غروب خورشید

1396/04/20

اون وقت صبح هر کسی جز خورشید بم زنگ میزد ، قطعا جواب نمیدادم…ولی خورشید بحثش فرق داشت…اون جایگاهش چیز دیگه ای بود…جواب تلفشنشو دادم‌…خسته و مضطرب به نظر میومد…‌.صداش انرژی همیشگی رو نداشت…

  • یزدان…میشه بیای دنبالم؟…امتحان دارم دانشگاه…میترسم بیوفتم…بیا لطفا…
    _ خب من بیام دیگه نمیوفتی؟؟…
  • تو اگه بیای دلگرم میشم…خیالم راحته که یکی پیشمه…
    اینقدر از این حرفاش ذوق زده میشدم که حد نداشت…خیلیا میگفتن مگه دختری که اینقدر احساساتی هستی؟!..ولی اونا نمیدونن که مردا هم خیلی میتونن احساساتی بشن و گاهی اوقات بچه…یه مرد بعضی اوقات اونقدر فشار روش هست که دوس داره بچه بشه…بچه بشه و ناز کنه تا غصه هاش فراموش بشه…اما به قول یه دوستی همه آدما به محبت احتیاج دارن…مرد و زن نداره…
    بهش پیام دادم که میام دنبالت…استیکر قلب برام فرستاد…خوشحال شدم چون مطمئن بودم عشق ما استیکری نیست!!
    دم در مضطرب و نگران ایستاده بود…مدام این پا و اون پا میکرد…سوار که شد فهمیدم اصلا حالش خوب نیس…این استرسش داشت نابودش میکرد…
    از چشماش فهمیدم که دلش گریه میخواد…دستاشو گرفتم…سرد بود…چرا دستای خورشید اینقدر سرد بود؟؟!..
    _ خورشید عزیزم چی شده؟؟…چرا نگران و پریشونی؟…چرا دستات اینقدر سرده؟؟…چیزی شده؟!
  • امتحان دارم…اصلا آماده نیستم…میترسم بیوفتم…
    _ ینی کل استرست بخاطر امتحانه؟!!
  • نه…راستش نگران تو ام هستم…دوس ندارم اینقدر کار کنی…از صبح تا شب تو مغازه ای…شبم میری رستوران ظرف میشوری…نگاه به خودت کردی چقدر چهرت شکسته تر شده…تو از من چند سال جوون تری ولی هرکی میبینتت میگه انگار 30 سالته…نگرانی اصلیم بابت توئه…
    _ الان میری عین یه دختر خوب امتحانتو میدی…اصلا هم برات مهم نباشه…سعی کن از کاری که داری میکنی لذت ببری حتی اگه مجبور به انجامش باشی…اینو یادت نره هیچوقت…از امتحانت لذت ببر…
  • بحثو عوض نکن…من دوس ندارم اینطوری ببینمت یزدان…
    _ برو امتحانتو بده…منتظرت میمونم تا بیای…
    نگام کرد…نگاهمو ازش دزدیم…اصلا دوس نداشتم راجع به این چیزا بحث کنم باهاش…بحث کردن راجع به بدبختیام بیشتر از فکر کردن راجع بهشون آزارم میده…درسته بدبخت به دنیا اومدم ولی اگه بدبخت از دنیا برم ینی آدم بی عرضه ای بودم…تمام جون کندنام بخاطر خوشبخت شدنش بود…خوشبختی ما هم فعلا در گرو پوله…
    چشمامو بستم رو هم که مثلا چرت بزنم…ولی وقتی خورشید به شیشه ماشین زد و ساعتو نگاه کردم ، فهمیدم خیلی بیشتر از یه چرت بوده…
    خورشید انگار اروم تر شده بود…دیگه استرس رو زیاد نمیدیدم تو چشماش…
    _ امتحان چطور بود؟
  • خوب بود
    _ الان مثلا قهری که اینطوری با اخم جوابمو میدی؟؟
  • اره قهرم چون برات مهم نیستم…چون باهام درد و دل نمیکنی…چون روز به روز پیر شدنتو دارم میبینم…اصلا تو چرا درس نخوندی؟!؟
    _ عزیزم میشه این بحثا رو تموم کنیم؟!..من علاقه ای به درس خوندن ندارم…اینم که باهات درد و دل نمیکنم چون دوس ندارم لبخند از لبات بره…خورشید من با لبخند قشنگه نه با اخم…میای بریم خونمون؟! فک کنم دلم بغلتو بخواد…
    لبخند زد ولی به زور…همین لبخندای زورکیشم دلمو خوش میکرد…راه افتادم سمت خونه…
    وقتی رسیدیم اروم رفت یه گوشه نشست…معلوم بود هنوز دلخوره ازم…
    _ میشه اینقدر بدخلقی نکنی؟!!..چشم…قول میدم از این به بعد باهات درد و دل کنم؟؟…خوبه؟!..الان من با تو درد و دل کنم کل مشکلات زندگیم حل میشه؟!؟؟…تو بخند…من دنیا رو به پات میریزم…
    اما خوب میدونستم که ریختن دنیا به پای خورشید امکان پذیر نبود…این افکار ذهنمو آزار میداد…یه موقع هایی دلم میخواست چشم وا کنم و ببینم همه چی تموم شده…همه مشکلات رفته باشن…ولی…
    الان دیگه این آرزو رو ندارم ولی اینو میدونم که یه روزی بلند میشم و میبینم همه چی تموم شدس…فقط امیدوارم تا اون روز دووم اورده باشم…

