱۸ بود
موقع فرستادنش دلهره داشتم
آخر دل به دریا زدم فرستادم
دیدم سین زد ولی ری اکشنی نشون نداد !!
معمولا استیکر خنده ای می گذاشت یا در مورد اش چت می کرد
ولی برای اون جوک هیچ کدوم انجام نداد
دنبال بهونه بودم اگه گفت این چیه فرستادی یه چیزی داشته باشم بگم
البته نپرسید ؛ چند ساعت بعد دیدم خودش حکایت و داستان کوتاه فرستادن
انگار که نه انگار
بعد اونم تخم نکردم که دیگه چیز مثبت ۱۸ واسه اش بفرستم
گذشت تا آخرای تابستون
ده یا پونزده روز مونده بود شهریور تموم بشه
که به بهونه اینکه انتخاب واحدم به مشکل خورده کیفم جمع کردم برگشتم پیش نجمه
ظهر که راه افتادم ساعت ۴ یا ۵ بود رسیدم
از قبل به نجمه نگفته بودم دارم میام
رسیدم خونه اش در زدم دیدم چند ثانیه بعد صدا آمد کیه ؟؟
گفتم : منم مهدی
در باز کرد یه چادر رنگی سر کرده بود
تا چشم افتاد بهش گفتم : سلام
از چهرش معلوم بود غافلگیر شده لبخند زد گفت : سلام جانم
تا پام گذاشتم داخل حیاط
امد سمتم بغلم کرد
نجمه : چه بی خبر آمدی
یه لحظه تو بغل اش خشکم زده بود
انتظار همه چیز داشتم جز این
خودم جمع جور کردم گفتم از دست مغازه بابام فرار کردم .
خندید گفت : خوب کردی
داخل حیاط مسیر رفتن به خونه بودیم که چادر اش از سر برداشت
که دیدم یه شلوار‌ کشی خونگی شبیه لگ ورزشی بود با یه تیشرت گشاد پوشیده
هیچ وقت ندیده بودم اونجور شلواری بپوشه
پشت سر ، کلن چشم روی کون اش بود
دم پله ها
دید از پله ها که دارم میرم بالا
گفت کجا سریع میری بالا بیا پایین چایی بخور خستگی‌در کن بعد برو بالا
گفتم میام فقط کوله ام بزارم برگردم
رفتم‌بالا کوله ام گذاشتم رفتم دستشویی ، چون شاش داشت میکشتم
کارم تموم شد برگشتم پایین انتظار داشتم بره لباس اش عوض کنه
در خونه اش باز بود در زدم
گفت : بیا داخل تو هم مگه غریبه ای
رفتم داخل روی مبل روبه آشپز خونه نشستم
دیدم نه همچنان اون لباس ها تنش
سعی کردم خیلی ضایع رفتار نکنم عادی باشم
چایی ، شیرینی میوه آور آمد نشست روبه روم
گفت : خوب چه خبرا
نگاه اش کردم گفتم سلامتی
خندید گفت : خدارو شکر
میوه شیرینی تعارف می کرد
مشغول خوردن بودم
که پرسید : فکر می کردم اوایل پاییز بیایی
با خنده گفتم : انقدر دم مغازه بابا وایسادم منتظر شدم که مشتری بیاد دیونه شدم
یه بهونه آوردم پاشدم آمدم …
ده دقیقه ای با هم حرف زدیم اکثر اون از من سوال می پرسید
مغازه بابات چیه ، مشتری دارید یا نه
رسید به خودش گفت : تو رفتی تا چند روز احساس می کردم یه چیزی تو خونه کمه
بهونه می گرفتم الکی
خندیدم گفتم : واقعا
نجمه یه اخم کرد خندید گفت : اره و واقعا
به شوخی گفتم : من رفتم بابام که منو دید به مامانم گفت این باز پیداش شد
بلند شروع کرد خندیدن گفت: محبت پدری پسری موج میزنه بین تو با بابات
نجمه : یاد اون روزی افتادم آمدید طبقه بالا قولنامه کنید پس انداز ازت گرفت
گفتم هی : نگید که الانم آتیش از چشام میزنه بیرون موقع ای که داشتم پول کارت به کارت می کردم …
بیشتر حرفمون رفت سمت خنده شوخی
از دخترش گفت که یک هفته ای آمده بودن بهش سر زده بودن
مدامم دست اش می برد زیر سینه هاش می مالوند
انگاری یچیزی داشت اذیت اش می کرد
حرف زدنامون که تموم شد پاشدم آمدم بالا ،دراز شدم
چون آمدنی ماشینی انقدر ترمز کرده بود که کل بدنم خورد شده بود
همینجوری که دراز شده بودم نفهمیدم کی چشمام سنگین شد خوابم برد
ساعت هشت اینا بود در خونه زدن
هُل از خواب پاشدم در باز کردم
نجمه : چرا هرچی زنگ میزنم جواب نمیدی
گفتم : خوابم برد گوشیمم روی سایلنت
نجمه : بیا پیام شام کشیدم سرد میشه
گفتم : باشه الان میام
دست صورتم شستم رفتم پایین شام خوردم یه خورده نشستم
باز آمدم بالا رخت خوابم پهن کردم حالا مگه خوابم می برد
یکی دو ساعت غلط زدم تا به زور خوابم برد صبح دم دمای ۹ بیدار شدم
شنبه بود
خونه یه خورده جمع جور کردم
ساعت شد ۱۰ که دوباره زد به سرم برم داخل خونه نجمه یه سر گوشی آب بدم
هی با خودم کلنجار رفتم که برم یا نه، که آخرش رفتم
اولش در زدم دستگیره چرخوندم دیدم نه رفته سر کار کلید خونه اش از جیبم در آورم‌
در که باز شد مثل استرس روز اول داشتم رفتم سر وقت سبد دیدم شانس من خالیه
خورد تو ذوقم همه رو شسته بود داخل خود آشپزخونه روی رخت آویز کنار آبگرمکن پهن کرده بود
آمدم سمت اتاقش دیدم شلوار کشی پاش بود در آورد انداخته روی تخت تاپ و سوتین هم زیرش بودن
شلوار برداشتم بوش کردم مخصوصا قسمتی روی کُس اش بود بو عطر بدن اش میداد
لباس هاش گذاشتم سر جاش از خونه اش در آمدم
چند وقتی عادی گذشت دانشگاه ها باز شد رفتم دانشگاه رفیقام دیدم
دوستام ازم میپرسیدن باز خونه عموت میری ، خوابگاه نگرفتی؟؟
گفتم : اره
از دروغ گفته بودم ، عموم‌ تو خونه اش یه اتاق بهم داده
چون اگه میدونستن خونه اجاره کردم ، میخواستن هوار بشن سرم
با اینکه مهر ماه بود هوا رفته رفته داشت سرد میشد ، جوری شده بود شبا بخاری روشن می کردم
صبح ساعت هشت کلاس داشتم کلاسم که تموم شد با بچه های دانشگاه رفتیم بیرون بعد از ظهر تقریبا ساعت پنج و شیش بود از هم جدا شدیم برگشتم خونه
با اینکه هوا بیرون سرد بود اما احساس می کردم بدنم عرق کرده رسیدم خونه رفتم یه دوش گرفتم
بعد از حموم احساس خشکی داخل بینی سوزش گلو داشتم رفته رفته بدتر شد که بعد شام برگشتم بالا ساعت ده نشده خوابم برد سه یا چهار صبح خود به خود بیدار شدم سرم انگار یه تُن شده بود سر درد شدید گلوم دهنم خشک شده بود بینی ام گرفته بدنم درد میکرد خیس عرق شده بودم، خلاصه بگم داشتم میمردم
ساعت ده یازده به زور از رختخواب بلند شدم یه خورده آب گذاشتم داغ بشه تا بخورم شاید گلوم باز بشه چون به زور نفسم در میومد ولی افاقه نکرد بلکه بدترم شد
دراز شده بودم چند دقیقه یکبار خوابم می برد ولی سریع بیدار می شدم بجای اینکه خوابم ببره خستگی ام در بره انگار حالم داشت بدتر می شد از زور گرما میرفتم دم پنجره ولی احساس لرزش می کردم
اون روز از صبح تا غروب اش تقریبا کلاس داشتم ولی نتونستم از جام بلند شم همه کلاس هارو غایب شدم
لباسام از زور عرق چسبیده بودن به بدنم
ساعت هفت نیم یا هشت شب بود نجمه طبق عادت هر شب زنگ زد که برم پایین شام
به زور گوشیم جواب دادم
الو
نجمه : مهدی عزیزم بیا پاییم شام آمده است
