اون وقت صبح هر کسی جز خورشید بم زنگ میزد ، قطعا جواب نمیدادم…ولی خورشید بحثش فرق داشت…اون جایگاهش چیز دیگه ای بود…جواب تلفشنشو دادم…خسته و مضطرب به نظر میومد….صداش انرژی همیشگی رو نداشت…
خورشید همچنان ساکت نشسته بود…
رفتم بغلش نشستم…تار موهای تو صورتشو بردم پشت گوشش…نگام کرد بالاخره…آروم گونشو بوسیدم…لبخند زد…
_ خورشید بیا الان فقط به خودمون فکر کنیم…فقط خودمون…باشه؟؟؟
لبامو گذاشتم رو لباش ولی نبوسیدم…فقط میخواستم نفسامون به هم بخوره…داشتم پیش میرفتم واسه یکی شدن…
گرمای نفس خورشید منم گرم کرد…
دستمو به بدنش میکشیدم…حس داشتن خورشید از هر حسی برام جذاب تر بود…همزمان لباشو میخوردم…گرمای نفساش با لذت حس لمس کردن بدن خورشید ترکیب فوق العاده ای بود…طعم لبای شیرینش ، این حسو تکمیل تر میکرد…لبامو به گردنش رسوندم…بوی خوش زندگی میداد…گردنشو مک میزدم…خورشید لذت بود…زندگی بود…جذاب بود…و وقتی بیشتر کیف میکردم که با وجود مشکلات ، همه اینارو با هم داشتم…اونم فقط با وجود یه نفر تو زندگیم…
سینه های خورشید تو دستام بود…نفساش تند تر شده بود…سینه هاشو میمالوندم…با بوسیدنش سعی میکردم لذتو تو تمام بدنش پخش کنم…خورشید بیتاب شده بود…درست مثل من…نذاشتم بیشتر از این بیتابی بکشیم…لبامو به کصش رسوندم…بوسه روی کصش ، آخرین مرحله از بوسه های عاشقونمون بود…زبونمو تو کصش میچرخوندم…خورشید چشماشو بسته بود…زیبایی چشماشو ازم دریغ کرده بود اون لحظه ولی مهم این بود که داشت لذت میبرد…
دراز کشیدم و اومد رو من…اینجوری چهره زیباشو راحت تر میدیدم…کیرمو تو کصش کردم و شروع کردم به کمر زدن…همزمان دستامو چفت کرده بودم دور کمرش و لباشو میبوسیدم…این بهترین پوزیشن بود…یه پوزیشن عاشقانه…
.
.
.
وقتی این خاطره رو مینوشتم اشک جمع شده بود تو چشمام…بعضی خاطره های شیرین ، اینقدر برای آدم تلخ میشن که نمیشه دیگه هضمشون کرد…خاطره ها اتفاق میفتن و ساخته میشن.…این ماییم که تصمیم میگیریم این خاطره ها شیرین بشن برامون یا تلخ…
الان خورشید داره عروسی میکنه…با یکی که مطمئنم خوشبختش میکنه…چون پولداره و پسر خوبیه…
چون خانوادش درگیر عقاید سنتی و مزخرف مطلقه بودن نیستن…و خیلی دلیلای دیگه اما خوشحالم که پولداره…اینطوری حتما خورشید نگرانش نمیشه و فکر و خیال اذیتش نمیکنه…
منم دعوتم به جشنش…ولی به عنوان مهمان…آزار دهنده اس ولی خوشحالم…از ته دل نه…فقط چون خورشید خوشحاله خوشحالم…وگرنه ته دلم…
دوستان از من پایان خوش انتظار دارن ولی خب زندگی من نه پایانش خوشه نه خوشیش بی پایان!!!
.
.
.
عکست رو روو دیوار میکشم سیگار پشته سیگار میکشم
اون چشمای نابت خیرست به من
حالو روزمو ببینو بخند
یه لیوان چند تا قرص حاله من خوب نی نپرس
دیگه خستم از این همه درد
ترکای دلم بغضمو قورت میدم بعد این همه درد شدم یه مرد
گریه نمیکنم تو بخند دیگه بغض نمیکنم تو بخند
نگرانه من نباش تو بخند برام تو بخند
تنها موندم برات تو بخند من مرد این شبام تو بخند
نگرانه من نباش تو بخند برام تو بخند
من ازت دارم یه چهار دیواری خاطره لعنتی چطور از یادم بره خاطرت
یادمه چشامو میگرفتی تا بگم اسمتو آغوشه تو میکردی ماله من
نیستی و میکشم عکستو گله من
گریه نمیکنم تو بخند دیگه بغض نمیکنم تو بخند
نگرانه من نباش تو بخند برام تو بخند
تنها موندم برات تو بخند من مرد این شبام تو بخند
نگرانه من نباش تو بخند برام تو بخند…
نوشته: rdsf
چه خورشید بی معرفتی :( اصلا بهش حق نمیدم
پای عشق باید موند تا آخرش 😢
چقدر خوبه که المان های شخصی خودتونو دارید ! از اسم داستانتون فهمیدم باید برای شما باشه و وقتی اومدم پایین مطمئن شدم! فعلا لایک هفتم تا بخونمش و مطمئنم مثل همیشه عالیه ?
مثل همیشه خوب و غم انگیز…نوشته ای که از ته دل باشه زیبا میشه…
در مورد محبت هم تجربه شخصیم ثابت کرده که اتفاقا آقایون شکننده ترن!!!برخلاف ظاهر قوی که دارن درست مثل یه بچه نیاز به مراقبت دارن!!!
بابت خورشید فقط متاسفم…میدونم سخته تحمل این درد،حرف دیگه ای نمیتونم بزنم!!!
