پالیسی برای همسایه محجبه مون

1402/12/28

سلام اسم من سهیل هست ۲۵ سالمه و راننده اسنپ هستم و میخوام داستانی رو که پارسال برام اتفاق افتاد رو براتون تعریف کنم من توی شغل تعمیرات لوازم برقی هستم و بعضی وقتا که مشتری ندارم میرم تو اسنپ و اونجا با ماشینم کار میکنم و مسافر میزنم من توی یه آپارتمان ۴ طبقه زندگی میکنم مجرد که شش ماه پیش طبقه بالا ما که خالی بود رو دادن به یه خانوم محجبه به اسم معصوم خانم که معلم مدرسه بود و تقریبا ۳۷ سال سن داشت مجرد بود یه صورت گرد داشت داشت با ابرو چشم های مشکی و سینه و کون تقربا بزرگ اما پاهای فوق‌العاده ای داشت انگشتای کشیده و با سایز پای ۴۰ خب یروز من بیکار بودم و منتطر اسنپ بودم و تقریبا ساعت ۱ و نیم دیدم پیام آمده از زنی به اسم معصوم با فامیلی هاشمی من لوکیشن که فرستاد سر کوچه مدرسه بود رفتم تا منتظر شدم که بیاد دیدم اع معصوم خانوم هست همسایمون گفتم سلام خانوم هاشمی حسینیه شناختید سلام کرد و گفت سلام آقا حسینی شما تو اسنپ کار می‌کنید گفتم بله بفرمایید کجا میخوایید تشریف ببرید گفت میرم خونه گفتم بشنید نشست و راه افتادم شروع کردیم صحبت کردن
خانم هاشمی: شما تو اسنپ کار می‌کنید آقای حسینی چند وقته
من: گفتم والا ۶ ماهه اما نه به صورت دائم کار اصلی خودم تعمیر لوازم برقی هست
خانم هاشمی: اتفاقا من دیروز یخچال ایراد پیدا کرده و میخواستم دنبال تعمیرکار بگردم بی زحمت میشه بیایید بهش یه نگاه بندازید
من: خواهش میکنم چه زحمتی هر وقت خواستید بگید بیام
خانم هاشمی: من میتونم شمارتو داشته باشم بهتون اطلاع بدم کی بیایید
من: بله حتما هر وقت هم ماشین خواستید یا جایی خواستید برید حتما به خودم بگید
خانم هاشمی: خواهش میکنم خیلی ممنون نظر لطفتون مزاحم میشم آخه
من: نه بابا چه مزاحمتی هر کاری داشتید به خودم بگید
رسیدیم دم در رو پیاده کردم که یکی بهم تلفن کرد و گفت آقا هستید یه ماشین لباسشویی دارم بیارم تعمیرش کنی گفتم چند لحظه وایسید اومدم تو همون حین صحبت کردنم با تلفن خانم هاشمی هم هی داشت ازم تشکر می‌کرد منم میگفتم قابلی نداره و گفت شرمنده من باید برم مغازه مشتری آمده با اجازتون خداحافظ رفتم و گذشت تا پنجشنبه ساعت ۴ بود دیدم تلفنم زنگ خورد برداشتم فهمیدم خانم هاشمی هست گفت وقت دارید بیایید یه نگاه به یخچال بندازید گفتم بله خونه نبودم گفتم چند دقیقه دیگه خودمو میرسونم رفتم دم درشون در زدم
خانم هاشمی: سلام آقای حسینی خوش آمدید بفرمایید داخل
من: سلام خواهش میکنم با اجازه خانوم هاشمی با چادر مشکیش بود و مقنعه هم سرش کرده بود و حسابی با حجاب بود تو خونش حتی جوراب هم پوشیده بود و کامل بدنشون پوشونده بود راستش از همین محجبه و با حجب و حیا بودش خیلی خوشم آمده بود جوراب پارازین مشکی هم پوشیده بود و انگشتای کشیده و ناخن های بدون لاکش داشت از زیر جوراب خودشو نمایان میکرد منم بدون اینکه بفهمه دارم نگاهش میکنم سریع سرمو چرخوندم و رفتم سمت یخچال موتورش چند تا قطعه میخواست و گفتم فردا براتون قطعه هارو میارم نصب کنم
