نامفهوم (۱)

1401/09/03

با آفتابی که میزد و مگس هایی که روی صورتم تکون میخوردن بیدار شدم،ستاره تو بغلم لخت! سر درد شدیدی داشتم.
دیشب شب خوبی بود ، مدت زیادی نبود که مشروب میخوردم و مست میکردم ولی دیشب حال دیگه‌ای داشت ، اونم بود.

صبح جمعه:
ستاره:آرادم کجایی؟
+آشپزخونه
-به به چه صبحونه‌ای٫عاشقتم من
+قربونت
-وااا آراد چِته؟ خوبی؟
+هیچی عزیزم ، میبینی که این هوای ابری با تو
و صبحونه خوشمزه!!! مگه میشه بد باشه!

ستاره دختر خیلی خوبی بود،یکی از دوستای ساناز ، یه چن ماهی بود ما با هم بودیم.
اولین باری که دیدمش واقعا چهری زیبایی داشت و ساناز خیلی ازش تعریف میکرد و خیلی واضح رو من کراش بود در حدی شده بود که وقتایی که ستاره باهامون بود همه متوجه میشدن که زیادی داره به من نخ میده،عذاب وجدانی داشتم!
ولی ته دلم واقعا برام مهم نبود ، فک کنم چون میدونست دوسش ندارم و بی محلی میکردم بیشتر جذبم میشد و من اینو دوس نداشتم مدتی بود که از اکیپشون فرار میکردم حتی از ساناز چون چشم دیدن ستاره رو نداشتم.

چند ماه پیش،اوایل زمستون
هیچ کدوم از دوستای صمیمیم از حس من خبری نداشت حتی ساناز و سهیل که خیلی با هم صمیمی بودیم
جرعت و شهامتش رو نداشتم که حتی به دوستای صمیمیم بگم!

با اینکه میدونستم این خواهر برادر منو با آغوش باز همونطوری‌که هستم،دوسم دارن و
قضاوتم نمیکنن! ولی متاسفانه نمیشد
یه روزی صبح خیلی زود ، ساناز و سهیل اومدن در خونم بعد از کلی نصیحت و غر زدن های ساناز با ستاره اوکی شدم اصلا و ابدا دوسش نداشتم شاید اگه استریت بودم خودم برای ستاره پیش قدم میشدم ولی خب شرایط که در حال حاضر داشتیم متفاوت بود.

تازه دو هفته بود با ستاره اوکی بودیم
واقعا رابطمون رو جدی میگرفت تا جایی که تمام راز های خانوادگیشو بهم میگفت؛ خیلی دختر ساده و مظلومی بود، مودب ، مهربون،زیبا،سنگین
و مشکل اینجا بود که حسمون دوطرفه نبود.

جمعه عصر:
آراد:امشب هم میمونی؟
+نمونم یعنی؟
-عزیزم کُلی پرسیدم،چه سریع بهت بر میخوره

با صورتی مظلومانه گفت:بمونم مشکلی نیست
+قربونت برم 😂 قیافشو!!!

!گوشیش زنگ خورد!

نگاهش که میکردم به عنوان دوست خیلی باهاش حال میکردم چون من آدم به شدت مغروری بودم و خیلی سریع با همه گرم نمیگرفتم! به عنوان دوست خیلی باهاش حال میکردم و اوکی بودم ولی عاشقش نبودم!!!
متاسفانه اون عاشق من شده بود!

ستاره:واییییی آراد
+بله
-یه بار بگو جانم
+چی شده حالا بگو ببینم!
-شیوا الان زنگ زد! آرمان دوست امیر و که،میشناسی!
+نه کدوم؟
-همونی که ته ریش میذاشت کمی تپلی بود و بامزه….
(مگه میشه نشناسم از وقتی که با امیر اومدن تو کافه کراش عجیبی زدم روش ٫ مدلی که موهاشو چپ میکرد،خیلی مودب و خون گرم و با سر و صدای زیاد!!!
و همه‌رو هم میشناخت و با کل بچه ها اوکی بود.
عجیب برام اینجا بود که من تا حالا ندیده بودمش!
اولین مکالممون:اومد کنار من و گفت فندک داری
،،،،،،،بله،،،،،،سیگارشو روشن کرد و رفت.
ولی خب هیچ وقت بهش نخ ندادم یا حتی طرح رفاقتی باهاش نریختم،هیچ اقدامی انجام ندادم! تنها ارتباط ما این بود که آرمان میدونست من رفیق صمیمی سهیلم اینستاگرام منو فالو کرده بود.
هر از گاهی استوری میذاشت؛عکس خودش و دوستاش،کلیپای خنده دار ،فیلم،موزیک و……
منم میدیدم و حسرت این‌ رو میخوردم که چقدر کصخلم که تمام کراشام استریتن،حتی خیلی وقتا با خودم میگفتم یعنی کسی هست نزدیک من باشه و گی‌ یا حتی بایسکشوال باشه!)

