هومن نجاتی ملقب به گرگ بیابون به اتهام 4 فقره تجاوز منجر به قتل بازداشت می شود. هومن یک مجنون به تمام معناست. سرهنگ امیر کریمی، بازپرس پرونده، در حال بازجویی از هومن است. گرگ بیابون که اتهام وارده را پذیرفته، به شرح ماوقع پرداخته و نحوه ی قتل آذر را شرح می دهد. او در پایان اینگونه ادعا کرد که هنگام دفن کردن مقتوله در ویلایی که محل ارتکاب جرم بوده ، ناگهان در ویلا باز می شود و …
مهمان ناخوانده
خیالم راحت شد کسی همراه این مادر و دختر که حالا دیگه میدونستم اسماشون پروین و پگاهه نیست. گوشیو گذاشتم روی میز که صدای داد و فریاد پروین به صورت گنگی شنیده شد. لعنتی! تازه میخواستم یه نخ سیگار بکشم! به سختی بلند شدم و رفتم تو اتاقش. ازش کفری بودم، اگر اون نبود، اون موقع تو خونم افتاده بودم و یا میخوابیدم یا میکشیدم!
دوستان مجددا سلام.
از اینکه حوصله به خرج دادید و این قسمت رو هم خوندید متشکرم. عذر میخوام که این قسمت طولانی شد. در واقع میخواستم اول در دو قسمت بنویسم اپیزود مهمان ناخوانده رو اما بعدا ترجیح دادم این اپیزود رو در همین قسمت به اتمام برسونم.
منتظر نظراتتون هستم.
نوشته: Najvaa
واقعا توقع نداشتم چنین داستانهایی در سایت شهوانی اجازه انتشار پیدا کنه . شرح داستان کاملا گویاست . لزومی نیست توضیح اضافه ای بدم. 🤮
وااای من الان تونستم بیام به سایت از صبح و با این حجم از لطف که روبرو شدم اشک تو چشمام جمع شد اصلا!
nazi-khanoom:
ممنونم دوست من. ناراحت کننده تر اینه که هر روز ما توی کشورمون از این پرونده ها میبینیم :-(
mosholi:
لطف داری عزیزم. حتما سعیمرو میکنم خیلی زو قسمت بعد رو اپ کنم.
kosbaz1370:
ممنونم دوست من.
eyval123412341234:
باعث افتخار منه که شما از نوشته منی که درس باید پیش شما پس بدم تعریف میکنید. این بزرگی و لطف شما رو میرسونه. ممنونم ♥
sooooofi:
عزیزم اونقدر من رو تو این مدت مورد لطف و حمایت قرار دادی که میتونم اعتراف کنم ندیده عاشقت شدم!!! :-D ایشالا همیشه سالم و سر حال باشی ممنون از لطف زیادت :-:-
mamooshiii:
اعتراف میکنم یکی از انگیزه هام برای بهتر نوشتن حمایت ها و الطافی هست که شما و سایر دوستان به داستان داشتید. از لطفتون سپاسگزارم ♥♥
خوب شد قسمت تجاوز به دختر کوچیکه رو ننوشتی…
چون ادمین اجازه انتشار بهش نمیداد! … چه عرض شود… مسخ شدم…
منتظر قسمت بعدیام. امیدوارم این یکی زود آپ شه فقط. ?
یه چیز دیگهم درکنار تعاریف دوستان، وسواس کاملن بهجای نگارشت، خصوصن قسمت دیالوگاس که عمومن کمتر تو داستانا بش توجه میشه. حال کردم ?
dream-girl:
و اما جواب شما دوست عزیر
من یکسری توضیحات مختصری انتهای قسمت اول درمورد موضوع داستان دادم. میخواستم سایر توضیحات که مهمتر هم هست رو برای انتهای قسمت 3 بزارم و الان که این کامنت رو دیدم همینجا میگم به شما.
داستان های سکسی اکثرا یا تشویقی هستن یا تنبیهی. و جالبه شما بدون اینکه بدونین هر روز نصف داستان هایی که میخونین در اون فاعل یامفعول دچار انحرافات جنسی اند.
اینجا فقط یه توضیح گذرا میدم و تحقیق رو به خودتون میسپارم.
