بازی مرکب (۱)

1401/06/18

این یه داستان ۵ قسمتیه که از سریال بازی مرکب الهام گرفته شده

هر قسمت ۲ تا ۳ بخش داره که هر بخش از زبون یکی از اعضای خونواده روایت میشه

این خانواده شامل:
وحید - ۴۷ ساله - صاحب فروشگاه (ورشکسته) - پدرخانواده
یکتا - ۴۲ ساله - آرایشگر (بیکار) - مادر خانواده
ماکان - ۲۱ ساله - دانشجو - پسر خانواده
مهتا - ۲۳ ساله - دانشجو - دختر خانواده

============================

بخش ۱ - ماکان، ۲۱ ساله، دانشجو، کوچکترین فرزند

“این شبیه بازی مرکبه”.

حرفایی که از دهن اون مرد بیرون میومد رو باور نمی کردم.

از مادرم که گیج شده بود پرسیدم: “بازی ماهی مرکب چیه دیگه؟”

خواهرم با عصبانیت سرشو تکون میداد و با صدای بلند با جرأت میگفت: “نه، نه، نه”

مرد سریع توضیح داد: “نه، هیچ خشونتی تو کار نیست. جایی که شما رو میبریم یه مرکز خصوصیه که توش افراد ثروتمند روتون قمار میکنن. در مورد رفتارهاتون تو… موقعیت های غیرمعمول شرط میبندن. شما این افراد مشهور و ثروتمند رو هیچوقت نمیبینید. اونا فقط شما رو از دوربین تماشا میکنن. و اگه تو رقابت خوب عمل کنید، خونتونو پس میگیرید.”

من مکس هستم ۲۱ سالمه و تو دانشگاه تو مقطع لیسانس تحصیل میکنم. خواهر من هلنا ۲۳ سالس و داره ارشد میخونه.

ما تو دانشگاه درس میخوندیم تا اینکه هفته قبل والدینمون اعلام ورشکستگی کردن. ببینید، پدرم (وحید، ۴۷ ساله) فروشگاهی داشت که توش انواع اقسام بستنی ها رو می فروخت. تا زمانی که کرونا اومد و درآمدش کم شد. اون برای راه اندازی دوباره کسب و کارش وام های کلانی گرفت. از خونه به عنوان وثیقه وام استفاده کرد، ولی نتونست قسط وام ها رو پرداخت کنه

حالا بانک تهدید کرده که اگه تا یه هفته دیگه تسویه نکنید،‌خونمونو مصادره میکنه. ما حتی پول نداشتیم شهریه دانشگاه بدیم و مجبور شدیم دانشگاهو نیمه تموم ول کنیم. مادرم مجبور شد آرایشگاهشو ببنده، چون پول تمدید اجاره مغازشو نداشت. ما همه چیزمونو از دست داده بودیم و یکی اینو میدونست.

مردی با کت و شلوار به خونمون اومد و گفت راهی برای پس گرفتن خونه داره و حالا اون تو اتاق پذیرایی ما نشسته بود، جعبه هایی از وسایل بسته بندی شده جلومون گذاشت و به ما میگفت که باید یه کاری رو انجام بدیم که یکم شبیه بازی ماهی مرکبه.

مرد با خونسردی گفت: “دوباره میگم. هیچ خشونت جدی یا احتمال آسیب بهتون وجود نداره. بیشتر شبیه یه بازیه که ببینین برای برگردوندن خونتون تا چیکارا میتونید انجام بدید”

مادرم که از امکان پس گرفتن چیزای از دست رفتمون هیجان زده شده بود، گفت: “اگه این کارو انجام بدیم، خونمونو پس میگیریم؟ مغازه و کارمونو چطور؟”

"مغازه و شغلتونو، نه، مستقیماً. تو دورهای مختلفی باید رقابت کنید. بعد از پایان هر بازی، اگه برنده بشید، به خونواده شما امتیازاتی تعلق میگیره. شما بر اساس همون امتیازات جایزه میگیرید و حتی اگه نتونید هیچ امتیازی بگیرید، اما اگه تو کل مسابقات تو بازی بمونید و از بازی انصراف ندید، خونه شما بهتون پس داده میشه. اگر زودتر از تموم شدن کل مسابقات انصراف بدید، بدهی های بانکتون توسط ما پرداخت نمیشه و خونتون مصادره میشه

پرسیدم: “مسابقه چقدر طول میکشه؟ و جایزش چقدره؟ و قول میدی که هیچکس نمیمیره یا صدمه نمیبینه؟!”

“فقط سه روز. برنده نهایی ۱۰ میلیارد برنده میشه. برنده شدن تو مسابقه اول حدود ۵۰۰ میلیون ارزش داره، و تو دور های بعدی این تعداد بیشتر هم میشه. و بله هیچ کس از نظر جسمی آسیب نمیبینه، هرچند ممکنه که ضربه های روحی بهتون وارد بشه”

مامان فریاد زد: “۱۰ میلیارد تو سه روز! عجب!”

پدرم از اون مرد پرسید: “ام…میشه با خونوادم خصوصی صحبت کنم؟”

“البته. اما من قبل از رفتن از این خونه به جوابتون نیاز دارم. ما به چهار خانواده نیاز داریم که تو این مسابقه شرکت کنن و مسابقه اول فردا شروع میشه. اگه خونواده شما علاقه ای ندارن، خونواده دیگه ای برای شرکت دادنشون تو مسابقه هستن که جاتون بیان. و یادتون نره، تصمیمتون به همه بستگی داره. یا همتون باید شرکت کنید یا هیچ کدوم”

به اتاق خواب مامان و بابا رفتیم تا دور از چشم اون مرد بیشتر صحبت کنیم.