+خب خب حالا چیکار کرده؟
-شیوا گفت با امیر دعواشون شده و امیرم عوضی بازی در‌اورده اسکرین شات چتاشون رو پخش کرده و رازهای آرمان لو رفته! تازه ارمان رفت خونه امیر و بزن بزن داشتن در حدی که همسایه ها زنگ زدن مامور
+اووووو چه خبره حالا دعوا نداره که
-منم بودم دعوا میکردم
+فیزیکی!؟
-اگه منم مثله آرمان بودم اره
+چجوری؟
-خب اگه راز‌هام رو کسی پخش میکرد
+حالا با یه دو تا دختر لاس زدن که راز نیس
-نه بابا آرمان همجنسگرا بوده به خاطر همین فشاری شده….

ستاره ادامه داد

ولی من دیگه صداشو نمیشنیدم،یعنی یکی بالاخره مثه من پیدا شده،نمیتونستم به چیزی فکر کنم انگار مغزم هنگ کرده بود اشتیاقم برای رفیق شدن باهاش بیشتر بود ، احساس میکردم بالاخره بعد ۴ سال میتونم با یه پسر ، چیزی که از همیشه بیشتر میخواستم……
تو همین فکرا بودم که…

ستاره:آراد الوووووو کجاییی؟
+بله…من اینجا
-تو فکر چیز خاصی هستی؟
+من یه سر میرم بیرون و میام
-منم بیام؟
+نه با سهیل کار ضروری دارم!
-اوکی
-میگم که آراد اشکال نداره زنگ بزنم ساناز بیاد
+نه مشکلش کجا بود!!!
-پس سهیل رو هم برا شام بگو بیاد


+الو سهیل داداش کجاییی؟
-کجا باشم داداشی؟ پی گرفتاری
+میتونی بیای کافه
-اسکل کافم دیگه!
+اومدم الان……

نمیدونم چجوری خودمو به سهیل رسوندم چون تنها کسی که فلن میدونست سهیل بود و از وقتی بهش گفته بودم همیشه خدا نصیحتم میکرد که با ستاره کات کنم حتی خیلی راهکارهایی بهم گفته بود که انجام بدم………

یه ماه پیش……

روزی رو که به سهیل گفته بودم رو دقیقا یادمه!

اولین باری که با ستاره سکس کرده بودیم انقدر حالم بد بود که ، واقعا کم اورده بودم و مست مست رفتم خونه سهیل و کلی تو بغلش گریه کردم هنوز صداهاش تو گوشمه که میگفت:

سهیل:داداشی فدات شم چی شده آراد،بابات چیزی گفته،خودم میگامش ، جان برادری این دفعه از کون میکنمش ، تو کونش تلنبه میزنم
یه پوزخندی زدم و…

+نه اتفاقی نیافتاده فقط یه چیزی هست که خیلی وقت پیش باید بهت میگفتم ، نمیدونم شاید الان هم خیلی دیر باشه ولی تحملشو ندارم باید با یکی حرف بزنم که قضاوتم نکنه ، همینجوری که هستم دوسم داشته باشه
-آراد جون به لبم کردی،داداشی میدونی هر چیزی هم بشه آسمون به زمین بیاد منو تو برادریم ، آدمم کشته باشی کنارتم!
بالاخره بغضم ترکید ، نمیتونستم ادامه بدم و فقط اشک میریختم،نمیدونم تاثیر مشروبی بود که خورده بودم چون تا حالا تو عمرم انقدر گریه نکرده بودم.
هر چند ثانیه یکبار صدای سهیل میومد که میگفت:
خودتو خالی کن بگو داداشی خواهش میکنم انقدر گریه نکن تو فقط بگو چی شده
خوب یادمه که حتی تو اون شرایط سهیل که معروف بود به پسری بی احساس و لاشی،ولی به منو ساناز که میرسید فرق میکرد تا حالا نشده بود انقدر نگران و دلخور ببینمش،بین حرفاش چن بار بغضشو قورت داد و سفت فشارم میداد و….
سهیل:من اینجام داداشی تو دِ بگو چیشده؟!
آراد: سهیل من شاید،دارم میگما شاید گی باشم!
+جدی؟
-گفتم که شاید
+آراد نصف جونم کردی بچه کونی،خب گریه نداره همجنسگرایی دیگه گریه داره؟
-نمیدونم اصلا
پرتم کرد اون ور رفت آب خورد و لیوانی هم برای من اورد
سهیل:آراد یعنی ، اوففففف کصخل خب گریه داره
نه تو بگو گریه داره
-نمیدونم
+تو کلمه‌ای جز نمیدونم بلدی؟
-نمیدونم😂
+آفرین این شد بخند،همیشه بخند
-خب؟
+خب چی؟
-نظر خاصی
+😂😂کصخل نظر خاص چیه گی‌ای دیگه
-همین!
+آره همین
کمی تو سکوت بودیم که….
+فقط یه چیزی
-جانم؟
+ستاره پس چی؟
-نمیدونم
+آراد میگیرم جرت میدمااااا
-خب نمیدونم
+چرا رل زدی باهاش
-اصرار شما بود
+خب کصخل هر چی ما بگیم باید انجام بدی
اصلا مگه من می دونستم،اگه یه درصد احتمال میدادم نمیذاشتم که این کارو با خودت و اون دختر بدبخت بکنی
-اولا حرفات درست! چرا احساسات ستاره مهمه برات،تویه کس کش منو همیشه نصیحت میکردی که باید برینی به زن جماعت رو ندی و اِل و بِل……
+ببین اینا درست ولی تو نباید اینکارو میکردی !
-میدونم! ولی حالا تو بگو چیکار کنم؟!
+بالاخره،باید صلوات بلند ختم کنیم تو finally داری میگی میدونی
-سهیل الان؟
+اول بیا کمی صحبت کنیم بعدا به ستاره میرسیم
-راجب چی؟
+از کی پی بردی و بگو ببینم تا حالا دوس پسر داشتی و بعدم فانتزیات همه چی هر چیزی که تا حالا تو دلت بوده رو باید بدونم
-یواش یواش،به نوبت آروم و آهسته

