ساکورا (۲)

1402/06/17

...قسمت قبل

قسمت دوم: شکفتن

وقتی ۱۴ سالم بود اولین بار بود که یه پسر رو متفاوت از بقیه پسرها می دیدم و حسی که ازش میگرفتم عجیب بود ، این پسر در واقع اولین رابطه احساسی من هست که توی مدرسه توی کلاس به پسری که کنارم تو نیمکت بود.کامیاب یه پسر کم حرف اما باهوش بود و اینو میشد ازش نامحسوس متوجه شد که با گوشه گیر بودنش اما اصلا پسر افسرده یا خل نیست بلکه خیلی باهوش و مرموز هست. دوستی ما از کنار هم نشستن سر کلاس شروع شد و کم کم توی حیاط زنگ تفریح رو با هم میگذروندیم و حتی متوجه شدیم خونه هامون دوتا چهارراه بیشتر فاصله نداره با هم و دیگه عصرا هم همو میدیدیم .بیشتر راجب بازی صحبت میکردیم و اینجور چیزا و هردومون عاشق گیم بودیم، سر کلاس، توی حیاط ، بعد از مدرسه که تا یه جاهایی هم مسیر بودیم البته کامیاب با دوچرخه رفت و آمد میکرد و عاشق دوچرخه هم بود. مدتی گذشت و هر روز همو میدیم عصرا گیم نت و این ور اون ور یا خونه ما بازی یا خونه اونا بازی توی این رفت و آمد ها هم توی خیابون همیشه من پیاده بودم و اون با دوچرخه تو دست کنارم راه میرفت. کامیاب یه پسر با قد متوسط ۱۴ سالگی بود بدن تپل اما ورزشی طوری داشت چون هم همیشه سوار دوچرخه بود و هم کلاس کاراته میرفت،پوست سفید و کک و مکی و موهای بور داشت با نمک و خوشگل اما یه پدر سوختگیِ خاص و پررویی هم توی چهرش داشت که این یه مقدار واسه من هم زننده بود و هم البته جذاب. کامیاب از همون سن و سال هیزی رو شروع کرده بود و بلوغش قلقلکش میداد هر زمان تو خیابون بودیم و میچرخیدیم اگه دختری یا زنی میدید یه چیزی دربارش می گفت، خب منم کم کم به این جور چیزا نظرم جلب میشد. همین وقتا بود که مسئله پورن هم بود و این کشف تازه ای بود واسمون. خب
منو کامی هم اولین پورن هارو با هم میدیدم و دانلود میکردیم، کم کم دومین سرگرمیه ما شد پورن دیدن و رد و بدل پورن و صحبت کردن درباره سکس و کردن و بدن آدما. فکر میکنم اونجایی بود که یه چیزی تو بدنمون داشت تکون میخورد.
مدام حرف زدن از سکس ، هیزی کردن تو خیابون و هر کدوم فانتزیه بچگانمون رو تخیلمون رو به زبون اوردن، کاری به درست یا غلطش ندارم چون کی بود که بخواد بدونه ما به چیا فکر میکنیم و در چه مورد حرف میزنیم که بخواد نصیحتمون کنه اما این احساسا توی اون سن خیلی عجیب است. نفسی که حبس میشه ، شهوتی که حتی نمیدونی دقیقا چیه و باید باهاش چیکار کنی همه اینا واسه من خیلی عجیب و تازه بود. درسته که توی محیطی بزرگ شده بودم که آدما مذهبی نبودن اما اصلا اینجور نبود که مسئله سکس و … جلو من مطرح بشه یا باهاش آشنایی داشته باشم نه این جور چیزا تا قبل این دوره یه مسئله ای بود درباره آدم بزرگا که من کاری بهش نداشتم و اصلا تا اون موقع جذابیتی واسم نداشت هرچند که وجود داشتنش هم انگار عادی بود اما نه جوری که به من مربوط باشه.
روزا به همین منوال می گذشت و من و کامی هم همین داستانارو با هم داشتیم. همه چیز عادی بود و سر جاش به جز اتفاقی که به صورت روانی داشت می افتاد و این هوس و حشری که تو وجود من یا ما شکل می گرفت که البته فکر کنم کلمه ما درست تر هست،از ما منظورم فقط منو کامی نیست بلکه همه بچه های مدرسه. هر چند که کامی تقریبا فقط با من مراوده داشت توی کلاس و مدرسه و بیشتر دوستیاش توی محله و کوچشون بود و توی خانواده اما خب من با بچه های مدرسه و کلاس ارتباط میگرفتم و خب چیزی که بود بقیه بچه ها هم یکم کمتر یکم بیشتر توی حال و هوای ما بودن. و البته اونایی که یکم بیشتر توی این فضا پیش رفته بودن دقیقا کسایی بودن که به تو و به هر کس دیگه ای که به قول خودشون بچه خوشگل بود نگاه کیس مالوندن و دستمالی کردن داشتن و خب منم مثل اینکه جزو اون دسته بچه خوشگل بودم و بالاخره گاهی شده شوخی شوخی دستی به پشتت میخورد یا یه دست دیگه لپتو میکشید ، بعضی وقتا خودشون رو بهت از پشت میمالیدن یا حتی از پشت خیلی صمیمی و محکم بغل میشدی.
توی مدرسه خیلیا بودن که این حالت بچه خوشگل بودن رو داشتن که در مورد سفید بودنشون، نرم بودنشون ، حرف میزدن و خیلی جالبه که من به عنوان پسر چیزایی رو میشنیدم که بهم میگفتم که مثلا میدیدم کامی تو خیابون درباره خانم ها در گوش من میگه مثل چه کونی ، گوشت خوب ، چه رونی ، مال بندازم توش و … اتفاقا کامی هم جزو کسایی بود که بچه خوشگل محسوب میشد حتی شاید بیشتر از من چون واقعا هم اگه بنا بود جذابیت زنونه داشته باشه اونم داشت و سکسی بود اما فکر کنم به همون دلیل گوشه گیریِ عجیب و مرموزش و اینکه با کسی دمخور نمی شد خیلی کسی خیلی تو فکر دستمالیش نمیرفت اما خب چند باری هم دیدیم که اونم قربانی دستی که از پشت تا وسط بدن میره شد. به جز من و کامی دو سه تای دیگه هم تو کلاس ما بودن که همچین وضعی داشتن البته با یه تفاوتی که قضیه واسشون عادی بود و اصلا شاید کلاس ما بلوغش زود هنگام شد به خاطر همین چند نفر. در واقع دو نفر که اسماشون رو یادم نمیاد اما یکیشون رو نمیدونم چرا بهش لقب ببری داده بودن. فکر کنم به جز من همه دستشون با پاها و پشت این ببری و اون یکی پسره آشنا شده بود و یادمه که تقریبا همیشه عکس العمل این دوتا با خنده بود و بیشتر از خنده یادمه که بعضی وقتا یه جور لاس هم میزدن و خوششون هم میومد. خوب یادمه که ببری یه پسر قد بلند بود و تو پر با پا و رونای بزرگ و پوست سبزه و اون یکی سوگلی کلاس هم دقیقا یه وضع مشابه داشته البته با قد کوتاه تر. اما واقعا چرا حتی پسرا از اون سن هم حتی به برجستگی و بزرگیِ باسن توجه دارن؟؟ هر چی بود وسطای سال یه داستانایی هم پیچید توی کلاس و مدرسه از کارایی که بچه ها زنگ تفریح وقتی همه پایین هستن با این دوتا کردن و یا داستان هایی درباره دستشویی ها و یه قصه دیگه درباره یه اردویی که بچه ها رفته بودن و توش گویا واقعا اتفاقایی افتاده بوده و پای این دو نفر وسط بوده. من اون اردو رو نرفتم و راستش تا مدتها به این فکر میکردم که اگه منم میرفتم اتفاقی میوفتاد و اگه آره با کی ؟؟
ادامه دارد…

نوشته: امیر

ادامه...


👍 8
👎 8
29601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

946387
2023-09-09 03:54:31 +0330 +0330
MQ4

داداش تو این سایت باید داستان بنویسی نه پیامک. که چی هر بار میایی دوخط می‌نویسی ؟ اصلا میدونی داستان ادامه دار یعنی چی ؟

1 ❤️

946429
2023-09-09 12:42:00 +0330 +0330

جون مادرت طولانی تر بنویس

0 ❤️

946489
2023-09-09 23:01:16 +0330 +0330

خب نمیشد این داستان رو ادامه قسمت قبل مینوشتی؟!

0 ❤️