به زور با نفس نفس زدن گفتم : نجمه خانم گشنه ام نیست امشب
از پشت تلفن متوجه شد حالم بده
نجمه : مهدی حالت خوبه , صدات گرفته
من : اره خوبم ولی گشنم نیست
نجمه : خیلی خوب هر وقت گشنه شدی شام ات آماده میزارم بیا ببر
تلفن قطع کردم
ده دقیقه نشد دیدم صدا در میاد به زور در باز کردم دیدم نجمه است
منو دید گفت وای خدا مرگم بده چرا حالت اینجوریه
گفتم : چیزیم نیست یه خورده دراز بکشم خوب میشم
نتونستم تا داخل خونه برگردم همون جا جلو در نشستم
نجمه دستم گرفت بعد دست گذاشت روی پیشونیم
گفت چی چیو چیزیم نیست داری میمیری از زور داغی پاشو ، پاشو ببرمت بیمارستان
اول اش امتناع کردم ولی زور نجمه بهم چربیت آژانس‌گرفت رفتیم بیمارستان
جاتون خالی سه تا آمپول اون شب میل کردم با کلی دارو آنفولانزا فصلی گرفته بودم
برگشتیم خونه دم پله داشتم برمیگشتم بالا
که دیدم نجمه با عصبانیت دستم کشید گفت کجا مثل کش شلوار ولت می کنند میری بالا
بیا امشب نمی خواد بری بالا حالت اصلا خوش نیست
به زور منو برد خونه اش نشسته بودم روی مبل نجمه داخل آشپز خونه نمیدونم داشت چکار میکرد یه لیوان اب اورد قرص هام بخورم گفت: از صبح چیزی خوردی
گفتم: نه
لیوان ازم گرفت گفت بزار واست سوپ درست کنم بعدش قرصتو بخور من همه اش نگاه ساعت می کردم ساعت نزدیک ۱۰ بود چند دقیقه بعد با یه ظرف سوپ آماده آمد گفت اول سوپ بخور مشغول خوردن شدم دیدم رفت داخل اتاق اش یک دست رخت خواب آورد پهن کرد نزدیک بخاری داخل پذیرایی
گفتم: نمیخواد حالم خوب شده میرم بالا می خوابم اینجوری راحت ترم
نجمه با حالات اخمویی گفت : ساکت باش میرم بالا میرم بالا اینجا بخوابی من خیالم راحتره
سوپ که خوردم قرص پست سراش انداختم بالا موقع خواب نجمه رفت داخل اتاق اش منم تو پذیرایی خوابیدم تا ساعت دو این حدود ها بود خوابم نمی برد حالم نسبت به چند ساعت قبل خیلی بهتر شده بود
نفهمیدم بعد اش چی شد خوابم برد صبح دم دمای شیش بود از خواب بیدار شدم سر دردم افتاده بود بدن درد‌ آنچنانی هم نداشتم فقط یخورده گلوم درد می کرد
از رخت خواب در آمدم جمع اش کردم گذاشتم کنار دیوار دارو هام برداشتم رفتم بالا
نیم ساعت بعد اش نجمه آمد بالا فکر کرد از دیشب آمدم بالا عصبانی بود
دید که حالم بهتر شده عصبانیت اش فروکش کرد بهم گفت : بیا پایین صبحونه
امروزم دانشگاه نرو بچه های کلاستون مریض می کنی
موقع صبحونه بهش گفتم هزینه بیمارستان دارو چقدر شده که هزینه اشو بدم
که دیدم خیلی بهش بر خورد دست اش آورد بالا گفت : با پشت دست میزنم تو دهنت ، صبحونه ات بخور
تقریبا ساعت هفت نیم اینا بود نجمه گفت : مهدی جان صبحونه ات خوردی بی زحمت سفره جمع کن من دیرم داره میشه فقط قرص هات یادت نره بخوری
منو گذاشت داخل خونه اش کیف اش برداشت رفت
منم بعد رفتن اش سفره جمع کردم بردم آشپز خونه چشمم دوباره افتاد به سبد رخت چرک های پر لباس بود
حتی شرت کثیف هاشم روی همه لباسا بود
خندم گرفته بود سه چهار ماه قبل از ترس اینکه منو تو خونه اش ببینه داشتم سکته می کردم الان خودش منو گذاشت خونه اش رفت سر کار
ظرف های کثیف و شستم برگشتم بالا قرص هامو بخورم
بعد از اون روز از فکر اینکه مخ نجمه بزنم که بهم پا بده این حرف ها تقریبا آمدم بیرون
از افکار خودم بدم میومد وقتی
رفتار دوستانه نجمه با خودم می دیدم
میدونستم ۱۵ آبان تولد اش
تاریخ تولد اش از روی شناسنامه اش وقتی واسه ثبت نام سرویس اینترنت ازش گرفته بودم حفظ بودم
تو فکر این بودم یه کادویی چیزی واسه اش بگیرم .
تا شاید خوشحالش کنم تا چند روز فکرم درگیر بود که چی‌بخرم واسه اش
لباس ، کفش گردنبند یا‌.‌…
آخرش تصمیم گرفتم که ساعت بخرم .
چون اون سالی که کنکور می دادم هم واسه مامانم برای تولد اش ساعت خریده بودم
رفتم که لنگه همون ساعت بخرم
هرچی گشتم داخل بازار خیابون اونی که من می خواستم نبود یا اگر هم بود تا دسته به‌آدم می خواستن بندازن
آخرش سفارش دادم ولی ازون جایی که سایت حتماً آدرس کد پستی میخواست از من و منم که نمی خواستم بسته بیاد در خونه زنگ زدم به پشتیبانی سایت شرایطم گفتم اونا هم مستقیم فرستادن اداره پست فقط ازم شماره تلفن گرفتن که بسته رسید بهم از اداره پست زنگ بزنن
اون زمان چیزی نزدیک چهارصد هزار تومن پیاده شدم
چند روزی طول می کشید بسته برسه دستم چون خود پشتیبانی سایت گفت ۱۱ ام ارسال داریم
اون چند روزه که منتظر بسته بودم یکی از بگایی ترین اتفاقات زندگیم رخ داد
اون روز از اولش عجیب شروع شد از سوتی استادمون بگیر سر کلاس که زبون اش گرفت یه کلمه ناجور گفت اما کل کلاس جرعت نمی کردن بخندن
‌چون استاد تُخسی بود ، می افتاد سر لج
تا بعد از ظهر اش که قرار بود با یکی از دوستای دانشگاهم بریم بیرون بگردیم
ساعت ۳ اینا بود زنگ زدم بهش
الو : رامین چجوریاست بریم بیرون
رامین یخورده مِنُمِن کرد گفت : آره بریم ولی دوتا از بچه ها هم قراره بیان
گفت عیب نداره تعداد زیاد باشه بیشتر کیف میده
اول اش گفت بچه ها فکر کردم بچه های خوابگاه منظوراش
موقعی که رفتم دیدم رامین کنار مجسمه وایساده
سلام دادم گفتم : تنهایی پس‌بچه ها کوشن
رامین خندید گفت : سلام نترس الان میان فقط هَوَل بازی در نیاری!
تعجب کردم گفتم : هَوَل بازی واسه چی؟؟
خندید درست حسابی جوابم نداد
که دیدم سر کله دو تا دختر پیدا شد تازه فهمیدم از بچه ها منظورش این دوتان
چشام گرد شده بود یکیشون جوری تیپ زده بود که مطمئنن خودشو تو آینه می دید به خودش گیر می داد
دلم می خواست دست بزارم رامینو خفه کنم
ولی حیف داخل پارک بود.
رامین به من گفته بود هَوَل بازی در نیار ، خودش نمیدید
از این ور دخترا می پرید اون ور دخترا . روبه روشون وایمیساد پشت به پشت راه می رفت .
قشنگ مثل کره خری بود تازه ماده دیده می چرخید دورشون
منم همه اش سرم تو گوشی بود نگاه ساعت میراث مونده می کردم که وقت بره
تو دلم می گفتم دیگه گوه بخورم با این آدم بیام بیرون
یخورده چرخیدیم که آقا پیشنهاد بستنی داد به حساب خودش
کسی که تو جمع پسرونه زورش میومد حتی آب معدنی بخره الان دست دلباز شده بود
گفتم : رامین الان چی تنته
رامین یه نگاه بهم کرد خندید گفت : واسه چی میپرسی
گفتم : نه بگو کار دارم
رامین : خوب هودی
گفتم : واسه چی پوشیدی
