معین و خاله مهربون

1402/03/23

معین و خاله مهربون

سلام
معین هستم و این خاطره برای چند سال پیشمه که حدودا ۲۱ سالم بود. من خودم به این فانتزی گرایش ندارم و رابطه عادی رو دوست دارم اما یه دوره ای مجبورا تجربه کردم. شاید یکم معرفی طولانی بشه و اسامی رو هم تغییر دادم.
من دانشگاه قبول شدم یه شهر دیگه و تو اون شهر فقط خاله م بود که آشنای ما بود. باهاش صحبت کردیم و من میخواستم خوابگاه بگیرم که خالم مخالفت کرد و گفت که طبقه پایین ما خالیه بیا همونجا و به دانشگاهتم نزدیکه. دیگه بهتر از این نمیشد واقعا و قبول کردم. مریم یه خانم حدودا ۵۰ ساله بود با قد تقریبا ۱۶۵ و اضافه وزنی هم نداشت. از لحاظ ظاهر هم خیلی کمتر میخورد بهش. سال ها پیش از شوهرش جدا شدن و با دخترش که یک سال ازم کوچیکتر بود تو یه خونه دو طبقه زندگی میکردن. استاد ریاضی تو این موسسه ها بود و درآمد خوبی هم داشت بخاطر تجربه و تخصصش. از لحاظ اخلاق هم واقعا آدم آرومی بود و خیلی هم مهربون بود. نمیتونستی فکر هم بکنی که یه کسی رو اذیت کنه یا آزارش بده. دخترش مینا هم تقریبا از لحاظ اخلاق شبیه خودش بود و اون هم تو یه شهر دیگه دانشجو بود. وقتی رسیدم اومده بودن دنبالم و وسایل رو گذاشتیم تو ماشین و اومدیم خونه. یه واحد حدودا ۵۰ متری بود که در اختیارم گذاشت و جالب اینکه هیچ اجاره ای رو قبول نکرد. اوایل همش می رفتیم گردش و جاهای مختلف شهرو میدیدیم و شام میخوردیم و …
دیگه بعد از جدی تر شدن کلاس ها بیشتر وقتمو تو دانشگاه میگذروندم شبا اگه میشد میرفتم طبقه بالا یکم صحبت می کردیم یا فیلم می دیدیم و بعد هم برمیگشتم پایین.
مینا چون شهرش نزدیک بود معمولا آخر هفته ها میومد خونه و دوباره باهم بودیم و خیلی هم صمیمی شده بودیم با هم. آخر هفته ها شام و ناهار پیششون بودم و در روزهای عادی که مریم تنها بود گاهی وقت داشتم میرفتم پیشش که تنها نباشه مثلا. مریم وقتایی هم که خونه بود شاگردای خصوصی داشت که حداقل روزی یه نفر میومد پیشش. و معمولا هم همسن بودیم.
بعد چن هفته که شام پیششون بودم بعد از شام یهو مریم به من گفت عزیزم من امروز خسته ام میشه امشب ظرفارو بشوری؟ معمولا یا خودش یا مینا ظرفارو میشستن همیشه.
من متنفر بودم از این کار و ظرفای خودمم تو خونه خودم به زور میشستم. یهو مینا گفت عه مامان؟ چرا معین؟ من الان میرم میشورم. که حرفشو قطع کردم و گفتم نه خب یه شبم من میشورم دیگه چه اشکالی داره؟ دیگه حرفی نزدن. من میخواستم فقط یه کاری کنم که بتونم کمک کنم بهشون. از اینکه هیچ پولی ازم قبول نمیکردن اذیت بودم و گفتم خب این کمترین کاریه که میتونم بکنم. حدودا نیم ساعتی تو آشپزخونه بودم و وقتی نشستم مریم ازم کلی تشکر کرد ولی نگاه مینا بهم تغییر کرده بود و دلیلشو نفهمیدم. فردای اون روز که مینا دوباره رفت خوابگاه شبش به من پیام داد که وقتی من نیستم دوست ندارم با مامانم تو خونه تنها باشی. از تعجب نمیدونستم چی بگم بهش گفتم تو در مورد من چی فکر کردی واقعا؟ و بعد از مدتی گفت فقط دوست دارم به کارای خودت برسی و وقتتو صرف دانشگاه کنی همین. و دیگه هم حرفی نزد در موردش.

