لز زوری مینا با یه دختر دبیرستانی (۲)

1402/02/16

سلام
من مینا هستم. الان ۴۵ سالمه. از آخرین باری که تو این سایت داستان نوشتم حدود ۱۳ سال میگذره. داستان «لز زوری مینا با یه دختر دبیرستانی». پیشنیاز خوندن این خاطره, خاطره قبلی هست. لطفا اول اون رو بخونید،

اگر خوشتون اومد بعد بیایید سراغ این یکی. چون بیس هر دو مثل همه.
سال ۸۹ بود که اون اتفاق افتاد. تو راه با یه بچه مدرسه ای درگیر شدم و تا به خودم اومدم مثل سگ کتک خوردم و فهمیدم طرف همچنین هم بچه نیست و تو سن ۳۲ سالگی ، یه دختر ۱۶-۱۷ ساله به هفت روش سامورایی بهم تجاوز کرد. بعد از اون دیگه از دختر مدرسه ای ها میترسیدم. چند بار دیگه هم اون دختر رو دیدم و هر بار از ترس نگاهم رو میدزدیدم و سرعت ماشین رو بیشتر میکردم. یکبارش اون هم من رو دید. نمیدونم شناخت یا نه ولی یه جوری نگاهم کرد انگار لختم و دوباره میخواد کونم بذاره. منم فوری گاز دادم و فرار کردم. دیگه تصمیم گرفتم کلا ازون مسیر رد نشم. تا مدت ها کابوس میدیدم که داره بهم تجاوز میکنه. مثلا یه بار خواب دیدم تو مدرسه وسط یه کلاس لختم کرده. همکلاسی های دوره دبیرستان هم تو خواب بودن که همه با هم میخندیدن بهم. مدیرمون هم در حالیکه اون دختره انگشتش تو کونمه نگاهم میکرد. حتی نمیتونستم روانشناس برم. اما با گذشت زمان حالم بهتر شد.
تو این مدت اتفاقات زیادی افتاد. از همسرم (حمید) جدا شدم. یه کار تو یکی از شهرای شمالی پیدا کردم و رفتم اونجا. اوضاع دوباره خوب شده بود و زندگی رو روال افتاده بود. خواهر کوچیکم (مژده) تصمیم گرفته بود واسه داداشم (مهران) زن بگیره. کلی گشتیم و معرفی کردیم اما قسمت نشد. یا اونا نمیپسندیدن یا داداشم. تا اینکه زن داییم یکی از آشناهای شوهر دوستش رو معرفی کرد. یه دختر به اسم راضیه. عکس پروفایلش رو دیدم، با تاپ و دامن کوتاه و یه عینک آفتابی رو چشمش. قرتی بود اما خب ما هم آدمای مذهبی نبودیم. خوشگل بود. مهران هم خوشش اومده بود. همونطور که گفتم من شمال رفته بودم و نشد برم خواستگاری. مهران با مژده و شوهرش رفته بودن خواستگاری و صحبتا رو کرده بودن. مژده هم آماره دختره رو دراورده بود که مهندس مکانیکه و تو یه شرکت خصوصی مشغول به کاره. نمیدونم از کجا ولی تایم استخر راضیه رو فهمیده بود و یه بار رفته بود استخر و کلی زن داداش آیندمون رو دید زده بود و اومد واسه من تعریف کرد.
مژده: وای مینا این دختره «راضیه» خیلی خوبه. تحصیلکرده و خانواده دار. تازه خیلی هم سکسیه. یه ذره چربی نداره. قدش کوتاهه اما ترکه ای و پستون قشنگ. سایزش ۷۵
من غش کرده بودم از خنده. مژده کلا تو این زمینه ها خیلی شیطون بود. درست برعکس من که خجالتی هستم. همه چیز خوب پیش رفت و نامزد کردن. منم تلفنی تبریک گفتم. قرار شد نزدیکای عقد چند روز مرخصی بگیرم و چند شب قبل از عقد یه شب شام بریم خونه عروس. پشت همون ماشین ویتارای مشکی نشستم و زدم به دل جاده تا رسیدم تهران. نصف شب رسیدم و رفتم خونه پدریم که الان فقط مهران اونجا زندگی میکرد. مژده و شوهرش هم اونجا بودن. لباس عوض کردم و نشستیم حرف زدن تا نصف شب که مژده اینا رفتن و ما هم خوابیدیم. قرار مهمونی, شام فردا بود.
فردا نزدیکای ظهر بیدار شدم خواستم برم دستشویی مهران رو دیدم گفت به به خانم خانما! ساعت خواب. متوجه شدم یه تاپ نازک تنمه که رو سینه هام توره. سوتین رو هم که شب درآورده بودم و شلوار هم پام نیست و با شورت جلو مهرانم. هیچوقت جلوش با اون وضع نبودم. مدت زمان طولانی زندگی تنهایی به این پوشش ها عادتم داده بود.
مهران و مژده دوقلو بودن و ۳۵ ساله. مهران هم تقرییا هم قد ما بود. اون سر خانواده پدریم رفته بود که کوتاه بودن، من و مژده سر خانواده مادریم که بلند بودن. با اینکه پسر بود تقریبا هم قد من و مژده بود. ظاهر خوبی داشت. همیشه هم به خودش میرسید. کلا شوخ و سرزنده بود اما نه به اندازه مژده.
خلاصه خودم رو که با اون پوشش جلو مهران دیدم، جیغ زدم و پریدم تو دسشویی. بنده خدا مهران خشکش زد از جیغ من.
من: بیتربیت نمیبینی لختم، چشمات رو درویش کن.
مهران: برو بابا. من خودم زن دارم، زنم هم از تو خوشگلتره. چرا باید تو رو نگاه کنم.
بعد از کمی که کارم تموم شد از دستشویی داد زدم : خب آقای متاهلی که زن خوشگل داری. نگاه نکن من برم تو اتاق لباس بپوشم.
مهران: باشه بابا. بیا برو. نمیخورمت.
اومدم بیرون دیدم مهران پشتش به منه. خواستم برم سمت اتاق با خنده یهو برگشت و گفت: ژوووون. چه بدنی داری
