افسون چشمانش (۴ و پایانی)

1401/10/21

...قسمت قبل

تو مسیر حس میکردم که آتوسا حس خاصی بهم پیدا کرده و از رفتار خشک و جبهه گیری روز قبل خبری نبود. زن دلنشینی بود و اون چشمهای لعنتیش بدجور آدم را هوایی میکرد. خوبیش این بود که دیگه اون پرده سکس بین ما افتاده بود و میدونستیم از هم چی میخوایم. کنار یک فروشگاه پوشاک تو مسیر توقف کردیم و داخل شدیم. اون تو چرخیدیم و کلی لباس راحت خریدیم. فروشنده دختری سی ساله بود که کنار پرو بود ،مونده بود که رابطه من با این دو چیه ،چون با رفتن هرکدومشون تو پرو منم دم در ایستاده و بهشون نظر میدادم.
آخر سر هم طاقت نیاورد و گفت: خانومتون خیلی خوشگله! منم با پررویی گفتم: کدوم یکیشون؟ زد زیر خنده و گفت: جفتشون عالین! آتوسا که شنیده بود رو بهش کرد و گفت: زیاد نزدیکش نشو که بال و پرش بهت بگیره نمک گیر میشی!!! ضمناً تو هم خیلی خوشگلی ها!!! دختره خندید و گفت : ممنون لطف دارین. آتوسا رو به من کرد و گفت: عاشق دخترهای باشخصیتم. چشمکی بهم زد که سری تکون دادم.
انصافاً هم همه نگاهمون میکردن .البته به من که نه ولی با چشمهاشون مریم و آتوسا را داشتن میخوردن. قرار شد ناهار پیتزا بخوریم و بریم بابلسر. هردوشون ترجیح دادن تو ماشین ناهارمون را بخوریم و حرف بزنیم. پیتزا را که گرفتم و در ماشینو باز کردم حرفشون را قطع کردن و هر دو به من نگاه میکردن. از اون نگاههایی که میشد حدس زد پشتش یک توطئه خوابیده. وقتی بهشون گفتم خندیدن و آتوسا گفت: داشتیم درباره فروشنده لباس صحبت میکردیم که چطور تو نخ تو بود!
تکه ای پیتزا گاز زدم و گفتم : تو نخ من بود یا تو خیلی تو نخش بودی؟ با صدای بلند خندید و خودش را پرت کرد عقب و گفت: دهنت سرویس محسن! تو چه جونوری هستی؟ از کجا فهمیدی؟ تکه دوم را برداشتم و گفتم: مگه رو زمین زیر پاش را نگاه نکردی؟ جفتشون گفتن : نه، مگه زمینش چی بود؟ گفتم: اونجور که اون با لذت داشت شماها را نگاه میکرد و دست به لباستون میکشید حدس میزنم کلی آب ازش اومده بود چون رو زمین خیس بود!!!
آتوسا میخندید و اشکش در اومده بود.رو به من گفت: خوب شما آقایون هم پاش بیفته و پسر خوشگل ببینید دلتون میخواد دیگه! گفتم: من با موجودی که ضایعه وسط پاش داشته باشه آبم تو یک جوب نمیره! مریم زد رو دستم و گفت: چه حاضر جواب هم هستش! رو به آتوسا کردم و گفتم: خودت از کی این حس را پیدا کردی؟ آروم گفت: خوشت نمیاد؟ گفتم: اتفاقا یکی از زیباترین صحنه های خلقته!
آتوسا لم داد رو صندلی عقب و گفت: اولین بار بعد از جداییم با یکی از هم باشگاهیام بود. اصلاً دلم نمیخواست هیچ مردی تو زندگیم باشه و از طرفی نیاز داشتم. هرشب خودارضایی میکردم و اون چیزی که رو تخت بود را مهناز همون هم باشگاهیم واسم خرید. اولین بار کمی برام سخت بود اما مهناز که شوهر و بچه داشت خیلی قشنگ باهام رابطه برقرار کرد. تا اینکه فهمیدم میخواد با شوهرش تریسام بزنیم. خیلی امر راحتی بود براش اما ازش بدم اومد. خیلی بد مطرح کرد و انگار جنده خیابونی پیدا کرده.
چند ماه بعد با مریم آشنا شدم و چند ساله با هم هستیم. هم من کمبود داشتم و هم مریم . از مشاوره رسیدیم به سکسی که همیشه برام تازگی داره. از تو آینه نگاهش کردم و گفتم: از راحت بیان کردن خواسته هات خوشم میاد. به در و دیوار نمیزنی و یکراست میری سر حرفت! بوسه ای فرستاد و گفت: خودت هم همینطوری صاحب دسته کلنگ!!!