از زبان مینا: مامان من گرایش های خاصی داره و مدت هاست که من میدونم و اصلا هم از من مخفی نمیکرد. علاقه شدید به کنترل کردن افراد داره و بسیار سادیسمیه. بهم گاهی وقتا از کار هاش تعریف می کرد و مثلا با چه کس چه کار هایی انجام دادن و … و واقعا لذت میبرد از این کار. اکثر کیس هاش هم از شاگردای خصوصیش بودن و معمولا میتونست درست حدس بزنه که کی گرایش های خاصی داره تا بهش نزدیک تر بشه و باهاش رابطه داشته باشه. من فکر میکردم این گرایش و فقط برای دخترا داره و ولی اون شب وقتی به معین گفت که ظرفارو بشوره حس کردم که به معین هم علاقه داره. چون نیازی نبود به معین بگه این کارو بکن و من در هرصورت ظرفارو میشستم. بعدش سعی کردم معین رو دور نگه دارم یکم بهش گفتم که زیاد نزدیکش نباشه و اونم شاکی تر شد که چرا این حرف رو میزنی. نمیتونستم بهش کامل بگم قضیه رو و حس بدی پیدا کنه. با خودم گفتم شاید من اشتباه احساس کردم و کمی منتظر باشم بهتره.

از زبان معین: بعد از پیام مینا واقعا احساس ناراحتی میکردم و سعی کردم فراموشش کنم. همه چی عادی بود و من بیشتر از قبل میرفتم پیش مریم حتی وقتایی که مینا هم نبود و گاها تو کاراش هم بهش کمک میکردم. باهام خیلی راحت شده بود و هر کاری که براش سخت بود رو انجام میدادم. مثل ظرف شستن، بردن اشغالا، یا حتی وقتایی میگفت امروز میشه بیای کمکم؟ باید خونه رو تمیز کاری کنیم. منم که یجوری میخواستم بهش کمک کنم قبول میکردم.

از زبان مینا:بعد از مدتی برگشتم خونه و دوباره مثل همیشه دور هم جمع بودیم. شام خوردیم، فیلم دیدیم کمی صحبت کردیم. ولی متوجه رفتار مامان با معین شدم و مطمئن شدم که حدسم درست بود. فقط کافی بود مامانم چیزی بخواد معین سریع براش انجام میداد. بعد از رفتن معین از مامانم پرسیدم واقعا با معین هم میخوای… که حرفمو قطع کرد و با خنده گفت مگه بده؟ میبینی چه پسر خوبیه؟ ببین اتاقتو اون مرتب کرده و دوباره خندید و گفت که دیگه میرم بخوابم. منم دیگه نمیدونستم چیکار کنم و ترجیح دادم ادامه ندم.