منم با خنده جیغ زدم و فرار کردم تو اتاق و کلی فحشش دادم. اونم الکی مثلا افتاد دنبالم که دید بزنه. دستگیره در اتاق رو کشید اما من زودتر در رو قفل کرده بودم و بخاطر این پیروزی و فرار به موقع از تو اتاق واسش کری میخوندم و به خودش و زنش بد و بیراه میگفتم. (البته بد و بیراه های معمولی در این حد که یه کتک خودت رو میزنم یکی زنت رو. یا اینکه به تلافی عروست رو میبرم حموم دیدش میزنم و … ) اینم بگم که همه اینا شوخی بود. مهران پسر خوبی بود و من خواهر بزرگش. قطعا به من چشم نداشت. وقتی لباس پوشیدم و اومدم بیرون مهران گفت شانس آوردی جلو مژده این سوتی رو ندادی
من: آره واقعا مژده اگه بود گیرم مینداخت و بیخیال نمیشد.
بعد از ظهر نوبت آرایشگاه داشتم. با مژده هماهنگ کردم ساعت پنج خونه ما باشن و همگی با هم بریم خونه عروس. من و مهران با ماشین من، مژده اینا هم با ماشین خودشون. تا اون موقع کار آرایشگاهمم تموم شده بود. ساعت پنج مژده اینا رسیدن. من یه کت و دامن خردلی پوشیده بودم و مهران هم تا میتونست به خودش رسیده بود. و یه دسته گل خفن گرفته بود.
مژده: به به شاداماد چه خشگل شده.
بعد مژده روش رو کرد به من و در حالیکه به شوخی سینه ام رو یه فشار داد، در ادامه گفت: تو چطوری سکسی؟
از فشار دستش رو سینه هام ناخودآگاه یه متر پریدم عقب و زدم رو دستش و زیر لب یه فحشی بهش دادم. با اینکه ده سال ازش بزرگتر بودم همیشه ازین شوخیا با من میکرد.
مهران: الان بهش میگی سکسی اگه ظهر با اون لباس خواب و شورت مشکیش میدیدیش چی میگفتی!؟
من: ااااا مهران بیشعور. تو شورتم رو هم نگاه کردی؟!!!
مهران: ای تقریبا اما سینه هات که معلوم بود دیگه تمرکز نداشتم خوب شورتت رو ببینم
مژده: اااووووفففف چه کردید شما دو تا من نبودم
من: خفه شید دوتاتون تا خودم نکشتمتون
شوهر مژده که اومد دیگه شوخی رو تموم کردیم و کمی بعد حرکت کردیم. من پشت فرمون بودم و مهران آدرس میداد.
از شانس بد آدرس ما رو از جلو مدرسه ای رد کرد که یکی از بچه هاش من رو لخت کرده بود. حس بدی بود و خاطرات بد زنده شدن. سعی کردم حواسم رو پرت کنم ازون موضوع اما اوضاع رفته رفته داشت بدتر میشد. دقیقا پیچیدیم توی همون کوچه و جلوی همون آپارتمانی نگه داشتیم که اون دختره من رو داخلش لخت کرد. یهو یه چیزی مثل برق از ذهنم گذشت. نکنه راضیه همون دختر بچه ایه که بهم تجاوز کرد. وای خدا گفتم چقدر چهرش آشناست اما شایدم اشتباه میکنم. شاید همسایشون باشه. تو همین فکرا بودم یهو مهران گفت: مینا چیزی شده؟ چرا رنگت پریده؟ حالت خوبه؟ چرا پیاده نمیشی؟
من: اره خوبم. چیزی نیست. الان پیاده میشم.
پیاده شدم و تو دلم خدا خدا میکردم اشتباه کرده باشم. مهران زنگ خونه رو زد و داخل رفتیم. واااای. همونجا بود. همون خونه. با مادر پدر راضیه سلام و علیک کردیم و رفتیم داخل. همون آیینه قدی هال که جلوش آرایش میکردم و اون دختر از پشت بهم حمله کرد رو داشتم دوباره میدیدم. درب اون اتاقی که اون دختر دبیرستانی داخلش لختم کرد بسته بود. میدونستم راضیه خواهر نداره و احتمالی جز این نیست که راضیه همون دختر دبیرستانیه که ۱۳ سال پیش به زور باهام لز کرد ، تحقیرم کرد و هر بلایی که خواست سرم آورد. خاک بر سرم. چطور تا حالا نشناخته بودمش. هر طور هست باید رابطه مهران رو باش بهم بزنم.
راضیه از همون اتاق وارد پذیرایی شد. یهو خیس عرق شدم. به احترامش همه بلند شدیم. یه پیرهن صورتی آستین کوتاه تنش بود تا بالای زانوش. چیزی که خیلی تو چشم بود سینه هاش بود. سینه هاش خوش فرم و نسبت به هیکل ریزمیزش بزرگ بودن. مهران رفت گل رو تقدیم کرد. عروس با همه سلام علیک کرد. به من که رسید جلوم ایستاد. یه دختر ۳۰ ساله لاغراندام. فکر کنم قدش ۱۵۵ بود و من ۱۷۰. باهام دست داد. حس کردم لختم. ناخودآگاه دست چپم رو جلو سینه هام گرفتم. روبوسی که کردوقتی لپش به لپم خورد گر گرفتم و صدای قلبم رو میشنیدم.
اون شب نفهمیدم چی شد. هر صحبتی شد با تته پته جواب میدادم. تو حال خودم نبودم و سعی میکردم با راضیه چشم تو چشم نشم. همش با خودم فکر میکردم یعنی راضیه هم من رو شناخته یا نه. اما رفتارش کاملا عادی بود. موقع خداحافظی تا دم در بدرقمون کردن. تو راه برگشت سکوت مطلق بود. وقتی رسیدیم بدون حرف زدن لباس عوض کردم پریدم تو تخت. همش با خودم فکر میکردم باید چیزی بگم یانه! به مهران بگم یا نه! از طرفی راضیه یه دختر منحرف عوضی بود که احتمالا همه غلطی تو زندگیش کرده. از طرفی هم میگفتم خب شاید اون بلایی که سر من آورده از دید خودش فقط یه شیطنت بچگانه بوده. دوباره خاطرات اون روز نزدیک مدرسه واسم زنده شد. اشکم دراومد آروم آروم تمام صورتم خیس شد. تصمیم گرفته بودم حرفی نزنم. از قرار معلوم راضیه هم من رو نشناخته و تصمیمش به ازدواج نشونه سر به راه شدنشه. تو همین فکرا بودم که خوابم برد.
