سپید مثل سفید (۱)

1401/03/22

تازه از خواب بیدار شده بودم،مثه همیشه سگ درونم در حال غوغا بود.کتری و پر کردم و گذاشتم که جوش بیاد…آروم و بیصدابرگشتم که گوشیم و از کنار تخت بردارم،آخه مهسا هنوز خواب بود.حوله و لباس زیرام هم بردم و رفتم سمت حموم.سریع دوش گرفتم و خودمو خشک کردم،رفتم سمت آشپزخونه که دیدم لخت مادرزاد وایساده داره چایی میزاره
_سلام آقا،صبحت بخیر
_سلام عشقم
رفتم تو اتاق که لباسامو بپوشم و برم سرکار‌.دیدن اندامش دوباره حالمو بهم ریخته بود و کیرم داشت شورتمو پاره میکرد.اومدم بیرون از اتاق؛داشت بساط صبحونه رو میچید،با یه لحنی که واسه هردومون آشنا بود و معنیش رو میدونستیم صداش کردم:
_مهی
_مهی و کیرخر،سمتم نمیایا
_مهییی
_درد بیییی درمون،دوباره دیر میرسی خب
_اصن نمیرم امروز،بدرک.گور باباشون،یه ذره فقط
_کینگ کونگ خنگول من،نری اخراجت میکنن آخه
_جهنم،اینهمه کار هس
_امیر اینو با بقیه یکی نکن،آیندتو میسازه این کار
_آینده من تویی عشقم ،همه چیز من تویی
_آخ که چه زبونی داری تو
رفتم سمتش و دستام و دورش حلقه کردم،لباشو بوسیدم و با یه حرکت کشیدمش رو سینه ام،اونم پاهاش و دورم قفل کرد و رفتیم تو اتاق خواب.
با شهوت تمام گردنش و دور گوشش رو میبوسیدم و میخوردم،اونم با دستاش موهامو نوازش میکرد،بعد چند ثانیه به پشتم چنگ میکشید و آه و ناله هاش شروع شده بود.روی تخت خوابوندمش و رفتم پایینتر و شروع کردم به خوردن سینه هاش،دیگه کم کم داشت جیغ میزد.بعد از چند دقیقه به زحمت دستشو رسوند به شورتم و داشت کیرم و میمالید که طاقتش تموم شده بود،شورتمو کندم و کیرمو گذاشتم روی کسش و عقب جلو میکردم،جلو که میرفتم لباشو میبوسیدم و عقب که میومدم سینه هاشو.برخورد پوست زیر کیرم به بالای کسش لذت بخش ترین کارمون توی سکس بود.ثابت موندم و لبامون تو هم قفل شده بود دوباره.بغلش کردم و بردمش دم دراور که کاندوم بردارم(مهی به قرص اضطراری حساسیت داشت و صورتش جوش میزد)گذاشتمش بالای دراور و کاندوم و با مهارت خاصی کشیدم رو ایرج(اسم کیرم ایرجه) همون‌طور بغلش کردم و آوردمش پایین.بقیه اش روتین ترین کار زندگیمون بود،پاهاشو دور کمرم حلقه زد و من با دقت کیرم و گذاشتم دم کسش،خیس و داغ؛با یه فشار کوچیک دادمش تو و کماکان لباش خوردنی ترین خوراکی دنیا بود.چند ثانیه که گذشت و کاملا آماده بود،بالا پایینش میکردم رو کیرم و بازم لبام رو لباش بود که همسایه ها کمتر صدامونو بشنون.
فتیش اینو داشت که حین سکس دم گوشش حرف بزنم و پریسینگ گوشش رو با زبون تکون بدم.بعد از دوسال زندگی هنوز مثه روز اول مشتاقش بودم و هنوز مثه اولین سکسمون تنمون تب میکرد،داغه داغ.
_امیر،پاهام خسته شده بریم رو تخت؟
_ببخشید خانومم،چشم
بردمش رو تخت و خوابوندمش،بین پاهاش روی زانو هام کنار تخت وایسادم و شروع کردم.
خیلی نگذشته بود که حس کردم نفس کشیدناش کند و نا منظم میشن،میدونستم که طبق عادتش الان شروع میکنه به منقبض کردن خودش،واسه همین سرعت و کم کردم و دوباره شروع کردم به بوسیدنش.روالم اینطوری بود که همیشه سه چهار با تا نزدیکای ارگاسم میبردمش ولی فقط بار آخر ادامه میدادم تا ارضا بشه. سرش و آورد جلو گفت
_عشقم خیلی دیرت شده،کشش نده
_مهییی جووونم،فقط پنج دقیقه
دستام و بردم پشتش و پاهاش و دورم حلقه کرد و از رو تخت بلندش کردم،پوزیشن مورد علاقه جفتمون بود.سه چهار دقیقه سریع و فشار ناخونای مهی به پشتم همزمان جفتمون و به ارضا نزدیک میکرد،صدای زنگ موبایلم اتاق و پر کرده بود و ما اعتماد به نفس بیشتری صدامون در میومد