آراد: ببین این سوالی که از کِی فهمیدم بحثِ چرتیه ، از وقتی یادمه اینجوری بوده.
دوما بله دوس پسر هم داشتم
سهیل:بچه کونی ، یعنی انقدر من غریبم
-سهیل الان نه دیگه صبر کن حرفام تموم بشه.
خب کجا بودم آها
دوس پسر هم داشتم،یکی بوده و گذشته….
+قبل از اینکه با ما دوست بشی
-نه اوایل دوستیم با ساناز بود که کم کم داشتم با تویه کصخل رفاقت میکردم
+نگو که شایان!
-نه بابا شایان!!!😕
+خب خیلی صمیمی بودین و یه دفعه نبودین نمیدونم به ذهنم اومد
-یادته یه عمو علی بود،همیشه باهاش بودم
+رفیق بابات!!!😳
-آره همون
+واییییی پشمامممم… یعنی جدی جدی دوس پسرت نه نه شوگر ددیت بوده؟
-با اجازت
+یه سوال بپرسم؟!
-جانم؟
+ناراحت نمیشی؟
-نه بگو
+مطمئن؟
-بابا بگو دیگه
+فقط سکس بودین یا……
-نه فقط سکس نبود،عاشق همدیگه بودیم
+چی شد که……
-کات کردیم؟!!!
+آره
-پیچیدست
+بگو‌ دیگه من تا فردا صبح برات وقت دارم
-زنش فهمید!
+واااااااا پشماممممممم😂😂😂
-نخند!😕
+یعنی چجوری فهمید،رو کار بودین اومد داخل!؟
-مگه فیلمه،بهش شک کرده بود،ولی فکر نمیکرد با پسر بهش خیانت کنه!
+باهاش کات کردی دیگه؟
-نه اون باهام کات کرد
+چرا؟ مگه نمیگی عاشق بودیم
-میشه یه وقت دیگه مفصل راجبش حرف بزنیم؟
+اوکی اوکی داداشی،میگما آراد دیگه کی می دونه
-مامانم!
+شششششتتتتت😂😂😂
-این باز خندید
+ببخشید داداشی ولی دس خودم‌نیس
-گوه خور
+ادامه بده دیگه کی؟
-همین
+چجوری فهمید
-خودم گفتم
+به مولا که کصخلی
-یادته یه ماه من نبودم ، اونموقع با تو خیلی صمیمی نبودم
+اره اره سفر بودی با مامانت
-نه سفر نبودیم،تهران بودیم روانشناس و این کسشرا
+جدی انقدر کارت به جای باریک کشیده؟
-بله
+الان مامانت چجوریه؟اوکیه؟
-اوایل خیلی بد بود اصلا باهام حرف نمیزد
ولی الان عادیه حتی بعضی مواقع تو خیابون میگه این پسره خوشگله نظر تو چیه
+😂😂😂😂وای خاله رو
-حالا ستاره رو چیکار کنم
+یه چیزی بگم؟
-بگو
+باید به ساناز بگی
-نه دیگه ساناز نه
+بابا آرادِ کصخل ساناز این همه رفیق گی و لز و ترنس داره،کسی بیاد بی احترامی کنه جرش میده
-میدونم،ولی نمیتونم
+با هم بهش میگیم!
-نه نه حداقل فلن نه
+اوکی نظر خودت
-سهیل
+بله
-بین خودمون میمونه
+کصخلی؟ میگم حالا چرا الان؟ مست و گریون اومدی داری میگی به من
-چون سکس کردیم
+با ستاره؟
-نه با ننم
+خب نخور که منو!
چطور بود؟
-افتضاح، اگه حسی به دختر داشتم شاید بهترین تجربم بود ولی نه اصلا کیرم به زور سیخ شد،با اینکه مدت زیادیه سکس نکردم
+خب کراش زدی هم رو کسی؟
-موردی هستن چنتا
+نگو که من!!!
-برو کونده بدبخت ، تو چی داری که من روت کراش باشم
+از خداتم باشه!!! حالا بگو ببینم
-مثلا صادق
+😂😂😂😂🤣🤣🤣🤣🤣(سهیل داشت ریسه میرفت)
-چرا میخندی
+وای وای،سگ رو صادق کراش میزنه😂
-هستم دیگه
+خب کیا هستن دیگه؟
-آرمان
+رفیق فاب امیر؟
-اوهم
+سلیقتو درک نمیکنم از جایی صادق از طرفی این بچه کونی ، تازه با شوگر هم رل بودی
-دس خودم که نیس
+حالا کدومو میخوای
-سهیل خفه😕
+خب شاید کسی باشه مثه خودت
-نیست بخدا
+خداوکیلی هست،ساناز انقدر دوست ال‌جی‌بی‌تی داره!
-دیدمشون
+خب؟
-نمیخوام دیگه
+درست
-چیکار کنیم حالا؟…………