برگشتم و با لحن جدی گفتم: تو انگار نمیخوای از تهمت زدن به کیرم دست برداری؟ اول جا خورده بود اما با خندش ادامه دادم: چقدر هم که تو بدت میاد. با اون کس کوچولوت!!!
مریم میخندید و میزد به بازوم. دروغ هم نگفته بودم. با اون سن کسش خیلی جمع و جور و میزون بود. آتوسا دراز کشیده بود و بی امان میخندید. تا گفتم دور میزنم برگردیم جفتشون ساکت شدن. مریم پرسید واسه چی برگردیم؟ گفتم: من که میدونم چشمت اون دختر فروشنده را گرفته و امروز نریم فردا خودت میری سراغش!
جفتشون با هم نگاهی به هم کردن و آتوسا به مریم گفت: خدا لعنتت کنه مریم آلو تو دهنت خیس نمیخوره. مریم هم قسم و آیه میومد که چیزی نگفته. منم میخندیدم و آتوسا گفت: تو رو خدا از کجا فهمیدی؟ گفتم: والا اون نگاه هایی که به هیکلش میکردی گویای همه چیز بود!
دهنش از تعجب باز مونده بود و گفت: لعنت بهت. چند تا چشم داری؟ گفتم: اولاً اون بهتون راه نمیده چون دختره و بکارت داره. دوم اینکه دوست پسر داره و مدتیه نامزد کرده البته بین خودشون. سوم اینکه بخاطر خوشگلی و خوش هیکلیش کلی خواستگار پولدار داشته که یکیش هم پیمان بوده!!!
در ضمن خیلی هم دختر خوبیه و با مدرک دکترای اقتصاد نظری بخاطر نبودن کار تو این منطقه کار مدیریت فروش این فروشگاه را قبول کرده!!! مریم زد رو دستم و گفت: بدجنس… پس میشناختیش و هیچی نگفتی؟ آتوسا خندید و گفت: پس شمارشو هم داری و به من میدی؟ ادامه دادم اسمش هم غزل هست و پیمان بخاطرش خواب و خوراک نداره. منم برای بار دوم بود که میدیدمش و فکر کنم منو نشناخت چون دفعه قبل با پیمان صحبت کرد و اون فروشگاه تا قبل اینکه بگه نامزد کرده پاتوق پیمان بود. یک کمد لباس الکی خریده و رفتیم خونه نشونتون میدم.
مریم آهی کشید و گفت: خاک بر سرش! پیمان به اون خوبی و با شخصیتی را چرا رد کرده؟ آتوسا گفت: مگه پیمان را میشناسی؟ مریم ادامه داد: رفتیم کلید را بگیریم دیدمش. خیلی آقا بود. منم خندیدم و گفتم: جهت اطلاع مریم جون ، کلیدی در کار نبود میخواست تو را از نزدیک ببینه و کلید دست عمو رحمان هست.
دهنش باز مونده بود و گفت: تو دیگه چه آب زیر کاهی هستی . یواش یواش داری خیلی چیزها را رو میکنی! دستشو گرفتم و گفتم: راستش هم میخواست تو را ببینه هم دیروز بهش گفتم از مغازش چیزی بیاره که باید بهت میدادم. دست کردم تو داشبورد و جعبه کوچکی را که کادو شده بود در آوردم. آتوسا خم شده بود جلو و کنجکاو نگاه میکرد.
کادو را که به مریم دادم زبونش بند اومده بود. گفتم حالا بازش کن. زل زده بود تو چشمم و هیچی نمیگفت. بازش که کرد خلخال طلای ظریفی بود که قبلاً انتخاب کرده بودم و برده بود خونه تا بریم و بگیریم. گفتم اینو که به مچ پات ببندی خوردنی تر هم میشی!
تو ماشین بغلم کرد و کنار خیابون لب رو لبم گذاشت. آتوسا داد زد: هی ً کنار جاده ایم مواظب باشید! هیچی نمیگفت و سکوت کرده بود. دستشو گرفتم و گفتم: زنجیر به پات انداختم تا بدونی راه فراری نداری. آتوسا از پشت سر لپم را کشید و گفت: نگران نباش هواتو دارم رفیق! حالا دور بزن برگردیم من با اون غزل خانوم کار دارم!
هرچی با مریم بهش گفتیم ول کن اون بهت راه نمیده گوش نمیداد. داشت عصبانی میشد که مریم گفت: باشه محسن جون برگرد عواقبش با خودش. از اولین دور برگردون دور زدم و تو سکوت برگشتیم. دم فروشگاه تا خواستیم پیاده بشیم آتوسا گفت: بشینید و خودم میرم.فقط خواهش میکنم اگه طول هم کشید بیرون نیایید و رفت داخل.
