همسرم نسترن (۱)

1401/09/02

این داستان بر اساس یک داستان اروتیک خارجی نگارش گردید. اسامی ، مکانها ، برخی از شخصیتها و روابط بین آنها تغییر داده شده است.
نسترن و من بیش از یک سال بود که با هم ازدواج کرده بودیم که برای اولین بار در مورد فانتزی های مورد علاقه ام باهاش صحبت کردم. زندگی ما شیرین و روابط بین ما بسیار خوب بود. عاشقانه یکدیگر را دوست داشتیم یا حداقل من اینطور فکر می کردم. نسترن یک پدر و مادر بسیار سنتی داشت و به دلیل نوع خانواده و شهر کوچک مذهبی که در آن زندگی می کرد همیشه بیرون از خانه چادر سر می کرد و قبل از ازدواج با من دوستی با جنس مخالف رو تجربه نکرده بود. من اولین بار در ماه عسل با او همبستر شدم و بکارتش را گرفتم. نسترن بسیار از رابطه جنسی با من راضی بود چون قبل از من با فرد دیگری رابطه جنسی دیگری نداشت که بتواند کیفیت سکس مان را مقایسه کنه. خوب یا بد ، چشم و گوش بسته بودن نامزدم یکی از معیار های من برای ازدواج بود. با وجود اینکه خانواده من در تهران زندگی کرده و با تفکر امروزی بزرگ شده بودیم ، مادرم برای برآورده کردن خواسته من نسترن را که یک نسبت فامیلی خیلی دوری با ما داشت ، از نظر مالی در وضعیت ضعیف تری نسبت به خانواده ما بودند ، از یکی از شهرهای کوچک کویری ایران به من پیشنهاد داده و با هم ازدواج کرده بودیم. با وجود تحصیلات بالاتر ، اجتماعی تر بودن به دلیل زندگی در تهران و بسیاری از جهات دیگر نسبت به نسترن که خجالتی بوده و در جمع افراد غربیه احساس نا امنی میکرد، سرتر بودم و از این لحاظ همسرم بسیار به من وابسته بود. به طوری که معمولاً سعی می کرد بدون من به غیر از آرایشگاه -که اون هم خودم می بردم و برش می گردوندم خونه- جایی نره.
در زمان ازدواج من، بهروز 24 و نسترن 21 سال داشتیم. من پسر بزرگ حانواده ، خواهرم بهناز دوسال و خواهر دیگرم بنفشه چهار سال از من کوچکتر بودند. پدرم شش سال پیش بر اثر تصادف فوت شده بود. با ارثیه مختصر و آپارتمان قدیمی اما بزرگی که برای ما باقی گذاشته بود زندگی معمولی در تهران داشتیم. من بعد از گرفتن لیسانس و معافیت از سربازی به دلیل کفالت مادرم در یک شرکت خصوصی در تهران کار می کردم. به دلیل اینکه هزبنه اجاره آپارتمان خیلی زیاد و با حقوق فعلی من ممکن نبود و همچنین طبق قولی که به مادرم داده بودم با نسترن در یکی از سه اتاق خواب مستر آپارتمان پدری زندگی می کردم.
از زمان شروع دانشگاه این فانتزی کثیف که زنی را هنگام رابطه جنسی با مرد دیگری تماشا کنم در من بوجود آمده بود . برای این از کلمه کثیف استفاده کردم چون می دانم از نظر بیشتر مردم ، این فانتزی زشت و غیر قابل قبول است. در زمان تحصیل در دانشگاه شرایطی که بتوانم این فانتزی را برای لذت بردن خودم برآورده کنم پیش نیامد به غیر از اینکه یک بار بصورت تصادفی وقتی مادرم با یکی از دوستان سابق پدرم در خانه خلوت کرده بود توانسته بودم بخشی از سکسشان را ببینم. تا اینکه بعد از اتمام دانشگاه و سر کار رفتن با نسترن ازدواج کردم. نسترن همه آن چیزی بود همه من آرزویش را داشتم
ما چندین بار در هفته با همدیگر سکس لذتبخشی داشتیم و همیشه عمیقاً منو ارضاء می کرد. نسترن خیلی به سکس دهانی تمایل نداشت. بعد از اینکه ازش می خواستم ، با اکره برام ساک می زد، اما هیچوقت به من اجازه نمی داد در دهان یا روی صورتش ارضاء بشم.
حدود یک سال پیش (یک سال و نیم بعد از ازدواجمان) وقتی داشتیم بصورت میشنری می کردمش و محکم سینه هاش رو می مالیدم اولین بار در مورد فانتزی خودم باهاش صحبت کردم. در ابتدا بعداز فهمیدن اینکه چنین علاقه ای در من وجود داره و شوخی نمی کنم خیلی جا خورد و گفت که خیلی فکر حال بهم زنی هست. می گفت که سکس بین زن و شوهر مقدسه و اینکه رابطه دونفر رو کس دیگری هم ببینه فقط از یک فکر بیمار ممکنه ناشی بشه. اما من به مدت شش ماه بصورت مداوم در مورد این فانتزی توی گوشش خوندم و چون منو خیلی دوست داشت و کم کم اکراه شدید اون نسبت به این موضوع کمتر شد و به من گفت که در مورد این موضوع فکر می کنه.
