امیر و هیرسا (۴)

1402/02/29

...قسمت قبل

از زبان هیرسا;(هیرسا اسم پسره دوستان)
دو سه روزی بود امیر رفته بود شهرشون تا یه سر به خانواده اش بزنه و تو پانسیون تنها بودم…عجب گیری کردمااا حتی وقتی نیست هم فکر و خیال اش دست از سرم برنمیدارن!!!..یعنی دارم وابسته اش میشم?!!..‌… همچین اجازه ای بخودم نمیدم!!! بالاخره از سر میندازمش!!! … گوشی و برداشتم و واسه حواس پرتی به زهره پیام دادم
+«نمیتونم پروژه ای که استاد بهم داده رو جمع و جور کنم لطفا کمک ام کن.»
بعد اون دعوای حسابی که داشتیم بعید میدونستم جواب ام و بده , اما در کمال ناباوری ریپلای زد.
—«خودم برات می نویسم اش اینقد غر نزن…»
عجب.!!!پس زهره هنوز باهام اوکی بود… یعنی امیدوار شم که به هم برمی گردیم؟؟؟
چشمم به صفحه گوشی بود که برام یه کلیپ از خودش فرستاد…قبل باز کردنش یه نگاه به در اتاق خوابگاه انداختم تا ببینم قفله یا نه…
از پشت میز تحریرم بلند شدم رفتم نشستم رو تخت ام و سرم و تکیه دادم به دیوار پشتی وقتی کامل ریلکس کردم زدم رو کلیپ تا پلی بشه…
زهره دست اش و گذاشته بود رو نوک سینه چپ اش و نوازشش میکرد بعد رفت پایین تر و کس اش و لمس کرد معلوم بودحسابی داغ کرده…
الان وقت اش بود عکس کیر شق و رق ام و براش بفرستم آلت ام وگرفتم تو دست ام و تکون اش دادم , همزمان که بدن زهره رو دید میزدم کیرمم بالا پایین می کردم ولی زهی خیال باطل…بلند نمی شد!!!
دوباره بهش نگاه کردم خدایی هیکل سکسی ای داره !!!پس مشکل چیه!؟چرا این لامصب از جاش تکون نمیخوره؟
از سکس چت مون اومدم بیرون و رفتم تو یه سایت پورن و زدم رو اون کلیپی که قبلا باهاش جق میزدم…
اما نمیدونم چرا دختره دیگه جذب ام نمیکرد وحواس ام رفت پی پسره که با بی رحمی تلمبه میزد …با دیدن این صحنه شدید حشری شدم!!! بدن تراشیده و خوش فرمی داشت یه جورایی استایل اش شبیه امیر بود…چی شد!!!؟ بازم که رفتی سراغ اون!!! سعی کردم این فکر و پس بزنم اما خیال اش دست بردار نبود…قلب ام محکم می زد و به نفس زدن افتادم…حس کردم کیرم تو دستم یه ذره سفت تر شد…نمی خوام اعتراف کنم اما فکر امیر بود که این لامصب و بلند کرد…آخرش تسلیم شدم و گذاشتم تصویرش به ذهنم هجوم بیاره…دیگه حواسم به کلیپ جلو روم نبود…
حرکت دستم تندتر شد و کیرم و محکم بالا پایین میکردم… داشتم کم کم به اون اوج لذت میرسیدم که یهو با صدای گوشیم از جا پریدم!!!
زنگ گوشی گند زد به حسم و رشته افکارم پاره شد…
اما وقتی چشمم به اسم کسی که داشت زنگ میزد افتاد دوباره منقلب شدم…امیر بود!!! یکم طول کشید تا خودم و جمع و جور کنم و جواب دادم…
__«چرا اینقدر طول کشید جواب بدی داشتی چیکار میکردی؟»
به سختی لرزش صدام و پنهون کردم و گفتم‌ +«دارم روپروژه ای که استاد بهم داده کار میکنم.»
خنده ریزی کرد و با تمسخر گفت
«ازون نفس زدنت معلومه!!! یه وقت من نبودنی اتاق مون و مکان نکرده باشی؟»
+«چرت و پرت نگو…»
_«پس چی!؟ نکنه داری جق میزنی؟»
+«نههه!!!..» صدای لرزونم من و لو داد…میدونم که متوجه شد…