رفیق منم مثل تو خورشیدم رو از دست دادم. بهانه من مثل تو بی پولی بود. ولی بعدها فهمیدم که علت اصلیش عدم اعتماد به نفس بخاطر بی پولی بود تا خود بی پولی. الان پول هست ولی خورشید نیست و بجاش در سایر ستاره ها و کرات سیر میکنم. ولی هیچکدومشون گرمای خورشیدمو ندارن. سرت سلامت رفیق.
چقدر غمگین بود یزدان جان. متاسفانه اصولا زندگی جاهای حساسش بر وقف مراد نمیچرخه.
ولی خدایی خیلی میچسبه امتحان سخت داشته باشی یکی ببره بیارتت.
روون و قشنگ و بااحساس هم مینویسی.به قول خودت اینهمه احساسو آدم توقع نداره خیلی با صراحت از یه مرد ببینه.یعنی شایدم عادت نداریم. نوشتنو ادامه بده لطفا. نوشته هات خیلی به دل میشینه عزیز!
چشم يزدان جان،من ميخندم ولي تو هم اينقدر تو گذشته خودتتو غرق نكن،ميدونم فراموش كردن خيلي سخته و كلا نشدني هست،ولي سعي كن خودتو درگير شادي ها كني!!
بقول خودت دنيا دو روزه دوست من
با تك تك كلماتت انس ميگيرم،مرسي ك با وجود مشغله هات برامون وقت ميزاري
هزارتا گل تقديمت(اگه بفرستم ميشه علامت سوال)
لایک ۲۴ یزدان عزیز.
چقد غمگین…
تو که خیلی وقت ها شادی خودت، چرا داستانات انقد تلخه؟
خورشید به خاطر پول ولت کرد؟!
پول اصلا خوشیختی اور نیست.
خوشبختی یه چیز نسبیه، شاخصه هاش با پول رابطه ی مستقیمی ندارن. البته که فقر شدید، خیلی بده. اما دور و بر من پر از پولدارهای بدبخته…
جملاتت عالی بود.
کار اولت رو لز همه بیشتر دوست داشتم. اما این هم خیلی خوب حس میداد.
موفق باشی همیشه :)
خودتم پیر نکن…
خب گریه آدمو در میاری…بعد میگی گریه نکن…:(…
نمیگم شاد بنویس…آخه گریه خوبه…دلو نرم میکنه…غرورو از بین میبره…احساساتو به جریان میندازه…
گریه کردن خیلی عجیبه کلا…از نظر علمی هم…سموم بدنو دفع میکنه و باعث زیباتر شدن پوست میشه یه جایی خوندم ضدپیری هم هس…استرسو از بین میبره و آرامش میده…واسه غدد اشکی هم مفیده…:)
بنویس که غمگین و شادش خوبه عسیسم ?
یزدان جان، پول عالی، ماشین لوکس، خونه اعیانی، غذای فست فود و رستوران، لباسای برند شیک، در مقابل #
ی زندگیی معمولی که نصف اونارو نداره و سراسر عشق و آرامش و قناعت هست، ارزش بالایی ندارن،
چی بگم از دست دختران و زنانی که زندگی رو در اشرافیت و چشم و هم چشمی می بینن؟؟ البته بعضی هابه وقتش، عشق رو برای رسیدن به خواسته هاشون به مسلخ می برند؟؟ ???
همه دختر پسرها لیاقت عاشق و معشوق بودن را دارن برای داشتن رابطه خوب لازم نیست عاشق یا معشوق ادم کامل و بدون نقصی باشه همینکه عشق ورزی را بلد باشن برای خوشبخت شدنشون کافی هست حرف دوستانی که می گن باید در عشق ثابت قدم بود را کاملا قبول دارم ولی برای اینکه بتونیم از زندگی و روابطمون لذت ببریم باید لحظه ای که می خواهیم عشقمون را انتخاب بکنیم همه جوانب را در نظر بگیریم
عجب خورشيد خانوم بي معرفتي بيشتر دوست داشتم با اوضاع سخت تون مدارا ميكرد ??? درسته كه پول تو زندگي حرف اول رو ميزنه اما اين وسط تكليف عشق چي ميشه؟
اميدوارم واقعي نبوده باشه همينجوري اعصابم بهم ريخت بفهمم واقعي بوده بيشتر ناراحت ميشم
دلنوشته غمگين و در عين حال زيبايي بود
تا میام این شبو معنا بکنم
بشمرم ستاره ها رو
ماهو پیدا بکنم
تو میری و دیگه پیدات نمیشه
خورشید خاطره هامی همیشه
تقدیم به یزدان عزیز
شهــــــــــــــراد
شهاب مظفری.توبخند…خیلی خیلی قشنگ بود دقیقا انگارشده بودی من…منم توجشنه عروسیه عشقم دعوت بودم…هییییییی
گاهی اوقات خیلی حرف واسه گفتن داری ولی فقط به یک کلمه و یا نگاه همراه لبخند اکتفا میکنی
الان من هم به یک کلمه بسنده میکنم
و به نوشتت فقط میتونم بگم „عالی„بود
ممنون rdsfعزیز ?
مرد بودن خيلي سخته ، خيلي ، مرد نيستم ولي از حرفهاي همسرم اين رو ميفهمم ،از زبان يك مرد زيباتر مينويسي ، لحظه لحظه پيش روتونشاد ، لايك
😢درد بود…اشک بود…ترکیبِ بدی بود…داستان عالی بود…اینقد که گریه کنم…
خوبه که مینویسی یزدان جون ? …
دوس دارم شادی و موفقیتتو ببینم…مطمئنم بهشون میرسی چون لایقشی…لایک۴ رو یه عالمه آرزوی قشنگ تقدیم بهت ?