کُص تنگ ساناز

1402/05/05

سلام دوستان راستش وقتمو از سر راه نیاوردم چرتو پرتو دروغ بنویسم.
اسما واقعی نیست چون احتمال بگا رفتن داره .
خب من اسمم سبحان ۲۷ سالمه ولی خب بی بی فیسم.کوسه ام ریش ندارم . ما یه فامیل داریم اسمش احسانه رفت و آمد داشتیم مشروب میزدیم و خیلی وقتا بیرون بودیم باهم ،فامیل نزدیک نبود ولی خب صمیمی بودیم.قصه از اونجا شروع شد ک این اقا احسان نشسته بود هرجا گفته بود دختر عموی منو کرده دختر عموم اسمش زهراس من زهرارو میخواستم ولی خب بیوه بود از شوهرش طلاق گرفته بود یه مخالفتهایی شد.خلاصه من پیگیر شدم ببینم احسان راست میگه زهرارو کرده یا نه که واقعا دروغ بود ماهم چون شهرستان بودیم بخاطر اینکه ابرومون نره پیگیر شدیمو احسانو زدیم که دیگه دروغ نگه.گذشت یکی دوسال که احسان ازدواج کرد با خانومی به اسم ساناز .ماهم چون آشتی کرده بودیم به ماهم کارت داد رفتیم عروسیش دختره غریب بود از شهر ما نبود خلاصه رفتیم شهرشونو واقعا وقتی دیدیمش پشمای هممون ریخته بود که این کس چجوری با احسان پلشت ازدواج کرده .۱۷۰ اینا قدش بود توپُر فیس عالی اصن کپ کرده بودیم.خلاصه تبریکو گفتیمو تمام احسانم خانومشو اورد تو شهر ما و شروع زندگی مشترکشون،ماهم چون فامیل بودیم هم آشتی کرده بودیم رسم بود بریم خونشون رفتیمو کادو دادیم زنش واقعا از همه لحاظ تک بود چ ظاهری چ شخصیت .
گذشت یکی دوسال که واقعا زندگیشون حداقل از دور قشنگ بود میومدن خونه ما میرفتن اصن همه فامیل درباره زن احسان حرف میزدن.البته من تو کفش نبودم اون موقع چون دوس دخترم بهم میرسید .احسان خیلی وقت پیش معتاد بود اصلا مشروب میخورد نهایت بی جنبه بازی در میاورد به درو دیوار گیر میداد و هر کصشعری بود از دهنش در میومد. ولی از وقتی ازدواج کرد بی جنبگی ندیدم ازش،( حالا بماند بعدا ساناز بهم گفت هروقت میخورد تو خونه چه کونی ازش پاره بود) ی شب یکی دوتا تا از زنو شوهر های فامیل که مشروب میخوردن اومدن خونمون که با احسانم رفت و آمد داشتن .خلاصه به احسانم زنگ زدن زنشو برداشت اومدن خونه ما .خونه ما دو طبقس ی طبقش کلا مجردی دست من بود چون پدر مادرم اذیت میشدن از دود قلیونو مشروب خوری ما میرفتیم اون طبقه.
خلاصه نشستیم و شروع کردیم من چون مجرد جمع بودمو خونه ما بودیم کلا قلیون میذاشتمو پذیرایی میکردم اونا خانوماشونم شروع کردن مشروب خوردن .من آدم سرسنگینیم تو فامیل از بچه بازیو تیکه پروندن و سبک بازی خوشم نمیاد کمتر میخندم مگه واقعا ب حرفی که ارزششو داشته باشه.ما مشروبو خوردیم اونا هی میگفتن سلامتی کص خرو سلامتی فلانو من همینجوری میخوردم.یهو ساناز ک گیج میزد گفت من از اولش حواسم هست سبحان سلامتی نمیگه نوبت سبحانه ی سلامتی بگه
گفتم من والا آبجی …حقیقت مشروبو میخورم از یادم بره اگه سلامتیو اینا بگم دیگه تا تهش حالم خرابه(الکی نگفتم واقعا یه رابطه بدیو داشتم تو گذشته)
خلاصه دیگه گیر داد:کی بود،چی شد،چن سالش بود،الان کجاسو…
منم همینجوری سرسری رد میکردم جوابی نمیدادم بهش که چیزی ازم بفهمه
یهو ی نگاه به احسان کردم دیدم قرمز شده
تو دلم گفتم یا خدا این الان شبمونو خراب میکنه
