کسی تو رو اینطوری کرده؟

1395/11/06

دفعات متعددی که توی بچگی توی موقعیت سکس با همجنس قرار گرفته بودم باعث شده بود که تا سی سالگی موقع ورود به خونه هایی که یک نفر در آن زندگی می کرد و یا موقع تنها شدن با یک مرد توی محیط بسته ،ماشین، خونه ، اتاق انتظار دکتر و … به تنها چیزی که فکر کنم سکس با آن مرد و‌ یا تجاوز بود.این ماجرا چیزی همیشگی بود . ردخور نداشت. همیشه همین فکر رو می‌کردم. تا اینکه بعد از بیست سال حضور همچین افکاری توی ذهنم و انتظار درونی‌ام برای دیدن یا درگیر شدن با همچین موقعیت هایی بالاخره توی روزهای پایانی سی‌ویک سالگی یکی از این افکار از پیش آماده‌ام به وقوع پیوست . قرار بود برای دفتر بیمه‌ی دخترعمه‌ی یکی از همکارهایم پوستری طراحی کنم . شغل خودم طراحی نبود .همکار من که پسر بیست و پنج ساله ای بود لطف کرده بود و این سفارش پول درآر رو برای من گرفته بود . طراحی یک هفته طول کشید . همکار من توی اداره مسؤل بایگانی بود و توی اوقات فراغتش که تقریبا همیشه بود ساعت‌ها مطالعه می‌کرد. و یا توی حیاط نزدیک به دیوار دستشویی سیگار می‌کشید.پسرخواهر رئیس اداره بود و گاهی هم شعر می‌گفت. شعرهاش رو به من نشون می‌داد و من می‌خوندم سعی می‌کردم در حد توان و سوادم بهش کمک کنم. هردو می‌دونستیم که از سر اجبار توی اداره و شغل و لباس کارمندی گیر افتادیم . این نق و نوق ها مارو روزبه‌روز بیشتر به هم نزدیک می‌کرد و نتیجه‌اش هم شد ساعت‌های بیکاری رو باهم گذروندن و مسافرت‌های کوتاه و ملاقات‌های گاه‌به‌گاه با زن‌ها.پسر سبزه و لاغری بود که لب‌هاش از زیادی سیگار پاک خاکستری و سیاه‌و رنگ پریده شده بود.ولی زن‌ها دوستش داشتند.دلیلش هم شاید آشفتگی همیشه‌اش و رنجی که چشم‌هاش از خودش منعکس ‌می‌کرد بود. گونه‌های برجسته مثل پایه‌هایی برای چشم‌های براق‌ودرخشانش بودند . انگار صورتش از چشم ‌هاش ساخته شده بود . الکل که مینوشیدیم هردو شاعر می‌شدیم. ساعت‌ها حرف و حرف و سیگار پشت سیگار و رفاقتی که بیشتروبیشتر می‌شد . توی یکی از جلسات مستی من از دوسال زندان رفتنم گفتم . بعد که اینو شنید انگار که زندان رفتن رو دوست داشته باشه برای من احترام بیشتری قائل شد و بیشتر دوستم داشت . زن‌هارو مرتب می‌دیدیم.الکل هفته‌ای سه بار توی خون . گاهی اوقات هم علف . شب هایی هم بود که مهمان خونه‌ی من می‌شد و حتی یکدفعه که حوصله‌ ‌ی خونه رفتن نداشت یک هفته ای توی خونه‌ی من موند.
توی دفعاتی که بعد از کار بامن به خونه میومد طراحی رو با سلیقه‌ی هم جلو می‌بردیم.بعد توی یکی از بعد ازظهرهایی که توی خونه تنها بودم زنگ زد و گفت که اگه طرح رو تموم کردم به دفتر بیمه‌ی دخترعمه‌ش سری بزنم . گفت که وقتی اومدم توی ساختمون بیام طبقه‌ی دوم و در واحد ۳ رو بزنم . گفت مشغول چیدن وسائل هستند . گفت ساعت پنج اونجا باشم . ساعت دو ظهر بود.برای استراحت دوسه ساعتی وقت داشتم.خوابیدم.