نیم ساعت از رفتنش گذشته بود و داشتم نگران میشدم. چند بار مریم خواست بره دنبالش که نذاشتم. سه ربع گذشت و منم نگران شده بودم. از ماشین پیاده شدم و رفتم دم در که دیدم پشت صندوق رو کاناپه نشستن و دارن خیلی راحت حرف میزنن!!!
اومدم تو ماشین و مریم نگران پرسید: چی شد؟ نکنه دختره مشکل واسش درست کرده باشه؟ خندیدم و گفتم: چقدر طول کشید مخ تو را بزنه؟ با تعجب گفت: چطور؟ گفتم : چند روز؟ خندید و گفت تو جلسه دوم! دستشو گرفتم و گفتم : غزل خانوم تو یک جلسه اوکی داده.
داشتیم حرف میزدیم که آتوسا اومد بیرون و غزل همراهش بود. دم در روبوسی کردن و غزل رفت داخل و آتوسا سوار ماشین شد. در رابست و خیلی قاطع گفت: محسن جان برگردیم ویلا. از تو آینه نگاهش کردم و گفتم: الان که زوده! گفت : من بزرگتر از تو هستم و میگم برگرد. باید جایی زنگ بزنیم و نیاز به آرامش و خلوتی دارم.
راه افتادیم و مریم هم سکوت کرده بود. ده دقیقه ای سکوت حاکم بود که مریم طاقت نیاورد و گفت: چی شده عزیزم چرا چیزی نمیگی؟ آتوسا انگار منتظر سوال بود که گفت: محسن جون! این آقا پیمان را شما چقدر میشناسی؟ گفتم از زمان دانشگاه .چطور؟ گفت : میدونی تا الان که این خانوم اینجا مشغول شده چقدر ازش خرید کرده؟ گفتم: نه ولی میدونم زیاد. آتوسا خنده ای کرد و گفت: بیشتر از 35 میلیون تومن!!!
شاخ در آورده بودم. ادامه داد: ایشون تا یکماه پیش صبح از تهران میومده اینجا خرید میکرده و برمیگشته. این کارو هفته ای سه بار انجام داده. بهتره بری کمد خونش را هم چک کنی!!! در ضمن این غزل جان نامزد هم نداره و واسه اینکه دیده پیمان بچه پولداره و خونواده خودش کشاورزن و به هم نمیخورن قبول نکرده. بازم در ضمن این دختر از سر پیمان شما هم زیاده و من یکی از این یکساعت صحبت باهاش لذت بردم.
مریم گفت: پس فقط از پیمان حرف زدی؟ تو که اونو اصلاً نمیشناسی آخه چطور باهات حرف زد؟ آتوسا دستشو گذاشت رو شونه مریم و گفت: با همون تکنیکی که مخ تو را زدم و جلسه اول نفستو بند آوردم! حالا محسن جون سریعتر برو که باید تو آرامش چند تا زنگ بزنم.
تا رسیدن به ویلا دیگه حرفی نزد و مشغول بقیه پیتزاش شد که نخورده بود. نمیدونستم پیمان از اینکه آتوسا مخ عشقشو تو یک جلسه زده خوشش بیاد یا نه اما آتوسا خیلی عاقل و سنجیده بود. داخل که شدیم ساعت از 4 گذشته بود و سریع رفت داخل و لباسهاشو در آورد و پرید تو استخر. من مریم تو آشپزخونه نشسته بودیم و حیرون از حرکت آتوسا.
از استخر اومد بیرون و لخت نشست روی کاناپه و گفت: محسن جون زحمت بکش زنگ بزن پیمان و بعد گوشی را بده من. من که شاخکهام زده بود بیرون گفتم: آتوسا جون ول کن پیمان بفهمه با دختره حرف زدی و آمارشو گرفتی دلخور میشه. فقط گفت: میزنی یا بیام تخمهاتو گاز بگیرم! مریم دستمو گرفت و گفت: بزن .آتوسا حواسش هست.
شماره پیمان را گرفتم و بعد کلی احوالپرسی گفت: دوستان بهشون خوش میگذره؟ گفتم ممنون اما آتوسا جان را شما ندیدی اما باهات کار داره واسه همین بهت زنگ زدم و گوشی را دادم بهش. بعد سلام و احوالپرسی آتوسا گوشی را گذاشت رو اسپیکر وگفت: میشه از شما سوالی بپرسم. پیمان گفت: خواهش میکنم. آتوسا ادامه داد الان گوشی رو بلندگو هست و راحت جواب منو بدین.ما همه دوستان شما هستیم و دوست محسن و مریم برای من هم عزیزه.