واقعا از وقتی به سهیل گفته بودم،کمی خوش حال تر بودم و دیگه لازم به دروغ گفتن‌و تظاهری نداشتم!

زمان حال

به کافه که رسیدم انگارا سهیل خبر داشت،تا منو‌ دید بدون مقدمه گفت:
-دیدی دیدی گفتم هست
+حالا چیکار کنم
-الان میارمش اینجا عقدتون میکنم
+سهیل خفه کسی میشنوه
-ببین اگه میخوایش،باید اول گند کاریاتو جمع کنی بعدم اول باهاش رفیق بشی و و و و

بعد از ساعت ها با سهیل قهوه خوردن و سیگار کشیدن ساعت ۱۰ شده بود که ستاره زنگ زد و با سهیل راهیه خونه شدیم برای شام……

حول و هوش ۱۱ رسیدیم………

ساناز: وای دوباره این سهیل زبونش افتاده رو غلتک،معلوم هست کجاین شما
ستاره:خوبی عزیزم
سهیل:ساناز خفه خفه
آراد:ممنون!

برخورم با ستاره افتضاح بود در حدی که ساناز یه چشم غُره اومد! از اون نگاهای ترسناکش٫٫٫٫٫٫

سهیل میگفت ساناز فکر میکنه که تو ترس از رابطه داری و فلان! خیلی بهم اصرار کرده بود حداقل به ساناز بگم که شاید اون بتونه راهی برای کات با ستاره پیدا کنه و مخصوصا از امروز که فهمیده بودیم آرمان هم اینجوریه و امید من با ارتباط گرفتن باهاش بیشتر شد.

یک ساعتی گذشته بود، ذهنم سمت آرمان و این اتفاق امروز نبود سرگرم بودم با بچه‌ها تا اینکه…

ستاره:وااا ساناز شنیدی؟
ساناز:چی شده
ستاره:شیوا امروز میگفت که آرمان رفیق فاب امیر…
آراد:گیه
(مدتی که به سهیل گفته بودم و منو همونجوری که بودم قبولم داشت جرعتم بیشتر شده بود و خیلی به ساناز غیر مستقیم یه چیزایی فهمونده بودم)
سهیل:جدی؟
ستاره:شیوا میگفت امیر و آرمان دعواشون میشه چون که دوس دختر امیر ر‌و ارمان کراش بوده و امیر هم فشار میخوره اسکرین شاتاش با آرمان و پخش میکنه که دیگه جنگ و دعوا و کلی داستان داشتن امروز
ساناز:خب حالا که چی گیه،مشکلی داره😐
سهیل:نه حس خودشه
ستاره:نه منظور من این نبود گفتم یعنی این اتفاق افتاده
ساناز:بیچاره آرمان پسر خوبیه تازه الان که فهمیدم گیه بیشتر باهاش حال کردم….
سهیل:آره پسر بدی نبود
ساناز:حالا چیزیم نشده،گیه دیگه بالاخره همه میفهمیدن،جنگ و دعوا نمیخواد

دور و بر این بحثا بودیم که سکوتمو شکستم!

آراد: ببینین بچه‌ها،خیلی سخته درک کردن کسی که همچین حسایی داره،ساناز خودتو نگو که حمایت می کنی از این آدما،شاید آرمان با کسایی رفاقت کرده که حالشون بهم میخوره از این چیزا و ………
انقدر گفتم و گفتم که دهنم خسته شد الان دقیق به خاطر ندارم که چه چیزایی گفتم ولی در همین حالت ها بود!
صحبتم که تموم شد سکوتی بود تو جمع قیافه ستاره و ساناز یه جوری شده بود چون حرفام تناقص داشت هم انگاره خودم اونارو درک میکردم هم خودم گی نبودمو فقط حمایت میکردم ازشون کلا صحبتهام دو پهلو شده بود.

ته ذهنم فکر میکردم حتی منی که اسم خودمو میزارم گی به جامعمون میگم اونا
این افراد یه فرق خاصی ، حتی در ذهنم منم هست!