از زبان معین: مدت ها به همین صورت گذشت و من با مریم هر روز صمیمی تر میشدم. گاهی از پنجره حیاطم که رو به حیاط بود میدیدم که شاگردای خصوصی مریم میرن پیشش و گاهی دیدشون میزدم. یه بار که از اتاقم اومدم برم پیش خاله وقتی رسیدم در واحدشون یه صدایی شبیه گریه میومد و فکر کردم صدای تلویزیونه ولی دقت که کردم دیدم صدای یکی دیگس که داره گریه میکنه. با خودم فکر کردم شاید از شاگرد خصوصی اش مشکلی براش پیش اومده و سریع برگشتم خونه. یادم افتاد من چند بار هم قبلا صدای گریه شنیده بودم و توجهی نکرده بودم. از کنجکاوی رفتم پشت پنجره تا شاگرد خصوصیش وقتی که میخواست بره رو ببینم. بعد نیم ساعت دو نفر از در داشتن خارج میشدن که یکیشون رو شناختم که اسمش زهره بود و همکلاسی شده بودیم با هم چند بار. و وقتی داشت میرفت اشکاشو پاک میکرد. من خیلی کنجکاو شدم در موردشون و منتظر شدم تا هفته بعد که ببینم بازم میان اینا یا نه. و دیگه چیز خاصی ندیدم از مریم و بعدش که رفتم پیشش خیلی عادی بود و منم سوالی نکردم در موردشون. یک هفته بعد دقیقا همون موقع زهره دوباره اومده بود. بعد از مدتی دوباره رفتم بالا که بشنوم چی میگن. صدا بزور میومد از زهره چیزای واضحی نمیشنیدم و یه صدایی انگار که صدای سیلی باشه می شنیدم و فکر کنم چیزی شبیه خواهش کردن از زهره. برگشتم پایین و تو شوک بودم دوباره شب رفتم پیشش و همه چه بازم عادی بود. همون مریم مهربون و اروم. فرداش تو دانشگاه تصمیم گرفتم با زهره حرف بزنم و تو دانشگاه موقعیتش پیش نیومد چون همکلاسی ها مزاحم بودن و نمیشد حرف زد. بالاخره یه جا تنها گیرش آوردم و گفتم که میخوام بعد دانشگاه حرف بزنم باهات. با تعجب قبول کرد و بعد از دانشگاه رفتیم تو یه کافه.
-خب چی میخواستی بگی؟
+کلاس ریاضی خصوصی میری؟
-چطور؟
+اونی که پیشش میری کلاس خاله ی منه
جا خورد و رنگش پرید انگار
-خب؟
+من پیش خالم زندگی میکنم طبقه پایینش و اتفاقی اون روز تو رو دیدم و دیدم که گریه کرده بودی حتی از خونه هم صدای گریه هاتو شنیدم. حتی انگار داشت اذیتت میکرد. چرا؟
نمیدونست چی جواب بده داشت فکر میکرد که چی بگه.
+من واقعا برام سوال شد. مشکلی داری باهاش؟ نمیتونم بفهمم واقعا.
می خواست بپیچونه و من اصرار کردم که بالاخره گفت باید بینمون بمونه هر چی که میگم و منم قبول کردم.
-خالت یه آدم سادیسمیه
+یعنی چی؟
ـواقعا نمیدونی سادیسم یعنی چی؟
+میدونم. اما نمیفهمم واقعا منظورت چیه.
ـیعنی خالت دوست داره بقیه رو کنترل کنه، اذیت کنه یا حتی تحقیر بکنه
+امکان نداره. پس تو چرا قبول میکنی این کارو باهات بکنه؟
-چون منم دوست دارم. منم احساسات مازوخیسمی دارم.
+میشه بیشتر توضیح بدی؟
-برو تو اینترنت بخون دیگه. حتی فیلمای زیادی هم میتونی ببینی در این مورد.
+من واقعا نمیتونم باور کنم. اون مهربون ترین آدمیه که تا حالا دیدم.
ـپس بیشتر به کاراش دقت کن. فقط این بین خودمون باشه لطفا.

خداحافظی کردیم و برگشتم خونه. تا شب از اینترنت چیزای مختلفی خوندم در موردش و کمی با این گرایش آشنا شدم. بعدش از پورن هاب هم چند تا فیلم در مورد bdsm دیدم که برام جالب بود واقعا. و همچنان نمیتونستم باور کنم که مریم بتونه همچین کارایی رو بکنه و اصلا با روحیاتش سازگار نبود این موضوع. و فهمیدم که کمک خواستنش از من صرفا برای ارضای روحی خودش بود و دوست داشت که یکی به حرفش گوش بده. دیگه سعی میکردم کمتر برم پیشش و اگه هم می پرسید درس و خستگی رو بهونه میکردم. و دو سه هفته به این صورت گذشت و من معمولا هفته ای یک یا دوبار میرفتم پیشش. زهره رو هم دیگه ندیدم تو خونه.

از زبان مریم: وقتی که معین کارامو میکرد حس خوبی داشتم. هیچوقت یه پسر رو امتحان نکرده بودم و تجربه ی متفاوت و جدیدی بود برای من. اما چند وقتیه که انگار چیزایی رو حس کرده و شاید میترسه. و زهره هم دیگه نمیومد پیشم و و وقتی ازش دلیلشو پرسیدم با ترس و لرز گفت معین خواهرزادتون همکلاسیمه و انگار از رابطه ما خبر دار شده.
من به معین فکر نمیکردم که باهاش رابطه داشته باشم اما با خودم گفتم حالا که فهمیده قضیه رو چرا امتحاش نکنم؟

از زبان معین: شب پیش مریم بودم. فیلم میدیدیم و چایی میخوردیم. هنوز حرفای زهره رو یادم نرفته بود که یهو پرسید معین زهره میشناسی؟
+زهره؟
-اره. میگفت همکلاسیته
+اره. شما از کجا میشناسی؟
-شاگردمه. بهت چیا گفته در موردم؟
جا خوردم و سعی کردم سریع جواب بدم.
+هیچی. گفت استاد خیلی خوبی هستی و خیلی راضیه
-همین؟
+اره. مگه چی شده؟
ـداری دروغ میگی بهم عزیزم؟
+خب. چرا دروغ بگم اخه؟