اما هرچه کردم تا ساعت سه‌ونیم خواب به چشم‌هام نیومد.بلند شدم و لباس پوشیدم.راه افتادم و به سمت میدون فردوسی راه افتادم . توی درگاهی آپارتمان دیدم که احسان رفت تو . صداش زدم. دیدم عکس العملی نشون نداد. من هم سیگاری روشن کردم و پشت سرش داخل شدم . در ساختمان توی طول روز باز بود. واحدهای دیگه هم شرکت‌های نصب اینترنت و درب الکتریکی و دفتر فروش اجناسی نامشخص و یکی هم دفتر وکالت بودند . توی راه رو صداش زدم .جوابی نیومد . رفتم در واحدی که گفته بود . در زدم.در زدم.در زدم.کمی صبر کردم. باز در زدم. ایندفعه کمی محکم تر. زنگ کار نمی‌کرد ولی با این حساب چندباری امتحان کردم.تا عاقبت احسان در رو باز کرد. وقتی دیدمش کمی جا خوردم. موی درهم ریخته. یقه‌ی لباس باز. و سیگاری گوشه‌ی لب‌هاش .
«زود اومدی.»
«خوابم نبرد. چیکار میکردی داخل کلک؟ پایین دیدمت نشنیدی‌صدامو»
«کجا بودی؟ ندیدم»
«همو از طرف فلافلی اومدم دیدمت اومدی تو . خواب بودی؟»
«نه.»
«پس چرا ریختت اینجوریه؟»
احسان سکوت کرد . بعد فندک منو ازم گرفت و سیگار روشن کرد. هنوز توی ورودی در دفتر ایستاده بودیم و نرفته بودیم داخل.
«احسان اگه کسی داخل پهلوته من برم تا دختر عمه ‌ات نیومده کارتو بکنی»
«نه نه . صب کن . »
بعد خیلی فرز پرید تو.برای لحظه ای ناپدید شد. بعد از تو بین وسائل درهم ریخته راهشو باز کرد و برگشت. اومد بیرون و پشت سرش در رو بست.
« دارم خودِ دخترعمه رو می‌کنم.»
«ای کسکشششش»
«هییس ساکت .میشنوه . یه دیقه بیا اینور.»
رفتیم یک طبقه پایین تر.
«میخوای بیای ببینی؟»
«نه بابا بیخیال . من میرم . زنگ بزن بهم»
«نه.باس ببینی»
«خب چطوری؟بیخیال احسان . میرم بهم زنگ بزن»
«دوست دارم ببینی.نمی‌دونم چرا ولی بیا ببین. راحته. من و اون توی آشپزخونه‌ایم.کافیه پشت سر من بیای داخل‌و سروصدایی نکنی.بعد که سروصدای ما بلند شد بیای‌و از تو ورودی در نگاه کنی . کافی پشت دیوار قایم شی .همین .»
رفتیم. در رو باز کرد.من ایستادم و اون رفت .پنج دقیقه بعد صدای آه وناله اومد.با کیر راست شده.با دلم که تندتند توی سینه‌ام می‌کوبید رفتم سمت آشپزخونه.کنار دیوار ایستادم.در آشپزخونه سمت چپم بود. کافی بود سرم رو توی چارچوب ببرم تا ببینم . فاصله ام تا دیدن این سکس درخفا که مطمعن بودم روزی بهش بر‌می‌خورم بسیار اندک بود .
«وایییییی احسان . بکن یواش ولی بکن.کیرت کلفته بابا»
اینوکه شنیدم کنجکاوی‌ام درمورد کیر احسان قوت گرفت و بی ملاحظه سرم رو نزدیک بردم و دیدم. احسان توی کون پهن سفیدی داشت تلمبه می‌زد. سرش رو برگردوند و لبخند شیطانی‌ای به من زد. نمیدونم از کجا فهمید دارم همین حالا صحنه رو می‌بینم . شاید چندبار چک کرده بود . احسان دوپاش رو دو سمت پهلوی دختر گذاشت . بعد دیدم که کیر سیاه و کلفت احسان چطور توی کس صورتی رنگ وتنگ دخترعمه‌اش فرو رفته بود . دختر عمه‌اش با احمقی خاصی سر و صورتش رو روبه زمین گرفته بود و یواش یواش حرف می‌زد . بعد سرش رو سمت چپ گرفت تا احسان موقع گاییدن ببوستش. « ببوسم احسان»
