وارونه

1402/04/23

این داستان فانتزی نویسنده میباشد و هیچ منبع الهام خاصی ندارد به جز یک مورد !!!

-خداییش خسته نشدی ؟ بس نیست ؟
-نه چرا باید خسته شم ؟
-هم سنای تو الان دو تا بچه دارن ، زن و زندگی و خوشبختی
-خوشبختی ؟ این که شبا از صدای گریه ی بچه نمیتونه بخوابه ، این که باید صبح ۶ بیدار بشه که اون یکی بچه رو ببره مدرسه ، این که باید دو شیفت کار کنه که چیزایی که زنه میگه رو بخره که مبادا زنش توی چشم و هم چشمی با جاریش کم بیاره ، تازه اگر بدهی و اجاره خونه و قسط ماشینو داد و ته حساب چیزی موند بعد از قرنی یه تیشرت واسه خودش بخره ، اینا رو میگی خوشبختی ؟
-آدم پشیمون میشه بخواد با تو دو کلمه صحبت کنه ایمان ، مهم نیست تو که گوش نمیکنی به این حرفا
-اتفاقا کاملا گوش میکنم ، امیر حسین رو یادت میاد ؟ بچه بودیم میومد گیم نت علی آقا ، کانترش خوب بود
-امیر تپل ؟
-آره ، بعد از ۸ ماه زندگی مشترک زنش برده مهریه رو گذاشته اجرا ، خونشونو که یادته ؟ ته کوچه ۳ طبقه کلنگیه ، درش سبز بود
-خب ؟
-اونو داده جای مهریه ، تازه هنوز بدهکاره
-پشمام
-حالا هی بگو زن بگیر
-بابا همه که مثل هم نیستن
-محسن به قرآن میزنم تو صورتت ها ، آقا من زن بگیر نیستم ، بکش بیرون از ما
-گم شو بابا ، اصلا زن نگیر به تخمم والا
-بیا رسیدیم ، سیکتیر کن (با خنده )
-برو کیرم تو اون قیافت بره (اونم خنده رو صورتش بود )
-فعلا که با همین قیافه من دارم عشق و حال میکنم ، تو صبحا میری شرکت و باید خرج شوهرتو بدی (اسم خانومش نگاره )
-همون شوهر من می ارزه به صدتا از این جک و جنده ها که دور و ور تو ریختن
-برو پایین تا زنگ نزدم زنت بگم جمعه کجا با کیا بودی ؟ چند تا از همون جک و جنده ها دورت بودن ؟ هان ؟
-بفهمه کردان بودیم جرم میده ، نگی ها
-برو کونی ، مگه من مثل تو خایه مالم
-شب بهت زنگ میزنم حاجی ، بیا تخته بزنیم از پریشب مونده ، دست نزدم
-گه خوردی ، تو خوار و مادر تقلب دست نزده باشی ؟
-حرومزاده خب دست زدم اصلا ، بیا کیرمو بخور
-گم شو بینم
راه افتادم و محسنم رفت شرکت
بهترین رفیقمه ، میشه گفت تنها رفیقمه ، از بچگی باهم بزرگ شدیم
وقتی هنوز اتوبان حکیمو نزده بودن بالای گیشا یه سری تپه بود میرفتیم دوچرخه سواری ، یادش بخیر
من از پدربزرگم بهمون کلی زمین و ملک رسید تو شهرستان که بعد از اینکه دانشگاه آزاد مجبور شد به قیمت بالاتر ازمون بخره ، چون زمینا توی نقشه ی زمین دانشگاه بود وضعمون خیلی فرق کرد
برادر کوچیکم سهمشو از پدرم گرفت و با خودش برد کانادا ، همونجا درس خوند و زندگی میکنه
من از همون اول عاشق کاسبی بودم ، تابستونا میرفتم کار میکردم در مغازه ها ، خوشم میومد از ارتباط با مردم بگذریم که هرچی صاحب کار بی ناموس بود میخورد به پست منو کلی خر حمالی می کشید ازم و آخرشم چس تومن حقوقمو هم درست نمیداد
سهمم رو بردم توی کار آهن ، بازار آهن سرای طاووس کوچیک و بزرگ منو میشناسن و احترامه که میزارن ، واسه پولمه وگرنه قبل این پول و سرمایه کسی محل سگ نمیذاشت بهم