«اوهمممممم…اووووممممم…»
صدای اههههی که پشت تلفن کشید تنم و لرزوند و شدیدا داغ کردم!!!
لبام و محکم گاز گرفتم و سعی کردم آروم باشم!!!
نباید میزاشتم کنترلم کنه!!! باورم نمیشه که در مقابل اش این همه سست و ضعیف باشم!!
+«این مسخره بازیاتو تموم کن امییییر!!!»
«باشه بابا از شهرمون برگشتم کلید اتاق و ندارم… در و برام وا میکنی یا قراره آواره بشم!!!»
+«چیییی؟!!چه زود!!! تو که قرار بود چند روز بمونی!!!»
سعی کردم خودم و عادی نشون بدم و پا شدم در و براش وا کردم…
چمدون اش و انداخت رو تخت اش و با یه لحن کنایه آمیز گفت:«انگار بد موقع مزاحم شدم نه!؟؟ به پروژه ات ادامه بده…»
با بی تفاوتی دست بردم کاغذ گزارش هام و برداشتم و مشغول شدم…
امیر یه پوزخند نیش دار تحویل ام داد و گفت+«حالت خوبه هیرسا !!!؟ صورتت قرمزه و عرق کردی!!! چی شده !؟نکنه تب داری؟»
بدون اینکه چشمش و ازم برداره شروع کرد به دراوردن لباساش!!! نگاه ام افتاد به سینه ستبر و عضلانیش!!! اما فورا نگاه خیره ام و دوختم به کاغذای تو دستم!!!
«چته؟!! چرا نمیتونی نگام کنی؟مگه قبلا همه جامو و ندیدی؟»
یکم شجاعت به خرج دادم و سعی کردم باهاش چش تو چش شم بعدم یه نگاهی به هیکل بی نقص اش انداختم…درسته که من و امیر از نظر قد و قواره تقریبا برابر بودیم ولی اعتراف میکنم اون بدن عضلانی و رو فرم تری داشت…یه جورایی مردونه تر به نظر میومد…
با شیطنت گفت
«چش چرونی تموم شد ؟» بعدشم خم شد روم و پیشونی مو بوسید…
«دلم برات تنگ شده بود واسه همین زود برگشتم…»
کاغذا رو پرت کردم گوشه اتاق و کمر باریک اشو محکم گرفتم و کشیدمش رو تخت…نمیدونم از کجا همچین جراتی بهم دست داد!!!
امیر صورت اش و خم کرد و لبام و بوسید نوک زبون اش و برد تو دهن ام و خوب باهاش همه جا رو گشت… یه جورایی انگار با زبون دهن ام و میگایید!!!
فوری لباسام و درآوردم و پرت کردم اون ور بوسه مون و قطع کرد و اومد پایین تر اونقد نوک سینه هام و ساک زد که سفته سفت شدن…بعد هم زبون اش و کشید رو شکمم و همین طور باهام ور میرفت…
یهو یه فکری به ذهنم رسید…یه کاری بود که میخواستم باهاش بکنم…
از خودم جداش کردم و به پشت خوابوندمش…
دستاش و دورم حلقه کرد تا بغلم کنه اما مهارش کردم…
گردن اشو بوسیدم و آروم آروم اومدم پایین تر …امیر ناله میکرد و تنش و سپرده بود بهم…زبون ام و رو شکمش کشیدم و با یه حرکت لباس زیرش و دراوردم…
کیر کلفت اش افتاد بیرون و حالا جلو صورتم بود…ایشون همون عامل خونریزی و پشت درد های اخیرم بودن!!! بالاخره افتادی تو چنگ ام لعنتی!!!
گرفتم اش تو دستم و تکون اش دادم… شست ام و دایره وار رو سر قلمبه کیرش کشیدم تنش لرزید… یه نگاه به صورت امیر انداختم که رنگ پریده بود و لباش و محکم روهم فشار میداد…
با یه حرکت ماهرانه نوک زبونم و کشیدم رو سره ش!!! بیضه هاش و که در حد ترکیدگی باد کرده بودن دستم گرفتم و حسابی براش مالیدم…
سر کیرش یه ذره خیس شده بود که لیس اش زدم…مزه اش اونقدرام که فکر میکردم بد نبود…