ما توی این سایت داستان های تشویقی زیادی داریم که نویسنده میاد از انحرافات جنسیش مینویسه باافتخار و خودش رو قهرمان میدونه مثلا بعضی انحرافات مثل:
فروتوریسم: رسیدن به لذت جنسی با دستمالی کردن توی تاکسی و اتوبوس و متروو …
مازوخیسم جنسی یا خودازاری: مریض تحقیر شدن یا ازار دیدن براش لذت بخشه منحصرا در مفعول ها
ترنسوتیتیسم یا مبدل پوشی: اسمش معلومه بیماری ترنسکشوال ها یا زنانه پوش هاست.
زوفیلیا یا حیوان دوستی: لذت بردن از آمیزش با حیوانات
و…
و البته همه ی این انحرافات توی کشورمون هست. این که بقیه داستان ها زیاد روش مانور نمیدن باعث شده شما فکر کنی داستان من چیز عجیبیه در حالی داستان من هم مثل خیلی داستان های دیگس فقط حالتش حالت تنبیهی هست. هیچکس نه تو داستان نه بیرونش کارهای هومن رو تایید نمیکنه حتی خودش!
محدودیت کاراکتر داره گوشیم ادامش تو کامنت بعد
Dream-girl:
و اما داستان من شرح کامل زندگی یک ادم مبتلا به سادیسم جنسی و پدوفیلیاست.
حالا اینا چین؟!
سادیسم جنسی تمایل شدید به ازار رسوندن به مفعول هست که گاها منجر به قتل وی میشود. عموما ریشه در کودکی بیمار داره اینکه خودش قربانی تجاوز جنسی باشه یا شاهد تجاوز یا ازار رساندن به عزیزانش.
پدوفیلیا یا کودک دوستی شدیدترین و بدترین نوع سادیسم جنسی هست که بیمار به یک کودک به زور تجاوز میکنه و معمولا کودک رو میکشه. توجه کنید گفتم معمولا میکشه نه گاها!
حالا اینکه من اومدم این بیمار رو در بند و درحالی که از شدت پشیمونی داره همه چیز رو میگه و اینکه اخرش هم احتمالا سرنوشت خوبی نداره به تصویر کشیدم از نظر شما زننده و بی اخلاقیه پس چطور سایر داستان ها رو اینطوری نمیبینید؟!
اسکلت حشری:
ممنونم دوست من. ننوشتن قسمت تجاوز به کودک دلیلش این بود که شدیدا کار کثیفیه این کار و من اگر مینوشتم شاید بعضی نوشتنش رو دلیل بر تایید من به این کار میدوستن. همونطور که الان هم بعضا فکر میکنن من کارهای هومن رو تایید میکنم!!!
وسواس روی دیالوگ ها به خاطر علاقه ی زیاد خودم به داستان های دیالوگ محور هست. بیشتر دوست دارم داستان به صورت فیلمنامه و دیالوگ بین اشخاص باشه تا اینکه به صورت سوم شخص تعریف بشه. از لطف و دقت نظرتون ممنونم
کاش حتی یکی ازبیماران اکنون و متجاوزین و منحرفین فردا اینجا یا هرجایی مثل این داستان ها را می خواندند ودر فکر درمان یا مشاوره می افتادند.کاش دنیا کمی امن تر بود برای بچه ها .
ممنون و موفق باشید.
امیدوارم به واسطه قلم شما حتی یک جنایت هم در اینده کم شود.
«صفت سگ وفا است نه تجاوز»
خیلی خوب بود!سردرد بدی گرفتم! این داستان واقعیت داره یا خالقش خوده شما هستی؟
بهار سرد:
ارزوی قلبی من هم همینه.
ممنون از لطفتون ♥
Shah-nasab:
ممنون از لطفتون.
داستان کاملا ساخته ی ذهن هست و از هیچ داستان واقعی ای حتی اقتباس هم نشده. ♥
واقعا محشری –از خوندن داستانهای سایت حالم بهم میخورد مگه معدود داستانهایی که ایول عزیز و…مینوشتن و خوشحالم که یکی مثل اونا پیدا شده که ادم را مشتاق به خوندن میکنه –مرسی عزیزم
ادم وسوسه میشه بازهم داستانو بخونه ==شما جزء محدود کسانی هستی که با نوشته هاتون به بقیه احترام میذارید نه مثل داستانهای مسخره که فقط دروغ و …که باعث توهین به شعور خوانندگان میشه==لطفا زودتر ادامشو بنویسید —ممنونم دوست خوبم
يعني انقدر خوب نوشتي كه گند زدي به حال و احوالم :)
شايد يادت نباشه، ولي من برا قسمت قبل بهت پيشنهاد دادم كه يه حالت عشقي هم وارد قضيه كني. كه سكس با پروين منو ياد اون پيشنهاد انداخت كه با جنون خوب ادغامش كردي
آفرين. زياد شهواني نياي و ترسي نخوري و به جاش زيتون بخوري يه چيزي مي شي :)
Moj-78:
ممنونم شما لطف دارید خوشحالم که خوشتون امده.