دخترعمه‌اش صورت متین و آرومی داشت.لب های کوچیک و گوشتی و لپ‌های تپل . موهای سیاه فرفری‌اش رو هم احسان توی مشت گرفته بود. احسان توی کس تلمبه ‌میزد و من همون موقع متوجه شدم از نگاه کردن به کلفتی کیر احسان سیر نمی‌شم. موقع بوسیدن من سرم رو دزدیدم. بعد از یک دقیقه باز نگاه کردم . احسان از کون دخترعمه بلند شد.فرصت نداد دخترعمه‌اش واکنشی نشون بده. جلوش زانو زد و کیرشو نزدیک صورتش برد.من نمی‌دیدم چطور کیر احسان رو ساک می‌زنه. فقط دیدم که سر و موی دختر پایین شکم احسان عقب و جلو می‌شه. احسان به من زل زد و دستش رو روی سر زن قرار داد . به من نگاه می‌کرد و با دخترعمه صحبت می‌کرد.
«دوست داری برام ساک بزنی؟»
دخترعمه ناله کنان جواب می‌داد.
«کیر منو دوست داری ها؟»
و دخترعمه ناله می‌کرد و من توی ذهنم خودم رو جای زن قرار داده بودم . اون کیر کلفت و سیاه و داغ توی دست‌هام .کونم لخت برای گاییدن.و دهانم از احسان پر.
«مطمئنم حال می‌کنی با کیرم. می‌خوایش نه؟»
کماکان به من خیره بود. من هم به اون . دخترعمه ناله می‌کرد .من هم دیگه از دست رفته بودم . با سر جواب تأیید می‌دادم.با دل ریش و سر پر از شهوت و احساس دلسوزی که به خودم می‌کردم . دیگه تاب نیاوردم . دوباره پرسید«کسی تابحال اینطوری نکرده بودت نه؟ » دختر عمه و من هردو جواب منفی دادیم .احسان بلند شد و وقتی کیرشو روی کون زن تنظیم می‌کرد من انگشت به سوراخم می‌کشیدم . اگه به بچگی برمی‌گشتم حتما به یکی از هزاران پیشنهاد برای گاییدن کونم جواب مثبت می‌دادم. حالا احسان و کیر کلفتش رو می‌دیدم و دستم توی شلوارم رفته بود . کیر که توی کون فرو رفت من آبم بی اختیار ریخته بود و پای دیوار شل شده بودم. قبل از تمام شدن کارشون رفتم . توی خونه ساعت‌ها به احسان،به کیرش و به نگاه خیره‌اش فکر کردم و زیر دوش از شدت شهوت مست و دیوانه خود ارضایی کردم . گذاشتم آب روی تنم بلغزه و آب از تنم بیرون بیاد .احسان توی خیالم‌می پرسید که کسی منو اینطوری کرده؟ و من می‌گفتم نه و اون قول می‌داد. که من رو جوری بکنه که همیشه عاشقش بشم . قول می داد نهایت لذت رو به من بده .و من رو می‌گایید .انسان هیچوقت نمی‌دونه که درونش چه می‌گذره. از این همه مدارا و سرکوب خسته بودم . حالا احسان و کیر کلفتش رو باخودم زیر این آب های گرم که روی تنم می‌سرید می‌خواستم . تمام تنم رو تمیز و بی مو کردم. زن بودم یا مرد؟ مرد بودن بهتر بود یا زن بودن؟
اما دیگر برایم زن و مرد معنایی نداشت . انسانی بودم که احسان را می‌خواستم . احسان دوباره پرسید « کسی تور اینطوری کرده؟ » و باز جواب می‌دادم نه . و باز می‌گفتم تو منو بکن . حسرت گفتن این جمله پر از تمنایم کرده بود . دوش آب گرم تمامی نداشت . سر‌وصدای شهر در بیرون از دریچه حمام خانه به داخل می‌ریخت . کدام یکی احسان بود؟