یه پسر ۳۰ ساله ، چهره معمولی ، چشمای مشکی و درشت با بینی بزرگ و صورت گرد که وقتی پولدار باشی همه خوشگل تر میبیننت و از چهره ات تعریف میکنن ، ولی خودت که میدونی واسه چیه ، این پول حلال تمام مشکلاته و اونی که گفت البته که علم بهتره از ثروت رو از نزدیک ببینم قطعا خودش اعتراف میکنه چه گهی خورده
خونه چند تایی دارم ، بالا و پایین شهر ولی خونه ام تو همون محل قدیمی خودمونه ، آریاشهر
همین جا بزرگ شدم ، همین جا هم میمیرم
محسن خونه اش دو تا کوچه از ما بالاتره ، طبقه دوم خونه باباشینا میشینه
ماشینش دست زنشه ، صبحا میاد آویزونه من میشه ، تو مسیرمه میرسونمش
رسیدم جلو در مغازه ، دیدم ی لندکروز سفید پارکه ، کل این راسته میدونن اینجا مغازه ایمان افشاره ، کسی تخم نداره ماشین بزاره اینجا
شیشه رو دادم پایین ، اطرافو نگاه کردم کسی نبود
-اححححححححححححمد ؟ بیا ببینم
-آقا ، س س س لام ، به ب ب ب خخدا
-میدونم گفتی نزارن ، گذاشته ، صاحبش کیه بگو بیاد برداره
-آ آق آقا ، تو توووو مغ مغازه منت منتظرن
-آشناس ؟
-ب بل بله ، میش میشنا سن شما رو
احمد و پدرش آقا رحمان جفتشون پیش من کار میکنن ، احمد لکنت زبون داره ، یکمی هم شیش میزنه ، ولی بچه سالمیه ، تو کار ما هم باید بتونی به کارگرت اعتماد کنی ، این مهمترین چیزه و این که به خودم قول داده بودم اگه روزی صاحب کاری شدم و کسی واسم کار کرد ، باهاش رفاقتی بریم جلو و بهش حال بدم ، مفتشو نبرم
یکم تعجب کردم ، کدوم بازار آهنیه که آشنا باشه و ندونه من روی جای پارکم حساسم ؟؟؟
-احمد ؟ ماشینو ببر جلو مغازه سید رضا پارک کن ، بگو ایمان خودش میاد برمیداره
-چچ چشششم آقا
پله ها رو رفتم بالا وارد مغازه شدم ، بچه ها مشغول بودن
-مهمون من کجاس ؟
-آقا تو حیاط پشت نشستن سیگار میکشن
-چی ؟ رو صندلی پدربزرگم ؟
-بله آقا ما حریفش نشدیم
-دیوونه شدم ، این صندلی یادگاریه پدربزرگمه ماله ۵۰ سال پیش
-خون جلو چشممو گرفت ، رفتم سمت حیاط درو باز کنم یارو رو کس کش جا کش کنم ، درو باز کردم ، خشکم زد
-عجب جای دنجی داری ، این صندلی چوبی و صدای مرغ عشقا حالمو عوض کرد و یه سیگار کشیدم ، کارگرات نمیخواستن بزارن ، ولی خب من به هرچی بخوام میرسم
-یه خانوم فوق العاده جذاب ، مانتوی جلو باز سفید ، تاپ جذب بنفش ، که کامل گردی و زیباییه سینه هاش رو نشون میداد ، شلوار سفید و صندل بنفش و کیف بنفشش که کاملا هارمونی داشتن با هم
چشم های درشت عسلی و ابروهای نازک و بور و موهای قهوه ای روشن
بینی کشیده گونه های سرخ و لبای کوچیکش که وقتی حرف میزد هوش از سرم میرفت ، فقط لباشو میدیدم که تکون میخوره ، ولی نمیفهمیدم چی میگه ، یه زمانی ی دوست دختری داشتم که هیکلش این جوری بود ولی قیافه اون کجا ، این کجا
-خلاصه که میخوام با هم کار کنیم ، جناب افشار گوشتون با منه ؟
-جان ؟ من اصلا متوجه نشدم چی گفتید ،فکرم درگیر بود
-کارگرتون گفتن شما حساسی رو این صندلی ، عذر خواهی میکنم
-نه بابا راحت باشید ، خانومی به زیبایی شما میتونه هر جایی بشینه