پیمان گفت: لطف دارید بپرسید. آتوسا گفت: شما وقتی عاشق کسی میشین و از طرف مقابل کم محلی میبینید ظاهر امر را نگاه میکنید یا میرید و باطن کار را پیدا میکنید؟ پیمان که گیج شده بود گفت: خوب باید باطن را پیدا کرد. آتوسا گفت: خوب پس چرا یکماهه دیگه شمال نیومدین و خرید نکردین و دختر مردم را چشم انتظار خودتون گذاشتین؟
همه ساکت شده بودیم. پیمان که به من و من افتاده بود. آتوسا ادامه داد: من مشاور روانشناسی هستم و دفترم تهرانه . امروز غزل خانوم را دیدم و این بچه ها هم تا همین الان نمیدونن چی شده. اما باید بگم اگه واقعاً اون دختر دوست داشتنی و باشعور را انتخاب کردی نباید حتی یک لحظه شک کنی و مثل کنه بچسبی بهش تا جواب بله را بگیری.
پیمان گیج شده بود و گفت: آخه آتوسا خانوم گفت نامزد کرده! آتوسا خیلی جدی جواب داد: خوب وقتی هر دفعه با یک ماشین میری اونجا و چند میلیون خرید الکی میکنی و موقع حرف زدن باهاش پت پت میکنی باید بهش حق بدی که سطح خونوادش را با تو یکی ندونه و جواب رد بده. تو یکساله حداقل هشتاد بار رفتی اون فروشگاه و خرید کردی. از جوراب تا شورت و شلوارک. اشتباه هم کردی و مقداری لباس راحتی زنونه هم خریدی که این طفلی شک کرده تو زن داری. بعدش هم پای صندوق بهش درخواست دادی که بیام با پدر و مادرتون حرف بزنم. دیگه دارم داغ میکنم از این رفتار عجیبتون.
پیمان تازه فهمیده بود داستان چیه. تا خواست جواب بده آتوسا گفت: خواهش میکنم حرف نزنید و گوش کنید. این دختر به حدی از لحاظ فکری بالغه که چند سال آینده را دیده و جواب رد بهت داده. الان هم من از دستت عصبانیم که گذاشتی یکماه فاصله بیفته. پیمان گفت: آخه خودش گفت دیگه نبینمتون. آتوسا گفت: لطفاً جواب ندین و گوش بدین. چون خانوادش کشاورز و زمین دار هستن دیده سطح خانواده ها فرق داره و ممکنه آینده شما بهش طعنه بزنید.پیمان فقط گفت: من گوه بخورم چون میدونم این دختر چقدر خانومه.
آتوسا با خنده گفت: اون که چی میخوری به خودت مربوطه اما یادت باشه من را خراب کنی خرابت میکنم . الان هم جل و پلاستو جمع کن و راه بیفت و بیا شمال. اینجا هم نمیای چون ما اینجا هستیم!!! میری هتل و فردا عصرقرار گذاشتم تا بری و اول با پدرش حرف بزنی. امروز یکساعت بخاطر تو که ندیدمت فک زدم و دختره هم تو را دوست داره. پس مثل یک پسر خوب تا بیشتر از این عصبانیم نکردی میری کارگاه طلا سازیت و یک انگشتر واسه غزل میاری یه دونه از اون خلخالها که به محسن دادی واسه من میاری!!! خونه پدرش را هم که بلدی!
پیمان که هول شده بود مدام تکرار میکرد چشم ، چشم. یکدفعه پای تلفن فریاد زد: محسن دهنت سرویس! آتوسا خانوم راست میگه؟ من و مریم که بهت زده شده بودیم داد زدم : آره بزمجه. صدات هم رو اسپیکره! من لال شدم و بخدا نمیدونستم آتوسا تو این یکساعت چکار کرده. پاشو و سریع راه بیفت.
آتوسا دوباره گفت: این دختر خیلی خانومه. اگر بعداً بشنوم از گل بالاتر بهش گفتی جیگرتو میکشم بیرون و تلفن را قطع کرد. گفتم چرا قطع کردی؟ خندید و گفت: شاید دوست نداشته باشه صدای گریه اش را بشنوی!!!
مریم بغلش کرده بود و مدام میبوسیدش. گفتم: معذرت میخوام که فکر ناجور درباره تو کردم. اومد و همینطور لخت روی پام نشست و به مریم گفت: با اجازه عشقم و لبش را روی لبم گذاشت و بوسه ای طولانی گرفت. لبمون که جدا شد گفت: خسته شدم تو این دوساعت حالا میخوام با اجازت مریمو ببرم تو اتاق یکساعتی باهم باشیم. مریم نگاهی بهم کرد و بوسیدمش و گفتم: راحت باشین و منم میرم استخر .