جو رو خیلی سنگین کرده بودم!

خداروشکر سهیل حضور داشت و شوخیاش رو اورد روی میز!!

ساعت دور و بر ۱ شب بود. مغزم داشت درد میکرد از بس به اتفاقای مختلف فکر میکردم که قرار شد ساناز و سهیل هم شب بمونن!

روی صندلی بالکن مشغول کشیدن سیگار بودم
سهیل اومد یه پَسی زد گفت احمق یه دفعه بگو گیم و خلاص!!!
+چیکار کردم مگه
-تنها چیزی که نگفتی این جمله بود من آراد
دوس پسر ستاره گیم و رو آرمان کراشم
+خفه خفهههههه میشنون
-دیگه فک کنم با حرفای تو،تا الان فهمیده باشن
+حالا کی گفته من رو یه بچه خوشگل کراشم
-😂آخ که تو انقدر ضایعه بودی و من نمیفهمیدم
+خفه میشی یااااا
ساناز:دوباره سهیل رو غلتکه
سهیل:شیرین!
ساناز:شیرین من نیستم،اون خونست،بیای برات آواز‌ هم میخونه!
+آراد یه سوال؟!
-جانم!
+با ستاره مشکلی داری؟
-نه اوکی هستیم که
+حس میکنم دوسش نداری
سهیل: آره نداره
ساناز:کی میخوای بفهمی،خفه شو و ببند
(کل کل هاشون دوباره شروع شد)
آراد:ساکتتتت ، بچه‌ها ستاره میشنوه
ببین ساناز من از اولش هم ستاره رو دوس نداشتم
ساناز:از اول میگفتی
سهیل:گفته که
آراد:دوسش ندارم انقدر،اصرار و چمیدونم،کس و شر اتفاق افتاد که با هم رل زدیم
وگرنه ۱ درصد ازش خوشم نمیاد
از مهم ترین نکاتش اینه که تا بهم اصرار نکنه،باهاش سکس نمیکنم،قربون صدقش نمیرم،فداش نمیشم!!!
ساناز:کسی دیگه رو میخوای؟
آراد:چرا همیشه فکر میکنی باید حتما کس دیگه‌ای باشه،نه هیچ کس دیگه‌ای نیست
ساناز:موضوع تو چیه؟
آراد:موضوع خاصی ندارم،فقط و فقط،من آدم رابطه نیستم،خوشم نمیاد
سهیل:راس میگه ساناز ، ما دوتا این همه رل زدیم و کات کردیم و فلان بیسار ، تا حالا یه بار شده آراد بیاد چیزی بگه؟ نشده دیگه، ولش کن‌خودش میدونه،به زودی هم قراره کات کنه.

ستاره با چشم خیس اومد گفت:

-کی قراره کات کنه؟
ساناز:یکی از دوستام،تو‌نمیشناسیش
آراد: ببین ستاره ، نمیخوام اذیت بشی عزیزم،میخوام که واقعی باشم!
من دوست ندارم،یعنی اونجوری که تو میخوای!
به عنوان دوست و آشنا خیلی هم اوکی هستم باهات!
ولی دوس ندارم باهات رابطه داشته باشم اگه میشه لطفا،ناراحت که میدونم میشی منم بودم ناراحت میشدم،نمیخوام در حقت بد باشم!
لطفا و لطفا بیا این اتفاق رو دیگه بیشتر کِشِش ندیم!

سکوت عجیبی بود!فضا خیلی بد،حسِ خشمی درون من بود،و تعجب ساناز!
سهیل که خیلی عادی و ریلکس
و اما ستاره نا‌امید،چهره مظلومش الان ظلم دیده بود و واقعا خودم حتی شوکه شدم ساعت ۳ شب بود!
ستاره و ساناز رفتن!

وقتی سهیل خواست حرفی بزنه گفتم:
الان نه فردا مفصل!!!

صبح شنبه:

واقعا صبح گندی بود! ولی یه حس راحتی و خوش حالی داشتم،چرا چون دورغ هامو گذاشته بودم کنار و بالاخره خودم بودم!

در حین همین افکار:
آراد جان
+جانم خاله
-مدارکارو بیارم
+بله
-هزینه بار کش ها رو……….
اصلا حال و حوصله کار رو نداشتم،واقعا خیلی زیاد اهمیت میدادم ولی امروز فرق میکرد،همیشه کارم آرومم میکرد ولی امروز نه،از وقتی یادمه علاقه زیادی به کار کردن داشتم به معاشرت و اینجوری که ‌پیداست خواستن توانستن است یه ۷ سالی میشد،که دارم تو شرکت بابام کار میکنم حول و هوش ۱ سالی هست شریک شدم باهاش ، تمام سالهایی که سر کار بودم،هیچ تایمی از کارم خسته نشدم،حتی زمانی که با علی کات کرده بودم،ولی امروز روز کار من نبود هر اتفاقی که افتاده بود امروز روزش نبود

گوشیم زنگ میخورد= Dashi🐺
+جانم سهیل
-کجاییی داداشی
+شرکت
-کار خاصی داری؟
+نه بگو،چیزی شده؟
-میتونی بیای کافه
+الان!؟؟؟؟
-کارم واجبه
+اومدم

وقتی رسیدم کافه خلوت بود.
همین چیزارو میخواستم خلوت و ۱۰۰ البته اگه اونم بود،مخصوصا الان که میدونم شاید یه درصد هم بشه!