هنوز زنگ گوشی تموم نشده بود و لبامون رو هم بود که مهسا با تمام وجود خودشو بهم چسبوند و منم چند ثانیه بعد با کلی فشار تو کاندوم خالی شدم.
رفتم گوشیمو نگاه کردم،همکارم بود.بهش زنگ زدم و بعد از سلام و احوالپرسی گفت:
_امیر حواست باشه امروز هر کی پرسیده کجایی،گفتم رفتی سازمان واسه ثبت برند جدیده،سر راه داری میای یه چنتا پوشه دستت باشه شک نکنن
_دمت گرم سلطان،جبران کنیم
_نمیخواد جبران کنی،یخورده زودتر صبا بیدار شی،بزرگترین کمکه.
با عجله شروع کردم به پوشیدن لباسامو مهسا برام چایی ریخته بود،چنتا مدرک مربوط به ثبت برند رو چپوندم تو یدونه پوشه و زدم بیرون.
تا ساعت شش خودمو تو شرکت مشغول کردم،حتی ناهار هم اسنپ فود گرفتم و همونجا خوردم.حوالی ظهر مهسا زنگ زد و گفت که قراره شب مهمون بیاد و یخورده خرید کنم.بعد از این همه دیگه میدونستم معنی یخورده اش رو.
یادمه اولین بار که دیدمش رفته بودم یه شرکت لیزینگ خودرو و چشماش مثه یه صائقه مغزمو منفجر کرد‌.من که بعد از نیکان از همه دخترا متنفر بودم بی اختیار عاشقش شدم.
ساره و سارا مهمونمون بودن،دخترخاله های دوقلوی مهسا که از رشت اومده بودن بهمون سر بزنن،تقریبا تنها اقوامی که مهسا باهاشون ارتباط داشت هنوز.
من و مهسا هردومون از زندگی قبلیمون زخم خورده بودیم،اون کودک همسری رو تجربه کرده بود و من خیانت رو.دوتا زخمی که سعی میکردن واسه هم مرهم باشن.اما اطرافیان با تمام وجود سعی میکردن رابطشون و خراب کنن.
تنها کسانی که داشتیم همین دوتا دختر بودن که رشت زندگی میکردن و برادر کوچکتر من امین که اونم شیراز دانشجو بود.
مهسا بخاطر تقاضای طلاق از همسرش و عدم تمکین ناشزه شده بود،این یعنی شنیع ترین کاری که میشه در حق یک انسان کرد.
مادرم بعد از فهمیدن رابطه من و مهسا و کم و کیف اون عاقم کرد و منو از خونه انداخت بیرون.
خانواده مهسا هم که اگر میتونستن پیداش کنن کارش زار بود،چه برسه به اینکه بفهمن با منه.شوهر سابقش هم پاشو کرده بود تو یه کفش که نمیزارم تا آخر عمر زندگی کنی.
دو سه روز بعد مهمونا رفتن و روال عادی زندگی ما برگشته بود که بدترین اتفاق ممکن افتاد؛مادر و برادر مهسا بعد از یه سری حرکات پلیسی پیچیده و چسبوندن جی پی اس زیر ماشین ساره خونه ما رو پیدا کردن و ساعت یازده شب با مامور ریختن دم خونه…
به اتهام اغفال نوامیس و برخورد فیزیکی با مأموران پلیس حین انجام وظیفه با صورتی کبود از ضربات باتوم و ریه ی پر از اسپری فلفل بازداشت شدم. قاضی کشیک برام قرار بازداشت صادر کرد و بعد از اینکه مامورای کلانتری صادقیه تاوان بینی شکسته و صورت کبود همکاراشونو ازم گرفتن،منتقل شدم بازداشتگاه کهریزک بند ارازل و اوباش.
تو بازداشتگاه پر بود از لاتای خطرناک و دزدا و خفتگیرا،اوایل خیلی ترسیده بودم اما کم کم به شرایط مسلط شدم.شاید جرممو میدونستن،شایدم از قیافه ام خوششون نیومد که نزدن جرواجرم کنن.بیشتر از خودم نگران مهسا بودم که هیچ خبری ازش نداشتم ،نه جواب تلفن میداد و نه میشد پیداش کرد.از ندیدنش،از نشنیدنش و از ترس اینکه چی ممکنه سرش اومده باشه داشتم سکته میکردم.به کمک برادرم امین و رفیقم مهرداد وکیل گرفتم و با وثیقه تا تاریخ دادگاه که سه ماهی مونده بود اومدم بیرون.