رامین : خوب معلومه سرده
گفتم : الان میخوای تو این سرما بستنی بگیری
خندید گفت چشم آقا مهدی بریم چایی بزنیم ،
چند ثانیه نگاه اش کرد(تو دل خودم می گفتم نگاه کسخل قرار اول‌میخواد کنار خیابون به دختره چایی بده )
گفتم نه دستت درد نکنه من چیزی نمی خورم .
آخرش رفتیم وسط پارک دم یه دکه ای که آب جوش داشت که چایی بگیریم
من نشستم روی یه سکو دو تا دختر با فاصله نیم متری کنار من نشستن رامین رفت چایی بگیره بیاره
فاصله ما با دکه شاید ۱۵ متر نمی شد
دختره مریم که لباس ضایع ای پوشیده بود هی سعی می کرد سر صحبت باز کنه
منم فقط جواب کوتاه می دادم
که دیدم یکی دست گذاشت رو شونم هُل برگشتم پشت سرم نگاه کردم
دیدم یا خدا
یه مامور با دو تا سرباز مثل عزرائیل پشت سرم ان
زبونم بند رفته بود
مامور کسکش : خلوت کردید
من هیچی نداشتم بگم ، اولین بار بود که گشت منو می گرفت
دختره مریم : بخدا فقط نشسته بودیم من این پسره نمی شناسم فلان بمان …
اون یکی دختره انگار مثل من به زور آمده بود
گریه اش گرفت
من تو اون شرایط چشمم به دکه بود که ببینم این رامین بی همه چیز چکار میکنه
تا لحظه آخری که مارو ببرن ندیدم اش
نفهمیدیم دخترا بردن کجا فقط من سپردن به یکی از سرباز
اونم جوری بازوم محکم گرفته بود انگار من گذاشته بودم کون اش
هرچی خواهش التماس کردم ولم کنه افاقه نکرد منو همینجور داشت میبرد هرچی نگاه می کردم ماشین ون نمی دیدم
استرس کل وجودم گرفته بود
که دیدم کوچه بالایی پارک پاسگاه
تو دل خودم گفتم : کُس عمت رامین با اینجایی که قرار گذاشتی
هی من می دیدم هیچ دختر پسری به جز ما داخل اون پارک با هم راه نمیرن نگو اونجا لونه زنبور!!
من بردن داخل پاسگاه دیدم من تنها نیستم دو سه نفر دیگه هم بجز من هستن
مامور آمد سوال پرسید اخرش گفت زنگ بزنید به خانوادتون بگید بیان اینجا
من بدبختم هرچی گفتم دانشجوهم اینجا کسی ندارم
تو کت اشون نرفت
گفت : زنگ بزن سرپرست خوابگاه
نمیدونستم چکار کنم
اون چند نفر زنگ زدن به خانوادشون
آخرش علی رغم میل باطنیم زنگ زدم نجمه
چون هیچ کسی نمی شناختم
وقتی گوشی جواب داد گفتم منو آوردن پاسگاه هُل کرد
واسه اش توضیح دادم
آخرش گفت : نگران نباش مهدی جان الان میام
بیست دقیقه بعد دیدم سر کله نجمه پیدا شد
منو که دید تو راه رو روی نیمکت نشستم منتظر
خنده اش گرفته بود
شانس آوردم که مدرک شناسایی چیزی نخواستن
به زور منو ول کردن
از حیاط پاسگاه تا خود خونه نجمه در این باره با من شوخی می کرد
مهدی آزادی چطوره ، حبس چطور گذشت
حالا دور از چشم من میری دختر بازی ، چشمم روشن
منم واسه اش تعریف ‌کردم چی شده
نجمه برگشت گفت : اونجور دوستی که گیر بیفتی بی تفاوت باشه رفاقت باهاش دوهزار نمی ارزه
رسیدیم خونه من رفتم بالا دوش بگیرم
موقع شام سر سفره نجمه داشت غذا می کشید دوباره شوخی اش گل کرد
گفت : بخور قوت داشته باشی از زندان درآمدی لاغر شدی
خدارو شکر اون روز همه چیز به خیر تموم‌شد
منتظر رامین بودم که زنگ‌بزنه بپرسه منو گرفتن ول کردن یا نه
دیدم نه خیر اصلا زنگ‌نزد
فرداش بین بچه های دانشگاه چه دختر چه پسر پر کرده بود اتفاق دیروزو ، یه چیزی هایم گذاشته بود روش تازه
چاقو میزدی بهم خونم در نمیومد
آخرش هرچی از دهنم در آمد بارش کردم
سیاوش بهم گفت: آخه این آدمه باهاش میری بیرون
بعد از اون دیگه با رامین حرف نزدم هر جمعی هم که اون بود نمی رفتم
یواش یواش اون ماجرا داشت فراموش می شد
که پنجشنبه نزدیک ظهر بود گوشی ام زنگ خورد
از اداره پست که بسته اتون رسیده بیایید تحویل بگیرید چون جمعه شب تولد نجمه بود
حتما باید بسته می گرفتم
منم رفتم کنار خیابون یه ماشین دربست گرفتم
واسه اداره پست تو مسیر از جلو در دانشگاه رد می شدم یکی از دخترای کلاسمون (نگین) منتظر ماشین بود
به راننده گفتم اون دختر خانم سوار کن
راننده خندید گفت :چشم
سوار اش که کردم از نگین پرسیدم کجا میری ؟؟
نگین گفت: یه بسته سفارش دادم میخوام برم اداره پست
خندم گرفت گفتم : ای چه جالب منم می خوام برم اداره پست
بهش گفتم : چرا آدرس خوابگاه ندادی که بیاد خوابگاه !!
نگین : انقدر سرپرست خوابگاهمون آدم فضولی که هر بسته ای میاد درش باز می کنه ببینه توش چیه منم نمی خوام اون بفهمه .
هرچی پرسیدم حالا بست ات چیه به منم نگفت
بعد ازم پرسید تو واسه چی داری میری اداره پست ؟؟
گفتم : منم یه چیزی سفارش دادم کد پستی نداشتم رفته اداره پست می خوام برم تحویل بگیرم
اینبار نگین گفت : چی سفارش دادی ؟؟
خندیدم گفتم : ای مگه تو گفتی تا من بگم
اما بهش گفتم : که ساعت واسه کادو تولد گرفتم…
رسیدیم از ماشین که پیاده شدیم
نگین با خنده گفت بزار منم بهت بگم یکسری لباس
فهمیدم لباس زیر منظورش
اتفاق اون روز باعث شد من نگین با هم دوستی امون پر رنگ تر بشه
نگین یه عادت بدی داشت همه رو به اسم کوچیک صدا میزد مخصوصا وقتی یه خورده با طرف صمیمی می شد‌.
باهم رفتیم‌داخل نمی دونستیم کجا باید بریم بسته تحویل بگیریم
از یکی از باجه ها پرسیدم گفت از این راه رو برید انبارداری بسته میره اونجا
دوتایی رفتیم
چندتا اتاق بود
داشتم سر درشون میخوندم
نگین گفت مهدی بیا اینجاست ، گمونم
رفتیم داخل
یه ‌زنه ای بود داشت با مسئول انبار داری صحبت می کرد
وقتی برگشت چهره اش دیدم
خشکم زد نجمه بود
اونم منو دید جا خورد یه نگاه به نگین و من کرد گفت : سلام آقا مهدی
سلام دادم‌
نگین منو که دید جا خوردم زد بهم آروم گفت : آشناست
نجمه خندید گفت : یه جورایی آشنام
گفتم : صاحبخونه امه
نگین وایساد بسته اش بگیره
نجمه آروم به من اشاره کرد گفت : کیه
گفتم : همکاسیمه
زد بهم گفت : آره جون عمت تو گفتی من باور کردم‌
نگین بسته اش که گرفت
منم بسته ام گرفتم خداحافظی کردیم
که بیاییم بیرون
نجمه گفت : مهدی واسه ناهار میایی خونه یا بیرونی
گفتم نه میام خونه
خداحافظی کردم اومدیم بیرون
نگین پرسید : مطمئنی صاحب خونه ات بود
گفتم : اره واسه چی !!!
نگین : ناهار میری خونه اش
گفتم اها قضیه داره…
نگین برگشت خوابگاه منم چند ساعتی رفتم خوابگاه پسرا پیش سیاوش
موقع ناهار برگشتم خونه
در بستم دیدم نجمه از در خونه اش آمد بیرون داخل چهار چوب در وایساده بود
انگار منتظر بود
سلام دادم
خندید گفت خانمت نیاوردی با خودت
گفتم‌ : ها