… خواب دیدم وسط مهمونی خونه راضیه اینا بودیم و راضیه هم مانتو مقنعه مدرسه تنشه. وسط مهمونی بلند شد دامنم رو کشید پایین. هر چی تقلا کردم فایده نداشت. مژده و مهران رو صدا میزدم کمکم کنن اما انگار حواسشون نبود. ظرف سه سوت جلو همه لخت مادرزادم کرد و کشون کشون بردم تو اتاق که یهو از خواب پریدم. تا صب چند بار کابوس های مشابه دیدم. هر بار راضیه موفق میشد سوتینم رو دربیاره، شورتم رو جلو همه پایین بکشه و لخت مادرزادم کنه. وقتی میخواست ببردم تو اتاق که ترتیبم رو بده از خواب میپریدم. انگار که مقابلش کاملا تسلیم بودم و هیچ شانسی نداشتم.
این چند روز مونده تا عقد رو اکثرا پیش مژده بودم، دیدن دوستای قدیمم هم رفتم. خوش میگذشت. فقط شب ها کابوسهام دوباره شروع شده بود. روز عقد رسید و من و مژده با راضیه و مادرش رفتیم آرایشگاه. وقتی رسیدیم بعد از سلام و علیک کارمون رو شروع کردن. من معمولا لباس خیلی باز نمیپوشم. راضیه یه مانتو جلو باز پوشیده بود. وقتی مانتو رو دراورد زیرش یه تاپ مشکی خیلی تنگ بود که سینه هاش زیرش داشت منفجر میشد. یهو دیدم جلو اون همه آدم تاپ تنگش رو درآورد و با سوتین کرم رنگش مشغول گشتن تو کیفش شد. اون لخت شد اما انگار من لخت بودم. یه حسی داشتم انگار که همه میدونستن راضیه همه جام رو دیده. حس عجیبی بود. یه تاپ گشاد کرم رنگ از کیفش درآورد و تنش کرد که وقتی شنیونش تموم شد و خواست لباس بپوشه آرایشش با اون تاپ تنگ به هم نخوره. فهمیدم از نظر پوشش دختر راحتیه. اون چند ساعت که کنارش بودم انگار زندان بودم. کار من و مژده تموم شده بود رو صندلی کنار هم نشسته بودیم و داشتیم گپ خاله زنکی میزدیم. انگار خصلت آرایشگاه اینجور حرفاست. البته بیشتر مژده میگفت و منم که تو دنیای دیگه ای بودم و فقط میخواستم زودتر ازون جهنم خلاص شم. کار عروس خانم که تموم شد پاشد رفت کنار آرایشگاه ایستاد تاپش و سوتینش رو دراورد که لباس عقد بپوشه. آرایشگرش با لبخند گفت اِوا خانم … چرا اونجا آخه پرو که داریم. راضیه در حالی که شلوارش رو داشت درمیوورد خندید و با یه لحن لاتی جواب همتون آبجیام هستید، غریبه نداریم. یه لحظه سرم رو سمت راضیه چرخوندم، عجب بدنی داشت این دختر . کاملا ورزشکاری. حتی یه ذره چربی تو بدنش نبود. سینه هاش رو هم که نگم. معرکه بود و خوش فرم. احتمالا باید سفت هم باشن که اینطور حالت گرفتن. از شانس بد همون لحظه راضیه نگاهم کرد و چشم تو چشم شدیم سریع نگاهم رو دزدیدم. فقط با یه شورت ایستاده بود. سرم رو که پایین انداختم صدای راضیه رو شنیدم که گفت: مینا جان میشه لطفا لباسم رو بیاری بپوشم؟
استرس گرفته بودم. آخه چرا به من میگی؟ خب به مامانت بگو. به زور پاشدم رفتم لباسش رو برداشتم جلوش ایستادم. پاهام میلرزید. برعکس مژده که با نگاهش داشت راضیه رو میخورد من سرم پایین بود. راضیه با یه لحن آروم ولی آمرانه گفت خب کمکم کن بپوشمش. لباس رو باز کردم و نزدیک شدم که تنش کنم راضیه آروم گفت حالا دیگه یواشکی من رو دید میزنی؟ وقتی اون گوشه نشستی دید میزنی ، حالا که جلو روم ایستادی سرت رو پایین میندازی؟! جریمه ات اینه که خودت لباس تنم کنی.
وای خدا. کاش نگاش نمیکردم همون یه لحظه. به تته پته افتادم و با ترس گفتم : نننننه به خدا راضیه جون. ببببه خدا اگه میدونستم لباس ندارید نگاتون نمیکردم. ببخشید تو رو خدا.
این ببخشید رو کمی به حالت التماس گونه گفتم.
راضیه انگار که راضی شده باشه خندید بازم آروم اما آمرانه گفت: باشه حالا بسه دیگه. بجنب تنم کن دیرم شد.
لحنش از بالا به پایین بود. انگار داره به خدمتکارش دستور میده. من با اینکه ازش ۱۶-۱۷ سال بزرگتر بودم مقابلش از فعل جمع استفاده میکردم و با کلمه «شما» خطابش میکردم اما اون با گستاخی فعل مفرد میگفت و با کلمه «تو» من رو مخاطب قرار میداد.
به هر زوری بود لباس رو به کمک مامانش تنش کردم. یه لباس آبی آسمونی که واقعا رو تنش نشسته بود. یه سری کارا رو هم بعد از لباس پوشیدن خانم آرایشگر واسش انجام داد. دیگه مهران هم رسیده بود. بعد از اتمام کار راضیه با مهران رفت, مامان راضیه با شوهرش و من و مژده با ماشین من ( آخه شوهر مژده ماموریت مهمی براش پیش اومده بود و نتونسته بود بیاد واسه جشن). تو راه داشتم رانندگی میکردم که مژده با حرص بهم گفت: مینا این چه کاری بود کردی؟ دختره جلو تو لخت شده بعد تو بهش میگی ببخشید؟!!! اونم بهت خندید. وای انقدر حرصم گرفته بود دلم میخواست بزنم تو دهنش و شلوارش رو دربیارم.
از افتضاحی که بار آورده بودم خجالت میکشیدم. از شانس بد انگار مژده هم مکالماتمون رو شنیده بود. به مژده گفتم: اولا که حواسم نبود. دوما که حالا اتفاقی نیفتاده, راضیه هم منظوری نداشت. سوما راضیه خودش شلوار نداشت. لازم نکرده تو شلوارش رو دربیاری.
مژده با لبخند: اوکی بخشیدمش. و با تمسخر ادامه داد: پس تو هم دیدی شلوار نداشت؟ آخه اونقدر سرت رو انداخته بودی پایین فکر کردم ندیدی دختره بی حیا رو