بابا گفت: “باشه، باید جوانب مثبت و منفی رو بسنجیم”

با هیجان گفتم: “عالیه. خونه رو پس میگیریم و اونقدر پول می گیریم که من و مهتا درسمونو تموم کنیم و اگه برنده شدیم، شما هم میتونید هم دوباره کارتونو شروع کنید و هم پول خیلی زیادی واسمون میمونه”

خواهرم با شک گفت: “ما نمیدونیم که اونا ما رو مجبور میکنن که چه کاری انجام بدیم. ما عملاً بردشون میشیم. ما باید هر کاری رو که اونا به ما میگنو انجام بدیم. اونا شاید به ما بگن باید برینید و گوه همدیگه رو بخورید، ما باید انجام بدیم؟”

مامان گفت: “اون گفت که آسیبی بهمون نمیرسه، پس این کارا رو ازمون نمیخوان. فکر نمیکنم کار غیر عقلانی ازمون بخوان. حتما خیّرن و میخوان بهمون کمک کنن و شاید بازیهاش قابل انجام باشه”

بعد از یک دقیقه سکوت، بابا دوباره صحبت کرد: “بذارید یه جور دیگه بگم، اصن هرچی کی بخوان، شما راه دیگه ای برای پس گرفتن خونه و کارمون دارید؟”

بعد از اینکه کسی چیزی نگفت، سکوت نشونه رضایت بود. کاری که میخواستن رو انجام میدادیم. همه با هم با رضایت از پله ها پایین رفتیم، فارغ از اینکه بدونیم چه تشییع جنازه غم انگیزی در انتظارمونه"

مرد به ساعتش نگاه کرد و پرسید: “تصمیم خودتونو گرفتید؟”

بابا میخواست صحبتو شروع کنه: “بله، ما…” [مهتا پرید وسط حرفش]

“ازمون میخواید که گوه حیواناتو بخوریم یا کارای چندش انجام بدیم؟!؟”

مرد چند لحظه فکر کرد و با آرامش جواب داد: “من نمیتونم کیفیت غذایی رو که بهتون میدیم رو تضمین کنم ولی صبحانه و ناهار و شام بهتون میدیدم و میتونم بگم تو منوی غذاها گوه هیچ انسان و حیوونی وجود نداره”

مهتا گفت: “پس ما حاضریم”. همه سرمونو تکون دادیم

مرد کیفش رو باز کرد و گفت: “عالیه. من هماهنگی‌ ها رو انجام میدم. امشب یه ماشین میاد سراغتون و شما رو به مرکزمون می‌بره. فقط لازمه که هر کدوم از این فرم‌ها رو پر کنید.”

به هر کدوممون یه پرسشنامه تو بیست صفحه دادن که جواب بدیم. بیشتر سوالات ساده ای مث اسم و سن بود. موارد دیگه ای مث آلرژی و سابقه بیماری بود. اما سوالات دیگه ای هم داشت. سوالاتی که انتظارشو نداشتیم:
باکره ای؟ (من نیستم).
تو تمام زندگیت با چند نفر سکس داشتی؟ (۴ نفر)
گرایش جنسیت (کُس)
آخرین بررسی سلامت جنسی (هیچوقت)
و سوالات دیگه در مورد سابقه جنسی. برای همه واضح شد که رابطه جنسی نقش مهمی تو این بازی داره. کمی مردد شدم، اما خب به خیال اینکه آسیبی بهمون نمیرسه حس کردم شاید قرار باشه کُس بکنم و با آرزوی کردن یه کوس تنگ و کون گنده پرسش ها رو پر کردم

============================

بخش ۲ - وحید، ۴۷ ساله، فروشنده (بیکار)، پدر:

ماشین اون شب خونواده ما رو سوار کرد و تو طول شب حرکت کرد. میدونم که از شهر خارج شدیم و به سمت یه بیابون داشتیم حرکت میکردیم، اما بیشتر از اینو یادم نیست. منم مثل بقیه هم خوابم برد و وقتی رسیدیم بیدارمون کردن

ما رو بردن داخل یه سوله بزرگ وسط یه دشت ناکجا آباد و همه ما رو به سمت یه اتاق راهنمایی کردن. یکم شبیه خوابگاه پادگان نظامی دوران سربازیم بود، با تختای دوطبقه کنار هم تو انتهای اتاق و ۲ اتاق حموم و سرویس بهداشتی. ما تخت ها رو انتخاب کردیم. تخت پایینی رو من انتخاب کردم. همسرم یکتا تخت بالای سرمو گرفت. بعد از ۲۵ سال جدا از هم خوابیدن عجیب بود. تو تخت کناری ما ماکان طبقه پایین خوابید و مهتا تخت بالایی رو گرفت. و سعی کردیم یکی دو ساعت دیگه بخوابیم.

زنگ خورد و همه ما رو بیدار کرد. حدس میزنم حدود ساعت ۹ صبح بود که لباس‌های ورزشی سبز رنگی کنار تخت‌هامون دیدیم و به نوبت از حموم استفاده کردیم تا لباسامونو عوض کنیم. بعدش همه با هم از اتاق خارج شدیم. و راهرو جلومون بود. راهرو بیست اتاق کوچیک داشت که انتهای هر اتاق ۲ تا درب کنار هم قرار داشت. به دری که ازش بیرون اومدیم نگاه کردم. بالاش به رنگ سبز نوشته بود ‘تیم سبز’. کنار درب ما بقیه درب ها ردیف بود: تیم زرد، تیم قرمز و تیم آبی. از هر تیم رنگی یک خانواده ۴ نفره با پسر و دختر بیرون اومدن و روبرمون درب هایی وجود داشت که روش از ۱ تا ۱۲ مث اتاقای هتل عدد داشت

تو اینجا مدیرای بازی ماسک مشکی با اشکال هندسی زده بودن و لباساشون سفید بود. با هم از راهرو به داخل اتاق بزرگی هدایت شدیم. اتاق میز، صندلی و بوفه داشت و صبحانه آماده بود. ۸ تا میز دو نفره بود و بهمون گفتن که باید با فردی جدا از خونوادمون صبحانمونو بخوریم

همه ما شروع به غذا خوردن کردیم، اما به زودی گفتگوها بینمون شروع شد. خانومم متوجه شد که خانواده تیم زرد از آشناهاشونه. من با پدر تیم قرمز (یوسف) قهوه خوردم و متوجه شدم که خانواده اونا هم تو شرایط مشابه ما هستن. تیم قرمز هم بدهی های زیادی داشت که بخاطرش خونه‌شونو از دست داده بودن. اونا هم یه مرد ناشناس اومد پیششون و بهشون پیشنهادی داد که نمیشد رد کرد. پس اونا هم مثل ما موافقت کردن

بعد از تموم شدن صبحانه، مدیر بازی با ماسک و لباس مشکی وارد شد.

از صداش و نحوه راه رفتنش مشخص بود که اون یه زن بود. جذاب و مسئول. مثل رئیسا راه میرفت. همه چیز در موردش نشون میداد اون همه کاره بازیه.