avaminoo:
سلام. چه پارادوکس قشنگی داره جمله ی اولت! یادمه! ممنونم از لطف شما امیدوارم بتونم تو قسمت سوم هم نظرتون رو جلب کنم.
Parham.t.a:
سلام دوست من. خیلی لطف داری نفرمایید تجربه ی این عزیزا خیلی از من بیشتره. به شکلی استاد من هستن. ازینکه تونستم داستانی در شان شما بنویسم خوشحالم ♥
فقط میتونم بگم محشر بود ، دو قسمتشو باهم خوندم و واقعا حال کردم حس دیدن یه فیلم واقعی بهم دس داد
دِمت داغ شاه پسر
در مورد سکانس اولش دقیقا یه همچین صحنه ای رو تو یه کلیپ از سکس سیاه دیده بودم فک کردم داری یه همچین ماجرایی رو با استناد به اون شاخ و برگ میدی اما قسمت دوشو که خوندم فمیدم داداشمون خودش یه پا نویسندس ، امیدوارم بازم قلمتو ببینم
جدیداانگارشهوانی هم مثل مجله اطلاعات هفتگی داستانهای جنایی دنباله دارمیذاره
خیلی زیبا بود ولی اون تیکه که لبش رو کند جیگرمو آتیش زد…وای بلال شدم
آقای نجوا لطف کن داستان من که اسمش قضاوت عجولانست رو بخون و نظر بده مرسی
Master_fucker:
ممنونم دوست من. من این فیلمی که گفتید رو ندیدم ولی اگر دیده بودم حتما قسمت اول رو جور دیگری پیش میبردم که این سوتفاهم پیش نیاد. خوشحالم که داستانم تونست نظرتونو جلب کنه.
Mimi1368:
تو دنیای واقعی هم خیلی وقته که داستان ها یا جنایی ان یا اختلاس یه عده و بدبختی یه سری دیگه. بی شک نویسندگان هم توی همین دنیان و شرایط محیط روی قلمشون اثر میگذاره.
80mohsen80:
ممنونم همین الان میخونم داستانتو
سلام نجوای عزیز…
راستش داستانو نتونستم بخونم و فکرم نمیکنم که حداقل تا چند روز آینده بتونم هیچ داستان بلندی بخونم…
به هرحال اول خواستم یه عرض ادبی کرده باشم و درثانی تبریک بابت مورد استقبال قرار گرفتن داستانت. آرزو میکنم هرچه زود تر قسمت سومشم توسط ادمین آپ بشه…
موفق و سربلند باشی.
Charlatan1375:
شما همیشه به من لطف داشتی دوست من. امیدوارم در اسرع وقت، وقت و فکرت ازاد بشه که بتونی دوباره داستان بخونی و با حمایتت به نویسنده ها انگیزه بدی ♥
No_limit:
ممنونم دوست من.
بی شک اگر من مادرش و فقر و اعتیاد و ساقی ای که به اون شکل مواد میفروخته و… رو مقصر نمیدونستم به توضیحش نمیپرداختم.
♥
عالی بود . در عین ترسناکی خیلی هم سکسی وجالب بود. قلمت مستدام.
ببین دوست عزیز …من باتو بحث فلسفی و یا روانشناسی در این زمینه ندارم …لزومی هم نبود این همه توضیحات سر هم کنی …من بخوبی واقفم که چی نوشتی و برداشتت هم از کامنت من بسیار مبتدیانه بود …حتی منظور منو متوجه نشدی هر چی خودت خواستی برداشت کردی …من کی گفتم که داستانت زننده و غیر اخلاقی بوده ویا منظور منو اینچین بی اینکه حرمتی براش قائل بشی برا خودت تعبیر کردی !