آراد:چی شده
سهیل:هیچی حوصلم سر رفته بود گفتم بیای
با داد و بیداد گفتم کصخل مالیاتی،مگه من مسخره تو‌ام
+مرتیکه تو اگه سرگرم کار باشی جواب تلفن منم نمیدی
-هر چی،حالا یه نخ بده بکشم
+تموم شده
-واییییی،فک کنم امروز بمیرم
+چرا؟!!! چون نسخی؟
-نه داداشی از کارای تو
+حالا قربون داداش آراد برو یه پاکت بگیر،فیلتر پلاس لطفا،اینم کارتم
-اولا خودت پا داری و دوما دیگه بحث کارت و پولو با من نکن
+باشه چشم حالا برو، مشتری میاد حوار میشه سرم،در ظمن کمتر هم گوه خوری کن

وارد سوپری شدم،یه پاکت فیلتر پلاس و مارلبرو گلد،چون از فیلتری خوشم نمیاد!
جدی حوصلم امروز گاییده بود!
همونجوری سیگارمو روشن کردم و به سمت کافه وارد که شدم،دست و پام شل شد نفسم گرفت یعنی هم نفسم گرفته بود هم نه! دل پیچه‌ داشتم ۳ سال تمام بود ازش فرار کرده بودم!
کثافت حرومی اونجا نشسته بود!
وای سیگارمو دید،اصلا ببینه به کیرم
تیپم اوکیه؟
وای‌ چیکار کنم
سهیل:آراد خوبی؟
آراد:سهیل،سهیل،ع…ل…ی
سهیل:علی کیه؟
-شتتت اکست،وای!!!
+کِی اومده!؟
-الان!!…آراد خوبی داداشی
+خوبم!فقط کمی تعجب
یعنی برای من اومده،مشغول گوشیش بود!
منو دیده؟برا من اینجاست؟چقدر پیرتر شده!
البته خوشتیپ تر!!! ورزش میکرده؟چون خیلی رو فرم اومده!!

رفتم پشت دَخل کافه نشستم!

چشماش وای دید منو! ببین آراد ریلکس انگار نه انگار!…. از وقتی باهام کات کرده بود! با زنش از ایران رفته بودن و چند باری که اومده بود،تنها و فقط یه بار اومده بود خونه و من کلا اون شب خونه سهیل موندم!

چنان داشت با چشماش منو میخورد که حالمو خراب کرد!
خب کس کش یا قبول نمیکردی یا…………وایییی کیرم دهن چشای خوشگلت! چرا به دروغ گفتی میخوام طلاق بگیرم چرا! چرا! چرا! اوفففففف کلم پر از فکر و چرت و پرت تا……
سهیل:آراد!!!
+ها چیه؟
-با چشات خوردیش! البته با چشاتون همو خوردیننن!
+گوه خور!
-بابا یه ریز همو نگاه نکنید! خداییی انگار تئاترهِ😂
البته طنز!!
+من برم دسشویی میام!

آب سردی به صورتم خورد!پیرهنم خیس شده،با اینکه همیشه سعی بر خیس نشدنش دارم الان جدی به کیرم بود!
در دستشویی صدا داد! اومد تو وای عطرش،هنوز همونه!

علی:آراد!
آراد:سکوت!صدام بیرون نمیومد،بمی صداشو چیکار کنم!
علی:پسر کوچوله من چطوره؟
وایییی،شت،میدونه چطوری شُلم کنه! ولی خداییشبه عنوان پسری که کلی آدم زیر دستمه و مغرور و بین دوستام به این معروفم که به هیچکس رو نمیده.
ولی کافیه که ………
علی:میشه حد‌اقل صحبت کنی،صداتو بشنوم
آراد:ببخشید عمو علی،ولی من باید برم
دستامو گرفت و گفت:
تو باز مودب شدی(با لبخند)
آراد:من همیشه مودب بودم!
علی:ای جان من قربونت برم
آراد:من باید برم!! فلن

فقط مونده بود درو بکشم سمت خودم که باز بشه! لباش و رو گونم حس کردم.
آراد:چیکار داری میکنی!
علی:یعنی بوسه های من بده؟
آراد:ببین آقای محترم……وقت تلف کردنه با شما بحث کردن
اومدم بیرون! تماسای سهیل رو ریجکت،ریجکت،ایرپلین مود!
سیگارمو روشن کردم و تو پارک نشستم!
پرت شدم به سه سال پیش یعنی حد یه بوسه ریز باعث شد من انقدر روشن بشم!