شروع به سخنرانی کرد: “همه به بیست و یکمین سالگرد بازی های مرکب خوش اومدید. من مدیر رویداد امسال هستم. من شما رو هر جایی که باشید از دوربین های مدار بسته میبینم و اگه مشکلی داشتید باهاتون تماس میگیرم. هر کاری که تو چند روز آینده انجام بدید توسط افراد مشهور و پولدار مشاهده و ضبط میشه. ثروتمند ترین آدما از سرتاسر جهان رو کارهای شما شرط میبندن. هر گوشه و زاویه هر اتاق تو این مرکز قابل مشاهدس، حتی دسشویی ها و حموم. پس لبخند بزنید… شما در مقابل دوربین های ما هستید”

خنده‌های زیرزیرکی و پچ پچ از اطراف اتاق شنیده می‌شد

“ما بلافاصله اولین بازی رو شروع میکنیم. لطفاً به دقت اسم خودتونو گوش بدید و به محض اینکه اسم شما گفته شد به اتاقی که بهتون میگن برید. تو اتاق پاکت نامه هایی هست که دستورالعمل بازی رو بهتون میگه. هرکسی که تو این بازی بهتر کارشو انجام بده، امتیاز بیشتری میگیره. امیدوارم از بازی اولتون سربلند بیرون بیاد.”

و بعد از ۳ تا بوق، بلندگوی سالن شروع به خوندن اسامی کرد: ماکان پسر تیم سبز به اتاق ۲، ویدا دختر تیم آبی به اتاق ۴، و…"

اول پسر هر خونواده میرفت، بعد دختر هر خونواده، بعد مادر خونواده و بالاخره ما پدرای خونواده رو صدا کردن. پدر با دختر یه خونواده دیگه و پسر با مادر یه خونواده دیگه با هم به یه اتاق میرفتن.

“…یوسف پدر تیم قرمز به اتاق ۱۲ وحید پدر تیم سبز به اتاق ۴”

از راهرو رفتم و وارد اتاق ۴ شدم.

یه طرف اتاق یه دیوار آینه ای بود. دیوارهای دیگه خالی بود. تو وسط اتاق یک تخت دونفره قرار داشت. و دختر تیم آبی با حالتی بی‌تفاوت روی تخت نشسته بود. بنظر میرسید حدود نوزده سالش باشه. یکم براندازش کردم. آرایش تیره دور چشمش و موهای مشکی و مش شرابی. لباس ورزشی آبی واقعاً بهش نمیومد.

رو کرد بهم گفت: “خوب شد اومدی. منتظر بودم. بهم گفتن تا وقتیکه که هر دو تو اتاق نباشیم نباید پاکتو باز کنیم”

ما پاکتو باز کردیم و کاغذ دستورالعمل رو بیرون آوردیم و با خواندنش صورتم مث گچ دیوار سفید شد

بازی اول:

با فرد داخل اتاق رابطه جنسی داشته باشید.

زن باید به ارگاسم برسه.

مرد باید منی خودشو روی صورت زن بپاشه.

هرچقدر مرد در مقابل ارضا شدن بیشتر مقاومت کنه، هردو امتیاز بیشتری میگیرید

هرچقدر زن به ارگاسم شدید تری برسه، هردو امتیاز بیشتری میگیرید

وقتی کارتون تموم شد، از اتاق خارج بشید و به اتاق تیمتون برگردید

موفق باشید.

من فقط به دختر آبی که روی تخت نشسته بود نگاه کردم. اون به من نگاه کرد، بعد ابروهاشو بالا برد و شونه هاشو بالا انداخت و شروع به درآوردن لباس هاش کرد.

  • “چیکار می کنی؟!”
  • “وظیفه چی میگه؟! نمیخوای خونَتو پس بگیری؟”

“آره… اما… من اولین بارمه دارم میبینمت. من با هیچکس به جز زنم تابحال نخوابیدم. و حالا… اینجا… من…” لکنت زبان گرفته بودم و نمیتونستم چیزی که داشت اتفاق میوفتاد رو درک کنم

به همون اندازه که مغزم از همه اینا منزجر شده بود، بدنم نوجوون جذابی رو دید که جلوی من برهنه شد و یه جفت سینه کوچیک سفید سربالا جلوی چشمم اومد و خون شروع به جاری شدن تو کیرم کرد. کیرم تو لباس ورزشی داشت تکون دادن میخورد و به شلوار گرمکن فشار وارد میکرد.

دختر فقط شلوار پوشیده بود و لباس ورزشیشو روی زمین کاشی شده جلوی من انداخت. روی لباسش زانو زد، و شلوارمو پایین کشید و کیرِ شق شدمو رو از شورتم بیرون آورد و بدون پلک زدن اونو کرد تو دهنش.

شاید فقط نوزده ساله بود، اما مشخص بود که دختر باکره نبود. اون انگار ملکه ی کیرها بود. اون با زبونش یه کارایی داشت میکرد و جوری زبونشو میچرخوند و میک میزد که من قبلا هیچوقت همچین چیزی رو حس نکرده بودم.

به آرومی سرشو دادم عقب و اونو به سمت تخت هدایت کردم و اونو به وسط تخت هل دادم. با درآوردن شورتش، نمیتونستم فکر نکنم که اون حتی از دخترمم سنش کوچیک‌تره. و همونطور که زبونمو برای اولین بار روی باله های کوسش میچرخوندم، سعی کردم به تفاوت سنیمون فکر نکنم.

با لحن نفس گیر گفت: “اوف آره. چوچولمو بلیس. آه. حس خیلی خوبی داره”

بهش اجازه دادم با دستوراش منو راهنمایی کنه، و هرکاری که میگفتو انجام میدادم، زبونمو میکردم داخل کوسش، می لیسدم یا آب کوسشو میک میزدم. برای یه زن جوون، او دقیقا میدونست که تو رختخواب چی دوست داره و من گوش به فرمانش بودم. چند لحظه بعد، من احساس کردم بدنش لرزید و پاهاش به هم چسبید، در حالی که داشتم چوچولشو میخوردم، صورتمو به کوسش فشار میدادو وقتی تکون هاش بالاخره قطع شد و سرمو ول کرد. میدونستم که یه مرحله رو انجام دادم. زن رو به ارگاسم رسوندم

من حرکت کردم تا برم بالای سرش و کیرمو بکنم تو کوسش، اما گفت: “من سگی دوست دارم” و برگشت و خودشو چهار دست و پا حرکت داد و دستاشو روی زمین ستون کرد و بالا گرفت و کونشو رو هوا به سمتم قمبل کرد.