ساعت حدود یک بود که بلندگو اسممو صدا زد و رفتم پیش سروان نگهبان،چهار ماه از بازداشتم گذشته بود اما فعلا آزاد بودم و امین با ماشین خودم اومده بود دنبالم.الان مهمترین کارم پیدا کردن مهسا بود.امین بهم گفته بود که از خونه رفته و وسایلاشو برده.تقریبا هر روز تایم هواخوری به شماره اش زنگ میزدم اما خاموش بود،حوالی سه رسیدم دم محل کارش و همکاراش هم گفتن هیچ خبری ندارن ازش و تسویه نکرده و نیومده از همون روز.مدیر شرکت آقای صالحی سعی میکرد با متانت و ادب برخورد کنه اما تقریباً همه همکاراش یه چیزی بارم کردن،تازه اون موقع بود که فهمیدم خانواده مهسا اونجا هم قشقرق بپا کردن.
مدیر بهم یه کارتن داد که توش وسایل مهسا بود و یه چک که حقوق و دستمزد ماه آخرش رو شامل میشد.نا امید و سرگردان از دفتر اومدم بیرون.تمام دنیا رو سرم خراب شد وقتی فهمیدم اونها هم توی پرونده اش همون آدرس خونه من رو دارن و جایی نیست که بتونم دنبالش بگردم.تو همین فکرا بودم که یادم افتاد توی اینستا بعضی وقتا مهسا با اکانت من به سارا اینا پیام میداد.خودش واسه خاطر اینکه خانواده اش پیداش نکنن یه خط اعتباری بلاصاحب دستش بود و اصلا اینستا و … نداشت.
ماشین رو دادم به امین و واسه اینکه زودتر برسم خونه یه موتور گرفتم،رسیدم دم ساختمون تازه یادم افتاد سری قبل با چه فضاحتی ازش اومدم بیرون و از خجالت سرخ شده بودم اما چاره ای نبود باید میرفتم و گوشیم و روشن میکردم.مثه کسی که از کما در اومده باشه شده بودم،حس میکردم تو خلاء راه میرم، یدفعه یادم افتاد کلید و از امین نگرفتم،داشتم از ناراحتی و نگرانی منفجر میشدم.بعد از چندین دقیقه استیصال و قدم زدن های هیستریک توی کوچه اومد تو ذهنم که مدیر ساختمون معمولا یه نسخه از همه ورودی ها رو داره.با خودم تو کلنجار بودم که چطوری زنگ خونه ی محمودزاده مدیر ساختمون رو بزنم.روم نمیشد با همسایه ها روبرو شم،تو همین شیش و بش بودم که امین کنارم ترمز کرد.
پیاده شد و با بغض بغلم کرد
_داداش کلیدو نبردی،اصلا حواست هست؟
_رسیدم اینجا فهمیدم،داغونم امین.باید مهسا رو پیدا کنم
_بخدا من هرجا که گفتی رو گشتم،به هرکی گفتی زنگ زدم حتی رفتم بیمارستان ها رو گشتم اما …
_پیداش میکنم خودم،شرمنده که تو رو هم درگیر کردم.
_فدا سرت داداش،راستی یادم رفت بگم،بیمه ماشینت تموم شده،راستش پول نداشتم واست تمدیدش کنم.
_بدجوری همه چیز بهم ریخته،بیا بریم بالا گوشیمو بردارم.
رفتیم تو آپارتمان،تایم خلوتی ساختمون بود و با کسی روبرو نشدم.من و مهسا بخاطر کرونا،وقتی از در وارد میشدیم گوشی،سوییچ و وسایلمون رو میزاشتیم توی کشوی بالایی جاکفشی که سر فرصت ضدعفونی کنیم،یادم افتاد که آخرین بار گذاشته بودمش اونجا.پیداش کردم و زدمش به شارژ.خیلی امیدوار بودم از طریق اینستا بتونم دختر خاله هاش رو پیدا کنم‌.در و دیوار خونه ای که میدونستم عشقم توش نیست آزارم میداد،حتی نتونستم برم دوش بگیرم.روی صندلی کنار میز آرایشش نشسته بودم و مثه ابر بهار گریه میکردم.گوشی رو روشن کردم اما دیدم خطم بخاطر بدهی قطع شده،اینترنت خونه هم تایمش تموم شده بود.به زحمت اینترنت خونه رو شارژ کردم و رفتم توی اینستا.
خدایا…ساره و سارا دیلیت اکانت کرده بودن!!!
باورش برام غیر ممکن بود.انگار از روی برج میلاد منو انداخته باشن پایین،با تمام وجود زدم زیر گریه،مثل بچه ها به در و دیوار مشت میزدم و گریه میکردم.اون لحظه من مستأصل آدم دنیا بودم.