خانم هاشمی: آخه من فردا نیستم قراره برم خونه خواهرم
من: باشه مسئله ای نیست من وسایلم رو میگیرم هر بودید اطلاع بدید من بیام برای نصب
خانم هاشمی: خیلی ممنون باعث زحمت شدیما
من: خواهش میکنم این چه حرفیه من کارم اینه با اجازتون من برم دیگه اگه کاری داشتید حتما بهم اطلاع بدید
خانم هاشمی: حتما حالا بودید یه چایی میوه ای چیزی زشته که اینطوری
من: خیلی ممنون صرف شده به اجازتون خداحافظ
اون روز گذشت و شنبه شد و بهم زنگ زد برای اینکه برم دنبالشون برسونمشون سلام و احوال پرسی کردیم
خانم هاشمی: آقای حسینی امروز وقت دارید بیایید برای یخچال
من: بله فقط وسایلارو تو مغازس اشکال نداره بریم اونجا و من ورشون دارم
خانم هاشمی: نه چه اشکالی داره من که عجله ای ندارم
رفتیم و وسایلارو برداشتم و راه افتادیم سمت خونه و رفتیم تو خونش و کلید انداخت گفت ببخشید یه لحظه رفت تو بعد چند دقیقه آمد گفت بفرمایید داخل رفتم تو گفت ببخشید خونه یکم بهم ریختس گفتم خواهش میکنم راحت باشید رفتیم سمت آشپزخونش طوری بود که نور گیر نداشت و یخچال کنج دیوارش بود من رفتم پشت یخچالو نشستم زمین به خانوم هاشمی هم گفتم یه لحظه میایید نور بندازید چون کنج دیوار بود و تاریک می‌شد و هیچی دیده نمیشد نور انداخت موتور یخچالش پایین بود خم شدم سمت چپ موتورو داشتم لوازمی قدیمیش رو باز میکردم که جدیدا رو ببندم پاهای خانم هاشمی هم بغلم بود طوری که فقط چند میلی متر باهام فاصله داشت طوری که قشنگ بوی پاهاشو می‌فهمیدم منم داشتم بو میکشیدم البته طوری که نفهمه بعد اینکه وسایل رو بستم
خانم هاشمی: دستتون درد نکنه خیلی ممنون آقای حسینی
من: خواهش میکنم
تا بلند شدم و میخواستن برم سریع یه بشقاب شیرینی با چای آورد گفت
خانم هاشمی: آقای حسینی سری قبل که چیزی نخوردید این دفعه تا چیزی نخورید نمیزارم برید منم گفتم باشه حتما دستتون درد نکنه
خانم هاشمی: نوش جان
نشسته بودیم رو صندلی های آشپزخونه و داشتم چای و شیرینی رو میخوردم که گفتم
خانم هاشمی: چند سالتونه آقای حسینی ازدواج کردید
من: ۲۵ سال نه خانم هاشمی هنوز ازدواج نکردم
خانم هاشمی: چرا جوونی مثل شما کاری خوشتیپ
من: آقا میدونید تو این دوره زمونه دختر خوب دیگه کم پیدا میشه
خانم هاشمی: بله درست میگید آدم باید حواسش جمع باشه
من: ببخشید جسارته ها شما ازدواج کردید
خانم هاشمی: نه مجردم
من: چرا حیف خانمی مثل شما نیست مستقل زحمت کش خانه دار ببخشید جسارته میتونم بپرسم چند سالتونه البته ببخشیدا
خانم هاشمی: ۳۷ سال
من: جدی که نمیگید
خانم هاشمی: چیه نکنه خیلی پیرم
من: نه فکر میکردم خیلی سنتون کم باشه اصلا بهتون نمیخوره