معمولا بعد صبحونه،با موبایل شخصیم ویدیو کال صحبت میکردیم!
البته صحبت هم‌نه فقط همو میدیدم و کارمون رو میکردیم،علی شرکت راه‌ساز داشت‌ و ما هم دام و طیور و صد البته خیلی کارهای دیگه‌ای در کنارش داشتیم!
ساعت ۲ ظهر بود،از کال اومده بودیم بیرون که….
-الو جانم؟!

  • پسر کوچولو من چطوره؟
    -من حالم بده راسش!
    +واااا چرا قربونش بشم من
    -دوری از یه فرد خاص
    +اون فرد خاص کیه؟
    -حالا!!!
    +یعنی اصلا من نیستم
    -نه کی گفته شما ایین
    +آراد فدات بشم که دروغ هم نمیتونی بگی
    -خب آره دلم واسه عمو علیم تنگ شده
    +اولا قربون اون دل،دوما علی خیلی سخته!
    -آره خیلییی سخته،اصلا دوس دارم به شما ربطی نداره(لحنم جدی بود)
    +😂😂حالا جو رو دو دوستی نگیر،بیا پایین منتظرتم
    -کجا؟
    +پاییین دیگه

هوای گرم تابستون،چنان گرمایی میزد که دوس داشتم لخت باشم!
سوار ماشینش که شدم!بحثمون رفت سمت کار و بار و رسیدیم خونه مجردیش، روی مبل افتادم،خداروشکر خونش سرد بود….
علی:ناهار رو چی بزنیم
آراد:اول دوش،من میرم دوش میگیرم میام

از حموم که بیرون اومدم صدای تلوزیون چنان بلند بود که گوشام جر خورد
-الووووو چه خبرههه؟
+جای حساسه
صدا شو کم کرد!
لباسامو که پوشیدم اومدم!
وای اون از اون زیرپوشایی که میگم رو پوشیده بود و شلوار ورزشی! وا رفتم نمیتونستم جلو خودمو بگیرم!
علی:وای امشب میمیرم
آراد:چرا
+از سق سیاه تو،چنان داری با چشات منو میخوری
-عمووو،اینجوریاشو دیگه نداشتیم
+حالا بیا بیا بشین سر پا بده کوچولو

رفتم رو مبل راحتی بغلش،بدنش گرم بود و بوی عطرش کل دماغمو پُر کرده بود!
صدای تلوزیون رو کم کرد،بلند شد مبل رو تخت کرد و اومد بغل من،همیشه دوس داشت نازشو بکشم چون میدونست:
-خدایی ناز نکن دیگه یه هفتس ندیدمت
پریدم بغلش کنم نذاشت
+نه هنوز نه
-عمو علی!
+به یه شرط!
-چه شرطی!؟
+عمو رو بزرای کنار!
-خب علی کیر کلفت من،بغلم کن دیگه

کیر علی واقعا کلفت و دراز بود،خوردنی زیاد،
گفت ای جان،ای جان ،بیا ببینم اینجا،تنها مرز بین ما لباسامون بود،داغی لباشو رو گونهام حس کردم ، همیشه از لپام شروع میکرد تا رسید به لبم
خیلی آروم میبوسید نه خیل یواش نه خیلی سخت ملایمت خاصی داشت،لبامونو جدا کردیم که نفسم بند اومده بود،……گفت:فدای لبای قلوه‌ایت برم که به یه دنیا نمیدمش.
دوباره لبامون در هم قفل شد،ناخودآگاه دستم رفت رو شلوارش و کیرشو میمالیدم،سیخ سیخ بود
واقعا سفت!
دستمو کردم داخل،داغی کیرش و خیسی کلش خیلی لذت بخش بود برام،درش اوردم دیگه کامل صاحب کیرش بود که دستشو برد کیرمو گرفت:درش بیار درش بیار اینو که عمو علیش قربونش بره……
شلوارمو در اوردم،کیرامونو به هم میمالیدیم که زنگ خونه رو زدن!
غذا اورده بودن،خیلی بی‌موقعه علی پرید غذا رو گرفت و برگشت!
آراد:اول ناهار رو نخوریم؟
علی:فلن نسخ تو شدم
به کمر خوابیده بودم اومد و روم دراز کشید،لباشو برد رو گردنم میدونه که چقدر رو گردنم حساسم،بی وقفه،گردنمو میبوسید و میک‌میزد!
البته خیلی آروم و ملایم،گاهی سرعتشو بالا میبرد ولی سفتش نمیکرد،امد پایین تر،دیگه بعد تقریبا ۷ ماه میدونست از گردن تا کیرم رو خوشم نمیاد خیس بشه،پس مستقیم رفت و کله کیرم رو وارد دهن داغش کرد،لذتی که علی برام ساک میزد!
دخول اون اوج لذت رو برام نداشت،بدون ذره‌ای دندون،ته حلقی سرعت آروم گاهی تندش میکرد،
آراد:دارم میام بسه بسه
علی:آخ قربون پسر کوچولوم برم که وقتی حشریه چقدر،خوشتیپ تر میشه!