به محض اینکه باهاش ازدواج کردم دیگه اجازه ندادم از چادر استفاده کنه. دوست داشتم مانتو های باز امروزی بپوشه. البته کار سختی بود کسی که سالها خودش رو توی چادر از همه پنهان کرده بود رو تغییر بدم. به من می گفت که اینطوری احساس لخت بودن پیش مردها بهش دست میده. اما چون این موضوع منو به سمت و سوی تحقق فانتزی خطرناکم نزدیکتر می کرد هی بهش بیشتر و بیشتر اصرار می کردم که بیرون از خونه لباسهای باز تری بپوشه. علاقه من به این موضوع که در یک شرایط فرضی زنم با یک نفر دیگه سکس کنه و من شاهد این صحنه باشم برام دیوانه کننده بود. با خودم می گفتم که یک بار خوابیدن زنم با یک مرد غریبه نمی تونه به زندگی زناشویی ما آسیب بزنه. در عین حال تصور می کردم که اگر هم آغوشی او با مرد دیگه ای چند بار تکرار بشه از علاقه اش به من کم میشه. من به همسرم زیبای خودم خیلی وابسته بودم و اصلاً نمی خواستم هیچ عاملی به این رابطه آسیب بزنه. دیگه طوری شده بود که هر روز در این باره برای خودم سر کار ، توی مترو یا خیابون رویا پردازی می کردم. وقتی چشمم رو می بستم و این صحنه رو تصور می کرم که نسترن عفیف من که تا خالا غیر از من دست کسی به بدنش نخورده به شخص دیکری کس میده باعث میشد که از هیجان به لرزش بیفتم و نفس نفس بزنم.
بعد از مدتی زنم تمایل من به این نوع فانتزی رو پذیرفت ، به درخواست من قبول کرد زمانی که با من سکس می کنه تصور کنه بجای من فرد دیگه ای یاهاش در حال هم آغوشی هست. می دونست که اینطوری لذت من از سکس چند برابر میشه. اما نسترن بصورت خیلی واضح برام روشن کرد که به هیچوجه براش امکانپذیر نیست در واقعیت با فرد دیگری به جز من بخوابه. ولی نتونست این رو پنهان کنه که گاهی از اینکه وانمود می کردم که مثلاً یک مرد قوی هیکل جنوبی ام که دارم در حال سکس با یک زن شوهر دار هستم ، حشری تر میشه و لذت زیاد تری می بره. بعد یک روز نسترن به من گفت چند سال پیش زمان مجردی نسبت به یکی از همسایهاشون که پسر قوی هیکل و ورزشکاری هم بود کراش داشته و ناخوداگاه موقع کردن ، اونو جای من تصور کرده.
به نسترن فهموندم که من از تماشای اینکه اون با فرد دیگری به جز من سکس کنه خیلی بیشتر از اینکه خودم با دختری بجز اون سکس کنم لذت می برم. اما اون آماده نبود که حتی احتمال وقوع چنین چیزی رو در نظر بگیره. فهمیدم که نگرانی اصلی اون برای مقاومت در این خصوص لکه دار شدم حیثیت خانوادگی و رابطه ما هست. من نمی دونستم چطور می تونم اونو در این باره متقاعد کنم ولی سعی کردم از هر موقعیتی برای این کار استفاده کنم. خودم هم احساس می کردم از بس به این فانتزی اندیشیدم ، به نوعی بیماری روحی ، وسواس شدید ، یا اعتیاد دچار شدم و این فکر کثبف در ذهنم لانه کرده که تا زمانی که یک بار عشقم نسترن رو توی بغل مرد دیگری نبینم نمی تونم به نهایت ارضای جنسی ممکن برسم. احساس وحشتناکی بود اما توانایی مقاومت به این میل شدید را نداشتم.
سرانجام بعد از شش ماه تلاش وقتی احساس کردم همسرم کمی به برآورده کردن فانتزی من متمایل شده فکری به ذهنم رسید. به نسترن گفتم که با هم به یک مسافرت کوتاه بریم تا آنجا بتونه آرزوی منو برآورده کنه ، کسی اون جا ما رو نمی شناسه که حیثیت و آبروی خانوادگیمون بره و بعلاوه این کار چون فقط می خواستم تنها برای یک بار اتفاق بیافته روی روابط زن و شوهری ما هم تاثیری نمی ذاره. نسترن در ابتدا به شدت مخالفت کرد اما بعد از دوماه اصرار از سوی من تونستم متقاعدش کنم که به این سفر بریم. پس بعد از دو سال و نه ماه از ازدواجمون و یک سال و و نیم تلاش برای قانع کردن همسرم با تردید بسیار پذیرفت که آرزوی منو برآورده کنه. هر چند به هیچ وجه مطمئن نبود که در نهایت به چنین کاری تن بده و از سوی دیگر بهش اطمینان دادم که هرگز به اینکار مجبورش نخواهم کرد. بهش اطمینان دادم که انجام