خورشید همچنان ساکت نشسته بود…
رفتم بغلش نشستم…تار موهای تو صورتشو بردم پشت گوشش…نگام کرد بالاخره…آروم گونشو بوسیدم…لبخند زد…
_ خورشید بیا الان فقط به خودمون فکر کنیم…فقط خودمون…باشه؟؟؟

  • الان فکر کردن به خودمون گول زدنه ولی بذار خودمونو گول بزنیم…چشم آقا یزدان…
    اون لحظه داشتم تمرین میکردم واسه بعد ها…فراموش کردن مشکلات در لحظه!!..و اینکه دیگه نباید طوری رفتار کنم که خورشید احساس نگرانی کنه‌…باید جوری رفتار میکردم که عزیزترین کس زندگیم وجودش دلگرم باشه به من…شاید شعار باشه ولی شعار خوبیه!!!

لبامو گذاشتم رو لباش ولی نبوسیدم…فقط میخواستم نفسامون به هم بخوره…داشتم پیش میرفتم واسه یکی شدن‌‌‌…
گرمای نفس خورشید منم گرم کرد…

دستمو به بدنش میکشیدم…حس داشتن خورشید از هر حسی برام جذاب تر بود…همزمان لباشو میخوردم…گرمای نفساش با لذت حس لمس کردن بدن خورشید ترکیب فوق العاده ای بود…طعم لبای شیرینش ، این حسو تکمیل تر میکرد…لبامو به گردنش رسوندم…بوی خوش زندگی میداد…گردنشو مک میزدم…خورشید لذت بود…زندگی بود…جذاب بود…و وقتی بیشتر کیف میکردم که با وجود مشکلات ، همه اینارو با هم داشتم…اونم فقط با وجود یه نفر تو زندگیم…
سینه های خورشید تو دستام بود…نفساش تند تر شده بود…سینه هاشو میمالوندم…با بوسیدنش سعی میکردم لذتو تو تمام بدنش پخش کنم…خورشید بیتاب شده بود…درست مثل من…نذاشتم بیشتر از این بیتابی بکشیم…لبامو به کصش رسوندم…بوسه روی کصش ، آخرین مرحله از بوسه های عاشقونمون بود…زبونمو تو کصش میچرخوندم…خورشید چشماشو بسته بود…زیبایی چشماشو ازم دریغ کرده بود اون لحظه ولی مهم این بود که داشت لذت میبرد…
دراز کشیدم و اومد رو من…اینجوری چهره زیباشو راحت تر میدیدم…کیرمو تو کصش کردم‌‌ و شروع کردم به کمر زدن…همزمان دستامو چفت کرده بودم دور کمرش و لباشو میبوسیدم…این بهترین پوزیشن بود…یه پوزیشن عاشقانه…
.
.
.
وقتی این خاطره رو مینوشتم اشک جمع شده بود تو چشمام…بعضی خاطره های شیرین ، اینقدر برای آدم تلخ میشن که نمیشه دیگه هضمشون کرد…خاطره ها اتفاق میفتن و ساخته میشن.‌‌…این ماییم که تصمیم میگیریم این خاطره ها شیرین بشن برامون یا تلخ…
الان خورشید داره عروسی میکنه…با یکی که مطمئنم خوشبختش میکنه‌…چون پولداره و پسر خوبیه…
چون خانوادش درگیر عقاید سنتی و مزخرف مطلقه بودن نیستن…و خیلی دلیلای دیگه اما خوشحالم که پولداره…اینطوری حتما خورشید نگرانش نمیشه و فکر و خیال اذیتش نمیکنه…
منم دعوتم به جشنش…ولی به عنوان مهمان…آزار دهنده اس ولی خوشحالم…از ته دل نه…فقط چون خورشید خوشحاله خوشحالم…وگرنه ته دلم…
دوستان از من پایان خوش انتظار دارن ولی خب زندگی من نه پایانش خوشه نه خوشیش بی پایان!!!
.
.
.
عکست رو روو دیوار میکشم سیگار پشته سیگار میکشم
اون چشمای نابت خیرست به من
حالو روزمو ببینو بخند
یه لیوان چند تا قرص حاله من خوب نی نپرس
دیگه خستم از این همه درد
ترکای دلم بغضمو قورت میدم بعد این همه درد شدم یه مرد
گریه نمیکنم تو بخند دیگه بغض نمیکنم تو بخند
نگرانه من نباش تو بخند برام تو بخند
تنها موندم برات تو بخند من مرد این شبام تو بخند
نگرانه من نباش تو بخند برام تو بخند
من ازت دارم یه چهار دیواری خاطره لعنتی چطور از یادم بره خاطرت
یادمه چشامو میگرفتی تا بگم اسمتو آغوشه تو میکردی ماله من
نیستی و میکشم عکستو گله من
گریه نمیکنم تو بخند دیگه بغض نمیکنم تو بخند
نگرانه من نباش تو بخند برام تو بخند
تنها موندم برات تو بخند من مرد این شبام تو بخند
نگرانه من نباش تو بخند برام تو بخند…