خانم هاشمی: خندید و گفت مرسی نظر لطفتونه
بعد چند دیقه صحبت و کمی شوخی کردم بلند شدم بابت چایی و شیرینی و دستمزد ازشون تشکر کردم خداحافظی کردم و رفتم چند روز من هر روز خانوم هاشمی رو بعد کارش سوار میکردم و میرسوندم خونش و باهاش کامل آشنا شده بودم بحث باز کردم از کارش و همی چیشو پرسیدم اسمش معصوم بود و تو مدرسه کار می‌کرد کلی چیزای دیگه اینستاش رو هم داد و بعضی وقتا باهاش چت میکردم برام بوس قلب میفرستاد و حسابی باهاش رفیق شده بودم و مخشو زده بودم تا گذشت و یروز گفت میای به یخچال یه نگاه بندازی مثل اینکه ایراد پیدا کرده گفتم کی بیام گفت فردا بعد اینکه منو رسوندی بیا دیگه فردا شد و رفتم یخچال و چک کردم و خودم یه جاشو انگولک کرده بودم که بیای بیشتر وقتا چکش کنم رفتن و دوباره معصوم امد نور بندازه بعد اینکه کارمو کردم رفتیم نشستیم رو مبل با هم صحبت کردن معصوم پاهاشو دراز کرد رو مبل و گفت سهیل امروز خیلی سرپا بودم پاهام درد گرفته منم عزیزم بیا خودم برات میمالم پاهاشو گرفتمو امد بگه آخه منم سریع حرفشو قطع کردم گفتم آخه نداره من اگه پای عشقمو نمالم پس پای کیو بمالم پاهاشو گرفتم تو دستم گفتم معصوم عزیزم سرتو بزاره رو مبل راحت باش اونم سرشو گذاشت رو دسته مبل چشاشو بست منم پاهاشو گرفتم و شروع کردم مالیدن پاهاش که البته جوراب پاریزین های مشکیش پاش بود شروع کردم مالیدن جوراباش از انگشتاش شروع کردم آروم آروم انگشتاش میمالیدم بعد کف پاش بعدم پاشو تو حین های مالیدن پاهاش سریع بدون اینکه بفهمه سرمو خم میکردم و بو میکردم حسابی بوی عرق ملایم میداد تو همون حین مالیدن پاهاش پای چپشو گرفتم گذاشتم تو دهنم که یدفعه معصوم پاشو کشید
معصوم: چیکار میکنی سهیل
من: اع میدونی
معصوم: چی چرا این کارو کردی
من: میدونی یکم توضیحش سخته
معصوم: اینکه چرا پامو کردی تو دهنت توضیحش سخته
من: دل و زدم به دریا و گفتم میدونی من یه گرایشی دارم که بهش میگن فوت فتیش که میشه علاقه به لیس زدن و نگاه کردن به پاهای زنا معصوم تعجب کرده بود هیچی نگفت تا اینکه
معصوم: یعنی تو علاقه داری به پاهای من
من: آره چون تو سکسی هستی من خوشم میاد پاهاتو لیس بزنم
معصوم: خب اگه دوست داری بکن راحت باش من ناراحت
من نمیدونید چقدر خوشحال بودم گفتم پس دوباره دراز بکش و راحت باش امدم تا کارم رو بکنم تلفن معصوم زنگ خورد خواهرش بود گفتن تو راهیم نیم ساعت دیگه می‌رسیم دم دره خونت بعد قطع کرد معصوم گفت سهیل شرمنده الان نمیتونیم بزاریم یه وقت دیگه من با یه قیافه کفری و عصبی گفت ای بابا رفتم از خونش بیرون گذشت بعدا یه مدت که بیکار بودم پنجشنبه دی ماه بود به معصوم پیام دادم عزیزم کجایی بیام دنبالت گفتم خونه ای نوشت آره مغازه بودم مغازه رو بستم و رفت دنبالش رفتیم یه سر توچال و بعد کلی برف بازی