علیرغم ادعای شما من به داستانهای بعضا آبدوغ خیاری اینجا هم عادت ندارم که بخوام دورشون یه خط محافظه کارانه بکشم …! اما اصلا هم دوست ندارم چنین داستانهای بد اموزی که اگر بیشتر از داستان های محارم مخرب و بد اموزی نداشته باشه کمتر از انها هم نداره …ادامه در کامنت بعدی
از اینکه داستان شما ناقض قوانین کاربری سایت بود هیچ حرفی در آن نیست یا اگر تبعیضی این وسط وجود داره من ازش بی اطلاعم …بگید که ما هم در جریان باشیم … اما از نظر خودم باید بگم داستانت بسیار ناراحت کننده بود همین . شخصا به پیامد داستان خیلی اهمیت میدم . من خاطره یا داستان میخونم و به پیامدش فکر میکنم اینجا ننشستم که به دیکته یا انشاء نویسنده نمره بدم …البته نمیگم اینکارو نکردم اما برام در درجه های بعدی اهمیت داره …در یک قالب
وحالا راجب داستانت
اینکه گفتی طرف از روی پشیمانی لب به اعتراف گشوده بنظرم یه حرف کاملا نسنجیده است . یا اینکه ادعا بشه این داستان باعث عبرت سایرین بشه باز هم خوش خیالی محضه. …ادامه …
حBad man داستان شما زمانی که گیر میفته …اعتراف میده چون میدونه اگر اعتراف نده با چیزی مواجه میشه که از ش تنفر داشته و خود میتونه یکی از علل های اصلی پیدایش این بیماری در وجود ش باشه یعنی آزار دیدن و کتک خوردن و بعضا شیشه نوشابه تو ماتحتش کردن…کاری که با خفاش شب کردن …این اشغال یه هفته فقط مامورین رو با اسمهای الکی بنام شریک جرم یا مقصر اصلی فرستاده بود دنبال نخود سیاه و بریش همه هم میخندید …اما وقتی فهمیدن با چه جور سادیسمی سرو کار دارند واز اونجا که این بیماری رو خیلی خوب و بهتر از هر روانشناسی میشناسند طبعا خیلی خوب هم بلدند با هر مدل سادیسمی …چه جورباید رفتار کنند …ادامه…
.و تشخیصشون هم کاملا درست بود. رو این حساب با دو روش بسیار ساده بدون بازجویی .نه تنها به تمام قتل ها و تجاوزات اعتراف کرد بلکه بچه گیش هم ، هرغلطی که کرده بود ( داده و کرده …زوری و غیر زور ) همه رو اعتراف کرد…! طبق خبر موثقی که داشتم …اماله کردن پنج عدد تخم مرغ آبپز و نشوندن رو صندلی که زیرش کفی نداشته و یه کپسول پیک نیک با شعله کم زیرش گذاشتن و دو سه حرف کاملا حساب شدهِ اثر گذار ، که بار روانی سنگینی روی دوشش بهمراه داشته … که خوبیت نداره حرفی ازش بزنم کفایت میکرد …وگرنه هر چی کتک میخورد عین خیالش نبود … !
همچین ادمی اگر بتونه از چنگ قانون فرار کنه فکر میکنی از شدت پشیمانی و ندامت توبه میکنه ؟…دیگه سر وقت ارضا کردن عقده های درونی اش نمیره؟ !
من حالا نمیدونم این داستان رو اگر بنا به تخیلات خودت ساختی شاید بتونی رفتار و اعمال Bad man داستانت رو از لحاظ روانشناسی توجیه کنی و طبق سناریوی خودت به بازی بکشونی اما فقط در محدوده حیطه افکار خودت میتونی اینکارو بکنی …اما وقتی پای قانون رو وسط میکشی دیگه این حیطه ای نیست که بتونی با تخلیل خودت براش شرح ببافی و قصه رو اونطور که بخوای به انتها برسونی!
بعنوان مثال نوشتی که سرهنگ به مجرم روانی گفته …نمیخواد بگی چه جوری به بچه تجاوز کزدی …فقط بگو چه جوری کشتیش !!! …محاله که در یک بازجویی معمول یا تخصصی چنین مواردی رو که میتونه مویی رو از ماست بیرون کشید سر سری بگذرند …دوم اینکه روال قانونیست …موضوع دل خواستن یا احساسی شدن سرهنگ نیست .باید برای تکمیل پرونده که یه موردش در سوابق اعمال سادیسمی این مجرمین ثبت میشه شگرد این ادمها رو مو بمو حتی تمام لحظات تجاوز، هر چقدربرای بازجوشنیدنش دردناک باشه بفهمند حتی یه درجه بالاتر بازسازی صحنه هم ازنحوه تجاوز فیلم میگیرند .