چنین کاری برای یکبار هیچ ایرادی نداره ، در این باره مردد نباشه ، اون اینکار رو برای این قرار انجام بده که عاشق منه و هیچ وقت هیچ کس در این مورد چیزی خواهد فهمید. ما تصمیم گرفتیم که برای به یک مسافرت سه روزه با قطار به مشهد بریم. وقتی به اونجا رسیدیم توی خیابون ، وقت خرید از بازارها یا موقع زیارت هر مردی خوش هیکلی رو که می دیدم برای یک لحظه زنم رو توی بغلش تصور می کردم و لرزشی به من دست می داد. حتی به نسترن می گفتم که خیلی از این مردها به زن خوشگل من خیره شدن و آیا اون هم متوجه نگاه هاشون شده؟ اما اون فقط یک لبخند عصبی می زد و بی توجه رد میشد. اولین روز گذشت و هیچ پیشرفتی حاصل نشد. حتی روز دوم هم گذشت و مثل روز قبل اتفاقی تیافتاد . ما شب اول اقامتمون در مشهد نزدیکی داشتیم اما شب دوم از دست نسترن خیلی ناراحت بودم و اصلاً طرفش نرفتم. ما خیلی کم با همدیگه صحبت کردیم و من پذیرفتم که آرزوی من دیگه قراره تا همیشه فقط یک آرزو باقی بمونه. . عصر روز سوم برای برگشتن به تهران باید آماده می شدیم. اون روز من و نسترن تقریباً با هم صحبت نکردیم و تا عصر الکی فقط توی هتل بودیم. ساعت حرکت ما از مشهد ساعت 9 شب یود و یک ساعت قبل از آن به ایستگاه قطار رفتیم. نسترن می تونست به وضوح ببینه که من از اینکه بعد از اینهمه برنامه ریزی ، هرینه و تلاش برای قانع کردنش موفق نشدم به مقصودم برسم ناراحت و نا امید شدم و به همین دلیل اون هم ساکت بود و حرفی نمی زد. بعد از اینکه سوار قطار شدیم به قسمت درجه یک رفتیم. مهماندار بلیط ما را چک کرد و ما رو به سمت کوپه خودمون راهنمایی کرد. ما در یک کوپه چهار نفره که دارای تخت بود دو تا صندلی رزو کرده بودیم. در واقع کوپه چهار صندلی داشت که دو تا دو روبروی هم بودند. بالای هر دو صندلی یک تخت بود که برای رفتن روی آن باید از نردبان چهار پله ای کوچکی که در مجاورت آن بود استفاده میشد. نشیمن گاه هر کدام از دو صندلی هم در واقع به یک تخت تبدیل می شد که بدین ترتیب دو نفر در تخت/ صندلی های پائین و دو نفر هم در تخت های بالایی می توانستند براحتی بخوابند. وقتی ما وارد کوپه شدیم و چمدان های کوچکمان را در محل خود قرار دادیم کسی در کوپه نبود. قطار در حال ترک ایستگاه بود که مردی حدوداً 45 ساله به کوپه ما وارد شد. قدش بلند ، شاید حدود 180 سانتی متر ، بدنش عضلانی با سبیل نسبتاً بزرگ و صورتش تراشیده بود. احساس کردم به محض ورود جند لحظه به همسر زیبایم خیره شد اما نسترن هیچ توجهی به او نکرد. اون وانمود می کرد به دنبال چیزی در کیف دستی خودش می گرده.
باید قدری در مورد نسترن براتون بگم. اون قدش 170 سانتی متر ، 23 ساله ، با سینه های سفت و نسبتاً بزرگ و البته مهمترن جذابیتش باسن زیبا و بسیار سکسی اون بود. نسترن یک شلوار ، تی شرت سه دگمه و روی اون یک مانتو جلو باز راحت پوشیده و یک شال قرمز رنگ رو روی سرش گذاشته بود. تی شرتش بقدری کوتاه بود که اگر هر دو ستش رو به بالای سرش می برد نافش در معرض دید قرار میگرفت. اون مرد دیگه ساکش رو در محفظه زیر صندلی گذاشت و روبروی ما نشست. من در کنار پنجره نشسته و در حال خواندن یک مجله بودم ، وقتی وارد کوپه شدیم گوشی خودم رو به نسترن داده بودم که بتونه بازی مورد علاقه خودش رو با اون انجام بده. نمی دونم گوشی خودش چه اشکالی داشت که این بازی اونجا نصب نمی شد. وقتی مهماندار برای چک کردن بلیط مرد روبرویی به کوپه ما وارد شد اعلام کرد که همسفر چهارم ما قراره در شاهرود سوار قطار بشه و کل سفر ما تا تهران هم حدود 11 ساعت قراره طول بکشه. طبیعتاً چون بلیط ما رو قبلاً چک کرده بود چیزی از ما نخواست و سفر شبانه خوبی رو برای همه ما آرزو کرد.
حدود یک ساعت بعد من هنوز با بی علاقگی صفحات مجله را ورق می زدم و در این مدت هیچ صحبتی بین من و نسترن رد و بدل نشده بود. یهویی همسرم شروع به صحبت با مرد روبرویی کرد:
ازش پرسید « آقا شما تهران میرید؟ »
-« بله ، شما چطور»