  • نمیخوای بگی؟
    +من وقتی زهره اینجا بود صداتونو شنیدم و وقتی هم ازش پرسیدم در مورد گرایشتون گفت و اینجور چیزا
    بلند خندید
    -خب فهمیدی گرایشم چیه؟
    +بله تا حدودی
    ـخب چیه؟ بگو
    +در مورد ارباب و برده یکم خوندم. فکر کنم شمام گرایشت اون باشه.
    ـافرین
    میخواستم فرار کنم از اون موقعیت ولی سوالاش هی بیشتر میشد و نمیدونستم چی جواب بدم.
    ـفیلم هم دیدی در موردش؟
    +اره. چند تا دیدم.
    ـ عه؟ کدوما بودن؟ میتونی نشون بدی بهم؟
    +نمیدونم اخه کدوم بود
    ـ میدونی. زود باش
    با خجالت و استرس گوشیمو در اوردم و اونایی رو که دیده بودم نشونش دادم از سایت های پورن. که از فوت فتیش داشت تا مثلا شلاق و گیره و اینجور چیزا که زیاد اطلاعات نداشتم.
    ـ چه جالب پس علاقت ایناس؟
    +نه من فقط دیدمشون همین.
  • چه جالب. دوس داری برده داشته باشی؟
    +نه. چه کاریه اخه اذیت کردن یکی دیگه.
    ـ ارباب داشته باشی چی؟
    یه لحظه جا خوردم که یه حسی درونم می گفت دوست دارم امتحانش کنم اما نباید چیزی بروز میدادم.
    +نه
    دوباره خندید
    -بازم داری دروغ میگی؟
    +نه. از کجا اینقدر مطمئنی؟
    -از وقتی اینجایی همه کاراتو زیر نظر دارم و میدونم که الان هم دلت میخواد امتحان بکنی. وگرنه چرا اینهمه بهم خدمت میکردی؟ تمیز کاری میکردی ظرف میشستی یا همه کارامو میکردی؟
    +فقط میخواستم کمک کنم. فکر نمیکردم شما از قصد داری اینکارو میکنی.
    -دیگه نمیخوای کمک کنی؟
    +چرا ولی …

دیگه نمیدونستم چی بگم و حسابی عرق کرده بودم. اومد نشست کنارم گفت میدونم ترسیدی و از طرفی هم کنجکاوی. ببین همونطور که دیدی این فقط یه گرایشه و دو طرف با هم کنار میان که چه کارهایی بکنن و نکنن تا هر دو کنار هم لذت ببرن.
+یعنی زهره خودش خواسته بود ازت کتک بخوره و گریه کنه؟
-صد در صد. اون حس خود آزاریش خیلی بالاست. و میدونم که تو ام این مدت یه مقدار علاقمند شدی. حالا خوشحال میشم که بدونم به چی علاقه داری؟
میدونستم که منم انگار هدف بعدیش هستم. ولی از روی کنجکاوی بود یا هرچی، دوست داشتم ادامه بدم و حتی تجربه کنم.
با خجالت جواب دادم:
+خب، بنظرم فوت فتیش خوبه. و تنبیه هم جالبه.
دوباره با تعجب خندید
-عه چه زود علاقمند شدی. دوس داری امتحان کنی؟
-ببین اگه خواستی میتونیم یه زمانی تعیین کنیم مثلا ۱۰ دقیقه که من اربابت باشم. بعد ببینی واقعا دوست داری یا نه.
نمیدونستم چی بگم جواب دادم حتما. اگه وقت کردیم انجام میدیم

  • امشب
    +من نمیتونم آخه خاله استرس دارم
  • بهونه میاری؟
    +چشم. چیکار کنم؟
    -برو خونه خودت. منتظرم باش.

رفتم خونه و واقعا استرس داشتم. از طرفی کنجکاو بودم و از طرفی هم میترسیدم از این کار.