پشت سرش زانو زدم و کیرمو رو کوسش مالدیم. کیرم راحت رفت توش، زیاد طول نکشید تا ما تبدیل به ۲ تا جنده ی سکس شدیم، داخل کوسش وقتی تلمبه میزدم تنگ بود و احساس خوبی داشت و دوباره باید به خودم یادآوری میکردم که هنوز نتونستم همه مراحلو انجام بدم.

یک دقیقه بعد گفتم: “داره میاد”. کیرمو از کوس تنگش کشیدم بیرون. وقتی من از روی تخت پایین اومدم، دراز کشید، کاملا نزدیک به صورتش وایسادم، جوری که ۱ سانت دیگه میرفتم جلو کیرم میرفت تو چشمش. کیرمو با دست جلو صورتش نگه داشتم. یه چند بار کیرمو مالیدم و به سینه‌های سربالاش و کوسی که چند قطر از خیسیش کف زمین داشت میریخت نگاه کردم. چشماشو بست. آبم با شدت روی صورتش پاشیده میشد.

وقتی جهش آخر آبم دور ابروهایش افتاد، دنبال دستمال کاغذی یا حوله ای براش گشتم، اما چیزی جز تخت و ملحفه تو اتاق وجود نداشت. اون برای لحظه ای صورتشو روی ملحفه تخت کشید و با همون پارچه صورتشو پاک کرد. همونطور که هر دو لباس پوشیدیم و داشتیم به اتاق های جداگانه تیم خودمون برمیگشتیم، من هنوز میتونستم بعضی از قطره های آبمو ببینم که زیر نور روی صورتش میدرخشه

وقتی وارد اتاق تیم سبز شدم، زنم اونجا بود. به هم نگاه کردیم، اما حرف نزدیم. نمیخواستم بدونم اون باید تو اتاقش چیکار میکرد. اگه به من نمیگفت، هیچ اتفاقی نمیوفتاد و اگه با هم صحبت نمی‌کردیم، دیگه نیازی نبود که بهش بگم که بعد از بیست و پنج سال از ازدواجمون برای اولین بار با یه دختر بچه ۱۹ ساله خوابیدم.

پسرمون ماکان تازه وارد اتاق شد. کمرشو گرفته بود و شل راه میرفت. باز هم صحبتی نکردیم. اون فقط روی تختخوابش افتاد، ظاهراً از کاری که تو اتاقش انجام داده بود خسته شده بود.

بالاخره مهتا اومد که مستقیم به سمت حموم رفت و درب حموم رو باز گذاشت. صدای باز شدن آبو شنیدم. شنیدم که صورتشو میشست و تو آن لحظه میدوننستم که مغزم سعی میکرد یه چیزی رو قبول نکنه. همه همین وظیفه رو داشتیم. زنم تازه با پسر یه خونواده دیگه سکس داشت. اونم یه کیرو تو کوسش و آب کیرو رو صورتش حس کرد. پسر منم چند لحظه قبل داشت مادر یه خونواده دیگه رو میکرد. و دختر بچه نازنینم، اولین بچم، برای اولین بار کیر یه پدر از یه خونواده دیگه رو تو کوسش جا داد و داشت صورتشو از آب منی اون مرد پاک میکرد.

من پر از احساسات مختلف بودم. از کاری که تو اینجا همه ما رو مجبور به انجامش کردن، احساس عصبانیت میکردم. از فکر لذت بردنم تو اون سکس احساس خیانت و عذاب وجدان داشتم و در نهایت احساس غرور کردم که خونوادم همه مایل بودن برای هممون این کارو انجام بدن.

============================

بخش ۳ - یکتا، ۴۲ ساله، آرایشگر (بیکار)، مادر:

هیچ کدوم از ما تو اتاق خوابمون صحبت نکردیم. اما همه با نگاه های مشکوک و عجیبی به هم نگاه میکردیم. هیچ کس نمیخواست بپرسه: “تو هم همون کاری که من کردمو کردی؟” اما به نظر همه، ما هممون همین کارو کردیم و این واقعیت که مهتا بعد از اومدن به اتاق خوابش صورتشو شسته بود، تقریباً ٪۱۰۰ منو مطمئن کرد.

در واقع برام مهم نبود خونوادم چیکار کردن. میدونستم که هر دوتا بچه هام از نظر جنسی فعالن و نیاز به سکس داشتن. من و مهتا حتی قبلنا خیلی علنی در مورد دوست پسرش و اینکه رو تخت باهاش چطور رفتار کنه صحبت کرده بودیم. و اون یه سال برای تحصیل به خارج از استان رفته بود، و همه ما میدونیم که تو یه سال چه اتفاقی میوفته. یک سال تو خوابگاه، خونه های مجردی، گشتن با دوستا و سفر و هتل ها و تنها با پسرا. اگه بفهمم تو این یه سال رابطه ی غیر ایمنی داشته ازش ناامید میشم.

واقعا ذهنم بیشتر روی شوهرم بود. و یه جورایی، از دونستن اینکه وحید با یه زن دیگه خوابیده، احساس آرامش میکردم، چون احساس گناه پنهونی داشتم. وحید نمیدونست، من حدود ده سال پیش با یکی از پسرای همکارام سکس داشتم. رابطمون حدود دو سال طول کشید و الان مدتهاست که تموم شده، و از اون زمان من دوباره به شوهرم وفادار موندم. خب، جدا از یک بار خیانت،‌ من دوباره به زندگی سابقم برگشتم. حالا هردومون خارج از عهد ازدواجمون رابطه جنسی داشتیم. وزنه ی سنگینی از روی دوشم برداشته شد.

بلندگو به صدا در اومد و به همه ما گفتن که به سالن غذاخوری بریم. با هم از اتاق خواب بیرون رفتیم و وارد راهرو شدیم. تیمای دیگه هم اتاقاشونو ترک میکردن. من پسر خانواده زرد رو دیدم، همخوابم که چند دقیقه پیش باهاش سکس داشتم. اما اون نمیتونست تو چشمام نگاه کنه. تعجبم نکردم

مدیر بازی تو سالن غذاخوری منتظر ما بود. غذاها هم رو میز بود. قبل از اینکه بخوایم غذامونو بخوریم، مدیر امتیازات و جوایز رو اعلام کرد:

“خانوما و آقایان! نتایج بازی اول شما مشخص شد و الان تو دست منه!”