من: پس مثل تو باشم؟ با نگاهت داشتی قورتش میدادی راضیه رو. فقط کم مونده بود کسش رو ببینی و شل و سفتی سینه هاش رو با دستات تست کنی.
با این حرف خودم یه لحظه حالم گرفته شد. یادم افتاد خودم زودتر از مهران کس راضیه رو دیدم. نه تنها دیدم که با صورتم ارضاش کردم کسش رو. تو همین فکر بودم دیدم مژده قهقهه زد و باز دستش رو گذاشته رو سینه هام و با فشار سینه هام گفت: شل و سفتی پستوناش رو هم چک میکنم به موقعش اما اگه ناراحت نمیشی فکر کنم پستوناش از پستونای تو سفت تره.
جیغ زدم و با جیغ گفتم: پشت فرمون شوخی نکن دختره بی حیا.
جفتمون خندیدیم و کم کم رسیدیم به سالن. اونشب دیگه اتفاق خاصی نیفتاد و به خوبی و خوشی گذشت.
شبش باز خواب راضیه رو دیدم. تو آرایشگاه بهم میگفت تو غلط کردی لختم رو دیدی. تو خواب تا تونست کتکم زد و لخت نشوندم رو صندلی تا خانم آرایشگر موهام رو درست کنه و منم گریه میکردم. بعدشم کشون کشون من رو برد سمت یه در. التماسش میکردم ولم کنه اما ول کن نبود. در رو باز کرد و پرتم کرد داخل. از آرایشگاه مستقیم افتادم داخل سالن عقد وسط همه. هنوزم لخت بودم. چمباتمه زده بودم کسی سینه و کسم رو نبینه. التماس و گریه. راضیه بلندم کرد دستام رو باز کرد همه ببینن لختم رو. همه فامیل هم با ذوق و شوق هیجان فقط تماشا میکردن. خوابوندم رو یه میز وسط سالن که بهم تجاوز کنه یهو از خواب پریدم. از خواب پریدم دیدم زیرپوشم خیس عرقه. پاشدم لخت شدم. چون خیالم راحت بود که مهران خونه نیست و مژده هم تو اون یکی اتاق خوابیده همونجوری فقط با یه شورت راه افتادم تو آشپزخونه یه لیوان آب خوردم. صورتم رو از یخچال برگردوندم دیدم مژده دم آشپزخونه سبز شد. انتظار نداشتم یهو از ترس جیغ زدم. مژده یه سوتی زد و گفت : اوووووف امروز چقدر پک و پستون لخت دیدم.
تازه متوجه شدم فقط یه شورت تنمه. لجم گرفت که لخت من رو دیده. دستم رو گرفتم جلو سینه هام و با حرص گفتم: زهرمار بیشعور عوضی نزدیک بود سکته کنم.
راه افتادم سمت اتاق.
از کنار مژده که رد شدم دستش رو به سینه ام کشید که سعی کردم جاخالی بدم اما خیلی موفق نشدم. بعدش هم یه اسپنک بهم زد و گفت: دستت رو بردار از جلو پستونات. دیدمشو دیگه. فایده نداره هر چی بپوشونیشون.
از حرفش خندم گرفت و گفتم: برو گمشو بکپ.
دو روز بعد از مراسم از همه خداحافظی کردم و برگشتم شمال. تقریبا سه ماهی از عقد مهران و راضیه میگذشت. کابوس هام تقریبا تمام شده بود و همه چیز روبراه بود.
یه روز گرم تابستونی که طبق معمول با یه تاپ رکابی نازک و شورت جلو کولر لم داده بودم و سریال میدیدم گوشیم زنگ خورد. مهران بود. گفت که با راضیه تو راه شمالن دارن میان دو سه روزی پیشم بمونن. من خوش آمد گفتم.
وقتی تلفن رو قطع کردم با خودم گفتم خدا نکشدت مهران. یکی دو روز زودتر خبر میدادی. بدو بدو مشغول جمع و جور و درست کردن شام شدم. بدجور تحریک بودم اونروز. حمام هم رفتم اما فرصت نشد خودم رو راحت کنم. نزدیکای غروب شد که مهران و راضیه رسیدن.
وقتی زنگ رو زدن یه چادر سر کردم و رفتم تو حیاط واسه استقبال. با مهران روبوسی کردم و خوش آمد گفتم. خواستم با راضیه هم روبوسی کنم که یهو راضیه بغلم کرد از رو زمین بلندم کرد کمی. سینه هام رفت تو صورتش و چادر از دورم افتاد. حس جالبی نبود. جلوشون یه ست سبز تاپ رکابی پوشیده بودم با شلوارک تا زانوهام. با این وضع کمی جلو راضیه خجالت میکشیدم اما تصمیم گرفته بودم که واسم مثل مژده باشه. نه خیلی لختی بود نه خیلی پوشیده. هر چند که خیلی فرقی نداشت و مهم نبود چون راضیه همه جای من رو دیده بود حالا دیگه تاپ و شلوارک مقابل اون سر و وضعی که سالها پیش از من دیده بود خیلی پوشیده به حساب میومد.
رفتیم داخل و مشغول شام شدیم. راضیه تو خونه یه نیم تنه تنگ قهوه ای و کرم پوشید (که بیشتر شبیه سوتین بود تا نیم تنه) و یه شورتک خیلی کوتاه ست همون نیم تنه.
فردای اون روز رفتیم بازار و رستوران روز بعدش هم کنار دریا و کباب. بعد از دریا وقتی برگشتیم خونه خواستم برم دوش بگیرم آخه تو لباسم پر از شن بود. رو به مهران و راضیه گفتم اگر میخواید ازون یکی حمام استفاده کنید دیدم راضیه همونجا وسط پذیرایی لخت شد (با شورت و سوتین) گفت من میرم اون یکی حمام، تو هم خوب خودت رو بشور ،حاضرم شرط ببندم تو سوتینت نیم کیلو شن هست حداقل. از این حجم رک بودن تعجب کردم و جلو مهران خجالت کشیدم. ضربان قلبم رفت بالا و نمیدونستم چه جوابی باید بدم. خنده مهران به کمکم اومد که میگفت: (راضیه جان آبجی مینام رو اذیت نکن. این خجالتیه. مثل مژده بی حیا نیست.)
منم چیزی نگفتم، فقط لبخندی زدم ، سرم رو پایین انداختم و رفتم حمام. رفتار راضیه صمیمی بود. اما همچنان لحن صحبتش آمرانه بود. دستوری و فعل مفرد. بدون گفتن کلمه لطفا. انگار که ۱۰ سال ازش کوچیکترم. در کل دختر خوبی بود.