ساعت از 6 گذشته بود و لب استخر استراحت میکردم که مریم از اتاق اومد بیرون. چشمهاش پف کرده بود و بوسه ای از هم گرفتیم و پرید تو استخر. تو این فاصله پای گاز کمی شیره کشیده بودم تا حالم سر جاش بیاد. مریم هم اومد لب استخر و تو آب دستشو گذاشت روی ران پام و گفت: تا من برای شام چیزی آماده کنم تو هم برو پیش آتوسا منتظرته! دستشو گرفتم و گفتم: بهت گفته بودم بدون تو امکان نداره. باز هم اصرار کرد اما با اینکه آتوسا را دوست داشتم اما دلم نمیخواست ذره ای مریم حس حسادت به سراغش بیاد.
منو کشوند تو آب و گفت: چیزی بهت بگم ناراحت نمیشی؟ گفتم: محاله. جفتمون لخت بودیم و تو کم عمق روبروم ایستاد و گفت: زنگ بزن پیمان نره هتل. سرش را انداخت پایین و گفتم: من وتو که قرار نیست زن و شوهر بشیم در نهایتش اگه جدا شدی همخونه میشیم. پس راحت باش. بغلم کرد و گفت: میخوام این روزها لذت دنیا را ببرم و این همه عمر خودمو محروم کردم تلافی بشه. الان هم برو پیش آتوسا خیلی وقته منتظرته!
لبها و زبونمون تو هم رفت و بعد چند دقیقه جدا شدیم. لب استخر موبایلم را برداشتم که مریم گفت: مطمئنی که پشیمون نمیشیم؟ تو چشمهاش نگاه کردم و گفتم: میخوام بهمون خوش بگذره و شماره پیمان را گرفتم. گوشی را که برداشت گفتم: بچه ها میگن یکراست بیا خونه. اول قبول نکرد و مریم گوشی را گرفت. شروع به حرف زدن که کرد با اشاره دست منو راهی اتاق آتوسا کرد. خودمو خشک کردم و وقتی در اتاق را باز کردم برگشتم و دیدم داره با پیمان حرف میزنه و به سینه هاش دست میکشه.
زنی که تو خونواده محدود بوده و فقط درس میخونده و مدرک میگرفته و حالا بعد از شوهری که 33 سال اش بزرگتره میخواست زندگی کنه. در اتاق را باز کردم و آتوسا دمر روی تخت خوابیده بود. دیدن قوس کمر و کون برجسته اش در حالیکه کس صورتیش از لای پاهاش معلوم بود درجا کیرم را به حد اعلای شق شدن رسوند.
آروم کنارش خوابیدم و دستمو انداختم رو کمرش و شروع به ماساژ دادن مهره های کمرش کردم. سرش را برگردوند و تبسمی کرد و گفت: مریم خواست. لبم روی لبش رفت و برگشت و راحت اومد تو بغلم. موهای بلندش روی بدنم ریخته بود و حسابی تحریکم میکرد. در گوشم آروم گفت: کیرت خیلی خوبه و رفت پایین.
ساعت از ده گذشته بود که صدای ماشین پیمان را شنیدم. بعد از یک سکس دو ساعته و دلچسب دلم نمیخواست از بغلش بیرون بیام و وقتی مریم در را باز کرد و گفت: پیمان اومده گفتم: برو استقبالش که چشمش زیبایی ببینه و خستگی راه از تنش بیرون بیاد. بغلم گرفت و گفت: آخه روم نمیشه فقط چند دقیقه دیدمش. گفتم برو نگران نباش این آخرین شب مجرد بودنشه . آتوسا هم خندید و گفت: آره ، از فردا اگر دست از پا خطا کنه من جرش میدم!!!
مریم هنوز مردد بود که آتوسا داد زد سرش که : برو دیگه ! از دیشب هی میگفتی ازش خوشم میاد خوب برو منتظر چی هستی؟ صورتش قرمز شد و گفت: خیلی بیشعوری آتوسا!!! در را بست و آتوسا گفت: ناراحت نمیشی با پیمان بخوابه؟ گفتم: زنم نیست که ، قراره با دوستی با من لذت ببره نه اینکه آقابالا سرش باشم. بغلم کرد و گفت: به مریم حسودیم میشه باهات رفیقه. گفتم مگه ما با هم رفیق نیستیم؟ گفت: چرا ولی وقتی با هم نباشیم و من هوستو کنم چی؟ حتماً اگه بدونه رابطمون عمیق تر شده از جفتمون دلخور میشه. گفتم: نگران نباش و دستشو گذاشتم رو کیرم و گفتم : سهم مریم محفوظه !!!