نجمه : ‌نگین بود اسم اش دیگه
من : بابا خانم‌ چیه میخواستم برم خوابگاه پیش بچه ها تو راه دیدم اش
نجمه : میرفتی خوابگاه دخترونه
خندیدم گفتم : نه منو که اونجا راه نمیدن می خواستم برم خوابگاه پسرونه
خندید گفت خیلی خوب لباس عوض کردی بیا پایین ناهار
رفتم بالا ساعت همرابا کاغذ کادو چسب، رُبانی که خریده بود گذاشتم موند لباس عوض کردم رفتم پایین واسه ناهار سر سفره
نجمه ولم نمی کرد
اون دفعه که مامورا گرفتن این دختره بود
منم قسم می خوردم بخدا هم اون دفعه هم این یکی همه اش سوتفاهم ولی چون با خنده می گفتم باور نمی کرد
هی شوخی می کرد در این مورد
نجمه : دختر جوری صدات میزد مهدی فکر کردم یه چند سالی میشه باهم اید
گفتم : اونم جا خورده بود که گفتی واسه ناهار میای خونه
میگفت ؛ میری خونه صاحب خونه ات ناهار میخوری
نجمه از خنده روده بر شده بود
نجمه : چی گفتی
من : هیچی گفتم اره مگه چیه
چند ثانیه حرفی نزد
بعدش چند ثانیه گفت: یبار بیارش خونه
یه لحظه هنگ کردم گفتم کیو بیار خونه
نجمه : دوست دخترت دیگه
گفتم : خدایا …چند بار بگم دوست دخترم نیست ، بعدشم بخواد بیاد اینجا شما باشید معذب میشه نمیاد
نجمه : آها چشمم روشن می خواهید دوتایی تنهایی چه غلطی کنید
خندیدم گفتم : درس و مشق تمرین کنیم دیگه
نجمه خندید گفت آره جون عمت ، بچه پرو بودی من نمی شناختمت
بعد از اون روز دیگه ول کن من نشد با گوشی ور می رفتم می گفت کم به نگین جونت آمار بده
، ناراحت بودم می گفت با نگین دعوات شده
با بچه ها میخواستم برم مراقب باش مامورا نگیرنت و… هر فرصتی گیر می آورد یاد آوری می کرد
بعد از ناهار رفتم بالا چند ساعت درگیر بودم تا یه جعبه ساعت کادو کنم
ولی در آخر نتیجه کار اونی شد که می خواستم
فردا جمعه موقع شام یه هودی پوشیدم کادو گذاشتم داخل جیب هودی
موقع شام رفتم پایین نجمه دید که هودی پوشیدم جا خورد چون هیچ وقت با اون تیپ نمی رفتم شام
نجمه با خنده گفت : مگه سردت اینجوری آمدی پایین
خندیدم گفتم لباسام کثیف بودن مجبور شدم اینو بپوشم
زد به بازوم گفت هزار بار گفتم لباسات بده بندازم داخل ماشین
نمی دونم چرا نمی زاری !!
من : اکثر لباسام تیشرت با ماشین بشوری خراب میشن، آخه
نشستیم شام خوردیم من مثل خر گرمم شده بود
شام که خوردیم نجمه ظرف هارو شست چایی آورد آمد نشست کنارم داشت تلوزیون نگاه می کرد
سختم بود کادو بهش بدم
سر حرف با هاش باز کردم غیر مستقیم صحبت کشوندم ام سمت تولد تاریخ تولد
نجمه که فهمید ۱۵ با خنده که از روی ناراحتی بود گفت ای راستی امروز تولدم
خندیدم گفتم : واقعا
نجمه گفت : اره خودمم یادم نبود
نفس عمیق کشید که معلوم بود ناراحت شده که تولدش گفت : ای بابا تولد آدم جز اینکه یک سال پیر تر شدی چی داره
گفتم : تا حالا کادو گرفتی
خندید گفت : دخترم ازدواج نکرده بود خونه بود هر سال شالی روسری مانتویی حالا واسه روز مادر یا تولدم می گرفت بعد ازدواج اش دیگه رفت طرف جنوب اینجا نیست که بخره این چند سال زنگ میزنه تبریک میگه که این بار فکر کنم یادش رفته
رفت تو فکر
منم دست کردم جیب هودی ام کادو در آوردم گذاشت رو میز از خجالت داشتم میمردم
گفتم :اینو واسه تولدتون گرفتم امیدوارم خوشت بیاد
نجمه یک لحظه جا خورد با لبخند گفت واسه من ، تاریخ تولدم از کجا میدونستی
گفتم یادتون رفت شناسنامه تون دادید واسه ثبت نام اینترنت
خندید گفت : واقعا از اون موقع یادت
کادو برداشت
نگاهم کرد گفت : چه با سلیقه هم کادو کردی آدم دلش نمیاد پاره کنه کادو شو
هر جوری شد بالاخره کادوشو باز کرد
چشم اش خورد به ساعت نگاهم کرد در جعبه ساعت باز کردی گفت: وای مهدی چقدر دادی به این بهش میخوره گرون باشه
گفتم ؛مگه آدم قیمت کادو میگه حالا خوشتون میاد ازش
نگاهم کرد جعبه ساعت داخل دست اش بود
پرید بغلم کرد گفت معلوم قربونت برم که ازش خوشم میاد
ساعت انداخت مچ دست هی دستش میچرخوند
گفتم : مبارکتون باشه
دوباره بغلم کرد اینبار جوری محکم فشارم داد که نفسم رفت بند دستم گذاشتم از پشت روی شونه اس اول چیزی که حس کرد بند سوتین اش بود سریع دستم برداشتم
خودشم متوجه شد خندید
لپم یه بوس آبدار کرد گفت : تولد خودت کی که جبران کبود
گفتم تولدم خرداد ماه
فکر نکنم اینجا باشم که بخواید جبران کنید
نجمه خندش خورد
گفت منظورت چیه اینجا نیستی
گفتم دو سه ماه دیگه قردادمون تموم میشه بابام چند بار زنگ زده بهم پول رهن میخواد
فکر کنم مجبور بشم برم خوابگاه البته همه اش از دروغ گفتم ببینم واکنش نجمه چیه
اَخم کرد گفت چه بیخود تو هیچ جا نمیری
اصلاً من پول ندارم بدم
خندیدم گفتم واقعا نمی زاری برم
گفت معلوم اصلا نصف پول رهن پس انداز خودت پول بدم بابات
اون شب آمدم بالا نمی دونم چرا حالم خوب بود شاید از خوشحالی نجمه بود که احساس حال خوب داشتم
سه چهار هفته از تولد نجمه گذشت همیشه ساعت دست اش بود
اگر می دونستم یه کادو انقدر روی روحیه اش تاثیر میزاره منتظر مناسبت وای نمیستادم
همه چیز عادی داشت پیش میرفت تا …
شاید خیلی ها داستان منو خوندن تا به اینجا برسه سعی کردم اکثر اتفاق هایی که باعث شد دوستی منو نجمه پررنگ تر بشه بگم البته همه اش نمی شد بگی چون داستان زیادی طولانی می شد بریم سراغ جای حساس داستان
یک هفته ای از آذر ماه گذشته بود یک ماهی مونده بود به پایان ترم
استادا شروع کرده بودن میان ترم گرفتن ، منم یواش یواش استارت جمع آوری جزوه زده بودم چون طول ترم یک‌کلمه جزوه نمینوشتم
داخل اتاق نشسته بود داشتم داخل لپ تاپ عکس جزوه هارو لیست میکردم تا PDF اشون کنم
که نجمه امد بالا
صدا در که اومد ، پاشدم در باز کردم
نجمه مثل همیشه لبخند به صورت اومد داخل گفت : سلام ، تنهایی‌
با تعجب نگاهش گفتم : سلام ، منظورت چیه تنهام
برگشتم نشستم پا لپ تاپ نجمه اومد داخل
شلوار کشی خونگی پاش بود یه سارافون
گفت : همین جوری از رو عادت گفتم
رفت پا پنجره
گفتم : اره بابا تنها کی می خوای اینجا باشه
خندید گفت : نگین خانم
نگاهش کردم گفتم خدایا چه گناهی کردم در حقت که این اسم نگین دست از سر من بر نمیداره
خندید گفت : خوب فکر کن ببین شاید گناهی کردی یادت نمیاد
از لب پنجره آمد نشست کنار من بوی بدن اش داشت دیونه ام می کرد
گفتم نمی دونم حتما گناهی کردم شما ول نمی کنید