که تعجب کردم چیزی نگفت خلاصه اون شب گذشت و همه رفتنو منم گرفتم خوابیدم .یه مدت گذشت رلمم بخاطر کار و باشگاه و اینا وقت نداشتم بهش برسم اونم رفت. اهمیت نمیدادم به این چیزا.ولی خب احسان و اون فامیلا هفته ای یکی دوبار پایه مشروب خوری بودن میشستیم منم یخم شکسته بود با خانوما شوخیای ریزی میکردم بی منظور.یه شب احسان منو پسرعموم و زنشو دعوت کرد خونش ما رفتیم خونه کوچیک و جمع و جوری بود ساناز و زنه پسر عموم میرفتن تو اشپزخونه پشتشون ب ما بود .اوپن نداشت مام تو حال مشروب میخوردیم.یکم گذشت چشمم افتاد ب کون ساناز.یه کون خوش فرمی داشت ک واقعا کف کردم . تا حالا با ساپورت ندیده بودمش .خیلی حال کردم با کونش.ساناز ۱۹ سالش بود ولی هیچ کمبودی از لحاظ ظاهری نداشت .بعدا بهم گفت که من با احسان فرار کردم بچه بودم که منو بهش دادن وگرنه اصلا کسی راضی نبود.خلاصه مشروبو خوردیم ساناز و زن پسرعمومم خوردن یهو احسان کسخلش در رفت گیر داد به ساناز .دعوا شد و کتک کاری ما جدا کردیم زن پسر عموم ساناز و برد خونه خودشون ما سه تایی نشستیم حرف زدیم و ارومش کردیم (نه به این آسونی که گفتم پاره شدیم تا بیخیال شد) خلاصه احسان مشروبو خورده بود کسشر میگفت که آره من یه زن بیوه هست هروقت بخوام میکنمشو اینا .یهو یاد دروغش افتادم راجب زهرا.صداشو ضبط کردم گفتم این به کارم میاد.یه مدت گذشت با ساناز گرم بودم حقیقت از اون شب رفتم تو کفش .پیج اینستاشو داشتم ولی با یه پیج فیک چن تا عکس یه پسرو گذاشتم که بدنش در حد خودم بود فالوش کردم یه پیام الکیم دادم دایرکتش که من مربی بدنسازیم مکمل اینا میفروشم اگه نیاز داشتین میتونم کمک کنم.انتظار نداشتم اصن ببینه یا جواب بده .دیدم نوشت نه مرسی نیازی نیست.تعجب کردم شروع کردم پیام دادنو یکی دو روز گذشت پا داد.احسان از لحاظ بدنی ضعیف بود خدایی .هیچ جوره در حد ساناز نبود.یکی دو روز پیام دادیم و گفتم راستش ساناز من این پسره نیستم فقط یه جورای خواستم امتحانت کنم ببینم چجور دختری هستی.از پشت گوشی قلبش می خواست وایسه گفت کی هستی و اینا.گفتم نگران نباش کسی چیزی نمیفهمه.التماس میکردو میگفت بگو تا خیالم راحت شه گفتم سبحانم.انتظار داشتم برینه بهم ولی انگار بدشم نیومد.گفت وای سبحان این چه کاریه احسان بفهمه فلان میکنه گفتم نترس نمیفهمه .خلاصه دیگه تو مشتم بود ازش تعریف میکردم که عاشقت شدمو اینا اونم کیف میکرد(اینم گفت که احسان اون شب که مشروب خوردیم چون با من گرم گرفته رفتن خونه کتکش زده ).خلاصه به مقصد رسیده بودم یکی دوماه زنگو تکسو سکس چت و عکس لختی و مشروب خوری واقعا عشق میکردیم.منم چون دیگه مطمئن بودم انتقاممو از احسان گرفتم انگار تو یه دنیا دیگه بودم.گذشت تا اینکه احسان رفت سر کار .کارشم پیک بود چهار ظهر تا ده شب.ساناز برنامه چید که برم خونشون.آپارتمانی بود طبقه سوم بودن . وقتی رسیدم اونجا درو که باز کرد یه ارایش کرده بود با یه دست لباس خوشگل که واقعا دلم ریخت .با کفش رفتم تو نفس نفس میزدم از استرس و اینکه سه طبقه اومده بودم.بغلم کرد گفت نگران نباش قربونت برم بیا بشین .تو بغلش ی جوری آروم شدم که یادم نبود کجام بو عطرش دیوونم میکرد.نشستم یکم حرف زدیمو آب برام اورد یکم حالم جا اومد گفت امروزو سکس نکنیم گفتم چرا گفت دوبه شکم واسه احسان دلم میسوزه.که ویسشو براش گذاشتم قشنگ متنفر شد ازش.رفتیم رو تختشون (اینا خلاصشه دیگه اون وسطا رو نمی نویسم چون طولانی شد)ساناز ب شدت حشری بود اصلا چیزی که نشون میداد تو جمع نبود. با ولع همو لیس میزدیم و لب میگرفتیم .ساناز وزنش زیاد نبود ولی یه کوچولو شکم داشت که اصن معلوم نبود .ولی از پسش برمیومدم لبه تخت نشسته بودم کونشو بغل کرده بودم بالای سینشو لیس میزدم گردنشو زبون میکشیدم نالش در میومد.کونشو محکم گرفته بودم ک از رو پام نیفته ب خودم فشارش میدادم .یکم تو این حالت بودیم ک بلند شدیم لخت شیم لباسشو در اورد ی سوتین سبز روشن پوشیده بود نگاش میکردم دیوونه میشدم سینه هاش ۷۵ بود تقریبا ساپورتشو دراورد ست بودن شورت و سوتینش تو اون رنگ آدمو دیوونه میکرد .