نوشته: rdsf


👍 38
👎 2
5455 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

639199
2017-07-11 21:22:43 +0430 +0430

😢درد بود…اشک بود…ترکیبِ بدی بود…داستان عالی بود…اینقد که گریه کنم…
خوبه که مینویسی یزدان جون ? …
دوس دارم شادی و موفقیتتو ببینم…مطمئنم بهشون میرسی چون لایقشی…لایک۴ رو یه عالمه آرزوی قشنگ تقدیم بهت ?

0 ❤️

639203
2017-07-11 21:31:39 +0430 +0430

چه خورشید بی معرفتی :( اصلا بهش حق نمیدم
پای عشق باید موند تا آخرش 😢

0 ❤️

639220
2017-07-11 21:59:37 +0430 +0430

چقدر خوبه که المان های شخصی خودتونو دارید ! از اسم داستانتون فهمیدم باید برای شما باشه و وقتی اومدم پایین مطمئن شدم‌! فعلا لایک هفتم تا بخونمش و مطمئنم مثل همیشه عالیه ?

0 ❤️

639283
2017-07-12 04:40:25 +0430 +0430

خورشیدو دیدم فهمیدم داستان کیه:)

0 ❤️

639285
2017-07-12 05:02:48 +0430 +0430

مثل همیشه خوب و غم انگیز…نوشته ای که از ته دل باشه زیبا میشه…
در مورد محبت هم تجربه شخصیم ثابت کرده که اتفاقا آقایون شکننده ترن!!!برخلاف ظاهر قوی که دارن درست مثل یه بچه نیاز به مراقبت دارن!!!
بابت خورشید فقط متاسفم…میدونم سخته تحمل این درد،حرف دیگه ای نمیتونم بزنم!!!

0 ❤️

639296
2017-07-12 05:51:06 +0430 +0430

رفیق منم مثل تو خورشیدم رو از دست دادم. بهانه من مثل تو بی پولی بود. ولی بعدها فهمیدم که علت اصلیش عدم اعتماد به نفس بخاطر بی پولی بود تا خود بی پولی. الان پول هست ولی خورشید نیست و بجاش در سایر ستاره ها و کرات سیر میکنم. ولی هیچکدومشون گرمای خورشیدمو ندارن. سرت سلامت رفیق.

0 ❤️

639313
2017-07-12 06:46:12 +0430 +0430

چقدر غمگین بود یزدان جان. متاسفانه اصولا زندگی جاهای حساسش بر وقف مراد نمیچرخه.
ولی خدایی خیلی میچسبه امتحان سخت داشته باشی یکی ببره بیارتت.

روون و قشنگ و بااحساس هم مینویسی.به قول خودت اینهمه احساسو آدم توقع نداره خیلی با صراحت از یه مرد ببینه.یعنی شایدم عادت نداریم. نوشتنو ادامه بده لطفا. نوشته هات خیلی به دل میشینه عزیز!