دست اش انداخت دور گردنم گفت شوخی می کنم باهات ناراحت نشو
داشتم با لپ تاپ ور می رفتم
گفتم نه بابا واسه چی ناراحت بشم
نجمه همچنان دستش دور گردنم بود گفت: داری چکار میکنی
گفتم عکس جزوهاس از بچه ها گرفتم دارم اونارو مرتب می کنم
نجمه : بچه ها منظورت نگین
چپ چپ نگاهش کردم دست از دور گردنم برداشتم زد زیر خنده گفت: باشه دیگه نمی گم
خنده هاش تموم نشده بود که گفت مهدی راستی تلگرامم چند وقته بود هی می پرید بیرون تا دیروز که هر کاری کردم دیگه اصلا بالا نمیاد
گوشی داد بهم زدم روی تلگرام دیدم صفحه گوشی سیاه میشه میپره بیرون
گفتم بزار ببینم آپدیت آمده واسه اش
نجمه : اره بابا خودم آخرین بار اپدیت اش کردم
گفتم : اوه تنهایی این کار کردین
گوشم از شوخی کشید گفت مگه من چمه ها
گفت ای ول کنید غلط کرد
گوشم داشتم میمالوندم رفتم دید راست میگه اپدیت
یه سرچ زدم دیدم نوشته حافظه کش پره یا گوشی حافظه خالی نداره برنامه ها میپره بیرون
نگاه کردم دیدم راست میگه حافظه گوشی پر پر اصلا جای خالی نداره
گفتم چی تو گوشیتون دارید حافظه اش خیلی پره
نجمه : حافظه اش پره !! چیزی ندارم چند تا عکس فقط سه چهارتا نرم افزار بانکی با خود تلگرام و واتساپ
داشتم داخل گوشی اش می گشتم دیدم راست میگه پوشه دوربیت هم زیاد حافظه اشغال نکرده
که رسیدم به پوشه تلگرام که کل حافظه پر کرده بود
گفتم این حافظه گوشیت پر کرده ها ، پوشه ی تلگرام
گفتم : حذف اش کنم
گفت : نمیدونم چی داخل اش مگه
باز کردم اش رفتم تو photo پوشه وا کردم
عکس ها هنوز ریز بودن دیدم عکس کس کون که داره لود میشه
خودمم یادم نبود که داخل این گروه ها ادش کردم
نمی دونم چرا من یهو استرس دلشوره گرفتم
نجمه هنوز متوجه نشده بود
اون لحظه کرمم گرفت از قصد زدم روی یکی از عکسا
عکس یه زنه بود قمبل کرده بود کیر شق شده مرد هم معلوم بود
عکس که باز شد نجمه یهو جا خورد گوشی آمد از دستم بگیره که دستم کشیدم گوشی
با خنده نگاه اش کردم گفتم اینا چی میگه
نجمه هول کرده بود خنده رو لباش بود گفت : بخدا نمی دونم چند وقت پیش ها منو تو تلگرام داخل چندتا گروه و کانال مزخرف عضو کردن این عکس های اون کانال
آخرشم نفهمیدیم کدوم بی پدر و مادری عضوم کرده
تو دل خودم می گفتم اگه بفهمه کار من کونم پاره میکنه
خندیم گفتم : دروغ که کنتور نمیندازه
گوشی اش با فاصله ازش گرفتم اسکرول کردن پایین یکی دیگه از عکس باز کردم‌
تمام عکس ها رو خودم قبلاً دیده بودم
نجمه نگاه اش از صفحه گوشی برداشت سرشو چرخوند گفت نکن بخدا دروغ نمیگم
با خنده گفتم : اره عمه منم رفته تمام عکس های کانال ها دیده
یه دست گذاشت روی شونم خیز برداشت گوشی بگیره
گفتم لپ تاپ ام ، لپ تاپم مراقب باش
نجمه : گوشی بده بهم پس
گفتم : باشه میدم اش مگه نمیخواستی تلگرامت بیاد بالا صبر کن درست اش کنم
یخورده نرم شد منم لپ تاپ بستم گذاشتم کنار دیوار که اتفاقی واسه اش نیوفته
گفتم پس حذفشون کنم
نجمه که سعی داشت خودش جدی نشون بده : گفت آره حذفشون کن
گفتم : بعدش پشیمون نشی
از پهلوم گرفت کم جفنگ بگو دیگه
خندیدم گفتم: خیلی خوب خیلی خوب حذف میکنم ، منتظر بود حذفشون کنم
که من از پوشه photo در آمدم رفتم پوشه ویدیو دیدم بله یدونه از فیلم ها هم از دست اش در نرفته
نجمه دید ول نمی کنم خودش پرت کرد گوشی بالاخره بگیر خوابیده افتاد تو بغلم محکم گرفتم اش جوری که نمیتونست تکون بخوره سینه های نرمش روی ساعد دستم میتونستم قشنگ حس کنم زور میزد خودش از بغلم در بیاره
خندید گفت عوضی ول کن دیگه بسه
به زور یکی از دستام ازاد کردم یکی از فیلم ها پلی کردم
زدم جلو
نجمه هرچی زور زد نمی تونست از بغلم در بیاد
مرده داخل فیلم تلمبه میزد هی به دختره می گفت کیرمو دوست داری
یدفعه دیدم نجمه جدی شد گفت مهدی دیگه مسخره بازی بسه ولم کنم
فیلم بستم
در گوشش آروم گفتم باز اسم نگین میاری
خنده اش گرفت گفت بخدا دیگه نمی گم
هی وول میخورد در بیاد از بغلم منم محکم تر گرفتم اش
نجمه : کم فشار بده یه دفعه دیدی کنترلم از دست میدم (منظورش گوزیدن بود)
خندیدم از قصد خواستم ببینم واکنش اش چیه
سرم تو اون حالت بردم سمت صورت اش بوسیدم
نجمه : آی آی چشم نگین جونت روشن زن غریبه ماچ می کنی
حرفی نزدم
شل گرفتم از بغل در آمد
لباس و مو هاش بهم ریخته داشت اونا رو مرتب می کرد گفت به دختره بدبختم همین جوری ابراز احساسات می کنی
خندیدم گفتم : تا حالا به اون مرحله نرسیده گوشی اش برداشتم پوشه تلگرامم حذف کردم
ولی نجمه بس نمی کرد گفت ؛ ماچ کردنم که بلد نیستی فقط تف مالی کردی صورتم
گوشی دادم بهش نگاهش کردم دیدم گوشی گرفت گفت حذف کردیشون
خندیدم گفتم : اره متاسفانه
نجمه‌گفت : زهر مار انگار خودت نگاه نمی کنی اصلا ، درست شد الان تلگرام میاد بالا
گفتم تست نکردم خودت ببین تلگرام میاد بالا
زد رو تلگرام اش آمد بالا
گفت درست شد ، تکیه داد به پشتی یه خورده با گوشی اش ور رفت
منم ساکت بودم داشتم نگاه صفحه گوشی اش می کردم
نجمه گوشی خاموش کرد
نگاهم کرد با لبخند گفت ساکتی نه به الانت نه به چند دقیقه قبلت
خندم گرفت لپ تاپ برداشتم که باهاش کار کنم
نجمه : به چی میخندی
گفتم : هیچی تمام تصوراتم که ازتون داشتم یه دفعه بهم ریخت
نجمه خندید : تصورت از من چی بود مگه
گفتم : هیچی ولش کن
نجمه گفت : نمی دونم چی بود موقعی که که گرفته بودیم هی به پهلوم داشت فشار می آورد ، امیدوارم کمر بندت بوده باشه
این جمله گفت انگار آب سرد ریختن روم
نگاهش‌کردم
خنده اش با خندهای قبلی فرق داشت یا من اینطور تصور می کردم
تیشرتم داد بالا گفت کمر بندم که نبستی ، چی بوده پس
دست اش کشید رو کیرم گفت : نکنه این بوده
باورم نمی شد تو ذهنم می گفتم یعنی واقعا نجمه است انگار ۱۸۰ درجه تغییر کرده بود
تو چشماش زل زده بودم قلبم داشت تند تند میزد
سرم بردم نزدیک که لباش ببوسم
نجمه سر اش چرخوند گفت : ای نکن بدم میاد
سرمو دیگه بر نداشتم شروع کردم بوسیدن از از گونه اش بگیر تا زیر گردن اس
نجمه نه حرفی میزد نه مخالفتی نشون می داد
سرم آوردم عقب دوباره نگاهش کردم
نجمه خندید گفت: شستیم با آب دهنت حالا، سیر شدی
دستم بردم سمت سینه هاش وقتی فشارشون دادم بهترین لحظه عمرم بود اون لحظه
نجمه گفت یه وقت اجازه نگیری از من