و گشتن و خوردن نهار راه افتادیم نزدیک خونه که من گفتم وای معصوم این همه برف بازی حسابی سرما انداخت به جونم معصوم هم گفت پس بیا بریم خونه من یه چایی خوب بهت بدم تا گرم شی رفتیم تو خونشو نیم بوت هاشو درآورد و جورابای مشکی پاریزینشو مثل همیشه پوشیده بود تا رفتیم تو خونه درو بستیم میخواست که بره سمت آشپز خونه سریع از پشت چسبیدم بهش و (البته قبلش یه نکته رو بگم ما ۴ ماهی می‌شد که صیغه محرمیت خونده بودیم هم بخاطر اینکه معصوم راضی بشه هم خواهرش بفهمه ما رابطمون شرعی هست چون طرف معصوم یکم زیاد شرعی بودن بگذریم) بوسش کردم و سینه هاشو میمالیدم از لباس بعد بغلش کردم بردمش تو اتاق به کمر خوابوندمش اول ازش حسابی لب گرفتم بعد اینکه حسابی لباشو خوردم رفتم سراغ پاهاش جورابای پاریزینشو حسابی بو کردم بله حسابی بو میداد جوراباش پای راستشو کردم تو دهنم معصوم هم چادرشو تو همون حین درآورد و انداخت کنار تخت همین که داشتن پای راستشو لیس میزدم پای چپشم داشتم میمالیدم از رو شلوار به کیرم بعد اینکه کامل پای راستشو لیس زدم طوری جورابش کامل خیس شده بود بعد رفتم سراغ پای چپش و راستشو مالیدن به کیرم بعد اونم حسابی از انگشتاش کف تا پاشنشو کامل لیس زدم طوری که این جورابشم حسابی خیس شده بود بعد رفتم سراغ سینه هاش دکمه های مانتوش رو باز کردم مقنعه شو هم از سرش درآوردم مانتو سوتینش رو هم درآوردم شروع کردم سینه های ۸۰ رو خوردن و مالیدن با دستام معصوم ناله می‌کرد بعد چند دیقه حسابی خوردن سینه هاش دوباره رفتم سراغ صورتشو ازش لب گرفتن دستمو کردم لای موهاشو ازش لب میگرفتم بعد چند دیقه شروع کردم باز کردن دکمه شلوارشو بعد شرت و شلوارشو درآوردم بعد شروع کردم حسابی کصشو لیس زدن و انگشت کردن بعدش به پهلو چرخوندمش خودمم به پهلو شدم طوری که سرم سمت پاهاش بود کیرمو تف زدم و کردم تو کس معصوم (البته قبلا پرده معصوم رو زده بودم و چند بار هم باهاش سکس داشتم) اما کصش هنوزم تنگ بود و فوق‌العاده شروع کردم تلمبه زدن تو کس تنگش معصوم هم آه و ناله می‌کرد تو همون حالت تلمبه زدن دست انداختم جوراباشو در آوردم و شروع کردم پاهاشو لیس زدن و تلمبه زدن بعد چند دقیقه تلمبه زدن و لیس زدن پاهاش سریع کیرمو کشیدم بیرون و نشستم رو زانوهام ابرو ریختم رو پاهای معصوم و ولو شدم بغلش از هم یکم لب گرفتیم و بعد چند دقیقه پاشدم دستمال آوردم و پاهاشو پاک کردم من رفتم دستشویی و اونم رفت حموم بعد امد نشستیم یه چایی با هم خوردیم و صحبت کردیم و بعد گذشت بعد ۳ ماه که با هم به مشکل خوردیم هی مرتب دعوا میکردیم و بعدش ۱ ماه صبر کردیم تا مدت صیغمون تموم بشه بعد همدیگه رو بلاک کردیم دیگه هم باهم حتی سلام علیک هم نمی‌کردیم دیگه الان یه سال میشه از اون اتفاق میگذره خب این بود داستان من امیدوارم خوشتون آمده باشه خداحافظ