“به افتخار برنده ها دست بزنید!”. دست زد و ما هم مث برده های کوچیک امر به فرمان دست میزدیم.

“برنده ی ۵۰۰ میلیونی بازی اول … تیم قرمز”

خانواده قرمز به طور خودجوش همو بغل کردن و شادی تو چهرشون بود.

“تیم آبی که تو رتبه دوم قرار گرفت، ۵۰ میلیون برد!”

ما دیدیم که تیم آبی هم از خودشون راضی هستن، اما نه به اندازه تیم قرمز.

“مقام سوم، برنده ۵ میلیون تومن … تیم سبز”

ما سوم شده بودیم، اما نه همو بغل کردیم و نه کف میزدیم. ما عهد ازدواجمونو شکستیم و به افراد کاملاً غریبه اجازه دادیم بخاطر ۵ میلیون هرکاری دلشون میخواست باهامون بکنن. برای هر نفر ۱ میلیون و خورده ای این به بچه ها کمک نمیکنه که به دانشگاه برگردن. این کار منو دوباره برنمیگردونه. به سختی میشه این پولو خرج یه شب رستوران رفتن کرد. این پول هیچی نبود.

“و با کسب ۵۰۰ هزار تومن، تیم زرد تو رده چهارم قرار گرفت”

حداقل خیالم راحت شد که آخر نشدیم. آخه فقط ۵۰۰ تومن!

دوباره به پسر گروه زرد نگاه کردم. تعجب نکردم که اون نمره کمتری از ما گرفت. تو اتاق خواب باهاش تنها بودم، بهم گفته بود که قبلا هم تجربه سکس داشته. اما یه جوری کوسمو انگشت و میکرد و ناشیانه زبون میزد که انگار اولین بارش بود. ما پوزیشن 69 اجرا کردیم، اما یه دقیقه هم نشد که همه ی آبش ریخت تو دهنم.

اون دو دقیقه داشت کوسمو میلیسید، اما فایده ای نداشت، من برای ارگاسم یه کیر داخل کوسم میخواستم، اما به معنای واقعی کلمه به محض اینکه کیرشو داخل کوسم کرد، دوباره آبش اومد و همشو خالی کرد توم. آخرشم نه من ارگاسم شدم و نه اون تونست آبشو روی صورتم بریزه. اصلا جای تعجب نداره که هر دومون پایینترین امتیازا رو گرفتیم. اگه یکی بخواد همین کار ما رو به عنوان فیلم سوپر ببینه، کیرش میخوابه.

حالا میشد نهارا رو خورد. به نظر می رسید گروه زرد اشتهای خوردن نداشت. اونا تنها روی یه میز جدا نشستن. اما خونواده ما کنار افراد تیم آبی و قرمز نشستن. همونطور که غذا می خوردم، سعی کردم حدس بزنم کی با کی خوابیده بود؟!

من سریع متوجه شدم که مهتا با یوسف، پدر تیم قرمز خوابیده بود. نمیتونست چشمشو ازش دور کنه.

من به همین شکل و سریع متوجه شدم که شوهرم با کی خوابیده، ولی برعکس دخترم. اون به همه نگاه میکرد جز دختر تیم آبی. اون دختر خوش هیکلی بود، بدنش درست مثل ساعت شنی بود و امیدوارم شوهرم باهاش خوش گذرونده باشه

پسر من خیلی سفت بود. میتونست با هرکدوم از زنای گروه باشه، من تیم آبی رو حدس زدم چون باهاش سر یه میز نشسته بود، اما واقعا نمیتونستم دقیق بگم. نمیدونستم زنای دیگه از سکس با پسرم چه احساسی داشتن. ولی پسرم تقریباً احساس می کرد که یه حس خجالتی توش هست، یه حس خجالت از من. نه اینکه من بهش حس داشته باشم، یا اون. اما احساس میکردم با هر زنی که بوده، اونو جای مادر خودش میدونسته و فکر میکنه منو با دونستن این موضوع جلوش معذب میکنه.

“خانوما و آقایون! همونطور که ممکنه حدس زده باشید، زمان بازی بعدیه. و این بار، تیم برنده دو برابر یعنی یک میلیارد جایزه میبره!”

دهن همه از این پول وا موند.

“برای این کار، اول باید مردا همراه من بیان. این بازی رو باید زنای خونواده انجام بدن و فقط رفتار مادر و دختراست که امتیاز این مرحلشونو مشخص میکنه. آقایون، لطفا همراهم بیاین”

شوهرم و پسرم موقع رفتن برای انگیزه دادن منو بوسیدن و بهم روحیه دادن و داشتم فکر میکردم که احتمالا الان دوباره باید با کی بخوابم؟

وقتی مردا رفتن، به هممون گفتن که برای مسابقه بعدی ما باید هممون سکوت کنیم و حق نداریم حرفی بزنیم یا صدایی از خودمون در بیاریم. صحبت کردن باعث حذف ما از بازی و حتی مجازات مالی میشد. ما به عنوان مادر و دختر با هم باید وارد یه اتاق میشدیم. حتی با دخترمم نباید حرف میزدم تا تقلبی صورت نگیره. کنجکاوی من به اوجش رسید. چیکار باید میکردیم؟

اولین نفری که دعوت شد تیم زرد بود. ظاهراً تو این مسابقات قانونش اینه که تیمی که کمترین امتیاز رو به دست آورد اول باید شروع کنه.

بقیه ما فقط تو سالن غذاخوری منتظر بودیم و با هم صحبت نمی کردیم. ما نمیدونستیم که قانون سکوت از الان شروع شده یا نه، و هیچ کس نمی خواست اینو امتحان کنه.

یکی از لباس سفیدای نقابدار وارد شد و “تیم سبز” رو صدا کرد. ما بودیم من و مهتا پشت سر مرد نقابدار راه افتادیم و مواظب بودیم ارتباطی با هم برقرار نکنیم. ما رو از راهروی اصلی بیرون آوردن و به راهروی دوم بردن و از اونجا به یه اتاق جدید و تنگ و دراز بردن. داخل اتاق هیچی وجود نداشت. یه طرف دیوار اتاق آینه بود و روبروی دیواری که آینه داشت دیواری بود که ۸ سوراخ به اندازه یه سینی داخلش داشت که دور ۴ سوراخ رنگ بنفش و دور ۴ سوراخ دیگه رنگ نارنجی بود

یهو از دایره ها ۸ تا کیر بیرون اومد.