لبهام و وا کردم و حریصانه بلعیدمش… نبض و تپش کیرش و تو دهنم حس میکردم!!!
خواسنم همش و ببرم تو دهنم که سرش خورد به ته گلوم و نزدیک بود بالا بیارم اما خودم و نگه داشتم و شروع کردم به ساک زدنش…سرم و عقب و جلو میبردم و مواظب بودم دندونام بهش نخوره…
یه نگاهی به بالا انداختم و امیر و دیدم که سرش رو تخت به عقب برگشته و به نفس زدن افتاده …
تمام تلاش ام این بود که درست انجام اش بدم میخواستم خوب حال کنه…
یکم رو تخت جابجا شد و با صدای گرفته ای پرسید
«چقدر حرفه ای ساک میزنی باورم نمیشه دفعه اولت باشه!!!»
عصبی شدم!!!حتی تو این موقعیت هم دست از شکاکی برنمیداره!!! چقدر این بشر پارانویید و تهمت زنه!!!
واسه یه لحظه کیرش و ول کردم و با دلخوری گفتم+«چیه!؟ فک میکنی من کونی ای چیزیم؟!! به نظرت چند نفر دهن ام و گاییده باشن؟!»
دست و پاش و گم کرد و گفت
«چرا بهت بر میخوره!؟ منظورم این نبود!!! یعنی میخواستم بگم …کارت خیلی خوبه و …هیرساااااا…دارم میمیرم تورو خدا به اخر برسون اش موندم رو هوا…»
نامردی بود تو این وضعیت ول اش کنم دست بردم و کیرش و دوباره گرفتم و مالیدم بعد بردم اش تو دهنم…
اونقد کلفت و بزرگ بود که نمیتونستم همه اش و جا کنم…
امیر با دستاش دو طرف سرم و گرفت و با ریتمی که میخواست بالا پایین اش کرد…
یهو پا شد نشست و سرم و رو کیرش محکم فشار داد …داشتم خفه میشدم و به عوق زدم افتادم…دست و پا میزدم که ولم کنه اما زورش زیاد بود…
لبهام و محکم تر دور کیرش حلقه کردم و یه مایع گرم دهن مو پر کرد…
امیر سرم گرفته بود و مجبور شدم آبش و قورت بدم…
وقتی تموم شد محکم هولش دادم و هر چی تو دهنم مونده بود تف کردم بیرون!!!
+«چرا نگفتی آبت داره میاد؟!!!»
با شیطنت یه پوزخند تحویلم داد و تو گوشم گفت
«انگار بردیم بهشت جوجه من!!!»
+«به مرد گنده میگی جوجه!!! خوبه واللا…»
«تو جوجه امی…»
+«جوجه ات داره از شق درد میمیره یه فکری براش کن!!!»
یه لبخند گرم تحویلم داد و گفت
«الان مشکل ات و حل میکنم…چهار دست و پا شو برام داگی وایسا… با دستهاتم دو طرف کونت و وا کن تا سوراخ تنگ ات و ببینم !!!»
از خواسته اش جا خوردم!!! اگه اینکارم میکردم دیگه شرفی برام نمی موند!!! اما چاره ای نداشتم تخمام پر شده بودن و باید خالی میشد !!! بعده چند لحظه تردید همون پوزیشنی که خواسته بود وایسادم
همون طور که چهار دست و پا شدم سرم و برگردوندم عقب و نگاه هرزه اش و رو بدنم دیدم چشمام و محکم بستم تا یادم بره تو چه شرایط خجالت آوریم!!!
«گفتم کونت و از هم وا کن تا سوراخت و ببینم»
با دستهام هر دو تا لپ کونم و گرفتم و کشیدم…
صورتشو اورده بود جلوی باسن ام و نفسای گرمش و حس میکردم!!
«هیرسا…عاشق کمر باریک و این باسن خوش فرمتم …»
به لپ های کونم سیلی میزد و میلرزوندشون…
با دستهاش دو طرف باسن ام و از هم وا کرد و تف انداخت روش !!! بعد هم نوک زبونش و چند بار کرد تو سوراخ کونم و کشید بیرون…
با تمام قدرتی که داشت به باسنم اسپنک میزد و میگفت