از زبان مریم: معلوم بود میترسه و علاقه ای هم شاید نداشت، اما باید بیشتر علاقمندش میکردم. رفتم اتاق و یه لباس مجلسی بلند تنم کردم. آرایش کردم و سعی کردم بوی خوبی بدم که حسابی جذب بشه. با پاشنه بلند پله ها رو رفتم پایین و در زدم. وقتی درو باز کرد حسابی جا خورد. معین یه پسر درشت بود با قد ۱۸۰ و وزن ۷۵ و این برام لذت بخش بود که میخوام همچین پسری رو کنترل کنم. تصمیم گرفتم تو این ۱۰ دقیقه بیشتر کنجکاوش کنم برای دفعات بعد. با کفش رفتم داخل، لحنم تغییر کرده بود، دیگه اون خاله مهربون نبودم براش و این حسابی استرسیش کرده بود. نشستم رو مبل و با لحن دستوری گفتم بشین. سریع نشست مبل روبرویی و بعد اینکه خندمو کنترل کردم داد زد الاغ اونجا جای توئه؟ یهو دستو پاشو گم کرد و نشست رو زمین. معلوم بود انتظار تحقیر رو نداشت. دوباره داد زدم میخوای همونجا بشینی؟ نمیخوای ببینی پاهام چه بویی میده؟ اینو خوب بود که فهمید و چهار دست و پا اومد سمت پاهام. سعی کرد بوسشون کنه که با دستم موهاشو گرفتم و سرشو آوردم بالا. بعد یه سیلی ملایم بهش گفتم من بهت اجازه دادم ببوسی؟ با ترس گفت نه خاله که دوباره یکی زدم اما محکم تر که من الان خاله تو ام؟ که با صدای لرزون گفت ببخشید ارباب. ولش کردم و فقط داشت بو میکرد و حسابی ام ترسیده بود.

نوشته: معین


👍 1
👎 16
53601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

932966
2023-06-14 02:41:55 +0330 +0330

فاجعه بود داستانت
عوض کردن راوی باعث شده ادم حس کنه از یه سمتی داره به سمت دیگه پرت میشه و مخاطب نمیتونه با کاراکتر اصلی داستانت همزاد پنداری کنه

0 ❤️

932968
2023-06-14 02:58:27 +0330 +0330

کسشعر ارزش نداره بیشتر تایپ کنم براش

0 ❤️

932969
2023-06-14 03:00:06 +0330 +0330

یعنی دیگ برای همه کاربرای پایه ثابت مشخص شده ک اکثر داستانا نوشته یه تیمه ک هر کسی یه گرایش و موضوع رو گرفته دست داره مینویسه
داستانه
اسمش هم روشه
کسی مشکلی نداره چون داستانه قرار نیس واقعی باشه
ولی به شعور خواننده هم توهین نشه دیگ
واقعن خیلی ضایه شده اخیرا
قبلا باز بهتر بود چنتا اصطلاحش مشابه بود

2 ❤️

932970
2023-06-14 03:07:12 +0330 +0330

از زبان خودم:
ریدم تو افکار و حالت جقی
اگزوز امیر مشهد پراید تو‌کونت

2 ❤️

932977
2023-06-14 05:47:57 +0330 +0330

از زبان خواننده: افتضاح بود، هرسه تاتون نیاز به گروپ سکس خشن دارین…

0 ❤️

932979
2023-06-14 05:56:48 +0330 +0330

از دید خواننده: این خاله مهربونه یا جنده؟

0 ❤️

933006
2023-06-14 11:05:45 +0330 +0330

از دید جنده خونه :همتون بیایید همینجا کار واستون دارم

0 ❤️

933047
2023-06-14 16:47:23 +0330 +0330

خوب بود

0 ❤️

933071
2023-06-14 19:51:05 +0330 +0330

از زبون خودم
کیرم تو همه کست
از زبونه همسایه
ناموستو گاییدم

1 ❤️

933074
2023-06-14 20:54:57 +0330 +0330

این چه سمی بود؟؟؟؟؟ساقیت کیه؟؟؟؟الاغ وقتی لنگش رو گرقتی باید فتیله پیج کنی

0 ❤️

933105
2023-06-15 00:57:03 +0330 +0330

قد 180 وزن 75
درشت ؟

0 ❤️

933235
2023-06-15 18:34:40 +0330 +0330

ریدم تو این حس و حال و داستانت
این دیگه چه گوهیه
مث آدم سکس کنی بهتر نیست تا اینکه ارباب برده و هزار گوه دیگه کنی

0 ❤️