کیرای دایره بنفش به وضوح پیرتر، با چین و چروک بیشتر و پوست تیره تر بودن. کیرایی که از دایره های نارنجی بیرون اومده بودن جوونتر بودن. بلافاصله فهمیدم که پشت این دیوارا هم شوهرم هست و هم پسرم. اونا دو تا از هشت نفر بودن

تو اتاق ما یکی از کارگرای نقابدار وایساده بود.

“اول مادر جلو میره. لطفا به کیرها نگاه کن و کیر شوهرتو تشخیص بده”

دور کیرا چرخیدم و با دقت به دایره های بنفش نگاه کردم که کیرا پیرتر نشون میدادن. نمیتونستم کیری رو که بهتر از همه بود رو تشخیص بدم، کیر شوهرم تقریباً تو سوراخ هشتم بود. بالاخره، نشونه مورد نظرمو پیدا کردم. یه خال کوچیک سیاه که رو کشاله رانش بود.

مطمئن بودم و به کیر شماره ۸ اشاره کردم.

مرد نقابدار گفت: “درست حدس زدی. حالا از بین کیرای نارنجی یه کیرو برای ساک زدن انتخاب کن و آبشو قورت بده”

نگاهی به عقب به مرد نقابدار انداختم، اما اونا دیگه حرفی نزدن. نمیتونستم به دخترم که تو اتاق شیشه ای نزدیک مرد نقاب‌دار ایستاده بود نگاه نکنم. اون موقع پیدا کردن کیر شوهرم تو اتاق نبود، اما الان قرار بود به من نگاه کنه که من برای یکی ساک میزنم. و من نتونستم باهاش حرفی بزنم. نمیتونستم بهش بگم چشماشو ببنده. پس من کامل پشت سرش وایسادم و به دیوار کیرهای برافراشته نگاه میکردم.

حالا متوجه شدم که چرا هیچ تنوعی بین شرکت کننده ها وجود نداشته. چرا همه ما سفید پوست بودیم، چندتا کیر برنزه یا بور کار رو آسونتر میکرد. ٪۱۰۰ میدونستم که نباید سمت کیر پسرم برم، اونا هم به من چیزی نگفتن. یکی از ۴ کیر سوراخ نارنجی کیر پسرم بود. اونا احتمالا خوشحال میشدن من سمت کیر پسرم برم

سعی کردم حدس بزنم مال ماکان کدومه، اما نتونستم. همشون کیرای نیمه خوابیده بودن، احتمالاً نمیدونستن که قراره براشون چه اتفاقی بیوفته.

حدس زدم که ماکان کدومه. اندازه کیرش باید اندازه ی کیر پدرش باشه و سایز متوسط، پس دراز ترین و کلفت ترین کیرو انتخاب کردم و شروع به ساک زدن کردم. کف زمین فرش بود، پس من رو زانو وایسادم و شروع به ساک زدن کردم، کیر نرم در عرض چندثانیه سنگ شد. زبونم دور کیر داخل دهنم می رقصید و سعی می کردم اونو تحریک کنم تا آبش بیاد. خیلی طول نکشید. شاید سه دقیقه احساس کردم رگای کیرش شروع به تپیدن کرد و آب نمکیش تو ۴ جهش داخل دهنم ریخت. بعد از جهش آخر آبش، من به دنبال دستمال کاغذی یا چیز دیگه ای گشتم، اما هیچ چیزی تو سالن وجود نداشت. سلبریتی های مخفی که از پشت شیشه های آینه نما تماشا میکردن از من میخواستن قورت بدم و اگه من تصمیمم اشتباه بوده باشه، یعنی ممکنه آب پسر خودمو قورت داده باشم. اما به هرترتیب آبو قورت دادم و بعد از اون زبونم بیرون آوردم تا نشون بدم که همشو قورت دادم.

“دختر حالا کیر داداششو شناسایی کنه”

مهتا به کیرای دایره‌ای نارنجی نگاه کرد، فقط سی ثانیه طول کشید و با اطمینان به یکی از اون کیرا تو سمت راست اشاره کرد. خیالم راحت شد که من کیر پسرمو نخوردم

“درسته. حالا شما باید برای یکی از کیرای بنفش ساک بزنید و مث مادرتون آبشو قورت بدید”

مهتا رو دیدم که داره میگرده و فکر میکنه نگاهش به من افتاد، اما فقط برای یک ثانیه.

“به شما یادآوری میکنم که نمیتونید به صورت کلامی یا غیرکلامی ارتباط برقرار کنید”

بعدش برگشت و مثل تصادف ماشین همه چیز برام حرکت آهسته شد. دیدم که به سمت کیر شماره ۸ میره. دیدم که زانو زد و دیدم که کیر پدرشو تو دهنش کرد.

این صحنه برام تموم نمیشد. نمیتونستم ببینم سر دخترم روی کیری که اونو به وجود آورده بود داشت عقب و جلو میشد و اون هیچ چیزی در مورد این نمیدونست. من اونو تماشا میکردم که زبونشو دور نوک کیر میچرخوند. دیدم که اون به آرومی تخماشو می لیسید. و بعدش سرعتی داشت دارکوبی میزد، جوری که انگار داشت بهتر بستنی جهانو میخورد.

و آخرش، دیدم که سرش از حرکت وایساد و زبونشو بیرون آورد و مایع سفید رنگ روی زبونشو به مرد نقابدار نشون داد. اون داشت آب کیر پدرشو نشون میداد

و بعد آب کیرشو قورت داد.