«با این خوشگله کیرم و دوباره بیدار کردی!!! میزاری بزنم توش!؟ دیگه تحمل ندارم…»
یاد اون سوزش و درد وحشتناک اولین بار افتادم !!! با صدای ضعیفی بهش گفتم+« میترسم امیر!!! دفعه قبل خونریزیم بند نمی اومد!!!»
«قول میدم اینبار درد نکشی…»
یه ژل روان کننده برداشت و انگشتاش و بهش آغشته کرد و کرد تو سوراخ تنگ ام, اون تو میچرخوندش تا جا باز شه… دیگه به سوزشش عادت کرده بودم و قابل تحمل بود…
انگشت اش و کشید بیرون و کله کیرش و ژلی کرد و با یه حرکت فشارش داد تو…بدون اینکه بپرسه شروع کرد به تلمبه و عقب جلو کردن!!!
ملافه هارو چنگ میزدم و بالش و گاز میگرفتم …دستم و بردم سمت کیرم و مالیدم اش تا بلکه حواس ام و از درد پرت کنه …
سعی کردم سوزش پشتم و نادیده بگیرم و پر بودن و داغی کیر کلفت اش و حس کنم…با صدای گرفته ای به زحمت گفتم+«محکم تر…»
ریتم حرکت اش و تندتر کرد و محکم تو کون ام تلمبه میزد, با هر فشار کیرش به پشت ام , پرت می شدم جلو و کیرم سفت تر میشد بعدشم با چندتا ضربه به راحتی آب ام اومد و پر شد تو دستم…
امیر بدن اش و تاب داد جلو و به سختی تو گوشم گفت
« آب ام داره میااااد…»
تازه یادم افتاد کاندوم نزدیم!!!..تا اومدم از زیرش در برم با یه حرکت یهویی دو طرف باسن ام و گرفت و کیرش و تا دسته فشار داد و آب اش ریخت تو کون ام!!!
آخرش ولم کرد و کنارم دراز کشید , همون طور که رو تخت ولو بودم میتونستم بیرون چکیدن مایع گرم و از سوراخ کون ام حس کنم…با اون تلمبه های وحشیانه اش زخم و زیلیم کرده بود…اگه مرض پرضی داشته باشه صد در صد منم گرفتم!!!
حالا باید چه غلطی کنم?!! استرسی شدم و از جا پریدم امیر با تعجب بهم نگاه کرد و گفت
«چته!!! چرا پریشونی?!!»
عصبی شدم و سرش داد زدم+«چرا کاندوم نزدی !!?»
«خب که چی!!! مگه دختری که از حامله شدن بترسی?!!»
+«نخییییر!!! از ایدز و سوزاک و هرپس و هزار تا کوفت و زهرمار دیگه میترسم!!!»
با دلخوری گفت
«فک میکنی من مریضی دارم !!? »
_«با اون همه دوست اجتماعی که داشتی بعید نیست!!»
+«فردا تست میدم تا بهت ثابت شه!!! »
دیگه انرژی بحث و دعوا نداشتم اونقدر خسته بودم که انگار با بولدوزر از روم رد شده باشن…
من و کشید تو بغل اش و گونه ام و بوسید فوری خر شدم و قضیه ایدز و سوزاک یادم رفت!!!
منم دستام و دورش حلقه کردم و سرم وگذاشتم رو سینه اش و چشام و بستم تا بتونم یه ذره بخوابم…

نوشته: Hirsae75


👍 11
👎 0
8201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

928750
2023-05-19 04:03:07 +0330 +0330

ممنون که منو از ظلمات جهل بیرون کشیدی بَبَم

0 ❤️

928850
2023-05-19 23:43:55 +0330 +0330

خیلی رومانتیک بود ❤️ ❤️ ❤️

2 ❤️

929111
2023-05-21 14:40:47 +0330 +0330

حاجی این هیرسا چشه خدایی
عه واقعا اعصابم خورد شده
چقدر ادا تنگا رو درمیاره
هنوز نمی‌خواد قبول کنه که امیر نباشه نمیشه

1 ❤️

929173
2023-05-21 23:58:53 +0330 +0330

داستان واقعی نیستش که

0 ❤️