روز سوم انقدر از تفریح و دریا خسته بودیم تا ظهر خوابیدیم. قرار بود راضیه و مهران روز بعدش از شمال برن سمت خونشون. بعد از ظهر مهران با یکی از دوستاش قرار گذاشته بود که ببیندش. من و راضیه هم از عصر تا شب تنها میشدیم. دلم آشوب بود. هنوز از راضیه میترسیدم که باش تنها باشم. اما مطمئن بودم راضیه من رو یادش نیست و اونکارا رو دیگه با کسی نمیکنه مخصوصا اگر اون شخص خواهر شوهرش باشه. نیم ساعت از رفتن مهران میگذشت و کنار راضیه برای اولین بار تنها شدم و داشتیم فیلم میدیدیم. من تاپ شلوارک ست، راضیه هم همون نیم تنه و شورتی که شب اول پوشیده بود و توصیف کردم. غرق فیلم بودم یهو دست راضیه رو سینه ام احساس کردم که یه فشار آروم داد و گفت: حالا دیگه خاطرات دادنت رو تو سایتای سکسی مینویسی؟
نه تونستم جیغ بزنم نه جواب بدم نه سینه ام رو از دستش فراری بدم. فهمیدم که داستان قبلیم رو درباره خودش خونده. همونطور که سینه ام تو دستش بود بابهت و لکنت زبون گفتم چییی؟
راضیه: خودت رو به خریت زدی یا واقعا خری؟ جنده خانم واقعا فکر کردی من تو رو یادم نمیاد؟ اول که عکست رو دیدم شک کردم خودتی یا نه. بعدش که اومدی خونمون و از نزدیک دیدمت تا حد زیادی مطمئن شدم. ماشینت رو که دیدم دیگه صد در صد مطمئن شدم خودتی.
همه اینا رو در حالی میگفت که یکی از سینه هام تو دستش بود. منم جرأت عکس العمل نداشتم. کمی مکث کرد و سکوتم رو که دید کمی فشار دستش رو روی سینه هام بیشتر کرد و گفت: لال شدی مینا خانم جنده؟ نکنه تو من رو یادت نیست؟ چرا تعجب کردی؟ نکنه تا حالا ۲۰۰ تا دختر مدرسه ای زوری بردنت خونشون و کردنت که الان نمیدونی من کدومشونم و خونمون که اومدی مال کدوم یکی از خاطراتته؟
صداش رو برد بالا و گفت: هوی با تو ام جنده خانم. من رو شناختی؟
با بغض گفتم بله شناختم.
راضیه: خب پس میدونی که حریف من نمیشی. پس بیخودی خودم و خودت رو خسته نکن.
این رو گفت و بدون معطلی من رو به کمر خوابوند کف زمین و نشست روم. تاپ و سوتینم رو بالا زد اما کامل درنیوورد و سینه های لختم بیرون افتاد. راضیه هم شروع کرد به خوردن سینه هام. انقدر سریع بود که من نه تنها فرصت نکردم عکس العملی نشون بدم بلکه حرفی هم نتونستم بزنم تازه اونجا بود که بغضم ترکید و شروع کردم گریه و التماس که ولم کنه. دست هام رو هم با زانوهاش قفل کرده بود که نتونم تکونشون بدم. بعد از کمی خوردن سینه هام یهو پاشد ایستاد. منم خیلی سریع تاپ و سوتینم رو کشیدم پایین و سرپا ایستادم (البته سرعت من در مقابل راضیه مثل لاک پشت بود در مقابل خرگوش) .
راضیه تو چشمام نگاه کرد و بهم نزدیک شد. نمیدونستم چه بلایی میخواد سرم بیاره. آروم گفت: پستونات هنوزم تحریک کننده ست. این رو گفت و یهو با یه حرکت خیلی سریع رو دوش خودش بلندم کرد. کونم کنار صورتش بود و مثل گوسفند از کتفش آویزون بودم. با اینکه ۱۰ - ۱۵ کیلو ازم سبکتر بود اما مثل پر کاه بلندم کرد و گفت: اینجا حال نمیده. باید رو تخت بکنمت
من در حالی که آویزون بودم با گریه گفتم : تو رو خدا راضیه ولم کن. آخه مگه من چه بدی کردم!؟
راضیه: گناهت اینه من حشریم و مدت هاست دختری رو جر ندادم. گناهت اینه که دفعه قبلی که کردمت خوشت اومده و رفتی تو سایتای سکسی واسه همه نوشتی.
راضیه پرتم کرد رو تخت و گفت لخت شو. خودش هم نیم تنه و شورتش رو درآورد. سوتین هم نداشت.
من هنوز داشتم هق هق گریه میکردم.
راضیه: مگه نگفتم لخت شو جنده؟ من تو ۱۶ سالگی شلوار جین رو از پات درآوردم , فکر کردی الان نمیتونم شلوارکت رو دربیارم؟
این رو گفت و دستاش رو برد سمت شلوارکم. جیغم رفت هوا. متاسفانه جیغ کشیدن همان و کشیده خوردن همان. سعی کردم مقاومت کنم اما زورم بهش نرسید. نتیجه مقاومت های من کشیده خوردن و نیشگون از سینه هام بود یا اسپنک. همزمان با کتک زدنم تیکه تیکه لباس هام رو هم درمیاورد. اول شلوارکم رو درآورد و بعد شورتم رو پاره کرد. بعد تاپم و در آخر هم سوتینم از دستم رفت. الان مثل سری قبل لخت مادرزاد زیر دست و پاش بودم و از خستگی و کتک هایی که خورده بودم نفس نفس میزدم. سینه هام رو اونقدر شدید نیشگون گرفته بود که گز گز میکردن و داغ بودن.
راضیه: خوشم اومد. شرفت بیشتر شده. بیشتر از سری قبل مقاومت کردی. دفعه قبل خیلی زود کس و کونت رو نشونم دادی. اما عقلت کمتر شده. نمیدونی نتیجه این مقاومت هات فقط کتک خوردن بیشتره ؟ حالا که خسته ام کردی نشونت میدم.
به شکم خوابوندم رو تخت و خودش نشست رو کمرم. نمیدونم چند ضربه زد یا چند دقیقه زد. ولی اونقدر با کف دستش اسپنکم زد که بعدا دیدم کل باسنم کبود شده و تا دو روز نمیتونستم جایی بشینم. کاری جز گریه ازم برنمیومد.
بعدش انگشتاش رو کرد تو کونم و عقب جلو کرد. چشمام سیاهی رفت که برم گردوند تا رو کمر بخوابم. اینبار انگشتاش کسم رو فتح کرد. دیگه نای مقاومت نداشتم. همزمان سینه هام رو مک میزد. یه جوری مک میزد که انگار یه تیکه از وجودم کنده میشد. البته قبلش انقدر از سینه هام نیشگون گرفته بود که کامل درد میکردن. درد شدید داشتم همراه با تحریک. نزدیک ارضا بودم که انگشتاش رو دراورد و بیخیال سینه هام شد.
راضیه: این کردن از کس و مک سینه زیادیت میشه، بسه دیگه. راستش من نوستالژی رو خیلی دوست دارم. دلم میخواد مثل سری قبل ارضا شم.
راضیه نشست روم و صورتم رو چسبوند به کسش. اینبار کسش پشمالو نبود. ظاهرا بخاطر مهران خوب موهاش رو زده بود. این یه قلم رو شانس آوردم. نمیدونم چقدر طول کشید اما حس خوبی نبود. فقط تحقیر و حس تهوع. اونقدر ادامه داد تا لرزه ای به بدنش افتاد و کنارم ولو شد. صورتم از آب کسش خیس بود. گریه امونم نمیداد. بعد از چند ثانیه راضیه پاشد و بعد ازینکه با دستمال خودش رو پاک کرد بدون هیچ حرفی لباساش رو پوشید و رفت تو پذیرایی پای تلویزیون. من همچنان لخت خوابیده بودم و بلند گریه میکردم. بعد از چند دقیقه که لخت تو همین حالت بودم راضیه دوباره برگشت تو اتاق. موهاش بهم ریخته بود و نیم تنه اش خیس عرق بود انقدر که به من بدبخت تجاوز کرده بود. به طرز وحشیانه ای موهام رو کشید و کشون کشون من رو برد سمت در ورودی. اونقدر سریع که نمیتونستم دنبالش راه برم. هی زمین میخوردم و کمی رو زمین میکشیدم و بلند میشدم باز زمین میخوردم. درست مثل کابوس هام.
راضیه همینطور که من رو میکشید گفت : تو انگار از لخت بودن خوشت میاد ها!!! چرا لباس نمیپوشی جنده؟ الان ادبت میکنم.
در رو باز کرد و پرتم کرد تو حیاط و در رو بست. خونه ویلایی بود اما اگه همسایه ای میومد پشت پنجره به حیاط خونه من مشرف بود. با گریه آروم و صدای آروم طوری که کسی توجهش جلب نشه میگفتم: تو رو خدا راضیه. تو‌ رو خدا. غلط کردم. لباس میپوشم. غلط کردم.
اینبار خیلی طول نکشید که راضیه در رو باز کرد و گذاشت بیام تو و گفت: بدو برو کس و کونت رو بپوشون تا دوباره فتحشون نکردم. گریه هم نکن دیگه داری میری رو اعصابم.
منم از ترس سریع رفتم تو دستشویی و صورتم رو شستم. درد شدیدی داشتم و به سختی راه میرفتم اما سعی کردم گریه نکنم تا راضیه عصبانی نشه. بعدش لباسام رو برداشتم ، شورت و سوتینم رو پوشیدم. میخواستم تاپ و شلوارک بپوشم دیدم کل بدنم کبوده و نمیتونم جلو مهران اینا رو بپوشم. بلوز آسنین بلند یقه بسته پوشیدم با شلوار.
راضیه که با این تیپ من رو دید گفت چیه جنده میترسی تحریک بشم اینا رو پوشیدی؟
مینا: آخه همه بدنم کبوده. الان مهران میاد.
راضیه قهقهه زد و گفت:( این درس عبرتی باشه تا دفعات دیگه مقابل من مقاومت نکنی). و بلافاصله یه نیشگون خیلی محکم از سینه ام گرفت که جیغم رفت هوا.
با ترس و لرز گفتم: غلط کردم. به خدا دست خودم نبود جیغ زدن.
این حرفم هم با خنده تحقیر کننده راضیه همراه بود.
گفت بیا بشین کنارم. میخواستم التماس کنم بیخیالم بشه اما طبق تجربه میدونستم اینکار بدتر جریش میکنه. بی معطلی سرم رو گذاشت رو پاش و سینه هاش رو از رو لباسش چسبوند به صورتم. مثل شیر دادن بچه ها. و گفت بخورش. منم اطاعت کردم. مثل بچه سینه هاش رو واسش مک زدم. سینه هاش خیس و عرقی بود اما اعتراض نکردم چون هر چی که بود بهتر از خوردن کسش بود. بعد لباسش رو داد بالا که سینه لختش رو بخورم. منم همینکارو کردم. بعد از چند دقیقه پرتم کرد زمین و در حالی که سینه هاش رو میکرد تو نیم تنه ش گفت : تازه ارضا شدم بهم حال نمیده. راستی جنده خانم این داستانت هم مینویسی لینکش رو واسم میفرستی. فهمیدی؟
سرم رو به علامت تایید تکون دادم
راضیه: بگو چشم
من با بغضی که اگه میترکید ممکن بود کتک بخورم: چشم
راضیه: آفرین! حالا گمشو از جلو چشام تا دوباره ترتیبت رو ندادم.
فقط میخواستم پیشش نباشم. رفتم مشغول شام درست کردن شدم. یکساعت بعدش مهران اومد، شام خوردیم و خوابیدیم. البته من تا صبح حس امنیت نداشتم و از ترس بیدار بودم که نصف شب تو خواب راضیه نیاد سراغم. حتی جرأت نکردم برم دستشویی که یه وقت راضیه خفتم نکنه. یکی نبود بگه اگر هم راضیه تصمیم میگرفت بیاد سراغم بیدار میبودم یا خواب فرقی نداشت چون هیچ غلطی نمیتونستم بکنم.
به هر بدبختی بود اون شب صبح شد و راضیه و مهران راهی شدن و رفتن. و باز هم شروع کابوس…
این خاطره یه فرق با سری قبل داشت. سری قبل متجاوز یه دختر دبیرستانی ناشناس بود که دیگه نمیخواستم ببینمش، اینبار اما اون دختر شده بود زن داداشم باید مدام ببینمش و همش به جمله راضیه فکر میکردم که گفت: ( این درس عبرتی باشه تا دفعات دیگه مقابل من مقاومت نکنی).
«دفعات دیگه»
یعنی راضیه حالا حالا ها نمیخواست بیخیال من بشه …