خنده روی لبش جرعتم بیشتر می‌ کرد لباش بوسیدم بالاخره گفتم میزاری ببینمشون
خندید سارافون اش داد بالا وقتی سارافون از کمر شلوار رد شد رنگ پوست روشن اش دیدم کیرم دیگه داشت شلوارم پاره می کرد
یه خورده شکم پهلو داشت که واسه اون سن طبیعی بود سارافون کلن در آورد انداخت اونور
جلوم نشسته بود با یه سوتین سفید یه شلوار کشی
دستم کشیدم روی شکم اش که بدنش لرزید نگاهش کردم اونم نگاهش به من بود
گفتم میشه دراز بکشی
سریع لپ تاپ که درش باز بود بستم گذاشتم کنار دیوار اطراف جمع کردم
بالشت کشیدم آروم نجمه خوابوندم کف زمین
نجمه خودش یکی از سینه هاش از داخل سوتین در آورد شروع کرد مالیدن اش
چشمم افتاد به سینه اش باورم نمیشد همچین صحنه ای دارم می بینم
سینه بزرگ با نوک قهوه ای روشن به یکم هاله اطراف اش دستم دراز کردم سینه اش گرفتم نجمه دستانش از روی سینه اش برداشت بند سوتینش باز کرد پشت از زمین فاصله داد سوتین اش درآورد کامل
هر دوتا سینه اش با دستم گرفته بودم
نجمه اروم گفت نرم ان
گفتم : خیلی
سرم بردم نزدیک سینه اش از نوک یکی اشون بوسیدم
نجمه : آیی مهدی نفست چه داغ
به جز نفسم کلم ام داشت از زور داغی میترکید
نجمه یکی از سینه هاش گرفت
گفت : نمی خوری
منم بدون هیچ وقت تلف کردنی لبم گذاشت روی نوک سینه اش شروع کردم مک زدن لیسیدن نوک سینه هاش
دوست داشتم تا خود صبح سینه های ناز اش بخورم ،نفس کشیدناش فرق کرده آروم دستم از روی سینه اش برداشتم بردم سمت شکم اش بعد اش آروم برد بین پاهاش از روی شلوار کُس اش مالیدم
پاهاش جمع کرد ولی از روی مخالفت نبود بلکه عکس العمل بدن اش بود
کیر خودم مثل سنگ شده بود
کُس داشتم می مالیدم از روی شلوار سینه هاش می خوردم
سرم آوردم بالا نگاهش کردم گفتم حال میده
حرفی نزد فقط نگاهم می کرد
دوباره سرم بردم زیر گردن اش شروع کردم بوسیدن اش
دستش گذاشت روی شلوارم در گوشم گفت کیرت داره شلوار پاره می کنه
سر آورد بالا چند ثانیه نگاهش کردم اون داشت کیرم از روی شلوار می مالید
لب اش دوباره بوسیدم
دستم آروم کردم داخل شلوارم اول چیزی که نظرم جلب کرد موهای زائد اش کرد که شیو نبود دستم رسید به کُس اش دیدم حسابی خودش خیس کرده
بلند شدم رفتم پایین پاهاش دست انداختم به کمر شلواراش دیدم خودش کمر اش داد بالا آروم شلوارش با شورت اس کشیدم پایین
شلوار اش کلن از پاش در آوردم
پاهاش باز کردم حالت فرغونی اش کردم کُس تپل اش بین موهای زائداش که چندان هم بلند نبود خودنمایی می کرد
دست میزدم به کُس اش قشنگ انقباض ماهیچه های رون اش حس می کردم
با انگشتام چوچول اش گرفت بین انگشتام آروم می مالیدم
سرم برد بین پاهاش کُس اش که بو کردم یاد اولین باری‌که شورت بو کردم افتادم دیگه نمی خواستم منتظر اش بزارم زبونم کشیدم بین شیاراش که دیدم بدن اش دوباره شروع کرد لرزیدن
نجمه گفت : مهدی نکن کثیف بازیه
بی توجه به حرف نجمه ادامه دادم زبون از پایین شیار کُس اش کشیدم تا بالا
چرا دروغ بگم از مزه خوشم نمی امد داخل دهنم مزه شوری ناخوشایندی احساس کردم ولی واسم نجمه مهم بود که بیشترین لذت ببره
با نوک زبونم چوچولشو بازی میدادم
یا مک میزدم رفته رفته به مزه اش هم عادت کردم
دستم از کمرش گرفتم
سه چهار دقیقه مدام کُس اش لیس زدم
ناخواسته چند باری پاهاش تکون داد دستم از پهلوش برداشتم گذاشتم روی شکم اش انقباض ماهیچه شکم میتونستم حس کنم
دستم رو شکم اش آروم فشار دادم بالای کُس اش زبون میزدم که احساس کردم یه چیزی پاشیده شد دهنم اولش فکر کردم شاشید
سرم آوردم بالا دیدم نجمه سینه ها ش داره چنگ میزنه دستم گذاشتم روی کُس اش شروع کردم محکم مالیدن دیدم آب کُس اش روانه شد آمدن چند ثانیه بعدش بدنش لرزید پاهاش قفل کرد دور دستم جمع کرد تو شکم اش
تند شروع کرد نفس کشیدن
اروم داشتم می مالیدم اش سر بردم در گوش اش گفتم خوب بود
حرفی نمی زد حتی نگاهم نمی کرد فقط سر اش تکون می داد
دو تا انگشتام فشار دادم دیدم راحت سر خورد رفت داخل کُس اش آنقدر داغ خیس بود که بعید میدونستم خیلی بتونم
دوم بیارم جلوش
انگشتم آروم داشتم جلو عقب میکردم نجمه چشماش بسته بود نفس عمیق می کشید
دستم کلاً خیس شده بود
انگشتام در آوردم از از داخل کُس اش رو زانو شدم شلوار کشیدم پایین نجمه چشماش باز کرد نگاه اش به کیرم قفل شد بود
انقدر تحریک شده بودم که از نوک کیرم شروع کرده بود آب آمدن
به نجمه گفتم پاهات باز می کنی از هم
دستم رو زانوش بود دیدم پاهاش از هم باز کرد
نگاهم کرد گفت فقط نریزی تو
گفتم خیالت راحت حواسم هست
خیمه زدم روش دستم گذاشتم یه سمت بدنش با اون یکی دستم ، نوک کیرم کشیدم روی کُس اش نیاز با روان کننده نبود انقدر کُس نجمه کیر من آب پس داده بودن که با یه اشاره تا نصفه رفت داخل قلبم داشت تند تند میزد
دو تا دستم گذاشتم دو سمت بدن اش تا آخر فشار دادم
نجمه آروم گفت آیی
شروع کردم آروم تلمبه زدن نگاه صورت اش می کردم
یکی دو دقیقه اول کلم داغ بود طوفانی تلمبه زدم
کل بدن نجمه مثل ژله می لرزید
سرم می بردم نزدیک صورت اش هی می بوسیدم اش
خیلی طول نکشید احساس کردم که نزدیک ارضا بشم سعی میکردم حواسم پرت کنم که دیر تر ارضا بشم از فکر تمام ضایع شدن هام تو این ۱۸ ، ۱۹ سال اتفاقات بدی که واسم افتاد از ذهنم رد شد خیلی نتونستم خودم نگه دارم سر کیرم کشیدم بیرون روی مثانه اش ارضا شدم هیچ وقت اونجوری اب کیرم نیومده بود
اولین پرتاب آبم با فشار تا نزدیک ناف اش رفت
نجمه سر اش آورد بالا
گفت چه گند کاری کردی مهدی
بیشتر ابم ریخت بودم روی موهای زائد اش رفتم از کوله دستمال کاغذی در بیارم
که دیدم نجمه با شورت اش شروع کرد خودش پاک کردن
بین کس اش پاک کرد
بوسیدم اش
نگاهم کرد خندید
پاشد رفت دستشویی
چند دقیقه بعد آمد بیرون روی مثانه بین رونه اش معلوم بود با آب شسته
حرفی نزد اصلا فقط سارافون اش پوشید که تقریبا تا بالای زانوش میومد شلوار لباس زیراش برداشت با گوشی اش رفت پایین
دراز شده بودم
باورم نمی شد که منو نجمه این کار کردیم
حس عجیبی کل وجودم گرفته بود
رفتم حموم یه دوش گرفتم تقریبا ساعت هشت بود که دیدم نجمه زنگ زد گفت بیا پایین شام آماده است
شاید خنده دار باشه ولی حس دفعه اول داشتم که میخواستم برم خونه اش واسه شام خوردن خجالت میکشیدم برم پایین …
ادامه دارد