-ببین مرتیکه دیوث ، به ظاهرم نگاه نکن الان سانتال کردم ، من بزرگ شده ی خزانه ام و ۳ تا داداش ارازل داشتم ، لای لاتو لوتا بزرگ شدم ، بخوای لاس بزنی شبونه میدم ببرن احمد آباد چالت کنن
-منو بگی ، پشمام ریخت از تعجب به تته پته افتادم ، اصلا نمیدونستم چی باید بگم ، رنگم پرید
-الهییییییییییس ، ترسیدی ؟ شوخی کردم بابا ، تو یه فیلمی دیده بودم اداشو در آوردم
اصلا نمیدونستم باید چیکار کنم ، گلوم خشک شده بود
-پدرم فوت شدن تازگی ها ، میشناسید شون ، حاج امیر کلانی
منم دخترشون هستم ، ماهلا
-مهلا ؟
-نخیر ، ماهلا
-آهان ، خوشبختم خانم کلانی ، بله توی مراسمشون شرکت کردم ، روحشون شاد مرد نازنینی بودن ولی شما رو ندیدم ، اگر میدیم یادم میموند ، فقط خواهر کوچیکترتون و مادرتون بودند
-بله من ایران نبودم ، تازه رسیدم ، من نمیتونم کار بابا رو انجام بدم و خودمم میخوام برگردم ، هیچ شم اقتصادی هم ندارم
تو کل این راسته میگن شما از لحاظ صداقت توی کار بهترین هستید ، همین قدر که توی کار خوب هستید میدونم که بیرون کار شیطنت های خودتون رو دارید ، من میخوام سرمایه پدر دست شما باشه و باهاش کار کنید و سودش رو نصف نصف کنیم ، میدونم شما خودتون نیازی ندارید به این پول ، فقط نمیدونم باید چی کار کنیم با این پول
-والا چی بگم ؟ کی از پول بیشتر بدش میاد ؟
-یعنی استقبال میکنید ؟
-بله ، معلومه ، فقط انحصار ورثه شده ؟
-بله ، ما دو تا خواهر هستیم و مادرم ، تمام کارا انجام شده ، این پول سهم هر ۳ تامون هست
-من مشکلی ندارم ، هر زمانی که شما اوکی بودید قرار دادش رو بنویسیم
-الان مادرم تهران نیستن ، وقتی برگشتن چشم ، چون هر سه نفرمون باید امضا کنیم
-بله مشکلی نیست خانم کلانی
-ماهلا صدام کنید و این قدر هم جدی نباشید ، گفتم که شوخی کردم ، فک کنم زیاده روی کردم
-نه بابا ، خیلی باحال بود (داشتم دروغ میگفتم ، اولش هم ترسیده بودم و هم جا خوردم )
-اینجا غذای خوب پیدا میشه ؟ گرسنمه
-اینجا که بازاره ، رستوران نداره ، همه اش قهوه خونه اس ، که جای مناسبی نیست
-نمیخوای منو برای شیرینیه قرار داد هم که شده ببری یه جا رستوران ؟
-چرا به خدا ولی یکم افکارم بهم ریخت ، الان بهترم ، بریم
-میترسی دوست دخترات بهت زنگ بزنن ؟ همچین دافی بپره از دستت ؟
-نه به خدا
-درووووووغ نگو
-بریم تو ماشین صحبت می کنیم ، خودمم گرسنه ام شد
-خیلی عوض نشده تهران ، همون شکلیه
-چند ساله ایران نبودی ؟
-۱۵ سالم بود رفتم ، الان ۲۸ سالمه ، خودت حساب کن (خندید )
منم خنده ام گرفت
-خب سخته ، کی حال داره حساب کنه ؟
-صبحانه چی دوس داری ؟
-هر چی آقایی بگه
-منو بگی ، پاره شدم از خنده
-خیلی تابلوئه که ازت خوشم اومده ؟
یهو خنده ام جمع شد و آب دهنم پرید تو گلوم و سرفه سرفه سرفه
-خب حالا ، هنوز مزه نکردی که پرید تو گلوت
قشنگ داشت لاس میزد باهام
-حقیقتش جا خوردم
-تو هم که یا جا میخوری یا تو فکر فرو میری ، همچین دختری رو روی هوا میزنن ، اونم تووووووووووو ، که از هر کی راجبت تحقیق کردم گفت توی کارش بهترینه ولی بیرون کار ی دختر باز عیاشه ، دروغ که نگفتن ؟
-چی بگم والا ، نه دروغ نگفتن
-فکر میکنی من اون قدی خوب هستم که بقیه رو بزاری کنار ؟
-راستشو بگم آره خیلی خوشگلی
-تنها زندگی میکنی ؟
-بله ، یه چند سالی میشه ، مامان و بابا خونشون سمته …
نذاشت جمله ام رو تموم کنم
-بریم خونه
-جان ؟
-نشنیدی ؟ بریم خونه ات ، حوصله بیرون رفتن ندارم
خیلی دختره عجیبی بود ، باورم نمیشه همچین دختر نازی خودش بخواد باهم باشیم
-باشه مشکلی نیست واسه صبحونه چی بگیرم ؟
-الان به غذا میل ندارم ، دلم فقط ی چیزی میخواد (آروم دستشو گذاشت روی پام )
نگاش کردم ، داشت نگام میکرد ، ی چشمک ریز بهم زد و ی لبخند خوشگل ، همونجا شل شدم
توی آسانسور لبام روی لباش بود و دستم دور کمر باریکش ، چسبیده بودیم به آینه و لباش داغ بود و هیکلش فوق العاده
-چقد دلم میخواد فقط تن و بدنمو لیس بزنی
آسانسور طبقه ۴ رو نشون میداد و واحد من طبقه ۵ بود
همین یه طبقه انگار یک ساعت طول کشید بس که لباش خوشمزه بود
کلید انداختم توی در و چرخوندم ، لبام روی لباش بود
درو پشت سرمون بستم و بغلش کردم که ببرمش سمت اتاق خواب
-ایمان ،ایمان ؟
-جونم ؟
-تشنمه ، آب میخوام
-الان برات میارم قربونت بشم
سریع رفتم ی بطری آب با دو تا لیوان آوردم
-بفرما قربونت بشم ، بخور خنک شی
-میشه دستمال کاغذی هم بیاری ؟ من توی سکس وقتی داغ میشم خیلی عرق میکنم و خجالت میکشم
-روی میزم کنارت هست ، بردار هر چند تا میخوای
-کجاست ؟نیست که
تا دیشب که بود ، لابد تموم شده بزار از آشپزخونه بیارم واست
وقتی برگشتم دیدم داره آب میخوره و واسه منم ریخته
کل لیوان آبو سر کشیدم و لیوان و گذاشتم روی میز و حمله کردم سمتش
-یواش ، وحشی جای دستات میمونه روی تنم
-آخ که عاشق بدن سفیدم که دستام ردش بمونه روش
تاپشو زدم بالا و افتادم به جون سینه هاش ، چنان با ولع میخوردم که ناله هاش خونه رو برداشت ، صدای ناله هاش با صدای واقعیش موقع صحبت فرق داشت ، یکم صداش واسم آشنا بود ، ولی من با تمام وجود سینه هاشو میخوردم ، دستمو بردم بین پاهاش ، شلوارشو آروم خودش باز کرد
اومدم پایین تر و شرتشو در نیاوردم ، زبونمو از کنار شرتش بردم داخل و کشیدم لای کس کوچولو و خیسش
موهامو گرفته بود توی دستش و نمیذاشت خوب لیسش بزنم ولی من وحشیانه تر لیسش میزدم
دیگه آخ و اوخش بلند شده بود
-وای بسته ، واییییییی بسته دیوونم کردی ، بزار من مال تو رو بخورم
شلوار و شرتمو کشیدم پایین ، کیر کلفتم افتاد بیرون
-دلم واسش تنگ شده بود
-واسه کیرم ؟ تو که ندیده بودی
-نه واسه ساک زدن دلم تنگ شده بود
تمام کیرمو کرد توی حلقش
-آخخخخخخخ ، بیشتر بخور ، میک بزن ، ته حلقت نگهش دار
-اوق میزد ولی در نمی آورد از توی حلقش
صبرم تموم شده بود ، از تو گلوش در آوردم ، برش گردوندم ، ی کس تنگ و کوچولو جلوم بود
کیرمو گذاشتم لای کس خیسش
-ایمان فقط یواش بزار که دردم نگی …
آییییییییییییییییییییییییی
تمام کیرمو تا ته کردم توش ، محکم فشار میدادم ، خودشو جمع میکرد ولی محکم تر می کوبیدم ، تا ته
جرش میدادم ، کس کوچولو و ظریفو باید محکم جرش بدی
آه و ناله میکرد و منم محکم تر میگاییدمش ، تا ته
همزمان انگشتمو هم خیس کردم و فشار میدادم تو کون تنگش و همزمان توی دو تا سوراخش عقب و جلو میکردم
-واییییییییی داره میاد
چنان لرزید و ارضا شد زیرم که عشق کردم ، ولی من ارضا نشده بودم
برش گردوندم به کمر خوابوندمش ، افتادم روش
-تو رو خدا آروم تر ، جرم دادی
-جوووووووون ، همچین کسی رو باید محکم گایید ، آرررره
افتاده بودم روش و تنگیه کصش دور تا دور کیرمو کامل حس میکردم
دستام یخ کرده بودن ، سرم گیج میرفت ، احساس ضعف داشتم ، ولی محکم تر تلمبه میزدم
آروم از روش افتادم کنار ، تمام آبمو توش خالی کردم
وای ماهلا ، وای دیوونم کردی
-این اسم واست عجیب نیست ؟ این صدا واست آشنا نیست ؟
-چی داری میگی ؟
-هنوز کامل اثر نکرده ، از پاهات شروع میشه ، یخ میکنن ، سر میشن
کم کم تمام بدنت فلج میشه
-خواستم پاشم ببینم چی داره میگه ، دیدم بدنم تکون نمیخوره ، شل شدم ، نمیتونستم تکون بخورم ، داشتم دیوونه میشدم
-آفرین پسر خوب ، آروم باش ، آروم باش ، همونجوری که قبلا آرومت میکردم ، آروم باش تا من بیام
دنیا داشت دور سرم میچرخید
با یه استامپ و چند تا کاغذ از تو کیفش برگشت پیشم
انگشتمو گرفت کرد توی استامپو میزد پای کاغذ ها
نمی فهمیدم داره چه اتفاقی میوفته ، هر کاری دوست داشت میکرد
-چه غلطی داری میکنی ؟ چی توی آب ریخته بودی حرومزاده ؟
-حرومزاده تویی که وقتی دو ماهه باردار بودم ، مجبورم کردی بچه مو سقط کنم ، بچه مونو
تو حرومزاده ای بی شرفه نمک نشناس ، من عاشقت بودم ، اون موقع که هیچی نداشتی و هیچکس آدم حسابت نمی کرد
-الهام ؟
-آره ، الهامم
آرهههههههه ، بیچاره ات میکنم ، تمام مال و اموالتو الان با دستای خودت و اثر انگشت خودت تقدیمم کردی ، جعل امضات هم کاری نداره
-تو هنوزم وقتی حشری میشی عقلت کار نمیکنه بدبخت
شاید صورتمو با جراحی عوض کرده باشم ، ولی هنوزم موقع سکس ناله هام همونجوریه که ۶ سال قبل بود ، ولی توی احمق نفهمیدی
حتی اسمم رو هم بهت گفتم ماهلا ، تاکید هم کردم ماهلا ، نه مهلا ، گفتم اگر فهمید بیخیال نقشه میشم ، شاید تغییر کرده باشه ، ولی هنوزم همون حرومزاده ی قبل هستی که وقتی کص میبینی دیگه از هوش میری
دارو تا ۱۰ ساعت فلجت میکنه بعدش کم کم حست برمیگرده ، من مثل تو بی شرف نیستم ، اینم تاوان کاراییه که با من کردی ، تاوان خیانتت با دوستم ، تاوان بچه ام ، تاوان اینکه ولم کردی توی تنهایی و وقتی که بچه ام رو از دست داده بودم و از همیشه بهت بیشتر نیاز داشتم حرومزاده
-تو رو خدا این کارو نکن
-ببین فقط خفه شو و بدبخت شدنت رو آروم آروم ببین
خونه ی آریاشهر تو میزارم بمونه ، اون خونه تنها جایی بود که عاشقونه سکس میکردیم و تو هنوز دستت به پول نرسیده بود
تا ۱۰ ساعت همش فکر و ذکرت این باشه که چرا به عقلت نرسید ماهلا یا الهام ؟
تا تو به خودت بیای من رفتم و وکالتی ملکاتو میفروشم ، وکالات بلاعزل
دادی بهم عشقه قشنگم
آقای کلانی یه دختر بیشتر نداره ، اونم روز خاکسپاری خودت دیده بودیش ، منم اونجا بودم ، دیدمت ، از خودت یاد گرفتم
این دنیا جای کون وارونه دادن نیست جناب آقای افشار

درو محکم بست و رفت …
همون طور که گفتم هیچ منبع الهام خاصی نداره به جز یه مورد

نمیدونم چه سبک داستان هایی دوست دارید ، یه چندتایی داستان نوشتم توی این ماه مثل روستای من ، سکس ممنوعه ، هر کدوم لایک بیشتری بخوره توی همون استایل داستان مینویسم
ممنون

نوشته: ایمان


👍 9
👎 2
7801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

937705
2023-07-15 01:54:16 +0330 +0330

میدونم داستانه ولی یه کم تفکر قبل نوشتن بد نیست! قبلا که کامپیوتر نبود باید میرفتی محضر اول اسناد تائید هویت میدادی بعد که هویتت تائید شد اثر انگشت میزدی پای وکالت و محضر دار هم تائید میکرد! الان هم که الکترونیکی شده و تا اثر انگشت نزاری رو دستگاه و هویتت تائید نشه وکالت نامه صادر نمیشه! اگر قرار بود هرکسی تو اتاق خواب یه کاغذ برداره یه اثر انگشت بزنه پاش کل اموال دیگران رو بفروشه که من سه دفعه تا الان کاخ سعد آبادو فروخته بودم!!

5 ❤️

937720
2023-07-15 02:54:08 +0330 +0330

بد نیستا ذهنت فعاله اما ب جزئیات دقت نمیکنی
درست مثل داستان قبلی وقتی خوندم ماهلا اسم خودمو توش دیدم چون تا حالا ماهلا برای یکی همسن خودم حتی کوچکتر نشنیدم

1 ❤️

937739
2023-07-15 06:59:04 +0330 +0330

از نظر حقوقی که کسشعر محض بود من خودم 50ساله وکیلم
اما از نظر حقیقی بد نبود

0 ❤️

937763
2023-07-15 09:37:44 +0330 +0330

اون که گفته پنجاه ساله وکیله یعنی با حدود هفتاد و پنج سال سن هنوز تو شهوانی میچرخی. بابا خایه طلا تو دیگه کی هستی

1 ❤️

937778
2023-07-15 12:21:45 +0330 +0330

جناب شاه ایکس باز یه داستان رون و خوب اومد شما اصهار نظر کردی؟ واقعا فکر میکنی خیلی میفهمی؟؟؟؟ پشت اعلامیه که از دیپار کندی یا انداختن تو‌خونت بردار و یه قرارداد بنویس و خیار تام به فروشنده بده و خیار غبن رو از خودت حذف کن و یه اثر انگشت و تمام میفهمی تمام هیچ کاری تاکید میکنم هیچ کاری نمیتونی بکنی مگر اینکه همون لحظه بری پزشکی قانونی و ثابت کنی در اثر فشار و دارو بوده اونم چند سال باید بدوی تا ثابت بشه اموالت برگرده وگرنه تمام

1 ❤️

937840
2023-07-15 23:15:32 +0330 +0330

دوستان ؟ چتونه بابا ؟! داستان سکسی و محارم و سکس با خوار و مادر که پره ، منم که نه نویسنده ی حرفه ای ام ، نه کار حقوقی انجام دادم ، فقط میخواستم مضمون داستان اینجوری باشه که با هر کی از راه رسید سکس نکنید ، واسه این داستان نیم ساعت وقت گذاشتم ، قرار نیست بشینم از صبح تا شب جزیات بررسی کنم که ی بچه سال ۱۸ ساله بیاد بگه من ۵۰ ساله وکیلم ، در حد ی داستان آموزنده همراه با یکم سکس بهش نگاه کنید و تمام
دوست عزیزی که میای کامنت کص شر میزاری ، هر زمانی داستانی نوشتی که اومد توی داستان های برتر تازه بیا ببینم چی داری میگی ، غیر از اون داستانتو بخون ، جغتو بزن و سیکتیر
خیلی ممنونم از دوستانی که قبل اینکه میخوان کامنت بزارن گهی که میخوان بخورن رو مزه مزه میکنن و بعد تایپ میکنن

1 ❤️

938158
2023-07-17 19:41:59 +0330 +0330

Aydin عزیز دقیقا به نکنه ی خوبی اشاره کردی.این یارو کلا پای داستان ملت کسشعر میگه.داستانهای خودش هم کلی سوراخ داره.به نظرم عقده ی دیده شدن داره.

1 ❤️