  • « بله ، من برای یک سری مسائل کاری اومده بودم مشهد»
    نسترن به سمت من برگشت و ازم پرسید: « شما چطور آقا؟ »
    من متعجبانه در سکوت بهش خیره شدم. توی ذهنم گفتم خب منظورت چیه لعنتی ؟ نسترن دوباره پرسید: « ببخشید که مزاحم مطالعه تون شدم. منظورم اینه که شما هم مقصدتون تهرانه؟ »
    نمی تونستم بفهمم که چه منظوری داره. فقط تونستم سرم رو به نشانه بله تکون بدم. همسرم به من گفت: « به نظر می رسه شما مثل من پرحرف نیستید. من دوست دارم وقتی سفر می کنم با مردم حرف بزنم و با اونها آشنا بشم. » هنوز من هیچ ایده ای به ذهنم نمی رسید که چرا نسترن چنین حرفهایی می زنه و اینطوری رفتار می کنه.
    -« اشکالی نداره آقا. بعضی مردم دوست ندارند خیلی حرف بزنن ، من درک می کنم. من هم سعی میکنم فقط با این آقا حرف بزنم.»
    نسترن بعد از گفتن این جمله به مرد غریبه روبرویی اشاره کرد. این یک جور بازی بود که نسترن داشت انجام میداد؟ رفتارش شبیه نسترنی که من می شناختم نبود اما با وجود این تصمیم گرفتم چیزی نگم و نظاره گر باشم. سرانجام گفتم: « من فقط می خوام توی حال خودم باشم. » نسترن هم جواب داد« فهمیدم آقا. بیشتر از این مزاحمتون نمیشم.»من تا حالا ندیده بودم همسرم اینقدر با قدرت و اعتماد به نفس حرف بزنه. بعد به سمت مرد غربیه برگشت و ازش پرسید:
    -« شما چطور آقا ؟ شما هم می خواهید توی حال خودتون باشید؟ »
    -« نه ، من اگه تنها باشم حوصلم سر میره. همیشه ترجیح میدم هم صحبت داشته باشم. خوشحالم این شانس رو دارم که خدمتتون باشم.»
    -«خب ، عالیه. پس شما تهرانی هستید؟»
    -« نه. شیرازی هستم. سیاوشم. خوشوقتم» و دستش را بسمت همسرم دراز کرد که با هاش دست بده.
    -« پس جنوبی هستید؟ »
    در حالی که با سیا وش دست میداد کلمه حنوبی را قدری کشدار گفت. تازه در اون لحظه بود که من فهمیدم زنم احتمالاً در حال چه کاری هست. اما هنوز تردید داشتم و خیلی امیدوار نبودم که فانتزی من واقعیت پیدا کنه.
    -« اسم من نسترنه ، آقا سیاوش!» و دستش را از دستهای سیاوش که محکم فشارش داده بود بیرون کشید.
    -« چه اسم قشنگی! ، لطفاً به من نگید آقا سیاوش . فقط سیاوش . اینطوری بهتره!»
    -« اول که توی این کوپه وارد شدم فکر کردم شما و این آقا زن و شوهر هستید. اصلاً به یک خانم تنها توی یک کوپه که دو سه تا آقا هستند بلیط نمی فروشن! »
    -« نه، نه ، اشتباه متوجه شدید! من همراه ایشون نیستم. دخترخالم اینترنتی این بلیط رو برام گرفته. البته منم تعحب کردم که توی این کوپه خانم نیست. حتماً اشتباهی شده. ولی خب از نظر من اهمیتی نداره. همسرم الان تهران هست و وقت نداشت که با من به مشهد بیاد. بنابراین تنها به این سفر اومدم.»