بغلم کرد و باز هم بوسه و بازی زبونها . باید بلند میشدیم و وقتش نبود. فقط مایوهامون را تنمون کردیم و از در اتاق بیرون زدیم. پیمان که داشت وسایل را میاورد تو و مریم هم کمکش میکرد با دیدن آتوسا ایستاد. سلام که کرد اومد جلو و دست داد. میدونستم حیرون شده واسه همین گفتم: هی پسر! تو داری زن میگیری حیا کن!
پیمان که معلوم بود محو جمال آتوسا شده گفت: فکر کنم افتادم وسط بهشت و حوریها محاصرم کردن. آتوسا خندید و گفت: نگران نباش اونی که محاصره شده محسنه. تو هم میتونی تماشا کنی وگرنه الان زنگ میزنم غزل و ماستتو کیسه میکنم. دست آتوسا را گرفت و بوسید و گفت: کاش زودتر میدیدمت و میدونستی کمکی که بهم کردی فراموشم نمیشه. بلافاصله کیفش را باز کرد و دوتا کادو به آتوسا داد. یک کادو هم در آورد و به مریم داد.
رو بهش کردم و گفتم: پس منم اینجا کیر خرم دیگه! خندید و کیف نقشه را از دوشش برداشت و گفت: اینم کادوی تو. مهندس پرتوی آورد کارگاه و هم نقشه ساختمانه و هم تاسیسات و مابقیش.
برای آتوسا یک خلخال مثل مال مریم و یک انگشتر یاقوت بود و مریم هم مثل همون ولی زمرد روش بود. میدونستم اینها حداقل چهل تا پنجاه میلیون براش خرج برداشته . مریم اومد جلو و گونه اش را بوسید و آتوسا گفت: ممنون از لطفت اما اولاً من نمیبوسمت ثانیاً راضی به این کارت نبودم. رفتیم تو سالن نشستیم و من و آتوسا رفتیم تو آب.
اومد کنارم و آروم گفت: خاک بر سر مریم ! من فکر کردم پیمان چیه که این هوس کرده بهش بده! این که قدش بیست سانت هم کوتاهتر از مریمه؟ گفتم :هیس میشنون. گفت: بشنون! فقط چشماش سبزه که من اصلاً خوشم نمیاد. در ضمن این که من دیدم وسط کس کردن کم میاره!
صدای قهقهه خندمون بلند شده بود و پیمان هم رفت لباس عوض کنه. آتوسا رو به من کرد و گفت: خداییش راست گفتم یا نه؟ گفتم : بذار مریم باهاش بخوابه نصفه شب میاد در اتاقمون دخیل میبنده! این دوتا آبشون تو یک جوب نمیره چون پیمان خیلی باکلاس سکس میکنه و ضمناً اصلاً کس نمیخوره. مریم هم دوتا فحش کسکش و جاکش بده وسط کار در میره! ساک هم نمیده بزنه چون هر وقت با هم بودیم سرش کلاه رفته و طرف سراغش نرفته!
آتوسا نگاهی کرد و گفت: دوتایی با هم کردین؟ گفتم : آره اما کیرش دوازده سیزده سانته و میگه درست نیست آدم کیرشو بده یک خانوم ساک بزنه! صدای قهقهه آتوسا مریمو کشوند سمت ما و گفت : چه خبره؟ آتوسا در حالی که توی آب از خنده ریسه میرفت گفت: بعد از فروش پس گرفته نمیشود! مرجوعی هم نداریم!
مریم که هاج و واج مونده بود گفت: چی میگه؟ گفتم بیا جلو بگم. تا اومد لب استخر و دولا شد کشیدمش تو آب و با لباسش افتاد تو بغلم. میخندیدیم و آب بازی میکردیم. از آب که اومدم بیرون آتوسا در گوشش حرفهام را بهش گفت. وسط سالن نرسیده بودم که مریم گفت: خییییلی نامردی!!! گفتم: از حول حلیم افتادی تو دیگ.
پیمان هم بهمون ملحق شد و شام خوردیم و تا ساعت یک مشغول برنامه ریزی خواستگاری فردا بعد از ظهرش شدیم. البته خواستگاری که نه اما جلسه آشنایی بود که بانی اون آتوسا بود و نمیدونستیم وقتی بریم مریم و آتوسا بگن کیه من هستن!!! واسه همین قرار شد آقا داماد تنها بره و اگر کارها خوب پیش رفت هماهنگ کنه تا خانواده اش هفته بعد بیان شمال.