نوشته: مهدی


👍 190
👎 4
151401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

949345
2023-09-25 00:47:49 +0330 +0330

خوب بود ولی آخرای متن،جمله بندی ها نیاز به دقت داشت

0 ❤️

949348
2023-09-25 00:53:11 +0330 +0330

اولین داستان طولانی ای بود که خوشم اومد و با دقت تا اخر خوندم
ممنون بابت داستانت

خیلی خوب بوده که من دارم تعریف میکنم اصولا از داستان هیچکی تعریف نمیکنم

6 ❤️

949356
2023-09-25 01:05:09 +0330 +0330

داستان خوب و روان و قشنگیه فقط نیاز به کمی ویراستاری داره که البته خیلی مهمم نیست، داستانت مو به مو خاطرات آدمو زنده میکنه، یادش بخیر …
منتظر ادامه داستانت میمونم، برقرار باشی و سبز … 💕

3 ❤️

949357
2023-09-25 01:07:09 +0330 +0330

خیلی خیلی حال کردم با اینکه چشمم گاییده شد از طولانی بودنش ولی انقدر جذاب بود که دلم نمیومد نخونم در کل دمت گرم بی صبرانه منتظر ادامه داستانتم

2 ❤️

949359
2023-09-25 01:10:16 +0330 +0330

ادامه بده لطفا

1 ❤️

949368
2023-09-25 01:35:04 +0330 +0330

منتظر قسمت ۳ هستیم

1 ❤️

949381
2023-09-25 02:17:23 +0330 +0330

مهدی جان ،دهن مارو آسفالت کردی تا نجمه جان رو به فیض برسونی و مارو مستفیض 😂 ولی دمتگرم عالی بود.

2 ❤️

949382
2023-09-25 02:19:03 +0330 +0330

فوق العاده

1 ❤️

949390
2023-09-25 02:45:26 +0330 +0330

خوب بود مهدی زودتر بنویس پسر

1 ❤️

949409
2023-09-25 03:46:47 +0330 +0330

خوب نوشتی ،چنت ایراد جزیی داری ک یکیش مربط میشه به توضیحاتت ک کامل نبوده و بعدش میای با چیزی ک نگفتی قیاص میکنی
مثلا اصلا در مورد سن و سال نجمه حرفی نزدی و میای میگی شکم و پهلوش به سن و سالش میخوره ، خب چقدره سنش ، ۶۰ /۷۰ / کمتر بیشتر
در کل خوبه ادامه بده

1 ❤️

949444
2023-09-25 08:20:31 +0330 +0330

وقتی آدم نویسنده هایی مثل تورو میبینه و داستاناشونو میخونه با خودش میگه پس بقیه دقیقا دارن اینجا چه گوهی میخورن .
عالی که نه کاملا بی نقص بود اگه از غلطی املایی بگذریم و اینگه گاهی لحجه رو وارد نوشته میکنی
منتظر ادامش هستم خیلی طولش نده

3 ❤️

949445
2023-09-25 08:34:25 +0330 +0330

یکم طولانیش کردی.قسمت سکسش خیلی کم بود باجزئیات نبود ولی در کل خوب بود

1 ❤️

949461
2023-09-25 09:51:20 +0330 +0330

داستان قشنگیه
دست نویسنده ش درد نکنه

1 ❤️

949471
2023-09-25 10:22:55 +0330 +0330

شاید به جرات بگم قشنگترین و عالی ترین داستانی بود که خودندم خیلی خوب بود با اینکه اولش زیاد سکس نبود ولی قشنگ بود
ایول داری ادانه بده