0 ❤️

639324
2017-07-12 07:21:13 +0430 +0430

چشم يزدان جان،من ميخندم ولي تو هم اينقدر تو گذشته خودتتو غرق نكن،ميدونم فراموش كردن خيلي سخته و كلا نشدني هست،ولي سعي كن خودتو درگير شادي ها كني!!
بقول خودت دنيا دو روزه دوست من
با تك تك كلماتت انس ميگيرم،مرسي ك با وجود مشغله هات برامون وقت ميزاري
هزارتا گل تقديمت(اگه بفرستم ميشه علامت سوال)

0 ❤️

639363
2017-07-12 13:46:50 +0430 +0430

لایک ۲۴ یزدان عزیز.
چقد غمگین…
تو که خیلی وقت ها شادی خودت، چرا داستانات انقد تلخه؟

خورشید به خاطر پول ولت کرد؟!
پول اصلا خوشیختی اور نیست.
خوشبختی یه چیز نسبیه، شاخصه هاش با پول رابطه ی مستقیمی ندارن. البته که فقر شدید، خیلی بده. اما دور و بر من پر از پولدارهای بدبخته…

جملاتت عالی بود.
کار اولت رو لز همه بیشتر دوست داشتم. اما این هم خیلی خوب حس میداد.
موفق باشی همیشه :)
خودتم پیر نکن…

0 ❤️

639364
2017-07-12 14:24:06 +0430 +0430

خب گریه آدمو در میاری…بعد میگی گریه نکن…:(…
نمیگم شاد بنویس…آخه گریه خوبه…دلو نرم میکنه…غرورو از بین میبره…احساساتو به جریان میندازه…
گریه کردن خیلی عجیبه کلا…از نظر علمی هم…سموم بدنو دفع میکنه و باعث زیباتر شدن پوست میشه یه جایی خوندم ضدپیری هم هس…استرسو از بین میبره و آرامش میده…واسه غدد اشکی هم مفیده…:)

بنویس که غمگین و شادش خوبه عسیسم ?

0 ❤️

639392
2017-07-12 19:57:14 +0430 +0430

یزدان جان، پول عالی، ماشین لوکس، خونه اعیانی، غذای فست فود و رستوران، لباسای برند شیک، در مقابل #
ی زندگیی معمولی که نصف اونارو نداره و سراسر عشق و آرامش و قناعت هست، ارزش بالایی ندارن،
چی بگم از دست دختران و زنانی که زندگی رو در اشرافیت و چشم و هم چشمی می بینن؟؟ البته بعضی هابه وقتش، عشق رو برای رسیدن به خواسته هاشون به مسلخ می برند؟؟ ???

0 ❤️

639393
2017-07-12 19:59:36 +0430 +0430

لایک 28، بزن اون زنگوو ? عالی بود

0 ❤️

639439
2017-07-12 22:12:00 +0430 +0430

همه دختر پسرها لیاقت عاشق و معشوق بودن را دارن برای داشتن رابطه خوب لازم نیست عاشق یا معشوق ادم کامل و بدون نقصی باشه همینکه عشق ورزی را بلد باشن برای خوشبخت شدنشون کافی هست حرف دوستانی که می گن باید در عشق ثابت قدم بود را کاملا قبول دارم ولی برای اینکه بتونیم از زندگی و روابطمون لذت ببریم باید لحظه ای که می خواهیم عشقمون را انتخاب بکنیم همه جوانب را در نظر بگیریم

0 ❤️

640008
2017-07-16 01:06:12 +0430 +0430

عجب خورشيد خانوم بي معرفتي بيشتر دوست داشتم با اوضاع سخت تون مدارا ميكرد ??? درسته كه پول تو زندگي حرف اول رو ميزنه اما اين وسط تكليف عشق چي ميشه؟
اميدوارم واقعي نبوده باشه همينجوري اعصابم بهم ريخت بفهمم واقعي بوده بيشتر ناراحت ميشم
دلنوشته غمگين و در عين حال زيبايي بود

0 ❤️

640502
2017-07-18 12:36:12 +0430 +0430

تا میام این شبو معنا بکنم
بشمرم ستاره ها رو
ماهو پیدا بکنم
تو میری و دیگه پیدات نمیشه
خورشید خاطره هامی همیشه

تقدیم به یزدان عزیز

 شهــــــــــــــراد
0 ❤️

640990
2017-07-20 22:16:05 +0430 +0430

شهاب مظفری.توبخند…خیلی خیلی قشنگ بود دقیقا انگارشده بودی من…منم توجشنه عروسیه عشقم دعوت بودم…هییییییی

0 ❤️

641187
2017-07-22 06:45:33 +0430 +0430

گاهی اوقات خیلی حرف واسه گفتن داری ولی فقط به یک کلمه و یا نگاه همراه لبخند اکتفا میکنی
الان من هم به یک کلمه بسنده میکنم
و به نوشتت فقط میتونم بگم „عالی„بود
ممنون rdsfعزیز ?

0 ❤️

641335
2017-07-23 12:19:03 +0430 +0430

مرد بودن خيلي سخته ، خيلي ، مرد نيستم ولي از حرفهاي همسرم اين رو ميفهمم ،از زبان يك مرد زيباتر مينويسي ، لحظه لحظه پيش روتونشاد ، لايك

0 ❤️