ساعت از یک گذشته بود و مریم دیگه رسماً رفته بود و لم داده بود به پیمان و آتوسا هم سرش را روی پای من گذاشته و چرت میزد. پیمان هم که خسته بود گفت: با اجازتون من برم بخوابم که خیلی خسته شدم. آتوسا سر ضرب جواب داد: البته اگه مریم جون فرصتش را بهت بده. جفتشون خندیدن و بلند شدن. آتوسا باز گفت: فقط لازمه قدری تو نگرش هات نسبت به موجودات هستی بازنگری کنی چون اگر بعضی چیزها را ببینی امکان نداره نخوریش!!!
جفتمون میخندیدیم و پیمان گیج شده بود. آتوسا که کمی هم مشروب خورده و مست بود گفت: چرا مثل خنگ ها نگاه میکنی؟ امشب آخرین شب عشق و حالته. نمیخورم و نمیخوام و نمیکنم نداریم. منم کیر محسن را دیدم اولش ترسیدم اما الان با لذت میخورم. صدای خندمون تو اون سکوت شب میپیچید و مریم که خجالت کشیده بود میزد پشت آتوسا که تو روخدا نگو دلم درد گرفت.
در نهایت تیر خلاص را خودم زدم و گفتم : اصلا امشب کسی تو اتاق نمیره و تو سالن همه با هم میخوابیم!!! بلند شدم و نورگیر را بستم و جوری که دیگه از بیرون هیچی دیده نمیشد. پیمان خجالت کشیده بود و مریم مثل همیشه خندون. آتوسا که کله اش داغ بود دست منو گرفت که: ببین من به این نمیدم ها!!! فکر میکرد کسی صداشو نمیشنوه. با خنده پیمان که روی زمین نشسته و دلش را گرفته بود متوجه شد همچین آروم هم حرف نزده.
دیگه تو اون جو کسی به فکر دادن و کردن نبود و با پهن کردن سه تا تشک و چند تا بالش و ملافه روی زمین ولو شدیم. اولین نفری هم که خوابش برد مریم بود و بعدش آتوسا. من و پیمان هم تا 3 صبح حرف میزدیم. این پسر واقعاً عاشق و حیرون غزل بود و مدام میگفت: محبت آتوسا را چطور جبران کنم. نزدیک صبح بود که دیدم آتوسا داره منو تکون میده. سرم را آروم بلند کردم که دیدم پیمان وسط پای مریم رفته و خیلی بی سر و صدا مشغول کردنه.
آتوسا ریز میخندید و در گوشم گفت: خوب شد! تا مریم باشه از ظاهر قضاوت نکنه. خداییش تو تا حالا اینجوری کردی؟ گفتم: شاید آخر کارشونه. زد بهم و گفت دو دقیقه نیست مریم بیدارش کرده و اول کار فقط لب گرفتن و اینم زرتی زد توش! غلتی زدم و آتوسا را کشیدم زیر خودم و آروم رفتم پایین. فاصلمون کمتر از دو متر بود و زبونم که به کسش خورد نفس عمیقی کشید و داد زد: آااااااخ کسمو بخووورش!!!
میدونستم از خوارکسده بازیشه و سرعت زبونمو بیشتر کردم. مریم برگشته بود و ما را نگاه میکرد و تحریک شده بود. به دقیقه نرسید که پیمان ارضا شد و کنار مریم دراز کشید و مشغول تماشای ما شدن. انصافاً آتوسا هم کم نذاشت و برعکس شد و شروع کرد. وسط ساک زدن رو به پیمان کرد و گفت: یاد بگیر که همه چیز زن و مرد واسشون خوردنیه.اگه امروز زنتو خوب سیر نکنی فرداش باید از زیر یکی دیگه بکشیش بیرون. اون موقع حق اعتراض نداری.
مریم هم از کنار پیمان بلند شد و اومد کنار من و شروع کرد و رو به پیمان گفت: راست میگه اینطوری میشه! آتوسا را کنار زد و نشست روی کیرم و شروع به فحش دادن کرد. پیمان بلند شد و روی کاناپه نشست و مشغول تماشا شد. آتوسا هم رفت جلوش نشست و شروع به ساک زدن براش کرد. پیمان که مست حرکتمون شده بود ایستاد تا آتوسا راحتتر بزنه که آتوسا خوابوندش و رفت روی صورتش نشست و گفت: حالا باید اینقدر بخوری تا ارضا بشم.
میدونستم کارش برای لذت نیست و میخواد پیمان را ادب کنه. با وجود نه گفتن پیمان خودش شروع کرد و کسش را میمالید تو صورتش و هی میگفت: بخورش کسکش که به طعمش عادت کنی!!! مریم را فرستادم تا همزمان براش ساک بزنه و میدونستم پیمان کلی راه داره تا برای بار دوم آبش بیاد.