نوشته: سهیل


👍 3
👎 15
31101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

975692
2024-03-18 23:23:37 +0330 +0330

این داستان: سهیل سینز:/

0 ❤️

975694
2024-03-18 23:30:18 +0330 +0330

حماسی دیگر از اسنپ کونی مجلوق کوس ندیده بدبخت مگه اسنپ مبدا و مقصد اعلام نمیکنه که ازش پرسیدی کجا میره

0 ❤️

975709
2024-03-19 00:55:56 +0330 +0330

جدایی مسالمت آمیز 😂

1 ❤️

975739
2024-03-19 03:12:00 +0330 +0330

توی این داستان با اقا احمد کاملا موافقم.

0 ❤️

975743
2024-03-19 05:25:47 +0330 +0330

۱- داستان نویسی صفر
دیالوگ نویسی کردی بیشتر
۲- موتور یخچالش چندتا قطعه میخواست؟!!
موتور یخچال دیدی از نزدیک تاحالا جقی دروغگو؟
(واسه کسایی که نمیدونن: موتور یخچال مثل کپسول پرس شده‌س و باز کردنش نیاز به فرز کاری داره.)

کونی اسم تعمیر وسایل برقی نیار الکی!

1 ❤️

975747
2024-03-19 06:21:44 +0330 +0330

چرت پرت

0 ❤️

975755
2024-03-19 08:15:44 +0330 +0330

اخر جفنگ

1 ❤️

975760
2024-03-19 09:15:31 +0330 +0330

خوب بود عالی

0 ❤️

975762
2024-03-19 09:41:10 +0330 +0330

خانم هاشمی منو یاد درس مطالعات اجتماعی انداخت
خانواده آقای هاشمی☹️

2 ❤️

975773
2024-03-19 11:16:15 +0330 +0330

این چ کصشری بود

0 ❤️

975774
2024-03-19 11:24:15 +0330 +0330

خو پدسگ داستان و کامل میگن.
وسط داستان یهو یادش میاد صیغه کرد.
دوباره یادش میاد پرده زده.
این اخمد۹۱۳ حق داره میاد جملات قصار میگه.
کاش اون شب کذایی بابات میریخ رو فرش

1 ❤️

975776
2024-03-19 11:49:53 +0330 +0330

کمر رگ به رگ شد و مهره هام تیر کشیدند و آشیل پام پاره شد
خوارکصه طرف ژیمناست بوده خود تم آکروباتیست کهه تو کصش تلنبه می زدی و پاهاشو می لیسیدی؟
کمتر جق بزنید و کمتر کص شر بگید به جای این کارا یک کص پیدا کنید بکند بدبختا کور می شی به خدا 😂 😂 😂 😂 😂

1 ❤️

975786
2024-03-19 13:26:34 +0330 +0330

یهو پاشو کردی تو دهنت
بعد یادت افتاد صیغه کردی
پرده هم قبلا زدی

1 ❤️

975817
2024-03-19 20:59:07 +0330 +0330

منم دوست دارم کفپای دخترارو بلیسم ولی داستانت جالب نبود

0 ❤️

975819
2024-03-19 21:13:18 +0330 +0330

خیلى بد اتفاق سکستون رو نوشتى باید اولین سکستون رو میگفتى

0 ❤️

976018
2024-03-21 06:08:42 +0330 +0330

من با یه دختر ۳۵ساله دوست بودم و خیلی هم مذهبی نبود بعد یک سال کات کردیم سر پرده داشتنش حاضر نشد بیاد بریم خونه خالی
بعد تو میگی رفتیم صیغه کردیم و …
فکر می‌کنی دختری که چندین ساله پرده ش را حفظ کرده حالا حاضره با یه صیغه اونم با یه مرد کمسن تر از خودش سکس کنه

0 ❤️