منم لخت شده بودم شورت پام نبود.دراز کشیدم رو تخت ی اخخخخ گفت اومد روم لیسم میزد.کارش درست بود کیرمو گرفت تو دستش شروع کرد ساک زدن .صدامو درآورده بود با موهاش بازی میکردم و میزدم رو کونش یکم ک ساک زد بلند شد تو دلم گفتم بهش بگم یا نگم بخورم برات چون حقیقت حالم ب هم میخورد از خوردن کس گفتم ساناز من پوست لبم رفته از hivمیترسم سری بعد میخورم برات شروع کرد خندیدن گفت نمیخواد فقط بکن توش، چجوری راحتی گفتم بخواب رو کمرت پاتو بده بالا این چند قدمی ک رفت رو تخت ی جوری می لرزید که فهمیدم وضش چقد خرابه .رو زانوم نشستم جلو کصش اخ که چقد تمیز بودو خوشرنگ .ن سیاه بود ن سفید وسط اون کس نازش وقتی چوچولشو میزدم کنار صورتی بود.یه بالش گذاشتم زیر کمرش اومد بالا کونش.سوراخ کصش تقریبا جلو کیرم بود .مچ پاهاشو با دستش گرفته بود دستامو گذاشتم بغل سینه هاش کیرمو گذاشتم دم کصش اروم فشار دادم صداش در اومد
هاااای هآاااای سبحان …جون…چقد خوبه …چقد سفته بکن توش تا ته
قبل آی گفتنش ی نفس میکشید ک بدتر آب کمرمو جمع میکرد.
سانت سانت ک کیرمو میکردم توش دهنش وا میشد
آیییی سبحان…دارم حال میکنم
کیرم تا ته رفته بود تو کس تنگش
اونقدر تنگ بود که هیچ کسی نمیتونه از تو فکرم پاکش کنه
نگه داشتم تو کصش پاهاش حلقه شده بود دور کمرم
کامل صاف دراز کشیده بودم رو شکمش کیرم تا ته تو کصش بود
سرمو گذاشتم کنار سرش گفتم چیه جنده خانوم چطوره
-دارم حال میکنم سبحان کیرت پُر کصمه
+ندیده بودی همچین کیری …کیر احسان اینجوری بهت حال نمیده
-اخ نه سبحان دارم دیوونه میشم
یکم کشیدم عقب دوباره کردم توش
-جووون بکن بکن قربون کیرت برم
+میدونسی چقدر تنگی …
عقب جلو میکردم تو کصش هر سری محکمتر فرو میکردم
ولی سرعت نمی دادم بهش که ابم دیر بیاد
تندتند نفس میزد گفت نمیتونم وزنتو تحمل کنم بلند شو بیام روت
ب پشت دراز کشیدم اومد روم نفس نفس میزدم با صدا گفت جووون خسته شدی گفتم ن میترسم ارضا شم
گفت همینجوریشم زیاد کردی
کیرموداشت میمالید ب کصش ک خیس شه نشست روش قشنگ عقب جلو ک میکرد لبه کصش از داخل بخاطر تنگ بودنش از کصش میزد بیرون .چ حالی میکردم این صحنه رو می دیدم.خم شد لب میگرفتیم محکم بالا پایین میکرد و قربون صدقه هم میرفتیم . بزور خودمو نگه داشته بودم پیش خودم گفتم اشکال نداره اگه اومدم سری دوم ارضاش میکنم دستمو بردم نزدیک دستمال کنار تختش ک اومدم بریزم تو دستمال ک یهو تو همون بالا پایین کردن آخر چشاشو بست دهنشو باز کرد لرزید خم شد چسبید بهم تند تند نفس میزد محکم بغلش کردم کیرم تا ته تو کصی بود که داشت ارضا میشد
واقعا بهترین لحظه زندگیم بود تند تند عقب جلو میکردم ک فهمید میخوام ارضا شم ضربان قلبش رفته بود بالا گفت سبحان…
بریز توش…
بریز تو کصم …
اخ… چ لذتی داشت
ابم ک میریخت تو کصش قشنگ کیرمو میکشید تو خودش
مث لبی که کیرو ساک بزنه
کصش کیرمو چسبیده بود
انقد خیس عرق بودیمو نفس نفس میزدیم تا دو سه دیقه چیزی نگفتیم
بهش گفتم حامله نشی گفت ن ی چای زعفرون بخورم اوکی میشم.یکم بوس و بغل کردیمو خودمونو خشک کردیم خیس آبش بودم رفتم حموم خودمو از پایین تنه شستم برگشتم ی چیزی خوردیم و دردودلا شروع شد که پرسید خیلی کنجکاو بودم از اون شب که بدونم عشق سابقت چی شد …‌اون روز ی بار دیگه کردمش ولی داستانای زیادی داشتیم که اگه خوشتون اومد مینویسم.
مرسی بابت وقتتون و خوندن این داستان.این داستان یه خاطره بود دوستان .شاید بد نوشتم ولی جز حقیقت نبود.ارادتمند سبحان .