اون صبح که هنوز آفتاب نزده بود آقا پیمان بعد از چند دقیقه به هیجان اومد و با لذت کس آتوسا را میخورد. بعد از اون صبح دیگه مریم هم هوس سکس با پیمان را نکرد چون تو ذوقش خورده بود. پیمان پسر خوب و دوست داشتنی هست و هنوز بعد از سالها رفاقت با هم هستیم.
عصر اون روز پیمان رفت و با پدر غزل صحبت کرد و بخت یارش بود و پدرش گفته بود هرچی دخترم بگه. برخلاف گفته غزل ، وضع بدی هم نداشتن و بیشتر محک زدن پیمان مدنظرش بود. عروسیشون هم مصادف شد با طلاق مریم و کمال . از اون روزها چهار سال گذشته و من و مریم و آتوسا هنوز با هم هستیم.
بعد طلاق مریم کمال دوتا از واحدهای آپارتمانش و ویلای شمالش را به مریم بخشید و امروز مریم با من زندگی میکنه و فقط تو دوران کرونا فاصلمون از آتوسا مدتی زیاد شد و اون هم بخاطر وسواس زیاد آتوسا به این ویروس تخمی بود.متاسفانه پدر غزل و آقاکمال تو این سه سال بخاطر کرونا فوت کردن و منم کار ساخت ویلای خودمون را تمام کردم. البته چوبی نساختم!!!
هنوز رابطه من و مریم مثل روز اوله و ذره ای تغییر نکرده. هنوز همون اشتیاق را به هم داریم و مریم را به عنوان هم خونه و عشق خودم به خانواده ام معرفی کردم. اوایل قدری غر زدن اما الان جوری شده که تو جمع فامیلی نباشه من را هم راه نمیدن.
مرجان خواهر مریم هم هنوز با اون شوهر کیریش زندگی میکنه و راه به راه دوست پسر عوض میکنه! گاهی بهمون سر میزنه و هنوز هم بدش نمیاد دور از چشم مریم با هم سکسی داشته باشیم. البته مریم چیزی نمیگه اما میدونم کردن مرجان یک مصیبت بزرگه که باعث میشه دیگه خونه جفتمون را ترک نکنه.
آتوسای نازنین با دخترش زندگی میکنه و هنوز همون جذاب لعنتیه و عشقشون با مریم تغییری نکرده. البته به خاطر من کمی مراعات میکنه ولی من به خاطر مریم اصلا مراعات نمیکنم و دو هفته ای یکبار سه تایی میریم شمال. حتی اگر از باصاحب وحشت داشته باشه!!!
دیگه منم شدم عمو محسن پرناز دختر آتوسا و تلاشهای جفتمون برای آشتی دادن باباش با مادرش هنوز به نتیجه نرسیده. امان از لجبازی و یکدندگی زنها!!! دیروز بهش گفتم : بابا این یه دونه کون کرده ول کن دیگه اما جوابش این بود که : اون بیصاحابش دیگه پوسیده و به کار نمیاد!!!
نمک گیر شدن هم درد بدی هست. مگه نه؟! اما از شوخی گذشته آخر سر من این دوتا را آشتی میدم . نه بخاطر شوهرش بلکه بخاطر دختر نازش و خود مهربون و با معرفت و لوطیش.

پایان

نوشته: مسحور چشماش


👍 18
👎 0
15901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

910204
2023-01-11 02:18:18 +0330 +0330

دمت گرم با این داستانت

0 ❤️

910217
2023-01-11 06:11:03 +0330 +0330

یکی از بهترین داستان های این چند مدت

0 ❤️

910240
2023-01-11 10:54:06 +0330 +0330

داستانِ حال خوب کنی نوشتی دمت گرم

0 ❤️

910260
2023-01-11 16:09:40 +0330 +0330

واقعا عالی بود یکی از بهترین داستان ها بود 👍 👍 👍 😘 ❤️ 💋 👌

0 ❤️

910400
2023-01-12 21:24:11 +0330 +0330

خوب بود در مجموع

0 ❤️

910680
2023-01-14 20:03:15 +0330 +0330

عالی بود ادامه بده
کاش شهوانی داستانهایی رو که مورد پسند همه هست رو بیشتر معرفی کنه

0 ❤️

910730
2023-01-15 02:27:56 +0330 +0330

خیلی خوب بود.
سلیس و روان نوشتی .

0 ❤️