ما رو به تا اتاق خوابمون همراهی کردن و گفتن که ممنوعیت ارتباطی لغو شده. اما من نمیخواستم صحبت کنم. ولی اون این کارو کرد:

  • “مامان، حالت خوبه؟”
  • “…ام، آره عشقم. چرا نباشم؟”
  • “ولی تو خیلی ساکت و رنگ پریده رفتی”
  • “فقط… اینکه دیدم تو داشتی برای یکی دیگه ساک میزدی ناراحتم کردم. این چیزی نیست که یه مادر باید ببینه”

اون خندید: “من مجبور بودم اول ببینم تو همین کارو می کنی! هرچند مامان، تو استعداد دیوونه کننده ای تو ساک زدن داری! حتی سعی کردم بعضی از حرکات خودتو انجام بدم”

  • “ام…ممنون عزیزم. اما، بیا در موردش صحبت نکنیم. من هنوز نگران اینم که کی اونطرف دیوار بود.”
  • “نگران نباش، تو کیر ماکانو ساک نزدی. من چند بار اونو زیر دوش دیدم. اون همون سمت چپ بود. مال بابا چطور؟ اون کجا بود؟”

بهش نگاه کردم. حوصله نداشتم بهش بگم

“اون سمت راستِ کسی بود که داشتی براش ساک میزدی”

اون گفت: “خوبه.” “نگران بودم. این یعنی ما خوش شانس بودیم. ٪۵۰ درصد احتمال داشت که حداقل یکی از ما کیر یکی از خونواده خودمونو ساک بزنه”

پایان قسمت اول

ادامه ...

نوشته: ماکان


👍 85
👎 0
56401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

894334
2022-09-09 01:02:04 +0430 +0430

این تازه یه قسمت بود ؟
مغزتو مورد عنایت قرار دادم

0 ❤️

894349
2022-09-09 01:40:49 +0430 +0430

دمت گرم جَالب بود

1 ❤️

894359
2022-09-09 02:11:18 +0430 +0430

جالب بود…
ادامه بده
همون اول داستان مهتا رو هلنا و ماکانو مکس معرفی کردی

1 ❤️

894363
2022-09-09 02:21:35 +0430 +0430

جدید و روان نگارش شده بود

1 ❤️

894379
2022-09-09 02:56:49 +0430 +0430

داستان خلاقانه و متفاوت بود و به شدت از ایده‌ش خوشم اومد و قابل تحسینه. ولی خود داستان ایراداتِ زیادی داشت. جدا از ایراداتِ داستان، اولِ داستان یه گاف بزرگ دادی. که الان بهش اشاره می‌کنم.

من مکس هستم ۲۱ سالمه و تو دانشگاه تو مقطع لیسانس تحصیل میکنم. خواهر من هلنا ۲۳ سالس و داره ارشد میخونه.

  • مکس؟ هلنا؟ وات؟!!! مگه ماکان و مهتا نبودن؟! این گاف نشون می‌ده که داستان کپی از یه سایت خارجیه، که شما فقط زحمتِ ترجمه و ارسالش رو کشیدید. ولی اشاره‌ای به ترجمه بودن داستان نکردید. حالا امیدوارم که من اشتباه کرده باشم و اینجوری نباشه.

نکته‌ی قابل توجهه دیگه، مکالمه‌ها و رفتارهای شخصیت‌های داستانه. که بیشتر از قبل ثابت میکنه این شخصیت‌ها ایرانی نیستن! و فقط اسم‌هاشون به اسم‌های ایرانی تغییر داده شده. و این ترجمه بودن داستان رو بیشتر ثابت می‌کنه.

حالا فرض کنیم که من اشتباه میکنم و داستان کپی نیست و مال خودتونه. اگه اینطوره، شما باید داستان رو ایرانیزه می‌کردید. که واقع گرایانه‌تر بشه و شخصت پردازی ها درست‌تر و بهتر باشن. و مخاطب‌ها (که همه ایرانی هستیم) بهتر با داستان ارتباط بگیریم.

یه سری ایرادات جزئی دیگه داشت که مهمترینش پرداخت کم و مکالمه‌های مصنوعی و غیرقابل باور بودن. واقعا ایده، ایده‌ی قوی هست و حیفه که خراب بشه. اگه قسمت‌های بعدی رو ننوشتی، عجله نکن و یکم بیشتر وقت بذار که ایده خراب نشه.

به هر حال خوشم اومد و لایک رو کوبیدم. منتظرِ قسمت بعد هستم ببینم چی می‌شه و نویسنده چه می‌کنه.


894390
2022-09-09 03:47:58 +0430 +0430

داستان متفاوت و فوق العاده ای بود ،معلومه زحمت زیادی برایش کشیدی.عالی بود

1 ❤️

894397
2022-09-09 05:25:00 +0430 +0430

دوستان عزیز این یک ایده جدید وتلاش وخلاقیت ابتکارانه نیست.واینقدر کارشناسی ونقد و بررسی نکنید.چون نویسنده فقط این نوشته رو از روی یک سریالی به اسم بازی مرکب اقتباس کرده و درواقع تصویر رو به متن بازگردونده.
یعنی لازم نیست اینقدر تحسین یا نقد از توانایی یا اشتباهاتش کنید.چون برای اینکار باید برید وبرای سازنده سزیال اینارو بنویسید.
نمیدونم شما کجاسیر میکنید.
اگر خوشتون اومده لازم نیست منتظرباشید میتونید سریال روتهیه کنید وتصویری ببینیدبیشتر حال کنین.
خدایی بین اینهمه دوستان باهوش ونکته سنج توی کامنتا اصلا ندیدم کسی به این مواردی که گفتم اشاره کرده باشه.
دوستی که قسمتی از متن داستان رو قراردادی واز گاف صحبت کردی.
قطعا این موضوع داستان چون ایده وخیال پردازی شخصی نویسنده نیست تمرکزی روی جزییات نداره وبرای اینکه خرابش نکنه دخل وتصرف هم برموضوع نمیکنه دستش بسته هست وهمین باعث بشه شاید درجای گزاری اسمی شخصیت ها که میتونه تغییربده این ناهماهنگی یکبارپیش بیاد.
این نظرات دوستان نمیگم غلطه اما فکرکن مثلا یک کتاب خارجی رو نویسنده ایرانی ترجمه کرده واگر موضوع ساختار کتاب مناسب نیست یاایرادداره به مترجم ربطی نداره اون فقط متن رو هرچی بوده به زبان دیگه نوشته .امیدوارم متوجه منظورم شده باشین.
پس خواهشا اینقدر خرده نگیرین به نویسنده این داستان که تو…

2 ❤️

894398
2022-09-09 05:38:23 +0430 +0430

اقا رضا درخط اول نوشته از سریال بازی مرکب الهام گرفته شده.
یعنی لازم به توضیح همه جزئیات نیست وبله همون خط اول تمام اینایی که گفتی پاسخش هست
فقط برگرفته از داستان سایت خارجی نیست ویک سریال خارجیه
قطعا اثری که متعلق به ایران نیست تغییر اسم ها مشخص میکنه که مال این فرهنگ نیست.وایرانیزه به قول شما نمیشه کرد چون فرهنگ ها ورفتارها و گویش ها باما که ایرانی هستیم جوردرنمیاد وبخواد ایرانی کنه دیگه چیزی برای نوشتن نمیمونه.
البته اینکارو کسی میکنه که قصدداره خودش رو صاحب اثر معرفی کنه اما دراین جا مستقیما همون اتفاقات فیلم رواوردن حالابه بزرگی خودتون گذشت کنین که خیلی گاف بزرگترو خودت دادی.
من هیچوقت اینقدطولانی کامنت نمیزارم فقط حرصم گرفت ازکامنت های دقیق که مثلا ازهوش شماسرشارمیشه اما تمام سوتی هایی که بیان کردی فقط در خط اول داستان پاسخش رو داده تا دیگه لازم نباشه شما دوساعت زحمت بکشی بگی.