با خواندن این داستان هم هیچ سادیسمی اینچنینی درس عبرت نمیگیره …چه واقف باشه چنین بیماری داره چه واقف نباشه …چون اعمال اینها به شرایط محیطی و زیستی و روانی و عقلیشون بستگی داره…
کی میتونه تضمین بده که انتشار این داستان در این سایت تعداد کسانی که چنین بیماری پنهانی در وجودشون دارند با خواندن این مطالب ان هیولای درونشون بیدار نمیشه یا بعضی ها به وسوسه چنین اعمالی نیفتند بخوان تجربه کنند از کسانی که با خواندن همین داستان بخوان درس عبرت بگیرند بیشتر نباشه ؟ انهم در این جامعه محدود شده که خیلی ها رو از لحاظ روانی و شخصیتی دچار محدویت هایی بنام عقده کرده و دارای چند شخصیت شده اند و هر دمی پشت یکیشون پنهان میشند!!
فریدون_فرخزاد_2:
ممنونم دوست من ♥
kos_doost:
شما لطف دارید ممنونم.
Dream_girl:
خانوم نگو ازین حرفا ادم خنده اش میگیره! شما روی داستان ریز شو. یه تیکه اش هومن میگه این بازی ای بود که سرنوشت برام نوشته بود چه بازی میکردم چه تهش باخت بود. در ضمن اینکه میای میگی سادیسمی ها از اینکه بقیه بزننشون میترسن اصلا اینطوری نیست. پدر من 25 ساله روانشناسی دادگستری خونده بود بعدشم همونجا کار میکنه. تک تک این پرونده ها رو من باهاش زندگی کردم تا اینکه خودمم همین راه رو رفتم.
اینکه میگی باید ریز همه چی رو میدونن مال ایران نیست! تو ایران به سلیقه بازپرس ربط داره! اگر جایی رو نخواد بشنوه اما وقوع جرم محرز باشه نمیزاره مجرم بگه اما توی پرونده مینویسه به علت پراکنده گویی در این مورد نمیشه به هیچ کدوم استناد کرد.
بعدم کل مشکل این داستان همین نگفتن اون تیکه بود؟!؟!
کسی که با این داستان با این لحن هیولای درونش!!! بیدار بشه بدون این هم میشه. ام خیلی ها با این داستان هیولای درونشون!!! از بین میره. شما به خاطر یک نفر میای دعوا میکنی تاثیر کلی رو دریاب.
ممنونم و بجهت حوصله ی ستودنیت در خلق فکورانه ی رویدادها،تنظیم دیالوگها،ویرایش متن و …تحسینت میکنم
خلق داستان با رویکردی متفاوت از جمله نقاط قوت داستان شماست
پس ار مدتها که طبق عادت برای خواندن یک داستان زیبا تنها میبایست به سراغ داستانهایی میرفتیم که تنها حاصل قلمفرسایی بزرگانی همچون ایول و اساطیر و بکی دوتای دیگر بود!
اکنون برایم مایه خوشحالیست، آشنایی با نام و قلم نویسندگان توانمندی همچون سوفی و نجوا که با طرح نگاهی نو نسبت به سکس و آثار و تبعات آن، شهوانی را جان تازه بخشیدند
شگفتا!شب سپید نیست اینجا درو کنه!کجایی عامووووو…
Mylove509:
سلام دوست عزیز من
خدا رو شکر این داستان بر اساس واقعیت نیست و ساخته ی ذهن منه.
اما متاسفانه مثل این داستان کم تو واقعیت اتفاق نمیوفته :-(
معمولا تو پرونده های اجاوز به این شکل که من به تصویر کشیدم به زن آسیب نمیرسونن. ترسیم تجاوز به این شکل به این خاطر بود که بفهمیم زن ها چقدر از این موضوع آسیب میبینن :-(
ممنون از شما
TIRASS:
ممنون دوست من شما لطف داری
Salam Najvaye aziz. kheli khub bud.
in dastan vaghei hast ?
ya bakhshie az un ?
ya bar asase vagheiat ?
ya zaeye takhayol shoma
bebakhshid miporsam…
گمانم اینبار این منم که باید برای همه حرفهات و همینطور توجه نکردن به تمام انچیزی که برات نوشتم و ابدا حرفی برای گفتن نداشتی جز سفسطه، بهت بخندم .