نوشته: مینا


👍 47
👎 5
133301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

926580
2023-05-06 01:12:16 +0330 +0330

اون موقعا داستان اولت رو خونده بودم یادم نیست کِی ولی یادمه حسابی تحریک شده بودم.
قلمت کلا خوبه و دوست دارم ادامه‌ش رو هم بخونم. فقط اینجا که یه دفعه اون دختر دبیرستانی شد زن داداشت اصلا قابل قبول نیست و امکان نداره ولی خب یجورایی هم باحال بود.

3 ❤️

926592
2023-05-06 01:50:26 +0330 +0330

شرمنده مینا جان ،ولی خاک تو سرت من اگر جای تو بودم حالشو جا می‌آوردم حالا به هر راهی که شده .

3 ❤️

926594
2023-05-06 01:55:26 +0330 +0330

به طور کلی از نظر نگارش جزئیات خیلی خوبه منو یاد نویسنده های قدیمی سایت میندازه که واقعا تو کارشون خوب بودن، درمورد روند منطقی داستان مثل داستان اولی اغراق داخلش زیاده، مثلا اینکه یه دختر لاغر ۱۵۵ سانتی چطور انقدر زور داره؟

2 ❤️

926601
2023-05-06 02:34:23 +0330 +0330

یجوری نوشتی که حس کردم اون آرنولده و تو فلج!

1 ❤️

926619
2023-05-06 05:08:38 +0330 +0330

راس میگن قاتل همیشه به صحنه جرم برمیگرده
اونم بعد اینهمه سال 😂😂😂😂

2 ❤️

926622
2023-05-06 06:15:35 +0330 +0330

ببین چندتا کار میتونی بکنی اگه سگ نمی ترسی ی ژرمن شپرد یا ی دوبرمن یا روتوایلر بخر یا از اینستاگرام هم شوکر برقی هم‌ اسپری فلفل سفارش بده راه سومش هم اینه که بگی خفتش کنند گنگ بنگش بکنند

1 ❤️

926657
2023-05-06 14:22:10 +0330 +0330

فقط خواستم راجب داستان اولت ی چیزی بگم:
کصخل ب ما ربطی ندارد ماشینت چیه
اصن رنگش چیه
اینا ب کنار،کدوم جاکشی برات خریده

3 ❤️

926664
2023-05-06 15:29:02 +0330 +0330

خیلی قشنگ بود ایول ادامه بده حتما ، نگارشت و اینا خیلی خوب شدع بازم بهتر میشه ادامه بده

1 ❤️

926670
2023-05-06 16:33:46 +0330 +0330

چرا این حس رو دارم که نویسنده داستان اول و دوم یکی نیستن

1 ❤️

926700
2023-05-06 23:11:15 +0330 +0330

یه نوجوون بودم اولی که داستانت رو خودنم الان یه پسر رعنا و قدرتمند شدم که دارم پارت دوم داستانت رو میخونم اگر امکانش هست بزار چندتا ایده برای پارت بعدی بهت بگم من سال هاست رو داستانت فانتزی کردم … بهم پیام بده ایده ها رو به اشتراک بزارم

1 ❤️

926775
2023-05-07 07:19:37 +0330 +0330

من جای راضیه بودم بعد هر سکس که کلی با کتک زدنت و گاییدنت خسته ام میکردی بعد ارضا شدنم که دیگه حسش نیست بلند بشم همونجا تو دهنت میشاشیدم مجبورت میکردم بخوری که کثیفکاری نشه و به خونه گند نزنی بعدشم با زبونت میدادم همه بدنمو لیس بزنیو تمیزم کنی
میدونم تو قابلیت هات بالاست و میتونی برای عروستون تو قالب نقش توالت شخصیش بریو سرویس بدی

3 ❤️

926849
2023-05-07 18:35:00 +0330 +0330

جزییات رو خیلی دقیق و زنانه نوشتید اما یه جای ابهام هست برای باورش، و اونهم حس هست.
کسی که مورد تجاوز واقع شده و دچار PTSD هست نمیاد بنویسه اگه خوشتون اومد …
البته اگه این داستان باشه نه خاطره نه تنها چیزی از شما کم نمیکنه بلکه نشانگر خلاقیت بیشتر شماست.
در کل امیدوارم چنین وقایعی در جامعه رخ نده و همون در حد داستان و سرگرمی باشه

1 ❤️

926863
2023-05-07 20:56:26 +0330 +0330

به نظرتون خاطره تجاوزی که توش خیلی گوشتی به گوشت نرسیده بخام بنویسم واقعیت بنویسم استقبال بهتری بشه ازش یا واقعیت رو بنویسم؟

1 ❤️

927596
2023-05-12 07:54:44 +0330 +0330

این کہ دیگہ این قدر زجہ و بدبختے ندارہ برو خدا رو شکر بکن توسط یک خر کیر مورد تجاوز قرار نگرفتے امان از دست شما زنہایی کہ از سکس براے خودتون یک کابوس ساختین مثل شما کم نیستن

2 ❤️

927886
2023-05-14 02:00:09 +0330 +0330

عالی نوشتی عشقم ب هیتا توجه نکن
میتونی قسمتای بعد فوت فتیشم به عنوان تحقیر اضافه کنی.