ادامه...

نوشته: Grey shadow


👍 30
👎 1
18601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

879007
2022-06-12 03:00:57 +0430 +0430

ادامشو زودتر بنویس👍👍👍👍👍👍👍

3 ❤️

879030
2022-06-12 07:12:32 +0430 +0430

نوشته ها زیبا بودند فقط تنهااشکال این قسمت داستان سکس صبح بود که اصلا باعقل جوردرنمیومد. ناشتاکسی فکرنکنم سکس کنه چون بدن ضعیفه از سکس شب قبل و باید اول شارژ بشن و بعدا بپردازن به اون سکس داغ و آتشینی که دارند. درکل زیبا بود ومنتظر قسمت‌های بعد داستانتونم

1 ❤️

879064
2022-06-12 13:24:39 +0430 +0430

لاله 1401
اتفاقا سکس صبحگاهی عالی ترین سکسه

3 ❤️

879086
2022-06-12 16:32:30 +0430 +0430

منتظر ادامشیم👌

1 ❤️

879111
2022-06-12 20:13:32 +0430 +0430

چه عججججب

1 ❤️

879309
2022-06-14 00:20:07 +0430 +0430

عاااالی بودادامه بده لطفا

2 ❤️

880707
2022-06-21 02:58:22 +0430 +0430

مرسی.روایت‌تون دلپذیره

1 ❤️