بالاخره نوبت من بود،بلند شدم،گفت کجا، برشگردوندم و به کمر خوابوندمش لباشو گرفتم،اانگار که غذا بود و منم از قحطی اومده باشم،زبونمو داخل میکردم،چنان میک میزد که آبم داشت میومد،تا اینکه ولشون کردم و علی گفت:سوراخت چی!؟
+فلن نوبت توئه
داشت میگفت که داگی شو که سوراخ هوشگلتو بخورم که چنان کیرشو تا ته زدم تو حلقم دادش در اومد،درسته علی ساکر خوبی بود ولی به گرد پای منم نمیرسید،صداهایی که از خودش در می اورد چنان لذتی داشت که سرعتمو زیاد کردم،از صداش معلوم بود تو اوج لذته،ولی برعکس من آبش زوود نمیومد،تا اینکه در اوردمشو گفتم:
علی طاقتشو ندارم،لطفا لطفا!!!
به کمر خوابیدم،اومد و لنگامو داد بالا و خواست لیس بزنه،
+نه نه عمو لطفا ، بکن توش لطفا!!
-عیب به چشم!!
انگشتشو تفی کرد،یه انگشتو رو که فرو کرد گفتم:
+انگشت نه،اون یکی!!
-کدوم؟
+همون دیگه
-این گنده بکو میگی
+اوهم،لطفا،خواهش میکنم
-مطمئنی دردت میادا. !!!
+تو بکن عزیزم
چشمامو بسته بودم،داغی کله کیرشو حس میکردم ولی نامرد فرو نمیکرد،یه دفعه سرشو از سوراخم جدا کرد تا اومدم چیزی بگم،کلشو فرو کرد،چنان درد لذت بخش کل وجودمو گرفت:
+آخ کُشتی منو
-دردت اومد
+آره
کم کم بیشتر فرو میکرد
-پس درد داره!؟
+بخدا که دارم میمیرم
-مگه دوسش نداری؟
+عاشقشم
-پس چرا غُر میزنی
+نه فداش شم،مشکلش اینجاست که خیلی گندس
دیگه داشت تلنبه میزد! صدای شالپ و شلوپ فضا رو پر کرده بود و البته نال‌های من،میدونستم ناله‌هام بیشتر حشریش میکنه!
-عمو علی یواش تر لطفا
+اینجا یواش نداریم……
انقدر سرعتشو بالا برده بود که کیرش داشت به رودهام میخورد،ولی لذت عجیبی داشت!
آراد:عمو لطفا یواش تر،خواهش میکنم!
لطفا،درد داره!!!
خواهش میکنم،بیارش بیرون میخورمش،جوری ساک میزنم که آبت بیاد!!!
چند تلنبه اخر رو چنان زد که دیگه واقعا درد داشت و آبش خالی شد تو کونم!

اخرین سکسمون بود،از اون عصر و شب به بعد با یه تماس تلفنی خدا‌حافظی کرد بام و تمام!

دیدم تو پارکم و سیگارم خاموش شده و حتی یه پک نزدم و چنان کیرم سیخ شده و حشری بودم
نفهمیدم چجوری بلند شدم!
همون نزدیکی یه آبی خریدم و یه شیشه رو کامل رفتم بالا،حال جسمیم اوکی شد،ولی روحی ریده شده بود به من!

گوشیم داشت زنگ میخورد سهیل بود:
-الو بله
+کصخل کجا رفتی؟
-پارک
+با همین؟
-با کی؟
+اکست دیگه
+نه تنهام،حالا چرا فکر کردی با همیم
-چون از دستشویی که اومدین بیرون با هم رفتین دیگه فکر کردم دوتایی هستین!
+نه تنهام
-پس گم شو بیا اینجا دیگه
+نه دارم میرم خونه،علی اومد تو هم اگه تونستی بیا
-داداش آراد بیا کافه منو آرمان و علی سه تایی هستیم کافه هم خلوته
+فدات داداشی ولی الان حوصله ندارم
-ناز نکن دیگه برا من
+میگم میرم خونه تو هم بیا
-باشه میام،تو برو!

به خونه که رسیدم،حالم بدتر شد،دوش آب یخ گرفتم و فقط لباس تنم کردم همونجوری با موهای خیس رو کاناپه نشستم و صدا موزیک بردم بالا!!
گوشیم که زنگ خورد پریدم:
سهیل:باز کن دم درم!

سهیل که وارد شد یه صدای آشنایی هم باهاش بود،سرمو اوردم بالا دیدم:

آرمان:سلام آراد خوبی داداش…………

ادامه...

نوشته: Gaysyg


👍 7
👎 3
6901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

903933
2022-11-24 02:49:40 +0330 +0330

قشنگ بود ادامش رو بنویس

1 ❤️

903942
2022-11-24 03:29:20 +0330 +0330

افرین چه خوب نوشتی، لذت بردم

1 ❤️

974709
2024-03-11 19:26:24 +0330 +0330

هرکی لایک نداده رو گاییدم

0 ❤️