3 ❤️

949477
2023-09-25 10:48:21 +0330 +0330

فقط دهنت سرویس ک باید همینقد منتظر بمونیم واس قسمت بعدی

1 ❤️

949494
2023-09-25 14:12:49 +0330 +0330

عالی و جذاب انگار خودم نجمه رو گاییدم

1 ❤️

949497
2023-09-25 14:50:00 +0330 +0330

قشنگ نوشتی زود ادامش بده ازش بگذره حس داستان میپره

1 ❤️

949508
2023-09-25 16:27:08 +0330 +0330

خیلی دیر به دیر مینویسی باو تو خماری موندیم زود بنویس

1 ❤️

949519
2023-09-25 17:49:16 +0330 +0330

جالب و زیبا لایک داری

1 ❤️

949529
2023-09-25 18:33:05 +0330 +0330

عالی بود منتظر ادامه آن هستم

1 ❤️

949544
2023-09-25 22:29:46 +0330 +0330

عالی بود

1 ❤️

949606
2023-09-26 03:15:47 +0330 +0330

قشنگ بود

1 ❤️

949607
2023-09-26 03:16:24 +0330 +0330

منتظر قسمت های بعدیشم

1 ❤️

949653
2023-09-26 09:18:40 +0330 +0330

داستان قشنگ و واقعی بود. غلط املایی زیاد داشت ولی در کل تا ترجمه رو بکنی دوسال طول کشید. ملت تو داستانهای شهوانی یهو خواهر و خاله و خواهرزنشون رو بعد از یک سلام و احوالپرسی پنج دقیقه ای جر میدن 😆

1 ❤️

949665
2023-09-26 11:25:33 +0330 +0330

سلام خیلی داستان عالی بود ولی چرا اینقدر بین داستانات فاصله است مهدی جان . بذار لذت کامل رو از داستانات ببریم

1 ❤️

949671
2023-09-26 12:10:57 +0330 +0330

عالی بود ادامه بده 👏👏

1 ❤️

949695
2023-09-26 15:12:01 +0330 +0330

عاااللی نوشتییی اینو ولی مثل قبلی طول نده برا قسمت بعدی. خیلیی مشتاقم تا بخونم داستان بعدی رو

1 ❤️

949760
2023-09-26 23:05:23 +0330 +0330

چنتا نگارشی غلط داشتی ولی خیلی خوب بود روند داستان. لذت بردم

1 ❤️

949913
2023-09-27 16:44:31 +0330 +0330

عالی بود

1 ❤️

949980
2023-09-28 00:59:47 +0330 +0330

فقط اینکه رای تو اسمش نجمیه‌ست، برای من فهیمه بود
زودتر سلطان ادامه‌ش رو بنویس

1 ❤️

950029
2023-09-28 04:08:19 +0330 +0330

خدایی خاطرات خدمت سربازیت رو مینوشتی بهتر بود

1 ❤️

950110
2023-09-28 17:55:40 +0330 +0330

عالی ادامه بده ولی زودتر قسمت بدی بنویس

1 ❤️

950238
2023-09-29 12:25:56 +0330 +0330

بنویس بعدی رو

1 ❤️

950256
2023-09-29 14:53:15 +0330 +0330

ایرانی جماعت عجیبن!

داخل پورن دنبال داستان سینمایی میگردن
داخل فیلم سینمایی دنبال پورن…

قلمت خوبه فقط به نوشته هات حس و حرارت بده…£

1 ❤️

950343
2023-09-30 00:40:42 +0330 +0330

خیلی خوب و ساده نوشتی ، آفرین

1 ❤️

950360
2023-09-30 01:14:17 +0330 +0330

اصلا مهدی باشی داستانت عالی میشه
اینم یه شعر برای شما ممه خورها

میوه بیرون زده از باغ حقّ عابر است
مشکل شرعی ندارد خوردن پستان یار

1 ❤️

950402
2023-09-30 08:23:39 +0330 +0330

دمت گرم

1 ❤️

950403
2023-09-30 08:25:04 +0330 +0330

ادامه بده مهدی جان خیلی مشتاقیم

1 ❤️

950611
2023-10-01 17:57:03 +0330 +0330

دادا منتظر قسمت بعدی هستیم سریع بنویس

2 ❤️

950615
2023-10-01 19:18:42 +0330 +0330

عالی بود ادامه بده

2 ❤️

950618
2023-10-01 20:32:33 +0330 +0330

دمت گرم ادامه بده خوبه
فقط جمله بندی ها رو دقت کنی عالی میشه

2 ❤️

950677
2023-10-02 01:09:18 +0330 +0330

داستانِ جالب وسرگرم کننده ای بودبرخلاف بیشترداستان های سایت کوتاه ،مزخرف، بدون پیش زمینه نبود ازاول یاروروبزنن زمین، جزمعدودداستان هایی که ان قدرلایک گرفت ۱۲۴ مین لایک ازطرف من برقرارباشی نویسنده عزیز

1 ❤️

950679
2023-10-02 01:15:47 +0330 +0330

این کهAhmad1358یه داستان رولایک کرده مثل این می مونه که بگی می خوان مثل چمن نیوکمپ بارسلونارو واسه ازادی درنظربگیرن واقعاشگفت انگیزه

1 ❤️

950769
2023-10-02 11:57:18 +0330 +0330

قشنگ بود ادامه لطفا

1 ❤️

950808
2023-10-02 17:33:59 +0330 +0330

بقیشو بذار

2 ❤️

950814
2023-10-02 18:14:56 +0330 +0330

عااااااااااااالی
ولی انصافاً زودتر قسمت جدیدو بذار

1 ❤️

950818
2023-10-02 19:17:50 +0330 +0330

واقعا عالی بود.منتظر قسمت جدیدیم

2 ❤️

950866
2023-10-03 01:01:50 +0330 +0330

عالی بود 😃

3 ❤️

950880
2023-10-03 01:29:09 +0330 +0330

داش من قسمت سوم بذار خو ☹️
۹ روز شد چقدر دیر ب دیر میذاری 🥺

2 ❤️

951003
2023-10-03 23:02:52 +0330 +0330

چی شد پس ادامشو بزار دیگه😍😍😍

1 ❤️

951133
2023-10-04 14:26:27 +0330 +0330

دادااااااااااااش ترو خدا اینو تند تر آپلود کن التماست میکنم
این کل فانتزیام من دانشجو هستم یه خانم میلف مطلقه بدون سر خر تو داستانت هست حس یهویی شدن سکس تو داستانت هست و این علاقه و محبت دوطرفه هم هست
مرسی مرسی مرسی از زحمتت
فقط ترو خدا زود زود آپلود کن عزیزم

1 ❤️

951160
2023-10-04 19:18:54 +0330 +0330

خیلی نوشتی
نویسنده خوبی هستی.
جالب بود

1 ❤️

951181
2023-10-04 22:42:43 +0330 +0330

داداش خوب بود ا امه بده اینطور داستانا رو نباید زیاد ابوتابش داد و نباید زیاد از ابو تاب انداختش باید روان روان بگی داستانو دمت گرم بازم من که حال کردم منتظر قسمت بعدی هستم سریعتر برسونش داداش

1 ❤️

951322
2023-10-05 18:32:29 +0330 +0330

بعدی رو بزار

1 ❤️

951543
2023-10-07 01:24:11 +0330 +0330

نجمه رو گاییدم عجب ادمی هستیا هرروز چک میکنم قسمت سوم رو بذاری اخه دو هفته شد کجااااااا شد قسمت سومممممم

1 ❤️

951645
2023-10-07 16:03:25 +0330 +0330

دوستان قسمت سه خیلی وقت گذاشتم نمی دونم کی میاد روی سایت امروزم دارم قسمت چهار میزارم داستان نوشتم فقط داخل هارد قدیمی دارم می گردم چند تا عکس اگر اونا پیدا کنم قسمت چهارم با سورپرایز میزارم

5 ❤️

951993
2023-10-09 17:57:58 +0330 +0330

داداش نمیخوای قسمت بعدی رو بزاری؟

2 ❤️

952463
2023-10-13 08:45:03 +0330 +0330

عالی

1 ❤️

952473
2023-10-13 09:32:56 +0330 +0330

دمت گرم

1 ❤️

956134
2023-11-03 21:31:21 +0330 +0330

عالی بود . دمت گرم .

0 ❤️

957127
2023-11-08 19:49:01 +0330 +0330

خوبه دمت گرم نوش جونت هیچ زنی به اندازه زنی مطلقه که تشنه کیره کردنی نیست

0 ❤️