1 ❤️

894416
2022-09-09 09:54:43 +0430 +0430

ایده جالبی انتخاب کردی ❤️ 👍

0 ❤️

894420
2022-09-09 11:49:32 +0430 +0430

تیزی۶۹۱۰
عزیز من شما اصلا فیلم بازی مرکب رو دیدی؟ وقتی ندیدی چرا میای نظر میدی خدایی؟ این داستان فقط کلیاتش برگرفته از اون فیلمه. تو فیلم بازی مرکب هیچ خانواده‌ای وجود نداره. بجز یک زن و شوهر. تو اون فیلم هیچ رابطه‌ی سکسی و تابویی وجود نداره. بازی های اون فیلم به مرگ ختم میشه. تنها شباهت این داستان به فیلم ایده‌ی کلی فیلمه. نویسنده این ایده رو تغییر داده و ازش یه داستان سکسی ساخته.
بعدشم من گفتم اگه ترجمه‌ست اشاره کنه. ولی نویسنده نگفته ترجمه‌ست و گفته خودش نوشته. و وقتی خودش نوشته و اسامی ایرانی هستن و تو ایران اتفاق افتاده، باید مکالمه‌ها، شخصیت‌ها، رفتارها ایرانی باشه. در غیر اینصورت تناقض ایجاد میشه.

من آخرش مشکل شما رو با خودم نفهمیدم. این چندمین باره که میای کامنت‌های منو زیر داستان های دیگه ریپلی میزنی و چیزای بی ربط میگی. منم هربار جواب ندادم. والا من راضی نیستم هربار که من کامنت میذارم شما اینقدر داغ کنید. اگه دوست داری دیگه کامنت نذارم؟ نظرت چیه؟😂🤔

3 ❤️

894435
2022-09-09 15:26:01 +0430 +0430

زنده باد عالی بودی ادامه بده 🤕

1 ❤️

894441
2022-09-09 16:59:18 +0430 +0430

جالب بود،لطفا قسمت های بعدیو زود به زود بزار

0 ❤️

894446
2022-09-09 17:40:58 +0430 +0430

واقعا دمت گرم.اگر ایده اش مال خودت بود که ده برابر دمت گرم.حتی اگر ایده اش کپی باشه از جایی بازم دمت گرم. در هر صورت هم نوشتار هم ایده هم فانتزی داستان متفاوت و عالی بود. منتظر قسمت های بعدی هستم

0 ❤️

894454
2022-09-09 20:12:59 +0430 +0430

خیلی جالب بود ، از بحث ایده تا اجرا واقعا همش رو عالی کار کردی.

واقعا شهوت ام به بالاترین نقطه خودش رسید بعد از تموم کردن این اپیزود! لطفا اپیزود بعدی رو هم منتشر کن ، شک ندارم که میترکونه.
لایک ۲۴ اُم تقدیم بهت

1 ❤️

894471
2022-09-09 23:08:52 +0430 +0430

خیلی جذاب بود امیدوارم زودتر قسمت های بعدیش رو بزاری تا بخونیم لذت ببریم. 😘 😘

0 ❤️

894474
2022-09-09 23:43:56 +0430 +0430

عالی بود زودتر بقیه داستان رو بزار دمت گرم

0 ❤️

894501
2022-09-10 01:46:45 +0430 +0430

جالب بود نوشتن همیشه سخت بوده و ایراد گرفتن راحت پس نادیده میگیرم چند مورد کوچیک رو به پاس تلاشت

1 ❤️

894596
2022-09-10 11:41:56 +0430 +0430

ادامه بده

0 ❤️

894641
2022-09-10 19:58:33 +0430 +0430

نخونوم نگایبدم
برگرفته از داستان بازی مرکب اگه توش سکس داشته باشه جالبه میتونه باشه ولی طولانیه پس نگاییدم

0 ❤️

894644
2022-09-10 20:51:55 +0430 +0430

داستان خیلی قشنگ و جذابی بود بی صبرانه منتظر ادامش میمونم. سپاس

0 ❤️

894739
2022-09-11 12:41:40 +0430 +0430

کیرم تو داستان ولی خلاقیتت ارزشمنده برام پس لایک میکنم
همش ک نباید داستانِ کسشر نوشته بشه

0 ❤️

894837
2022-09-12 02:00:58 +0430 +0430

دروغه واقعی نیست، تو ایران همچین اتفاقی نمیفته چون پلیس فتا حواسش به همه چیز هست 😁 😁 😁

1 ❤️

895347
2022-09-15 03:03:46 +0430 +0430

عالی بود ماکان!

0 ❤️

895944
2022-09-18 10:52:41 +0430 +0430

چه کصشر جالبی بود🤝🏿

0 ❤️

896063
2022-09-19 01:38:12 +0430 +0430

قسمت دو شو زودتر بزارین

0 ❤️

896614
2022-09-22 17:23:15 +0330 +0330

نگارش و مدل داستان خیلی زیبا و روان و ماهرانه بود من که کلی لذت بردم و همش توی این فکر بودم که یعنی میشه توی واقعیت این اتفاق برای خانواده ما بیفته و منم بتونم کیرمو توی کسسسس سفید و درشت مامانم جا کنم، واااااای چی میشد کسسسس خوشگل مامانمو حسابی میلیسیدم که تا قطره آخره آب کسسسشو برایش میخوردم

0 ❤️

901115
2022-11-01 23:02:44 +0330 +0330

ای کاش جوری نوشته میشد که اسم خارجی بود تا آدم بره تو حس فیلم خارجی

0 ❤️