این داستان بر اساس یک داستان اروتیک خارجی نگارش گردید. اسامی ، مکانها ، برخی از شخصیتها و روابط بین آنها تغییر داده شده است.
نسترن و من بیش از یک سال بود که با هم ازدواج کرده بودیم که برای اولین بار در مورد فانتزی های مورد علاقه ام باهاش صحبت کردم. زندگی ما شیرین و روابط بین ما بسیار خوب بود. عاشقانه یکدیگر را دوست داشتیم یا حداقل من اینطور فکر می کردم. نسترن یک پدر و مادر بسیار سنتی داشت و به دلیل نوع خانواده و شهر کوچک مذهبی که در آن زندگی می کرد همیشه بیرون از خانه چادر سر می کرد و قبل از ازدواج با من دوستی با جنس مخالف رو تجربه نکرده بود. من اولین بار در ماه عسل با او همبستر شدم و بکارتش را گرفتم. نسترن بسیار از رابطه جنسی با من راضی بود چون قبل از من با فرد دیگری رابطه جنسی دیگری نداشت که بتواند کیفیت سکس مان را مقایسه کنه. خوب یا بد ، چشم و گوش بسته بودن نامزدم یکی از معیار های من برای ازدواج بود. با وجود اینکه خانواده من در تهران زندگی کرده و با تفکر امروزی بزرگ شده بودیم ، مادرم برای برآورده کردن خواسته من نسترن را که یک نسبت فامیلی خیلی دوری با ما داشت ، از نظر مالی در وضعیت ضعیف تری نسبت به خانواده ما بودند ، از یکی از شهرهای کوچک کویری ایران به من پیشنهاد داده و با هم ازدواج کرده بودیم. با وجود تحصیلات بالاتر ، اجتماعی تر بودن به دلیل زندگی در تهران و بسیاری از جهات دیگر نسبت به نسترن که خجالتی بوده و در جمع افراد غربیه احساس نا امنی میکرد، سرتر بودم و از این لحاظ همسرم بسیار به من وابسته بود. به طوری که معمولاً سعی می کرد بدون من به غیر از آرایشگاه -که اون هم خودم می بردم و برش می گردوندم خونه- جایی نره.
در زمان ازدواج من، بهروز 24 و نسترن 21 سال داشتیم. من پسر بزرگ حانواده ، خواهرم بهناز دوسال و خواهر دیگرم بنفشه چهار سال از من کوچکتر بودند. پدرم شش سال پیش بر اثر تصادف فوت شده بود. با ارثیه مختصر و آپارتمان قدیمی اما بزرگی که برای ما باقی گذاشته بود زندگی معمولی در تهران داشتیم. من بعد از گرفتن لیسانس و معافیت از سربازی به دلیل کفالت مادرم در یک شرکت خصوصی در تهران کار می کردم. به دلیل اینکه هزبنه اجاره آپارتمان خیلی زیاد و با حقوق فعلی من ممکن نبود و همچنین طبق قولی که به مادرم داده بودم با نسترن در یکی از سه اتاق خواب مستر آپارتمان پدری زندگی می کردم.
از زمان شروع دانشگاه این فانتزی کثیف که زنی را هنگام رابطه جنسی با مرد دیگری تماشا کنم در من بوجود آمده بود . برای این از کلمه کثیف استفاده کردم چون می دانم از نظر بیشتر مردم ، این فانتزی زشت و غیر قابل قبول است. در زمان تحصیل در دانشگاه شرایطی که بتوانم این فانتزی را برای لذت بردن خودم برآورده کنم پیش نیامد به غیر از اینکه یک بار بصورت تصادفی وقتی مادرم با یکی از دوستان سابق پدرم در خانه خلوت کرده بود توانسته بودم بخشی از سکسشان را ببینم. تا اینکه بعد از اتمام دانشگاه و سر کار رفتن با نسترن ازدواج کردم. نسترن همه آن چیزی بود همه من آرزویش را داشتم
ما چندین بار در هفته با همدیگر سکس لذتبخشی داشتیم و همیشه عمیقاً منو ارضاء می کرد. نسترن خیلی به سکس دهانی تمایل نداشت. بعد از اینکه ازش می خواستم ، با اکره برام ساک می زد، اما هیچوقت به من اجازه نمی داد در دهان یا روی صورتش ارضاء بشم.
حدود یک سال پیش (یک سال و نیم بعد از ازدواجمان) وقتی داشتیم بصورت میشنری می کردمش و محکم سینه هاش رو می مالیدم اولین بار در مورد فانتزی خودم باهاش صحبت کردم. در ابتدا بعداز فهمیدن اینکه چنین علاقه ای در من وجود داره و شوخی نمی کنم خیلی جا خورد و گفت که خیلی فکر حال بهم زنی هست. می گفت که سکس بین زن و شوهر مقدسه و اینکه رابطه دونفر رو کس دیگری هم ببینه فقط از یک فکر بیمار ممکنه ناشی بشه. اما من به مدت شش ماه بصورت مداوم در مورد این فانتزی توی گوشش خوندم و چون منو خیلی دوست داشت و کم کم اکراه شدید اون نسبت به این موضوع کمتر شد و به من گفت که در مورد این موضوع فکر می کنه.
به محض اینکه باهاش ازدواج کردم دیگه اجازه ندادم از چادر استفاده کنه. دوست داشتم مانتو های باز امروزی بپوشه. البته کار سختی بود کسی که سالها خودش رو توی چادر از همه پنهان کرده بود رو تغییر بدم. به من می گفت که اینطوری احساس لخت بودن پیش مردها بهش دست میده. اما چون این موضوع منو به سمت و سوی تحقق فانتزی خطرناکم نزدیکتر می کرد هی بهش بیشتر و بیشتر اصرار می کردم که بیرون از خونه لباسهای باز تری بپوشه. علاقه من به این موضوع که در یک شرایط فرضی زنم با یک نفر دیگه سکس کنه و من شاهد این صحنه باشم برام دیوانه کننده بود. با خودم می گفتم که یک بار خوابیدن زنم با یک مرد غریبه نمی تونه به زندگی زناشویی ما آسیب بزنه. در عین حال تصور می کردم که اگر هم آغوشی او با مرد دیگه ای چند بار تکرار بشه از علاقه اش به من کم میشه. من به همسرم زیبای خودم خیلی وابسته بودم و اصلاً نمی خواستم هیچ عاملی به این رابطه آسیب بزنه. دیگه طوری شده بود که هر روز در این باره برای خودم سر کار ، توی مترو یا خیابون رویا پردازی می کردم. وقتی چشمم رو می بستم و این صحنه رو تصور می کرم که نسترن عفیف من که تا خالا غیر از من دست کسی به بدنش نخورده به شخص دیکری کس میده باعث میشد که از هیجان به لرزش بیفتم و نفس نفس بزنم.
بعد از مدتی زنم تمایل من به این نوع فانتزی رو پذیرفت ، به درخواست من قبول کرد زمانی که با من سکس می کنه تصور کنه بجای من فرد دیگه ای یاهاش در حال هم آغوشی هست. می دونست که اینطوری لذت من از سکس چند برابر میشه. اما نسترن بصورت خیلی واضح برام روشن کرد که به هیچوجه براش امکانپذیر نیست در واقعیت با فرد دیگری به جز من بخوابه. ولی نتونست این رو پنهان کنه که گاهی از اینکه وانمود می کردم که مثلاً یک مرد قوی هیکل جنوبی ام که دارم در حال سکس با یک زن شوهر دار هستم ، حشری تر میشه و لذت زیاد تری می بره. بعد یک روز نسترن به من گفت چند سال پیش زمان مجردی نسبت به یکی از همسایهاشون که پسر قوی هیکل و ورزشکاری هم بود کراش داشته و ناخوداگاه موقع کردن ، اونو جای من تصور کرده.
به نسترن فهموندم که من از تماشای اینکه اون با فرد دیگری به جز من سکس کنه خیلی بیشتر از اینکه خودم با دختری بجز اون سکس کنم لذت می برم. اما اون آماده نبود که حتی احتمال وقوع چنین چیزی رو در نظر بگیره. فهمیدم که نگرانی اصلی اون برای مقاومت در این خصوص لکه دار شدم حیثیت خانوادگی و رابطه ما هست. من نمی دونستم چطور می تونم اونو در این باره متقاعد کنم ولی سعی کردم از هر موقعیتی برای این کار استفاده کنم. خودم هم احساس می کردم از بس به این فانتزی اندیشیدم ، به نوعی بیماری روحی ، وسواس شدید ، یا اعتیاد دچار شدم و این فکر کثبف در ذهنم لانه کرده که تا زمانی که یک بار عشقم نسترن رو توی بغل مرد دیگری نبینم نمی تونم به نهایت ارضای جنسی ممکن برسم. احساس وحشتناکی بود اما توانایی مقاومت به این میل شدید را نداشتم.
سرانجام بعد از شش ماه تلاش وقتی احساس کردم همسرم کمی به برآورده کردن فانتزی من متمایل شده فکری به ذهنم رسید. به نسترن گفتم که با هم به یک مسافرت کوتاه بریم تا آنجا بتونه آرزوی منو برآورده کنه ، کسی اون جا ما رو نمی شناسه که حیثیت و آبروی خانوادگیمون بره و بعلاوه این کار چون فقط می خواستم تنها برای یک بار اتفاق بیافته روی روابط زن و شوهری ما هم تاثیری نمی ذاره. نسترن در ابتدا به شدت مخالفت کرد اما بعد از دوماه اصرار از سوی من تونستم متقاعدش کنم که به این سفر بریم. پس بعد از دو سال و نه ماه از ازدواجمون و یک سال و و نیم تلاش برای قانع کردن همسرم با تردید بسیار پذیرفت که آرزوی منو برآورده کنه. هر چند به هیچ وجه مطمئن نبود که در نهایت به چنین کاری تن بده و از سوی دیگر بهش اطمینان دادم که هرگز به اینکار مجبورش نخواهم کرد. بهش اطمینان دادم که انجام چنین کاری برای یکبار هیچ ایرادی نداره ، در این باره مردد نباشه ، اون اینکار رو برای این قرار انجام بده که عاشق منه و هیچ وقت هیچ کس در این مورد چیزی خواهد فهمید. ما تصمیم گرفتیم که برای به یک مسافرت سه روزه با قطار به مشهد بریم. وقتی به اونجا رسیدیم توی خیابون ، وقت خرید از بازارها یا موقع زیارت هر مردی خوش هیکلی رو که می دیدم برای یک لحظه زنم رو توی بغلش تصور می کردم و لرزشی به من دست می داد. حتی به نسترن می گفتم که خیلی از این مردها به زن خوشگل من خیره شدن و آیا اون هم متوجه نگاه هاشون شده؟ اما اون فقط یک لبخند عصبی می زد و بی توجه رد میشد. اولین روز گذشت و هیچ پیشرفتی حاصل نشد. حتی روز دوم هم گذشت و مثل روز قبل اتفاقی تیافتاد . ما شب اول اقامتمون در مشهد نزدیکی داشتیم اما شب دوم از دست نسترن خیلی ناراحت بودم و اصلاً طرفش نرفتم. ما خیلی کم با همدیگه صحبت کردیم و من پذیرفتم که آرزوی من دیگه قراره تا همیشه فقط یک آرزو باقی بمونه. . عصر روز سوم برای برگشتن به تهران باید آماده می شدیم. اون روز من و نسترن تقریباً با هم صحبت نکردیم و تا عصر الکی فقط توی هتل بودیم. ساعت حرکت ما از مشهد ساعت 9 شب یود و یک ساعت قبل از آن به ایستگاه قطار رفتیم. نسترن می تونست به وضوح ببینه که من از اینکه بعد از اینهمه برنامه ریزی ، هرینه و تلاش برای قانع کردنش موفق نشدم به مقصودم برسم ناراحت و نا امید شدم و به همین دلیل اون هم ساکت بود و حرفی نمی زد. بعد از اینکه سوار قطار شدیم به قسمت درجه یک رفتیم. مهماندار بلیط ما را چک کرد و ما رو به سمت کوپه خودمون راهنمایی کرد. ما در یک کوپه چهار نفره که دارای تخت بود دو تا صندلی رزو کرده بودیم. در واقع کوپه چهار صندلی داشت که دو تا دو روبروی هم بودند. بالای هر دو صندلی یک تخت بود که برای رفتن روی آن باید از نردبان چهار پله ای کوچکی که در مجاورت آن بود استفاده میشد. نشیمن گاه هر کدام از دو صندلی هم در واقع به یک تخت تبدیل می شد که بدین ترتیب دو نفر در تخت/ صندلی های پائین و دو نفر هم در تخت های بالایی می توانستند براحتی بخوابند. وقتی ما وارد کوپه شدیم و چمدان های کوچکمان را در محل خود قرار دادیم کسی در کوپه نبود. قطار در حال ترک ایستگاه بود که مردی حدوداً 45 ساله به کوپه ما وارد شد. قدش بلند ، شاید حدود 180 سانتی متر ، بدنش عضلانی با سبیل نسبتاً بزرگ و صورتش تراشیده بود. احساس کردم به محض ورود جند لحظه به همسر زیبایم خیره شد اما نسترن هیچ توجهی به او نکرد. اون وانمود می کرد به دنبال چیزی در کیف دستی خودش می گرده.
باید قدری در مورد نسترن براتون بگم. اون قدش 170 سانتی متر ، 23 ساله ، با سینه های سفت و نسبتاً بزرگ و البته مهمترن جذابیتش باسن زیبا و بسیار سکسی اون بود. نسترن یک شلوار ، تی شرت سه دگمه و روی اون یک مانتو جلو باز راحت پوشیده و یک شال قرمز رنگ رو روی سرش گذاشته بود. تی شرتش بقدری کوتاه بود که اگر هر دو ستش رو به بالای سرش می برد نافش در معرض دید قرار میگرفت. اون مرد دیگه ساکش رو در محفظه زیر صندلی گذاشت و روبروی ما نشست. من در کنار پنجره نشسته و در حال خواندن یک مجله بودم ، وقتی وارد کوپه شدیم گوشی خودم رو به نسترن داده بودم که بتونه بازی مورد علاقه خودش رو با اون انجام بده. نمی دونم گوشی خودش چه اشکالی داشت که این بازی اونجا نصب نمی شد. وقتی مهماندار برای چک کردن بلیط مرد روبرویی به کوپه ما وارد شد اعلام کرد که همسفر چهارم ما قراره در شاهرود سوار قطار بشه و کل سفر ما تا تهران هم حدود 11 ساعت قراره طول بکشه. طبیعتاً چون بلیط ما رو قبلاً چک کرده بود چیزی از ما نخواست و سفر شبانه خوبی رو برای همه ما آرزو کرد.
حدود یک ساعت بعد من هنوز با بی علاقگی صفحات مجله را ورق می زدم و در این مدت هیچ صحبتی بین من و نسترن رد و بدل نشده بود. یهویی همسرم شروع به صحبت با مرد روبرویی کرد:
ازش پرسید « آقا شما تهران میرید؟ »
-« بله ، شما چطور»
نوشته: بهروز
فانتزی خیلی قشنگی بود… و این برای خیلی از مردها فانتزی هست که حتی نمیتونن در واقعیت برای کسی بیان کنند. فقط اونایی که این فانتزی رادارن درک میکنند. ادامه بده .منتظرم
اووف فدای کس زنت هرکس که است به نسترن وووو کاری ندارم فقط کیرم تاخایه تو کس زنت
عالی و فوق العاده زیباس داستانت لطفا همینطوری ادامه بده 🙏
کیر سیاوش در کص و کون نسترن و ننه جانت باد بهروز کونی!
بهروز کاکولد ادامه شو بنویس صابام جنده داستانتو خونده کصش آب آورده اول از همه واست کامنت گذاشته که ادامه نداره؟ خخخخ
قشنگ مینویسی ادامه بده جزیئات جست و سکس رو بیشتر کن توش دمتگرم
منم شیرازی هستم اگه دوست داشته باشی میتونم نسترن خانم رو بکنم
خب الان باید بگی خانمت چه حسی داشت ار کرده شدنش داستانو بد جایی تموم کردی
خواهشا در ترجمه ونوشتن به فارسی به فعل وفاعل ها توجه کنید دربیشتر بندهای نوشته قبل از پایانش فعل درابتدا اومده بود مثل زبان انگیسی که گویا بامترجم خودکار تایپ شده.
والبته غلط املاهای ریزی هم مابین کلمات بود که همه این ها مجموعا برروان خوانده نشدن داستان تاثیرمیزاشتن وباعث منحرف شدن رشته افکارخواننده وشروع مجدد بعداصلاح نوشته بامغزش میشد،که این خوشایند نیست.
دوستان درابتدای داستان گفتن که ترجمه هست و شخصیت ها اسامی وومقداری از مطالب تغییرکرده.بازم توی کامنت ها یکی گفته شیرازم من اگر بخوای زنت روبکنم و …بابا انگارشما خیلی توی فازیت چون در واقعیت نسترنی نیست شیرازی نیست وشوهر بی غیرت هم درکارنیست.واگراتفاق هم افتاده مربوط به زمان ومکان دیگه ایی هست.استغفرالله مردم بس که امپر زده بالا همه چی رویادشون میره کیربه دست نظرمیدن
ادامه نداره؟