1 ❤️

928558
2023-05-18 03:02:41 +0330 +0330

لز مژده و راضیه رو هم بنویس جالب میشه

1 ❤️

930488
2023-05-29 17:53:25 +0330 +0330
Hn7

اگر این شخصیت راضیه وجود خارجی داشته باشه،کیرم تو کونش،و صددرصد تو کون مهران

1 ❤️

947429
2023-09-14 20:33:54 +0330 +0330

ولی واسم عجیبه درست من خودم کشتی کار کردم مربی گری هم کردم کاملا میزان قدرت بدنی تمام سنین و میدونم ولی دیگه امکان نداره کاملا ناتوان باشی در مقابل یه بچه 16 ساله اونم در حالی که اون موقع32 سالت بوده راستش باخودم میگم کاش یه داستان باشه و جدی و واقعی نباشه چون هر دختر16 ساله ای اینو بخونه دیگه فیل هم حریفش نمیشه الان مامان من 49 سالشه تا الان با خیلی از خانما دعوا و بحث کردن حتی درگیری فیزیکی هم رخ داده به جرعت میتونم بگم دو تا دختر 18 ساله تکی با مامانم دعوا میکردن اما هیچ کدوم موفق نشدن مامانمو بزنن و در مورد تو هم بستگی به خودت داره اگه بخوای میتونی مقابله کنی باهاش تازه تو از مامانمم جوون تری 5 سال یا مگه اینکه خودت سستی نشون بدی که اینطوری حتی دختر خاله 12 ساله منم اگه باهات کشتی بگیره راحت میزنتت زمین یکم اراده داشته باش از هیکلت خجالت بکش بار اول نتونستی بزنی بار دوم حداقل خوب عمل میکردی تا اینطوری روت شیر نشه امیدوارم دفعه بعدی که اومد ضعیف نباشی یعنی حتی یه مشت هم نمیتونی بزنی به شکمش؟

1 ❤️

953365
2023-10-19 02:35:36 +0330 +0330

لطفا یا دیگه ننویس یا قسمت بعدی دهن این راضیه رو سرویس کن چون خیییلی رو مخه بعدم شخصیت مینا رو یکم قوی جسور کن اینقدر ضعیف و خاکبرسره حال آدم بهم میخوره

1 ❤️

956967
2023-11-07 20:00:25 +0330 +0330

ببینید دوستان
این ماجرا تجاوز و تحقیره بین دو تا خانم
اگر مینا از پس راضیه برمیومددیگه تجاوز و تحقیر نبود
میشد لز معمولی
پس لطفا به برچسب دقت کنید
مورد پسند خیلی ها نیست اما بعضی ها واقعا از این مدل لذت میبرن

3 ❤️

957897
2023-11-14 02:35:39 +0330 +0330

داستان خوبی بود زیاد بینش حشری شدم

2 ❤️

960044
2023-11-30 00:21:20 +0330 +0330

راضیه هرجا ک هستی کیرم تو کص خودتو ننت

1 ❤️

975064
2024-03-14 19:08:11 +0330 +0330

قشنگ بود. ادامه بده ب نوشتن

1 ❤️

975065
2024-03-14 19:11:57 +0330 +0330

داستان ضعفهای کوچیکی داره ولی وقتی 3تا داستانتو ب ترتیب انتشار بخونی مشخصه ک قلمت بهتر شده. اگه بخوای تگ اسم خودتو توی داستانها داشته باشی باید کمی حرفه ای تر بنویسی. داستانات طرح قویتر میخوان، فراز و فرودهارو بیشتر کن و توصیفاتتو بادقت بیشتری انجام بده. دیالوگها بد نبودن. درکل نذار داستانت قابل پیش بینی باشه و فقط تمرکزتو روی جنبه های سکسی داستان نذار. موفق باشی

1 ❤️

975066
2024-03-14 19:17:10 +0330 +0330

فقط من با یجای داستان ارتباط نگرفتم.خیلی از ما بارها همراه عروس توی آرایشگاه بودیم یا خودمون عروس بودیم. لخت شدن عروس واسه لباس عوض کردن توی آرایشگاه زنونه اصلا چیز عجیب و غریبی نیست. خیلیا رسم دارن ک مادر یا خواهربزرگ داماد دقیقا توی همون آرایشگاه عروسو لخت ببینن تا مطمئن شن ایرادی توی هیکلش نیست. اون تعجب خواهرای داماد از لخت شدن عروس یکم داستانو از واقیعت دور میکنه

1 ❤️

975446
2024-03-17 05:55:53 +0330 +0330

یعنی اول افریت ک ایقدر حس تخیلت برای دروغ پردازی خوبه و بعدم توف توی کص اول وآخرت ک ایقدر دروغ و تخیل و کسشعر نوشتی و به شعور ملت توهین کردی فکر کردی همه مثل خودت خرند توهمی جقی

0 ❤️

977275
2024-03-29 08:10:49 +0330 +0330

اولن میخام بگم لطفن کسی ن دخالت بکنه ن فکرالکی بکنه و نظر ون چاپلوسی بکنه این خانم حقشه ک فحش بخوره چونکه بخاطراینکه دروغگو گرفتم کم ک آورد اومد دایرکت و کلی فحش جورواجور داد ک اگه پیشم بود زبونش رو از پشت سرش درمیوردم وبعدم منو نمیدونم بلاک یا چیکارکنم ک نتونم پیام بدم وجواب بدم پس اومدم اینجا گروه‌هایی ک خورد رو بچپونم توی دهن گشادش،وکص اول واخر اون ک من عرب نیستم ودومن میگم کیرم توی کص،مادرخودت و ننه خودت بی اصالت بی اصل نصب و کیرم توی کص وکون اموات مونثت دقیقن از بیو ک توی پروفایلت زدی جویای دوست دختر معلومه که در آرزوی لز بایه دختر کم سن رو داری و میسوزی و کمبود وعقدشو داری ک چنین داری در موردش دروغ میگی تا خودتو کمبوداتو کمی ارضا بکنی اینم پروفایلشmina_mimi هرکی میخاد بره سراغش حتی زدی هم متاهل بی اصالت بی خانواده من عرب نیستم گرچه سگ اعراب به جنده هایی مثل تو میارزه من بختیاری ام از شهری ک موقع مقابله با ظلم وستم و هنگام پایمردی و استقامت وشجاعت و داستن غیرت وتعصب جورکش بقیه شهرها هستن و پیش قراول اصالت وشجاعت و ناموس پرستی هستن نمیخاستم فحش بدم اما چون بخاطر کامنتم ک مچت رو گرفتم ک دروغگویی کردی و فقط گفتم عقده ای اومدی دایرکت و کلی فحش دادی و بعدم مسدود کردی مجبورشدم جوابتو بدم و اگر شک نکن دستم بهت برسه هرکجای کشور باشی میام و این گوههایی ک خوردی رو مستقیم میدونم توی دهنت و کاری میکنم ک تا عمر داری یادت نره و فکرش رو ک میکنی ببینی بخودت

0 ❤️