بزار یه چیزی بهت بگم و آویزه گوش هات کن چون میدونم روزی یاد حرفهای من خواهی افتاد و افسوس خواهی خورد.
اگر نقد پذیر نباشی به هیچ جا و هیچ چیزی نمیرسی .
نظرات دوستان دیگه در جای خودشون برای من محترمه…اما اینکه تو عادت نداری غیر از نقد مثبت ، نقد دیگری رو که با دیگران همسو نیست بر بتابی ، نشان از بی جنبه بودن خودته و با این طرز فکر ، ره به جایی نخواهی برد … نتیجه این واکنش کاملا در لابلای جملاتی که روح لج بازی و سرتقی و خودخواهی و گهگاه توام با بی ادبی ، بعنوان جوابیه ارسال کردی مشهوده
که حتی آثار این ناراحتی رو میشه پای داستان های دیگه به شکل کل کل کردن مشاهده کرد! تو هنوز معنی عرف رو نمیدونی یعنی چی !!! اونوقت میایی سر این مسئله بخودت اجازه میدی در پای یک داستان دیگه به من تیکه بندازی ؟!!
حرفهایی که بهت زدم تماما ناشی از واکنش های نابخردانه خودت بوده که بعنوان جوابیه برای من نوشتی. البته میتونی ادامه بدی من هیچوقت شروع کننده چنین موارد پیش وپا افتاده ای نیستم چون در حد کلاس و سن و سال من نیست …اما استقبال گر خوبی هستم .
Dream-girl:
شما هم داری تند میری هم تنها. وایسا با هم بریم.
من نقد منطقی رو با سعه صدر میپذیرم اما وقتی شما میای کل کار رو با یک جمله تمسخر امیز زیر سوال میبری نه.
بعدشم من تمسخر نکردم شما 20 خط به صورت تخصصی از روانشناسی و حقوق گفتی بعد میگی هیولای درون! خب همین دو کلمه کل بحث تخصصیت رو زیر سوال میبره.
بعدشم حالا که خواستی بحث کنیم بدون شوخی چشم من هم هستم اتفاقا.
جزییات حادثه خیلی مهم اند برای تشخیص سلامت روانی. کاملا این حرفت درسته. روانشناس یا بر اساس پرونده نتیجه رو میگه یا شخصا با مجرم جلسه حضوری میزاره.
کار من تو دادگستری همینه. تشخیص سلامت روان مجرمین. کار همه ی روانشناس هایی که با دادگاه کار میکنن همینه.
اگر شما یک پرونده خفاش شب رو دیدی من صد تا پرونده مثل اون رو دیدم که یه دونه اش هم رسانه ای نشده. وقتی مینویسم بازجو گفته نمیخواد بگی این رو بدون قبلا همچین پرونده ای خوندم. یه راننده سرویسی بود. به یه دختربچه دبستانی تجاوز کرده بود بعدم کشته بودش. که بازجک جزییات تجاوزش رو نخواست. طرف به طور کلی گفت کردم! به همین خاطر درخواست جلسه حضوری کردم رو در رو برام تعریف کرد. تو سایر پرونده ها هم همینه. قاضی دادگاه فقط میخواد بدونه تجاوز شده یا نه. بازجو برای قاضی مدرک جمع میکنه. حالا روانشناس هم میخونه! پس لزومی به ذکر جزییات نیست هر چند جزییاتش بعدا توی گزارش وضعیت سلامت مجرم ثبت میشه.
اینکه میگی داستان روشون اثر نمیگذاره اتفاقا کاملا اثرگذاره. فکر کردی تعداد افرادی که فکر تجاوز تو سرشونه و میان مطب روانشناسی کمه؟! نه اصلا خیلی هم زیادن. و خیلی هاشون با همین داستانا بیخیال میشن. خیلی خوشحالم که شما مطالعات بالایی دارید. اما تمام حرف هایی که گفتید نتیجه مطالعه بود نه تجربه. توی ایران مطالعه جواب نمیده تا تجربه نکنی نمیفهمی چه خبره.
من زیر هیچ داستانی هم کل کل نکردم. تا جایی که یادمه فقط یک بار با شب سفید اون هم کل کل نبود خیلی مودبانه بهش گفتم رفتارش درست نیست.