نوشته: کایوگا


👍 25
👎 8
39672 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

576019
2017-01-25 21:24:13 +0330 +0330
NA

? ? ? ? ?

1 ❤️

576020
2017-01-25 21:25:56 +0330 +0330

اوووو کایوگا!!!
خوب بود…نوع نوشتنت رو دوس دارم.منتهی این لحن نوشتاری و گفتاری هی عوض میشد که تو ذوقم میزد.
ممنونم کایوگا جان ?

1 ❤️

576025
2017-01-25 21:34:33 +0330 +0330

ارزش کامنت نداری

1 ❤️

576042
2017-01-25 22:20:02 +0330 +0330
NA

شیر آب رو ببند؛ الکی آب رو نریز. مگه نشنیدی: اب هست؛ اما کم است؟؟

2 ❤️

576065
2017-01-26 00:55:28 +0330 +0330

حرف نداشت :)

0 ❤️

576071
2017-01-26 02:10:18 +0330 +0330

مستر فری ممنون واسه انگشت های لرزانت.

0 ❤️

576072
2017-01-26 02:13:50 +0330 +0330

رُز هات مرسی که می‌خونی.قبلا هم نوشته‌ام توی سایت.داستان چشمانم سبزودهانم زیبا و برادربزرگتر مشغول تماشای توست و… ازمن هستش.یک‌مورد بی شرمانه،یک‌مورد حوصله سربر و یک‌مورد ویژه هم داستان های دیگه‌ام هستن که اگر دوست داشتی خوشحالم می‌کنی بخونی و نظرتو بنویسی زیرش.ممنونم

0 ❤️

576073
2017-01-26 02:16:18 +0330 +0330

۱۳۶۶جان مرسی که خوندی :)

0 ❤️

576074
2017-01-26 02:18:20 +0330 +0330

پی اچ دی نایس جان ، شیر آب را که می‌بندی،کمی از آب سر میرود ازجایی‌دیگر،از کمی ای دیگر. مرسی که خوندی :)

0 ❤️

576075
2017-01-26 02:21:44 +0330 +0330

ایول جان ممنونم که خوندی و همه حرف‌هات قبول قبولمه . و‌اینکه ما به تصاویر وابسته‌ایم . خواندن هم گونه‌ای از تماشاست. :)

0 ❤️

576076
2017-01-26 02:25:24 +0330 +0330

سامی جان ممنومم که خوندی.خوشحالم که‌دوست‌داشتی.شاید نشه اسم داستان‌های من رو گِی گذاشت حقیقتا ولی نزدیک به این احساس قبلا هم نوشته‌م.اون احساس عجیبت رو هم خریدارم شدیدا .از جزئیات احساست می‌گفتی بدنبود،منم دقیقا متوجه‌ت می‌شدم خوب بود:) .

1 ❤️

576077
2017-01-26 02:27:40 +0330 +0330

میس رامش شرمنده نکن :) . مرسی خوندی،خوشحالم دوست داشتی :) .

0 ❤️

576078
2017-01-26 03:08:13 +0330 +0330

از تلاشت واسه خوب نوشتن خوشم اومد،البته مشخصه که فنون فیلمنامه نویسی را بلدی، خسته نباشی

0 ❤️

576108
2017-01-26 09:03:17 +0330 +0330

سی سی اسلیو جان فدات . مرسی خوندی

0 ❤️

576109
2017-01-26 09:05:17 +0330 +0330

حشری جان خیلی مخلصیم.مرسی خوندی :) !

0 ❤️

576117
2017-01-26 09:31:47 +0330 +0330

اب کم است… زیر دوش جق نزنید…

0 ❤️

576122
2017-01-26 09:54:26 +0330 +0330

میلاد جان حتما.

0 ❤️

576128
2017-01-26 10:37:42 +0330 +0330

می‌فهممت سامی . تک تک حرف‌هاتو. ممنونم که بیشتر گفتی :) .

0 ❤️

576134
2017-01-26 11:06:41 +0330 +0330

خوب لاقل میتونم بگم برای زمانی که صرف خوندن این داستان گذاشتم ناراضی نیستم :| ارزش وقتم رو داشت ? ?

1 ❤️

576138
2017-01-26 11:35:30 +0330 +0330

Sexiroجان ممنونم که خوندی . :)

1 ❤️

576207
2017-01-26 22:17:58 +0330 +0330

خوب بود ایول

0 ❤️

576212
2017-01-26 23:06:47 +0330 +0330

خوب بود داستانت دوست عزیز . یعنی از موضوع داستان که بگذریم داستانت سطحی نبود عمق داشت منکه دوست داشتم . لایک داره.

1 ❤️

576230
2017-01-27 00:00:41 +0330 +0330

سلام کایوگا عاااااالی بود با نوشتت حال کردم
منم به احسان مثه احسان تو میخوام.اتفاقا هم سنم هستیم.کاش یه احسانم واسه من پیدا بشه

0 ❤️

576314
2017-01-27 09:35:52 +0330 +0330

قربانت رامتین جون . مرسی خوندی :)

0 ❤️

576315
2017-01-27 09:38:32 +0330 +0330

آرش جون امیدوارم گیرت بیاد . و اینکه این داستانِ ،شخصیت‌هاش من نیستم :)) .خوشحالم خوشت اومده ، مرسی خوندی عزیزم.