    موقعیت عجیبی بود ، زن 23 ساله خجالتی من، منو به یک مردی که تقریباً دو برابر خودش سن داشت بعنوان یک غریبه معرفی کرده بود. من در حالی که وانمود می کردم در حال مطالعه مجله هستم به مکالمه شون گوش می کردم . اونها فقط مشغول صحبت های معمولی بودند. فهمیدم که سیاوش صاحب یک شرکت کوچک در شیراز هست و سرش خیلی شلوغه. گاهی برای بستن قرارداد مجبوره به شهرهای مختلف مسافرت کنه. یک پسر داره که در خارج از کشور تحصیل می کنه و همسرش هم در اداره شرکتش باهاش همکاری داره. نسترن کم کم شالش رو از روی سرش برداشت و موهای قهوه ای رنگ بلندش رو که روی شونه هاش ریخته بود رو بدون خجالت در معرض دید سیاوش قرار داد. یک ساعتی گذشت. کنجکاو بودم ببینم همسرم فقط قصد داره با این مرد سیبیلو که با این سنش می تونست جای پدرش باشه لاس بزنه یا از این جلو تر هم میره؟ پس سعی کردم من هم یک کاری بکنم. پس به نسترن گفتم : « ببخشید ، ممکنه شما روی صندلی مقابل بنشینید تا من قدری دراز بکشم؟ » به من پاسخ نداد. با نگاه بهش ، من ترس رو در چشمهای همسرم دیدم. بدون اینکه چیزی بگه وحشت رو در وجودش احساس کردم. حتی حس کردم لرزشی در تنش افتاد. سیاوش گفت: « نسترن جان ، فکر می کنم آقا از صحبت های ما کمی اذیت شده. چرا نمی آیی در صندلی کناری من بشینی؟ » حالا وقت تصمیم گرفتن بود. نسترن هنوز به من خیره شده و چند لحظه دیگه سکوت کرد که برای هر سه تای ما به اندازه یک عمر طول کشید. سرانجام با کمال تعجب دیدم که از جای خودش بلند شد و در صندلی کناری سیاوش نشست و به من گفت: « شما بفرمائید استراحت کنید، امیدوارم ما بیشتر از این باعث مزاحمت برای شما نشیم!» به نظر می رسید نسترن دوباره آرامش و اعتماد به نفس خودش رو بدست آورده بود. وقتی اون از کلمه ما استفاده کرد حسابی گیج شدم. خیلی هیجان زده بودم و می خواستم ببینم قراره زنم تا کجا به این بازی ادامه بده. سیاوش تلفنش رو برداشت و شروع به نشون دادن عکس های زمان سربازی خودش به نسترن کرد. همسرم به عکس ها نگاه کرد و گفت: « وای خدا شما همون موقع هم بازوهای ورزیده ای داشتید.» و با کف دستش ماهیچه بازوی سیاوش را لمس کرد و قدری فشار داد و برای یک لحظه مستقیماً به چشمهای من خیره شد. بعد دوباره نگاهش را به تلفن همسفرمان برای دیدن عکس هایش برگرداند.
    –« خب راستش دیگه عادت کردم خانم ها مرتب از هیکل ورزشکاریم تعریف کنند. به همین خاطر مرتب باشگاه می رم و ورزش رو هیجوقت ترک نمی کنم.»
    -« خانم ها؟ به نظر می رسه شما هم بدتون نمی یاد به غیر از همسرتون از خانم ها تعریف بشنوید؟ »
    -« با توحه به شغلم که لازمه اش مسافرت و دوری از همسرم هست نمی تونم انکار کنم که با زنهای زیادی بوده ام»
    کلمات سیاوش روی نسترن تاثیر داشت. به وضوح دیدم که بعد از شنیدن این جمله به بهانه تماشای بهتر تلفن سیاوش کنار او لم داد به شکلی که بغل سینه ش به بازوی او مالیده می شد. به نظر می رسید سیاوش از اینکه جلوی چشمهای من با بازوش سینه های و پهلوی نسترن رو میماله راحت نیست اما در عین حال مطمئنم از لحظه لحظه این لاس زدن لذت می برد.
    -« فکر نمی کتم همه مردها این قدر خوش شانس باشند؟ اشتباه می کنم؟»
    -« نمی دونم. ولی بهت قول میدم همه اون زنهایی که با من بودند خوش به حالشون شده» و بعد از گفتن این حرف دستش را به دور شانه های نسترن انداخت و اون رو بیشتر به خودش چسبوند.
