مثه شبای دیگه با پاکت سیگارم شروع به قدم زدن کردم…میدونستم دوستی من و سیگار دو دیگه ابدی شده…
اما من کسی و چیزیو میخواستم که ابدی تر باشه…ابد و یک روز…!!! ابد و یک روز یعنی یه روز بعد مردن و مرگ من مدت ها قبل فرا رسیده بود…
تلخ تر از سیگار خاطراتیه که آدمو مجبور به سیگار
کشیدن میکنه و تلخ تر از همه اینا اینه که بدونی دیگه راه برگشت نیس!!
خاطرات بزرگ رو آدمای بزرگ میسازن ولی خاطره های من کوچیک بودن…
کوچیک و جذاب!
خاطره های بزرگ فراموش کردنشون سخته و خاطره های کوچیک به یاد آوردنشون…ولی من حافظم دقیق کار میکرد…مثل ساعت!!
پاکت مگنا قرمزمو باز کردم و یه نخ ازش برداشتم
تلخی مگنا بدتر از تلخی دلم نبود
سیگارو روشن کردم…
عشق بازی با سیگااار!!!
کام اولو محکم گرفتم…بوسه اول باید آتشین باشه!!
سیگار تنها چیزی بود که عجیب منو یادش مینداخت
بوسه دوم منو بدجور به سرفه انداخت…
لعنتی…
نه به مگنا قرمز عادت کرده بودم نه به تنهایی!!
ولی با جفتش باید کنار میومدم…سیگار تلخ تر از تنهایی نیست…
نشستم رو نیمکت تا واسه کام بعدی آماده شم
هنوز نمیتونستم با سیگار ایستاده عشقبازی کنم
ولی میدونم از سیگار دل بریدن اونقدر که میگن ساده نیس…دل من واسه تنها شدن بی تجربس ، آماده نیس…
روز اولی که رفتم سمت سیگار
غرورم گفت: غير ممكنه
تجربم گفت: ريسكش زياده
ذهنم گفت: بيهوده اس
اما قلبم زمزمه كرد: امتحانش كن!
امتحان کردن همانا و مبتلا شدن همانا…
به حرف قلبم گوش دادم و الان مبتلای مبتلام
راه خونه رو در پیش گرفتم…موندن تو خیابونای شهر اونم تنهایی هیچ مشکلیو حل نمیکرد
وقتی کلید انداختم و در و باز کردم با بوی غذا مواجه شدم
اتفاقی که هر روز داره تو خونه من میفته و من با فکر به گذشته هم کاراش و هم محبتاشو فراموش میکردم
میگن عاشقای واقعی به هر قیمتی شده به عشقشون میرسن
پس لابد یا عاشق واقعی نبودم یا تلاشگر!!
وقتی دیدمش برخلاف بقیه روزا سرد سلام میکرد
حق داشت…محبتای بیشمارش با غرور من جواب داده میشد…
بعد از سلام سردش راهی اتاق شد
_ غذات رو گاز آمادس…
نوشته: rdsf
لبهایت ادکلن سیگار دارد. برای ریه های زخمی ام فکری بکن
بابا اینجوری که تو و مسیحا سیگار کشیدن توصیف میکنید جدی جدی میزنه به کله آدم بره امتحان کنه.من کیک شکلاتی با قهوه روهم نمیتونم اینجوری توصیف کنم!!!
کلا ولی بی شوخی خیلی پراحساس و از ته دل نوشته شده بود.دلم برا اون کسی هم که احتمالا نمیتونه هیچوقت کاملتو داشته خیلی سوخت.حس کردم اون غذائه رو با عشق درست کرده!!
خسته نباشید و لاایک هم خدمت شما
خب نميشه نگارش وقلم زيبات رو ناديده گرفت ، اما خب قسمت اولش انگار تبليغ سيگار بود ولي احساس توش موج ميزد ، خسته نباشيد بزرگوار
کلنجار رفتنت با سیگار جالب بود و قشنگ اینکه پاکت سیگار مگنا رو باز کردی یه سیگار دانشجویی ارزون تلخ !
اونجایی که فی البداهه میگی دوستی جز اون نداری و همآغوشی ناتمام قشنگ بودن و قناعت شیرین : " تا همینجا برام کافی بود " …لایک
خوب وقشنگ. من فکر میکنم ما “به عشق خود نرسیده ها” باید اینجا یه انجمن تشکیل بدیم.
این لذت که تو میگی مثل فوت کردن روی جای سوختگیه. فقط چند ثانیه درد رو تسکین میده. ولی سعی کن بهش محبت کنی. بالاخره درد از بین میره ولی جای زخم به زشتی باقی میمونه. کامنتم حاوی غیرمجاز تشخیص داده شده واسه همین تقسیمش کردم!
یزدان جان، آموزش کشیدن سیگار گذاشتی خخ
عاشقی و دربر کشیدن معشوق اینجوریاس؟
خلاصه و مفید به آغوش کشیدی، حسی
نگرفتم. حس میخواستم نداد.
بازم نگارشت عالی بود امابا محتوی ارتباط
برقرار نکردم. آفرين 2