و اگر بحث دین بوده جایی وارد شدم تا از اعتقادم دفاع کنم. شما احتمالا من رو اشتباه گرفتید.
دوستانی مثل اساطیر و سوفی و ایول هم گواه این حرف منند.
dream-girl:
اها الان منظورتونو از تیکه پای داستان فهمیدم. این که عرف نیست دختر سیگار بکشه تو خیابون و به پیرمرد سیلی بزنه!!!
حرف شما تنها نبود و من هم جواب شما رو ندادم.
جواب من این بود کسی که دنبال عرفه بره تو خیابون تا صحنه رو واضح تر ببینه! نه اینکه تو شهوانی دنبالش باشه.
تیکه اس؟ اشتباهه؟
یعنی همه پیز تو شهوانی عرف جامعه اس جز سیگر کشیدن اون دختر توی خیابون؟!
پس محارم و گی و لز و تجاوز و… همه عرفه؟!
شما اتفاقا خودت همون کسی هستی که میخوای هر جور شده حالا الکی یا واقعی به همه ایراد بگیری. بعد جالبه وقتی میبینی یک نفر هست که جوابتو میتونه بده سریع نسبت بهش گارد میگیری تا هر جور شده تخریب شخصیتیش بکنی.
فرضا قبول کنیم که تمام ایراداتی که شما به داستان ها میگیری درست باشه. خب شما که اینقدر وارد هستی و اینقدر اطلاعات داری داستان بنویس. خداشاهده اگر خوب باشه من اولین نفر هم لایکت میکنم هم زیرش مینویسم من یکی حداقل یک دهم شما هم نمیفهمم.
مثل آقای فراستی که فاخر ترین اثرش یک فیلم کوتاه درپیت بوده و نشسته به همه ی اثار فاخر ای ان میگه مقوا، بدون هیچ کارنامه ی درست و حسابی ای میای به همه ی نویسنده ها گیر میدی! گیر میدیا ایراد نمیگیری فرقش خیلیه.
بعدشم اگر داستان من ناقض قوانین سایت بوده، اینجا ادمین داره از منو خورد و بردی هم نداره که بخواد پارتی بازی کنه. اگر ناقض قوانین بود ایشون جلوی انتشار رو میگرفت. یعنی فقط شما قوانین رو میدونی؟ ادمین نمیدونه؟! خودت رو بالا ببین خیلی خوبه اما این که فکر میکنی همه از تو پایین ترن یه روزی جوری میزنتت زمین که نفهمی از کجا خوردی! اینم که گفتم تیکه نبود نصیحت بود.
سلام نجوای عزیز…
این قسمت چیزی جز تحسین و تشویق من برات نداره،خط به خط داستان رو میتونستم مثل یه فیلم نامه قوی جلوی چشمام تصور کنم و اوج داستان همونجایی بود که سرهنگ کریمی با مشت تو صورت هومن کوبید.فقط امیدوارم قسمت سوم(پایانی) اونم به همین خوبی نگارش شده باشه…??
در مورد قسمت نظرات فقط یه گله ای دارم که ترجیح میدم تو کامنت بعدی توضیحش بدم.
سلام
همذات پنداری ای که تو داستانت هست آنچنان قویه که آدم خودشو تو تمام صحنه ها حس میکنه،خوبه…«نفس گیر و منزوی و خشن»،اینا صفاتی هستن که شخصیت هومن برام تداعی کرد… ولی این : ۰از بچگی زندگی من پر از زشتی بود و همین باعث شده بود یک حس نفرت ناخودآگاه نسبت به زیبایی ها تو وجودم شکل بگیره. میخواستم جوری بگامش که اون فرم قشنگ صورتش رو به هم بریزم.۰ این جمله،به تنهایی،دقیقا و کاملا توصیف بسیار زیبا و درستی از بلاییه که سی و خورده ای ساله داره هر روز و شب تکرار میشه،بلایی که انگار تمومی نداره،لامصب!یه سری آدم!که تیکهٔ بالا توصیفشون میکنه،در راس همهٔ امورن و …انگار فقط زاده شدن تا گندِ بزرگی بزنن به هرچی زیبایی و چیزهای خوبه!!!.. برای همین توصیف زیبایی که از ذات این گرگ نماهای شبه انسان کردی،به آفرین پیش من داری…این قسمتم خوب بود هرچند که نیازی هم نبود به گفتنش و … مرسی
عالی مینویسی. هر چند که داستانش ناراحت کنندست