0 ❤️

576316
2017-01-27 09:41:16 +0330 +0330

پیام جان ممنونم برای این توجه‌ت تو خوندن و خوب خوندنت.خوشحالم دوست داشتی.قبلاهم نوشته‌م توسایت‌ . اگه دوست داشتی خوشحالم می‌کنی بخونی.
چشمانم سبز و‌دهانم زیبا رو فککنم دوست داشته باشی اگه بخونی :) !

0 ❤️

576342
2017-01-27 11:30:28 +0330 +0330

کایوگا داستان قشنگی بود.ولی بجای دوش حموم بروزیرپتوحس بگیر ک الکی اب هدرنره

1 ❤️

576345
2017-01-27 11:36:09 +0330 +0330

امیر حسنم خان ،‌حمام ها به اندازه‌ی تخت‌خواب ها بار تراژیک حمل می‌کنند گل پسرم :) .

0 ❤️

576395
2017-01-27 15:51:11 +0330 +0330

نظر شما چیه؟

من نظری ندارم و از اظهار نظر جدا خودداری میکنم فقط داداش کایکو خوشم از اسمت نیومد

0 ❤️

576397
2017-01-27 15:54:00 +0330 +0330

نظر شما چیه؟
جییییییییغ داشت یادم میرفت بگم هو هو هو هو من خبیث بیدم

ترسیدین نه؟

1 ❤️

576403
2017-01-27 16:38:30 +0330 +0330

با اینکه به گی علاقه ندارم ولی نگارشت عالیه .لایکت کردم موفق باشی

1 ❤️

576427
2017-01-27 18:23:02 +0330 +0330

خروس جنگی جان متشکرم ، مرسی که خوندی :) !

0 ❤️

576611
2017-01-28 18:00:33 +0330 +0330

چه خوب نوشته بودی! باریک! نمرت که بیسته! لایک بیستمم من بهت دادم…

1 ❤️

576614
2017-01-28 18:26:19 +0330 +0330

راهبه جان قربانت . مرسی خوندی

0 ❤️

578716
2017-02-11 11:16:05 +0330 +0330

فوق العاده چرت بود

0 ❤️

579189
2017-02-14 01:00:39 +0330 +0330

چش قشنگ جان چِرت کل هیکل گهی‌ تورو‌ می‌گن . داستانهایی که اسم‌من زیرش هست رو نخون . احمقی و تباه . ایام به کام.

0 ❤️

680239
2018-04-03 21:45:09 +0430 +0430

اینم دوس داشتم.

1 ❤️

700705
2018-07-09 02:10:28 +0430 +0430

ﺩﺭﻭﺩ ،ﻋﺎﻟﯽ ﻧﻮﺷﺘﯽ ﮐﺎﯾﻮﮔﺎ ﯼ ﻋﺰﯾﺰ .
ﺍﺯ ﺁﻏﺎﺯ ﺗﺎ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ،ﺟﻤﻠﻪ ﺑﻨﺪﯼ ﻭ ﻓﻀﺎ ﺳﺎﺯﯼ ﺭﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺱ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻃﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﻧﻨﺪﻩ ﺭﻭ ﺑﺎ ﯾﻪ ﺣﺲ ﮐﻨﺠﮑﺎﻭﯼ ﺗﺎ ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﯿﮑﺸﻮﻧﻪ .
ﻭ ﺍﻭﺝ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻭ ﺧﻼﻗﯿﺖ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﻩ ﺍﻭﻥ ﻣﺤﺎﻭﺭﻩ ﯼ ﺑﯽ ﮐﻼﻡ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺳﻮﭘﺮﺍﯾﺰ ﺍﺯﺵ ﯾﺎﺩ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻢ .
ﻭ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﯾﺖ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮﯾﻦ ﻗﺴﻤﺖ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺷﺨﺼﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﭘﺎﺭﺍﮔﺮﺍﻑ ﺁﺧﺮ ﻣﺨﺼﻮﺻﺎ ﺟﻤﻠﻪ ﯼ ﺍﻧﺘﻬﺎﯾﯽ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻇﺮﯾﻒ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ .
ﺩﺭﻭﺩ ﺑﻪ ﻗﻠﻤﺖ ،ﺑﺎ ﺧﻮﻧﺪﻥ ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﺖ ﺩﻟﻢ ﯾﻪ ﺭﻣﺎﻥ ﺧﻮﺏ ﺧﻮﺍﺳﺖ ،ﺑﺎﺯﻡ ﺑﻨﻮﯾﺲ ﺩﻭﺳﺖ ﻋﺰﯾﺰ ،ﻣﺎﻧﺎ ﺑﺎﺷﯽ .

0 ❤️




آخرین بازدیدها