    -« من عاشق این هستم که وقتی که … » سیاوش لبهاش رو به گوش نسترن چسبوند و چیزی گفت و ادامه داد «اسمم رو با لذت صدا کنند»
    قشنگ دیدم وقتی سیاوش این جمله رو گفت نسترن صورتش سرخ شد و به خودش لرزید. زنم الان کاملاً در آغوش همسفرمان بود و یواشکی به چشمانم نگاه می کرد و منتظر بود که من کاری کنم. مثلاً دستش رو بگیرم و با گفتن اینکه رابطه ما دو تا واقعاً چیه این بازی رو تموم کنم و از بغل این غریبه درش بیارم. داشتم همسر 23 ساله خودم رو در آغوش یک مرد سیبیلوی قوی هیکل شیرازی 45 ساله تماشا می کردم. احساس کردم وقتشه! از جام بلند شدم و از کوپه بیرون رفتم. وقتی بلند شدم و داشتم می رفتم احساس کردم نسترن از اینکه اونو با این مرد غریبه تنها میذارم دستپاچه شده . وقتی می رفتم هزاران فکر از ذهنم می گذشت. وقتی سیاوش با نسترن تنها شد چکار می کنه؟ آیا نسترن جلوش رو می گیره؟ من در رو بستم اما قدری از اون رو باز گذاشتم تا بتونم داخل رو ببینم. به محض اینکه سیاوش فهمیدم دو تایی تنها شدن همسرم رو بلند کرد و روبه خودش روی پاهاش نشوند به طوری که دو تا پاهاش در دو طرف پاهای خودش باشه و قبل از اینکه زن بیگناهم بتونه بفهمه چی شده لبهاش روی لبهای نسترن قرار گرفت. من دیدم که نسترن داشت با قرار دادن دستش روی سینه هاش تلاش کرد خودش رو از صورتش دور کنه و در برابر بوسیدن اون به شدت مقاومت کرد. اما سیاوش مرد سر سختی بود. ممکن نبود چنین شانسی رو برای بودن با یک زن به این جوانی و زیبایی از دست بده. اون همسرم رو در حالی که هر دو لبش رو بین لبهاش گرفته بود و می مکید به خودش فشار میداد. نسترن جواب بوسه اون رو نمی داد ولی بعد از گذشت یک دقیقه برای عقب کشیدن خودش دیگه تلاشی نمی کرد. می توانستم ببینم که سیاوش سعی می کنه زبونش رو در بین لبهای زنم فشار بده. نسترن لبهاش رو بسته بود. بعد با تعجب دیدم که باسن نسترن به آرامی روی پاهای سیاوش داره تکون می خوره. به نظر می رسید نسترن از بودن توی این موقعیت برانگیخته و حشری شده. سیاوش وقتی دید نسترن باسنش رو روی پاهای اون جلو عقب می بره دستش رو روی کمرش گذاشت و بیشتر به خودش فشارش داد. نسترن یک دفعه سرش را به عقب کشید ، خودش را از لبهای مرد جدا کرد ، به سمت در نگاه کرد و منو دید که اونجا ایستادم و از لای در در حال دید زدنش هستم . سیاوش نگاهش رو دنبال کرد و قصد داشت ببینه که نسترن به چی نگاه می کنه که یک دفعه زنم صورتش رو با دو دستش گرفت لبهاش رو روی لبهای اون گذاشت و به این ترتیب بهش اجازه نداد که متوجه حضور من بشه. زن خحالتی من که از نگاه خیره مرد ها در کوچه و خیابان معذب می شد حالا داشت بدون اینکه دست و پاش رو گم کنه با بوسیدن این مرد هیکلی کنترلش می کرد. می تونستم به وضوح ببینم نسترن زبونش رو به داخل دهان این مرد می بره و اونجا می چرخونه. اونها به مدت چند دقیقه خیلی پرشور در حال بوسیدن یکدیگر بودند. سیاوش حالا داشت دستانش رو روی سینه های بزرگ و سفت همسرم حرکت می داد و نسترن هم کم کم سرش رو به سمت سینه هاش هدایت میکرد. به نظرمی رسید سیاوش از اینکه لب و صورتش رو از روی سوتین به سینه های نسترن می ماله و آروم گاز های کوچیک ازش می گیره لذت می بره. نسترن گردن سیاوش روگرفت و او رو به سینه هاش فشار داد وقتی همسرم زبونش رو روی لبهای خودش می چرخوند سیاوش دگمه های بالایی تی شرت یقه دار اون رو باز کرد و سرش رو پائین برد و با زبونش بین دو تا سینه هاش رو از پائین به بالا لیسید. نمی دونم چه اتفاقی در من افتاد. یک دفعه در را تکون دادم ، سر وصدایی ایجاد کردم و وانمود کردم دارم در رو باز می کنم اما باز نمی شه. اینکارم باعث شد زن دوست داشتنی من به خودش بیاد و از اون وضعیت خارج بشه. سریع از روی پاهای سیاوش بلند شد و کنارش روی صندلی نشست. سیاوش هم بلند شد و به من کمک کرد تا در رو باز کنم. وقتی در باز شد و من وارد کوپه شدم قطرات عرق رو روی پیشونی زنم دیدم. نسترن در همین حال متوجه شد دگمه های یقه تی شرتش تا وسط سینه هاش بازه و شروع به بستن اونها کرد. برجستگی شلوار سیاوش به راحتی قابل دیدن بود. همون لجظه ای که من وارد شدم سیاوش یک ببخشید گفت و خارج شد. وقتی مطمئن شدم که او از کوپه دور شده به سرعت در را بستم و به سمت عقب برگشتم و همسر زیبایم را دیدم که درست در مقابلم ایستاده. اون منو در آغوش گرفت و به خودش فشرد. من صورتش رو بین دو دستم گرفتم و پیشونیش رو بوسیدم. و بهش گفتم:
    -« عزیزم چیزی نشده، لازم نیست احساس گناه داشته باشی. من خودم وادارت کردم اینکار و انجام بدی. اگر نخواهی اصلاً مجبور نیستی ادامه بدی.»
    سعی کردم اینطور آرومش کنم. نسترن توی چشمهام نگاه کرد ، لبخندی زد و مشتاقانه لبهام رو بوسید. کمی بعد زبانش رو توی دهنم کرد و یکدقیقه ای لبهام رو خورد. من از روی این بوسه تونستم بفهمم که اون، حسابی بر اثر کارهایی که با سیاوش کرده برانگیخته شده. ازش پرسیدم:
    -« می خواهی ادامه بدی؟ »
    -« نمی دونم. تو ازم می خواهی که ادامه بدم؟ حسودیت نمیشه اگه من ادامه بدم؟ »
    این کار همه اش ایده من بود. نمی خواستم نسترن متوجه بشه که از اینکه اون و سیاوش همدیگه رو اونطور عاشقانه بوسیدن یک کمی حسودیم شده. اما همین حسادت هم باعث بیشتر شدن هیجان من شده بود. در حالیکه توی بغلم بود و توی چشمهای خوشگلش نگاه می کردم گفتم: « نه، اگه تو بخواهی ادامه بدی اصلاً حسادت نمی کنم. من کاملاً حمایتت می کنم عزیزم. نظرمن بود که فقط یک بار توی عمرت آزاد باشی و بتونی با کس دیگه ای باشی. فکرش رو بکن که قراره سالها این تجربه تو رو با هم مرور کنیم و سکسمون لذتبخش تر بشه.» اینطوری سعی کردم با کنترل احساسات متناقضم تشویقش کنم. یک دفعه دستش رو به سمت آلتم برد و لمسش کرد. با خودم فکر کردم که سفت شدنش یک جور تائیدیه برای نسترن هست که کارش رو با سیاوش ادامه بده. نسترن چشمهاش رو بست . بهم گفت « تو خیلی برام مهمی. من بخاطر تو هر کاری می کنم عزیزم. برو روی تخت بالایی دراز بکش»

ادامه...

نوشته: بهروز


👍 50
👎 4
148301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

903814
2022-11-23 02:52:22 +0330 +0330

ادامه نداره؟

0 ❤️

903825
2022-11-23 08:05:24 +0330 +0330

تا اینجاش خوب بود

0 ❤️

903862
2022-11-23 14:40:26 +0330 +0330

واقعیتش رو نمیدونم ولی شیوا و زیبا نوشته بود

0 ❤️

903863
2022-11-23 15:09:24 +0330 +0330

فانتزی خیلی قشنگی بود… و این برای خیلی از مردها فانتزی هست که حتی نمیتونن در واقعیت برای کسی بیان کنند. فقط اونایی که این فانتزی رادارن درک میکنند. ادامه بده .منتظرم

3 ❤️

903865
2022-11-23 15:13:15 +0330 +0330

اووف فدای کس زنت هرکس که است به نسترن وووو کاری ندارم فقط کیرم تاخایه تو کس زنت

2 ❤️

903884
2022-11-23 19:23:05 +0330 +0330

خوشم اومد

0 ❤️

903902
2022-11-24 00:27:23 +0330 +0330

عالی و فوق العاده زیباس داستانت لطفا همینطوری ادامه بده 🙏

1 ❤️

903903
2022-11-24 01:00:55 +0330 +0330

جووونم نسترن. قطار خوب اومدی. ادامه ش بنویس

1 ❤️

904014
2022-11-24 14:25:32 +0330 +0330

کیر سیاوش در کص و کون نسترن و ننه جانت باد بهروز کونی!

1 ❤️

904015
2022-11-24 14:29:50 +0330 +0330

بهروز کاکولد ادامه شو بنویس صابام جنده داستانتو خونده کصش آب آورده اول از همه واست کامنت گذاشته که ادامه نداره؟ خخخخ

0 ❤️

904022
2022-11-24 16:09:48 +0330 +0330

قشنگ مینویسی ادامه بده جزیئات جست و سکس رو بیشتر کن توش دمتگرم

1 ❤️

904027
2022-11-24 16:47:48 +0330 +0330

منم شیرازی هستم اگه دوست داشته باشی میتونم نسترن خانم رو بکنم

1 ❤️

904546
2022-11-28 12:58:18 +0330 +0330

خب الان باید بگی خانمت چه حسی داشت ار کرده شدنش داستانو بد جایی تموم کردی

1 ❤️

905020
2022-12-02 02:33:55 +0330 +0330

ریدم تو فانتزیت حالم بهم خورد

1 ❤️

905702
2022-12-06 22:55:58 +0330 +0330

خواهشا در ترجمه ونوشتن به فارسی به فعل وفاعل ها توجه کنید دربیشتر بندهای نوشته قبل از پایانش فعل درابتدا اومده بود مثل زبان انگیسی که گویا بامترجم خودکار تایپ شده.
والبته غلط املاهای ریزی هم مابین کلمات بود که همه این ها مجموعا برروان خوانده نشدن داستان تاثیرمیزاشتن وباعث منحرف شدن رشته افکارخواننده وشروع مجدد بعداصلاح نوشته بامغزش میشد،که این خوشایند نیست.

1 ❤️

905703
2022-12-06 23:02:29 +0330 +0330

دوستان درابتدای داستان گفتن که ترجمه هست و شخصیت ها اسامی وومقداری از مطالب تغییرکرده.بازم توی کامنت ها یکی گفته شیرازم من اگر بخوای زنت روبکنم و …بابا انگارشما خیلی توی فازیت چون در واقعیت نسترنی نیست شیرازی نیست وشوهر بی غیرت هم درکارنیست.واگراتفاق هم افتاده مربوط به زمان ومکان دیگه ایی هست.استغفرالله مردم بس که امپر زده بالا همه چی رویادشون میره کیربه دست نظرمیدن

1 ❤️

962523
2023-12-16 16:34:45 +0330 +0330

فوق العاده

0 ❤️