نوشته: سبحان


👍 45
👎 29
154201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

939543
2023-07-27 00:38:11 +0330 +0330

سبحان کیر منو بگیر به دهان 👍

2 ❤️

939548
2023-07-27 01:08:56 +0330 +0330

من نمیدونم آخه آدم چقدر باید حرومزاده باشه که زندگی دیگران را بهم بریزه
اون مادر جندت هم با یه گاوچران سکس کرد و تو حرومزاده را ب دنیا آورد
من نمیدونم چرا خدا شما حرومزاده ها را از رو زمین بر نمیداره

2 ❤️

939550
2023-07-27 01:19:38 +0330 +0330

اینکه لجنی دیگه حرفی نیست توش ، مثلاً زن شوهردار از راه بدر کردی درست بود ؟ تحقیقات جمزباندی شما که گفته بود دروغ میگه تو مستی و فقط گفت من با یه زن بیوه رفیقم ، حالا این دلیل شد جلقی .
بهانه و انتقام و … نیار ، بگو من یه منفعت طلب ، هرزه ناپاک هستم ، شرت اون جنده رو هم بکن سرت اینم پرچم افتخارت ، زنم که گرفتی اگه اون بکنه میشه انتقام ، نه ؟

3 ❤️

939583
2023-07-27 07:44:10 +0330 +0330

فقط اینا بقیش کص بود و وقت تلف کردن:
۱-پوست لبم زخمه از اچ آی وی میترسم!
۲- قرص ضد بارداری نمیخورم یه قلوپ چای زعفرون بخورم حامله نمیشم🤣🤣🤣

ما هم مث کصمخا نشستیم چی میخونیم به غرعان!

8 ❤️

939586
2023-07-27 08:02:53 +0330 +0330

نگارش افتضاح بود جناب کوسه

3 ❤️

939593
2023-07-27 11:50:03 +0330 +0330

کس و شعر و دروغ محض
یکی از مزخرف ترین داستان های سایت

1 ❤️

939601
2023-07-27 15:42:33 +0330 +0330

🤣🤣🤣خدای چی میزنی؟!
دروغم میگی ، بگو گفت قرص میخوره
نه چای زعفرون🤣🤣
کیرم تو مغزت

2 ❤️

939603
2023-07-27 16:12:11 +0330 +0330

وای من چایی زعفرون خیلی دوست دارم 😍

1 ❤️

939624
2023-07-27 21:14:07 +0330 +0330

اول و آخر آدم دروغگو رو
مردک متوهم الدنگ
تمام زعفران و درختچه های چای دنیا حواله ات بادا
(جمله آخر رو از نوشته های لاک غلط گیر وام گرفتم.

1 ❤️

939626
2023-07-27 21:46:09 +0330 +0330

چای زعفرون میخوره؟ که حامله نشه ؟ کمتر خزعبل بنویس کس مغز

2 ❤️

939723
2023-07-28 17:51:33 +0330 +0330

خب دوس ندارین چرا داستان زن شوهردارو میخونین .این همه داستان.خوب بود ب نظرم

0 ❤️

939727
2023-07-28 19:06:16 +0330 +0330

کدوم ساقی اینو گردن میگیره؟

0 ❤️

939778
2023-07-29 02:01:17 +0330 +0330

با زن همدیگه مشروب میخورین
آخرم میکنین🤣😂😂

0 ❤️

939840
2023-07-29 13:12:21 +0330 +0330

ایکاش اون شبی که ننه ت و گاییدم چای زعفرون خورده بود
الان تو نبودی اینجا شعر بنویسی. البته از نوع کس شعر

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها