از لجن زار تا رهایی (۱)

1402/09/24

من دیدم همه یه جوری میان اسم و سن شون رو میگن انگار قراره مدال بدن اما من نه دلم می خواد اسممو بگم و نه حتی اسم فرضی انتخاب کنم از زمانی که خودمو شناختم پدری نبوده بالای سرم باشه و همیشه هم مستاجر بودیم مادرم کار درستی نداشت یه جا منشی بود که اونم آخرش پولشو خوردن و بهش تهمت دزدی زدن و اخراجش کردن منم 16 سالم بود درس که توی سرم نمیرفت دائم هم توی محل جنگ و دعوا راه مینداختم یه روز صاحبخونمون بخاطر ندادن کرایه اثاثمون رو ریخت توی کوچه و مجبور شدیم بریم خونه همسایه مامانم به یه نفر زنگ زد و فقط یه جمله گفت هر چی بخوان قبوله بعد از دو ساعت یه شاسی بلند مشکی که رانندش یه خانم بود اومد دنبالمون مامانم سولی صداش میکرد سولی خودش خیلی خانم قشنگی بود با موهای فرفری بلند مشکی بعد به مامانم میگفت به به آقا پسرتم چه خوشگله اینو بدش من بذار دست من باشه مامانم گفت شرط من اینه من و پسرم باید یه جا باشیم سولی میگفت دیوونه ای؟ می خوای جلوی این؟ مامانم گفت من حواسم بهش هست مشکلی پیش نمیاد پسرن به حرفم گوش میده سولی گفت اینکارو نکن شر میشه من میدونم که شر میشه بعدش امکان داره صد تا بلا بیارن سرش در تمام طول مسیر سولی اصرار میکرد من پیش اون باشم و مامانم قبول نمیکرد تا اینکه رسیدیم به یه شهرک توی دل جنگل انقدر ترسناک بود از همه طرف فقط جنگل بود وقتی رسیدیم اونجا دو تا پسر نره غول با هیکل های ورزشکاری اونجا بودن بنام جابر و اسد که سولی ما رو تحویل این دو نفر داد و بهشون گفت اینا رو توی ساختمان شرقی جا بدید همون سویت پایینیه خودتونم توی ساختمان غربی باشید سولی بهمون گفت این شهرک الان کسیو ساکن نداره و فقط شما هستید و جابر و اسد به مامانم گفت برای آخرین بار میگم اینجا جای این پسر نیست بذار من ببرمش من گفتم من میخوام پیش مامانم بمونم گفت باشه سولی کشیدم کنار و بهم گفت به حرف مامانت و جابر و اسد گوش بده باشه؟ گفتم چشم سولی رفت و جابر گفت بیاید بریم تا سویت رو نشونتون بدم جابر به مامانم میگفت خوب کردی پسرتو با سولی نفرستادی سولی همه پسر خوشگلا رو برده خودش میکنه قلاده میندازه گردنش و… باقیشو در گوش مامانم گفت. به سویت که رسیدیم اومد داخل و سوئیت رو نشونمون داد خیلی شیک و تمیز بود گفت اینجا همه چیز هست چیزی کم بود این تلفن داخلیه برشداری عدد 11 رو بگیری من جواب میدم از مامانم پرسید چیز که نیستی؟ توی اون یه هفته تلخ و دردناک؟ مامانم گفت نه گفت خیلی هم خوبه امشب رو حمام کنید و فردا هر وقت بیدار شدی بیا اون طرف این شازده پسرم همینجا میمونه و تلویزیون میبینه…
اون شب اول من رفتم حمام و بعدش مامانم که حمامش خیلی طولانی بود حدود دو ساعتی توی حمام بود و وقتی اومد بهم گفت اینجا رو دوست داری؟ گفتم آره گفت اگر می خوای دیگه برنگردیم اونجا باید به حرفام گوش کنی گفتم چشم گوش میکنم فردا صبح طرفای ساعت 11 از خواب بیدار شدیم صبحانه خوردیم و مامانم با تلفن داخلی 11 رو گرفت و گفت کجا باید بیام؟ من اینجا رو بلد نیستم؟ و گفت باشه منتظرم و گوشی رو قطع کرد و به من گفت تو بشین تلویزیون ببین تا من بیام جایی نریا؟ تا من نیومدم حق نداری از سویت بیای بیرون باشه؟ گفتم کی میای؟ گفت نمیدونم تو تلویزیون ببین تا بیام بعد از چند دقیقه اسد با ماشین اومده دنبال مامانم و رفتن منم نشستم پای ماهواره همینطور که کانال ها رو بالا پایین میکردم خوردم به یه کانال فیلم سوپر منم تنها بودم و هیچ کس نبود صداشو کم کردم و نشستم دیدن کیرم شق شد و می مالیدمش خیلی حال میداد مرده زنه رو خیلی خوب میکرد انقدر که من دو بار آبم اومد تا فیلمش تموم بشه بعدش که جق زدم و آبم اومد از خودم بدم اومد و رفتم لباسمو عوض کردم و زدم یه کانال که اهنگ پخش میکرد ساعت 3 و نیم عصر بود و مامانم هنوز نیومده بود نگرانش شدم رفتم بیرون سویت که دیدم جابر با ماشین دم سویت پیادش کرد سلام کردم اما هیچ کس جواب نداد با مامان اومدیم داخل گفتم کجا بودی؟ گفت اون ساختمون داشتم نظافت میکردم من خسته ام می خوام برم حمام رفت حمام و اومد گرفت خوابید منم باز نشستم پای ماهواره و آهنگ گوش دادم مامانم تقریبا یه روز در میون دو روز درمیون میرفت اون ساختمون و تا عصر نمیومد یکی دو هفته گذشت و دیگه حوصله فیلم سوپر دیدن و جق زدن و آهنگ گوش دادن نداشتم دلم می خواست برم توی محیط شهرک یه گشتی بزنم اما میترسیدم چون مامانم گفته بود که نرم بیرون از سویت تا اینکه یه روز بعد از اینکه جابر اومد دنبال مامانم و رفتن گفتم اینا که نیستن اصلا نمی فهمن من اومدم بیرون و توی شهرک چرخیدم از سویت زدم بیرون و توی شهرک زیبا چرخیدم و بعدش برگشتم سویت خیلی خوش گذشت واقعا شهرک زیبایی ساخته بودن از بس گرم بودن عرق زیادی کرده بودم خواستم برم حمام گفتم بذار فیلم سوپر ببینم و جق بزنم بعد برم حمام از حمام که اومدم بیرون دوباره آهنگ گوش دادم تا صدای ماشین اومد و مامانم اومد اونم رفت حمام و برگشت و مثله همیشه خوابید روزهایی هم که اون ساختمون نمیرفت با هم بیرون نمی رفتیم و ماهواره میدیدیم و اون برام غذاهای خوشمزه درست میکرد از اون روز به بعد مامانم که میرفت منم میرفتم شهرک گردی کل شهرک رو یاد گرفته بودم به جز یه خیابان که تابو ساختمان غربی داشت دلم می خواست یه روز اون خیابان هم برم اما یکم طولانی بود و ممکن بود کسی منو ببینه اما دلمو زدم به دریا و رفتم تا اینکه رسیدم به ساختمان های غربی اونجا هم هیچ کس نبود و یه زیبایی که داشت منظره جنگل واضح تر پیدا بود انگار دیوار به دیوار جنگل بود یه دوری دور ساختمونش زدم که دیدم ماشینی که هر روز میاد دنبال مامانم دم یه ساختمون ایستاده ترسیدم برم نزدیک گفتم نکنه ببیننم که یهو جابر اومد بیرون لخت بود فقط یه شورت پاش بود و داشت با گوشی اش حرف میزد و بعد از چند دقیقه رفت داخل رفتم ببینم چرا جابر لخته؟ با ترس و لرز رفتم دم ساختمون صدای حرف زدن میومد دور ساختمون گشتم دیدم همه پنجره ها بسته ان جز یه پنجره تا نصفه باز بود صدای مامانم میومد که میگفت جابر جابر جابر جابر جابر هم میگفت کیر جابر جنده پولی داری جر میخوری؟ دردت میاد؟ به موهای کیرم آب دهنم از ترس خشک شده بود یه نگاهی داخل انداختم دیدم مامانم لخت روی زانوهاش خم شده جابر از پشت کیرشو کرده بود توی کوس یا کون مامانم و عقب جلو میکرد اسد هم کیرشو کرده بود توی دهن مامانم و دوتایی داشتن مامانمو میکردن انقدر کرد تا آب جابر اومد و مامانمو ول کرد گفت جنده پولی هر روزم بکنیش گشاد نمیشه و از اتاق رفت بیرون
و مامانم به اسد گفت تو رو خدا یکم صبر کن و اسد گفت باشه و خودش خوابید و مامانم رو خوابوند روی خودش و سینه هاشو میخورد و می بوسیدش و بهش میگفت درد داری؟ مامانم میگفت آره گفت کجا؟ گفت کونم گفت جابر خیلی وحشیه الان من از کوس میکنم هم حال بیای هم درد کونت رو دیگه حس نکنی به مامانم گفت پس خودت بکنش توی کوست دیگه و مامانم کیر اسد رو کرد توی کوسش و اسد دستاشو دور مامانم حلقه کرد و کیرشو توی کوس مامانم می چپوند که یهو یه چیزی اومد جلوی دهنم و از پشت سفت گرفتم داشتم دست و پا میزدم که در گوشم گفت حرومزاده بچه خوشگل صدات در بیاد مثله سگ همینجا چالت میکنم گفت فهمیدی؟ سرمو تکون دادم که فهمیدم و بغلم کرد و لز پنجره دورم کرد یه جایی ولم کرد دیدم جابر یه چاقو هم توی دستش گفت صدات در بیاد همینو فرو میکنم توی شکمت و همینجا چالت میکنم هیچ کس هم نمی فهمه که اصلا چنین کسی اینجا بوده گفت چیو میدیدی حروم زاده؟ گفتم گوه خوردم گفت اون که نوشه جونت کی بهت گفت بیای اینجا چیومیدی؟ گفتم هیچ کس چیزی ندیدم گفت عه؟ ندیدی؟
لخت شو ببینم زدم زیر گریه گفت دهنتو ببند ساکت فقط کاری که میگم انجام میدی فهمیدی؟ نوک چاقوشم به شکمم فشار داد و گفت کاری که میگمو نکنی و صدات در بیاد شکمتو برات سفره میکنم برات لخت شدم گفت عجب کون سفیدی داری و دو تا ضربه محکم زد به کونم گفت ببینم حصه خرماتو و کیرمو تخمامو فشار داد گفت کیرم نداری شورتش رو دراورد و گفت بخورش زود باش گفتم نمی خورم یه سیلی محکم زد بهم گفت گوه خوردی مادر جنده بخور تا اون هسته خرماتو با چاقو نبریدم و چاقوشو به کیرم مالید گفتم باشه میخورم و شروع کردم خوردن کیرش کیر خیلی بزرگ و کلفتی بود و من فقط می تونستم کلاهکشو توی دهنم جا بدم وقتی کیرش شق شد اومد با یه پارچه بزرگ دهنمو بست و دو تایی لخت رفتیم توی یه اتاق که دیدم مامانم روی اسد خوابیده و کیر اسد توی کوس مامانم داره تند تند میره و میاد و صدای اه و ناله مامانم کل اتاق رو پر کرده بود و سر اسد هم توی سینه های مامانم بود و هیچ کدوم متوجه حضور ما نشدن…

نوشته: بی نام


👍 7
👎 6
8201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید